• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2889روز قبل
دعا و زیارت
 

على بن ابى رافع مى گوید:
من نگهبان خزینه بیت المال حضرت على بن ابى طالب علیه السلام بودم . در میان بیت المال گردنبند مروارید گران قیمتى وجود داشت كه در جنگ بصره به غنیمت گرفته شده بود. دختر امیرالمؤ منین كسى را نزد من فرستاد و پیغام داد كه شنیده ام در بیت المال گردنبند مرواریدى هست . من میل دارم آن را به عنوان امانت ، چند روزى به من بدهى تا در روز عید قربان خود را با آن آرایش دهم و پس از آن بازگردانم . من پیغام دادم به صورت مضمونه (كه در صورت تلف به عهده گیرنده باشد) مى توانم به او بدهم . دختر آن حضرت نیز پذیرفت . من با این شرط به مدت سه روز گردنبند را به آن بانوى گرامى دادم .
اتفاقا على علیه السلام گردنبند را در گردن دخترش دیده و شناخته بود و از وى مى پرسید: این گردنبند از كجا به دست تو رسیده است ؟
او اظهار مى كند: از على بن ابى رافع ، خزینه دار شما به مدت سه روز امانت گرفته ام تا در روز عید قربان خود را زینت دهم و سپس بازگردانم . على ابن ابى رافع مى گوید:
- امیرالمؤ منین علیه السلام مرا نزد خود احضار كرد و من خدمت آن حضرت رفتم . چون چشمش به من افتاد فرمود:
- ((اتخون المسلمین یابن ابى رافع ؟))
((اى پسر ابى رافع ! آیا به مسلمانان خیانت مى كنى ؟!))
گفتم : پناه مى برم به خدا از اینكه به مسلمانان خیانت كنم .
حضرت فرمود: پس چگونه گردنبندى را كه در بیت المال مسلمانان بود بدون اجازه من و مسلمانان به دخترم دادى ؟
عرض كردم : اى امیرالمؤ منین ! او دختر شماست و از من خواست كه گردنبند را به صورت عاریه كه بازگردانده شود به او دهم تا در عید با آن خود بیاراید. من نیز آن را به عنوان عاریه به مدت سه روز به ایشان دادم و ضمانت آن را به عهده گرفتى كه صحیح و سالم به جاى اصلى خود بازگردانم . حضرت على علیه السلام فرمود:
- همین امروز باید آن را پس گرفته و به جاى خود بگذارى و اگر بعد از این چنین كارى از تو دیده شود كیفر سختى خواهى دید.
سپس فرمود: اگر دختر من این گردنبند را به عاریه مضمونه نمى گرفت نخستین زن هاشمیه اى بود كه دست او را به عنوان دزد مى بریدم . این سخن به گوش دختر آن حضرت رسید به نزد پدر آمده و گفت :
- یا امیرالمؤ منین ! من دختر شما و پاره تن شما هستم . چه كسى از من شایسته تر به استفاده از این گردنبند بود؟
حضرت فرمود: دخترم ! انسان نباید به واسطه خواسته هاى نفس و خواهشهاى دل ، پاى از دایره حق بیرون بگذارد. آیا همه زنان مهاجر كه با تو یكسانند، در این عید به مانند چنین گردنبند خود را زینت داده اند تا تو هم خواسته باشى در ردیف آنها قرار گرفته و از ایشان كمتر نباشى ؟(16)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:54
دعا و زیارت
 
 
)

ابودرداء نقل مى كند:
در یكى از شبهاى ظلمانى از لابلاى نخلستان بنى نجار در مدینه مى گذشتم . ناگهان نواى غم انگیز و آهنگ تاءثرآورى به گوشم رسید و دیدم انسانى است كه در دل شب با خداى خود چنین سخن مى گوید:
- پروردگارا! چه بسیار از گناهان مهلكم به حلم خود درگذشتى و عقوبت نكردى و چه بسیار از گناهانم را به لطف و كرمت پرده روى آنها كشیده و آشكار نكردى . خدایا! اگر چه عمرم در نافرمانى و معصیت تو گذشته و گناهانم نامه اعمالم را پر كرده است . اما من به جز آمرزش تو امیدوار نیستم و به غیر از معرفت و خوشنودى تو به چیز دیگرى امید ندارم .
این صداى دلنواز چنان مشغولم كرد كه بى اختیار به سمت آن حركت كرده ، تا به صاحب صدا رسیدم . ناگهان چشمم به على بن ابى طالب علیه السلام افتاد. خود را در میان درختان مخفى كردم تا از شنیدن راز و نیاز محروم نمانده و مانع دعا و مناجات آن حضرت نشوم .
على بن ابى طالب علیه السلام در آن خلوت شب دو ركعت نماز خواند و آنگاه به دعا و گریه و زارى و ناله پرداخت .
باز از جمله مناجاتهاى على علیه السلام این بود:
- پروردگارا! چون در عفو و گذشت تو مى اندیشم ، گناهانم در نظرم كوچك مى شود و هرگاه در شدت عذاب تو فكر مى كنم ، گرفتارى و مصیبت من بزرگ مى شود. آنگاه چنین نجوا نمود:
- آه ! اگر در نامه اعمالم گناهانى را ببینم كه خود آن را فراموش كرده ام ولى تو آن را ثبت كرده باشى ، پس فرمان دهى او را بگیرید. واى به حال آن گرفتارى كه خانواده اش نتوانند او را نجات بدهند و قبیله و طایفه او را سودى ندهند و فرشتگان به حال وى ترحم نكنند.
سپس گفت : آه ! از آتشى كه دل و جگر آدمى را مى سوزاند و اعضاى بیرونى انسان را از هم جدا مى كند. واى از شدت سوزندگى شراره هاى آتش كه از جهنم بر مى خیزد.
ابودرداء مى گوید: باز حضرت به شدت گریست . پس از مدتى دیگر نه صدایى از او به گوش مى رسید و نه حركت و جنبشى از او دیده مى شد. با خود گفتم : حتما در اثر شب زنده دارى خواب او را فرا گرفته . نزدیك طلوع فجر شد و خواستم ایشان را براى نماز صبح بیدار كنم . بر بالین حضرت رفتم . یك وقت دیدم ایشان مانند قطعه چوب خشك بر زمین افتاده است . تكانش دادم ، حركت نكرد. صدایش زدم ، پاسخ نداد. گفتم : - ((انالله و انا الیه راجعون )). به خدا على بن ابى طالب علیه السلام از دنیا رفته است . ابودرداء در ادامه سخنانش اظهار مى كند:
- من به سرعت به خانه على علیه السلام روانه شدم و حالت او را به اطلاع آنان رساندم .
فاطمه علیهاالسلام گفت : ابودرداء! داستان چیست ؟
من آنچه را كه از حالات على علیه السلام دیده بودم همه را گفتم . فرمود:
ابودرداء! به خدا سوگند این حالت بیهوشى است كه در اثر ترس از خدا بر او عارض شده .
سپس با ظرف آبى نزد آن حضرت برگشتم و آب به سیمایش پاشیدیم . آن بزرگوار به هوش آمد و چشمانش را باز كرد و به من كه به شدت مى گریستم ، نگاهى كرد و گفت :
- ابودرداء! چرا گریه مى كنى ؟
گفتم : به خاطر آنچه به خودت روا مى دارى گریه مى كنم .
فرمود:
- اى ابودرداء! چگونه مى شود حال تو، آن وقتى كه مرا براى پس دادن حساب فرا خوانند و در حالى كه گناهكاران به كیفر الهى یقین دارند و فرشتگان سخت گیر دور و برم را احاطه كرده اند و پاسبانان جهنم منتظر فرمانند و من در پیشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان ، مرا تسلیم دستور الهى كنند و اهل دنیا به حال من ترحم ننمایند.
البته در آن حال بیشتر به حال من ترحم خواهى كرد، زیرا كه در برابر خدایى قرار مى گیرم كه هیچ چیز از نگاه او پنهان نیست . (14)


((14)) سفره افطار

ام كلثوم دختر امیرالمؤ منین علیه السلام مى گوید:
در شب نوزدهم ماه رمضان دو قرص نان جو، یك كاسه شیر و مقدارى نمك در یك ظرف براى افطار خدمت پدر آوردم . وقتى نمازش را به اتمام رساند. براى افطار آماده شد.
هنگامى كه نگاهش به غذا افتاد به فكر فرو رفت . آنگاه سرش را تكان داد و با صداى بلند گریست و فرمود:
- عزیزم ! براى افطار پدرت دو نوع خورش (شیر و نمك )، آن هم در یك ظرف آماده ساخته اى ؟
تو با این عمل مى خواهى فرداى قیامت براى حساب در محضر خداوند بیشتر بایستم ؟
من تصمیم دارم همیشه دنباله رو برادر و پسر عمویم رسول خدا صلى الله علیه و آله باشم . هرگز براى آن حضرت دو نوع خورش در یك ظرف آورده نشد تا آنكه چشم از جهان فرو بست .
دختر عزیزم ! هر كس در دنیا خوردنیها، نوشیدنیها، و لباسهایش از راه حلال و پاك تهیه گردد، روز قیامت در دادگاه الهى بیشتر خواهد ایستاد و چنانچه از راه حرام باشد علاوه بر بیشتر ایستادن عذاب هم خواهد داشت زیرا كه در حلال این دنیا حساب و در حرام آن عذاب است .(15)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:52
دعا و زیارت
 
 

روزى پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. در این میان چشمش به جوانى افتاد كه از بى خوابى چرت مى زد و سرش پایین مى آمد. رنگش زرد شده بود و اندامش باریك و لاغر گشته ، چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود:
- حالت چطور است و چگونه صبح كرده اى ؟
عرض كرد:
- با یقین و ایمان كامل به جهان پس از مرگ ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنین بود.
حضرت با تعجب پرسید:
- هر یقینى علامتى دارد. علامت یقین تو چیست ؟
پاسخ داد:
- یا رسول الله ! این یقین است كه مرا افسرده ساخته و شبها خواب را از چشمم ربوده و در روزهاى گرم تابستان (به خاطر روزه ) مرا به دنیا و آنچه در اوست ، بى رغبت كرده است . هم اكنون با چشم بصیرت قیامت را مى بینم كه براى رسیدگى به حساب مردم برپا شده و مردم براى حساب گرد من آمده اند و من در میان آنان هستم . گویا بهشتیان را مى بینم كه از نعمتهاى بهشتى برخوردارند و بر تخت هاى بهشتى تكیه كرده اند و با یكدیگر مشغول تعارف و صحبتند و اهل جهنم را مى بینم كه در میان شعله هاى آتش ناله مى زنند و كمك مى خواهند. هم اكنون غرش آتش جهنم در گوشم طنین انداز است .
رسول خدا صلى الله علیه و آله به اصحاب فرمود: این جوان بنده ایست كه خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است . سپس روى به جوان نموده ، فرمود: بر همین حال كه نیك دارى ، ثابت باش و آن را از دست مده .
عرض كرد:
- یا رسول الله ! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم .
پیامبر صلى الله علیه و آله او را دعا كرد و طولى نكشید، همراه پیغمبر در یكى از جنگها شركت كرد و دهمین نفرى بود كه در آن جنگ شهید شد.(13)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:52
دعا و زیارت
 

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
- وقتى مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم . در آنجا فرشتگانى دیدم كه با خشت طلا و خشت نقره ساختمانى مى سازند ولى گاهى دست از كار مى كشند از فرشتگان پرسیدم : شما چرا گاهى كار مى كنید و گاهى از كار دست مى كشید؟ سبب چیست ؟
پاسخ دادند: هر وقت مصالح ساختمانى به ما برسد مشغول مى شویم و هرگاه نرسد از كار باز مى ایستیم .
گفتم : مصالح ساختمانى شما چیست ؟
جواب دادند: ((سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر)).
وقتى مؤ من این ذكر را مى گوید ما ساختمان را مى سازیم . وقتى كه ساكت مى شود ما نیز دست از كار مى كشیم . (12)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:51
دعا و زیارت
 

در زمان صلى الله علیه و آله مؤ منى از اهل صفه (10) سخت فقیر و مستمند بود. وى تمام نمازها را پشت سر پیامبر صلى الله علیه و آله مى خواند. رسول خدا صلى الله علیه و آله بر او ترحم مى كرد و به نیازمندى و غریبى او توجه داشت و مى فرمود:
اى سعد! اگر چیزى به دستم برسد تو را بى نیاز مى سازم .
مدتى گذشت چیزى به دست پیغمبر نیامد. حضرت به حال سعد بیشتر اندوهگین شد. خداوند سبحان به اندوه پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت به سعد توجه فرمود. جبرئیل را با دو درهم خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله فرستاد.
جبرئیل به حضرت عرض كرد: اى محمد! خدا از اندوه تو براى سعد آگاه است . آیا دوست دارى او را بى نیاز سازى ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله : آرى !
جبرئیل : این دو درهم را به او مرحمت كن و دستور بده با آن تجارت كند. پیامبر صلى الله علیه و آله در درهم را گرفت . وقتى كه براى نماز ظهر از منزل خارج شد سعد را دید كه در خانه ایستاده و منتظر آن حضرت است .
فرمود: اى سعد! آیا تجارت خوب بلدى ؟
عرض كرد: سرمایه اى ندارم كه با آن تجارت كنم .
پیامبر صلى الله علیه و آله دو درهم به او داد و فرمود: با آن تجارت كن و روزى خدا را به دست آور.
سعد دو درهم را گرفت و در خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را با رسول خدا صلى الله علیه و آله خواند. آن گاه حضرت فرمود:
- برخیز به دنبال روزى برو! همواره به حال تو غمگین بودم .
سعد مشغول تجارت شد خداوند بركتى به او داد. هر چه مى خرید به دو برابر مى فروخت . دنیا به سعد روى آورد. كم كم سرمایه اش ترقى كرد و مالش فراوان شد و معامله اش رونق گرفت . به طورى كه در كنار در مسجد دكانى گرفت و سرمایه و كالاى خود را در آنجا جمع كرده ، تجارتش را انجام مى داد.
وقتى كه بلال اذان مى گفت و رسول خدا صلى الله علیه و آله به سوى نماز حركت مى كرد، سعد را مى دید كه سرگرم خرید و فروش بوده ، مشغول دنیا است . هنوز وضو نگرفته و خود را براى نماز مهیا نكرده است . با اینكه قبل از این پیش از اذان مهیاى نماز مى شد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود:
اى سعد! دنیا تو را از نماز باز داشته است ؟
سعد مى گفت : چه كنم ؟ سرمایه ام را تلف كنم ؟ به این مرد جنسى فروخته ام ، مى خواهم پولم را از او بگیرم و از آن دیگرى كالایى خریده ام باید پول او را بدهم .
رسول خدا صلى الله علیه و آله به آن حال سعد بیشتر از فقرش غمگین شد. جبرئیل محضر آن جناب رسید، عرض كرد: اى پیامبر! خداوند از غم تو براى سعد آگاه است . كدام یك را بیشتر دوست دارى ؟ حالت اول یا حالت فعلى او را؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اى جبرئیل ! حالت اول (تنگدستى ) او را دوست دارم . زیرا دنیا آخرت او را از دستش گرفته است .
جبرئیل عرض كرد به راستى محبت و اموال دنیا امتحان بوده و بازدارنده از آخرت مى باشد.
آن گاه عرض كرد:
- یا رسول الله ! به سعد بگو آن دو درهمى كه به او داده اى به شما بازگرداند، وضعش به حالت اول برمى گردد.
پیامبر به سعد فرمود: آیا آن دو درهم را به من باز مى گردانى ؟
عرض كرد: به جاى دو درهم ، دویست درهم مى دهم .
حضرت فرمود: نه ! همان دو درهم را مى خواهم .
سعد آن دو درهم را به حضرت داد. به دنبال آن چیزى نگذشت كه دنیا از وى روى گرداند و هر چه داشت از دستش رفت . سعد دوباره به حال فقر و ندارى افتاد. (11)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:51
دعا و زیارت

پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در یكى از مسافرتها همراه جمعى از اصحاب خود در سرزمین خالى و بى آب و علفى فرود آمدند و به یاران خود فرمودند:
- هیزم بیاورید تا آتش روشن كنیم .
اصحاب عرض كردند: یا رسول الله ! اینجا سرزمینى خالى است و هیچ گونه هیزمى در آن وجود ندارد.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
- بروید هر كس هر مقدار مى تواند هیزم جمع كند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر كدام هر اندازه كه توانستند، ریز و درشت ، جمع كردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلى الله علیه و آله روى هم ریختند. مقدار زیادى هیزم جمع شد.
در این وقت رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
- گناهان كوچك هم مانند این هیزمهاى كوچك است . اول به چشم نمى آید، ولى وقتى كه روى هم جمع مى گردند، انبوه عظیمى را تشكیل مى دهند.
آنگاه فرمود: یاران ! از گناهان كوچك نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان كوچك چندان مهم به نظر نمى آیند؛ هر چیز طالب و جستجو كننده اى دارد. جستجوكنندگان ! آن چه را در دوران زندگى انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقى مانده است ، همه را مى نویسد و روزى مى بیند كه همان گناهان كوچك ، انبوه بزرگى را تشكیل داده است .(9)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:50
دعا و زیارت
پیغمبر صلى الله علیه و آله و شبان

رسول خدا صلى الله علیه و آله با عده اى از بیابان عبور مى كردند. در اثناى راه به شترچرانى رسیدند. حضرت كسى را فرستاد تا مقدارى شیر از او بگیرد.
شتر چران گفت : شیرى كه در پستان شتران است براى صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف دوشیده ام براى شام آنهاست .
با این بهانه به حضرت شیر نداد. پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله او را دعا كرد و گفت : خدایا! مال و فرزندان او را زیاد كن !
سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانى رسیدند. پیامبر كسى را فرستاد از او شیر بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشید و با آن شیرى كه در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پیامبر صلى الله علیه و آله ریخت و یك گوسفند نیز براى حضرت فرستاد و عرض كرد:
- فعلا همین مقدار آماده است ، اگر اجازه دهید بیش از این تهیه و تقدیم كنم ؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او نیز دعا كرده ، گفت : خدایا! به اندازه نیاز او روزى عنایت فرما!
یكى از اصحاب عرض كرد:
- یا رسول الله ! آن كس كه به شما شیر نداد درباره او دعایى نمودى كه همه ما آن دعا را دوست داریم و درباره كسى كه به شما شیر داد دعایى فرمودى كه هیچ یك از ما آن دعا را دوست نداریم !
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: مال كم نیاز زندگى را برطرف مى سازد، بهتر از ثروت بسیارى است كه آدمى را غافل نماید.
سپس این دعا را نیز كردند:
- خدایا به محمد و اولاد او به اندازه كافى روزى لطف فرما! (8)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:49
دعا و زیارت
 

 

رسول گرامى صلى الله علیه و آله در بیمارى آخرین خود به بلال دستور داد كه مردم را در مسجد جمع كند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالى كه سخت بیمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشریف برد. پس از حمد و ثناى الهى از زحمات خود براى مردم بیان نمود و فرمود:
- یاران ! من براى شما چگونه پیامبرى بودم ؟ آیا همراه شما نجنگیدم ؟ آیا دندان پیشینم شكسته نشد؟ پیشانى ام شكسته نشد؟ آیا خون بر صورتم جارى نگردید و محاسنم با خون رنگین نشد؟ آیا متحمل سختیها نشدم و سنگ بر شكم نبستم تا غذاى خود را به دیگران بدهم ؟
اصحاب عرض كردند:
- راستى چنین بودید. چه سختیها كشیدید ولى تحمل كردید و در راه نشر حقایق از هیچ گونه تلاش و كوششى كوتاهى نفرمودید. خداوند بهترین اجر و پاداش را به شما مرحمت كند.
آن گاه پیامبر فرمود:
- خداوند عالم ، سوگند یاد نموده كه از ظلم هیچ ظالمى نگذرد. شما را به خدا هر كس حقى بر من دارد و یا به كسى ستم روا داشته ام حقش را بگیرد. چون قصاص در این دنیا نزد من بهتر از كیفر آن دنیاست كه آن هم در مقابل فرشتگان و پیامبران انجام خواهد گرفت .
در این هنگام مردى به نام سوادة بن قیس از آخر مجلس برخاست و عرض ‍ كرد: یا رسول الله ! پدر و مادرم به فدایت ! وقتى كه از طائف برگشتى ، من به پیشوازتان آمدم . شما بر شتر غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق به دست داشتى . همین كه عصاى را بلند كردى كه بر شتر بزنى به شكم من خورد. نفهمیدم از روى عمد بود یا خطا.
فرمود: به خدا پناه مى برم . هرگز عمدا نزده ام .
سپس فرمود:
- بلال ! به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را بیاور. بلال از مسجد بیرون آمد و در كوچه هاى مدینه فریاد مى زند: مردم ! هر كس حق و قصاصى بر گردن دارد، پیش از روز قیامت پرداخت كند و اكنون پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پیش از روز رستاخیز مى پردازد. بلال در خانه فاطمه علیهاالسلام را زد و به ایشان گفت :
- پدرت عصاى ممشوق را مى خواهد.
فاطمه علیهاالسلام فرمود:
- بلال ! پدرم عصاى ممشوق را براى چه مى خواهد؟ امروز نیازى به عصا نیست . زیرا پدرم این عصا را در روزهاى سفر همراه خود مى برد.
بلال گفت :
- اى فاطمه ! آیا نمى دانى كه اكنون پدرت در بالاى منبر است و با مردم خداحافظى مى كند.
فاطمه علیهاالسلام فریاد كشید و اشك از دیدگانش فرو ریخت و فرمود:
- اى واى از این غم و اندوه ! اى پدر! پس از تو چه كسى به حال فقرا و بیچارگان مى رسد و پس از تو به كه پناه برند؟ اى حبیب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پیامبر گرامى رساند.
حضرت فرمود:
- آن پیرمرد كجاست ؟
- پیرمرد از جا برخاست و گفت :
- این منم یا رسول الله ! پدر و مادرم به فدایت .
فرمود: جلو بیا و مرا قصاص كن تا راضى شوى .
پیرمرد: پدر و مادرم فداى تو باد. شكمت را باز كن !
پیامبر پیراهنش را از روى شكم كنار زد.
پیرمرد: اجازه مى دهید لبهایم را بر شكم مباركتان بگذارم و بوسه اى بردارم . حضرت اجازه داد. پیرمرد شكم پیامبر را بوسید و گفت :
- بار خدایا! با این عمل در روز قیامت از آتش جهنم به تو پناه مى برم .
پیامبر صلى الله علیه و آله : سوادة بن قیس ! حالا قصاص مى كنى یا مى بخشى ؟
سوادة : یا رسول الله بخشیدم .
پیامبر صلى الله علیه و آله : خدایا! سوادة بن قیس را ببخش ، چنانكه او پیامبر تو، محمد را ببخشید. (7)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:48
دعا و زیارت
 

 

روزى پیامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانایى خود بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند: چه مى كنید؟ گفتند:
- زورآزمایى مى كنیم تا بدانیم كدام یك از ما نیرومندتر است ؟ فرمود: مایلید من بگویم كدامتان از همه قویتر و زورمندتر است ؟
عرض كردند: بلى ! یا رسول الله صلى الله علیه و آله . چه بهتر كه پیامبر سلام بگوید چه كسى از همه قویتر است ؟ پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
- از همه نیرومندتر كسى است كه هرگاه از چیزى خوشش آمد علاقه به آن چیز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اى دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد و هرگاه قدرتمند گشت به زیاده از اندازه حق خود دست درازى نكند.(6)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:48
دعا و زیارت
 

(4)

ابن عباس (پسرعموى پیغمبر اسلام ) مى گوید:
هرگاه پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله كسى را مى دید و وى توجه حضرت را به خود جلب مى كرد مى فرمود: او شغل و حرفه اى دارد؟ اگر مى گفتند: نه ! مى فرمود: از نظر من افتاد.
وقتى از ایشان سؤ ال مى كردند: چرا؟
حضرت مى فرمود:
- به خاطر اینكه اگر آدم خداشناس شغلى نداشته باشد دین خدا را وسیله دنیاى خود قرار مى دهد و از دین خود نان مى خورد.(5)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته