• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 20040
تعداد نظرات : 2175
زمان آخرین مطلب : 2074روز قبل
عقاید و احکام

 

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَا تَحَبَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِأَحَبَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ

 

امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند تبارك و تعالى فرمود: بنده من با چیزى محبوبتر از انجام آنچه بر او واجب گردانیده ام به دوستى من نگراید

.

مشكاة الانوار فى غرر الاخبار
مؤلف : ابوالفضل على بن حسن بن فضل طبرسى

 

 

 

دوشنبه 28/10/1394 - 11:0
داستان و حکایت

 

شجاعت عبیدالله بن عباس

      بسر بن ارطاة یكى از دژخیمان خون آشام معاویه بود، كه به دستور او، به شهرها و روستاها رفت و به قتل و غارت مردم پرداخت ، تا مردم را از پیروى حكومت على (علیه السلام ) باز دارد و بسوى معاویه متوجه سازد (و سرانجام على (علیه السلام ) او را نفرین كرد و او در اواخر عمر، دیوانه شد و با حال بسیار بد، از دنیا رفت ) بسر، با سپاه خود به یمن رفت ، در آن هنگام یمن در قلمرو حكومت على (علیه السلام ) بود عبیدالله بن عباس ، فرماندار على (علیه السلام ) در آنجا بود، عبیدالله خود را پنهان ساخت و از یمن بیرون آمد. بسر وارد منزل عبیدالله شد و دو كودك او را سربرید كه سخنان جانسوز مادر او در اشعارى در تاریخ ثبت شده است . پس از جریان صلح امام حسن (علیه السلام ) روزى تصادفا عبیدالله و بسر بن ارطاة نزد معاویه بودند، عبیدالله بن عباس فرصت را غنیمت شمرد و به معاویه گفت : آیا تو این مرد لعین و پست (اشاره به بسر) را دستور دادى فرزندان مرا بكشد؟ معاویه گفت : نه . بسر خشمگین شده و شمشیرش را بزمین كوبید و گفت : اى معاویه ! شمشیرت را بگیر، تو آن را به من دادى و دستور دادى مردم را بكشم ، من آنچه را تو مى خواستى انجام دادم . معاویه گفت : تو مرد ضعیفى هستى . شمشیرت را جلو كسى انداختى كه دیروز فرزندانش را كشته اى .

       عبیدالله گفت : اى معاویه تو خیال مى كنى كه من بسر را به جاى یكى از فرزندان خواهم كشت ، او پست تر و حقیرتر از این است ، من اگر بخواهم خونبهاى فرزندانم را بگیرم مى بایست ، یزید و عبیدالله فرزندان تو را به قتل رسانم .(1)

 

……………………..

 

1) محجة البیضاء، ج 4، ص 219.

دوشنبه 28/10/1394 - 10:55
داستان و حکایت

 

 

     دادرسى على (ع

 

      وقتى على (علیه السلام ) وارد كوفه شد مردم برگرد او جمع شدند، در بین آن مردم جوانى بود از شیعیان آن حضرت كه در جنگهاى آن حضرت نیز شركت كرده و در ركاب او مى جنگید، روزى آن جوان با زنى ازدواج كرد. صبح روز بعد حضرت على (علیه السلام ) در مسجد نماز صبح را به جا آورد، سپس به یكى از اصحاب فرمود: به فلان محله مى روى در آنجا مسجدى مى بینى در كنار آن مسجد خانه اى است كه صداى مشاجره زن و مردى را مى شنوى آن زن و مرد را نزد من بیاور. آن شخص رفت و آن دو نفر را نزد حضرت آورد. على (علیه السلام ) فرمود: چرا از دیشب تا حال در مشاجره و نزاع هستید؟ جوان گفت : اى امیرمؤ منان (علیه السلام ) من این زن را به عقد خود در آوردم اما چون نزد او رفتم حالت تنفرى در خود نسبت به او احساس كردم و نزدیك او نشدم و اگر قدرت داشتم شبانه او را از خانه بیرون مى كردم . لذا به نزاع و مشاجره مشغول بودیم ، تا اینكه فرستاده شما نزد ما آمد. حضرت به حاضرین در آن مجلس فرمود: بعضى از حرفها را نباید همه كس بشنوند (یعنى ، شما از مجلس خارج شوید) همه برخاستند و مجلس را ترك كردند و فقط آن زن و مرد نزد حضرت باقى ماندند. حضرت على (علیه السلام ) به آن زن فرمود: آیا این جوان را مى شناسى ؟ زن گفت : نه . حضرت فرمود: اگر من حال و گذشته او را برایت بگویم و او را بشناسى انكار حقیقت نمى كنى ؟ زن گفت : نه . حضرت فرمود: آیا تو فلانى دختر فلان شخص نیستى ؟ زن گفت : آرى . حضرت فرمود: آیا پسر عمویى نداشتى كه هر دو عاشق یكدیگر بودید. گفت : ·         آرى . فرمود: آیا پدرت از ازدواج شما ممانعت نكرد و او را از همسایگى خود دور نكرد تا شما با یكدیگر تماسى نداشته باشید؟ زن گفت : همین طور است . فرمود: آیا به یاددارى كه یك شب براى قضاء حاجت خارج شدى و پسر عمویت تو را غافلگیر كرد و با تو نزدیكى كرد و تو حامله شدى و جریان را از پدرت پنهان كردى و تنها به مادرت خبر دادى ؟ و چون زمان وضع حمل تو فرا رسید مادرت تو را به بیرون خانه برد و بچه ات را به دنیا آوردى و او را در پارچه اى پیچیدى و پشت دیوار گذاشتى و لحظاتى بعد سگى به آنجا آمد و تو ترسیدى كه بچه ات را بخورد، سنگى برداشتى و به سوى سگ انداختى اما سنگ به سر بچه خورد و سرش شكست و تو و مادر نزد او آمدید و مادرت سر او را با پارچه اى بست و بچه را گذاشتید و رفتید... زن ساكت شد. حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه حق را بگویى زن فرمایش امام را تاءكیید كرد و گفت : یا على (علیه السلام ) غیر از من و مادرم هیچ كس از این جریان اطلاع نداشت . حضرت فرمود: خداوند مرا از آن واقعه با خبر كرد. حضرت بعد فرمود: صبح آن روز عده اى آمده و آن بچه را برداشتند و او را بزرگ كردند و او را با خود به كوفه آوردند و تو را به عقد او در آوردند در حالى كه او پسر تو بود. ·         سپس حضرت به آن جوان فرمود: سرت را نشان بده چون جوان سر خود را برهنه كرد اثر شكستگى در سر او دیده شد.

·         حضرت فرمود: این جوان همان پسر تو مى باشد و خدا او را از عمل حرام بازداشت برو و با فرزندت زندگى كن كه ازدواج بین شما وجود ندارد.(1

)

……………………..

 1) محجة البیضاء، ج 6، ص 226.
 

 

 

دوشنبه 28/10/1394 - 10:44
تاریخ

 

پادشاه روم امام حسن(ع) و یزید را امتحان می‏کند

. و بنی هاشم بعد از دفن آن حضرت بر دور آن قبر شریف ایستادند و امام حسین(ع) قبر شریف برادر را در برکشید و فرمود ای برادر بعد از تو از این پس سرم را روغن نخواهم مالید و بدن خود را خوشبو نخواهم کرد و حال آنکه سر مبارک تو و خاک آلود در زیر خاک هست و ای برادر، بی وفا نیستم و بر تو خواهم گریست مادامی که در عالم مرغی بخواند و باد صبا بوزد. گریه من برای تو طولانی است و اشکهای چشمم چون باران باشد و تو از من دوری و قبر تو به من نزدیک است برادرم تو غریبی با وجودی که قبر تو به خانه‏های مدینه نزدیک است. و این به جهت آن است که هر که در زیر خاک می‏باشد غریب است اگرچه قبرش به یاران و خویشان متصل باشد. ای یاران، سیدالشهداء برادر بزرگوار خود را غریب می‏خواند با وجود اینکه آن روز جنازه آن بزرگوار همگان برداشتند و کسی در مدینه نماند که به تشییع جنازه آن حضرت حاضر نشود و همه گریان بودند و به عزاداری اقدام نمودند و امام حسین(ع) در عقب جنازه، بدون عمامه رداء و با پای برهنه می‏آمد و حدود با سیصد زن با معجزه‏های سیاه گریان بودند اما غریب‏تر آن بزرگوار آن شهیدی بود که بیش از سه روز بدن مبارکش در خاک و خون افتاده بود و کسی در تشییع او حاضر نشد و کسی جنازه او را برنداشت و حتی او را در تابوت نگذاشتند. در میان ائمه(ع) کسی غریب‏تر از امام رضا(ع) در روز وفات آن سرور نبود و جبرئیل تابوتی از چوب درخت طوبی از بهشت آورد ولی تابوت سیدالشهداء چوب تیرها و نیزه‏ها بود که بر بدن مقدسش زده بودند امام محمدباقر(ع) می‏فرمایند: در ابتدا وقوع آن مصیبت، امام حسین(ع)همه روزه به زیارت قبر برادرش امام حسن مجتبی(ع) می‏رفتند که تا چهل روز رفتند و بعد از زمانی همیشه عصر روز جمعه به زیارت آن بزرگوار می‏رفتند ولی جانم به فدای آن غریبی که تا چهل روز کسی بر سر قبرش نرفت و زیارتش نکرد مگر مرغان هوا و وحوش صحرا. بلی روز اربعین بود که جابربن عبداللَّه انصاری با جمعی از بنی هاشم به زیارت قبر مطهرش آمدند و بنا به روایتی همان روز بود که سید سجاد و زین العباد با عمه‏ها و خواهران خود وارد زمین کربلا شدند. الا لعنة اللَّه علی القوم الظالمین

 

 

دوشنبه 28/10/1394 - 10:40
تاریخ

 

پادشاه روم امام حسن(ع) و یزید را امتحان می‏کند

.

ولا ترکنوا الی الذین ظلموا...
یعنی میل نکنید بسوی آن کسانی که ظلم کرده‏اند و کیست برای شما غیر از خدا از دوستان و بعد از آن یاری نمی‏شوید. ای معاویه توئی ظالم که در اول ظالم بدی و در آخر هم ظالمی. پس آن شیخ متوجه بیت المقدس شد. آری معاویه اول به علی(ع) ظلم کرد و آخر به امام حسن مجتبی‏(ع) ظلم نمود. معاویه لعن زهری را برای مروان بن حکم فرستاد تا مروان به جُعده زوجه امام حسن مجتبی برساند و جعده هم طبق وعده هایی که معاویه داده که او را بعد از شهادت امام به عقد یزید فرزند خود درآورد و قطعات زمین حلّه و کوفه را به او واگذار نماید و هزار درهم پول نقد هم برای او بفرستد، اعلام آمادگی نموده و حاضر شد با آن زهر امام(ع) رابه شهادت برساند و در شب جمعه بود که امام(ع) را مسموم کرد که صد و هفتاد پاره از جگر پاره رسول خدا و قرة العین فاطمه بتول(س) از اره حلقش به داخل طشت ریخت و آن جناب شیعیان خود را اجازه فرمود که داخل خانه شوند و حضرت را وداع کنند و مسائل خود را سوال کنند تا اینکه حضرت بی قرار شد و فرمود ای برادرم حسین جان صورتم به چه رنگی متمایل گشت؟ امام حسین(ع) فرمود روی مبارک تو به رنگ سبز گشته است. حضرت فرمود: ای برادر سرّ حدیث معراج ظاهر شده و دستها را به گردن امام حسین(ع) به جهت وداع درآورد که حضّار مجلس بجای اشک، خون از دیده‏هایشان جاری شد. گویا صدای الوداع الوداع و الفراق الفراق از همه اشیاء و در و دیوار خانه بلند شد. عده‏ای از اصحاب سرّ حدیث معراج را جویا شدند و حضرت فرمود: رسول خدا(ص) فرمودند که در شب معراج دو قصر در بهشت دیدم که در کنار هم قرار داشتند که یکی از زمرّد سبز و دیگری از یاقوت سرخ بود که شعاع آنها چشمها را خیره می‏کرد. از جبرئیل سوال کردم که این دو قصر از برای چه کسانی است؟ جبرئیل فرمود: قصر سبر از برای حسن است و قصر سرخ از برای حسین است سوال کردم ای جبرئیل هر دو به یک اندازه‏اند پس چرا به یک رنگ نیستند؟ گفت یارسول اللَّه در این سرّی است که نگفتن آن بهتر است. من از جبرئیل با اصرار خواستم ولی جبرئیل ساکت شد و گفت از تو حیاء می‏کنم و باگریه گفت یا رسول اللَّه حسن را به زهر شهید می کنند و در وقت رحلتش رخساره مبارکش سبز خواهد شد لذا خداوند قصر او را در بهشت به رنگ سبز آفرید. و امام حسین چون به تیغ در کربلاء شهید گردد و در دم جان دادن رخساره مبارک او از خون او سرخ خواهد گردید لذا خداوند قصر او را از یاقوت سرخ آفرید. حضرت امام حسن(ع) بعد از نقل این حدیث فرمود: حسین جان کارم به آخر رسید و به چشم خود پاره‏های جگرم را در طشت دیدم. و در برابر سوال امام حسین(ع) که چه کسی تو را مسموم نموده و خاک مصیبت بر سر ما افشانید فرمود اگر بگویم با او چه می‏کنی؟ فرمود او را می‏کشم، فرمود نمی‏گویم تا جدّم را ملاقات کنم. در اینجا مردم بیرون رفتند و اهل حرم برای وداع آخر وارد شدند. نمی‏دانم چه قیامتی در خانواده نبوّت بر پا شد و چون آن سرور، ایشان را نظر کرد جناب امّ کلثوم را طلبید و فرمود ای خواهر، فرزندم قاسم را حاضر کن و چون قاسم حاضر شد او را در بغل گرفت و روی او را بوسید و به امام حسین(ع)سفارش فرمود فاطمه را در آینده به نامزدی قاسم در آورد. و شاید آنچه را که در روز عاشورا نقل می‏شود بخاطر این وصیت بوده باشد. در آن لحظه امام حسن مجتبی(ع) بیهوش شد و یک لحظه چشم گشود که فرزندان و برادران و خواهران را گریان و نالان دید. سپس سیدالشهداء را در بغل گرفت و فرمود وصیّت مرا بنویس که در آخر وصیت خود فرمود که مرا در کنار جدّم حضرت رسول(ص) دفن کن که من احمقّم و سزاوارترم به آن حضرت نسبت به کسانی که بدون رخصت داخل خانه آن حضرت شدند و اگر آن زن مانع شد تو را قسم می‏دهم که نگذاری در تشییع جنازه من خونی به زمین ریخته شود. ابن عباس می‏گوید: سیدالشهداء فرمود ای برادر می‏خواهم وقت احتضار شما را بدانم تا حال شما را در آن وقت مشاهده نمایم. امام حسن(ع) فرمود از جدّم شنیدم که تا روح در بدن ما است، عقل از ما اهلبیت مفارقت نخواهد کرد. پس ای برادر جان دتس خود را به من بده هرگاه ملک الموت را زیارت کردم دست تو را می‏فشارم. لذا دست امام حسین(ع) در دست آن حضرت بود اندک زمانی نگذشت که آن حضرت دست امام حسین(ع) را فشرد و امام حسین(ع) عمامه رااز سر خود برداشت و از اهل بیت خروش و ناله بلند شد. و چون علامت شهادت برادر را شنیدید علامت قتل سیدالشهداء را نیز بشنوید. فاطمه دختر سیدالشهداء فرمود: من در خیمه بودم و فکر می‏کردم که بر سر پدرم چه خواهد آمد، ناگاه دیدم زمین خیمه در زیر پایم می‏لرزد. سر از خیمه بیرون آوردم، مشاهده کردم که هوا تیره و تار شد و بادهای مخالف وزیدن گرفت و خروش و افغان بلند شد به خیمه برادرم رفتم برادرم امام سجاد(ع) سر از بستر برداشت و فرمود بیائید زیر بغل مرا بگیرید و دامن خیمه را کنار بزنید تا ببینم که بر سر پدر مظلومم چه آمده است و آن جناب وقتی نظر به میدان نمود ناگاه دیدم بر سر کنید و بند معجرهای خود را محکم ببندید، اینک پدر مرا کشتند. ابن عبّاس نقل می‏کند که چون جناب امام حسن(ع) به عالم بقاء رحلت نمود و خاک مصیبت بر سر عالمیان ریخت، سیدالشهداء مرا و عبداللَّه بن جعفر و علی پسر مرا طلبیدند و آن حضرت را غسل دادند و جنازه را برداشتند و خواستند درِ روضه رسول خدا(ص) را بگشایند و حضرت را در کنار پیامبر خدا(ص) دفن نمایند که مروان حکم با فرزندان عثمان و فرزندان ابوسفیان و سایر بنی امیه مانع شدند و گفتند ما نمی‏گذاریم چرا که عثمان در قبرستان یهودیها دفن شد و امام حسن(ع)در جوار رسول اللَّه(ص) دفن گردد. و به روایتی مروان حکم بر استر خود سوار شد و به خانه عایشه آمد و واقعه را بیان کرد و گفت ای عایشه اگر امام حسن رابه نزد رسول خدا دفن کنند فخر پدر تو تا روز قیامت برطرف می‏شود. عایشه گفت چه کنم؟ مروان گفت بر استر من سوار شو و مانع دفن آن حضرت شو و عایشه هم آمد و مانع شد و به روایتی حمل کنندگان جنازه را تیرباران کردند بطوری که هفتاد چوبه تیر بر جنازه آن مِهر مُنیر زدند. بنی هاشم شمشیر کشیدند و به بنی امیه فرمود اگر وصیت بردارم نبود که فرمود مگذار در تشییع جنازه من خونی ریخته شود، هر آینه برادرم را در جوار جدّ بزرگوار خود دفن می‏کردم و بینی شما را به خاک می‏مالیدم. پس جنازه را به بقیع بردند و در نزد جدّه خود فاطمه بنت اسد مادر علی(ع) دفن نمودند. و در روایت آمده است که اگر کسی او را در بقیع زیارت کند قدمش بر صراط ثابت گردد در روزی که قدمها بر آن می‏لرزد. و بنی

دوشنبه 28/10/1394 - 10:35
تاریخ

 

شعراء غدیر در قرن

غدیریه امیرالمومنین على

 

مدارک و اسناد

 

و اما راویان این اشعار از شیعیان عبارتند از:

  2- شیخ ما، کراجکی "در گذشته 449 ه. ق" در "کنزالفوائد" ص 122. 

 

دوشنبه 28/10/1394 - 10:31
تاریخ

 

مدارک و اسناد

 

و اما راویان این اشعار از شیعیان عبارتند از

 

 معلم امت اسلامى، استاد ما، شیخ مفید"در گذشته 413 ه - ق" تمام قصیده را در "الفصول المختاره" ج 2 ص 78 روایت نموده و گوید: چگونه این اشعار را انكار كنیم و حال اینكه به حدى مشهور است كه هیچگونه خلافى در آن ننموده اند و چنان در بین مردم منتشر است كه عامه مردم، چه رسد به خاصه، آنرا نقل نموده اند.این شعر، مبین تقدم على در ایمان است كه از روى معرفت و بینش عقلى و علم، به حقانیت اسلام اقرار نموده و همچنین تصریح به امامت آن حضرت بعد از رصول اكرم "ص" دارد.

 

دوشنبه 28/10/1394 - 10:26
تاریخ

 

شعراء غدیر در قرن .1

 

غدیریه امیرالمومنین على

 

مدارک و اسناد

 امت اسلامى،صدور این ابیات را حتمى دانسته و بر صحت آن همداستانند، جز اینكه هر گروهى از اهل حدیث، آنچه را كه از این اشعار منظورشان بوده مورد بحث و تحقیق قرار داده اند. بدون اینكه كوچكترین تردیدى در صدور آن از حضرت، ابراز دارند، و به زودى خواهیم گفت كه این قصیده از قصاید مشهور است و اغلب حفاظ و راویان ثقه و آنانكه به دقت نظر موصوفتند، آنرا روایت نموده اند.و جمعى از بزرگان هل سنت، از بیهقى نقل كنند كه حفظ این اشعار بر همه موالیان على "ع" واجب است تا مفاخر آن حضرت را بدانند.

 

دوشنبه 28/10/1394 - 10:23
تاریخ

 

شعراء غدیر در قرن

 غدیریه امیرالمومنین على

 كتاب را به نام مولایمان امیر المومنین "ع" اغاز كرده و تبرك مى جوئیم او خلیفه پیامبر خداست. همانا على "ع" بعد از رسول اكرم "ص" فصیحترین و آشناترین مردم است به خصوصیات و موازین كلام عرب، و هم اوست كه از كلام پیامبر گرامى من كنت "مولاه فهذا على مولاه" چنین فهمیده كه مولا یعنى امامیكه طاعتش چون پیامبر بر همه واجب است.آن حضرت در ضمن اشعارى چنین سرود:محمد پیامبر خدا، برادر مهربان منستو حمزه، سرور شهیدان عموى من.و جعفر، آنكه روز و شب با ملائكه در پرواز است، پسر مادر من است.دختر پیامبر باعث سكون دل و همسر من است، خون و گوشت او با خون گوشت من بستگى دارد.ودو نوه پیامبر، پسران من و فاطمه اند، "به من بگوئید" كدامین شما ها چنین بهره اى دارید؟از روى درك و علم، قبل از همه شما، اسلام اختیار نمودمو پیامبر خدا، در روز غذیر خم، به امر خدا، ولایتم را بر شما واجب نمودپس واى بر آنكه در روز باز پسین به ملاقات خدا رسد، در حالیكه به من ظلم نموده باشد.این اشعار را امیر مومنان در جواب نامه معاویه نگاشتند:نامه معاویه چنین بود:من داراى فضائلى هستم، پدرم در جاهلیت بزرگ و آقا بود، در اسلام به پادشاهى رسیدم. خویشاوند پیامبر، و دائى مومنین، و نویسنده وحى الهى هستم.امیر المومنین بعد ازخواندن نامه فرمود:آیا پسر هند جگر خوار به این فضائل بر من برترى مى جوید؟ بعدبه جوانى كهنزدیكشان بود فرمودند بنویس: محمد النبى اخى و صنوى، تا آخر اشعار كه ترجمه اش گذشت.و چون معاویه اشعار حضرت را خواند، امر كرد كه از دسترس مردم شام دور نگه دارند، مبادا به سوى حضرت متمایل گردند.

 

 

دوشنبه 28/10/1394 - 10:20
عقاید و احکام

 

ششم

  هر نجاستى چه در بدن و چه در لباس در حال اضطرار معفو است. باب سیم در مطهرات و حكم اوانى است و در آن چند فصل استفصل اول در مطهرات است

 

 

دوشنبه 28/10/1394 - 10:17
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته