• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2590
تعداد نظرات : 2639
زمان آخرین مطلب : 1649روز قبل
مهدویت

باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده
درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم
باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم
باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد
باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد
باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم
شاید آورد صبا از مه رویت خبرم

http://montzer2012.blogfa.com/

جمعه 15/8/1394 - 19:56
مهدویت

باز هم غروب سرخ آدینه است و لحظه قبض و سنگینى روح بر قلب

باز هم فارغ از تمام افكار زمینى با دلى آكنده از عشق به افق سرخ و خونین چشم دوخته‏ام و دلتنگ دیدار توام و آنقدر حرفهاى ناگفته برایت دارم كه گمان نمى‏كنم عمر مجال گفتن آنها به من دهد.
جمعه 8/8/1394 - 17:19
مهدویت

محرمی دیگر از راه می رسد و بهار اشک دیگری بر عاشقان ولایت، که در آن غبار از جان های خسته خویش زدایند و وجودشان را به عطر حسینی معطر کنند.

محرمی که با نام حسین پیوند خورده و با آمدنش فکرها و دل ها متوجه روزی می شود که بزرگ ترین روزهای مصیبت است.

اشک ها در غم برترین انسان های عالم جاری می شوند. وقتی که فرشتگان آسمانی بر حسین گریانند و پریان و پرندگان در زمین و هوا بر او نوحه گرند؛ آیا نباید انسان ها با این آفریدگان هم نوایی کنند و با یادآوری آن چه بر خاندان ولایت گذشت، گریه و نوحه ای همیشگی داشته باشند؟!

آسمان بر او گریسته است، چشم آسمان چهل روز در عزای حسین گریان بود، آیا سزاست چشم زمینیان بر مصیبت او گریان نشود؟! در حالی که قرن ها پیش از ولادتش، انبیای الهی چون آدم و نوح و ابراهیم مصیبت های او را می شنوند و بر مظلومیتش اشک می ریزند.

در حالی که جدش رسول خدا(ص) اعضا و جوارح او را که همان محل فرود آمدن شمشیرهاست، می بوسد و در غربت فرزندش گریه می کند.

در حالی که پدرش امیرمؤمنان (ع) در کنار شطّ فرات می ایستد و مصائب فرزندش را بر ابن عباس بازگو می کند و چنان بر او می گرید که محاسنش تر می شود و اشک بر سینه مبارکش می ریزد. آن گاه که مادرش زهرا(س) قبل از ولادتش بر او محزون و غمگین می شود و برای میوه دلش اشک می ریزد.

در حالی که برادرش حسن(ع) در حالی که در اثر سمّ در بستر شهادت قرار گرفته، او را بغل می کند و با خبر دادن از مصائب روز عاشورا بر او گریه می کند.

از آن واقعه قرن ها می گذرد؛ اما شعله عشق حسینی هم چنان در دل ها فروزان است؛ چرا که به فرموده پیامبر(ص) «از شهادت حسین(ع) حرارتی در قلب های مؤمنان است که هرگز به سردی نمی گراید».

در حالی که امام سجاد(ع) عمری را با یاد کربلا می گذراند و هیچ آبی را جز با اشک ریزان بر مصائب پدر گرامی اش نمی نوشد.

در حالی که امام صادق و امام کاظم(ع) در ایام محرم غرق در ماتم و گریه می شوند و لبخند از لبانشان محو می گردد و خودشان روضه خوان جد غریبشان می شوند.

در حالی که امام رضا(ع) غمنامه خویش را در عزای جد بزرگوارشان می سراید و یادآوری روز عاشورا را مایه مجروح گشتن پلک ها و ریزان شدن سیل اشک های خود می شمارد.

و آن گاه که امام زمان(عج) خود را نوحه خوان همیشگی و گریه کننده هر شب و روز مصیبت های جد بزرگوارشان می داند و گریه کردن بر او را تا آن جا که به جای اشک، خون از دیده ببارد، وظیفه خود می داند.

از آن واقعه قرن ها می گذرد؛ اما شعله عشق حسینی هم چنان در دل ها فروزان است؛ چرا که به فرموده پیامبر(ص) «از شهادت حسین(ع) حرارتی در قلب های مؤمنان است که هرگز به سردی نمی گراید».

آری! این عشق و شور حسینی که هرساله با آمدن محرم به اوج خود می رسد، ودیعه ای است از سوی خداوند در دل های مؤمنان.

جمعه 1/8/1394 - 12:59
مهدویت

امان از لحظه ی غفلت که شاهدم هستی 
نمی دانم غیبت تو از کجا شروع شد؛ اما شاید از آن لحظه ای که آدم طعم میوه ی ممنوعه را چشید، تو به غربت تن دادی. شاید همان لحظه ای که خناس وارد وجود آدم گشت، تو غایب شدی.
غیبت تو از آن لحظه ای شروع شد که حیا در بازار دیدگان تو به تاراج رفت، معرفت گمنام شد و عشق را با ترازوی هوس سنجیدند. غربت تو از آن لحظه ای شروع شد که حتی امر امامت را جاه طلبانی چون عمویت جعفر کذاب به بازی گرفتند و از آن پس چقدر زیاد شدند جعفرهای کذاب و مهدی های دروغین.
غیبتت شاید آنگاه بود که من در نگاه تو به دنبال خویش گشتم و به جای تو، نفس سرکشم را پسندیدم.
غربت تو از اولین لحظه ی غفلت من آغاز شد، از آن لحظه ای که چشمانم به جای دیدن نور تو رنگهای دنیا را پسندید، از آن لحظه ای که سنگینی سکوت تو مرا به فریاد به سوی خویش واداشت.
آری مولا جان! غیبت تو از اولین گناه من شروع شد. و من بارها فهمیدم که تو غایب نیستی، و هزاران بار اعتراف کردم که:


یار نزدیک تر از من به من است
وین عجب بین که من از خود دورم

آقا! من غایبم. در صراط مستقیمی که تو هستی من نیستم. من راه را گم کرده ام و از تو دور شده ام و گرنه صراط مستقیم که هیچگاه غایب نمی شود.

جمعه 24/7/1394 - 21:52
مهدویت

صدایت میکنم آقا...
همین جایم... خودم...تنها...
از این پایین به آن بالا... صدایم می رسد آقا؟؟
نگاهم در زمین گیر است...
خودم هم خوب میدانم...
بســـــــی دیر است...
بســــــی دیر است برای پر زدن اما... امیدم را نگیر آقا...
از این سقف گناهانم دعا بالا نمی آید...
دعا آنجا نمی آید...
دعایم را ببر بالا...شفاعت کن مرا آقـــــــــــا...
شما را میدهم سوگند... به حق مادرت زهرا...نگاهت را نگیر آقا..

الـــــلًـــــهـــــم عـــــجـــــل لـــــولــــــــــیـــــک الــــــــفـــــرج

 

 http://montzer2012.blogfa.com/

جمعه 17/7/1394 - 19:9
مهدویت
گفتم: دلم گرفته و ابرهای اندوهش سیل آسا می بارد. آیا نمی خواهی با آمدنت پایان خوشی بر دلتنگیم باشی. 
گفتی بگو: «اللهم عجل لولیک الفرج»
گفتم: اگر امید آمدنت نبود، اگر روز خوش ظهور در ذهنم تجلی گر نبود، هیچ گاه روزگار انتظار را برنمی تابیدم. آیا نمی خواهی به خاطر تنها دلخوشی دل غمدیده ام بیایی. 
گفتی: بگو«اللهم عجل لولیک الفرج»
گفتم: روز آمدنت نبودم، روز رفتنت هم نبودم، اما حالا با التماس از تو می خواهم که روز ظهورت باشم، 
گفتی: بگو«اللهم عجل لولیک الفرج»
گفتم: تو که گفتی با غم شیعیانت دلتنگ می شوی، اما من سوختم و از تو خبری نشد. 
گفتی: بگو«اللهم عجل لولیک الفرج»
گفتم: چه روزها و چه شبها این دعا را زمزمه کرده ام اما تو نیامدی.
گفتی: صدای تپش های قلبت را بشنو، اگر از جان برایت عزیزترم با هر صدای تپش قلبت باید زمزمه کنی«اللهم عجل لولیک الفرج»
و من به عقب بازگشتم و دیدم که چه سالها قلبم تپیده و برای آمدنت دعای فرج نخوانده ام، ای عزیزتر از جانم.
جمعه 10/7/1394 - 16:17
مهدویت

باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده
درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم
باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم
باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد
باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد
باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم
شاید آورد صبا از مه رویت خبرم

http://montzer2012.blogfa.com/1390/08 

جمعه 20/6/1394 - 22:48
مهدویت

آری لحظه ها در پی زمانند و زمان بدون مکث در گذر
روزها در پی شبها و شبها در پی روزها می آیند
شنبه
یکشنبه
.
.
.
پنجشنبه و
روزی دگر که نامش را 
جمعه نهادند وآن را با آدینه یاد می کنند
آدینه ها می آیند ولی بی رنگ و لعاب
روزهایی همراه با آه وافسوس
افسوس هایی که از نبودن  محبوبی نشات گرفته
و سالهای دراز جمع کثیری از عاشقان را منتظر نگه داشته
ولی هیچ یک ناامید نگشته اند
چون می دانند
موعودشان
منجی دل های گهمراه
امید تمام عصرها
وارث علم تام انبیا
منتقم تمام عدالت طلبان وظلم ستیزان
حجت خدا بر در عصر آخر
و ماه دلارای جان
در غروبی پراز شور
در روزی پرامید
ودر جمعه ای دل انگیز خواهد آمد
اما
آن جمعه کی خواهد آمد
که میداند جز پروردگار آن یار
می نشینیم به امید 
جمعه ای...
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست     هر کجا هست خدایا به سلامت دارش


جمعه 6/6/1394 - 11:46
مهدویت
ازبس هرسو به دنبالت روانم

 

ندانم در زمین یا آسمانم

نیاید از دلم مهر تو بیرون

اگر آید برون از سینه جانم

خدا را تا بود از من نشانی

بده یك لحظه رویت را نشانم

دعا كن آخر حرفم تو باشی

كز اول بوده نامت بر زبانم

گنه كارم ولی دل بر تو بستم

خطا كارم ولی از دوستانم

اگر دانی به كویت باز گردم

وگرنه خوانی سگ این آستانم

اگر آید برون با اشك چشمم

وگر سوزد دلم چون آشیانم

نه چشم از منظر حسنت بپوشم

نه دل را از كمندت می رهانم

تمام هستی ام یك قطره اشك است

كه آن را هم به پایت می فشانم

 http://montzer2012.blogfa.com/

جمعه 30/5/1394 - 17:48
مهدویت
آقای من چه بگویم ، که همه را می دانی ، از خودم بهتر! اما بگذار تا بگویم ، همه را ، هم برای تو و هم برای خودم!

بگذار بگویم از شرمندگی بینهایتم از نگاه مهربانت! از قلب رئوف و اشکهای پنهانت

از چشم انتظاری سالهایت که بر در خیمه انتظار چشم به راهم بوده ای ، شاید که دل از دنیا برکنم و عازم کوی تو شوم ، اما نشدم ، ماندم و در مرداب غفلت و عادت و گناه ، هر روز ظلمانی تر از دیروز فراموشت کردم.

از آه و ناله ات بگویم که چه مظلومانه از دست من به مادر مظلومه ات شکایت بردی و من چه بی پروا بر ناله ی تو آرام گرفتم ، دانستم و کاری نکردم ، دیدم و خروشی بر خود برنیاوردم ، همچنان بر مرکب جهل و خودخواهیو هوی نفس تاختم!

بگویم از لحظه ای که مرا از فراق خود ترساندی و من آن چنان غرق در غفلت بودم و شاید مطمئن به آقایی تو ، که آن را جدی نگرفتم ، اما تو دیگر با من آشتی نکردی ...

و اینک سالهاست که با من قهری....

هرچند هوایم را بسیار داری و تنها یاورم هستی در کوران سختی ها و خطرات و من هنوز که هنوز است در خوابی عمیقم

می بینی مولای من! در دوری از تو چه دلها که نبستم ، به هرچیز و هر کس ، اما هنوز جز دل شکسته ای ندارم ، در دوری از تو ! به دنبال سراب عشق چه صحراها که ندویدم و چه اشکها که نریختم ، چه دلتنگی ها که نکشیدم  اما جز ذلت و تنهایی هنوز که هنوز است بهره ای نبرده ام !

مولای من! محبوب من تویی! معشوق من تویی! چرا پرده ها را به کناری نمی زنی ؟! چرا مرا مهمان نگاهی نمی کنی؟! چرا مرا به منتهای آرزوهایم نمی رسانی ؟! چرا کار را تمام نمی کنی ؟! چرا با تیر عشقت قلبم را نشانه نمی روی؟ چرا مرا با اسیر تو بودن از همه بندها خلاصی نمی بخشی؟

من از خودم خسته ام ، در طلب شراب بیخودی ام ، من از آزادی خسته ام ، من به دنبال اسارت توام ، می خواهم دربند تو باشم ، چه صفایی دارد اسیر تو بودن! گرفتار تو بودن ، بیچاره تو بودن ای چاره بیچارگان!

دوست دارم ، زبانم جز به نام تو و برای تو باز نشود ، دوست دارم ، شبانه روز در تنهایی هایم جز با تو نجوا نکنم ، با خیال تو ، به یاد تو و برای تو!
جمعه 23/5/1394 - 10:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته