• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2889روز قبل
دعا و زیارت

 

 

((25)) پاداش علم و آگاهى

مرد عربى نزد امام حسین علیه السلام آمد و عرض كرد:
- اى فرزند پیغمبر! من خونبهایى را ضامن شده ام و از پرداخت آن ناتوانم . با خود گفتم خوب است آن را از شریفترین مردم درخواست كنم و شریفتر از خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله به نظرم نرسید.
حضرت فرمود: اى برادر عرب من سه مساءله از تو مى پرسم ، اگر یكى را پاسخ دادى یك سوم بدهى تو را مى دهم و اگر دو سؤ ال را پاسخ دادى دو سوم آن را مى دهم و چنانچه همه را پاسخ دادى ، همه بدهى تو را پرداخت مى كنم .
مرد عرب گفت : ((اءمثلك یسئل عن مثلى )).
پسر پیغمبر آیا شخصى مانند شما كه اهل علم و شرفى از همچو منى كه عرب بیابانى هستم ، مساءله مى پرسد؟
امام علیه السلام فرمود: بلى ! چون از جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه مى فرمود:
- ((اءلمعروف بقدر المعرفة )). خوبى و احسان را به اندازه شناخت و آگاهى باید انجام داد.
مرد عرب گفت : اگر چنین است ، هر چه مى خواهى سؤ ال كن . اگر دانستم جواب مى دهم و گرنه از شما یاد مى گیرم . ((و لاقوة الا بالله )).
حضرت فرمود: كدام عمل از تمامى اعمال برتر و بالاتر است ؟
عرب عرض كرد: ایمان به خدا.
فرمود: چه چیز انسان را از هلاكت نجات مى دهد؟
عرض كرد: توكل و اعتماد به خدا.
فرمود: آنچه آدمى را زینت دهد چیست ؟
عرب عرض كرد: علم و دانش كه با آن عمل باشد.
امام علیه السلام فرمود: این را ندانسته باشد؟
عرب گفت : ثروتى كه جوانمردى و مروت همراه آن باشد.
امام علیه السلام فرمود: اگر آن نبود؟
عرض كرد: فقرى كه با آن صبر و شكیبایى باشد.
فرمود: اگر آن را نداشته باشد؟
عرض كرد: در این صورت آتش از آسمان فرود آید و چنین آدمى بسوزاند كه او شایسته این گونه عذاب است .
آن گاه امام علیه السلام خندید و كیسه اى را كه هزار دینار طلا در آن بود به او مرحمت كرد و انگشتر خود را نیز كه نگینش دویست ارزش داشت به او داد و فرمود: این دینارهاى طلا را به طلبكارانت بده و این انگشتر را نیز به مصرف خرج زندگى خود برسان .
مرد عرب آنها را گرفت و این آیه شریفه را خواند:
- ((اءلله یعلم حیث یجعل رسالته )) . یعنى خداوند مى داند رسالتش را در كجا قرار دهد. (25)

سه شنبه 3/6/1388 - 21:57
دعا و زیارت

 

 

((24)) ازدواج امام حسین علیه السلام

هنگامى كه اسیران فارس را به مدینه آوردند، از یك سو عمر قصد داشت كه زنان اسیر را بفروشد و مردان آنها را غلام عرب قرار دهد و از سوى دیگر این فكر را نیز در سر داشت كه اسیران فارس ، افراد علیل و ضعیف و پیران عرب را در موقع طواف كعبه به دوش بگیرند و طواف دهند ولى على علیه السلام به او متذكر شدند كه پیغمبر بزرگوار فرموده است :
- ((افراد شریف و بزرگوار هر ملتى را محترم بدارید، اگر چه با شما یك سو نباشند)). فارس (ایرانیها) مردمانى دانا و بزرگوارند، بنابراین سهم خود و سهم بنى هاشم را كه از این اسیران داریم در راه خدا آزاد مى كنیم . سپس ‍ مهاجرین و انصار گفتند: اى برادر رسول خدا! ما نیز سهم خود را به تو بخشیدیم . على علیه السلام عرض كرد: پروردگارا! اینان سهم خود را بخشیدند و من هم قبول كردم و اسیران را آزاد كردم .
عمر گفت : على بن ابى طالب علیه السلام پیشى گرفت و تصمیمى كه درباره مردم عجم داشتم در هم شكست .
بعضى از آن جمع هم بر آن شدند كه با دختران پادشاهان كه اسیر شده بودند. ازدواج نمایند. حضرت على علیه السلام در این رابطه به عمر فرمود:
- این دختران شاهان را در ازدواج آزاد بگذار و آنان را مجبور نكن .
یكى از بزرگان عرب به شهربانو دختر یزدگرد (پادشاه ایران ) اشاره كرد ولى او صورت خود را پوشاند و نپذیرفت .
به شهربانو گفتند: تو كدام یك از این خواستگاران را انتخاب مى كنى ؟ آیا راضى هستى ازدواج كنى ؟ آن بانو سكوت اختیار كرد. امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: او به ازدواج راضى است و بعدا همسر انتخاب خواهد كرد زیرا سكوت وى علامت رضایت اوست . وقتى كه بار دیگر پیشنهاد كردند شهربانو گفت : اگر در ازدواج آزاد باشم ، غیر از حسین كه چون نورى است پرتوافكن و مهتابى است درخشان ، كسى را انتخاب نمى كنم . حضرت على علیه السلام فرمود: تو چه كسى را براى انجام كارهایت به وكالت مى پذیرى ؟ شهربانو آن حضرت را وكیل قرار داد. امیرالمؤ منین علیه السلام به حذیفه یمانى دستور داد خطبه نكاح را بخواند. او نیز خطبه را خواند. بدین طریق شهربانو به ازدواج امام حسین درآمد و امام زین العابدین علیه السلام از این بانوى مكرمه متولد شد و نسل امام حسین علیه السلام بوسیله او ادامه یافت . (24)


سه شنبه 3/6/1388 - 21:56
دعا و زیارت

 

 
((23)) شرایط دریافت كمك مالى

روزى عثمان در آستانه مسجد نشسته بود. شخص فقیرى به نزدش آمد و از او كمك مالى خواست . عثمان دستور داد. پنج درهم به او بخشیدند. فقیر گفت : این مبلغ برایم كافى نیست . مرا به كسى راهنمایى كن كه مبلغ بیشترى به من كمك كند.
عثمان گفت : برو پیش آن جوانان كه مى بینى و با دست خود اشاره به گوشه اى از مسجد كرد كه حضرت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند.
مرد فقیر پیش آنها رفت . سلام داد و اظهار حاجت نمود.
امام حسن علیه السلام به خاطر اینكه از رحمتهاى اسلام سوء استفاده نشود، پیش از آنكه به او كمك كند فرمود:
- اى مرد! از دیگران درخواست كمك مالى فقط در سه مورد جایز است :
1- دیه اى كه انسان بر ذمه دارد و از پرداخت آن عاجز است .
2- بدهى كمرشكن داشته باشد و از پرداخت آن ناتوان باشد.
3- مسكین و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد.
كدام یك از این سه مورد براى تو پیش آمده است ؟
فقیر گفت : اتفاقا گرفتارى من در یكى از این سه مورد است امام حسن علیه السلام پنجاه دینار و امام حسین علیه السلام چهل و نه دینار و عبداله بن جعفر چهل و هشت دینار به او دادند.
مرد فقیر برگشت و از كنار عثمان خواست بگذرد. عثمان پرسید:
- چه كردى ؟
فقیر پاسخ داد: پیش تو آمدم و پول خواستم . تو هم مبلغى به من دادى و از من نپرسیدى این پولها را براى چه مى خواهى ؟ ولى نزد آن سه نفر كه رفتم وقتى كمك خواستم ، یكى از آنان (امام حسن ) پرسید: براى چه منظورى پول درخواست مى كنى ؟ و فرمود: تنها در سه مورد مى توان از دیگران كمك مالى درخواست نمود. (دیه عاجز كننده ، بدهى كمرشكن و فقر زمین گیر كننده ). من هم گفتم گرفتاریم یكى از آن سه مورد است . آن گاه یكى پنجاه دینار و دومى چهل و نه دینار و سومى چهل و هشت دینار به من دادند. عثمان گفت : هرگز نظیر این جوانان را نخواهى یافت ! آنان كانون دانش و حكمت و سرچشمه كرامت و فضیلتند.(23)

سه شنبه 3/6/1388 - 21:55
دعا و زیارت

 

 
(22)) جاذبه امام حسن علیه السلام

مردى از اهل شام كه در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن مى داشت ، وارد مدینه شد. در شهر امام حسن علیه السلام را دید. پیش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد و هر چه از دهانش مى آمد به آن بزرگوار گفت . حضرت با كمال مهر و محبت به وى مى نگریست . چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت ، امام به او سلام كرده ، لبخندى زد و سپس فرمود:
- اى مرد! من خیال مى كنم تو در این شهر مسافر غریبى هستى و شاید هم اشتباه كرده اى . در عین حال اگر از ما طلب رضایت كنى ، ما از تو راضى مى شویم . اگر چیزى از ما بخواهى به تو مى دهیم . اگر راهنمایى بخواهى ، هدایتت مى كنیم . اگر براى برداشتن بارت از ما یارى طلبى بارت را برمى داریم . اگر گرسنه هستى سیرت مى كنیم . اگر برهنه اى لباست مى دهیم . اگر محتاجى بى نیازت مى كنیم . اگر آواره اى پناهت مى دهیم . اگر حاجتى دارى برآورده مى كنیم و چنانچه با همه وسایل مسافرت بر خانه وارد شوى ، تا هنگام رفتنت مهمان ما مى شوى و ما مى توانیم با كمال شوق و محبت از شما پذیرایى كنیم . چه این كه ما خانه اى وسیع و وسایل پذیرایى از هر جهت در اختیار داریم .
وقتى مرد شامى سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنید سخت گریست و در حال خجلت و شرمندگى عرض كرد:
- گواهى مى دهم كه تو خلیفه خدا بر روى زمین هستى ؛ ((الله اءعلم حیث یجعل رسالته )) . و خداوند داناتر است به اینكه رسالت خویش را در كدام خانواده قرار دهد و تو اى حسن و پدرت دشمن ترین خلق خدا نزد من بودید و اكنون تو محبوب ترین خلق خدا پیش منى . سپس ‍ مرد به خانه امام حسن علیه السلام وارد شد و هنگامى كه در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایى شد و از ارادتمندان آن خاندان گردید.


سه شنبه 3/6/1388 - 21:55
دعا و زیارت

 

21)) انفاق نان جو

حسن و حسین علیهماالسلام مریض شدند. پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله با چند تن از یاران به عیادتشان آمدند. گفتند:
- یا على ! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندانت مى كردى .
على علیه السلام و فاطمه علیهماالسلام نذر كردند، اگر عزیزان شفا یابند، سه روز روزه بگیرند. خود حسن و حسین علیهماالسلام و فضه كه خادمه آنها بود نیز نذر كردند كه سه روز روزه بگیرند. چیزى نگذشت كه خداوند به هر دو شفاى عنایت فرمود. روز اول را روزه گرفتند در حالى كه غذایى در خانه نداشتند. حضرت على علیه السلام سه صاع (تقریبا سه كیلو) جو قرض كرد. حضرت زهرا علیهاالسلام یك قسمت آن را رد كرد. پنج عدد نان پخت . وقت غروب سفره انداختند و پنج نفر كنار سفره نشستند. هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت : سلام بر شما اى خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله ! من مستمندى از مستمندان مسلمین هستم . طعامى به من دهید كه خداوند به شما از طعامهاى بهشتى عنایت كند. خاندان على علیه السلام همگى غذاى خویش را به او دادند و تنها با آب افطار كردند و خوابیدند. روز دوم را نیز روزه گرفتند. فاطمه علیهاالسلام پنج عدد نان جو آماده كرد و در سفره گذاشت . موقع افطار یتیمى آمد و گفت : - سلام بر شما اى خاندان محمد صلى الله علیه و آله ! من یتیمى مسلمانم ، به من غذایى دهید كه خداوند به شما از غذاى بهشتى مرحمت كند. همه سهم خود را به او دادند و باز با آب افطار كردند. روز سوم را نیز روزه گرفتند. زهرا علیهاالسلام غذایى (نان جو) آماده كرد. هنگام افطار اسیرى به در خانه آمد و كمك خواست . بار دیگر همه غذاى خویش را به اسیر دادند و تنها با آب افطار كرده و گرسنه خوابیدند. صبح كه شد على علیه السلام دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفته و محضر پیامبر رسیدند. در حالیكه بچه ها از شدت گرسنگى مى لرزیدند. وقتى كه پیامبر صلى الله علیه و آله آنها را در چنان حالى دید فرمود: یا على ! این حالى را كه در شما مى بینم برایم بسیار ناگوار است . سپس برخاست و با آنان به سوى فاطمه علیهاالسلام حركت كردند. وقتى كه به خانه وارد شدند. دیدند فاطمه علیهاالسلام در محراب عبادت ایستاده ، در حالى كه از شدت گرسنگى بسیار ضعیف گشته و دیدگانش به گودى نشسته . رسول خدا صلى الله علیه و آله او را به آغوش ‍ كشید و فرمود: از وضع شما به خدا پناه مى برم . در این وقت جبرئیل نازل گشت و گفت : اى رسول خدا! خداوند به داشتن چنین خاندانى تو را تهنیت مى كند. آن گاه سوره ((هل اءتى )) را بر او خواند.(22)


سه شنبه 3/6/1388 - 21:53
دعا و زیارت

مردى به همسرش گفت : برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه ؟
آن زن خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
- به همسرت بگو اگر آنچه را كه دستور داده ایم بجا مى آورى و از آنچه كه نهى نموده ایم دورى مى جویى از شیعیان ما هستى وگر نه شیعه ما نیستى .
زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام را براى همسرش ‍ نقل كرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد كشید:
- واى بر من ! چگونه ممكن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟
بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت ، زیرا هركس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود.
زن بار دیگر محضر فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتى و سخنان همسرش ‍ را نزد آن حضرت بازگو نمود.
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:
- به همسرت بگو؛ آن طور كه فكر مى كنى نیست . چه اینكه شیعیان ما بهترین هاى اهل بهشتند ولى هركس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولى در عمل با اوامر و نواهى ما مخالفت كرده ، مرتكب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعى ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهى پس از پاك شدن گناه .
آرى ! به این طریق است كه به گرفتاریهاى (دنیوى ) و یا به شكنجه مشكلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ كیفر دیده ، پس از پاك شدن از آلودگیهاى گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته ، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل مى گیرد.(21)

سه شنبه 3/6/1388 - 14:13
دعا و زیارت
 
 
((19)) آنان كه خاك را به نظر كیمیا كنند

عمران پسر شاهین از بزرگان عراق بود. وى علیه حكومت عضدالدوله دیلمى قیام نمود.
عضدالدوله با كوشش فراوان خواست او را دستگیر نماید. عمران به نجف اشرف گریخت و در آنجا با لباس مبدل مخفیانه زندگى مى كرد.
عمران در كنار بارگاه حضرت على علیه السلام پیوسته به دعا و نماز مشغول بود تا اینكه یك بار آن حضرت را در خواب دید كه به او مى فرماید:
- اى عمران ! فردا فناخسرو (عضدالدوله ) به عنوان زیارت به اینجا مى آید و همه را از این مكان بیرون مى كنند. آن گاه حضرت به یكى از گوشه هاى قبر مطهر اشاره نموده و فرمود:
- تو در اینجا توقف كن كه آنان تو را نمى بینند. عضدالدوله وارد بارگاه مى شود. زیارت مى كند و نماز مى خواند. سپس به درگاه خدا دعا و مناجات مى كند و خدا را به محمد و خاندان پاكش سوگند مى دهد كه وى را بر تو پیروز نماید. در آن حال تو نزدیك او برو و به او بگو: پادشاها! آن كسى كه در دعاهایت مورد تاءكید تو بود و خدا را به محمد و خاندان پاكش قسم مى دادى كه تو را بر او پیروز كند كیست ؟
فناخسرو خواهد گفت : مردى است كه در میان ملت ما اختلاف انداخته و او قدرت ما را شكسته و علیه حكومت قیام نموده است . به او بگو اگر كسى تو را بر او پیروز كند چه مژده اى به او مى دهى ؟
او مى گوید هر چه بخواهد مى دهم . حتى اگر از من بخواهد او را عفو كنم عفو مى كنم .
در این وقت تو خودت را به او معرفى كن . آنگاه هر چه از او خواسته باشى به تو خواهد داد.
عمران مى گوید: همان طور كه امام على علیه السلام مرا در عالم خواب راهنمایى كرده بود، واقع شد. عضدالدوله آمد. پس از زیارت و نماز خدا را به محمد و آل محمد قسم داد كه او را بر من پیروز گرداند. من نزدش رفتم به او گفتم : اگر كسى تو را بر او پیروز كند، چه مژده اى به او مى دهى ؟ او هم در پاسخ گفت : هر كس مرا بر عمران پیروز گرداند، حتى اگر خواسته اش عفو باشد، او را خواهم بخشید.
عمران مى گوید در این موقع به پادشاه گفتم : منم عمران پسر شاهین كه تو در تعقیب و دستگیرى او هستى .
عضدالدوله گفت : چه كسى تو را به اینجا راه داد و از جریان آگاهت نمود؟ گفتم : مولایم على علیه السلام در خواب به من فرمود فردا فناخسرو به اینجا خواهد آمد و به او چنین و چنان بگو! من هم خدمت شما عرض كردم . عضدالدوله گفت :
- تو را به حق امیرالمؤ منین قسم مى دهم كه آیا حضرت به تو فرمود: فردا فناخسرو مى آید؟
گفتم : آرى ! سوگند به حق امیرالمؤ منین كه آن حضرت به من فرمود. عضدالدوله گفت : هیچ كس غیر از من ، مادرم و قابله نمى دانست كه اسمم ((فناخسرو)) است .
پادشاه در همانجا از گناه وى درگذشت و او را به وزارت انتخاب نمود. و دستور داد برایش لباس وزارت آوردند و خود به سوى كوفه حركت نمود. عمران نذر كرده بود هنگامى كه مورد عفو و گذشت پادشاه قرار گرفت با سر و پاى برهنه به زیارت امیرالمؤ منین مشرف شود. (كه البته همین كار را هم كرد.)
راوى این داستان حسن طهال مقدادى مى گوید:
- جد من نگهبان بارگاه امیرالمؤ منین علیه السلام بود. حضرت را شب به خواب مى بیند كه به او مى فرماید: از خواب برخیز و برو براى دوست ما (عمران پسر شاهین ) در حرم را باز كن !
جد من از خواب برمى خیزد و در حرم را باز كرده و منتظر مى نشیند. ناگهان مشاهده مى كند مردى به سوى مرقد حضرت مى آید. هنگامى كه به حرم مى رسد، جدم به او مى گوید: بفرمایید اى سرور ما! عمران مى گوید: من كیستم ؟
جدم پاسخ مى دهد: شما عمران پسر شاهین هستید.
عمران تاءكید مى كند كه من عمران پسر شاهین نیستم !
جدم مى گوید: شما عمران هستید. الان على علیه السلام را در خواب دیدم و دستور داد كه برخیز و در را به روى دوست ما باز كن .
عمران با تعجب مى پرسد:
- تو را به خدا سوگند مى دهم كه چنین گفت ؟
جدم مى گوید: آرى ! به حق خداوند سوگند مى خورم كه چنین گفت . عمران خود را بر درگاه حرم مى اندازد و مشغول بوسیدن مى شود دستور مى دهد شصت دینار به جدم بدهند. (20)


 

 

سه شنبه 3/6/1388 - 13:57
دعا و زیارت
 
 
)) قطیفه بر دوش

هارون پسر عنتره از پدرش نقل مى كند:
در فصل سرما در محضر مولا على علیه السلام وارد شدم . قطیفه اى كهنه بر دوش داشت و از شدت سرما مى لرزید. گفتم : یا امیرالمؤ منین ! خداوند براى شما و خانواده تان بیت المال مانند دیگر مسلمانان سهمى قرار داده كه مى توانید به راحتى زندگى كنید. چرا این اندازه به خود سخت مى گیرید و اكنون از سرما مى لرزید؟
فرمود: به خدا سوگند! از بیت المال شما حبه اى برنمى دارم و این قطیفه اى كه مى بینید همراه خود از مدینه آورده ام . غیر از آن چیزى ندارم .(19)

 

سه شنبه 3/6/1388 - 13:55
دعا و زیارت
 
 

در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شكایت كرد. و ناله سر مى داد كه :
- خدایا! بین من و مادرم حكم كن .
عمر از او پرسید:
- مگر مادرت چه كرده است ؟ چرا درباره او شكایت مى كنى ؟
جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شكم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده . اكنون كه بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص مى دهم ، مرا طرد كرده و مى گوید: تو فرزند من نیستى ! حال آنكه او مادر من و من فرزند او هستم .
عمر دستور داد زن را بیاورند. زن كه فهمید علت اظهارش چیست ، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محكمه حاضر شد.
عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید.
جوان گفته هاى خود را تكرار كرد و قسم یاد كرد كه این زن مادر من است . عمر به زن گفت :
- شما در جواب چه مى گویید؟
زن پاسخ داد: خدا را شاهد مى گیرم و به پیغمبر سوگند یاد مى كنم كه این پسر را نمى شناسم . او با چنین ادعاى مى خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بى آبرو سازد. من زنى از خاندان قریشم و تا بحال شوهر نكرده ام و هنوز باكره ام .
در چنین حالتى چگونه ممكن است او فرزند من باشد؟
عمر پرسید: آیا شاهد دارى ؟
زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند.
آن چهل نفر شهادت دادند كه پسر دروغ مى گوید و نیز گواهى دادند كه این زن شوهر نكرده و هنوز هم باكره است .
عمر دستور داد كه پسر را زندانى كنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفترى مجازات گردد.
ماءموران در حالى كه پسر را به سوى زندان مى بردند، با حضرت على علیه السلام برخورد نمودند، پسر فریاد زد:
- یا على ! به دادم برس . زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان كرد. حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت : من دستور زندان داده بودم . براى چه او را آوردید؟
گفتند: على علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مكرر شنیده ایم كه با دستور على بن ابى طالب علیه السلام مخالفت نكنید.
در این وقت حضرت على علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار كنند و او را آوردند. آن گاه حضرت به پسر فرمود: ادعاى خود را بیان كن .
جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود.
على علیه السلام رو به عمر كرد و گفت :
- آیا مایلى من درباره این دو نفر قضاوت كنم ؟
عمر گفت : سبحان الله ! چگونه مایل نباشم و حال آنكه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده ام كه فرمود:
- على بن ابى طالب علیه السلام از همه شما داناتر است .
حضرت به زن فرمود: درباره ادعاى خود شاهد دارى ؟
گفت : بلى ! چهل شاهد دارم كه همگى حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهى دادند.
على علیه السلام فرمود: طبق رضاى خداوند حكم مى كنم . همان حكمى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است .
سپس به زن فرمود: آیا در كارهاى خود سرپرست و صاحب اختیار دارى ؟
زن پاسخ داد: بلى !
این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آن گاه حضرت به برادران زن فرمود:
- آیا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار مى دهید؟
گفتند: بلى ! شما درباره ما صاحب اختیار هستید.
حضرت فرمود: به شهادت خداى بزرگ و شهادت تمامى مردم كه در این وقت در مجلس حاضرند. این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد كه خود آن را مى پردازم . (البته عقد صورت ظاهرى داشت ).
سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر كن .
قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت . فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر 

پسر از جاى خود حركت كرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت :
- برخیز! برویم .
در این هنگام زن فریاد زد: ((اءلنار! النار!)) (آتش ! آتش !)
اى پسر عموى پیغمبر آیا مى خواهى مرا همسر پسرم قرار بدهى ؟!
به خدا قسم ! این جوان فرزند من است . برادرانم مرا به شخصى شوهر دادند كه پدرش غلام آزاد شده اى بود این پسر را من از او آورده ام . وقتى بچه بزرگ شد به من گفتند:
- فرزند بودن او را انكار كن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملى را انجام دادم ولى اكنون اعتراف مى كنم كه او فرزند من است . دلم از مهر و علاقه او لبریز است .
مادر دست پسر را گرفت و از محكمه بیرون رفتند.
عمر گفت : ((واعمراه ، لو لا على لهلك عمر))
- ((اگر على نبود من هلاك شده بودم .)) (18)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:55
دعا و زیارت
 

حضرت على علیه السلام مردى را دید كه آثار ترس و خوف در سیمایش ‍ آشكار است . از او پرسید:
- چرا چنین حالى به تو دست داده است ؟
مرد جواب داد:
- من از خداى مى ترسم
امام فرمود:
- بنده خدا! (نمى خواهد از خدا بترسى ) از گناهانت بترس و نیز به خاطر ظلمهایى كه درباره بندگان خدا انجام داده اى . از عدالت خدا بترس و آنچه را كه به صلاح تو نهى كرده است در آن نافرمانى نكن ، آن گاه از خدا نترس ؛ زیرا او به كسى ظلم نمى كند و هیچ گاه بدون گناه كسى را كیفر نمى دهد.(17)

سه شنبه 3/6/1388 - 13:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته