• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 366
تعداد نظرات : 266
زمان آخرین مطلب : 5825روز قبل
شعر و قطعات ادبی

عاقبت عالم ما صلح و صفا خواهد شد

قلب معشوق پر از مهر و وفا خواهد شد

شام هجران و غم دل سپرى خواهد گشت

یار بى پرده نمایان ز خفا خواهد شد

عالم پیر جوان گردد و سرمستِ سرور

مشك ریزان نفس باد صفا خواهد شد

جمله آفاق پر از زمزمه عشق شود

خود بیندیش در آن روز چه ها خواهد شد؟

قدم از پرده غیبت به برون خواهد زد

خضر ما ساقى صهباى بقاء خواهد شد

شب ظلمانى غم، مهر رخش بشكافد

روشنى بخش چو خورشید سما خواهد شد

بوستان غرق گل و لاله و نسرین گردد

جامه غنچه نشكفته، قبا خواهد شد

اهرمن خیمه ز اطراف جهان برچیند

همه جا مظهر انوار خدا خواهد شد

همه جا نغمه قرآن و دعا خواهد بود

همه جا غلغل تسبیح و ثنا خواهد شد

بانگ تكبیر ز هر بام و درى برخیزد

عیش دجّال مبدّل به عزا خواهد شد

عالم آنگونه كه از ظلم و ستم پرگشته

پر ز انوار عدالت، به خدا خواهد شد!

بازوى دشمن غدّار به هم خواهد بست

كمر خصم فرومایه دو تا خواهد شد!

پنچه ظالم خونخوار ستمگر آن روز

از گریبان ستمدیده جدا خواهد شد

بهر خونخواهى یاران خدا مى آید

وارث خامس اصحاب كسا خواهد شد

بر شهیدان به خون خفته گذر خواهد كرد

رمز آرامش روح شهدا خواهد شد

بى تو اى راحت جان صحن جهان ظلمانى است

روشن از نور رُخت خانه ما خواهد شد

جنبشى روز جلوس تو عیان خواهد گشت

محشرى روز قیام تو به پا خواهد شد

قلب افسرده ما را به نگاهى دریاب

حاجت این دل پژمرده روا خواهد شد

گر نثار قدمت جان گرامى نكند

«ناصر» این گوهر جانش به فنا خواهد شد 

جمعه 30/1/1387 - 18:20
شعر و قطعات ادبی

اى فضاى آفرینش عطرخیز از بوى تو

من فداى آن قیام قامت دلجوى تو!

جنّت فردوس اعلى پرتوى از حسن توست

حوض كوثر در حقیقت قطره اى از جوى تو!

حوریان پروانه سان گَردند بر گرد رخت

چشمهاشان دوخته بر گردش ابروى تو!

سیل اشك از دیدگان در جمع مشتاقان روان

در فراق غمزه هاى نرگس جادوى تو

تاج «یُحییكم» نهد بر سر كنون «عظم رمیم»

گر وزد بر خاك گیتى نفخه اى از كوى تو

شاهكار آفرینش قامت رعناى توست

در كمال حسن و زیبائى چو خُلق و خوى تو!

نقطه آن باء بسم اللَّه كه در آن رازهاست

جملگى جمع است در خال لب هندوى تو!

آیه والشّمس رمزى از فروغ روى توست

آیه واللّیل راز سنبل گیسوى تو!

خیل مشتاقان همه چشم انتظار مقدمت

بهر اصلاح خلایق دیده ها شد سوى تو

روى بنما جان «ناصر» را صفائى تازه بخش

اى همه عالم مصفّا از صفاى روى تو!

جمعه 30/1/1387 - 18:19
شعر و قطعات ادبی

كربلا قبله ارباب دل است

آتش عشق در آن مشتعل است

كربلا مركز فیض ازلى است

حافظ سرّ حقِ لم یزلى است

كربلا مهد رشادت باشد

صحنه عشق و شهادت باشد

كربلا كعبه اصحاب حق است

شام تاریك ستم را شفق است

كربلا رزمگه شیران است

پایگاه شرف و ایمان است!

كربلا مدرسه عشق و وفاست

كربلا جایگه صدق و صفاست

كربلا نور سماوات برین

روشنى بخش زمان است و زمین

كربلا! دست من و دامن تو

آفرین بر حرم و ساكن تو

قلب از دورى تو سوزان است

دیده گریان و جگر بریان است

پاى تا سر به تو من مشتاقم

در فراق حرمت بى طاقم

مرغ دل شوق صفایت دارد

قلب آهنگ لقایت دارد

آه و افسوس كه این دژخیمان

راه بستند بر اهل ایمان!

 

جمعه 30/1/1387 - 18:17
شعر و قطعات ادبی

بیمار عشق اویم و درمانم آرزوست

بر خوان لطف اویم و احسانم آرزوست

از هرچه غیر او است بریدیم مهر خویش

دیدار روى خسرو خوبانم آرزوست

از شرك و كفر خسته شدم اى خداى من

ره مانده اى ضعیفم و ایمانم آرزوست!

نورى چو آفتاب درخشان طلب كنم

ایمان بسان بوذر و سلمانم آرزوست!

تا چون مسیح سوى ملایك سفر كنم

یا چون خلیل نار و گلستانم آرزوست

یا از درخت نغمه توحید بشنوم

یا چون ذبیح، صحنه قربانم آرزوست

درد فراق مى كشدم اى مسیح لب!

بیمار عشق اویم و درمانم آرزوست

اى خضر پى خجسته، دستم به دامنت

راز بقا و چشمه حیوانم آرزوست

زین دیو و دد كه چهره انسان گرفته اند

گشتم ملول، دیدن انسانم آرزوست

پیمان شكن نِیَم چه كنم یار بىوفاست

یارى صبور و بر سر پیمانم آرزوست

تسلیم ظلم و جور شدن شرط عقل نیست

عقل سلیم و حكمت لقمانم آرزوست

در راه دوست خنده مستانه، كافریست

قلب حزین و دیده گریانم آرزوست

«ناصر» درون سنگدلان جاى رحم نیست

لطف خدا و رحمت یزدانم آرزوست!

جمعه 30/1/1387 - 18:15
شعر و قطعات ادبی

بر در دوست به امید پناه آمده ایم

همره خیل غم و حسرت و آه آمده ایم

چون ندیدیم پناهى به همه مُلك جهان

لاجرم سوى رضا بهر پناه آمده ایم

از بیابان خطرخیز دیار ظلمات

تا به سرچشمه نور این همه راه آمده ایم

بهر دیدار چو بودیم تهى از حسنات

بر درش توبه كنان غرق گناه آمده ایم

چون نبودیم در این لشكر زوّار «امیر»

لاجرم جزء سیاهىّ سپاه آمده ایم

ما نداریم به جز «كوى رضا» بارگهى

به سر كوى تو با عشق و رضا آمده ایم

دست ما گیر و به مقصد برسان اى مولا!

لنگ لنگان به تعب نیمه راه آمده ایم!

تو در این مصر عزیزى و گدایانى چند

به تمنا به در خانه شاه آمده ایم

هر طرف كوس «فنا» مى زند آهنگ رحیل

ما به درگاه رضا بهر «بقا» آمده ایم

«ناصرم» خادم درگاه توأم اى محبوب

بینوائیم پى برگ و نوا آمده ایم 

جمعه 30/1/1387 - 18:7
شعر و قطعات ادبی

برو اى باد صبا كن گذرى

ببر از ما سوى آن شه خبرى

گو بیا مونس این جانها باش

گو بیا جسم جهان را جان باش!

تو مهین پادشه خوبانى

تو در این پیكر عالم، جانى!

به خدا طاقت ما طاق شده

دیده از بهر تو مشتاق شده

سینه از هجر رُخت خونین است

قلب، افسرده و دل غمگین است

جام دل از غم تو لبریز است

سینه پراخگر و آتش خیز است

دیده گریان و جگر پُر خون است

خوب دانى كه درونم چون است!

روشنى بخش شب تار منى

مایه گرمى بازار منى!

مونس و منتظر جانهایى

تسلیت بخش دل شیدائى

با همه فقر خریدار توأم

عاشق خسته و افگار توأم

فاش مى گویم: دل باخته ام

به تو از غیر تو پرداخته ام

فاش مى گویم: مجنون توأم

طالب و واله و مفتون توأم!

مهر تو خیمه زده در دل من

زان سرشته شده آب و گِل من

من از آن روز كه بشناختمت

یك نگه كردم و دل باختمت!

كمر بندگیت را بستم

به صف چاكریت پیوستم

تو همان عیسى روح اللهى

وارث صدق كلیم اللهى

آدم و نوح نبى اللّهى

بهترین پور خلیل اللهى

تو محمّد(ص)، تو حسین و حسنى

یادگارِ خلفِ بوالحسنى

تو در این گلشن زهرا چمنى

به خدا وارث هر پنج تنى!

صدف كون و مكان را گهرى

از همه پاكدلان پاكترى

بهر دیدار تو در تاب و تبم

سخت سودائى آن خال لبم

طاق ابروى تو از طاقم برد

چشم جادوى تو از یادم برد

بر درت ناله و افغان تا كى؟

چشم خونابه و گریان تا كى؟

در رهت خیل شهیدان تا چند؟

دوستان بى سر و سامان تا چند؟

در سماوات هدایت قمرى

تو ز خوبان جهان خوبترى

سوخته ز آتش كین خرمن دین

ظلم و بیداد شده جایگزین

«همه از ظلم و ستم خسته شده»

جمله درهاى فرج بسته شده

عدل افسانه شده چون عنقا

قلب خونابه شده چون صهبا

روح افسرده و دل پژمرده

آسمان خفته، خلایق مرده

چهره خلق جهان مسخ شده

سخن حق عملاً نسخ شده!

دوستانت همه سرگردانند

واله و غمزده و حیرانند

حاش للّه كه عنایت نكنى!

مخلصان غرق كرامت نكنى!

«ناصرم» از كرمت آگاهم

كمترین خادم آن درگاهم! 

جمعه 30/1/1387 - 18:5
شعر و قطعات ادبی

به مكّه رفتم و آثار جاودان دیدم

به مكّه آنچه شنیدم ز عارفان دیدم

جمال كعبه چنان با شتاب برد مرا

كه خارهاى مغیلان چو پرنیان دیدم

نداى زنده «لبّیك» را در آن میقات

سرود شوق ملائك در آسمان دیدم!

چه لحظه هاى خوشى داشتم در آن «میقات»

چه روزها كه در آن لطف بیكران دیدم

طواف كعبه چنان روح مرده را جان داد

كه جلوه هاى خدا را در آن میان دیدم

صفاى كعبه عشّاق و سرزمین حرام

در آن شفاى دل پیر و هر جوان دیدم

به زمزم و به صفا و به مروه و عرفات

به مشعر و به منى، نور جاودان دیدم

بناى كعبه كه شد با ذبیح و ابراهیم

به مكه از تو چه پنهان كه بر عیان دیدم

خلیلِ حق به منى با پسر، به قربانگاه

پى اطاعت فرمان حق دوان دیدم

چه گویمت كه چه دیدم به حق در آن احرام

همین بدان كه خدا را به چشم جان دیدم!

خداى من! چه دل انگیز و روحپرور بود

چه جذبه ها كه ز لطفت در آن مكان دیدم

چه قطره ها ز سر شوق بر رُخ «ناصر»

چه ناله ها ز پى عشق بى امان دیدم

جمعه 30/1/1387 - 18:4
شعر و قطعات ادبی

گدائى در این خانه افتخار من است

شعار عشق تو عالیترین شعار من است

فروغ روى تو اى خضر وادى ظلمات

چراغ روشن هر شامگاه تار من است

من ار كه هیچ نیارزم بدرگهت اى دوست

ولى محبت و مهر تو اعتبار من است

من از خزان حیاتم به دل ندارم بیم!

صفاى گلشن رخسار تو بهار من است!

شبان وادى ایمن به وصل دوست رسید

جمال روى تو نازم كه «نور» و «نار» من است

به صبح و شام ندارم ثناى كس بر لب

ولى فضائل تو ورد روزگار من است

به عشقبازى پروانه گر كنم «تقلید»

عجب مدار كه این اوج «ابتكار» من است!

چو «قنبرم» به غلامى قبول كن مولا!

كمین غلام درت شاه تاجدار من است!

ز هجر گر شودم كار، «زار»، هر شب و روز

براى وصل تو كوشم كه «كارزار» من است

به حسن روى تو سوگند اى مه «ناصر»

گدائى در این خانه افتخار من است!

جمعه 30/1/1387 - 18:2
شعر و قطعات ادبی

زاهدى كز خمِّ ایمان جام دل سرشار داشت

خلوتى بهر عبادت، در بر كُهسار داشت

از همه غوغاى عالم رفته بودى بر كنار

خلوتى خوش، خالى از بیگانه و اغیار داشت

بامدادان تا به شب، اندر ركوع و در سجود

شب كه مى شد دیده اى از خوف حق خونبار داشت

از عبادت قامت او منحنى همچون كمان

پیكرى لرزان چو بید اندر لب جویبار داشت

قلب او در آتش غم سوختى هر شب چو شمع

آرزوى جلوه نادیده «دادار» داشت

اندر این سودا صباحش تیره همچون شام بود

ناله هایى بس حزین اندر دم اسحار داشت

شامگاهى از تعب چشمان او در خواب رفت

دیده هائى كز سرشكش سیل بر رخسار داشت

ناگهان شد عالمى در پیش چشم او عیان

عالمى كز جلوه اش اوراق غم طومار داشت!

یك جهانى كان سراسر گلشن و گلزار بود

هر طرف از كوه و صحرا سبزه و اشجار داشت

جویهایش نقره بودى ریگهایش از درر

آبهائى چون عسل جارى در آن، انهار داشت

شاخ گل در گردن از نیلوفرش قَلاّده بود

همچو ترسا دخترى كان در گلو زنّار داشت

بر سر هر شاخسارى بلبلى شوریده بود

نغمه هائى بس عَجَب در گردش منقار داشت

لیك ذكر جملگى تسبیحه و تهلیل بود!

نغمه هاشان سر به سر آهنگ استغفار داشت!

غُرّش هر جویبارى ذكر یا قُدّوس بود

برگها بر شاخساران بانگ یا سَتّار داشت

هر زمان كز غنچه بشكفتى دهان بر گلبنى

با دوصد شور و شعف فریاد یا غَفّار داشت

ریگها در جویباران مرغها اندر چمن

هر یكى از بهر خود این شیوه و رفتار داشت

زاهد اندر این میان انگشت حیرت بر دهان

گفتگوها زیر لب با خالق مختار داشت

كاى شهنشاه دو عالم گرچه پنهانى ز چشم

زانكه رویت بُرقَع «لاتدرك الابصار» داشت!

لیك نزد قلب دانا آشكارى آشكار

صحن دل را جلوه روى تو پر انوار داشت

خاكیان، افلاكیان اندر تكاپو روز و شب

جمله را عشق رُخت سرگشته چو پرگار داشت

«ناصر» از این داستان دارد امید لطف تو

گرچه او را بار عصیان پشت، سنگین بار داشت

جمعه 30/1/1387 - 18:0
شعر و قطعات ادبی

در مدح ولى‏عصر (عج)

 

دوستـــــان، آمد بهـــــــــار عیش و فصل كامرانى            

مـــــژده آورده گـــــــل و خواهد ز بلبل مژدگانى

بــــــــاد در گلشن فزون از حد، نموده مُشك بیزى          

 ابـــــــر در بستــان، برون از حد نموده دُر فشانى

بــــــــــــرقْ رخشان در فضا چون نیزه سالارِ توران          

 رعــــــدْ نــــــالان چون شه ایران ز تیر سیستانى

از وصــــــــــــــــــول قطره باران به روى آب صافى          

 جلـــــــــوه‏گــــــر گشته طبقها پر ز دُرهاى یمانى

دشت و صحرا گشته یكسر فرش، از دیباى اخضر           

 مـــــــــر درختان راست در بر، جامه هاى پرنیانى

گـــــــــــــوییا گیتى، چراغان است از گلهاى الوان            

سـوسن و نسرین و یاس و یاسمین و استكانى

هم، منــــــــــــزّه طَرْف گلشن از شمیم اُقحوانى   

         هــــــم، معطّــــر ساحت بستان ز عطر ضیمرانى

ارغــــــــــوان و رُزّ و گل، صحن چمن را كرده قصرى     

     فــــرش او سبز و فضـایش زرد و سقفش ارغوانى

وآن شقــــــــــایق، عاشق است و التفات یار دیده   

        روى از ایــــــن‏رو، نیم دارد سرخ و نیمى زعفرانى

لادن و میمون و شـــاه اِسْپَرغم و خیرى و شب بو      

     برده‏اند از طـــــــز خوش، گوى سبق از نقش مانى

ژالـــــــــــــــــــه بر لالـــه چو خال دلبران در دلربایى      

    نرگس و سنبل چو چشم و زلفشان در دلستانى

وآن بنفشـــــــــه بین، پریشان كرده آن زلف معطّر        

    كـــــــــــــــرده دلها را پریشان همچو زلفین فلانى

زیـــــــن سبب بنگر سر خجلت به زیر افكنده، گوید          

 من كجــــــا و طُـــــــــرّه مشكین و پُرچین فلانى؟

عشق بلبل كـــــــــــرده گل را در حریم باغ، بیتاب          

   آشكــــــارا گوید از "شهناز" و "شور" و "مهربانى"

قمـــــــــــریك "ماهور" خواند، هدهد "آواز عراقى" 

           كبكْ صــــــــوت "دشتى" و تیهو "بیات اصفهانى"

این جهـــــــــــــــانِ تازه را گر مردگان بینند، گویند             

 اى خداى .     .      .     .    .    .    .      .

كــــــــى چنین خرّم بهاران دیده چشم اهل ایران؟           

  كــــــرده نــــــــــــوروز كهن از نو خیال نوجوانى

یـــــــــــــا خداوند این بساط عیش را كرده فراهم             

 تـــــــا به صــــد عزّت نماید از ولى‏اش میهمانى

حضــــــــــــــــرت صاحب زمان، مشكوة انوار الهى             

مــــــــــــــالك كوْن و مكان،  مرآت ذات لامكانى

مظهــــــــــــــر قدرت، ولىّ عصر، سلطان دو عالم            

  قــــــــــائم آل محمّـــــــد،مهدى آخــــــــر زمانى

با بقـــــــــــــــاء ذات مسعودش، همه موجود باقى            

بــــــــى لحاظ اقدسش، یكدم همه مخلوق فانى

خوشه چین خرمن فیضش، همه عرشى و فرشى 

           ریـــزه خوار خوان احسانش، همه انسى و جانى

از طفیـــــــل هستى‏اش، هستىّ موجودات عالم 

             جـــــــوهـــــرى و عقلى و نامى و حیوانىّ و كانى

شاهـــــــدى كو از ازل،  از عاشقان بر بست رُخ را             

 بر ســــــــر مهـــــر آمـد و گردید مشهود و عیانى

از ضیــــــــائش ذرّه‏اى برخاست، شد مهر سپهرى           

   از عطــــــــایش بـــــــــــدره‏اى گردید بدر آسمانى

بهـــــــــــــــــــر تقبیل قدومش، انبیا گشتند حاضر              

  بهــــــــر تعظیمش، كمر خم كرد چرخ كهكشانى

گــــــــــــــو بیا بشنو به گوش دل، نداى "اُنظُرونى"   

            اى كه گشتى بى‏خود از خوف خطاب "لَنْ ترانى"

عیـــــــــــــد "خُم" با حشمت و فرّ سلیمانى بیامد             

   كـــــــه نهـــــادم بر سر از میلاد شه، تاج كیانى

جمعه مــــــــى گوید  من آن یارم كه دائم در كنارم            

 نیمــــــه شعبـــــــــــان مرا داد عزّت و جاه گرانى

قـــــــــــــــــرنها باید كه تا آید چنین عیدى به عالم            

   عیــــــــــد امسال از شرف، زد سكه صاحبقرانى

عقل گوید باش خامش، چنـــــد گویى مدح شاهى ؟           

  كـــــــه سروده مدحتش حق،  با زبان بى زبانى

اى كـــــــه بـــى نور جمالت، نیست عالم را فروغى            

  تا بــــــــه كـــى در ظلِّ امر غیبت كبرى ، نهانى؟

پــــــــــــــرده بردار از رخ و ما مردگان را جان ببخشا          

      اى كـــــــــه قلب عالـــــــم امكانى و جانِ جهانى

تا به كــــــــى این كافران،  نوشند خون اهل ایمان؟          

      چنـــــد این گرگان، كنند این گوسفندان را شبانى؟

تا به كــــــــى این ناكسان،  باشند بر ما حكمرانان؟           

    تا كى این دزدان، كنند این بى كسان را پاسبانى؟

تا به كـــــــــــــــى بر ما روا باشد جفاى انگلیسى؟             

   آنكه در ظلم و ستم، فرد است و او را نیست ثانى

آنكـــــــه از حرصش،  نصیب عالمى شد تنگدستى   

            آنكـــــه بــــــر آیات حق رفت از خطایش، آنچه دانى

خـــــــوار كن شاها تو او را در جهان تا صبح محشر             

   آنكـــــه مــــــــى زد در بسیط ارض، كوس كامرانى

تا بـــــدانند از خداوند جهان، این دادخـــــــواهـــى               

  تـــــــا ببینند از شه اسلامیان، این حكمــــــــرانى

حــــــــــوزه علمیّه قم را عَلَــــــــــــم فرما به عالم               

   تـــــــــــــــــا كند فُلك نجات مسلمین را، بادبانى

بس كـــــــرم كن عمر و عزّت بر "كریمى" كز كرامت               

  كــــــــرده بر ایشان چو ابر رحمت حق، دُر فشانى

نیكخــــــــــــــــــــواهش را عطا فرما، بقاى جاودانى               

  بهـــــــــر بدخواهش رسان هر دم، بلاى آسمانى

تا ز فـــــــرط گل،  شود شاها زمین چون طرف گلشن              

   تــــــا ز فیض فرودین، گردد جهانى چون جنانى

بگـــــــــــذرد بر دوستانت هــــــــــر خزانى چون بهارى          

    رو كنـــــــــد بر دشمنانت هر بهارى چون خزانى

 

يکشنبه 18/1/1387 - 23:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته