• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4116روز قبل
اهل بیت
وصایاى سیدالشهدا به برادرش محمد حنفیه‏

امام (علیه السلام) هنگام حركت از مدینه، وصیت نامه‏اى نوشت و در آن این چنین مرقوم داشت:
بسم الله الرحمن الرحیم این وصیت حسین بن على است به برادرش محمد بن حنفیه: حسین گواهى مى‏دهد به وحدانیت و یگانگى خدا، گواهى مى‏دهد كه: براى خدا شریك و انبازى نیست، و گواهى مى‏دهد كه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده او است كه حق یعنى اسلام را از سوى خدا آورده است، و شهادت مى‏دهد كه بهشت و جهنم حق است و روز جزا بدون شك و تردید خواهد آمد و خداوند در آن روز، همه مردگان را زنده خواهد نمود. من نه از روى خودخواهى و سرپیچى از حق، و یا براى فساد و ستمگرى از مدینه خارج مى‏شوم، بلكه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهى از منكر، و اصلاح مفاسد امت جدم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) است كه مى‏خواهم سنت جدم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و سیره پدرم على بن ابیطالب را احیاء كنم، بنابراین هر كس این حقیقت را از من بپذیرید و از من پیروى كند در واقع راه خدا را كه برترین است پذیرفته است، و هر كس از من قبول نكند من بر این عقیده پایدارى خواهم كرد تا خدا میان من و این قوم داورى كند كه او بهترین داوران است.
اى بردار! این است وصیت من به تو، البته توفیق امور به دست خدا است، بر او توكل مى‏كنم و برگشتم به سوى او است والسلام علیك و على من اتبع الهدى و لا قوه الا بالله العلى العظیم.
سپس نامه را با مهر خود ممهور ساخت و آنرا در هم پیچید و به برادرش محمد داد.(1)
------------------------------------------------
1-همانطور كه در مقتل العوام ص 54 و در مقتل خوارزمى ج 1 ص 188 فصل نهم اشاره شده منظور امام علیه السلام از این وصیت كاملاً روشن است، امام مى‏خواهد هدف از نهضت مقدس خودش را به جهانیان اعلام كند و شخصیت و عقاید خودش را از آغاز تا انجام و مبدأ و معاد همه را بگوید تا حجت بر همگان تمام گردد و فریب تبلیغات شوم و مسموم كننده بنى امیه را نخورند كه خواهند گفت: (حسین بر ضد خلیفه وقت قیام كرده و شق عصاى مسلمین نموده، و شیرازه اتحاد و همبستگى امت را از هم گسیخته است، و داعیه حاكمیت و طمع رهبرى دارد). چون حسین (علیه السلام) میدانست براى استیصال و منزوى كردن خاندان پیغمبر و جلوه دادن اعمال خود پیوسته از اینگونه تبلیغات خواهند كرد، لذا خود و خاندان و یارانش نیز پیوسته در صدد بودند پیشاپیش، آن دروغها را نقش بر آب نموده و هدف خودشان را در این حركت بر همه مشخص نمایند. و لذا در وصیتنامه خود به عله العلل قیام كه امر بمعروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد و تغییر دادن احكام الهى است احكامى كه بوسیله بنى امیه در اسلام بوجود آمده اشاره مى‏كند كه موجب اشاعه ظلم و فساد شده‏اند و حسین (علیه السلام) به حكم وظیفه شرعى خود مى‏خواهد سنت پیغمبر و راه و روش على (علیه السلام) را مجدداً زنده نماید و عدل و داد را جامعه حاكم سازد.
--------------------------------------

شنبه 30/10/1391 - 18:22
اهل بیت
كسانى كه براى حسین دلسوزى مى‏كردند

1 - رأى عمر اطرف:(1)
نخست عمر اطرف فرزند امیرالمؤمنین (علیه السلام) بردار سید الشهداء (علیه السلام) عرض كرد:
برادر جان! من از ابى محمد امام مجتبى (علیه السلام) شنیدم كه از پدرش امیرالمؤمنین (علیه السلام) حدیث مى‏كرد كه: تو كشته خواهى شد، بنابراین اگر با یزید بیعت كنى به نظرم بهتر باشد.
حسین (علیه السلام) در پاسخ برادر فرمود: من خودم از پدرم شنیدم كه مى‏فرمود: رسول خدا به من فرمود: تو و حسین هر دو كشته خواهید شد، و قبر او نزدیكى‏هاى قبر من خواهد بود، تو فكر مى‏كنى آنچه را كه تو مى‏دانى من از آن ناآگاهم؟ من هرگز تسلیم این آدمهاى پست، نخواهم شد. فاطمه باید به دیدار پدرش بشتابد و از دست امت كه این همه به ذریه‏اش جسارت كردند شكایت كند، و كسانى كه فاطمه را به خاطر ذریه‏اش آزردند هرگز به بهشت نخواهند رفت.(2)
2 - ابن حنفیه‏(3)
محمد بن حنیفه گفت: برادر جان! تو نزد من از همه مردم محبوبتر و از همه كس عزیزترى، و من تاكنون درباره همه كس جز تو نصیحت كرده‏ام، و چون تو را بى نیاز و همه كس را به نصیحت تو نیازمند مى‏دانستم چیزى نگفته‏ام (ولى هم اكنون آنچه را كه به صلاح شما تشخیص مى‏دهم لازم مى‏دانم بگویم) فكر مى‏كنم تا آنجا كه مى‏توانى از یزید و بیعت او دور شو، و در بلاد دور دست از یزید و دورتر از این بلاد فعلى قرار گیر، و از آنجا نمایندگان خود را به سوى مردم گسیل دار و به بیعت با خود دعوت فرما، اگر با تو بیعت كردند خدا را بر آن شكرگزار باش، و اگر هم با دیگرى لطمه‏اى به دیانت و سیاست شما وارده نیامده است، و شخصیت و احترامتان محفوظ مانده است، ولى اگر به یكى از شهرهاى تحت نفوذ یزید وارد شوى بیم آن دارم در میان مردم اختلاف و چند دستگى به وجود بیاید، گروهى به طرفدارى تو و گروهى دیگر بر ضد تو بپاخیزند و كار به كشتار و خونریزى بیانجامد، و در این میان تو هدف تیر بلا، قرارگیرى، و در نتیجه خون تو كه بهترین امت اسلامى مى‏باشى به هدر برود و خانوده‏ات به ذلت دچار گردند.
حسین (علیه السلام) فرمود: فاین أذهب؟ به عقیده تو به كدام یك از این بلاد بروم؟
محمد حنیفه گفت: به نظر من اگر وارد شهر مكه بشوى خوب است، در نهایت اگر در آنجا در امان نبودى باید از طریق دشت و بیابان پیوسته از این شهر به آن شهر منتقل شوى و اوضاع و احوال مردم را در نظر بگیرى، البته نظر خود شما به صواب نزدیكتر، و در مقام عمل از همه با احتیاطتر هستى (امید است با احتیاطى كه رعایت مى‏فرمایى) همیشه امور به نفع شما پیش بیاید و به هیچ مشكلى برخورد نكنى و تمام مشكلات را یكى پس از دیگرى پشت سر هم بگذارى.(4)
حسین (علیه السلام) در پاسخ محمد حنفیه فرمود: برادر! اگر در تمام این دنیاى پهناور هیچ ملجاً و پناهگاهى هم نداشته باشم باز هم با یزید بن معاویه، بیعت نخواهم كرد! یا اخى لو لم یكن فى الدنیا ملجاء و لا مأوى بایعت بن معاویه.
در این هنگام محمد با گریه خود، سخن امام را قطع كرد، ولى حسین پس از لحظه‏اى به سخن خود ادامه داد و فرمود: برادر! خداوند به تو جزاى خیر دهاد! تو وظیفه نصیحت گوئى و خیرخواهى خود را انجام دادى، ولى من وظیفه خودم را بهتر میدانم و تصمیم گرفته‏ام به سوى مكه حركت كنم، من و برادران، تمام جهات با من، هم عقیده هستند و از عقیده و رأى من بیرون نیستند.
اما وظیفه تو این است اگر مى‏خواهى در مدینه بمانى باید در غیاب من تمام حركات ریز و درشت آنان را زیر نظر بگیرى و به من گزارش كنى و لا تخف على شیئاً من امورهم.(5)
آنگاه از نزد محمد حنفیه برخاست وارد مسجد النبى شد و كنار قبر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) شعرى را خواند كه مضمونش این است من هرگز صبح صادق را نمى‏توانم تغییر دهم و همچنان نمى‏توانم یزید را به عنوان خلیفه بخوانم روزى كه از ترس مرگ خود را به پناهگاهى ببرم مرگ در انتظار من است كه مرا دستگیر نماید.
ابو سعید مقبرى كه در آنجا بود و زمزمه امام را شنید فهمید كه تصمیم براى امر مهمى دارد.(6)
3 - ام سلمه‏
هنگامى كه ام سلمه از حركت امام حسین (علیه السلام) به سوى عراق آگاهى یافت نزد او آمد و گفت: (لا تحزنى بخروجك الى العراق...) پسرم! با رفتنت به سوى عراق مرا محزون و غمگین مكن، زیرا من از جدت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدم كه مى‏فرمود: فرزندم حسین در سرزمین عراق در محلى بنام كربلاء كشته خواهد شد، و اینكه قسمتى از تربت تو را كه در شیشه است پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به من داده است.
امام (علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: یا اماه! و انا أعلم این مقتول مذبوح ظلماً و عدواناً.... مادر جان! و من نیز مى‏دانم كه با ظلم و ستم كشته خواهم شد و سرم را از تن جدا خواهند كرد، ولى از خداى عزیز و بزرگ، چنین خواسته‏ام كه: حرم و اهل بیت من آواره من آواره و در بدر و فرزندانم شهید و به زنجیر اسارت گرفتار شوند و فریاد استغاثه بلند كنند ولى كسى كه به فریادشان نرسد. ام سلحه گفت: شگفتا! با اینكه مى‏دانى كشته خواهى شد پس كجا مى‏خواهى بروى؟!
امام (علیه السلام) فرمود: مادرجان! اگر امروز نروم فردا باید بروم، و اگر فردا هم نشد روز بعد باید رفت، به خدا سوگند از مرگ چاره‏اى نیست و من از هم اكنون میدانم چه روزى كشته خواهم شد، و در چه ساعتى سرم را از تن جدا خواهند كرد، حتى قبرى كه مرا در آن دفن مى‏كنند مى‏دانم، آنچنان همه چیز برایم روشن است كه وجود تو در برابر چشمم مجسم است، مادر! اگر دوست دارى الان قبر خود و جایگاه یارانم را به تو نشان دهم، سپس با درخواست ام سلمه امام (علیه السلام) تربت پاك خود و تربت یارانش را به او نشان داد.(7)
سپس اندكى از آن تربت پاك را به وى داد و فرمود: آن را در شیشه نگهدارى نماید، هر وقت دیدى خون از آن مى‏جوشد یقین كند كه او شهید شده است! در روز دهم محرم بعد از ظهر به آن دو شیشه نگاه كرد دید از هر دو شیشه، خون مى‏جوشد.(8)
4 - زنان بنى هاشم:
حركت حضرت امام (علیه السلام) بر زنان بنى عبدالمطلب گران و ناگوار آمد، لذا با چشم گریان و با ضجه و نالان دور امام را گرفتند، و در خواست انصراف امام را داشتند، حضرت امام (علیه السلام) گامى در میان آنان نهاد و ضمن دعوت به سكوت و آرامش، به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند صدایتان را به ضجه و ناله بلند نكنید، این كار بر خلاف رضاى خدا و پیغمبر است.
زنان در پاسخ امام گفتند: چگونه مى‏توانیم جلو گریه و صداى خود را بگیریم، امروز براى ما مثل آن روزى است كه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و على و فاطمه و حسن و زینب و ام كلثوم از دنیا رفتند، جان ما فداى تو باد! اى دوست همه نیاكان از گذشتگان! ترا به خدا سوگند از این سفر مرگبار بپرهیز، و یكى از عمه هایش گفت: من شنیدم هاتفى از غیب مى‏گفت: قتیلى از صحراى طف از آل هاشم، گردنهائى از قریش را ذلیل و خوار است و این گردنها ذلیل و خوار گشتند.
امام (علیه السلام) او را دستور شكیبائى داد و فرمود: این امر، از مقدرات الهى است و حتماً باید انجام شود.
5 - عبدالله بن عمر:
عبدالله بن عمر بن خطاب نیز وقتى كه از تصمیم امام (علیه السلام) با خبر شد نزد آن حضرت آمد و درخواست كرد حسین در مدینه بماند، حسین (علیه السلام) درخواست وى را نپذیرفت و در پاسخش فرمود:
اى عبدالله! از پستى و بى ارزشى دنیا نزد خدا این است كه سر یحیى بن زكریا پیغمبر خدا را از تن جدا مى‏كنند و آنرا نزد یكى از ستمگران و زناكاران بنى اسرائیل، هدیه مى‏برند، سر مرا نیز نزد زنازاده‏اى از بنى امیه هدیه خواهند برد! مگر نمیدانى بنى اسرائیل، از سپیده سر آفتاب، هفتاد پیغمبر را مى‏كشتند و سپس به خرید و فروش و كار خود مشغول مى‏گشتند كه گویى اصلاً اتفاقى نیفتاده است! در عین حال خداوند آنها را مهلت داد و چون به خود نیامدند با قدرت و شدت از آنان انتقام گرفت.(9)
چون عبدالله پسر عمر فهمید امام (علیه السلام) تصمیم دارد مدینه را ترك نماید و براى قلع و قمع كردن منكرات و زدودن خارهاى موذى از سر راه شریعت مقدس اسلام در برابر گمراهان قیام كند عرض كرد: یا اباعبدالله! دوست دارم در این هنگام مفارقت آن موضعى از بدنت را كه پیوسته پیغمبر خدا مى‏بوسید من نیز ببوسم. امام (علیه السلام) سینه خود را به او نمایاند، عبدالله در حالى كه مى‏گریست و اشك مى‏ریخت سه مرتبه ناف حسین (علیه السلام) را بوسه زد(10) و گفت (استودعك یا ابا عبدلله) تو را به خدا مى‏سپارم. و بدین وسیله با حسین خداحافظى كرد!
امام (علیه السلام) در آخرین سخن خود به او فرمود: أى ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و دست از یارى من برمدار.(11)
------------------------------------------------
1-جناب عمر أطرف فرزند امیرامؤمنین على (علیه السلام) است، وى با حضرت رقیه دخت امیرالمؤمنین دو قلو بدنیا آمدند، مادرشان ام حبیبه دختر ربیعه بود. وجه نامگزارى آن حضرت به اطراف به خاطر این بود كه در برابر عمر اشرف فرزند على بن الحسین قرار داشت، و چون برترى عمر پسر امیرالمؤمنین فقط از پدر بود و از صدیقه طاهره (سلام الله علیها) نبود، ولى عصر پسر على بن الحسین (علیه السلام) هم از نسل امیرالمؤمنین بود و هم از نسل فاطمه زهرا لذا او را اطرف خواندند در برابر دیگرى كه او را اشرف مى‏گفتند. عمر اطرف هشتاد و پنج سال عمر كرد، و با اسماء دختر عقیل بن ابیطالب دختر عموى خود ازدواج نمود و داراى چند فرزند شد، ولى از همه پسران امیرالمؤمنین كوچكتر بود، و بعد از تمام برادران رفت، شخص فاضل و مستقیم العقیده‏اى بود. سرانجام در سن 85 سالگى در ینبع نزدیك مدینه از دنیا رفت. خواهرش رقیه همسر بن عقیل شد و داراى فرزندانى بود از آنجمله عبدالله بن مسلم كه در كربلا شهید شد.
2-لهوف سید بن طاووس رحمه الله علیه ص 15.
3-ما در كتاب قمر بنى هاشم ذكر نمودیم كه او در جنگ بصره 20 ساله بود او ده بزرگتر از عباس بود، پرچم على (علیه السلام) در جمل و نهروان در اختیار او بود و در كتاب زین العابدین ص 316 برخى از احوال او را ذكر نمودیم و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 79 نامه یزید را به او بعد از قتل امام حسین (علیه السلام) و حضور وى را در نزد یزید آورده است، و این قرائن چیزهایى است كه شأن و اعتبار او را پائین مى‏آورد و من (مؤلف) گمان مى‏برم این نامه ساختگى است چون صدور چنین اعمالى از مرد غیورى امكان ندارد.
4-تاریخ طبرى ج 6 ص 191 و كامل ابن اثیر ج 4 ص 7.
5-تاریخ طبرى ج 6 ص 191 و كامل ابن اثیر ج 4 ص 7.
6-ابو سعید كیان مقبرى مولى بنى لیث از صحابه رسول خدا است، و پدر ابو سعید مقبرى است، وى در خلافت ولید بن عبد الملك در گذشت. (تاریخ طبرى ج 6 ص 191 و كتاب الاغانى ج 17 ص 68، و مقتل خوارزمى ج 1 ص 186 فصل 9 و تهذیب تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 329).
7-مدینه المعاجر بحرانى ص 244 به نقل از كتاب ثاقب المناقب نوشته مؤلف جلیل القدر ابو جعفر محمد بن على بن مشهدى طوسى، و دار السلام محدث نورى ج 1 ص 102، و آورده است كه روایت از جعفر بن محمد و روایتى را از مفید در سال 401 پس از اعلام قرن پنجم مى‏گردد و اثبات الوصیه ص 162 و بحار الانوار مرحوم مجلسى ج 44 ص 331.
8-خرائج راوندى در باب معجزات امام حسین (علیه السلام)، و مقتل العوام ص 47.
9-ابن نما در مثیر الأحزان و سید بن طاووس در لهوف.
10-امالى صدوق مجلس 30 ص 93.
11-لهوف ص 17.
--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:18
اهل بیت
داستان جانسوز كربلا

قال رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم): ان لقتل الحسین (علیه السلام) حراره فى قلوب المؤمنین لا تبرد أبدأ(1)
در شهادت ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) آتشى در قلوب مؤمنین برافروخته شده است كه هرگز خاموشى پذیر و سرد شونده نیست.
روى كار آمدن یزید پس از معاویه‏
معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم هجرى در حالى كه پسرش یزید در خوران(2) به سر مى‏برد در دمشق از دنیا رفت. ضحاك بن قیس‏(3) كفن معاویه را برداشت و همراه خود بالاى منبر بود و پس از حمد و ثناى پروردگار گفت:
معاویه پدرى مهربان براى ما، و یار و پشتیبانى محكم براى ملت عرب بود كه خداوند او را به سلطنت رساند و فتنه و آشوب را ریشه كن كرد و سرزمینهایى را بوسیله او فتح نمود، ولى هم اكنون او از دنیا رفت و این نیز كفن او است كه من با خود اینجا آورده‏ام، ما او را در این كفن مى‏پیچیم و به گورش سپرده و بدست اعمال و كردارش مى‏سپاریم، او تا آنگاه كه قیامت بپا مى‏شود در برزخ خواهد بود، هر كدام از شما كه مى‏خواهد در مراسم او شركت كند حاضر شود.
پس از آن ضحاك بر جنازه او نماز خواند و در مقادیر باب الصغیر(4) او را دفن كرد، و قاصدى نزد یزید فرستاد تا ضمن تسلیت براى فوت پدرش در خواست كند هر چه زودتر جهت گرفتن بیعت مجدد از مردم شام به دمشق بیاید.(5)
وقتى یزید نامه ضحاك را خواند این شعر را سرود و با آن زمزمه مى‏كرد:

جاء البرید بقرطاس یخب به فاوجس القلب من قرطاسه فزعاً

قلنا لك الویل ماذافى صحیفتكم؟ قال الخلیفه امسى مثقلاً وجعاً

مادت بنا الأرض اوكادت تمید بنا كان ما عز من اركانها انقلعا

سپس به سوى شام حركت كرد و سه روز بعد از دفن معاویه به شام رسید(6) ضحاك عده‏اى را جمع كرد و با خود به استقبال او شتافت، نخست او را بالاى قبر پدرش معاویه برد، یزید نیز نخست دو ركعت نماز كنار قبر پدرش خواند(7) آنگاه وارد شهر دمشق شد و براى مردم منبر رفت و گفت:
اى مردم! معاویه بنده‏اى از بندگان خدا بود كه خداوند او را مشمول عنایات خود قرار داد، و سپس او را به سوى خود برد، او از والیان بعد از خود بهتر و از پیشینیان پائین‏تر بود، من نمى‏خواهم او و مقامش را نزد خدا بستایم كه خداوند نسبت به آن داناتر است، اگر او را ببخشد از رحمت واسعه او است، و اگر كیفرش دهد به خاطر گناهان خودش او را معاقب مى‏كند، لكن سخن بر سر این است كه بعد از او من ولى امر شما هستم، من درخواست تسلیت از كسى نمى‏كنم ولى كوتاهى و مسامحه در امور را هم از كسى نمى‏پذیرم. معاویه شما را به دریا براى جنگ مى‏فرستاد، من احدى را براى اینكار به دریا نخواهم برد، او در سرماى زمستان شما را به جنگ روم مى‏فرستاد من چنین كارى نخواهم كرد، او یك سوم از بیت المال را به شما مى‏داد و من تمام آنرا به شما خواهم داد.(8)
كسى جرأت تسلیت یا تهنیت گفتن به یزید را نداشت، تا اینكه عبدالله بن همام سلولى وارد شد ضمن خطاب به او گفت:
اى امیرالمؤمنان! خداوند در مقابل این مصیبت وارده بتو صبر و اجر دهد، انشاءالله مشمول عنایات و بركات خدا، و موفق به حمایت رعیت بوده باشى، اگر چه مصیبت عظمایى بر شما وارد شد ولى در برابر به نعمت بزرگى (خلافت) نیز نائل آمدى، بر این نعمت بزرگ خدا را شكر كن و بر آن مصیبت صبر و شكیبائى فرما، چه آنكه تو خلیفه الله را از دست دادى و به خلافت الله رسیدى، بزرگى از دستت رفت و به مهمى دست یافتى، زیرا معاویه به سوى خدا رفت و ریاست و سیاست بعهده تو واگذار شد، خداوند آنرا در طریق هدایت و تو را در مسیر مصالح امور موفق بدارد، سپس شعر زیر را سرود و گفت:

اصبر یزید! فقد فارقت ذاكرم واشكر حباء الذى بالملك اصفاك

لا زرء اصبح فى الاقوام علمواً كمارزئت و لا عقبى كعقبآك

اصحبت راعى اهل الدین كلهم فانت ترعاهم والله یرعاك

و فى معاویه الباقى لنا خلف اذا تعیت و لا نسمع بمعنآك

و بدینوسیله فتح باب شد و خطباء و گویندگان به سخن آمدند(9) و مردى از ثقیف به او گفت: السلام عیلك یا امیرالمؤمنین و رحمه الله و بركاته، تو به سوگ بهترین پدر نشستى، ولى به جاى آن همه چیز بتو داده شد، بر این مصیبت شكیبائى كن، و بر حسن این عطا خدا را سپاس نما كه به هیچ كس چنین عطایى داده نشده است كه بتو داده‏اند، و البته به هیچكس چنین مصیبتى هم وارد نشده است كه بر تو وارد شده است.
پس از آن یكى پس از دیگرى مى‏آمدند و به یزید تهنیت و تسلیت مى‏گفتند و در پایان یزید گفت:
نحن انصار الحق و انصار الدین، و ابشروا یا اهل الشام! فان الخیر لم یزل فیكم و ستكون بینى و بین اهل العراق ملحقه، و ذالك انى رأیت فى منامى منذ ثلاث لیال كان بینى و بین اهل العراق نهراً یطرد بالدم شدیداً، و جعلت اجهد نفسى یجوزه فلم اقدر حتى جازه بین یدى عبیدالله بن زیاد و انا انظر الیه.
ما یاران حق و یاوران دین خدائیم، اى مردم شام! مژده باد شما را كه همواره در خیر و سعادت خواهید بود! ولى به زودى بین من و اهل عراق جنگى بوجود خواهد آمد، زیرا سه شب قبل در خواب دیدم میان من و اهل عراق نهر بزرگى پر از خون قرار دارد كه خون به تندى از آن مى‏گذرد هر چه تلاش كردم از آن نهر عبور كنم، نتوانستم تا اینكه عبیدالله پسر زیاد در حضور من از آن نهر گذشت، و من همچنان به او نگاه مى‏كردم....
مردم شام كه سخنان یزید را شنیدند با صداى بلند بانگ برآوردند كه: به هر جا كه مى‏خواهى و مصلحت مى‏دانى ما را اعزام كن، شمشیرهاى ما را كه اهل عراق در صفین دیده‏اند هم اكنون در خدمت شما قرار دارند.
یزید كه از این آمادگى و پاسخگوئى خوشحال شده بود آنان را مورد تفقد قرار داد و اموال فراوانى بین آنان تقسیم نمود، و به كارگزاران خود در شهرها نامه نوشت تا در گذشت پدرش را به آگاهى همه برسانند و آنان را بر كار و پست خود ابقاء نمایند. و حكومت عراقین‏(10) را با پیشنهاد سرجون پیشخدمت معاویه به عبیدالله بن زیاد واگذار كرد و به ولید بن عقبه كه والى مدینه بود نوشت:
اما بعد، معاویه بنده‏اى از بندگان خدا بود كه مورد لطف او قرار داشت و خداوند او را برگزیده و به قدرت و مكنت رسانده بود، سپس او را به سوى روح و ریحان و رحمت خود و به سوى نتیجه كردار خویش برد، آنچه خدا برایش مقدر كرده بود انجام داد و با اجلى كه برایش، حتمى بود در گذشت، لكن ولایت عهدى و جانشینى خود را به من سپرد و سفارش كرد چون دودمان ابو تراب نسبت به خون مردم و آدمكشى جرئت تجرى مى‏كنند از آنان بر حذر باشم، و تو اى ولید مى‏دانى كه خداى تبارك و تعالى انتقام خون عثمان مظلوم را بوسیله آل ابى سفیان مى‏خواهد بگیرد، زیرا تنها آل ابى سفیان یاور حق و عدالت خواهند بود، به مجردى كه نامه من بتو رسید از تمام اهل مدینه براى من بیعت بگیر.
سپس نامه را پیوست یك برگ كاغذ خیلى كوچك كرد و در آن نوشت:
حتماً از حسین، و عبدالله بن عمر، و عبد الرحمن بن ابى بكر، و عبدالله بن زبیر بیعت بگیر، و هر كدام از بیعت امتناع ورزیدند گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست.(11)
ولید عامل دست نشانده یزید، طبق دستور، نیمه شب دنبال حسین (علیه السلام) و پسر زبیر فرستاد و خواست از فرصت استفاده كند و قبل از همه مردم از آنان بیعت بگیرد، عبدالرحمن بن عمرو بن عثمان بن عفان‏(12) كه به دستور ولید بدنبال حسین و ابن زبیر رفته بود آنان را در مسجد پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پیدا كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، ابن زبیر از این دعوت نابهنگام و غیر عادى به شك و تردید افتاد.(13)
ولى حجت زمان حسین اصلاحگر بى درنگ متوجه شد كه معاویه به هلاكت رسیده است و مى‏خواهد براى یزید از او بیعت بگیرند، و خوابى كه قبلاً دیده بود آنرا تأیید مى‏كرد، امام در خواب دیده بود آتشى خانه معاویه را فرا گرفته و منبرش نیز واژگون شده است.(14)
ابن زبیر از تصمیم حسین (علیه السلام) آگاهى یافت كه میخواهد در آن موقع از شب با والى ملاقات كند پیشنهاد داد به احتمال اینكه مبادا نیرنگى در كار باشد از ملاقات در این موقع صرف نظر نماید:
حسین (علیه السلام) به او تفهیم كرد مى‏تواند نیرنگ ولید را خنثى نماید.(15) و لذا به اتفاق سى نفر از دوستان و اهل بیت و شیعیان خود به سوى دارالاماره ولید حركت كرد(16) كه اگر صداى حسین بلند شد او را حمایت كرده و یارى دهند.(17)
حسین (علیه السلام) در حالى كه عصاى پیغمبر در دستش بود بر ولید وارد شد، به مجرد نشستن، ولید خبر مرگ معاویه را مطرح نمود و سپس بیعت با یزید را بر او عرضه داشت.
حسین (علیه السلام) در جواب او فرمود:
مثلى لا یبایع سراً شخصیتى همانند حسین، شایسته نیست پنهانى بیعت كند، هرگاه از مردم دعوت به عمل آمد ما را نیز اطلاع دهید تا همه یكجا بیعت كنند.(18)
ولید با این پیشنهاد قانع شد، ولى مروان شیطنت كرد و گفت: اگر حسین از اینجا بیرون برود و بیعت نكند دیگر جز با كشتار فراوان نمى‏توان از او بیعت بگیرى، و من پیشنهاد مى‏كنم او را نگهدار یا بیعت كند، وگر نه گردنش را بزن.
حسین (علیه السلام) فرمود: اى پسر زرقاء(19) تو مى‏خواهى مرا بكشى؟ یا او؟
یاین الزرقاءأ انت تقتلنى ام هو؟ دروغ گفتى و مرتكب گناه شدى‏(20). بعد از آن رو به ولید كرد و فرمود: ایها الامیر! انا اهل بیت النبوه، و معدن الرساله، و مختلف الملائكه، بنا فتح اله، و بنا یختم، و یزید رجل شارب الخمور، و قاتل النفس الحترمه، معلن بالفسق، و مثلى لا یبایع مثله، و لكن نصبح و تصبحون، و ننظر و تنظرون أینا احق بالخلاقه.
اى امیر! ما اهل بیت نبوتیم، ما كانون مركز رسالت الهى هستیم، خانه ما جاى آمد و رشد فرشتگان خدا است، هر كارى از طریق ما آغاز مى‏شود و به ما ختم مى‏گردد. یزید كه مردى شارب الخمر و قاتل نفس محترمه است و علناً مرتكب فسق و فجور مى‏گردد شخصیتى مثل من هرگز با او بیعت نخواهد كرد، ولى در عین حال بگذار امشب بر ما و شما بگذرد و فرداى روشن فرا رسد تا نیك بیاندیشیم كدامیك به خلافت احق و سزاوارتریم؟(21)
ولید در سخن گفتن درشتى كرد، داد و فریاد بلند شد، در همین هنگام نوزده نفر از مردان مسلحى كه دم در ایستاده بودند بى درنگ بر او تاختند و شمشیرهاى خود را غلاف كشیدند و حسین (علیه السلام) را از دست او نجات داده و به منزل بردند.(22)
مروان به ولید گفت: گوش به حرف من ندادى به خدا قسم بعد از این دسترسى به او پیدا نخواهى كرد!
ولید گفت: چرا مرا ملامت مى‏كنى؟! پیشنهاد به من مى‏دهى كه باید دینم را در این راه فدا كنم! من حسین را بكشم به خاطر اینكه مى‏گوید: با یزید بیعت نمى‏كنم؟ به خدا قسم هر كس دستش به خون حسین آلوده گردد روز قیامت میزان اعمالش خالى و سبك خواهد بود(23) و هرگز مورد لطف خدا قرار نخواهد گرفت و براى او عذابى دردناك خواهد بود.(24)
اسماء دختر عبدالرحمن بن حارث بن هشام همسر ولید نیز كه سر و صداى مشاجره ولید را با حسین (علیه السلام) شنید او نكوهش كرد، ولید عذر آورد كه نخست حسین او را سب كرده است.
اسماء گفت: اگر او ترا سب كند تو چگونه او و پدرش را سب خواهى كرد؟! ولید گفت: نه، هرگز این كار را نخواهم كرد.(25)
در همین شب حسین (علیه السلام) به زیارت قبر جدش پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) رفت، نورى از قبر برایش ظاهر شد(26) پس از مشاهده آن نور عرض كرد:
السلام علیك یا رسول الله، انا الحسین بن فاطمه، فرختك، و سبطك الذى خلفتنى فى امتك فاشهد علیهم یا نبى الله انهم خذولونى و لم یحفظونى، و هذه شكواى الیك حتى القاك.
سلام بر تو اى رسول خدا، من حسین پسر فاطمه هستم، فرزند تو و فرزند فرزند تو هستم، من پسر دخترى هستم كه مرا در میان امت جایگزین خود نمودى، اى پیغمبر خدا بر اینان گواه باش كه چگونه دست یارى از من برداشتند، و حرمت مرا حفظ نكردند، این است شكایت من از آنان تا روزى كه به حضورت بشتابم. امام (علیه السلام) پیوسته در ركوع و سجود بود تا سپیده صبح دمید.(27)
پس از آنكه حسین (علیه السلام) از خانه ولید بیرون آمد، ولید مأمورین اطلاعاتى خود را احضار كرد و دستور داد حسین را تعقیب كنند و چگونگى امر را گزارش نمایند، مأمورین كه حضرت را در منزل خود نیافته بودند ولید پنداشت حسین (علیه السلام) از مدینه خارج شده، و از این كه مسأله را به شكل پایان یافته تصور نمود، خدا را سپاسگذارى كرد.
در سیپیده دم همان روز مروان ابى عبدالله (علیه السلام) را دید و از اندرزهایى كه به همه كس مى‏كرد به امام (علیه السلام) نیز نصیحت كرد...! و گفت من مصلحت دین و دنیاى تو را در این امر مى‏بینم كه با یزید بیعت كنى و...
حسین (علیه السلام) كلمه استرجاع را بر زبان جارى ساخت و فرمود: فاتحه اسلام را باید خواند اگر امت اسلامى به زمامدارى مانند یزید دچار شود. ولى الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل یزید. من از جدم رسول خدا شنیدم مكرر مى‏فرمود: خلافت و حكومت بر آل ابى سفیان حرام است، هر گاه معاویه بر فراز من مشاهده كردید كه بر جاى من تكیه زده است شكمش را بشكافید، مردم مدینه او را بر منبر پیغمبر دیدند ولى حكم پیغمبر را اجرا نكردند، و لذا خداوند آنان را دچار یزید فاسق نمود. آنقدر سخن میانشان به داراز كشید تا اینكه مروان با حالت خشم و غضب، از امام جدا شد.
در شب دوم مجدداً امام (علیه السلام) به زیارت قبر جدش پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) آمد و چند ركعت نماز خواند و بعد از نماز، گریه مى‏كرد و مى‏گفت: خداوندا! این قبر پیغمبر تو حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) است، و من هم پسر دختر پیغمبر تو هستم، مسأله‏اى برایم پیش آمده است كه تو خود میدانى، خداوندا! من معروف تو را دوست دارم و از منكر بیزارم، اى خدا ذوالجلال و الاكرام! به حق این قبر و صاحب آن، از تو درخواست دارم آنچه را كه رضاى تو و رضاى رسول تو در آن است، برایم پیش بیاور!
همین كه صبح نزدیك شد سر مباركش را روى قبر گذاشت، چرت بسیار اندكى بر او عارض شد، در همان حال رسول خدا را در میان گروهى از فرشتگان دید كه از راست و چپ و جلو، او را همراهى مى‏كردند، حسین را به آغوش گرفت و پیشانیش را بوسید و گفت:
حبیبى یا حسین كانى أراك عن قریب مرملا یدمائك، مذبوحاً بارض كربلا، بین عصابه من امتى و انت مع ذالك عطشان لا ثسقى، و ظمآن لا تروى، و هم بعد ذالك یرجون شفاعتى، لا أنا لهم الله شفاعتى یوم القیامه حبیبى یا حسین ان اباك و امك و أخاك قدموا على و هم مشاقون الیك.
عزیزم حسین جان! گوئى تو را آنچنان مى‏بینم كه به زودى در خاك و خون خود غوطه مى‏خورى، در صحراى كربلا میان لشكرى از امت من، تو را با لب تشنه شهید مى‏كنند، با اینكه لبانت از تشنگى خشكیده است باز هم آبت نمى‏دهند، با این وصف چشم طمع نیز به شفاعت من دوخته‏اند، امیدوارم خداوند روز قیامت از شفاعت من محرومشان گرداند.
حسین (علیه السلام) كه سخن جدش را شنید گریست و از جدش در خواست كرد او را با خود به درون قبرش ببرد، ولى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) اجابت نفرمود، جز اینكه فرزندش باید در حالى از دنیا برود كه پاداشش فزونى یابد، و روز محاكمه با دشمن نزد پروردگار حجتى در دست داشته باشد، لذا در جواب فرزندش فرمود:
لابد ان ترزق الشهاده، لیكون لك ما كتب الله فیها من الثواب العظیم، فانك و أباك و عمك و عم ابیك، تحشرون یوم القیامه فى زمره واحده حتى تدحلوا الجنه.
فرزندم! تو هنوز باید شربت شهادت را بنوشى تا پاداش بزرگى را كه خدا برایت فرض كرده به دست آورى، فرزندم! تو و پدرت و عموى تو، تو و عموى پدر تو، روز قیامت همه با هم داخل بهشت خواهید شد.
آنگاه امام (علیه السلام) از خواب سبكى كه رفته بود بیدار شد و رؤیاى خود را بر اهل بیتش نقل كرد، به سخنى ناراحت و غمگین شدند و گریه بسیار كردند(28) و دانستند وعده‏اى است كه پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) داده است نزدیك شده و از شدت محبتى كه به نور نبوت داشتند كه مبادا از دستشان گرفته شود و از آن همه فیوضات عالیه، محروم گردند دور او را گرفتند و از او درخواست مى‏كردند كه با یزید موافقت نماید و یا از بلاد و حدود او به جاى دوردستى برود.

 



------------------------------------------------
1-مستدرك الوسائل ج 2 ص 217.
2-خوران خطه پهناورى است در نزدیكى دمشق كه داراى روستاهاى بسیار و مزارع فراوان مى‏باشد، محل مزبور بسیار خوش آب و هوا و ییلاقى است كه شعراى عرب در اشعار خود همواره از آن به زیبایى یاد كرده‏اند.
3-ضحاك بن قیس پسر خالد فهرى و مكنى به ابو انیس مى‏باشد، وقتى كه زیاد مرد معاویه ضحاك را فرماندار كوفه نمود، هنگام ورود به كوفه نخست بالاى گور زیاد رفت، و در شام نیز جانشین ابن زبیر گردید، وى قصر خورنق را اصلاح و ترمیم كرد.
4-هم اكنون محل دفن معاویه كه از هر چیز به یك زباله دان شبیه‏تر است محله‏اى است معروف به زاویه الهندیه یا مقبره معاویه.
5-البدایه و النهایه ابن اثیر ج 8 ص 143.
6-مقتل خوارزمى ج 1 ص 178 و در استیعاب چاپ شده در حاشیه الاصله ضمن شرح حال معاویه از شافعى نقل كرده است: وقتى كه بیمار شد نامه‏اى به پسرش یزید فرستاد و شرح حال خودش را براى او توضیح داد وقتى كه نامه را خواند شروع كرد به خواندن و زمزمه كردن اشعار فوق جز اینكه دوم و سوم را نیاورده است. و ما نیز دو بیت آخر را ذكر نكردیم طالبین مى‏توانند به مدارك ذكر شده مراجعه فرمایند.
7-یزید سگباز شراب خوار و... هم اكنون براى فریب مردم، زاهد و عابد و مسلمان مى‏شود!!
8-ابن كثیر، البدایه و النهایه ج 8 ص 143.
9-جاحظ، البیان و التبیین ج 2 ص 109 باب وصیت معاویه، و كامل مبرد ج 3 ص 300، و العمده ابن رشیق ج 2 ص 148 باب الرثاء، و عقد الفرید ج 2 ص 309 باب طلب المعاویه البیعه لیزید. با اندك اختلاف.
10-منظور از عراقین كشور ایران و عراق است.
11-مقتل خوارزمى ج 1 ص 178 چاپ نجف اشرف.
12-این عساكر ج 4 ص 327.
13-تاریخ طبرى ج 7 ص 217 طبع لیدن.
14-مثیر الاحزان ابن نما ص 10 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 182 فصل هشتم. قطعاً خواب امام (علیه السلام) مشاهده واقعیتى بود كه با نور امامت كه هیچ مانع و رادعى برایش وجود ندارد آنرا دیده است، و هیچ بعید نیست كه خداى تعالى براى كسى كه او را حجت بر جهانیان قرار داده است حقایق را با كنایه به او نشان دهد، و واژگون شدن منبر كنایه از انقلاب امر و بپیان رسیدن عمر او باشد، و همینطور شعله ور شدن آتش در خانه‏اش كنایه از شعله ور شدن آتش فتنه باشد مانند فاجعه كربلا، واقعه حره، تخریب خانه كعبه با منجنیق و امثال آن.
15-كامل ابن اثیر ج 4 ص 6.
16-لهوف سید بن طاووس.
17-مقتل خورازمى ج 1 ص 183 فصل هشتم.
18-طبرى ج 6 ص 189.
19-زرقاء به زنى مى‏گویند كه چشمان كبود و آسمانى داشته باشد، و در نزد عرب، بدترین زنان محسوب مى‏شده‏اند. این جوزى در تذكره الخصوص ص 229 چاپ ایران، و فخرى در آداب السطانیه ص 88 نوشته‏اند: (مادر بزرگ مروان از زنا دهندگان بوده است).
این اثیر در كتاب كامل ج 4 ص 75 نوشته است: (مردم فرزندان عبد الملك مروان را بخاطر زرقاء دختر موهب كه از روسپى‏ها و صاحبان پرچم‏هاى دعوت بود سرزنش مى‏كردند).
ابن عساكر در تاریخ خود ج 7 ص 407 نوشته است: روزى بین مروان و عبدالله بین زبیر مشاجره‏اى به میان آمد، عبدالله به مروان گفت: (پسر زرقاء! تو اینجا چه كار دارى؟)
بلاذرى در انساب الاشراف ج 5 ص 129 نوشته است: روزى بین عمرو عاص و مروان بحثى پیش آمد، عمرو عاص به مروان گفت: (اى پسر زرقاء) مروان در جواب او گفت: (اگر مادر من زرقاء بوده در خور ستایش است كه نجابت خود را به من داده است، او وقتى شایسته نكوهش بود وصف خود را به غیر منتقل نمى‏كرد).
طبرى در تاریخ خود ج 8 ص 16 نوشته است: مروان بن محمد اشعث مكرر مى‏گفت: (فرزندان مروان همیشه به خاطر مادرشان رزقاء مورد نكوهش قرار مى‏گیرند و فرزندان عاص از اهل صفوریه‏اند) (صفویه شهرى است در اطراف اردن).
ادب اسلامى اقتضا مى‏كند شخص مؤمن هر چند در تگنا هم واقع شود از مسخره گرفتن القاب بد و نیش زبان زدن در انساب پرهیز كند، و امام و رهبرى كه باید احكام الهى را از او یاد بگیرند به این امر سزاوارتر و شایسته‏تر است، جز اینكه امام امت و حجت بر بندگان خدا كه عارف به همه چیز است هرگز بر خلاف این مقررات اقدامى نمى‏كند، و بر ما كه از همه چیز آگاهى نداریم لازم است در برابر امام معصوم تسلیم محض باشیم و هر چه را كه فرموده‏اند بپذیریم و خورده نگیریم، بویژه در صورتى كه مطابق با قرآن عزیز بوده باشد كه خود منشأ همه احكام اسلام است، و تعبیرى كه از امام سید الشهداء (علیه السلام) در مورد مروان مانند تعبیرى است كه خداى سبحان در مورد ولید بن مغیره مخزومى در سوره قلم آیه 13 فرموده است: عتل بعد ذالك زنیم كلمه زنیم در لغت به معناى زنا زاده و الحاق به نسبت است. در روایتى از قول پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آمده است كه عتیل زنیم یعنى هرزه پست.
علاء الدین در كنز العمال ج 1 ص 156 و آلوسى در روح المعانى ج 29 ص 28 و كاشانى در منهج الصادقین ج 9 ص 377 روایت كرده‏اند كه: مغیره پس از 18 سال كه از عمر ولید گذشته بود او را به فرزندى خود قبول كرد! بنابر این وقتى كه خداى سبحان كه سرچشمه ادب و اسرار است در مورد شخص معینى عیب گوئى مى‏كند و در كتاب خود كه شب و روز در محراب و مسجد و همه جا قرائت مى‏شود از كسى به زشتى یاد كند از فرزند نبوت نیز شگفت نیست از مروان، معلوم الحال، به زشتى یاد نماید، مروانى كه منشأ تمام فتنه‏ها و غائله‏ها بوده است.
20-تاریخ طبرى و ابن اثیر و ارشاد مرحوم شیخ مفید و اعلام الورى.
21-مثیر الاحزان ابن اثیر و ارشاد مرحوم شیخ مفید و اعلام الورى.
22-مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 208.
23-تاریخ طبرى ج 6 ص 190.
24-لهوف ص 13.
25-تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 328.
26-امالى مرحوم صدوق رحمه الله علیه ص 93 مجلس 30.
27-در كتاب مقتل العوالم ص 54 و بحار از محمد بن ابیطالب نقل شده است كه: آیا انبیاء و اوصیاء پس از رحلت بدنشان در قبورشان مى‏مانند یا اینكه به آسمان بالا برده مى‏شوند؟ در جواب سؤال فوق میان علماء اختلاف است چون در روایات و كتب حدیث به اختلاف نقل شده است، مثلاً در كتابهایى: كامل الزیارت، و توحید، و مجالس، و عیون و خصال صدوق، و خرائج راوندى، و بصائر ص 130 روایاتى نقل شده است كه همه دلالت دارند بر اینكه پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم)، و على و حسین و نوح و شعیب و خالد العبسى، و یوشع بن نون، و استخوانهاى آدم، و استخوانهاى یوسف، و استخوانهاى پیغمبرى كه در دعاى استقساء ذكر شده روى زمین افتاده بود، اینها همه دلالت دارند بر اینكه پیغمبران و اصیاء و ائمه (علیه السلام) در قبور خود موجود مى‏باشند، و به همین دلیل سید محمود بن فتح الله حسینى كاظمى در این مورد رساله‏اى نوشته و معتقد شده است كه آنان در مقابر خود هستند. لكن در كتاب كامل الزیارات محمد بن قولویه، و تهذیب طوسى در آخر مزار، باب الزیادات روایاتى نقل شده است كه هیچ پیغمبر یا وصى پیغمبرى بیش از سه روز در زمین نمى‏ماند جز آنكه روح و جسم او را به آسمان مى‏برند، و در تهذیب باز روایات دیگرى است كه بیش از چهل روز در قبر نمى‏مانند، و سپس به آسمان برده مى‏شوند.
اختلاف میان این دو دسته از روایات كه پاره‏اى سه شبانه روز و برخى تا چهل روز ذكر كرده‏اند شاید براى بیان حداقل و اكثر زمانى است كه ظرف این مدت انجام مى‏شود، و شاید براى بیان مراتب درجات افرادى است كه آنان را مى‏برند، صاحبان مراتب عالیتر زودتر، و صاحبان مراتب نازل‏تر را دیرتر.
در شرح اربعین مجلسى ص 76 جمع دیگرى بین این اخبار عنوان كرده است و آن اینكه: بعضى را پس از سه روز و بعضى را پس از چهار روز مى‏برند احتمالاً به خاطر این است كه طمع خوارج را قطع نماید زیرا آنها مى‏خواستند نبش قبر نمایند و اجساد را بیرون بیاورند.
و از جمله كسانى كه معتقد است اجساد اصلى پیامبران و اوصیاء به آسمان برده مى‏شوند مرحوم مجلسى در مراه العقول ج 1 ص 227 و مرحوم شیخ یوسف بحرانى در كتاب الدره النجفیه ص 226، و مرحوم محدث نورى در كتاب دار السلام ج 2 ص 331، و مرحوم فیض كاشانى در كتاب وافى است، لكن مرحوم فیض مى‏فرماید:
اجساد مثالى آنها را به آسمان مى‏برند ولى اجساد عنصرى شان در زمین مى‏ماند. و مرحوم مجلسى در مراه العقول ج 1 ص 277 نوشته است: عده‏اى معتقدند پس از آنكه به آسمان بردند دوباره آنها را به ضریح خود بر مى‏گردانند.
ابن حاجب از شیخ مفید پرسید اگر ابدان این بزرگان را به آسمان مى‏برند پس حضور در مقابل این ضرائح، براى زائرین چه فایده دارد؟
شیخ مفید در جواب فرمود: بندگان خدا در محل و جایگاه قبور این بزرگان حاضر مى‏شوند جهت بزرگداشت و احترام به آنها و براى تقدیس به محلى كه در آنجا به خاك سپرده شده‏اند و سپس از آنجا به آسمان برده‏اند، اگر چه خودشان در آنجا نباشد، مانند طواف در طواف كعبه خانه خدا، با اینكه خداى سبحان مكانى او را احاطه نمى‏كند و در جایى محدود نمى‏شود، بلكه از باب تعظیم خدا، و تجلیل از مقام الوهیت جل شأنه است كه در اطراف كعبه طواف مى‏كنند، حضور در برابر قبور و ضرایح این بزرگان نیز، همین حالت را دارد، و در كتاب الفتاوى الحدیثه نوشته ابن حجر ص 213 از ابن عربى نقل كرده است: پس از آنكه بدن انبیاء را در قبر گذاشتند روح به بدنشان بر مى‏گردد و به آنان اجازه داده مى‏شود از قبر خارج مى‏شوند و در ملكوت اعلى یا سفلى تصرف نمایند، بنابر این هیچ مانعى ندارد كه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) تمام زائران خود را ببیند زیرا او مانند خورشید است كه بر همه مى‏تابد.
ولى از ظاهر روایات وارده از ائمه معصومین (علیه السلام) استفاده مى‏شود كه: ابدان مطهره در قبور باقى مى‏مانند، و یا اگر به آسمان برده شوند دوباره برگردانده خواهند شد، چنانكه همین قول نیز در مرآه العقول به جماعتى نسبت داده شده است.
در هر صورت از عبارت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) در شب دوم بحث با ولید در كنار قبر جدش پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه عرض كرد: اسألك بحق القبر و من فیه... جمله و من فیه ظهور كاملى در این دارد كه بدن مطهر حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) در جوف قبر است.
و اگر گفته شود: بودن بدن شریف در قبر اعم است از اینكه بوده ولى بعداً آنرا به آسمان برده‏اند، جواب آنست كه: اولاً، اگر انصراف داراى افراد و مراتبى باشد و دلیلى بر تعیین موردى از موارد مربوطه نباشد باز منصرف به فرد اكمل خواهد بود، و فرد اكمل از: بودن در قبر، استمرار و ابقاء و ادامه آن است نه انقطاع آن.
و عبارت دیگرى نیز از زیارات مأثوره بر این مطلب دلالت دارند. علاوه بر اینها همه سیره معصومین و مؤمنین كه در كنار قبر حاضر مى‏شدند و صاحب آنرا در سلام مخاطب قرار مى‏داده‏اند نیز دلیل بر این است كه خطاب، خطاب حقیقى بوده است نه خطاب تشریفاتى به عنوان صرف تجلیل.
و همینطور روایاتى وارد شده است كسى كه از راه دور، و از بلاد بعیده مى‏خواهد امام و یا معصومى را زیارت كند رو به قبر شریف نماید و بگوید... اگر صرفاً تشریفات و تجلیل بود این مسأله فقط براى كسانى درست بود كه نزدیك قبر باشند، ولى آنان كه در بلاد بعیده هستند چه لزومى دارد رو به قبر بایستید؟! با توجه به اینكه عمل مزبور یك نوع اتكاز ذهنى و عملى مذهبى است كه متصل به زمان معصوم مى‏شود و نه تنها در هیچ جا و به هیچوجه از آن نهى نشده است بلكه در پاره‏اى از روایات به آن ترغیب هم شده است، بنابر این سیره یاد شده نیز حجیت دارد.
28-در كتاب مقتل العوام ص 54 از محمد بن ابطالب نقل كرده است: شكایت حسین بن على علیهما السلام به جدش پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بیان مقتضاى حال و آموزش به امت اسلامى است كه تا با مشاهده اوضاع و احوال نامطلوبى كه مى‏بینند منكرات رایج و متداول شده و معروف از بین رفته است، شهامت و مردانگى، و عرق دینى اقتضا مى‏كند كه مرگ برایش راحت و آسان گردد، شكایت سید الشهداء (علیه السلام) نزد جدش رسول خدا هرگز نه به معناى عقب نشینى و اعراض از افضل است، ونه به معناى جزع و ترس از آنچه برایش مقدر شده و خود به آن رضایت داده بود، و بر آن پیمان مؤكد بسته بود، و جدش نیز به آن خبر داده است كه تمام آن مقدرات انجام خواهد شد، حاشا و كلا! هرگز این چنین نیست، شاید مرد نستوه كربلا چنین نیست، شاید مرد نستوه كربلا چنین مى‏پنداشت كه دعاى جدش رسولخدا قضا و قدر الهى را تغییر خواهد داد، ولى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه صاحب دعوت الهى است به او فرمود: (خداى سبحان قضاى خود را اجرا مى‏كند و در برابر آن مقام و مرتبه‏اى براى او قرار داده شده است كه جز شهادت به آن نخواهد رسید).
--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:17
اهل بیت
نیم نگاهى به زندگى پربار مؤلف كتاب‏

حجه الاسلام و المسلمین استاد سید عبدالرزاب مقرم، متولد (1316 ه.ق) یكى از دانشوران فعال و فرهیختگان پركار حوزه علمیه نجف در أواخر قرن چهاردهم هجرى مى‏باشند كه همواره با بیان و بنان، در عرصه‏هاى مختلف فرهنگى غنى اسلامى فعال و كوشا بوده‏اند بالمخصوص در آن بخش كه مربوط به ولاء و دوستى اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام) بوده است. عرصه فعالیت آن شادروان بیشتر در تاریخ و سیره و فقه و اصول جعفرى (علیه السلام) بوده است. در این سه عرصه، آثار ارزشمندى از او به یادگار مانده است فى المثل، در عرصه تاریخ و سیره نویسى كتابهاى: زید شهید - مختار بن ابى عبیده ثقفى - صدیقه طاهره (علیها السلام) - حسن بن على (علیهما السلام) - امام زین العابدین (علیه السلام) - امام رضا (علیه السلام) - امام جواد (علیه السلام) - قمر بنى هاشم (علیه السلام) - على اكبر (علیه السلام) - سیده سكنه (علیها السلام) - شهید مسلم بن عقیل، و كتاب حاضر (مقتل الحسین (علیه السلام)) و در عرصه فقه و اصول: المحاضرات فى الفقه و التاریخ - نقل الأموات فى الفقه الاسلامى - حلق اللحیه - حاشیه بر كفایه - حاشیه بر مكاسب و... بیشترین تحصیلات او در حوزه علمیه نجف از محضر اساتید و اساطین آن حوزه مباركه امثال: علامه شیخ محمد رضا آل ضیاء الدین عراقى (م 1366) - آیه الله سید محسن حكیم (م 1390) - مجتهدى عالیقدر آقا ضیاء الدین عراقى (م 1361) - زعیم دینى سید ابوالحسن اصفهانى (م 1365) فقیه نامى میرزا محمد حسن نائینى (م 1355) - آیه الله العظمى سید ابوالقاسم خوئى (م 1413) بوده است ولى بیشترین استاد تأثیر گذار در او در عرصه قلم و تحریر، مجاهد كبیر علامه بزرگوار شیخ محمد جواد بلاغى (م 1352) صاحب تفسیر آلاء الرحمن - [الرحله المدرسیه‏] الهدى الى دین المصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) بوده است. وجود او تأثیر عجیبى در زندگى علمى و كلامى و كمال جویى ایشان داشته است. آنچنان كه فیلسوف عظیم الشأن آیه الله شیخ محمد حسین معروف به كمپانى (م 1361) و شیخ عبد الحسن آل جواهر (م 1389) اساتید مؤثر در حركتهاى قلمى و اجتماعى وى بوده‏اند. تا اینكه او خود علمى از أعلام و حجتى از حجج بالغه گردیده است و طبق تصریح فرزند برومندش استاد سید محمد حسین مقرم در پیشگفتار عربى كتاب حاضر حدود 43 اثر مفید و ماندگار از پدر بزرگوارش به یادگار مانده است كه كتاب حاضر یكى از آن مجموعه گنجینه پربهاست. او در این كتاب نوادرى از اقوال هم دارند. وى معتقد است: در كربلا امام حسین (علیه السلام) یك خواهر بیشتر نداشته است و از زینب كبرى (علیها السلام) است كه ام كلثوم كنیه او مى‏باشد و دیگر آنكه ام البنین مادر حضرت عباس (علیه السلام) در فاجعه كربلا در قید حیات نبوده است و آن شعرهاى معروف زبان حال وى مى‏تواند باشد. دیگر اینكه على اكبر شهید اكبر اولاد و مبارز امام (علیه السلام) است كه داراى فرزندى به نام حسن بوده است و كنیه‏اش ابوالحسن. كتاب حاضر به علت صراحت و وثاقت آن، همواره مورد توجه اهل فضل و علم بوده است. نوع مبلغین و ذاكرین مصائب در جستجوى به دست آوردن آن بوده‏اند. چون تمام مطالب آن توأم با ارائه منبع و مصدر مى‏باشد، او پس از یك عمر سعى و تلاش در راه ثبت تاریخ و فقه ولایى اهل بیت (علیه السلام) در 17 ماه محرم 1391 به رضوان الهى پیوست. استاد دكتر احمد وائلى در رثایى كه در حق وى سروده است، مى‏گوید: ایه عبد الرزاق یا الق الفكر - و روح الأیمان و الأخلاق - ان قبراً حللت فیه لروض - سوف تبقى به لیوم التلاق - فاذا ما بعثت حفت بك الأعمال - بیضاء حلوه الاشراق، فحصان الأصول و الفقه - التاریخ قلدن منك بالأعناق - مستمیحاً عطاء ربك ارخ - رحت عبدالرزاق (= 1391 ه.ق).
روحش شاد!
--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:16
اهل بیت
كتاب حاضر
شنبه 30/10/1391 - 18:13
اهل بیت
انگیزه‏ها و اهداف نهضفت حسینى (علیه السلام)

اكنون پس از سخن، فوق به انگیزه‏ها و اهداف نهضفت ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) مى‏پردازیم: البته انگیزه‏ها و عوامل متعددى را مى‏توان در این نهضت الهى ذكر نمود، ولى ما با توجه به سخنان و رهنمودهاى رهبر نهضت، به بازگویى چند عامل، بسنده مى‏كنیم:
1 - تصادم ارزشهاى و معیارهاى الهى و جاهلى:
نظام جاهلى بر اساس معیارها و ارزشهاى مادى و ماده گرائى پایه گزارى شده بود، تفاخر به نسب، اشرافى گرى، افتخار به قوم و قبیله و بالیدن به مادیات و امكانات ظاهرى، از خصیخه‏هاى ذاتى آن نوع تفكر جاهلى بود، و تربیت یافتگان این نظام، زندگى خود را بر این اساس استوار ساخته بودند و همواره بر آن اصرار مى‏ورزیدند.
نظام الهى كه توسط پیامبر عالیقدر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) در جامعه عربى تبلیغ و پایه گزارى شد، معیارهاى جاهلى را دگرگون ساخت و اصول تعالیم عالیه آسمانى را بر اساس ارزشها و معیارهاى الهى و امتیازات تقوائى و فضیلتى استوار ساخت و راز پیشرفت اسلام در مدینه و مهجور ماندن آن را در مكه، با این توضیح، مى‏توان تفسیر نمود.
2 - پاسدارى از ارزشهاى الهى:
پاسدارى از ارزشها و آرمانهاى الهى یكى از بلندترین اهداف نهضت حسینى (علیه السلام) مى‏باشد، جائى كه امام (علیه السلام) مى‏فرماید: و على الاسلام السلام اذبلیت الأمه براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) یقول: الخلافه محرمه على آل ابى سفیان یا در مورد دیگرى مى‏فرماید: انى لم اخراج أشراً و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمه جدى... یا هنگام اعزان مسلم به كوفه مى‏فرماید:
و قد بعثت رسولى الیكم بهذا الكتاب، و انا ادعوكم الى كتاب الله و سنه نبیسه فان السنه قد امیتت و الیدعه قد أحییت فأن تستعموا قولى، أهدكم الى سبیل الرشاد. و السلام علیكم و رحمه الله و بركاته
من پیك مخصوص خود را همراه نامه به سوى شما فرستادم، من شما را به كتاب خدا و سنت و روش رسولش (صلى الله علیه و آله و سلم) فرا مى‏خوانم، به تحقیق سنت و شریعت پیامبر اسلام، به مرگ كشانده شده، و از بین رفته است، ولى بدعت و ضلالت احیاء و زنده شده است اگر شما سخن مرا بشنوید، شما را به راه رشد و سعادت هدایت و رهبرى مى‏كنم، درود و بركات الهى بر شما باد!
3 - طرد ستمگر از جایگاه صالحان:
من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام تاكثا لعهد الله مخالفا لسنه رسول الله یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یغیر بفعل و لا قول كان حقا على الله أن یدخله مدخله
هر آنكس كه سلطان جائر و ستمگرى را ببیند كه عهد خدا را زیر پا مى‏گذارد و بر مخالف سنت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در میان بندگان خدا با گناه و دشمنى گام مى‏سپرد ولى او در كردار و رفتار و گفتار بر او عكس العمل نشان ندهد، خداوند او را در جایگاه همان سلطان جائر، قرار خواهد داد. یا در جاى دیگر مى‏فرماید: اما یزید فردى است شرابخوار و جنایتكار و فاسق و فردى همانند من، هرگز با امثال او بیعت نمى‏كند.
4 - آزادگى و وارستگى:
آزادى و آزادگى شیوه مردان راه خدا است آنان در محیط صفا و وفا زندگى كرده‏اند و جز طریق اخلاص و راستى و صداقت، راه دیگرى نپیموده‏اند و هنگامى كه با بیراهه‏هاى كج و معوج و فساد و تباهى رو به رو مى‏شوند خواه و ناخواه عكس العمل نشان مى‏دهند و این یك شیوه طبیعى و اعتقادى آنان است سرور آزدگان و آزاد مردان، جهان على (علیه السلام) مى‏فرماید: لا تكن عبد غیرك و قد خلقك الله حرا هرگز برده و بنده دیگرى مباش، چون خداوند ترا آزاد آفریده است.
5 - مبارزه با جرثومه رذیلت:
اسلام آئین فضیلت و تقوى، اساس رشد و حیات خود را بر پایه مبارزه با رذیلت‏ها و پلیدیها و ناروائى‏ها قرار داده است. وظیفه یك فرد مسلمان بر معیار امر به معروف و نهى از منكر، یعنى تثبیت فضیلت و طرد رذیلت و دفن جرثومه‏هاى فساد، پایه گزارى شده است. قرآن مجید امت اسلامى را از آن نظر بهترین امم و ملل، مى‏شمرد كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏نمایند، جائى كه مى‏فرماید: كنتم امه أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(1) و در آیه دیگرى از همان سوره مباركه مى‏فرماید: ولتكن منكم أمه یدعون الى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون(2). راستگاران كسانى هستند كه به خیر و نیكى فرا مى‏خوانند و امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند.
یزید در مصدر حكومت مسلمانان، فرد بوالهوس و عیاش و میگسار بود. طرد چنین عنصر نامطلوب، از صحنه اجتماع و از حوزه تعیین سرنوشت مسلمانان، به هر فرد مسلمان واجب و لازم بود، كجا رسد كه آن فرد، امام و پیشوا و رهبر روحى و معنوى مردم بوده باشد...؟
در مسیر آشنایى با روحیات یزید، چند نمونه از اشعار و تراوشات ذهن آلوده به فساد او به اختصار ذكر مى‏شود:
یعقوبى مى‏نویسد: معاویه یزید را همراه سپاهى با فرماندهى سفیان بن عوف، جهت فتح بلاد روم اعزام نمود. نیروهاى اعزامى در محلى به نام غذقذونه به تب و آبله مبتلا شدند. در آنجا دیرى به نام دیر مران وجود داشت، یزید با زن بدنامى به نام ام كلثوم به عیش و عشرت پرداخت، چون خبر دادند كه سپاهیان به تب و آبله مبتلا شده‏اند، این مرد بوالهوس در پاسخ با كمال بى اعتنائى و خونسردى چنین گفت:

ما أن ابالى بملاقت جموعهم بالغذونه من حمى ومن موم

اذاأتكلت على الأنماط فى غرف بدیر مران و عندى أم كلثوم

مرا چه باك كه در غذقونه چه بلائى از تب و مالاریا به سر سپاه من آمده است؟ من اكنون در دیر مران بر متكاها تكیه زده‏ام و ام كلثوم نیز در كنار آرمیده است.
این برده شهوت و هوس در وصف شراب با اعتراف به حرمت آن چنین مى‏گوید:

شمسیه كرم برجها قمر دنها و مشرقها الساقى و مغربها فمى

اذا نزلت من دنها فى زجاجه حكت نفراً بین الحطیم و زمزم

فأن حرمت یوماً على دین احمد فخذها على دین المسیح بن مریم (3)

آفتاب درخشان انگور، برجش ته خمره شراب و مشرق آن دست ساقى و مغرب آن دهان من است. چون از خم به جام ریخته مى‏شود، غلغله و سر و صداى ریزش آن، سر و صداى حجاجى را تداعى مى‏كند كه میان حطیم كعبه و چاه زمزم مشغول طواف هستند. اگر این شراب روزى به دین محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) حرام شده است، پس آنرا به كیش عیساى مسیح بگیر و سر بكش.
در سروده دیگرى كه منسوب به او است، همگن خود را به میگسارى تشویق مى‏كند، جائى كه مى سراید:

معشر الندمان قوموا واسمعوا صوت الأغانى

و اشربوا كأس مدام واتركوا ذكر المعانى

شغلتنى نغمه العیدان عن صوت الأذان

و تعوضت عن الحوره عجوزاً فى الدنان

؛ هم نشینان من برخیزید و به نواى مستى افزاى نوازندگان گوش فرا دهید! جام‏هاى پى در پى سر كشید و مذاكره معانى و علمى را كنار بگذارید ، نغمه دلپذیرى كه از دل چنگ و عود بیرون كشیده مى‏شود، مرا از بانگ تكبیر و اذان باز مى‏دارد، من حوریان بهشتى را با پیاله‏هاى شراب معاوضه نموده‏ام.(4)
6 - ظلم ستیزى:
در سخنى كه از ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) شهرت دارد، این است:
هر آنكس كه سلطان جائرى را ببیند، ولى با كردار و رفتار و گفتار، بر او عكس العملى نشان ندهد، خداوند متعال او را در جایگاه همان سلطان جائر قرار خواهد داد، یزید فردى است شرابخوار و جنایتكار و فاسق و فردى همانند، من هرگز با امثال او بیعت نخواهم كرد.
از اهداف بزرگ و از ویژگیهاى بارز نهضت ابا عبدالله (علیه السلام)، ظلم ستیزى و مبارزه با ظالم و دفاع از حقوق مظلومین و محرومین بود. از آنجائى كه او پیشواى راستین و رهبر واقعى و الهى بود، رنجها و محرومیتهاى مردم را با اعماق جان و دل خود لمس مى‏كرد، از اینرو همواره و با تمام وجود در سنگر دفاع از آنان، و در مقام ستیز با ظلم و ظالمان، قرار داشت. او با ستمگر مبارزه داشت، ستم و ستمگر در هر شكل و قیافه و در هر پست و مقام و داراى هر عنوانى بوده باشد، او هرگز با متعدیان حقوق اجتماعى و الهى و عناصر ضد ارزش، سر سازگارى نداشت و در اظهار رأى و پرخاشگرى آنان ملاحظه جوانب به اصطلاح احتیاط و محافظه كارى را نداشت. او در خلوت و جلوت، در عرشه منبر و در عرصه مردم و در تمام فرصتها از ظلم و تعدى پرده بر مى‏داشت و فریاد مى‏كشید و ناله سر مى‏داد، طرف هر كه بوده باشد، معاویه باشد یا یزید، یا وابستگان دیگر ابوسفیان و به تعبیر مبارزان راه حق بلغ ما بلغ. نامه‏اى كه او پس از شهادت حجر بن عدى كندى و یاران با وفاى او به معاویه بن ابى سفیان نگاشت و اقداماتى كه در مدینه با فرماندار آن شهر ولید بن مروان پیش از آغاز در این نهضت مقدس انجام مى‏داد، هر كدام نمونه بارزى از این روح ظلم ستیزى و مبارزه با ظالم است. از سخنان معروف او در این باره این است:
قف دون رأیك فى الحیاه مجاهدا ان الحیاه عقیده و جهاد
یا در پاسخ عمر اطرف كه او را دعوت به صلح و سازش مى‏نمود، مى‏فرماید:
به خدا قسم هرگز از خویشتن، پستى و ذلت به خرج نمى‏دهم، مادرم فاطمه از دست امت شكایت پیش پدر مى‏برد، آنگاه كه ذریه او از دست امت آزار دیده باشند و هرگز فردى كه به آنان آزار رسانده باشد، مشمول رحمت خدا نخواهد گردید.
7 - تشكلى حكومت الهى:
تشكیل حكومت الهى و اسلامى ضرورت دارد تنها راه جلوگیرى از ظلم عمال حكومت، و حمایت از اسلام منحصر به تشكیل حكومت اسلامى بود، چون نه عمال یزید دست از تجاوز و تعدى خود بر مى‏دارند و نه به نصیحت ناصحان و آمران به معروف و ناهیان از منكر، گوش فرا مى‏دهند، چون آنان به تعبیر ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) لزموا طاعه الشیطان اطاعت و فرمانبرى شیطان را پیش گرفته‏اند و مى‏خواهند به هر ترتیبى كه هست، با قدرت سر نیزه با هتك حرمت فرزندان رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)، به حكومت ضد اسلامى خود ادامه دهند و هرگز از وضعیت موجود خود، دست بر ندارند. بنابراین تنها راه جلوگیرى از حكومت ضد اسلام، منحصر است به اینكه نیروهاى طرفدار عدالت، متشكل كردند و قدرتى را فراهم آورند و سر نیزه را با سرنیزه پاسخ دهند. چون عمل نمودن به كلام رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و اجراى سنت پیامبر اسلام منوط به تشكیل حكومت مقتدر الهى است. از سوى دیگر، با توجه به گزارشهائى كه از كوفه و عراق مى‏رسید و با توجه به تعداد نامه‏ها و اهمیت افراد نویسنده نامه‏ها و با توجه به گزارش مستند مسلم بن عقیل (نماینده اعزامى آن حضرت) و با توجه به موقعیت خاص و استثنائى آن امام كه فرزند على و دختر زاده رسول خداست، طبیعى بود كه سایر نیروهاى حق جو و عدالت طلب، به مجرد تشكیل هسته مركزى در كوفه، از سایر استاتها و مراكز نیز به كمك او بشتابند، چون در نامه‏اى كه در تاریخ طبرى، نقل مى‏كند، آمده است: و قد قمتم على بیعتكم تصیبوا رشدكم، فانا الحسین بن على بن فاطمه بنت رسول الله، نفسى مع انفسكم و اهلى مع اهلیكم، فلكم فى اسوه(5)
نامه‏هاى شما رسید و فرستادگان شما در مورد گزارش بیعت تان به پیش من آمدند كه شما مرا تسلیم دشمن ننموده و تنها و خوار نخواهید گذاشت اگر شما در بیعت خود پایدارى نمایید به رشد و سعادت خود خواهید رسید و من حسین بن على فرزند دختر فاطمه دختر پیامبر خدایم، خودم با خود شماهاست و اهل و عیالم نیز با اهل و عیال شما است
یا در جاى دیگرى مى‏فرماید: من فقط براى اصلاح امت جدم از وطنم خارج شده‏ام البته اهداف فوق از رؤوس برنامه‏هاى آن امام همام بود یقیناً اهداف و آرمانهاى والاى دیگرى هم منظور بوده است كه در این جایگاه در مقام استیفاء همه آنها نیستیم طبعاً در متن كتاب با برخى دیگر از اهداف مهم آن بزرگوار آشنا خواهیم شد.
------------------------------------------------
1-آل عمران 110.
2-همان سوره آیه 104.
3-شیخ عباس قمى تتمه المنتهى ج 1 ص 65.
4-ابن جوزى، تذكره ص 164 باب 9.
5-تاریخ طبرى ج 4 ص 266
--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:13
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
دهمین كتاب مقتل:
شنبه 30/10/1391 - 18:11
اهل بیت
گفتار ابن ابى الحدید
شنبه 30/10/1391 - 18:10
اهل بیت
الگوى شیعیان و دوستداران‏

این روحیه مناعات طبع و عزن نفس، به شیعیان و دوستداران آن بزرگ نیز سرایت كرده است دوستداران آن بزرگوار در سر تا سر جهان، به پیروى از رهنمودها و ارشادات علمى و عملى آن بزرگوار، گام سپرده‏اند قابل تعمق است دانسته باشیم كه بیشترین نهضت‏ها و حركت‏هاى اسلامى نوعاً در سر تا سر جهان اسلام، از سوى پیروان و شیعیان آن امام همام (علیه السلام) صورت پذیرفته است چون شیعیان و پیروان آن بزرگوار با پیروى از این پیشواى سربلند، هرگز زیر بار ذلت و خوارى نرفته‏اند. عزت و افتخار حسینى (علیه السلام) ایجاب مى‏كند كه پیروان و دوستداران آن پیشواى راستین، مصونیت معنوى و داخلى خود را حفظ كنند و نه تنها حالت انفعال و تدافعى نداشته باشند بلكه با تكیه به ارزش‏ها و امكانات فروان معنوى، حالت پیشروى و تهاجمى نیز داشته باشند و ارزش‏هاى حسینى (علیه السلام) را كه عبارت از مبارزه با ظلم و ستم و مقابله با ستمكاران و متعدیان حقوق اجتماعى و معنوى است در سطح جهانى، مطرح سازند و همه را به اتحاد و یكپارچگى در برابر مظالم و تعدیات درونى و برونى، بسیج نمایند. تا همواره سرفراز و سربلند زندگى مى‏كنند و سطح جهان را از آلودگى‏ها و فسادها و تباهى‏ها محفوظ و مصون دارند و این شعار جاودانه حسینى (علیه السلام) را تداوم بخشند كه هیهات منا الذله ذلت و خوارى و تسلیم شدن در برابر زور و زورگویان از ساحت ما و از شأن و اعتبار ما به دور است و ما هرگز نبایست زیر بار زور و ظلم و تعدى و تحمیل عقائد و افكار وارداتى زندگى كنیم بلكه با الگو بردارى از زندگى سعادت بخش سرور آزادگان حضرت ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) تداوم بخش راه عزت و افتخار آن بزرگ پیشوا (علیه السلام) باشیم كه همواره زندگى سعادت بخش را، بر زندگى تنگین و آلوده با ظلم و تعدى، ترجیح داده است و در تداوم این حیات، تا سر حد شهادت و فدا نمودن جان خویش، پیش رفته است. آرى امروز شرائط زندگى ما، همانند شرایط زندگى سرور آزادگان در سطح جهانى قرار دارد با این تفاوت كه شگردها و فریبندگى‏ها و تجهیزات عصر، بیشتر و مجهزتر از آن دوران مى‏باشد و منافقان و پیمان شكنان نیز بیشتر و مرموزتر مى‏باشند ولى هیهات منا الذله!(1) نبرد 33 روزه شیعیان لبنان و پیروزى آنان در برابر لشكر مجهزى كه چندین ارتش كامل عرب را چند ساعته در هم كوبید، نمونه‏اى از این مناعت طبع و تحول درس رهبر عزیز كربلا است.
------------------------------------------------
1-

منم سرباز قرآن پیرو كافر نمى‏گردم ز خط مكتب خود جانب دیگر نمى‏گردم

شعار من بود هیهات منا الذله چون احرار حسینى مكتبم، آزاده‏ام، چاكر نمى‏گردم

به دامان حوادث روزگارم سخت جان پرورد هراسان از هجوم خصم بد گوهر، نمى‏گردم

بیا اى مرگ سرخ! اندر دل سنگر مرا دریاب! كه من راضى به ننگ مرگ، در بستر نمى‏گردم

--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:10
اهل بیت
عزت نفس چیست؟

اینك یه به سراغ تحلل عزت نفس و مناعت طبع مى‏رویم نخست آن كلمه را در كلام خدا جستجو مى‏كنیم و در قرآن مجید به این كلمه عزیز و نفیس مى‏رسیم جانى كه خداوند متعال، خود و رسول و مؤمنان خویش را با آن صفت عالیه مى‏ستاید و مى‏فرماید: ولله العزه و لرسوله و للمؤمنین و لكن المنافقون لا یعلمون(1) عزت و بزرگوارى از آن خدا و رسول خدا و مؤمنان مى‏باشد ولى منافقان نمى‏دانند و چه مى‏فهمند كه عزت چیست؟ و غریز واقعى كیست؟
عزت در مقابل ذلت بالا گرفتن مقام شامخ روح، و آلوده نساختن آن با مطالع پست دنیوى، و حراست نفس از آلوده شدن با زخارف ناچیز مادى و خواهشهاى زودگذر نفسانى است. فرد عزیز آنست كه خود را از پستى‏ها، حقارت‏ها، دنائتهاى نفس دور نگهدارد و آنچه برخلاف شأن رفیع نفس نفیس اوست بجا نیاورد و هرگز تن به پستى و خوارى كه پائین‏تر از شأن و مقام اوست در ندهد خواه در امور دینى باشد یا امور دنیوى.
این كلمه در میان واژه‏هاى ارزشى آنچنان از شأن و اعتبار والائى برخوردار است كه خداوند متعال این كلمه و اشتقاقات آنرا از قبیل: عز، یعز، أعز، عزیز، عزت را دقیقا یكصد و نوزده مرتبه (119) در قرآن مجید به كار برده است‏(2) و این اهتمام خاص الهى نشان مى‏دهد این صفت اخلاقى از تعالیم عالیه قرآن مجید و از پیام‏هاى خاص و عزت بخش و سعادت آفرین آن كتاب آسمانى مى‏باشد. امام حسین (علیه السلام) كه خود تربیت یافته قرآن و بزرگ مروج و مبلغ آن بود این صفت كمالى را از آن مبده وحى و منشاء حیات روحى دریافت نموده است. و خود در تمام مراحل زندگى پابند فرامین و اصول عزت نفس و بلندى طیع و آقائى و سیادت روحى بوده است.
------------------------------------------------
1-سوره منافقون آیه 8.
2-المعجم المفهرس القران الكریم، فؤاد عبدالباقى، از منشورات نوید اسلام قم.
--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته