• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5374روز قبل
دانستنی های علمی

در جریان عاشوراى حسینى و سپس اسارت اهل بیت (ع ) از كربلا به كوفه و از كوفه به شام مقرّ سلطنت یزید، از نكات جالب اینكه سخنرانیهاى حضرت زینب (ع ) و امام سجاد (ع ) و عكس العملهاى حماسى و معقول اهل بیت (ع ) موجب شد كه زمینه سوءظن شدید مردم شام بر ضد حكومت ظالمانه یزید، و شورش براى براندازى این حكومت ننگین به وجود آید.
كار به جائى رسید كه یزید - همانكسى كه در آغاز بخاطر قتل حسین (ع ) شراب مى خورد و عربده مى كشید، اظهار پشیمانى كرده و رسما مى گفت : ((ابن مرجانه (عبیدالله بن زیاد) باعث فاجعه عاشورا است ، نه من ، خدا ((ابن مرجانه )) را لعنت كند، من چنین دستورى به او نداده بودم ...)).
و از آن پس یزید براى سرپوش گذاشتن بر جنایات خود، دستور داد ماءمورین ، با اسیران اهل بیت رفتار نیك داشته باشند و خودش نیز در ظاهر با آنها برخورد نیك داشت ، او مى خواست با این ترفندها، خشم مردم را فرو نشاند، و موضوع را لوث كرده و عادى نشان دهد.
اما حضرت زینب (ع ) و امام سجاد (ع ) پیام رسانان خون پاك شهیدان ، هشیار بودند، وقتى یزید به آنها گفت : شما صاحب اختیارید كه در شام بمانید یا به مدینه بروید، آنها گفتند: ما نخست مى خواهیم به ما اجازه دهید در شام ، براى شهداى عزیزمان ، سوگوارى كنیم ، یزید اجازه داد، اهل بیت لباسهاى سیاه پوشیدند و هفت روز در شام ، اقامه عزادارى كردند، قریش و بنى هاشم و بعضى دیگر در این مجلس شركت مى نمودند، و همین عزادارى و نوحه سرائى ، یك عامل دیگر براى بیدارى هر چه بیشتر مردم بود و دسیسه هاى یزید را در مورد سرپوش گذاشتن بر جنایت خود، افشا مى كرد.
یزید، براى اینكه باز با ترفند دیگرى ، مردم را نسبت به خود خوشبین كند، هنگام خروج اهل بیت (ع ) از شام به سوى مدینه ، دستور داد، محملها را با پارچه هاى زربفت و فاخر، آراستند و خواست وارثان عاشورا را با زرق و برق (همچون یك كاروان سلطنتى ) روانه مدینه كند، تا دلسوزى و رقّت و احساسات مردم نسبت به خاندان پیامبر (ص ) و در نتیجه بدبینى آنها به حكومت ننگین یزید، كاملا برطرف گردد.
اما این ترفند نیز با پیشنهاد حضرت زینب (ع ) خنثى گردید، آنحضرت این پیشنهاد را رد كرد و فرمود: ما عزادار هستیم و محملها را سیاه پوش كنید حتى یزید شخصا نزد اهل بیت (ع ) آمد و عذرخواهى كرد، و اموالى براى مخارج آنها حاضر كرد و گفت : ((اینها عوض آنچه به شما از مصائب رسیده )).
حضرت ام كلثوم (ع ) فرمود: ((اى یزید چقدر حیاء تو اندك است ، برادران و اهل بیت مرا كشته اى ، كه جمیع دنیا ارزش یك موى آنها را ندارد، اینك مى گوئى اینها عوض آنچه من كرده ام !!)).
به این ترتیب نیرنگهاى یزید، یكى پس از دیگرى خنثى شد و نقشه هاى موزیانه او نقش بر آب گردید، و تا آنجا كه ممكن بود، اسیران كربلا، نسبت به ظالم ، نه تنها انعطاف نشان ندادند بلكه در هر فرصتى به افشاگرى بر ضد او پرداختند.

پنج شنبه 18/4/1388 - 15:58
دانستنی های علمی

هنگامى كه رسول خدا (ص ) با یاران اندك به مدینه مهاجرت نمودند، در آغاز چون مسلمانان ، كم ، بودند، پیامبر (ص ) هنگام سخنرانى ، بر ستون مسجد (كه ستونى از نخل خرما بود) تكیه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت ، ولى وقتى كه جمعیت مسلمین ، بسیار شدند، به دستور پیامبر (ص ) یك منبر سه پله اى ساختند تا هنگام سخنرانى ، بالاى منبر رود، روز جمعه فرا رسید، مسلمانان در مسجد مدینه جمع شدند، پیامبر (ص ) براى اولین بار از پله هاى آن منبر بالا رفت .
در این هنگام ، فریاد ناله از تنه درخت خرما (كه ستون مسجد و تكیه گاه قبلى پیامبر (ص ) بود) بلند شد، همانند ناله شترى كه از بچه خود جدا شده ، آه و ناله مى كرد كه همه حاضران آن ناله را شنیدند، و این ناله بخاطر فراق بود، كه پیامبر (ص ) دیگر هنگام سخن گفتن به آن تكیه نمى كند.
عجیب اینكه : پیامبر (ص ) هنگامى كه بالاى منبر رفت ، سه بار گفت : ((آمین )).
روشن است كه كلمه ((آمین )) (خدایا به استجابت برسان ) در پایان دعا یا نفرین ، گفته مى شود، و در اینجا این سؤال در ذهن حاضران آمد كه چرا پیامبر (ص ) ((آمین )) گفت ، ولى طولى نكشید كه پاسخ این سؤال روشن گردید و آن این بود كه پیامبر (ص ) وقتى بالاى منبر رفت ، از جبرئیل سه نفرین شنید (كه دیگران این صدا را نمى شنیدند).
پیامبر (ص ) شنید كه جبرئیل مى گوید: ((خدایا لعنت كن (یعنى رحمتت را دور كن ) بر عاق والدین (كسى كه پدر و مادرش را ناراضى مى كند) فرمود: آمین ، سپس شنید، جبرئیل عرض كرد: خدایا لعنت بفرست بر كسى كه ماه مبارك رمضان بر او بگذرد و او از رحمت و آمرزش الهى محروم گردد)).
پیامبر (ص ) فرمود: آمین .
از آن پس ، شنید جبرئیل گفت : ((خدایا لعنت كن كسى را كه نام تو (رسول خدا) را بشنود و صلوات نفرستد، پیامبر (ص ) گفت آمین )).
با توجه به اینكه ((آمین )) پیامبر (ص ) مورد قبول و استجابت خدا است ، این حدیث هشدار خطیرى است كه در مورد عدم احترام به پدر و مادر، و محرومیت از آنهمه بركات سرشار ماه رمضان ، و درود نفرستادن بر پیامبر (ص ) هنگام شنیدن نام آنحضرت ، به ما مى دهد، و مى آموزد كه در این سه موضوع ، توجه كامل داشته باشیم ، و حق آنرا بخوبى ادا كنیم .

پنج شنبه 18/4/1388 - 15:57
دانستنی های علمی
زمان خلافت معاویه بود، او با دسیسه هاى گوناگون بر مناطق اسلامى مسلط شده بود، آن گونه كه خود را بى رقیب مى دانست (چرا كه حضرت على (ع ) به شهادت رسیده بود و امام حسن (ع ) را نیز به انزواى تحمیلى در مدینه كشانده بودند).
معاویه سفرى به حجاز كرد، در این سفر به مدینه وارد شد، و در مسجد در میان جمعیت به منبر رفت و سخنرانى كرد، در این سخنرانى به ناسزاگوئى و دهن كجى به مقام مقدس على (ع ) پرداخت .
امام حسن (ع ) در بین سخنرانى معاویه ، برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: ((خداوند هیچ پیامبرى را به پیامبرى مبعوث نكرد مگر اینكه در دودمان او ((وصى )) قرار داد، و هیچ پیامبرى نبود مگر اینكه دشمنى از مجرمین داشت ، و بى گمان على (ع ) وصى رسول خدا (ص ) بود و من پسر همین على (ع ) هستم ، اما تو (اى معاویه ) پسر ((صخر)) هستى ، جد تو ((حرب )) است ولى جدّ من رسول خدا (ص ) است ، مادر تو هند است و مادر من حضرت فاطمه (ع ) است ، جدّه من حضرت خدیجه (ع ) است ، و جدّه تو ((نثیله )) است (با توجه به اینكه هند و نثیله به ناپاكى مشهور بودند) )).
آنگاه فرمود: فلعن الله الامنا حسبا و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا: ((پس ‍ خداوند لعنت كند آن كس را كه در بین ما از نظر حسب و شرافت خانوادگى پست است ، و پیشتاز كفر بوده و غافل از یاد خدا است )). ...همه حاضران در مسجد گفتند: ((آمین )).
معاویه سرافكنده شد و سخن خود را دیگر ادامه نداد و از منبر پائین آمد
پنج شنبه 18/4/1388 - 15:57
دانستنی های علمی
عبدالله بن فضل یكى از شیعیان گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم ، من بدهكارى بسیارى دارم در عین حال عیالوار مى باشم و قدرت به رفتن به مكه و شركت براى انجام مراسم حج ، ندارم ، به من دعائى بیاموز، تا با آن ، دعا كنم (بلكه حاجتهایم روا گردد).
عبدالله بن فضل به یكى از شیعیان مى گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم ، من بدهكارى بسیارى دارم در عین حال عیالوار مى باشم و قدرت رفتن به مكه و شركت براى مراسم حج ، ندارم ، به من دعائى بیاموز، تا با آن ، دعا كنم (بلكه حاجتهایم روا گردد).
امام صادق (ع ) فرمود: بعد از هر نماز فریضه این دعا را بخوان : اللهم صل على محمد و آل محمد و اقض عنى دین الدنیا و دین الاخرة : ((خداوندا، درود و رحمت بفرست بر محمد و دودمانش ، و بدهكارى دنیا و آخرت مرا ادا كن )).
پرسیدم : بدهكارى دنیا را مى دانم ، اما بدهكارى آخرت چیست ؟
فرمود: بدهكارى آخرت ، ((حج )) است .
یعنى با انجام حج صحیح ، آنچنان پاك مى شوى كه دیگر بدهكارى اخروى ندارى
پنج شنبه 18/4/1388 - 15:57
دانستنی های علمی
عبدالله بن فضل یكى از شیعیان گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم ، من بدهكارى بسیارى دارم در عین حال عیالوار مى باشم و قدرت به رفتن به مكه و شركت براى انجام مراسم حج ، ندارم ، به من دعائى بیاموز، تا با آن ، دعا كنم (بلكه حاجتهایم روا گردد).
عبدالله بن فضل به یكى از شیعیان مى گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم ، من بدهكارى بسیارى دارم در عین حال عیالوار مى باشم و قدرت رفتن به مكه و شركت براى مراسم حج ، ندارم ، به من دعائى بیاموز، تا با آن ، دعا كنم (بلكه حاجتهایم روا گردد).
امام صادق (ع ) فرمود: بعد از هر نماز فریضه این دعا را بخوان : اللهم صل على محمد و آل محمد و اقض عنى دین الدنیا و دین الاخرة : ((خداوندا، درود و رحمت بفرست بر محمد و دودمانش ، و بدهكارى دنیا و آخرت مرا ادا كن )).
پرسیدم : بدهكارى دنیا را مى دانم ، اما بدهكارى آخرت چیست ؟
فرمود: بدهكارى آخرت ، ((حج )) است .
یعنى با انجام حج صحیح ، آنچنان پاك مى شوى كه دیگر بدهكارى اخروى ندارى
پنج شنبه 18/4/1388 - 15:57
دانستنی های علمی

سعد و ابوالحتوف دو فرزند حارث بن سلمه انصارى ، دو نفر از افراد گمراه و از گروه ضاله خوارج بودند.
این دو نفر از كوفه همراه سپاه عمر سعد براى جنگ با امام حسین (ع ) به كربلا آمده بودند.
در روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب امام حسین (ع ) ناگهان شنیدند، امام استغاثه مى كند و مى فرماید: هل من ناصر ینصرنى : ((آیا یاورى هست تا مرا یارى كند؟!)).
گوئى این ندا، جرقه نورى بود كه بر قلب سعد و ابوالحتوف تابید و آنها را كه تا آن وقت (بعد از ظهر عاشورا) جزء سپاهیان عمر سعد بودند، عوض كرد، آنها به همدیگر گفتند: ((ما معتقدیم ، فرمانى جز فرمان خدا نیست و نباید از كسى كه پیروى از خدا نمى كند، اطاعت كرد، و این پسر پیامبر (ص ) است كه ما فرداى قیامت چشم شفاعت به او داریم ، چگونه به نداى او پاسخ ندهیم و او را تنها در میان جمعى از اهل و عیال بى سرپرست بگذاریم ...)).
آنها در همان لحظه با اراده آهنین ، راه بهشت را برگزیدند و از جهنم یزیدى فرار كرده و با سرعت به حضور امام حسین (ع ) شرفیاب شدند، و در كنار آنحضرت با دشمن به جنگ پرداختند و پس از كشتن جمعى از دشمن ، با هم در یك مكان به شهادت رسیدند و این چنین در طول حدود یك ساعت ، تصمیم گرفتند و به سعادت ابدى پیوستند، و براستى جالب است كه انسان در لحظات آخر عمر ناگهان عاقبت به خیر گردد.

پنج شنبه 18/4/1388 - 15:56
دانستنی های علمی

مجتهد وارسته و علامه و عارف بزرگ ، شهید، آیت الله حاج آقا مصطفى خمینى فرزند ارشد امام خمینى (مدظله العالى ) در 12 رجب 1349 قمرى در قم دیده به جهان گشود و در هفتم ذیقعده 1397 قمرى (1356 شمسى ) در سن 48 سالگى در نجف اشرف به شهادت رسید، قبر شریفش در ایوان مطهر مرقد مبارك حضرت على (ع ) كنار قبر علامه حلى قرار گرفته است .
از شهامت این مرد بزرگ به ذكر چند نمونه مى پردازیم :
1- حدود تابستان سال 1338 شمسى بود، روزى آیت الله شهید، با چند نفر از دوستان با دعوت صاحب باغى ، به آن باغ مى روند، تا آن روز كه هوا گرم بود، اندكى تغییر آب و هوا دهند.
پس از ساعتى ، چند نفر عیاش بى دین كه یكى از آنها سرهنگ رژیم قلدر شاهنشاهى بود، سرزده وارد باغ مى شوند و بساط عیش و نوش را در گوشه باغ پهن كرده و حتى شراب مى خورند و به عربده كشى مشغول مى شوند.
حاج آقا مصطفى ، وقتى این وضع را مى بیند، به صاحب باغ مى گوید چرا این افراد را به این باغ جا داده اى ، صاحب باغ مى گوید: ((من به آنها اجازه نداده ام و قدرت آن را هم ندارم كه آنها را بیرون كنم )).
حاج آقا مصطفى ، آن وضع را تحمل نمى كند، بلند مى شود و آن چند نفر طاغوتى را سنگباران مى كند، یك سنگ به پیشانى سرهنگ مى خورد كه خون از آن مثل فواره به درخت مى پاشد، بناچار آنها از باغ فرار مى كنند.
با توجه به اینكه این زمان ، زمان اقتدار طاغوتیان بوده ، و هنوز مردم غیر از طلاب خاص ، نامى از امام خمینى (مدظله ) را نشنیده بودند.
2- ایشان در ماجراى شورش ضد طاغوتى 15 خرداد نقش مؤ ثرى پابپاى پدر بزرگوارشان داشتند، در 13 آبان 1343 در قم دستگیر شده و به زندان قزل قلعه تهران برده و مدت 55 روز در آنجا زندانى بودند، سپس در روز سه شنبه هشتم دیماه 1343 آزاد و به قم آمدند، استقبال گرم و پرشورى از طرف مردم از ایشان به عمل آمد، ساواك از آزادى ایشان وحشت كرد و پس از دو روز (یعنى دهم دى ) مجددا از طرف ساواك ، دستگیر و به تركیه خدمت پدر بزرگوارشان تبعید شد، و در حدود 9 ماه در خدمت پدر بود و سپس همراه پدر از تركیه به عراق تبعید گردیدند.
نكته جالب اینكه : هنگام دستگیرى آخر در قم (10/10/1343 ش ) وقتى سرهنگ مولوى رئیس ساواك قم (دژخیم خشن شاه ) با شهید آقا مصطفى تلفنى صحبت مى كند و او را با سخنان تهدیدآمیز هشدار مى دهد و مى گوید كارى نكن كه سرنوشت بجائى برسد كه پدرت را نگران كند...
آن شهید شجاع ، با كمال صلابت جوابهاى دندانشكن به سرهنگ مولوى مى دهد به طورى كه سرهنگ ، ناچار تلفن را به زمین مى گذارد.
3- ایشان در زندان و تبعیدگاهها در هر فرصتى استفاده كرده و با جوانان مسلمان تماس مى گرفت و بذر انقلاب را در دلهاى آنها مى پاشید.
به عنوان نمونه : وقتى كه در تركیه بود، (خودش نقل مى كرد) روزى از محل تبعید در شهر بورسا، بیرون آمدم و در خیابان قدم مى زدم ، جوانى را دیدم از قرائن فهمیدم ایرانى است ، به نزد او رفتم و احوالپرسى كردم ، او ایرانى بود، پس از گفتارى با او در رابطه با انقلاب ، توسط او به جوانان ایرانى ، پیام فرستادم كه سكوت نكنند و بپاخیزند.
آنگاه كه در نجف اشرف بود، نیز با جوانان تماس داشت ، و مكرر با نامه ها و تلفن و... با كمال شهامت ، جوانان را به مساءله انقلاب و حكوت اسلامى فرا مى خواند.
4- در نجف اشرف كه بود، به روحانیون آماده ، سفارش مى كرد كه باید آموزش نظامى ببینند و خودش در حدى كه امكان داشت به آموزش ‍ حركات مسلحانه مى پرداخت ، و مى گفت آیه 60 سوره انفال ما را بر این كار دعوت مى كند و این آیه دلیل بر آنست كه فقهاء باید در بدست آوردن ((بسط ید)) (قدرت و حكومت ) كوشا باشند، اصل آیه این است :
واعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوكم ...
((برابر دشمنان ، آنچه توانائى دارید، از ((نیرو)) آماده سازید، و همچنین مركبهاى ورزیده (براى میدان نبرد) تا بوسیله آن ، خدا و دشمن خویش را بترسانید)).
5- سال 1348 شمسى بود، از طرف حزب بعث عراق ، وى را احضار كرده و نزد رئیس جمهور وقت ((احمد حسن البكر)) بردند، حسن البكر در ضمن گفتگو به او هشدار شدید داد كه شنیده مى شود شما در گوشه و كنار مردم را بر ضد حزب بعث مى شورانى ، كارى نكن كه با توجه گونه اى رفتار شود و در نتیجه موجب نگرانى پدر گردد.
سرانجام حزب خونخوار بعث ، با دسیسه اى مخفیانه ، ایشان را مسموم كرده و به شهادت مى رسانند، مرگ ناگهانى او براى همگان ، مشكوك بود، پزشك معالج گفته بود، اگر اجازه داده شود من با كالبدشكافى اثبات مى كنم كه آیت الله آقا مصطفى خمینى مسموم شده است ، و بعدا همین پزشك مورد تهدید و تعقیب حزب بعث عراق قرار گرفت .
شهادت این بزرگمرد الهى و شهید آغازگر و پیشتاز آنچنان موجى در ایران ایجاد كرد كه باعث انفجار نور و جرقه هاى عظیم انقلاب در ظلمتكده رژیم شاهنشاهى شد، خون پاك او، موجب جریان خون در سال 56 و 57 گردید و سرفصل جدیدى در مبارزه نور بر ضد ظلمت شد و نخست از قم و تهران و تبریز و یزد و كرمان به ترتیب باعث تظاهرات خونین شد و كم كم همه جا را فرا گرفت و انقلاب عظیم اسلامى را در 22 بهمن 1357 شمسى به رهبرى امام امت خمینى كبیر (مدظله العالى ) پى ریزى نمود، از این رو امام امت فرمود: ((مرگ مصطفى از الطاف خفیّه الهى بود)).
به این ترتیب این مجتهد و مدرس و محقق عظیم و عارف و فقیه با شهامت و مفسر كبیر، كه مصداق كامل خلف صالح حضرت امام خمینى بود شهد شهادت نوشید و به جایگاه اولیاء بزرگ الهى شتافت .
از دعاهاى او است : ((خداوندا مراجع ما را طورى قرار بده كه مصداق واقعى عظم الخالق من انفسهم و صغرالمخلوق من دونهم (در نظرشان خدا، بزرگ است و مخلوق كوچك ) شوند)).

چهارشنبه 17/4/1388 - 16:19
دانستنی های علمی

دو نفر كه یكى پدر و دیگرى پسرش بود به حضور على (ع ) رسیدند، امام على (ع ) احترام شایانى از این دو نفر مهمان كرد، آنها را در صدر مجلس ‍ نشاند و خود در پائین مجلس در برابرشان نشست و سپس دستور داد براى مهمانان غذا بیاورند، قنبر غذاى آنها را حاضر كرد و جلو آنها گذاشت . پس ‍ از غذا، قنبر ظرف و آفتابه و حوله اى آورد، تا دست مهمانان را بشوید.
حضرت على (ع ) آفتابه و ظرف را گرفت و نزد پدر نشست تا دست او را بشوید.
پدر، اظهار شرمندگى مى كرد و نمى گذاشت و برخاست و عرض كرد: ((چگونه من حاضر شوم شما بزرگوار، آب بدستم بریزید و من دستم را بشویم )).
امام على (ع ) فرمود: ((خداوند مى خواهد بین تو و برادرت ، امتیازى نباشد، و هیچكدام اظهار برترى بر دیگرى نكنند، و با این خدمت ، چندین برابر در بهشت به من پاداش عنایت كند...)).
بالاخره مهمان (پدر) ناگزیر حاضر شد و نشست و على (ع ) آب ریخت و او دستش را شست ، سپس على (ع ) حوله را به او داد و او دستش را پاك كرد، آنگاه فرمود: ((سوگند به حقى كه مى شناسم ، در این كار آنچنان آرامش در من وجود دارد، كه هیچ تفاوتى خودم نمى یابم كه قنبر دست تو را بشوید یا خودم بشویم )).
وقتى نوبت به پسر رسید، على (ع ) آب و ظرف و حوله را به فرزندانش ‍ محمد حنفیه داد، و به او فرمود دست پسر را تو بشوى ، محمد حنفیه دستور پدر را اجرا نمود.
على (ع ) هنگام این دستور به محمد حنفیه ، فرمود: ((پسرم اگر این دو نفر مهمان كه یكى پدر و دیگرى پسر او است با هم نبودند و تنها نزد من مى آمدند، دست آنها را مى شستم چه پدر باشد و چه پسر، ولى چون با هم آمده اند، خداوند نمى پسندد كه بین پسر و پدر بطور مساوى رفتار شود (بنابراین من كه پدر شما هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوى )).

چهارشنبه 17/4/1388 - 16:18
دانستنی های علمی
در حدیث آمده : دو نفر مرد براى شكایت به حضور حضرت داود و پیامبر آمدند تا آنحضرت درباره شكایت آنها قضاوت كند.
یكى از آنها گفت : چند درخت مو داشتم ، گوسفندان این آقا (اشاره به دیگرى ) آمده و درختها را چریده اند.
خداوند به حضرت داود (ع ) وحى كرد: فرزندان خود را به دور خود جمع كن ، هر كدام از آنها در این مورد قضاوت صحیح كرد، او ((وصى )) تو بعد از تو است .
حضرت داود (ع ) فرزندان خود را جمع كرد، آنگاه آن دو نفر شاكى ، قصه خود را گفتند، در میان فرزندان ، سلیمان به صاحب باغ مو گفت : ((گوسفندان این مرد چه وقت به باغ ((مو)) تو آمدند؟)).
او عرض كرد: شبانه آمدند.
سلیمان گفت : اى صاحب گوسفند، قضاوت كردم به اینكه بچه ها و پشمهاى امسال گوسفندان تو مال صاحب باغ است .
داود (ع ) به سلیمان فرمود: چرا قضاوت تو براساس سنجش قیمت نبود، با توجه به اینكه علماى بنى اسرائیل ، سنجش قیمت كرده و گفته اند، قیمت درختهاى مو، همسان قیمت گوسفندان است (بنابراین صاحب باغ باید گوسفندان را عوض موهاى از دست رفته اش بردارد).
سلیمان (ع ) گفت : درختهاى مو از ریشه ، نابود نشده اند، بلكه گوسفندان ، میوه و برگهاى آنها را خورده اند، و این میوه و برگها در سال بعد عود مى كنند (بنابراین صاحب گوسفند، ضامن بچه ها و پشمهاى یكساله گوسفندانش ‍ مى باشد).
خداوند به حضرت داود (ع ) وحى كرد كه قضاوت سلیمان (ع ) درست است .
به این ترتیب : سلیمان در میان فرزندان داود (ع ) به عنوان وصى و جانشین آنحضرت شناخته شد - باید توجه داشت كه قبل از آمدن دو نفر مذكور نزد داود (ع ) خداوند به داود، وحى كرده بود كه وصى خود را برگزین .
نظر به اینكه حضرت داود (ع ) چند فرزند داشت و مادران آنها یكى نبودند، اگر داود (ع ) سلیمان را انتخاب مى كرد، نزاع مى شد، ولى با وحى خداوند به ترتیب فوق ، نزاعى پیش نیامد
چهارشنبه 17/4/1388 - 16:18
دانستنی های علمی

شخصى به حضور رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: ((در محله ((جهنیه )) كشته اى پیدا شده است )).
پیامبر (ص ) برخاست و به مسجد آن محل رفت و مردم ورود آن حضرت را دهن به دهن گفتند، و همگى اطلاع یافته و در مسجد اجتماع كردند، پیامبر (ص ) به آنها فرمود: ((این شخص كشته شده را چه كسى كشته است ؟)) .
عرض كردند: اى رسول خدا، ما خبر نداریم .
پیامبر (ص ) با لحن سرزنش فرمود: ((براست آیا شخصى در میان مسلمانان كشته شده ولى آنها قاتل او را نمى شناسند؟!، سوگند به آن خدائى كه مرا به حق مبعوث به نبوت كرد: اگر اهل آسمان و زمین در خون شخص مسلمانى شركت نمایند و راضى به آن شوند، خداوند همه آنها را با صورت به آتش ‍ دوزخ مى افكند)).

چهارشنبه 17/4/1388 - 16:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته