• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 663
تعداد نظرات : 403
زمان آخرین مطلب : 3292روز قبل
خواستگاری و نامزدی
انتظار

امروز همان فردایی است
 که دیروز منتظرش بودی.
يکشنبه 20/10/1388 - 14:58
دعا و زیارت
 صلی الله علیه و آله ‏» از پندار تا حقیقت سرگذشت «شكافتن سینه پیامبر

صفحات تاریخ گواهى مى‏دهد، دوران زندگى رهبر مسلمانان جهان از آغاز كودكى تا روزى كه به پیامبرى و رسالت مبعوث شد و تا زمانى كه دعوت حق را لبیك گفته و به سراى باقى شتافت، پر از حوادث شگفت‏انگیز مى‏باشد. این حوادث بیانگر این واقعیت است، كه حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم یك زندگى عادى نبوده و حكایت از عظمت‏شخصیت او مى‏كند.
دانشمندان و تاریخ نویسانى كه جهان‏بینى آنان تنها از دریچه‏ى مادى‏گرى شكل مى‏گیرد، وقوع حوادث غیر عادى در زندگانى انبیاى الهى را زاییده‏ى پندار و یا ساخته و پرداخته حب و علاقه زیاد پیروان ادیان مى‏دانند. این دانشمندان، حداكثر، انبیاى الهى را انسانهاى فوق بشرى كه با افكار نورانى خود سیر زندگانى بشریت را روشن نموده، معرفى كرده‏اند. (1)
دانشمندان مسلمان با قبول عالم ماده و روابطى كه بر آن حاكم است، بر این عقیده‏اند: تمام پدیده‏هاى عالم به اراده‏ى الهى مى‏باشد و امور جهان تحت قدرت خداوند تدبیر مى‏شود، و خداوند در جهت هدایت انسانها، بنا به مصالحى كه خود آگاه است، از باب لطف و رحمت‏بر بندگان، حوادث شگفت‏انگیزى را در مورد بعضى از انسانها تحقق مى‏بخشد، تا آنها مشعلهاى ایت‏بشریت‏شوند.
از جمله این موارد، حوادث مهم دوران كودكى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را مى‏توان ذكر كرد، مانند: شكاف برداشتن طاق كسرى و پر شیر شدن رگهاى خشكیده‏ى سینه حلیمه سعدیه و زیاد شدن بركات در قبیله او (2) ، و....
متاسفانه در بین نقل این ارهاصات (3) و كرامات كه نشانه‏هاى عظمت ‏شخصیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است و سبب فخر و مباهات مسلمانان مى‏باشد، عده‏اى ناآگاه یا مغرض، خلاف واقعها ومطالب ناروایى به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نسبت داده‏اند، كه اگر بپذیریم با سوء نیت همراه نبوده، حاصلى جز وهن شخصیت پیامبر بزرگ اسلام و خدشه به عظمت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در بر ندارد.
از جمله این اسراییلیات داستان «شق صدر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏» را مى‏توان ذكر كرد كه در كتابهاى حدیث و تاریخ غیر امامیه روایاتى جعلى در مورد شكافتن سینه پیامبر در كودكى نقل شده و این واقعه را در شما ر فضایل و كرامات حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم برشمرده‏اند.
این نوشتار پژوهشى در مورد داستان «شكافتن سینه پیامبر» در كودكى و بررسى صحت آن مى‏باشد.
در این پژوهش بعد از طرح مساله و تعریف واژه‏هاى آن به بیان فرضیه‏هاى مطرح درباره این داستان مى‏پردازیم و در ادامه، پیشینه‏هاى روایى و تاریخى بحث و دیدگاههاى مختلف را در مورد آن ذكر مى‏كنیم و در پایان نظریه مختار را مى‏آوریم.
طرح و تبیین موضوع «شق صدر النبى‏»
جمعى از اهل حدیث (اهل سنت) (4) از حلیمه سعدیه نقل كرده‏اند: پس از آن كه محمد صلى الله علیه و آله و سلم را براى شیر دادن به میان قبیله خود بردم، هنوز چند ماهى از این ماجرا نگذشته بود كه (طبق معمول روزهاى سابق) محمد صلى الله علیه و آله و سلم با فرزندان دیگر براى بازى به پشت چادرها رفتند، ناگهان برادر رضاعى او سراسیمه و شتابان به نزد ما آمده، گفت: برادر قریشى ما را دریابید كه دو مرد سفید پوش او را گرفته خواباندند، سینه‏اش را شكافتند و چیزى از سینه او بیرون آوردند. حلیمه گوید: من و شوهرم به جانب او روان شدیم، بچه را با رنگى پریده، مضطرب و وحشت‏زده در نقطه‏اى از بیابان مشاهده كردیم، بى‏اختیار در آغوشش كشیده، بدو گفتم: پسرجان چه اتفاقى برایت افتاده، او گفت: دو مرد سفید پوش پیش من آمدند و مرا خوابانده سینه‏ام را شكافتند، قلب مرا در آوردند و غده‏اى سیاه از آن بیرون كشیدند و آن را در طشت طلایى شستشو دادند و دوباره در جایش قرار دادند.
مطلب بالا خلاصه داستانى است‏به نام «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم‏» كه در كتابهاى روایى و تاریخى اهل سنت آمده است.
و به عنوان كرامت و فضیلتى براى پیامبر نقل شده است. (5) ناقلان این داستان مى‏گویند: این عمل در مدت عمر پیامبر پنج مرتبه تكرار شده است: زمان طفولیت‏حضرت، قبل از پنج‏سالگى، در ده سالگى، در بیست‏سالگى و در شب معراج و تكرار این حادثه را سبب ازدیاد شرافت و مقام حضرت دانسته‏اند، و این معنى را برخى از شعرا به نظم درآورده، گفته‏اند: (6)
"لقد شق صدر النبى محمد مرارا تشریف وذا غایة المجد
فاولى له التشریف فیها مؤثل لتطهیر من مضغة فى بنى سعد
و ثانیه كانت له و هو یافع و ثالثه للمبعث الطیب الند
و رابعه عند العروج لربه و ذا باتفاق فاستمع یااخا الشد
و خامسه فیها خلاف تركتها لفقدان تصحیح لها عند ذى النقد
به راستى پاره شدن سینه محمد صلى الله علیه و آله و سلم در چند مرتبه به خاطر كمال شرافت و رسیدن به نهایت مجد و بزرگوارى است.
پس نخست، جمع گشت تمامى شرافت‏بر او، تا از لعاب دهان بنى سعد تطهیر شود.
بار دوم، زمانى بود كه نوجوانى را مى‏گذراند، و بار سوم هنگام بعثت پاكیزه و بلند مرتبه.
نوبت چهارم، گاه معراج به سوى پروردگار بود، اى برادر هدایت‏یافته! بشنو اینها را كه همه مورد اتفاق نظر است.
نوبت پنجم مورد اختلاف است و من به جهت فقدان دلیل درست ، كه انتقاد كنندگان مطرح كرده‏اند آن را رها نمودم."
"شق الصَدر" در لغت و اصطلاح
الف. معناى لغوى
در كتاب مصباحُ المنیر آمده است: الشق بالفتح، انفراج (7) فى الشى‏ء. كتاب اقرب الموارد «الشق‏» را این گونه معنى كرده است: شق الشى‏ء شقاً، صدعه (8) و فرقه و منه قولهم: شق عصا المسلمین، اى فرق جمعهم.
ب. معناى اصطلاحى
معناى اصطلاحى «شق الصدر» همان معناى لغوى آن است; یعنى، شكافتن سینه و منظور از «قصة شق الصدر» داستان شكافتن سینه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است.
فرضیه‏هاى مطرح در مورد قصه «شق الصدر»
در رابطه با موضوع «شق الصدر» دو نظریه مختلف از دانشمندان مسلمان بیان شده است:
1. دانشمندان سنى مذهب بعد از نقل این داستان، آن را پذیرفته و از كمالات حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم بر شمرده‏اند و یا لااقل آن را تلقى به قبول كرده و در مخالفت‏با مفاد داستان حرفى نزده‏اند. از دانشمندان اهل سنت تنها "محمود ابوریة" در كتاب «اضواء على السنة المحمدیة‏» این داستان را جعلى و از اسراییلیات شمرده است.
2. دانشمندان شیعى در رابطه با صحت این داستان به سه دسته تقسیم مى‏شوند:
الف) اكثریت آنها این داستان را جعلى و از اسراییلیات مى‏دانند; مانند: طبرسى در «مجمع البیان‏» و ....
ب) عده‏اى نیز وقوع این حادثه را از قبیل تمثیل و تمثل دانسته و در صدد توجیه عقلانى آن بوده‏اند; مانند: علامه طباطبایى در «المیزان‏» .
ج) بعضى از دانشمندان شیعى نیز به خاطر وقایع شگفت‏انگیزى كه در این داستان است، آن را تلقى به قبول كرده‏اند; مانند: علامه مجلسى در كتاب «بحار الانوار» .
پیشینه‏ى روایى وتاریخى قصه «شق الصدر»
الف. ریشه‏هاى روایى
ریشه‏هاى روایى خبر «شق الصدر» را در اخبارى مى‏توان یافت كه در كتابهاى صحیح بخارى و مسلم (9) و یا سایر كتابهاى روایى و اهل سنت نقل شده است. بخارى در صحیح از ابى‏هریره (11) نقل مى‏كند كه : هر كدام از فرزندان آدم علیه السلام به دنیا مى‏آید، شیطان، انگشتى به پهلویش مى‏زند غیر از، عیسى بن مریم كه چون خواست‏به او انگشت‏بزند حجاب بر او زده شد و انگشت (شیطان) به حجاب اصابت كرد. و در روایتى دیگر آورده است كه: «مولودى از فرزندان آدم به دنیا نمى‏آید، مگر این كه شیطان به هنگام تولد اورا لمس نماید، مگر مریم و فررندش‏» و در صحیح مسلم آمده كه: مولودى از فرزندان آدم به دنیا نمى‏آید مگر این كه به خاطر نیش زدن شیطان، گریه مى‏كند «الا یستهل من نخسة (12) الشیطان...» .
نقل چنین احادیثى در كتب روایى اهل سنت، دادن حربه به دست مسیحیان متعصب بر ضرر مسلمانان است. آنها به استناد این احادیث قایل شده‏اند كه هیچ بشرى حتى پیامبران معصوم نبوده و در معرض خطا و لغزش هستند، مگر عیسى بن مریم، او از لمس شیطان مصون ماند و همین امر مافوق بشرى بودن او را تایید كرده و نشان مى‏دهد كه او موجودى لاهوتى است. (13)
ابو ریة به صورت شكواییه از ناقلان این احادیث مى‏گوید: اگر مسلمانان به برادران مسیحى بگویند: چرا خداوند خطاى (14) آدم علیه السلام و ذریه او را به غیر این طریق مشكل نبخشید تا لازم نباشد روح پاك و سالم عیسى علیه السلام را كه بدون گناه و پاك بود (این‏گونه به سوى خود) ببرد [منظور به دار آویختن حضرت عیسى علیه السلام ] .
در جواب، مسیحیان مى‏گویند: چرا خداوند پیامبر را كه برگزیده‏اش بود، بدون عمل جراحى قلب همانند دیگر برادرانش، از انبیا و رسولان منزه از خون سیاه و نصیب شیطان نیافرید تا دیگر نیازى به عمل جراحى، آن هم چندین مرتبه كه سینه‏اش پاره پاره شد، نباشد. (15)
آلوسى در تفسیر روح‏المعانى در ذیل آیه «الم نشرح‏» مى‏گوید : «الشرح فى الاصل بمعنى الفسخ...» و در ادامه در تفسیر این آیه كه چگونه قلب پیامبر توسع و شرح صدر پیدا كرد، اشاره به روایتى مى‏كند از ابن عباس كه در این باره نقل شده است، و آن همان «قصه شق الصدر» است. «عن ابن عباس و جماعة انه اشارة الى شق صدره الشریف فى صبیاه و قد وقع هذا الشق على ما فى بعض الاخبار و هو عند مرضعته حلیمة...» . (16)
بعضى از اهل سنت‏بعد از نقل این داستان آن را از جمله مزایا و فضایلى شمرده‏اند كه مخصوص پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم مى‏باشد، و هیچ پیامبرى حتى حضرت عیسى علیه السلام از چنین موهبت الهى برخوردار نبوده‏اند. ابن برهان حلبى در كتاب «انسان العیون فى سیرة الامین والمامون‏» (17) و بوطى در كتاب «فقه السیرة‏» (18) چنین راى را برگزیده‏اند.
ب. ریشه‏ى تاریخى
علامه جعفر مرتضى در این باره مى‏گوید: «حقیقت این است كه این روایت ماخوذ از –داستانهاى- زمان جاهلیت است. در كتاب «اغانى‏» افسانه‏اى آمده كه مفادش چنین است:
«اُمَیّة بن ابى صلت‏» در خواب دید، دو پرنده آمدند، یكى در باب خانه نشست و دیگرى داخل شد، قلب اُمیّة را شكافت و سپس آن را برگرداند. پرنده دیگر به آن –پرنده- گفت: آیا دریافت كردى؟ گفت: آرى، گفت: آیا تزكیه شد؟ گفت: قبول نكرد. سپس قلب را به محلش باز گرداند. آنگاه عمل شكافتن سینه چهار بار براى او –اُمیّة- تكرار شد» .
به نظر مى‏رسد وجود خرافات و افسانه‏هایى، مانند داستان «اُمیّة بن ابى الصلت‏» و روایات جعلى مانند روایت «مس شیطان‏» زمینه‏ها را براى نقل روایاتى در مورد «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم‏» و ساختن چنین داستانى فراهم كرده است.
دیدگاه‏ها در مورد قصه «شق الصدر»
الف) دیدگاه دانشمندان اهل سنت
منشا این حادثه را در كتابهاى روایى و تاریخى غیر امامیه مى‏توان یافت و علماى اهل سنت را از نظریه پردازان این داستان مى‏توان ذكر كرد. این واقعه را در كتابهاى روایى اهل سنت در «صحیح مسلم‏» كتاب الایمان و «صحیح بخارى‏» كتاب التوحید و در «مسند احمد» كتاب باقى مسند المكثرین و در كتابهاى تاریخى در «سیره ابن هشام‏» و «تاریخ طبرى‏» در قسمت دوران كودكى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏توان یافت. «مسلم بن الحجاج‏» از «انس بن مالك‏» نقل مى‏كند كه جبرئیل نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمد، درحالى كه با نوجوانى مشغول بازى بود. وى را گرفت، بر زمین انداخت، آنگاه سینه‏اش را شكافت، قلب او را بیرون آورد، و از درون آن لخته خونى بیرون كشید و گفت: این سهم شیطان از تو است، سپس قلب را با آب زمزم، در طشتى از طلا شستشو داد و بعد از ترمیم درجاى خود نهاد، بچه‏ها نزد مادرش -دایه او- رفتند و گفتند: محمد كشته شد. آنان به طرف او شتافتند و او را رنگ پریده یافتند. «انس‏» مى‏گوید: من اثر بخیه را در سینه‏اش دیدم. (19)
«قال لى انس فكنت ارى اثر المخیط فى صدره‏» . نزدیك به این معنى و عبارات -كه از صحیح مسلم نقل شد- و یا عین آن را مى‏توان در سیره ابن هشام (20) ، «تاریخ طبرى‏» (21) ، «تاریخ یعقوبى‏» (22) ، «تاریخ مسعودى‏» (23) و «السیرة الحلبیة‏» (24) یافت و اگر اختلافى وجود دارد در تعداد افرادى است كه براى این كار آمده‏اند. در بعضى از كتابها از آنها به ملك یا جبرئیل تعبیر شده و در بعض دیگر به دو مرد سفیدپوش، ولى در اصل وقوع چنین حادثه‏اى در تمام كتابهاى مذكور، اتفاق نظر وجود دارد. البته ناقل خبر كتاب صحیح مسلم «انس بن مالك‏» و ناقل خبر كتابهاى تاریخ «حلیمه‏» است. بعضى (25) خواسته‏اند در جهت تایید این واقعه به آیات یكم تا سوم سوره مباركه «انشراح‏» تمسك كنند. آنجا كه خداوند خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده‏اند:
«الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك ورزك‏» . (انشراح/21) «آیا سینه تو را نگشودیم و سنگینى آن را از تو برنداشتیم‏» .
نقد و بررسى دیدگاه اهل سنت
1. ضعف سند روایت
با مراجعه به كتابهاى رجالى اهل سنت (26) معلوم مى‏گردد كه مؤلفان این كتب، «ثور بن یزید شامى‏» را كه یكى از راویان این خبر است و طبرى این داستان را از او نقل كرده توثیق نكرده‏اند، ابن حجر مى‏گوید: جد او در صفین جزو لشگریان معاویه بود و در آن نبرد كشته شد، و هر موقع نام على‏ علیه السلام را نزد «ثور» مى‏بردند، مى‏گفت: مردى كه جد مرا كشته دوست ندارم، هرموقع نزد او درباره‏ى على‏ علیه السلام بدگویى مى‏كردند، سكوت مى‏نمود.
ابن هشام در تاریخ، این داستان را از «بعض اهل علم‏» نقل مى‏كند، نقل روایت‏به این صورت ضعف سندى دیگرى به شمار مى‏رود. زیرا معلوم نیست كه این «بعض اهل علم‏» چه افرادى مى‏باشند، در نتیجه خبر مجهول و ضعیف خواهد بود و نمى‏توان به مفاد آن پایبند بوده و بر اساس آن عمل كرد و یا اعتقادى را برگزید.
2. ضعف متن روایت
محمود ابوریه در كتاب «اضواء على السنة المحمدیة‏» به نقل از استادش «محمد عبده‏» مى‏گوید: این خبر از اخبار ظنیه بوده و خبر واحد است و موضوع آن عالم غیب است و ایمان به غیب نیز جزو عقاید مى‏باشد و در آن ظن و گمان مفید فایده نیست، به دلیل قول خداوند: «...ان الظن لا یغنى من الحق شیئا» (27) بنابراین، ما مكلف نیستیم به مضمون این روایات ایمان بیاوریم. (28)
3. تعارض بین مفاد روایات
در بین مفاد روایاتى كه در مورد این واقعه نقل شده، تعارض آشكارى به چشم مى‏خورد. ابن هشام مى‏گوید: سبب ارجاع رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم به مادرش این بود كه عده‏اى از مسیحیان حبشه او را با دایه‏اش دیدند، آنگاه از او -دایه‏اش- سؤالاتى كردند و پیامبر را مورد معاینه قرار دادند، آنگاه به دایه‏اش گفتند: ما این كودك را مى‏گیریم و به سرزمین حبشه مى‏بریم، -با شنیدن این سخنان- حلیمه بر جان پیامبر ترسید و او را به مادرش برگرداند. (29) در حالى‏كه در ادامه مطلب ابن هشام و دیگران نیز در كتابهایشان نقل كرده‏اند كه علت‏برگرداندن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به نزد مادرش داستان شكافتن سینه او بوده است; زیرا حلیمه و شوهرش ترسیدند جنیان به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم لطمه‏اى وارد كنند (30) ، بنابراین او را به مادرش برگرداندند. (31) چگونه ممكن است، پاره شدن سینه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سبب برگشت او به مادرش باشد؟ در حالى‏كه وقوع این حادثه را در سن دو یا سه سالگى پیامبر نقل كرده‏اند، با این كه همه اتفاق دارند كه پیامبر بعد از اتمام پنج‏سالگى به مادرش برگردانده شد. (32)
4. منبع شرارت كجاست؟
آیا ممكن است غده یا "لخته" خونى در قلب، منبع شرارت باشد، در حالى‏كه شرارت و تقوا به قلب مادى ربطى ندارد. به علاوه چرا چندین مرتبه این عمل تكرار شده، آیا -العیاذ بالله- این به بدى سیرت و ذات پیامبر بر نمى‏گردد وبهره پیامبر نسبت‏به سایر افراد بنى‏آدم از شیطان بیشتر نبوده است؟
5. آیا ایجاد طهارت باطنى احتیاج به عملیات جراحى دارد؟
اگر خداوند بخواهد بنده‏اش را از شرور و بدیها پاك كند آیا احتیاج به عمل جراحى، آن هم در انظار عمومى دارد و چگونه ملك مجرد با پر و بالش این عمل را انجام مى‏دهد؟!
6. شیطان را بر بندگان مخلص خدا راهى نیست
آیا این قبیل روایات با آنچه در آیات قرآنى آمده كه شیطان بر بندگان مخلص خدا راه نفوذ ندارد، معارض نیست؟
و هنگام تعارض باید جانب كدامیك را گرفت؟
خداوند در قرآن از قول شیطان نقل مى‏كند كه او مى‏گوید: «پروردگارا! بدانچه گمراهم نمودى هر آینه زینت مى‏دهم در زمین براى بندگان و به زودى همه آنها، به جز بندگان مخلصت را گمراه مى‏كنم‏» (33) خداوند در جواب شیطان مى‏فرماید: «بر بندگان من تو را سلطه‏اى نیست‏» . (34)
«ابوریه‏» بعد از آوردن این آیات مى‏گوید: «چگونه اینان كتاب خدا را به وسیله سنت ظنیه و احادیث متواتر را با اخبار آحاد كه فقط مفید ظن است، دفع مى‏كنند» . (35)
قصه «شق الصدر» در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید در شرح نهج ‏البلاغه‏اش در ذیل كلام امیر مؤمنان علیه السلام در خطبه قاصعه آنجا كه حضرت مى‏فرماید:
«لقد قرن الله به من لدن كان فطیما اعظم ملك من ملائكته، یسلك به طریق المكارم ومحاسن اخلاق العالم لیله و نهاره‏» (36) مى‏گوید: «ینبغى ان نذكر الان ما ورد فى شان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم وعصمه بالملائكة لیكون ذلك تقریرا و ایضاحا لقوله علیه السلام "ولقد قرن‏الله..." . (37)
«شایسته است آنچه در شان و عصمت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم وارد شده است را ذكر كنیم تا توضیحى روشن براى كلام حضرت باشد كه فرمود: "لقد قرن الله..."» .
وى در تفسیر كلام حضرت علیه السلام به ذكر جریان شق صدر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به نقل از «كتاب تاریخ طبرى‏» مى‏پردازد. و در جهت تایید این مطلب حدیثى را از امام باقر علیه السلام نقل مى‏كند كه اصحاب امام باقر علیه السلام از او در مورد قول خداوند كه مى‏فرماید: «الا من ارتضى من رسول...» سؤال كردند. حضرت علیه السلام فرمود: «خداوند براى انبیاى خود ملائكه‏اى را مامور كرده كه اعمال آنها را حفظ و رسالت را به آنها تبلیغ مى‏كنند و براى پیامبر اسلام ملك عظیمى را موكل كرده كه از هنگام شیرخوارگى او را به خیرات و خوبیها و مكارم اخلاق ارشاد و از بدیها باز مى‏دارد» . (38)
ب) دیدگاه دانشمندان شیعه
در منابع شیعى این داستان را مى‏توان در كتابهاى تفسیر ذیل آیه اول سوره «اسراء» كه جریان معراج پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را بیان مى‏كند و در سوره «انشراح‏» ذیل آیه «الم نشرح...» و در منابع روایى در كتاب شریف بحار (جلد15) جستجو كرد.
1. قصه «شق الصدر» در تفسیر مجمع البیان (39)
شیخ طبرسى در تفسیر شریف مجمع البیان در تفسیر آیه‏ى اول سوره اسراء به مناسبت نقل ماجراى معراج پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏گوید: «روایات زیادى در ارتباط با عروج پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به آسمان وارد شده است و عده‏ى كثیرى از صحابه نیز آنها را نقل كرده‏اند، كه این روایات را به چهار دسته مى‏توان تقسیم كرد:
الف. روایاتى كه قطع به صحت آن داریم; زیرا متواترند و علم به صحت آنها پیدا مى‏كنیم.
ب. روایاتى كه عقل وقوع مضامین آنها را تجویز مى‏كند، و با اصول دین ما نیز مخالفتى ندارد و ما نیز مفاد آنها را مى‏پذیریم.
ج. روایاتى كه، متن آنها با بعضى از اصول دینى سازگارى ندارد، گرچه تفسیر و تاویل آنها بر وجهى كه موافق اصول اعتقادى باشد، ممكن است. بنابراین لازم است این گونه روایات را قبول نكنیم‏» .
در ادامه شیخ طبرسى براى هر كدام از این چهار قسم مثالهایى را نقل مى‏كند، تا این كه مى‏گوید:
«اما نوع چهارم از روایات مانند این كه نقل شده، در شب معراج پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با خداوند صحبت كرد، و او را دید، و یا این كه گفته شده سینه پیامبر شكافته شد» . (و قلب او را از بدیها و گناه شستشو دادند) .
شیخ طبرسى براى بطلان قسم چهارم از روایات و مثالهاى آن دلیل مى‏آورد و مى‏گوید: «دلیل بطلان مثال رؤیت و تكلم با خدا این است كه قبول این مطلب سبب تشبیه و تجسیم خداوند مى‏شود، و خداوند منزه از آن است، و دلیل بطلان مثال شكافته شدن سینه پیامبر وشستشوى آن از گناه و بدیها این است كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پاك و پاكیزه (طاهر ومطهر) از هر بدى و عیبى آفریده شد، به علاوه چگونه ممكن است قلب با شستشوى ظاهرى از گناه و اعتقاد سوء كه یك امر درونى و روحى است پاك شود؟ !»
2. قصه «شق الصدر» در تفسیر المیزان (40)
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان در ذیل آیه اول سوره اسراء كه خداوند مى‏فرماید: «منزه است آن –خدایى- كه بنده‏اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى كه -به واسطه‏ى پیامبران- آن را بركت داده‏ایم سیر داد، تا از نشانه‏هاى خود به او بنمایانیم كه او همان شنواى بیناست‏» . (41)
مى‏گوید: تمثیل بهشت‏براى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شده است و بهشت را براى او ممثل كرده‏اند; نه این كه در خارج بهشت را با چشم سر مشاهده كرده باشد.
ایشان در ذیل همین مطلب «قصه شق الصدر» را یادآور مى‏شود و مى‏گوید: «قصه شق‏الصدر پیامبر نیز مانند رؤیت و دیدن بهشت نوعى تمثل بوده است‏» . و در ادامه مى‏گوید: «واقع شدن چنین تمثیلاتى در ظواهر كتاب و سنت (زیاد است) كه راهى براى انكار آنها وجود ندارد» .
لازم به تذكر است كه قبول این قبیل توجیهات متفرع بر صحت و قبول اصل سند روایت مى‏باشد. و توجیه تمثل علامه با فرض قبول سند روایت در صورتى قابل قبول است كه با متن روایات صحیح در كتب شیعه سازگارى داشته باشد.
به علاوه، به نظر مى‏رسد قول به تمثل با متن روایاتى كه از كتب اهل سنت در این مورد نقل شده است قابل جمع نیست وسازگارى ندارد; زیرا از جمله احادیث منقول در این باره، حدیثى است كه از طریق انس بن مالك نقل شده است.
انس در روایتى كه در كتاب صحیح مسلم از او نقل شده است مى‏گوید: «من جاى بخیه را در سینه پیامبر دیدم‏» با توجه به این قسمت روایت، قبول قول به تمثل در شكافتن سینه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم امرى مشكل است.
3. قصه «شق‏الصدر» در كتاب بحارالانوار (42)
این داستان را علامه مجلسى در جلد پانزدهم بحار به نقل از كسى كه او را «واقدى‏» مى‏نامند، نقل كرده است. وى داستان را این طور بیان مى‏كند كه: «جبرئیل، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را به پشت انداخت و لباسش را بالا زد، پیامبر به او فرمود: اى برادر چه اراده كرده‏اى، جبرئیل گفت، نگران نباش، بالش را بیرون آورد، سینه و شكم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را پاره كرد، قلب او را گشود و لكه سیاهى از آن بیرون آورد، سپس قلب را شستشو داد و آن را در سینه گذاشت‏» .
وى در ادامه مى‏گوید: عبدالله بن عباس سؤال كرد از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم از چه چیزى قلب تو را شستشو دادند؟ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «از شك و فتنه نه از كفر; زیرا من هرگز كافر نبودم و به درستى كه من ایمان به خدا داشتم قبل از این كه در صلب آدم علیه السلام جاى گیرم‏» .
علامه مجلسى مى‏گوید: روایت‏شق صدر از طریق مخالفان نقل شده است، و عده‏ى زیادى از اصحاب -علماء شیعه- بر آن اعتماد نمى‏كنند، ولى به خاطر دو نكته من آن را ذكر كرده‏ام: (43)
الف. روایات «شق الصدر» وقوع حوادث عجیب و شگفت‏انگیزى را در مورد شخصیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بیان مى‏كند كه عقل در قبول آن مشكلى ندارد.
ب. در بعضى تالیفات شیعیان این روایت ذكر شده است.
4. نظر سید هاشم المعروف الحسنى
وى در كتاب «سیرة المصطفى‏» بعد از نقل این داستان، و اعتراف به ضعف سند روایات در برابر این موضوع مى‏گوید: اما ضعف سند به تنهایى نمى‏تواند سبب انكار این حادثه شود; زیرا آنچه در این روایات آمده از نوع اعجاز است و عقل به آن احاطه و دسترسى ندارد، در حالى‏كه قدرت خداوند نیز واسع و فراگیر است. به علاوه در زندگى پیامبر بزرگ اسلام از این قبیل حوادث زیاد است كه تفسیرى براى آن غیر از اراده خداوند نمى‏توان یافت. (44)
نقد و نظر در مورد قصه «شق الصدر» زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پر از حوادث واقعى مى‏باشد كه نمونه‏اى از یك انسان كامل را در آن مى‏توان یافت و شخصیت او داراى چنین جاذبه روحى و معنوى بوده است كه در طول تاریخ تمدن اسلامى تمام انسانهاى آشنا به تاریخ اسلام حتى آنان كه با او مخالف بوده‏اند را تحت تاثیر قرار داده است. با وجود چنین حوادث شگفت‏انگیز و وجود شخصیت‏بزرگى كه همگى حكایت از الهى بودن او مى‏كند، ضرورتى ندارد براى نشان دادن عظمت وكمال پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به نقل حوادثى دروغین وخلاف واقع پیرامون شخصیت او پرداخت. بیان این قبیل وقایع نه تنها موجبات رفعت و بلندى مقام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را فراهم نمى‏كند، بلكه سبب وهن و توهین به ساحت عصمت او مى‏شود. علاوه بر مطالب مذكور، نكات ذیل در بطلان نظریه «شق الصدر» پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم قابل توجه مى‏باشد:
1. پذیرش وقوع «شق‏الصدر» در مورد پیامبر به آن بیانى كه در كتابهاى روایى اهل سنت نقل شده است، با عصمت پیامبر -حتى در كودكى- كه از آیه‏ى تطهیر (45) ومانند آن استفاده مى‏شود، منافات دارد.
2. شكافتن سینه وجسم حضرت و شستشوى قلب مادى او موجبات پاكى از گناه و بدى را فراهم نمى‏آورد; زیرا گناه یك فعل روحى و غیر مادى مى‏باشد كه با شستشوى عضوى مادى برطرف شدن اثر آن ممكن نیست. كانون گناه، روح و روان انسان است نه قلبى كه در قفسه سینه قرار دارد و اگر در لسان قرآن و روایات كانون گناه و ثواب قلب معرفى مى‏شود، غالبا همان روح و نفس انسانى مراد است، نه قلب مادى كه در قفسه سینه قرار دارد.
3. آیات اول سوره مباركه «انشراح‏» (46) ارتباطى به «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم‏» ندارد (كه بعضى آن را به عنوان مؤیدى براى این داستان آورده‏اند) زیرا شرح صدرى كه در این سوره مراد است، همان مساله سعه صدر است، كه معناى صبر، استقامت و تحمل مصایب و مشكلات را دارد و ربطى به شكافتن سینه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ندارد.
4. اگر داستان «شق الصدر» را بپذیریم، معنایش این است كه پاكى حضرت از گناه جبرى و خارج از اختیار او بوده و به او تحمیل شده است، و این را به عنوان فضیلتى براى حضرتش نمى‏توان ذكر كرد. به علاوه اگر اراده‏ى خداوند بر این تعلق گرفته بود، تا پیامبرش را از گناه پاك كند، چه نیازى به انجام این امور مشكل داشت، بلكه خداوند با یك اراده‏ى تكوینى «كُن فَیَكون‏» بدون عمل جراحى قلب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را از لخته خون سیاه و غده‏ى بد پاك مى‏كرد تا حضرت صلى الله علیه و آله و سلم به گناه آلوده نشود.


يکشنبه 20/10/1388 - 14:56
دعا و زیارت
مقام رضا و تسلیم در كربلا

از مراحل بالای عرفان و توحید، «رضا» است. «رضا» هم نشان دهنده اوج محبت و دلدادگی به خداوند است و هم نشانه اخلاص کمال و نداشتن هیچ انگیزه‌ای جز پسند و خواست مولی.
اهل‌بیت علیهم‌السلام در مقابل خواست خدا و تقدیر او کاملا راضی بودند و این را برای خود، کمال می‌دانستند و با پشتوانه «رضا»، هر مشکل و بلا و مصیبتی را صبورانه و عاشقانه تحمل می‌کردند. در مسائل اجتماعی نیز هرگز پسند و رضایت مردم را بر رضای الهی ترجیح نمی‌دادند و آنچه تکلیف بود عمل می‌کردند، مهم رضای الهی بود، هر چند به خشم مردم می‌انجامید.
این نکته در تعالیم قرآن و احادیث بسیار مطرح است. امام حسین علیه‌السلام که برای رضای الهی قدم در این راه گذاشته بود، روحیه کوفیان را چنین ترسیم می‌کرد که آنان خواسته‌های دل خویش را بر رضای الهی ترجیح داده‌اند: «لا اَفلَحَ قَومٌ آثَروا مَرضاةَ انفُسِهم عَلی مَرضاةِ الخالق.» (1) امام سجاد علیه‌السلام نیز در انتقاد از خطیبی که در کاخ یزید و نزد اسرای اهل‌بیت، از یزید ستایش می‌کرد و از دودمان علی علیه‌السلام به زشتی یاد می‌کرد، بر سر او فریاد کشید که:
وای بر تو، رضای مردم را به قیمت خشم خدا خریده‌ای!؟ «اِشتریتَ مَرضاة المخلوقِ بِسَخَطِ الخالق.» (2)
اما آنچه که در این بحث و بخش مورد نظر است، همان بعد متعالی عرفانی «رضا» است که ملاک عمل موحدان راستین است و عاشورا جلوه‌ای از این فضیلت به شمار می‌رود.
یکی درد و یکی درمان پسندد    یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران             پسندم آنچه را جانان پسندد
نمونه‌های دیگری از مقام «رضا» را در کربلا با هم مرور می‌کنیم:
در مسیر راه کوفه، ابا عبدالله علیه‌السلام پس از برخورد با فرزدق و آگاهی از اوضاع کوفه، فرمود:
همواره کار دست خدا بوده و هست. اگر قضای الهی بر چیزی نازل شود که دوست داریم و می‌پسندیم، خدا را بر نعمت‌هایش سپاس می‌گوییم و اگر فضای الهی میان ما و امیدمان فاصله انداخت، باز هم از کسی که نیتش حق و شیوه‌اش تقوا باشد دور نیست (که آن را بپسندد). (3)
شعار «رِضا اللهِ رضانا اهلَ البیت» از کلمات نورانی امام و خاندان او در این سفر بود. این کلام را هم هنگام خروج از مکه به سمت کربلا در ضمن خطبه‌ای بیان فرمود، (4) هم واپسین کلماتی بود که در قتلگاه از حنجر خونین آن امام شنیده شد که «الهی رِضیً بِقَضائک.» خواهر خویش را نیز به تسلیم و رضا دعوت می‌کرد «اِرضی بِقَضاءِ الله» تا پس از شهادتش بی‌تابی و نارضایی از خود نشان ندهد. وقتی هم که می‌خواست از مدینه خارج شود، هنگام وداع با قبر رسول خدا از خداوند طلب کرد که آنچه که رضای تو است، برایم انتخاب کن: اسئلکَ ... ما اختَرتَ مِن اَمری هذا ما هُوَ لَکَ رِضیً.» (‌‌‌5)

این روحیه معنوی در سایر عاشوراییان هم بود. حضرت مسلم بن عقیل در کوفه وقتی گرفتار شد، باز دم از رضای الهی می‌زد و به داوری خدا راضی بود و در هر حال، خدا را حمد می‌گفت. (6)
سیدالشهدا علیه‌السلام وقتی به کربلا می‌رفت، به سرانجام و سرنوشت ماجرا راضی بود، هر چه را که خدا مقدر کرده باشد برای خود «خیر» می‌دید و می‌فرمود:
چه کشته شویم، چه پیروز گردیم، آنچه را خدا بر ایمان مقدر کرده باشد، آن را خیر می‌بینیم.» (7)
رضای عبد از خدا و رضای خدا از عبد، اوج این کمال است؛ پسند دو جانبه و رضای از هر دو سو. در متون زیارتنامه هم به این مقام و مرتبه شهدای کربلا اشاره و ارج نهاده شده است.
در زیارتنامه حضرت مسلم است: شهادت می‌دهم که تو اقامه نماز و زکات کردی و جهاد کرده به شهادت رسیدی در حالی که خداوندت از تو راضی بود «لَقَیتَ اللهَ عز و جلَ و هُو عَنکَ راضٍ.» (8) در زیارتنامه هانی می‌خوانیم که جان خویش را در راه رضای الهی فدا کردی (بَذَلتَ نَفسَکَ فی ذاتِ اللهِ و مَرضاتِهِ.) (9) در همین متن، به رضایت خدا از او هم اشاره شده است.
این که یک انسان به مقامی برسد که خشم و رضای او خشم و رضای خدا باشد، مقام والاتری است. سیدالشهدا علیه‌السلام، با این وصف در زیارت مطرح شده است:
«یا مَن رِضاهُ مِن رِضی الرّحمانِ و سَخَطُه مِن سَخَطِ الرّحمان.» (10)
خاندان امام نیز چنین بودند و پیشامدهای ناگوار کربلا را به حساب خدا گذاشته به امید اجر او، آنها را تحمل می‌کردند و همه را «زیبا» می‌دیدند. این کلام حضرت زینب علیهاالسلام است که وقتی در مجلس ابن زیاد در کوفه، والی مغرور با طعنه خطاب به آن بانوی قهرمان گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ زینب کبری علیهاالسلام پاسخ داد: جز زیبا چیزی ندیدم؛ «ما رایتُ الاّ جَمیلا» (11) و این سخن به شدت والی کوفه را عصبانی ساخت.
کار برای رضای خدا و داشتن مرتبه «رضا»، سرمایه عظیمی است که هم وجدان انسان‌ها را همواره آرام و خرسند می‌سازد، هم امیدآفرین و حرکت‌زا است و هم ایجاد انگیزه قوی می‌کند. ملت ایران در سال‌های انقلاب و جنگ، به خاطر رضای الهی به میدان رفتند و از شهادت استقبال کردند. بستگان و خانواده‌های شهدا و جانبازان هم با روحیه رضامندی، تحمل مشکلات کردند. امام خمینی (قدس‌سره) فرمود:
کسی که دنبال حق می‌رود و برای رضای خدا کار می‌کند، نباید به فکر این باشد که به او چه گفته‌اند، یا چه می‌گویند؛ باید خدا را در نظر بگیرد و برای خدا کار کند، هر کس هر چی می‌خواهد بگوید. (12)
در زمینه افزایش قدرت روحی برای تحمل سختی‌ها و شهادت‌ها هم فرمود:
ملتی که برای رضای حق تعالی انقلاب کرد و برای ارزش‌های معنوی و انسانی به پا خاسته است، چه باک دارد از شهادت عزیزان و آسیب دیدن نور چشمان و تحمل سختی‌ها؟ (13)


يکشنبه 20/10/1388 - 14:54
دعا و زیارت
باطن قرآن كریم
مقدمه
«باطن‏» در لغت، به معناى پنهان در مقابل ظاهر و آشكار است. (1) در این نبشتار، منظور از «باطن قرآن كریم‏» دلالت‏هاى پنهان آن یا معانى و معارفى است كه آیات كریمه بر آن دلالت دارد. در مقابل، «ظاهر قرآن كریم‏»، به معناى دلالت‏هاى آشكار آن یا معارف و احكامى كه بر آن دلالت آشكار دارد. به عبارت دیگر، وقتى گفته مى‏شود قرآن ظاهر و باطن دارد منظور آن است كه معارف و احكامى را كه قرآن بیانگر آن بوده و بر آن دلالت دارد بر دو قسم است: قسمى از آن معارف و احكامى است كه آیات كریمه قرآن بر مبناى قواعد ادبیات عرب و اصول عقلایى محاوره بر آن دلالت آشكار دارد و براى هر كس كه به قواعد و اصول نامبرده آگاه باشد قابل فهم است. به این موارد، «ظاهر قرآن كریم‏» گفته مى‏شود. قسم دیگر معارف و مطالبى است كه دلالت آیات كریمه بر آن براى همگان آشكار نبوده و غیر از راسخان در علم - حتى اگر به قواعد و اصول نامبرده نیز آگاه باشند - از فهم آن ناتوانند. این قسم از معارف را به لحاظ پنهان بودنش براى غیر راسخان در علم، «باطن‏» یا «بطن‏» قرآن نامیده‏اند. (2)
ضرورت تحقیق در باطن قرآن و فواید آن
باطن قرآن كریم یكى از موضوعات علوم قرآنى است كه در مباحت قرآنى كم‏تر مورد بحث مستقل قرار گرفته و حتى در كتاب‏هایى مانند البرهان و الاتقان و التمهید، كه در علوم قرآنى تالیف شده‏اند، فصل مستقلى براى آن باز نشده و تنها در ضمن مباحث دیگر، بحث مختصرى از آن به میان آمده است، (3) در حالى‏كه تحقیق در آن، به ویژه براى افرادى كه قصد ورود به تفسیر دارند، از جهاتى حایز اهمیت‏بوده و داراى فواید و آثارى است كه به اهم آنها اشاره مى‏شود:
1- با تحقیق در این موضوع و اثبات این كه قرآن كریم داراى باطن است، شناخت افراد به خصوصیات و عظمت قرآن كریم تعمیق مى‏یابد و نسبت‏به آن بینشى پیدا مى‏كنند كه معارف قرآن كریم را منحصر به معنا و مفاهیم ظاهرى آن ندانند و با فهم ظاهرى از آن، چنین تصور نكنند كه به همه معارف قرآن دست‏یافته‏اند، بلكه هر قدر با تدبر و تعمق بیش‏تر به معارف عمیق‏ترى از آن دست‏یابند، مى‏دانند كه باز هم معارفى عمیق‏تر در آن وجود دارد كه فهم آنان از آن قاصر است و براى فهم آن خود را به نبى اكرم‏صلى الله علیه وآله و اوصیاى گران‏قدرش، كه جامع علوم قرآن و آگاه به ظاهر و باطن آن هستند، (4) نیازمند مى‏بینند و با تلمذ در برابر آنان واستمداد ازاحادیث گهربارشان به قدرهمت و ظرفیت‏خود، از دانش عمیق و معارف باطنى این كتاب الهى نیز بهره‏مند مى‏گردند.
2- اثبات وجود باطن براى قرآن و تبیین چگونگى آن موجب مى‏شود كه روایات تبیین معارف باطنى قرآن مورد اشكال و انكار قرار نگیرد و نابجا بودن اشكال‏ها و خرده‏گیرى‏هاى برخى از اهل تسنن نسبت‏به شیعه در مورد روایات نامبرده آشكار گردد، گرچه استفاده از آن روایات در فهم معارف باطنى قرآن بى‏نیاز از بحث‏سندى و دلالى نیست.
3- با تحقیق در طریق به دست آوردن معارف باطنى قرآن، نادرستى و غیر قابل اعتماد بودن بسیارى از مطالبى كه به عنوان معانى باطنى یا اشارات و تفسیر اشارى قرآن به آن نسبت داده‏اند، معلوم مى‏شود و شیوه صحیح و قابل اعتماد آشنایى با معارف باطنى قرآن آشكار مى‏گردد.
بحث و تحقیق درباره این موضوع در سه زمینه لازم است:
1- وجود باطن براى قرآن;
2- چگونگى باطن قرآن و كیفیت دلالت آیات بر آن;
3- راه به دست آوردن باطن قرآن.
در این مختصر، تنها در زمینه اول بحث مى‏شود و تحقیق در دو زمینه دیگر به نوشتارى دیگر واگذار مى‏شود.
وجود باطن براى قرآن
دراین باره، در سه مقام بحث مى‏كنیم:
1- امكان عقلى:
وجود باطن براى قرآن - بلكه براى هر سخنى - نه امتناع عقلى دارد و نه قبح عقلایى. به عبارت دیگر، اگر گوینده‏اى از كلام خود دو معنا را قصد كند، یك معنا را بر مبناى قواعد ادبى و اصول عقلایى محاوره با دلالت آشكار افاده كند و معناى دیگر را بر مبناى رمز و رازى ویژه با دلالت پنهان افاده نماید، به نحوى كه تنها بعضى از خواص - كه از راز و رمز آن باخبرند - آن را بفهمند، كارى ممكن و معقول است; نه برهانى عقلى بر استحاله آن وجود دارد و نه عقلا آن را قبیح و ناپسند مى‏دانند، بلكه چه بسا بتوان گفت: اصولا یكى از عناصر اصلى در آفرینش آثار ادبى هنرى برخوردار بودن لفظ از دو بعد آشكار و نهان است و هرچه قدرت ادبى و ذوق هنرى گوینده بیش‏تر باشد، بعد نهانى كلام عمیق‏تر خواهد بود و بر این اساس، چون قرآن كلام خداست و به تعبیر بعضى از روایات، خداى سبحان در آن تجلى كرده، طبیعى است كه قرآن از عمیق‏ترین بطون و بعد نهانى برخوردار بوده و در این ویژگى نیز در حد اعجاز باشد. بنابراین، نه تنها وجود باطن براى قرآن امتناع عقلى و قبح عقلایى ندارد، بلكه چه بسا، بعد نهانى داشتن كلام، كمال و امتیازى بوده و فقدان آن در كتابى چون قرآن بعید و دور از انتظار باشد.
2- نظرات دانشمندان‏گرچه نظر برخى از مفسران درباره باطن داشتن قرآن به دست نیامد، (5) اما جمع كثیرى از مفسران، محدثان، دانشمندان علوم قرآنى و محققان علم اصول مانند طبرى در جامع البیان، (6) شیخ طوسى‏رحمه الله در تبیان، (7) بغوى در معالم التنزیل، (8) ابن عربى در تفسیر القرآن الكریم، (9) فیض كاشانى‏رحمه الله در صافى (10) و اصفى، (11) قاسمى در محاسن التاویل، (12) جنابذى در بیان السعادة، (13) علامه طباطبائى‏رحمه الله در المیزان، (14) عیاشى‏رحمه الله در كتاب التفسیر، (15) طحاوى در مشكل الآثار، (16) علامه مجلسى‏رحمه الله در بحارالانوار، (17) محدث بحرانى‏رحمه الله در البرهان فى تفسیر القرآن، (18) زركشى در البرهان فى علوم القرآن، (19) سیوطى در الاتقان، (20) زرقانى در مناهل العرفان، (21) شاطبى در الموافقات، (22) آخوند خراسانى‏رحمه الله در كفایه، (23) محقق اصفهانى‏رحمه الله در نهایة الدرایة، (24) میرزاى آقا ضیاء عراقى در نهایة‏الافكار، (26) آیة‏الله بروجردى‏رحمه الله در نهایة‏الاصول، (27) آیة‏الله حكیم‏رحمه الله در حقائق الاصول، (28) آیة‏الله خویى‏رحمه الله در محاضرات (29) و جمعى دیگر (30) وجود باطن براى قرآن را مفروغ عنه و مسلم دانسته و به اجمال یا تفصیل، از كیفیت و چگونگى آن بحث نموده و یا به وضع عنوان براى روایات آن اكتفا كرده‏اند. عده‏اى نیز با صراحت، از وجود آن خبر داده‏اند كه برخى كلمات آنان در این‏جا یادآورى مى‏شود:
غزالى در احیاءالعلوم چنین آورده است:
بدان هر كس گمان كند كه براى قرآن جز آنچه ظاهر تفسیر ترجمه مى‏نماید، معنایى نیست، از حد دانش خود خبر داده و در خبر دادن از دانش خود به واقع اصابت كرده، ولى در قضاوتش كه همه خلق را به درجه و مرتبه پایین دانش خود برگردانده‏خطاكرده است، بلكه‏اخباروآثاردلالت‏مى‏كندبراین كه در معانى قرآن،براى صاحبان‏فهم‏میدان وسیعى است. (31)
آلوسى در روح المعانى چنین گفته است:
سزاوار نیست‏براى كسى كه كم‏ترین بهره‏اى از عقل، بلكه كم‏ترین ذره‏اى از ایمان دارد، اشتمال قرآن را بر باطن‏هایى كه مبدء فیاض بر باطن هر یك از بندگانش كه بخواهد افاضه نماید، انكار كند. (32)
ابن تیمیه با این كه حدیث «للقرآن باطن و للباطن باطن الى سبعة ابطن‏» را مجعول دانسته، (33) درباره باطن چنین گفته است:
هرگاه مراد از علم باطن آن علمى باشد كه از بیش‏تر یا بعضى از مردم پنهان است پس این علم بر دو نوع است: 1- باطنى كه با علم ظاهر مخالف است; 2- باطنى كه با علم ظاهر مخالف نیست. قسم اول باطل است... اما قسم دوم همانند كلام در علم ظاهر، گاه حق است و گاه باطل; زیرا وقتى مخالف با ظاهر نباشد بطلانش از حیث مخالفت‏با ظاهر معلوم، محرز نیست. پس اگر معلوم شود كه آن حق است پذیرفته مى‏شود و اگر دانسته شود كه آن باطل است رد مى‏شود، وگرنه از آن خوددارى مى‏گردد. (34)
محمدحسین ذهبى نیز با این كه بر صاحب مرآة‏الانوار كه به اشتباه، او را عبداللطیف گازرانى نامیده (35) در قول به بطون داشتن قرآن به دلیل روایات متواتر، اشكال كرده و گفته است: «آن احادیث فراتر از این‏كه مجعول باشد، نیست‏»، درباره وجود ظاهر و باطن براى قرآن چنین گفته است:
امامیه دوازده امامى مى‏گویند: «به راستى، قرآن ظاهرى و باطنى دارد» و این حقیقتى است كه آنان را بر آن تقریر مى‏نماییم و پس از آن‏كه در نزد ما روایات صحیحى است كه این مبدا را در تفسیر تثیبت مى‏كند، با آن‏ها در این حقیقت معارضه نمى‏كنیم. (36)
تفتازانى در كتاب «المختصر» (شرح العقائد النسفیه) (37) در شرح كلام نسفى كه گفته است: «(معناى) نصوص بر طبق ظاهر آن‏ها است و عدول كردن از ظاهر آن‏ها به معناهایى كه اهل باطل ادعا مى‏كنند، الحاد است‏»، چنین آورده:
ملحدان را باطنیه نامیده‏اند به دلیل ادعاى آنان كه (معناى) نصوص بر طبق ظاهر آن‏ها نیست، بلكه براى آن‏ها معانى باطنیه‏اى است كه جز معلم آن را نمى‏شناسد و مقصود آنان از این ادعا نفى شریعت - به صورت كلى - است. اما آنچه را كه بعضى از محققان بدان قایل شده‏اند كه (معناى) نصوص بر طبق ظواهرآن‏هاست و هم‏چنین درآن نصوص، اشاره‏هایى پنهانى بر معانى دقیقى وجود دارد كه بر ارباب سلوك منكشف مى‏شود وتطبیق بین آن‏ها و ظواهرى كه مراد است، ممكن مى‏باشد، این‏ازكمال ایمان و محض عرفان است. (38)
زركشى در برهان پس از ذكر عبارات و اشارات و لطایف و حقایق براى قرآن گفته است: «و براى هر یك وصف ظاهر و باطنى است‏» و پس از ذكر سخنى از ابوالدردا و ابن مسعود، از ابن سبع در شفاء الصدور چنین نقل كرده است:
آنچه را ابوالدردا و ابن مسعود گفته‏اند، به مجرد تفسیر ظاهر حاصل نمى‏شود و بعضى از علما گفته‏اند: براى هر آیه‏اى شصت هزار فهم است و آنچه از فهم بقیه آن باقى مانده بیش‏تر است. (39)
ابوالحسن عاملى اصفهانى در مرآة‏الانوار چنین مى‏نویسد:
از نمایان‏ترین و آشكارترین چیزها و واضح‏ترین و مشهورترین مسائل آن است كه براى هر آیه‏اى از كلام‏الله مجید و هر فقره‏اى از كتاب‏الله حمید ظهرى و بطنى و تفسیرى و تاویلى است، بلكه همان‏گونه كه از روایات مستفیضه ظاهر مى‏شود، براى هر آیه و فقره‏اى از آن هفت‏بطن و هفتاد بطن است. (40)
و در فصل چهارم از كتاب خود چنین آورده است:
«هر كس ظاهر قرآن را انكار كند، كافر است، اگرچه به باطن آن اقرار داشته باشد... و هم‏چنین است عكس آن. (41) »
میرزا محمد مشهدى‏رحمه الله در كنزالدقائق آورده است:
بدان كه براى قرآن بطنى است و براى آن بطن نیز بطنى است و براى آن ظهرى است و براى آن ظهر نیز ظهرى است. پس هرگاه از آنان (یعنى معصومان): سخنى (در معناى قرآن) به تو رسید (و دلالت مى‏كرد) كه براى قرآن باطنى است، آن را انكار مكن; زیرا آنان به آن (قرآن) داناترند. (42)
فیض كاشانى‏رحمه الله در المحجة‏البیضاء، همان كلام غزالى را بدون كم و كاست آورده (43) و در تفسیر صافى نیز در مقدمه هشتم، پس از نقل روایات «سبعة احرف‏» فرموده است:
جمع بین روایات این است كه گفته شود براى قرآن هفت قسم آیات است و براى هر آیه‏اى هفت‏بطن است. (44) »
شایان ذكر است كه برخى از خصوصیات آراى مزبور قابل مناقشه است، اما غرض از ذكر آن‏ها در این‏جا، تنها توجه دادن به این است كه وجود باطن براى قرآن مورد قبول دانشمندان شیعه و سنى است، ولى درستى یا نادرستى این آرا و خصوصیات آن‏ها مجال دیگرى مى‏طلبد. بنابراین، مى‏توان گفت: هرچند مسلك باطنیه كه گفته‏اند ظاهر آیات كریمه مراد نیست و تنها باطن آیات مراد است نزد مفسران و دانشمندان علوم قرآنى مردود است و یا صحت‏بعضى از معانى باطنى، كه براى آیات كریمه ذكر شده، مورد اختلاف است، ولى اصل وجود باطن براى قرآن مورد قبول دانشمندان شیعه و سنى است و در این زمینه تاكنون نظر مخالفى دیده نشده است.
3- ادله اثباتى
در قرآن كریم، كلمه «باطن‏» در مورد قرآن و مفاهیم آن به كار نرفته است و آیه‏اى نیز سراغ نداریم كه مستقیما و با صراحت، از وجود باطن براى قرآن خبر دهد، ولى از بعضى آیات به ضمیمه بعضى مقدمات، به خوبى استفاده مى‏شود كه معانى و معارف قرآن منحصر به احكام و معارفى كه از ظاهر آیات كریمه فهمیده مى‏شود، نیست و روایات بسیارى نیز با مضامین گوناگون به روشنى بر این دلالت دارد كه قرآن داراى ظاهر و باطن است و افزون بر معانى ظاهر، معارف باطنى ویژه‏اى را نیز دربر دارد كه تنها راسخان در علم، توان فهم آن را دارند.
پس هرچند ادله اثباتى وجود باطن براى قرآن منحصر به روایات نیست و به آیات قرآن نیز مى‏توان استناد كرد، ولى چون دلالت روایات بر این مطلب آشكارتر است و عمدتا مستند بسیارى از دانشمندان نیز روایات است، در این نوشتار كه مجال تفصیل نیست، به ذكر روایات بسنده مى‏شود.
روایات دال بر وجود باطن براى قرآن بسیار است و مى‏توان آن‏ها را به چند دسته تقسیم كرد. براى اجتناب از اطاله كلام، به ذكر نمونه‏اى از هر دسته بسنده مى‏شود و نشانى سایر روایات در یادداشت‏هاى آخر مقاله ذكر مى‏گردد. قابل ذكر است كه از مصادر روایى اهل تسنن نیز روایاتى خواهد آمد تا براى آنان نیز قابل اعتماد باشد.
دسته اول: این دسته روایاتى است كه به صراحت‏خبر مى‏دهد قرآن دارى ظهر و بطن است و یا وجود ظاهر و باطن را براى قرآن مسلم و مفروغ عنه به شمار آورده است. به عنوان نمونه:
... عن امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام (فى حدیث له مع معاویة)...: «و انى سمعت رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله یقول لیس من القرآن آیة الا و لها ظهر و بطن ...» (45)
«عن ابى جعفرعلیه‏السلام: «ما یستطیع احد ان یدعى انه جمع القرآن ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء. (46) »
در این روایت، وجود ظاهر و باطن براى قرآن مسلم به شمار آمده و تردیدى نیست كه منظور از ظاهر، معارفى است كه از ظاهر آیات فهمیده مى‏شود و منظور از باطن، معارف باطنى آیات است و این روایت دلالت مى‏كند تنها اوصیا هستند كه جامع مطلق معارف ظاهرى و باطنى قرآن و آگاه به آن مى‏باشند. از ابن مسعود روایت‏شده كه رسول خداصلى الله علیه وآله فرمودند:
«انزل القرآن على سبعة احرف لكل آیة منها ظهر و بطن.» (47)
قابل ذكر است كه این حدیث از صحیح ابن حبان است. او در مقدمه كتابش گفته است: ما در این كتاب، احتجاج نمى‏كنیم، مگر به حدیثى كه در هر راوى آن پنج صفت جمع باشد: 1- عدالت; 2- شهرت در صدق حدیث;3- عقل (ادراك) به آنچه حدیث مى‏كند; 4- علم به معانى آثار; 5- خالى بودن خبر او از تدلیس. (48)
همچنین هیثمى در مجمع الزوائد، پس از اخبار به این‏كه بزار و ابویعلى در الكبیر و طبرانى در الاوسط این حدیث را روایت كرده‏اند، گفته است: رجال (راویان) یكى از این دو ثقه هستند. (49) بنابراین، سند این روایت نزد اهل تسنن صحیح و موثق است. نشانى هفت روایت دیگر از این دسته را در پى‏نوشت‏ها بنگرید. (50)
دسته دوم: این روایات ضمن خبر از وجود باطن براى قرآن یا مسلم دانستن آن مشخصاتى را نیز براى ظاهر و باطن بیان كرده است. نمونه این روایات عبارت است از:
فضیل گوید: از ابو جعفر (امام محمدباقر)علیه‏السلام درباره روایت «هیچ آیه‏اى از قرآن نیست، مگر این‏كه براى آن ظهرى و بطنى است‏» سؤال كردم، فرمود:
«ظهر آن تنزیل آن است و بطن آن تاویل آن...» (51)
از این روایت، كه سند آن نیز معتبر است، (52) استفاده مى‏شود كه صدور روایت مورد سؤال و وجود ظهر و بطن براى آیات كریمه قرآن در آن زمان قطعى بوده است. از این رو، امام‏علیه‏السلام در پاسخ سؤال فضیل، معناى ظهر و بطن را بیان فرمودند و درباره صدور آن و اصل وجود ظهر و بطن براى قرآن، سخنى نفرمودند. بنابراین، دلالت روایت‏بر وجود باطن براى قرآن آشكار است. نشانى روایت دیگر از این دسته در پى‏نوشت‏ها خواهد آمد. (53)
دسته سوم: برخى روایات ضمن خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن، باطنى از قرآن یا معناى بطنى آیه‏اى از آن را نیز بیان كرده است. نمونه این دسته بدین قرار است: از محمد بن منصور روایت‏شده:
سالت عبدا صالحا عن قول الله عز و جل «قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن.» قال: «فقال: "ان القرآن له ظهر و بطن فجمیع ما حرم الله فى القرآن هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمة الجور و جمیع ما احل الله فى الكتاب هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمة الحق.» (54)
دلالت این روایت‏بر وجود ظاهر و باطن براى قرآن آشكار است. نكته مفیدى كه در این حدیث وجود دارد این است كه در ابتدا خبر داده كه قرآن داراى ظهر و بطن است، سپس با تعبیر «ظاهر و باطن‏» آن ظهر و بطن را تفسیر كرده و این شاهدى است‏بر این‏كه منظور از ظهر و بطن قرآن در سایر روایات همان ظاهر و باطن آن است.
از عبدالله بن سنان روایت‏شده:
اتیت ابا عبدالله‏علیه‏السلام فقلت له: جعلت فداك ما معنى قول الله عز و جل «ثم لیقضوا تفثهم.» قال: «اخذ الشارب و قص الاظافیر و ما اشبه ذلك.» قال: قلت: جعلت فداك فان ذریحا المحاربى حدثنى عنك انك قلت: "لیقضوا تفثهم" لقاء الامام و "لیوفوا نذورهم" تلك المناسك.» قال: «صدق ذریح و صدقت، ان للقرآن ظاهرا و باطنا و من یحتمل ما یحتمل ذریح؟» (55)
این روایت، كه سند آن نیز صحیح است، (56) ضمن آن‏كه خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن داده، مصداقى از باطن آیه‏اى را نیز بیان كرده است. نكته دیگرى كه از این روایت استفاده مى‏شود این است كه نه تنها همه افراد توان فهم باطن آیات كریمه را ندارند، بلكه هر كس تحمل شنیدن و تاب پذیرفتن آن را نیز ندارد. نشانى نه روایت دیگر این دسته در پى‏نوشت‏ها آمده است. (57)
دسته چهارم: باتوجه به‏روایات دسته سوم، معلوم مى‏شود روایات بسیار دیگرى كه معانى و مصادیقى براى آیات و كلمات و حروف قرآن كریم بیان كرده - كه دلالت آیات و كلمات و حروف بر آن ظاهر نبوده و فهم آن بر مبناى قواعد ادبیات عرب و اصول محاوره براى همگان میسر نیست - در مقام بیان معناى باطنى آیات كریمه است، هرچند به باطن بودن آن معانى تصریح نشده باشد. پس مى‏توان آن روایات را دسته چهارم از روایات قرار داد. نمونه‏اى از آن روایات چنین است:
عبدالله بن سنان مى‏گوید:
سالت عن ابى عبدالله‏علیه‏السلام عن «بسم الله الرحمن الرحیم.» فقال‏علیه‏السلام: «الباء بهاء الله و السین سناء الله و المیم مجد الله و روى بعضهم ملك الله - و الله اله كل شى‏ء [و] الرحمن لجمیع العالم و الرحیم بالمؤمنین خاصة.» (58)
با توجه به این‏كه دلالت‏باء و سین و میم (بسم) بر بهاء و سناء و مجد (یا ملك) خدا بر مبناى قوعد ادبى و اصول محاوره آشكار نیست، معلوم مى‏شود این از معانى باطنى حروف مزبور است و رمز و راز ویژه‏اى دارد كه ما از آن آگاه نیستیم.
على بن جعفر از بردارش، موسى بن جعفرعلیه‏السلام درباره قول خداوند عز و جل «قل ارایتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن یاتیكم بماء معین‏» مى‏فرماید:
قال: «اذا غاب عنكم امامكم فمن یاتیكم بامام جدید.» (59)
در این حدیث نیز با توجه به این كه آیه مزبور بر حسب دلالت ظاهرى و اصول محاوره، معنایى راكه براى آن روایت‏شده افاده نمى‏كند، پى مى‏بریم كه این یكى از معانى باطنى آن است.
از این‏گونه روایات بسیار است. نشانى تعداد دیگرى از آن‏ها در پى‏نوشت‏ها آمده است. (60) از همین قبیل است روایاتى كه خبر مى‏دهد حضرت على‏علیه‏السلام در تفسیر هر حرفى از حروف «الحمد» یك ساعت تمام سخن گفته (61) یا فرموده است: اگر بخواهم هفتاد شتر از تفسیر فاتحة الكتاب بار خواهم نمود (62) و یا آن‏كه شرح معانى الف فاتحه بار چهل شتر خواهد شد; (63) زیرا معلوم است كه این مطالب را از دلالت‏هاى ظاهرى «الحمد» و «فاتحه‏» نمى‏توان به دست آورد.
گرچه این سه روایت‏سند قابل اعتمادى ندارد ولى، هم در كتاب‏هاى شیعه نقل شده و هم در كتاب‏هاى اهل تسنن، و در تایید مدعا مى‏توان از آن‏ها نیز استفاده كرد.
هم‏چنین مى‏توان از این قبیل به شمار آورد روایاتى را كه مى‏گوید: تاویل هر حرفى از قرآن بر وجوهى است; (64) همانا یك اسم از قرآن در وجوه بى‏شمارى است كه اوصیاء آن را مى‏فهمند; (65) شخص، فقیه كامل نمى‏شود تا براى قرآن وجوهى قرار دهد; (66) تفسیر قرآن بر هفت‏حرف یا هفت وجه است: برخى از آن تحقق یافته و برخى از آن هنوز به وجود نیامده و ائمه اطهارعلیهم‏السلام آن را مى‏شناسند. (67) و یا روایتى كه براى عرش و كرسى در وجهى، معنایى ذكر مى‏كند و در وجه دیگر، معناى دیگرى را. (68)
همه این روایات دلالت التزامى دارند بر این‏كه معارف قرآن منحصر به آنچه از ظاهر آن بر مبناى قواعد ادبى و اصول محاوره فهمیده مى‏شود، نیست.
دسته پنجم: روایاتى وجود دارد كه خبر مى‏دهد خداوند كلامش را سه قسمت كرده است: قسمتى از آن را جز خدا و ملائكه و راسخان در علم نمى‏دانند و حتى كسانى كه از صفاى ذهن و لطافت‏حس و تمیز و ادراك صحیح نیز برخودار باشند یاراى فهم آن را ندارند (69) و یا مى‏گوید: كتاب خدا بر چهار چیز بنا شده است: بر عبارت، اشاره، لطایف و حقایق و فهم لطایف را به اولیا و فهم حقایق را به انبیاعلیهم‏السلام اختصاص مى‏دهد. (70) این روایات گرچه به كثرت روایات قبل نیست و یكى از آن‏ها در احتجاج طبرسى‏رحمه الله آمده كه هر چند مسند (71) بوده، ولى سند آن در دست نیست - و روایت دیگر نیز مرسل است، اما دلالت آن دو بر منحصر نبودن معارف قرآن به ظواهر آن و وجود معارف باطنى براى آن حتى معارفى كه خواص داراى صفاى ذهن و لطافت‏حس نیز از فهم آن ناتوان هستند، آشكار است و براى تایید مدعا، از این دسته نیز مى‏توان استفاده كرد.
دسته ششم: روایات فراوانى در كتاب‏هاى شیعه و سنى ذكر شده و گویاى آن است كه ثلث‏یا ربع قرآن درباره اهل‏بیت نبى‏اكرم‏علیهم‏السلام و ثلث‏یا ربع دیگر آن درباره دشمنان آن‏ها نازل شده است. این روایات با توجه به این كه ثلث‏یا ربع قرآن بر حسب دلالت‏هاى ظاهر آن‏درباره اهل‏بیت‏علیهم‏السلام یا دشمنان آنان نیست، دلالت التزامى دارد بر این‏كه قرآن كریم غیر از دلالت‏هاى ظاهر آن دلالت‏هاى باطنى دیگر نیز دارد كه با توجه به آن ثلث‏یا ربع آن درباره اهل‏بیت‏علیهم‏السلام و ثلث‏یا ربع دیگر آن درباره دشمنان آنان نازل شده است. نمونه این روایات چنین است: موثقه (72) ابوبصیر: عن ابى‏جعفرعلیه‏السلام، قال: «نزل القرآن اربعة ارباع: ربع فینا و ربع فى عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احكام.» (73)
روایت اصبغ بن نباته:
قال على‏علیه‏السلام: «نزل القرآن ارباعا فربع فینا و ربع فى عدونا و ربع فى تفسیر سنن و امثال و ربع فرائض و احكام فلنا كرائم القرآن.» (74)
نشانى روایات دیگر از این دسته را در پى‏نوشت‏هاى آخر مقاله (75) و بیان جمع بین روایات ثلث و ربع را در تفسیر صافى (76) و مرآة‏العقول (77) بنگرید.
نتیجه‏گیرى
تا این‏جا، شش دسته از روایات دال بر وجود باطن براى قرآن ذكر گردید. در روایات دسته اول تا سوم(سى و یك روایت) از ظهر و بطن یا ظاهر و باطن قرآن سخن به میان آمده یا با صراحت از وجود ظهر و بطن براى قرآن خبر داده شده است. یا وجود آن امرى مسلم به شمار آمده و معناى ظهر و بطن یا معناى باطنى برخى آیات و یا اختصاص دانستن همه ظاهر و باطن قرآن به اوصیا در آن روایات بیان شده است و به هر حال، همه این روایات با صراحت، بر وجود باطن براى قرآن دلالت دارد. این روایات هم در مصادر روایى اهل تسنن آمده است و هم در مصادر روایى شیعه. در بین آن‏ها هم روایت صحیح در نزد اهل تسنن هست مانند روایت ابن مسعود، در دسته اول كه از صحیح ابن حبان نقل شد و نزد اهل سنت صحیح السند بود و هم روایت صحیح در نزد شیعه مانند روایت فضیل در دسته دوم و صحیح عبدالله بن سنان در دسته سوم كه نزد شیعه صحیح السند مى‏باشند. بنابراین، همین سه دسته روایت‏براى اثبات باطن براى قرآن كافى است، ولى در عین حال، سه دسته دیگر براى تقویت اثبات مدعا یادآور گردید. روایات دسته چهارم تا ششم، هریك به وجهى بر وجود باطن براى قرآن دلالت التزامى دارند. در خصوص روایات دسته چهارم،علامه مجلسى‏رحمه الله درج‏23و24 بحارالانوار در67 باب،1507 روایت در بیان آیات مربوط به فضل اهل‏بیت‏علیهم‏السلام و شیعیانشان و قدح دشمنان آنان آورده كه قسمت عمده‏اى از آن‏ها به نحو تاویل بیان معناى باطنى آیات كریمه است.
با توجه به آنچه ذكر شد تواتر روایات دال بر وجود باطن براى قرآن قطعى است; زیرا با این‏كه همه روایات استقصا نشده است، اما دلالت روایات مذكور بر وجود باطن براى قرآن در چهار دسته، به نحو دلالت مطابقى و در دو دسته، به نحو دلالت التزامى است. پس مى‏توان گفت: روایات متواتر بر وجود باطن براى قرآن دلالت آشكار دارد و در اصل وجود باطن براى قرآن - كه همه روایات مزبور بر آن دلالت دارند - تردیدى نیست، ولى خصوصیاتى را كه تك‏تك روایات در مورد باطن قرآن افاده مى‏كنند به تحقیق و بررسى سندى و دلالى آن روایات از حیث مقتضى و مانع نیاز دارد و بدون تحقیق، نمى‏توان به آن ملتزم شد.
هفت‏یا هفتاد بطن
ابوالحسن عاملى در مرآة‏الانوار فرموده است: از روایات مستفیضه ظاهر مى‏شود كه براى هر آیه و فقره‏اى از قرآن فت‏بطن و هفتاد بطن است. (78) آخوند در كفایه نیز از اخبار دال بر وجود هفت‏یا هفتاد بطن براى قرآن یاد كرده، آن را مسلم دانسته و در پاورقى طبع جدید آن به جلد 92 بحارالانوار، ص 78 -106 باب 8 ابواب قرآن ارجاع داده‏اند. (79)
علامه طباطبائى‏رحمه الله در كتاب قرآن در اسلام فرموده است‏حدیث معروف: «ان للقرآن ظهرا و بطنا الى سبعة ابطن. » از پیامبرصلى الله علیه وآله ماثور و در كتب حدیث و تفسیر نقل شده و در پاورقى به تفسیر صافى مقدمه 8 و سفینة‏البحار ماده «بطن‏» ارجاع داده‏اند (80) اما با تتبع در بحارالانوار در باب مزبور و در سفینة البحار در كلمه «بطن‏» و در كنزالعمال و الاتقان و تفاسیر مرآة‏الانوار، برهان، عیاشى و مقدمه تفسیر صافى. روایتى دال بر هفتاد بطن پیدا نشد. و روایتى با لفظ «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن الى سبعة ابطن‏» نیز از مصادر روایى به دست نیامد. فقط در تفسیر صافى، در مقدمه هشتم، به صورت مرسل و بدون اسناد به پیغمبر یا امام یا یكى از صحابه با تعبیر «وفى روایة اخرى‏» چنین روایتى ذكر شده (81) كه به قرینه روایت قبل ظاهر است كه این روایت را از عامه از نبى اكرم‏صلى الله علیه وآله روایت كرده است.
ابوالحسن عاملى‏رحمه الله در مرآة‏الانوار نیز با این كه در مقام جمع‏آورى روایات بطون بوده، روایتى دال بر هفتاد بطن ذكر نكرده است و روایاتى را كه براى هفت‏بطن قرآن آورده هیچ كدام با لفظ مزبور نمى‏باشد، بیش‏تر آن‏ها سند صحیحى ندارد و در دلالت‏برخى از آن‏ها نیز بحث است. وى مى‏نویسد: تحقیقا در روایات مخالفان نیز وارد شده كه براى قرآن ظهرى و بطنى است و براى بطن آن نیز بطنى تا هفت‏بطن. از جمله آن‏ها روایتى كه نقاش در تفسیرش از ابن عباس نقل كرده است:
«جل ما تعلمت من التفسیر من على بن ابى‏طالب‏علیهم‏السلام ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان علیاعلیه‏السلام علم الظاهر و الباطن.»
غزالى در احیاء العلوم و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء از ابن مسعود نقل كرده‏اند:
«ان القرآن نزل على سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان على بن ابى‏طالب‏علیه‏السلام عنده علم الظاهر و الباطن.»
در كتاب خصال از حماد آورده است:
قلت لابى عبدالله‏علیه‏السلام ان الاحادیث تختلف عنكم. قال: فقال: «ان القرآن نزل على سبعة احرف و ادنى ما للامام ان یفتى على سبعة وجوه.» ثم قال: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغیر حساب.»
كتاب بصائر به اسناد خود از زراره از ابو جعفرعلیه‏السلام نقل كرده است:
«تفسیر القرآن على سبعة اوجه منه ما كان و منه ما لم یكن بعد ذلك یعرفه الائمة‏علیهم‏السلام.»
در تفسیر عیاشى از امام صادق‏علیه‏السلام روایت‏شده است:
«... و انما الاسم الواحد منه فى وجوه لا تحصى یعرف ذلك الوصاة.» (82)
سند روایات
روایت اول و دوم از كتب اهل تسنن و سه روایت دیگر از كتب شیعه نقل گردیده و همه آن‏ها به صورت مرسل ذكر شده است. براى روایت اول سندى پیدا نشد و روایت دوم در حلیة الاولیاء مسند است، (83) ولى سند آن قابل اعتماد نیست. روایت‏سوم را صدوق در خصال به صورت مسند آورده، (84) لكن سند آن به واسطه محمد بن یحیى صیرفى مجهول است. روایت چهارم در بصائر الدرجات سند دارد، (85) ولى یكى از رجال سند مردد بین ابن ابى عمیر و غیر اوست. روایت پنجم در تفسیر عیاشى مرسل است ولى در بصائر سند معتبر دارد. (86)
دلالت روایات
دلالت روایت اول و دوم و سوم بر هفت‏بطن براى قرآن بر این اساس است كه منظور از «سبعة احرف‏» هفت‏بطن است، در حالى‏كه كه كلمه «سبعة احرف‏» ظهور لفظى در چنین معنایى ندارد. و از این‏روى، در معناى آن اختلاف شده و برخى از اهل تسنن تا 35 قول براى معناى روایات «سبعة احرف‏» ذكر كرده (87) و بعضى از فقها و بزرگان شیعه نیز فرموده‏اند: نزول قرآن بر سبعة احرف به معناى صحیحى برنمى‏گردد. (88) در روایت اول و دوم، قرینه‏اى بر اراده چنین معنایى از سبعة احرف وجود ندارد، ولى در روایت‏حماد، جمله «و ادنى ما للامام ان یفتى على سبعة وجوه‏»، پس از «سبعة احرف‏» قرینه آشكارى است‏بر این كه منظور از «سبعة احرف‏» هفت معناست; زیرا چنین معنایى متناسب با جمله مزبور است و بر این اساس، دلالت این روایت‏بر وجود هفت‏بطن براى قرآن تمام مى‏باشد و چه بسا، بتوان این روایت را شاهدى قرارداد بر این كه منظور از «سبعة احرف‏» در روایت اول و دوم نیز همین معناست.
اما در روایت چهارم، به قرینه «منه ما كان و منه ما لم یكن بعد» (برخى از آن به وجود آمده و برخى از آن هنوز وجود پیدا نكرده است)، به نظر مى‏رسد منظور از «سبعة اوجه‏» مصادیقى باشد كه براى آیات كریمه قرآن در طول زمان محقق مى‏شود و منظور از تفسیر قرآن بر هفت وجه تبیین انطباق آیات با مصادیق سبعه آن باشد و دست كم، این معنا براى این روایت محتمل است. بنابراین، اگر منظور از هفت‏بطن براى قرآن مصادیق پنهان آیات كریمه باشد، دلالت این روایت‏بر هفت‏بطن تمام یا محتمل است و در غیر این صورت، دلالت روایت‏بر آن آشكار نیست. ناگفته نماند كه در بصائر الدرجات و بحارالانوار و وسائل‏الشیعه، در متن این روایت‏به جاى «سبعة اوجه‏»، «سبعة احرف‏» ذكر شده است كه بنابراین متن، سخنى كه در روایت اول و دوم ذكر شد، در این روایت نیز جارى است. (89)
اما در روایت اخیر، اگر به قرینه جمله «یعرف ذلك الوصاة‏»، منظور از «وجوه‏» بطون قرآن باشد یا منظور از آن، مصادیق پنهان بوده و معناى روایت این باشد كه یك كلمه از قرآن مانند «الانسان‏» در «ان الانسان لربه لكنود» یا «الكوثر» در «انا اعطیناك الكوثر» داراى مصادیق بى‏شمارى است‏یا حتى یك اسم از آن مانند «ابى لهب‏» یا «فرعون‏» بر اساس تنقیح مناط، قابل تطبیق با افرادى است كه همانند آن دو با خدا یا رسول خداصلى الله علیه وآله و دین خدا درافتند و این افراد هم در طول تاریخ بسیار بوده‏اند و منظور از بطون نیز همین مصادیق پنهان باشد، دلالت روایت نه تنها بر هفت‏بطن، بلكه بر بطون بى‏شمار یا ناشناخته براى اسمى از قرآن تمام مى‏شود و در غیر این صورت، دلالت این روایت آشكار نیست و منظور از «لا تحصى‏» نیز ممكن است‏به قرینه «یعرف ذلك الوصاة‏» ناشناخته بودن همه آن وجوه براى غیر اوصیا باشد; زیرا به شمار نیامدن، هم ممكن است از لحاظ كثرت افراد باشد و هم از لحاظ شناخته نشدن همه افراد. با این بیان، معلوم مى‏شود گرچه دلالت روایت‏حماد (روایت‏سوم) بر مدعا آشكار است، ولى چون سند آن مجهول مى‏باشد نمى‏توان بر آن اعتماد كرد و سایر روایات نیز علاوه بر ضعف سند بیش‏ترشان، دلالت آن‏ها خالى از ابهام و مناقشه نیست.
این روایات دلیل معتبرى بر وجود هفت‏بطن براى قرآن نمى‏باشد و مرسل صافى (ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن‏» نیز گرچه صریح در مدعاست، ولى از حیث‏سند مبتلا به اشكال مى‏باشد و با تتبع در كتب نامبرده، روایت دیگرى كه داراى سند معتبر و دلالت آشكار بر مدعا باشد به دست نیامده است. البته هیثمى روایت ابن مسعود (دومین روایت مرآة‏الانوار) را با اندكى اختلاف در متن، آورده و پس از ذكر این كه بزار و ابویعلى در كبیر و طبرانى در اوسط آن را روایت كرده‏اند گفته است: رجال یكى از این دو ثقات هستند. (90) در نتیجه، این روایت در نظر وى موثق است، ولى همان‏گونه كه بیان شد، دلالت آن بر مدعا آشكار نیست. بنابراین، وجود هفت‏بطن براى قرآن هر چند امتناع عقلى ندارد و برخى روایات نیز بر آن دلالت دارد، ولى به دلیل صحیح نبودن سند آن روایات، وجودش قطعى‏نیست وحتى دلیل‏معتبرى‏نیز تاكنون بر آن یافت نشده است.
پى‏نوشت‏ها
1- محمد معین، فرهنگ معین، واژه «باطن و ظاهر»
2- ناگفته نماند كه باطن یا بطن قرآن را به شكل دیگرى نیز معنا كرده‏اند. اما معناى مزبور معناى مختار است.
3- زركشى در برهان در نوع 41، فصل «حاجة المفسر الى الفهم و التبحر فى العلوم‏» و سیوطى در الاتقان در نوع 78 فصل «تفاسیر الصوفیه‏» و معرفت درالتمهید، ج‏3، ص 28،29 و 30 ضمن بحث تاویل در این‏باره بحثى دارد.
4- محمدبن یعقوب كلینى، اصول كافى، كتاب الحجة، باب «انه لم یجمع القرآن كله الا الائمة‏علیهم‏السلام‏» و... حدیث 2: «عن ابى‏جعفرعلیه‏السلام: انه قال ما یستطیع احد ان یدعى عنده جمیع القرآن كله ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء.»
5- مانند ابن كثیر در تفسیر القرآن العظیم، برسوى در روح‏البیان، قرطبى در الجامع الاحكام القرآن، طبرسى در مجمع البیان و ابوالفتوح رازى در روح الجنان كه در مقدمه تفاسیرشان در این‏باره نظرى ابراز نكرده‏اند.
6- طبرى در جامع البیان، چاپ دارالفكر بیروت، ج 1، ص 4، در ابتداى خطبه، گفته است: «اللهم فوفقنا لا صابة صواب القول فى محكمه و متشابهه و... ظاهره و باطنه...» و در ص 12 در «القول فى اللغة التى نزل بها القرآن...» حدیثى در زمینه ظاهر و باطن قرآن با دو سند آورده است. در ص 32 در اواخر «القول فى البیان عن معنى قول رسول الله‏صلى الله علیه وآله "انزل القرآن من سبعة ابواب الجنة"» نیز حدیثى رادر معناى ظهر و بطن قرآن ذكر كرده است.
7- طوسى در التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج 1، ص‏9، چهار وجه در معناى ظهر و بطن قرآن ذكر كرده است.
8- بغوى در معالم التنزیل، چاپ دارالمعرفة بیروت، ج 1، ص 35، در مقدمه فصل «فى وعید من قال فى القرآن بر ایه من غیر علم‏» روایت ظهر و بطن را ذكر و معانى متعددى براى آن نقل كرده است.
9- ابن عربى در تفسیر القرآن الكریم، چاپ آرمان، 1368، ج 1، ص 4، روایت ظهر و بطن را ذكر و آن را معنا كرده است.
10- مولى محسن فیض كاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 31 -36 و 60 و 61، مقدمه چهارم و پنجم و هشتم
11- همو، تفسیر اصفى، ص‏3، مقدمه
12- جمال‏الدین قاسمى، محاسن التاویل، ج 1، ص 51 - 78
13- سلطان محمد جنابذى، بیان السعادة، ج 1، ص‏13
14- سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، قم، انتشارات اسلامى، ج‏3، ص‏73 و 74 (در چاپ دیگر، ج‏3، ص‏136)
15- كتاب التفسیر، ج 1، ص 10 - 12 روایات دال بر ظهر و بطن داشتن قرآن را در ذیل عنوان «تفسیر الناسخ و المنسوخ و الظاهر و الباطن و المحكم و المتشابه‏» آورده است.
16- الطحاوى، مشكل الآثار، چاپ هند، حیدرآباد دكن،1333، ج 4، ص 172،173 روایاتى را در باره ظهر و بطن داشتن قرآن ذكر كرده و به اختصار در معناى آن سخن گفته است.
17- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 78، روایات دال بر وجود باطن براى قرآن را تحت عنوان «باب ان للقرآن ظهرا و بطنا و...» جمع‏آورى كرده است.
18- هاشم‏بن سلیمان بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص‏19 باب «فى ان القرآن له ظهر و بطن‏»
19- محمدبن‏عبدالله‏زركشى،البرهان فى علوم‏القرآن، بیروت،دارالمعرفه، ج‏2، ص‏153-156، نوع 41، فصل‏«فى‏حاجة‏المفسرالى‏الفهم والتبحر فى العلوم‏»
20- جلال الدین سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، دمشق، دار ابن كثیر،1407، ج 2، ص 1230، چهار وجه در معناى بطن ذكر كرده است
21- محمدبن عبدالعظیم زرقانى، مناهل العرفان، ص‏546 - 548 تحت عنوان «تفسیر اشارى‏» از باطن قرآن بحث كرده است.
22- الموافقات فى اصول الاحكام، قم، دارالفكر، ج‏3، ص‏227 -243
23- آخوند خراسانى، كفایة‏الاصول، چاپ اسلامیه، 1368، ج 1، ص‏57، بحث استعمال لفظ در بیش‏تر از یك معنى.
24- محمدحسین اصفهانى، نهایة‏الدرایة، چاپ قدیم، ج 1، ص‏67
25- حبیب‏الله رشتى، بدایع الافكار، چاپ مؤسسه آل‏البیت، ص 171، در «الامر الرابع من المقدمة فى استعمال اللفظ فى المعنى الحقیقى و المجازى‏» متعرض این بحث‏شده است.
26- نهایة‏الافكار، چاپ انتشارات اسلامى، ج 1، ص‏117
27- حسینعلى منتظرى، نهایة‏الاصول، ص‏56، در «استعمال المشترك فى الاكثر من معنى واحد»
28- محسن طباطبائى حكیم، حقایق‏الاصول، قم، مكتبة بصیرتى، 1372، ج‏1، ص‏95
29- ابوالقاسم خوئى، محاضرات فى اصول الفقه، قم، مطبعة صدر، 1410، ج 1، ص‏213
30- مانند نیشابورى در غرائب القرآن، نهاوندى در نفحات الرحمن، شیرازى در تقریب القرآن، مدرسى در من هدى القرآن، صادقى در الفرقان، صدیق حسن‏خان در فتح‏البیان. كلمات ایشان را در «علوم القرآن عندالمفسرین‏»، چاپ مكتبة الاعلام الاسلامى، ج‏3 به ترتیب در ص 85،99 - 101،109 - 112، 104 -107 و 91 بنگرید. صدرالمتالهین نیز در الاسفار الاربعة، چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1981، ج‏7، ص‏37-46 در سه فصل درباره ظاهر و باطن قرآن بحث كرده است
31- محمد بن محمد الغزالى، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص‏289، «الباب الرابع من كتاب القرآن فى فهم القرآن و تفسیره بالراى من غیر نقل‏»32- محمد الآلوسى، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1405، ج 1، ص‏7، مقدمه تفسیر «الفائدة الثانیه‏»
33- ابن تیمیه، التفسیر الكبیر، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1408، ج 2، ص‏39 - 41، فصل «ادعاء بعض الطوائف ان للباطن باطنا الى سبعة ابطن‏»
34- همان، ص‏46، فصل «علم الباطن الذى یبطن عن اكثر الناس علمه‏»
35- مؤلف تفسیر مرآة الانوار، ابوالحسن عاملى اصفهانى، از علماى قرن دوازدهم، متوفاى 1140ه است. او از نوادگان دخترى علامه مجلسى; و از اجداد مادرى صاحب جواهررحمه الله است. ر.ك. به: مرآة الانوار ترجمه مؤلف، صفحه د / میرزا حسین نورى طبرسى، مستدرك الوسائل، چاپ قدیم، ج‏3، ص 385، در حاشیه / محمدمحسن معروف به آقا بزرگ طهرانى، الذریعة، ج 20، ص 264، رقم‏2893. ولى ذهبى به اشتباه، او را عبداللطیف گازرانى نامیده است. ر.ك.به: محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج 2، ص‏46.
36- محمدحسین ذهبى، همان، ج 2، ص 28
37- عمر بن محمد نسفى كتابى دارد به نام العقائد كه تفتازانى آن را شرح كرده و المختصر نامیده است. ر.ك. به: مقدمه دكتر عبدالرحمن عمیره در كتاب شرح المقاصد تفتازانى، قم، منشورات الشریف رضى، ص 110.
38- جلال الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 1218 و1219 در نوع 48، فصل «و اما كلام الصوفیة فى التفسیر» به نقل از: تفتازانى در شرح كلام نسفى
39- محمد بن عبدالله زركشى، پیشین، ج 2، ص 154، نوع 41، فصل «فى حاجة المفسر الى الفهم و التبحر فى العلوم‏»
40-41- ابوالحسن عاملى اصفهانى‏رحمه الله، پیشین، ص‏3; ص 12
42- میرزامحمد مشهدى،تفسیر كنز الدقائق، قم،انتشارات‏اسلامى،ج‏1،ص‏22
43- مولى محسن فیض كاشانى، المحجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، قم، انتشارات اسلامى، ج 2، ص 250، باب رابع از كتاب «آداب تلاوة القرآن‏»
44- همو، تفسیر الصافى، بیروت، مؤسسه اعلمى، ج 1، ص 60 و 61
45- سیدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، اسماعیلیان، ج 1، ص 270، ح‏6 / سلیم بن قیس، اسرار آل محمدصلى الله علیه وآله ص 195
46- محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، تهران، اسلامیه،1363، ج 1، ص 228، كتاب الحجة، باب «انه لم یجمع القرآن كله الا الائمة:» حدیث 2 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 88، حدیث‏26، به نقل از: محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص‏93
47- على بن بلبان فارسى، الاحسان به ترتیب، صحیح ابن حبان، به ترتیب ابن بلبان، بیروت، دارالكتب العلمیه،1407، ج 1 ص‏146، حدیث 75 / على بن ابى بكر الهیثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالكتب العربى، 1402، ج‏7، ص 152 / الطحاوى، پیشین، ج 4، ص 172 / ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65; این حدیث را با عبارت «ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان على بن ابى‏طالب عنده علم الظاهر و الباطن‏» آورده است. طبرى در جامع‏البیان، ج 1، ص 12، آن را با عبارت «لكل حرف منها ظهر و بطن‏» و بغوى در معالم التنزیل، ج 1، ص 35، با عبارت «لكل آیة منها ظهر و بطن‏» آورده و ناگفته معلوم است كه اختلاف عبارت‏ها ضررى بر دلالت‏حدیث‏بر مدعا ندارد. زركشى در برهان، ج 2، ص 154، آن را با عبارت «فى صحیح ابن حبان عن ابن مسعود» ذكر و به آن استدلال كرده است.
48- على بن بلبان فارسى، پیشین، ج 1، ص‏16
49- على بن ابى‏بكر هیثمى، پیشین، ج‏7، ص 152
50- روایت اسماعیل بن جابر در بحار الانوار، ج‏93، ص‏3 و 4 / روایتى از امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام در الاحتجاج طبرسى، ج 1، ص‏376، در ضمن یك حدیث مفصل / روایت‏حسن در روح المعانى ج 1، ص‏7 و الاتقان فى علوم القرآن، سیوطى، ج 2، ص‏1219 و محاسن التاویل، قاسمى، ج‏1، ص 51 / روایتى از رسول خداصلى الله علیه وآله در احیاء علوم الدین غزالى، ج 1، ص‏289 و المحجة‏البیضاء، فیض كاشانى، ج 2، ص 251 / مرفوعه عبدالرحمن بن عوف، در الاتقان فى علوم القرآن، سیوطى، ج 2، ص‏1219 و فردوس الاخبار، ج‏3، ص 280 / روایت ابو عبید در كنزالعمال، ج 1، ص 550، حدیث 2461 / روایت نقاش در مرآة‏الانوار، ص 5
51- بصائر الدرجات، چاپ قم، 1404، ص‏196، باب‏7، جزء 4، حدیث‏7 و نظیر این روایت در ص‏203 در باب 10 همین جزء نیز آمده است.
52- رجال سند، محمد بن حسین و محمد بن اسماعیل و منصور بن یونس و ابن اذینه و فضیل بن یسار است. محمدبن حسین، محمد بن حسین بن ابى الخطاب است و محمدبن اسماعیل، محمدبن اسماعیل‏بن بزیع است و منصوربن یونس، منصوربن یونس بزرج است و ابن اذینه، عمر بن اذینه است و همه آن‏ها ثقه هستند ر.ك.به:ابوالقاسم خوئى،معجم رجال الحدیث،به‏ترتیب: ج‏15، ص‏290 و291، ص‏89 و95; ج‏18، ص‏353 و 354; ج‏22، ص‏157; ج‏13 ص‏18، ص 335
53- 1- روایت‏حمران بن اعین در معانى الاخبار صدوق، قم، انتشارات اسلامى، 1361، ص‏259، باب «معنى ظهر القرآن و بطنه; 2- كلامى از امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام در خطبه هجدهم نهج‏البلاغه با ترجمه فیض‏الاسلام، ص 74 و نهج‏البلاغه صبحى صالح، ص 61 / طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 262;3- روایت‏سكونى در اصول كافى، ج 4، ص 398، كتاب فضل القرآن، حدیث 2; 4- روایت جابر در كتاب المحاسن احمد بن خالد برقى، قم، دارالكتب الاسلامیة، ص 300، كتاب العلل حدیث 5 / تفسیر عیاشى، ج 1، ص 11 و 12، حدیث 2 و 8 / بحارالانوار، ج 92، ص 91، حدیث‏37، و ص 94، حدیث 45 و ص 95، حدیث 48 / وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج 18، ص 150، حدیث 74 / مرآة‏الانوار، ص 4، حدیث 1; 5- روایت‏یزید بن الحسین در بحارالانوار، ج 92، ص 380، حدیث 11 به نقل از: محمدبن على بن بابویه، معانى الاخبار، ص 232 و 312. اما چهار روایت اهل تسنن: 1- روایت ابن عباس در روح المعانى، محمود بن عبدالله آلوسى، ج 1، ص‏7 / الاتقان، ج 2، ص 1220 / الدر المنثور، ج 2، ص‏6; 2- روایتى از حضرت على‏علیه‏السلام در ربیع‏الابرار، محمودبن عمر زمخشرى، ج 2، ص 80;3- روایت مرسلى از حضرت رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله; 4- روایت مرسلى از حضرت‏على‏علیه‏السلام كه این دو روایت در تفیسر صافى در مقدمه 4 و 8 از عامه نقل شده است.
54- محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص 301، حدیث‏7 به نقل از: محمدبن حسن صفار، پیشین، ص‏157 و در اصول كافى، كتاب الحجة، باب «من ادعى الامامة و لیس لها باهل‏»، حدیث‏9 به صورت مضمره، یعنى با تعبیر «سالته‏» آمده است.
55- محمد بن على الصدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 290، كتاب الحج، باب قضاء التفث،حدیث 8; این روایت در معانى الاخبار، ص 340، حدیث 10، و فروع كافى، ج 4، ص‏549، با اضافه‏اى در صدر حدیث آمده است
56- سند این روایت در معانى الاخبار و فروع كافى مشتمل بر سهل بن زیاد است، ولى در من لا یحضره الفقیه، به اسناد صدوق به عبدالله بن سنان نقل شده و طریق صدوق به عبدالله بن سنان صحیح اعلایى است; زیرا صدوق در شرح مشیخه فقیه فرموده است: «ما كان فیه من عبدالله بن سنان فقد رویته من ابى رضى‏الله عنه عن عبدالله بن عفر الحمیرى عن ایوب بن نوح عن محمد بن ابى عمیر عن عبدالله بن سنان و هو الذى ذكر عند الصادق‏علیه‏السلام فقال: اما انه یزید على السن خیرا.» كسانى كه با رجال آگاهى دارند، مى‏دانند كه همه این افراد امامى و عادل هستند و توفیق همه آن‏ها به علوم با شهادت عدلین است.
57- 1- روایت ابولبید بحرانى در بحارالانوار، ج 92، ص 90، ح 34 / احمدبن محمد برقى المحاسن، ص 270، حدیث 360; 2- روایت ابوحمزه در نورالثقلین، عبد على بن جمعه حویزى، ج 1، ص 595، ح 65;3- روایت جعفر بن محمد فزارى در بحارالانوار، ج 35، ص 348، حدیث 28 / فرات كوفى، تفسیر فرات الكوفى، چاپ 1410، ص 121، حدیث‏129; 4- روایت ابو حمزه ثمالى در تفسیر فرات الكوفى، ص 441; 5- روایت‏یعقوب بن جعفر در اصول كافى، ج 1، ص 478، كتاب الحجة باب «مولد ابى الحسن موسى بن جعفرعلیهماالسلام‏»، حدیث 4;6- روایت محمد بن عماره در معانى الاخبار، ص 28، حدیث‏6;7- مرسل عیاشى در تفسیر عیاشى، ج 2، ص‏123، حدیث‏23 / نورالثقلین، ج 2، ص 305، حدیث 71; 8- مرسل دیگرى از عیاشى در بحارالانوار، ج‏23، ص 204، حدیث 51;9- روایت دیگرى از ابوحمزه در بحارالانوار، ج‏23، ص‏206، حدیث 1
58- معانى الاخبار، ص‏3، حدیث 1، باب «معنى بسم‏الله الرحمن الرحیم‏»; رجال سند این حدیث غیر از قاسم بن یحیى توثیق خاص دارند و او نیز از رجال كامل الزیارات و مشمول توثیق عام ابن قولویه است
59- محمدبن یعقوب كلینى، پیشین، چاپ آخوندى، ج 1، ص 340، كتاب الحجه، باب «فى الغیبة‏»، حدیث 14
60- معانى الاخبار، ص‏3، حدیث 2، ص‏7 حدیث وهب‏بن وهب قرشى و ص 15; ح‏7، ص 22، باب «معنى الحروف المقطعة‏»، ح 1، ص‏23، ح 2; ص 24، ح 4; ص 28، ح 5 / اصول كافى، كتاب فضل القرآن، حدیث 1 / نورالثقلین، ج 2، ص 390، ح 190; ص 391، ح 194; ج 5، ص 191، ح‏17; ص 585، ح 4; ص‏586، ح 5 / صدوق، كتاب التوحید، ص 88 / محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص‏309، ح 12; ج 92، ص 82، ح 12 و ص‏376، ح 4 و6 و ص 381، ح‏13 و ص‏383، ح‏23
61- بحارالانوار، ج 92، ص 104، 105،106 به نقل از: محمد بن حسن بن زیاد، شفاء الصدور (تفسیر نقاش) و كتاب ابو عمر محمد بن عبدالواحد
62- بحارالانوار، ج 92، ص‏103، ح 82 / احیاء العلوم، ج 1، ص‏289، الباب الرابع من كتاب «آداب تلاوة القرآن‏» / جلال الدین سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص‏1223
63- بحارالانوار، ج 92، ص 104، به نقل از: ابوحامد غزالى، بیان العلم اللدنى فى وصف مولانا على بن ابى‏طالب‏علیه‏السلام
64- بحارالانوار، ج 92، ص 95، ح‏49 / محمدبن مسعود عیاشى، تفسیر عیاشى، ج 1، ص 12، ح‏9 / البرهان فى علوم القرآن ، ج‏1، ص 20، ح‏13
65- بصائر الدرجات، ص 125، جزء 4، باب‏7، ح‏6 / بحارالانوار، ج 92، ص‏97، ح‏63 / تفسیر عیاشى، ج 1، ص 12، ح 10; در تفسیر صافى، ج 1، مقدمه ششم، حاشیه صفحه‏37، نیز توضیحى براى معناى این حدیث از مرحوم فیض نقل شده است.
66- الاتقان فى‏علوم‏القرآن، ج‏2، ص‏1220 / البرهان فى علوم القرآن، ج‏2، ص‏154
67- بحارالانوار، ج 92، ص 98، ح 65 / وسائل الشیعه، ج 18، ص 145، ح 50 به جاى سبعة احرف، «سبعة اوجه‏» نقل شده است.
68- معانى الاخبار، ص‏29، باب «معنى العرش و الكرسى‏»، ح 1
69- شیخ حر عاملى، پیشین، (20 جلدى)، ج 18، ص‏143، ح 44 / احمدبن على، الاحتجاج، ج 1، ص‏376
70- بحارالانوار، ج 92، ص‏103 / مولى محسن فیض كاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص‏29 آن را از اهل تسنن نقل كرده است.
71- از كلام احمد بن على بن ابى‏طالب طبرسى; در مقدمه الاحتجاج استفاده مى‏شود كه همه روایات احتجاج مسند بوده و ایشان به دلیل اجماعى بودن آن روایات یا موافقت آن‏ها با دلیل عقل و یا اشتهارشان در كتاب‏هاى شیعه و سنى، ذكر سند را لازم ندانسته و بى‏سند آورده است; تنها روایات تفسیرمنسوب به‏امام‏حسن عسكرى‏علیه‏السلام را كه در حد اشتهار سایر روایات نبوده با سندذكر كرده است.ر.ك.به: مقدمه احتجاج، ج‏1، ص 4.
72- عنوان موثقه اشاره به ثقه بودن رجال سند حدیث دارد; زیرا كلینى از ابوعلى اشعرى روایت كرده و ابوعلى همان احمد بن ادریس بن احمد اشعرى است كه شیخ و نجاشى و علامه و ابن شهر آشوب او را توثیق كرده‏اند. (ر.ك.به: معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 244 -247 و ج 2، ص 41، 42 / ابوطالب تجلیل تبریزى، معجم الثقات، ص‏6 و7، رقم 34) ابوعلى از محمد بن عبدالجبار نیز روایت كرده است و او را شیخ و علامه توثیق كرده‏اند. (ر.ك.به: معجم الثقات، ص 110، رقم 734) او از صفوان، كه صفوان بن یحیى است، روایت كرده است (ر.ك.به: معجم رجال الحدیث، ج‏9، ص‏119، 131،133) كه شیخ و نجاشى و كشى او را توثیق كرده‏اند. (ر.ك.به: معجم رجال الحدیث، ج‏9، ص‏123 -127، رقم 5922 / معجم الثقات، ص 65 رقم 425)، او از اسحق بن عمار كه اسحق بن عمار ساباطى است روایت كرده است (ر.ك.به: معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 61 و63) كه شیخ درباره‏اش گفته است: «كان فطحیا الا انه ثقة.» (ر.ك.به: محمد بن حسن طوسى، الفهرست، ص 54، رقم 52) او از ابوبصیر روایت كرده و ابو بصیر یا یحیى بن قاسم اسدى است كه نجاشى او را توثیق كرده و یا لیث‏بن بخترى است كه كشى درباره‏اش فرموده: «اجمعت العصابة على تصدیق قوله على قول بعض.» و علامه نیز بر قبول روایت او اعتماد كرده است (ر.ك.به: معجم الثقات، ص 134، رقم 914 و ص 131، رقم 892 و ص 98، رقم 658.)
73- اصول كافى، كتاب «فضل القرآن‏»، باب النوادر، حدیث 4
74- حاكم حسكانى، شواهد التنزیل، چاپ بیروت، ج 1، ص 44، حدیث 58 / بحارالانوار، ج 24، ص 305، ح 1 و 2 این روایت را با اندك تفاوتى در متن، از كنزالفوائد به نقل از ابن عباس واز تفسیر فرات ازابن نباته ذكر كرده است.
75- اصول كافى، كتاب «فضل القرآن‏»، باب النوادر، حدیث 2 / بصائر الدرجات، چاپ قم، 1404، ص 121، «نادر من الباب‏»، حدیث 2 / بحارالانوار، ج 92، ص 114، حدیث 1; ص 115، حدیث 4، ج 24; ص 305، حدیث 1; ج 35، ص‏356، حدیث‏6; ص‏359، حدیث 11 / شواهد التنزیل، ج 1، ص‏43، حدیث 75 / ابن مغازلى، مناقب، ص 328، حدیث 375; قابل توجه است كه این دو كتاب اخیر از كتاب‏هاى اهل تسنن است.
76- مولى محمدفیض كاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص‏23، مقدمه سوم
77- محمدباقر مجلسى، مرآة‏العقول، ج‏12، ص‏517
78- ابوالحسن عاملى، تفسیر مرآة‏الانوار و مشكوة‏الاسرار، مقدمه، ص‏3
79- كفایة الاصول قم، انتشارات اسلامى، ص 55: «ان الاخبار الدالة على ان للقرآن بطونا سبعة او سبعین‏» به نقل از: بحارالانوار، ج 92، ص 78 - 10 باب 8، «من ابواب كتاب القرآن‏».
80- سید محمدحسین طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 35 و36
81- تفسیرصافى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ج 1، ص‏59: «و روت العامة ایضا عن النبى(ص) ان القرآن انزل على سبعة احرف لكل آیة منها ظهر و بطن و لكل حرف حد و مطلع.» و فى روایة اخرى: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن.»
82- مرآة‏الانوار و مشكوة الاسرار، ص‏6 و 5، مقدمه
83- حافظ ابونعیم، حلیة‏الاولیاء، ج 1، ص 65: «حدثنا ابوالقاسم نذیر بن جناح القاضى ثنا اسحق بن محمد بن مروان ثنا ابى ثنا عباس بن عبیدالله ثنا غالب بن عثمان الهمدانى - ابومالك - عن عبیدة عن شقیق عن عبدالله بن مسعود، قال: «ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان على بن ابى‏طالب عنده علم الظاهر و الباطن.» ذكر روایت‏براى توجه دادن به تفاوت متن روایت در حلیة و مرآة است.
84- صدوق، الخصال، با مقدمه و ترجمه سید احمد فهرى، ص‏403، باب السبعة، ث‏43: «حدثنا محمد بن الحسن بن احمدبن الولید - رضى‏الله عنه - قال حدثنا محمدبن الحسن الصفار عن العباس بن معروف عن محمد بن یحیى الصیر فى عن حمادبن عثمان قال...»
85- بصائر الدرجات، ص‏196، جزء چهارم، باب هفتم، ث 8: «حدثنا الفضل عن موسى بن القاسم عن ابان عن ابن ابى عمیر او غیره عن جمیل بن دراج عن رزارة عن ابى‏جعفر(ع) قال: «تفسیر القرآن على سبعة احرف...»
86- بصائر الدرجات، ص 195، همان باب، ث‏6
87- الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 145 تا146، نوع شانزدهم، مساله سوم
88- البیان فى تفسیر القرآن، ص 211، پایان بحث «هل نزل القرآن على سبعة احرف‏»
89- بصائر الدرجات، ص‏216، جزء 4، ب‏7، ث 8 / بحارالانوار، ج 92، ص 98، ث 65 / وسائل الشیعه، ج 18، ص 145، ث 50
90- جافظ نورالدین هیثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج‏7، ص 152: «و عن عبدالله - یعنى ابن مسعود - ان النبى(ص) قال: «انزل القرآن على سبعة احرف لكل آیة منها ظهر و بطن...» رواه البزار و ابویعلى فى الكبیر و فى روایة عنده: «لكل حرف منها بطن و ظهر» و الطبرانى فى الاوسط باختصار آخره و رجال احدهما ثقات.


يکشنبه 20/10/1388 - 14:51
دعا و زیارت

هیجده قرص قمر
 
به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم  

                       شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم
دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم  

                        که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم
کند اختر فشانی آسمان دیده ام دائم  

                                  که بر بالای نیزه هیجده قرص قمردارم
عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه

                              نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم
تمام عمر هر جا آب بینم اشک می ریزم  

                              من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم
از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه  

                              به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم
مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا  

                            چهل منزل به روی ناقه ی عریان سفردارم
از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما 

                                  دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم
همه  از آب رفع تشنگی کردند غیر از من  

                              که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم
اگر چشمت به آب افتاد میثم گریه کن بر من  

                         که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم

يکشنبه 20/10/1388 - 14:47
دعا و زیارت

پنج نكته مهم برای مواجهه‌های اجتماعی


امام باقر علیه السلام :

تو را به پنج چیز سفارش می كنم


: اگر مورد ستم واقع شدی ستم مكن
، اگر به تو خیانت كردند خیانت مكن
، اگر تكذیبت كردند خشمگین مشو،
 اگر مدحت كنند شاد مشو
و اگر نكوهشت كنند، بیتابی مكن
.

شنبه 19/10/1388 - 15:38
دعا و زیارت
بله تفریح هم لازم است!
امام رضا علیه السلام می‌فرماید:
 خود را با كار مداوم خسته نكنید
 و برای خود تفریح و تنوع قرار دهید
 ولی از كاری كه در آن اسراف باشد
 یا شما را در اجتماع سبك كند پرهیز كنید.
شنبه 19/10/1388 - 15:35
فلسفه و عرفان
عشق به خدا

گذشتن از پوسته دین و رسیدن به لبّ و لبابِ مکتب انبیا، در گرو معرفت والاتر و جان پاک‌تر و عشق برتر به «هستی آفرین» است.
در مکتب وحی، آنچه بیشترین و بالاترین جایگاه ارزشی را دارد، «عشق به خدا» است. این محبت، از معرفت سرچشمه می‌گیرد و آن که خدا را شناخت، در او فانی می‌شود و محبت آن محبوب ازلی و ابدی، سلطان اقلیم وجودش می‌شود و اوست که فرمان می‌راند و عبد، عاشقانه و مشتاقانه اطاعت و امتثال می‌کند.
بعد عرفانی دین، دلدادگی ویژه‌ای است که میان بنده و خالق پدید می‌آید و نتیجه آن، «صبر»، «رضا»، «تسلیم»، «شوق»، «اخلاص»، «یقین»، «اطمینان نفس»، «قرب به حق»، و این‌گونه جلوه‌های مقدس است. در سایه این تجلی الهی است که بنده، «خود» را نمی‌بیند و جز «او» را نمی‌شناسد و جز «پسند» او را نمی‌جوید.
عاشورا، به جز بعد حماسی و ظلم‌ستیزی و قیام برای اقامه عدل و قسط، بعد عرفانی دارد و متعالی‌ترین درس‌های عرفان ناب را می‌آموزد و جز در کربلا - و صحنه‌های الهام گرفته از عاشورا - کجا می‌توان تلفیق حماسه و عرفان را یافت؟
برخی از مولفان و مقتل نویسان هم که به حادثه عاشورا پرداخته‌اند، یا شاعرانی که عاشورا را به نظم کشیده‌اند (همچون عمان سامانی در گنجینة الاسرار) از بعد عرفانی به این حماسه نگریسته‌اند. پیام عرفانی عاشورا، راه و رسم سلوک خداپسندانه و منطبق با «خط پیامبران و امامان» را بیان می‌کند و خط بطلانی بر عرفان صوفی منشانه و دور بودن از صحنه حق و باطل و عمل به تکلیف اجتماعی است.
از والاترین و زلال‌ترین حالات جان آدمی، عشق به کمال مطلق و معبود حقیقی، خدای متعال است. پیشوایان الهی این عشق را در بالاترین درجه‌اش داشتند. نحوه حیات و شهادتشان نیز گویای آن است.
صاحبان چنین عشق‌هایی، برای خود، تعیّنی نمی‌بینند و پیوسته در انتظار لحظه رهایی از قفس تن و زندان خاک و پیوستن به خداوندند. چنین عشقی «فنای فی الله» را هم در پی دارد و این فنا و جذبه، سبب می‌شود که جز ذات احدی و جز رضای خالق، چیزی را به حساب نیاورد و از هر چه که مانع این وصال گردد، بگذرد. گذشتن از همه چیز برای خدا، یکی از جلوه‌های همین عشق عرفانی به خدا است. فدا کردن جسم برای تعالی جان، جلوه دیگر آن است.
اگر از آن حضرت، این شعر نقل شده است که:
تَرَکتُ الخَلقَ طُرّاً فی هَواکا                           وَ اَیتَمتُ العِیالَ لِکَی اَراکا
در همین معنا است. مقام سِلم و رضا نیز ثمره همین عشق و مجذوبیت نسبت به آن یگانه محبوب است. برافروخته‌تر شدن چهره امام حسین علیه‌السلام هر چه که به لحظه شهادت نزدیک می‌شد، نشانه دیگری از این عشق ‌برین است. یاران آن حضرت نیز شوق دیدار خدا و جنت را در دل داشتند که آنگونه بی‌صبرانه چشم به راه عروس شهادت بودند.
یکی از شاعران بلند پایه، که به حادثه عاشورای حسینی از زاویه عرفانی و عشق به خدا نگاه کرده است، «عمان سامانی» است. دیوان «گنجینة‌الاسرار» او با همین تحلیل به حماسه حسینی نظر دارد.
عمان، حسین بن علی علیهما‌السلام را سرمست از شراب شوق و عشق الهی می‌بیند و پیاپی جام محبت و بلای بیشتری می‌خواهد. او را موجی برخاسته از دریا می‌داند که محو حقیقت خدا است و می‌خواهد به همان دریا بپیوندد و در این راه، از هر چه جز «او»ست دست می‌شوید و «خود» را قربانی می‌کند و در دیدار با علی‌اکبر که عازم میدان است، بر این «تعیّن والا» هم غلبه می‌کند و حال که هیچ پرده‌ای از تعیّن و سدّ راهی جز او باقی نمانده است، اجتهادی بیش از اندازه دارد «کَاَنَّ یکی را نیز بردارد ز پیش» و بی حجاب، با خدا رو به رو گردد امام در جدال عقل و عشق، سپاه عشق را غالب می‌سازد و در وداع آخرین با خواهرش زینب، وقتی با آن «زن مردآفرین روزگار» مواجه می‌شود، از او می‌‌خواهد که حجاب وصل نشود:
همچو جان خود در آغوشش کشید              این سخن آهسته در گوشش کشید:
کای عنان‌گیر من، آیا زینبی؟              یا که آه دردمندان شبی؟
پیش پای شوق، زنجیری مکن              راه عشق است این، عنانگیری مکن (1)
سراسر عاشورا و صحنه‌های رزم فرزندان و یاران، جلوه‌ای از این جذبه معنوی و عشق برین است و شهادت یاران و عزیزان، هر کدام «هدیه‌»‌ای به درگاه دوست است، تا رضای او تامین شود و به بزم قرب، بار دهد.
این مشرب عرفانی و عشق به خدا در جبهه‌های دفاع مقدس در ایران نیز تجلی داشت و رزمندگان عارف و صاحبدل، ره صد ساله را یک شبه می‌رفتند و به تعبیر حضرت امام خمینی (قدس سره) که شهادت را در ذائقه اولیای الهی شیرین‌تر از عسل می‌دانست و معتقد بود که از این شراب طهور معرفت و عشق، «جوانان در جبهه‌ها جرعه‌ای از آن را نوشیده و به وجد آمده‌اند» (2) و شهدا را سبکبالان عاشق شهادت می‌‌دانست که  «بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاخته‌اند و در پیشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع، به شهود و حضور رسیده‌اند.» (3) و مورد توصیف‌ناپذیری جذبه‌های روحانی بسیجیان عاشق شهادت با قلم و بیان می‌فرمود:
لکن آن بعد الهی عرفانی و آن جلوه معنوی ربّانی که جان‌ها را به سوی خود پرواز می‌دهد و آن قلب‌های ذوب شده در تجلیات الهی را با چه قلم و چه هنر و بیانی می‌توان ترسیم کرد؟ (4)

شنبه 19/10/1388 - 15:33
بیماری ها
روانشناسی رنگ سفید


رنگ سفید خاصیتی مثبت و هیجان آور و نورانی و فضا دار ظریف دارد.
این رنگ مظهر خلوص و عفت و پارسایی  وبی گناهی و صلح است.
رنگ سفید مخالف سیاهی و تاریکی است .
پوشیدن لباس باعث می شود انسان آن گونه که هست جلوه گر شودو
نیز نوعی اثر مفرح و دلگشا و روحانی دارد.
در واقع رنگ سفید نماد جوانی و تحرک است.
پنج شنبه 17/10/1388 - 16:0
دعا و زیارت

فدا شدن در راه خدا

برای انسان‌های موحد، چیزی بالاتر از آن نیست که نعمت وجود را در راه رضای معبود، به کار گیرند و در راه خدا خرج شوند و فدا گردند. آمادگی برای «فدا شدن»، نشانه‌صدق انسان در راه محبت خدا است خدا مشتری جان‌ها و مال‌هاست و در برابر آن بهشت می‌‌دهد.

  اولیای خدا در برابر پروردگار، برای خود هیچ شأنی قائل نیستند و اگر دین الهی نیازمند مال و جان و حتی آبروی آنان باشد، از نثار آن مضایقه‌ای ندارند.
عزت و عظمت و ارزش دین، تا حدی است که برای بقای آن، عزیزترین انسان‌های پاک و حجت‌های الهی فدا می‌شوند و این فدا شدن را ادای حق الهی می‌شمارند.
دین خدا عزیزتر است از وجود ما           این دست و پا و چشم و سر و جان فدای دوست
در دوره‌ای که دین خدا در معرض زوال بود و جهالت و غفلت مردم زمینه این اضمحلال مکتب شده بود، امام حسین علیه‌السلام حاضر شد برای بیداری و آگاهی مردم قربانی شود. در زیارت اربعین می‌خوانیم:
«و بَذَلَ مُهجتهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالةِ و حیرَةِ الضّلالة»

او خون خویش را در راه تو نثار کرد، تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگی گمراهی نجات دهد.
در زیارتنامه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه هم

از این دو شهید بزرگوار نهضت امام حسین علیه‌السلام، به عنوان کسانی که جان خویش را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت خدا و در راه خدا و رضای او فدا کردند، یاد شده است. یاران دیگر امام نیز همه خود را فدای دین و قربانی راه خدا و احیای اسلام کردند و از زندگی دنیوی به خاطر حق، گذشتند و جاوید شدند.
حفظ دین خدا قربانی می‌خواهد. حسین بن علی علیهما‌السلام و یاران و فرزندانش قربانیان اهل‌بیت در این راه بودند. حضرت زینب علیها‌السلام پس از حضور بر بالین سیدالشهداء و در کنار جسد قطعه قطعه او چنین گفت: «اللهمَ تَقَبَّل مِنّا هذا القُربان»

خدایا این قربانی را از ما بپذیر. در تعابیر دیگری هم از آن حضرت به عنوان «ذبیح» یاد کرده‌اند، چرا که او اسماعیلی بود که در منای حق شهید شد و حیات دین را تضمین کرد.

برای ملت‌ها هم قربانی شدن و قربانی دادن، رمز عزت و پیروزی است. پیام عاشورا این است: ملتی که در راه «آزادی» گام برداشته و بر می‌دارد، باید قربانیان بسیاری تقدیم آستان حرّیت کند و اگر جامعه‌ای حاضر به فدا کردن عزیرانش در راه عزیزترانش (آرمان و مکتب‌و آزادی و استقلال) نباشد، هرگز از ذلت به عزت نمی‌رسد. از عظمت قربانی می‌توان به جایگاه رفیع و عظیم چیزی پی برد که قربانی، در راه آن فدا شده است. سیدالشهدا علیه‌السلام و شهدای کربلا در راه دین و حق فدا شدند، پس عظمت دین خدا از آن آشکار می‌شود. امام خمینی‌«ره» درباره نقش فداکاری امام حسین علیه‌السلام برای احیای دین خدا می‌فرماید:
سیدالشهدا علیه‌السلام، نهضت عاشورا را بر پا نمود و با فداکاری و خون خود و عزیزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنی‌امیه را محکوم و پایه‌های آن را فرو ریخت.» اسلام، همچون عزیز است که فرزندان پیغمبر، جان خودشان را فدای اسلام کردند... . امام حسین‌علیه‌السلام خود و تمام فرزندان و اقربای خودش را فدا کرد و پس از شهادت او اسلام قوی‌تر شد.

تعابیر امام امت درباره فدا شدن و فداکاری سالار شهیدان در راه خدا فراوان است. حضرت امام خمینی، روحیه شهادت‌طلبی و آمادگی برای فدا شدن را که در ایران اسلامی و در میان رزمندگان اسلام بود، بارقه‌ای از همان روح عاشورایی می‌دانست و می‌فرمود:
ملت ما اکنون به شهادت و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمنی و هیچ قدرتی و هیچ توطئه‌ای هراس ندارد. هراس، آن دارد که شهادت، مکتب او نیست...

خود امام نیز این شهادت‌طلبی و آمادگی برای فدا شدن بهر دین را از کربلا آموخته بود و می‌فرمود:
من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نموده‌ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم.

من امیدوارم به فوز «احدی الحسنیین» نائل شوم، یا پیشرفت مقصود و اقامه عدل و حق، یا شهادت در راه آن که حق است.

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:36
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته