• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 366
تعداد نظرات : 266
زمان آخرین مطلب : 5807روز قبل
شعر و قطعات ادبی

هیچ کس این جا نیست

یار من پیدا نیست

کوچه ها تاریک است

آتشی بر پا نیست

همه جا یخبندان

در تنم گرما نیست

چو بگیرد دستم

خبر از سرما نیست

راه طولانی و سخت

همرهی شیدا نیست

ابرها در گذرند

سایه این بالا نیست

دل من دریایی

ساحل دریا نیست

رفته آرام و قرار 

دگرم پروا نیست

تا نبینم او را

چشم من بینا نیست

تشنه ام تشنه ی او

آب در صحرا نیست

تو بیا در خوابم

خواب من رویا نیست  

می روم خسته و زار

مرگ من فردا نیست

در غروب خورشید

یار من تنها نیست

جواد چاوشی ـ کاشف

يکشنبه 19/3/1387 - 16:16
شعر و قطعات ادبی

 

این همون شعریه که گفتم در جواب بابا طاهره :

دلم چون گرد برخیزد ز هر باد
زدست این دل دیوانه فریاد

ندارد جرم وتقصیری دو چشمم
عنانم یکسره دست دل افتاد

جواد چاوشی ـ کاشف

يکشنبه 19/3/1387 - 16:6
خانواده

با این شعر در حقیقت خواستم یه طورایی به بابا طاهر بگم که دل ......

بابا طاهر میگه چشمم کور می کنم

من میگم این دله که ........

يکشنبه 19/3/1387 - 15:59
شعر و قطعات ادبی

تو بگفتی که فرامـوش شوم چون ز نظر دور شـوم

من بگفتم ز غمت نــاله زنم گـریه کنم کــــور شـوم

تو بگفتی که همه عهد فـراموش کنی عاشــق من

من بگفتم به ســـر عهد بمـانم تا که در گـــور شـوم

جواد چاوشی ـ کاشف

يکشنبه 19/3/1387 - 15:54
خانواده

خب قصد دارم 3 تا از آخرین شعرامو بزنم

البته اگر اجازه بدین

و تبیان محترم بزنه

که انصافا نمیدونم چرا بعضی وقتا اینطوری میکنه !!!

يکشنبه 19/3/1387 - 15:38
خانواده

در گذشته تبیان منو خیلی ناراحت کرد

البته گذشت این دفعه اگر .............

يکشنبه 19/3/1387 - 15:33
خانواده

چتد تاشعر جدید گفتم که اونا رو می زنم

با نظرات زیباتون منو .....

يکشنبه 19/3/1387 - 15:31
خانواده

مدتی گرفتار بودم

البته هنوز هم .......

ولی آمدم که بگویم هستم ......

يکشنبه 19/3/1387 - 15:27
خانواده
سلام به همه ی دوستان تبیانی
يکشنبه 19/3/1387 - 15:24
شعر و قطعات ادبی

من و این انتظار سخت و طولانی

من و این ناله ها و درد پنهانی

دلم از عشق تو مواج و طوفانی

ندارد روزگارم بی تو سامانی

روم در گوشه ای با دل پریشانی

کنم از هجر تو رخساره بارانی

که این غوغای دل تنها تو می دانی

چرا یکدم مرا نزدت نمی خوانی

شدم از عشق تو دربند و زندانی

نباشد در ره عشقت پشیمانی

بیا پایان ببر شب های ظلمانی

تو با افسون آن رخسار نورانی

جهان روشن شود زین پرتو افشانی

بیا تا عاشقان از خود نرنجانی

چو کاشف شکوه ها گوید ز نادانی

گذر کن از خطایش چون که بتوانی

کریمی و مرا از خود نمی رانی

ندارد این کرم آغاز و پایانی

شعر جواد چاوشی - کاشف

شنبه 21/2/1387 - 15:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته