• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 20040
تعداد نظرات : 2175
زمان آخرین مطلب : 2059روز قبل
تاریخ

 

شعراء غدیر در قرن

 

غدیریه امیرالمومنین على

 

مدارک و اسناد

و اما راویان این اشعار از شیعیان عبارتند از:

 

5 - ابن شهر آشوب "در گذشته ه. ق در کتاب "مناقب" ج 1 ص 356.

 

6- ابوالحسن اربلی "در گذشته 692 ه. ق" در "کشف الغمة" ص 92.

 

7- ابن سنجر نخجوانی در "کتاب السلف" ص 42.

 

 

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 10:52
تاریخ

 

شعراء غدیر در قرن غدیریه امیرالمومنین على

مدارک و اسناد

 

و اما راویان این اشعار از شیعیان عبارتند از:

 4- بو منصور طبرسی، که یکی از مشایخ و اساتید روایتی ابن شهر آشوب است در کتاب "احتجاج" ص 79.

 

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 10:48
تاریخ

 

شعراء غدیر در قرن

 

غدیریه امیرالمومنین على

مدارک و اسناد

 

و اما راویان این اشعار از شیعیان عبارتند از:

 

 3 -ابوعلی فتال نیشابوری "روضة الواعظین" ص 76.

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 10:33
عقاید و احکام

 

هر گاه جامه یا بدن به بول غیر رضیع نجس شده باشد واجب است در تطهیر آن باب قلیل دو مرتبه شستن و اما هر گاه متنجس باشد به بول رضیع غیر معتاد به غذا پس كافى است در تطهیر آن ریختن آب بر آن یك دفعه و اگر چه دو مرتبه احوط است و اما اگر متنجس باشد به سایر نجاسات سواى ولوغ پس اقوى كفایت شستن آن است یك دفعه بعد از زوال عین پس كفایت نمىكند در تطهیر آن غسله مزیله عین مگر آنكه بعد از زوال عین آب را مستمر بریزد و احوط در سائر نجاسات نیز تعدد است بلكه احوط آنست كه غیر از غسله مزیله باشد

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 9:47
عقاید و احکام

 

جایز است استعمال غساله استنجاء در تطهیر بنابر اقوى و هم چنین است غساله سایر نجاسات بنابر قول به طهارت آن و اما بنابر آنچه ما اختیار كردیم از وجوب اجتناب از آن احتیاطا پس جایز نیست استعمال آن

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 9:45
عقاید و احکام

 

شرط است در تطهیر پاك بودن آب پیش از استعمال پس ضرر ندارد نجس شدن آن در حین رسیدن به نجاست و اما مطلق بودن آب پس آن شرط است در قبل از استعمال و در حین استعمال پس هر گاه آب مطلق برسد به محل نجس و مضاف شود چنانچه در جامه رنگین اتفاق مىافتد كفایت نمىكند زیرا كه شرط است در پاك شدن آن باب قلیل بقاء آب بر اطلاق حتى در حال فشار دادن پس ما دامى كه آب رنگین از آن بیرون بیاید پاك نشده مگر آنكه رنگ آن كم باشد كه به حد مضاف شدن نرسد و اما هر گاه جامه رنگین متنجس در آب كثیر شسته شود كفایت مىكند در آن رسیدن آب به جمیع اجزاء آن به وصف مطلق بودن و اگر چه بسبب فشار مضاف گردد بلكه آن آبى كه به فشار مضاف مىگردد محكوم به طهارت است نیز و اما اگر رنگ جامه چنان باشد كه آب را مضاف كند به مجرد وصول آب بان بحیثى كه آب نفوذ نكند در آن مگر در حالى كه مضاف باشد پس پاك نمىشود ما دامى كه چنین است و ظاهر این است كه اشتراط عدم تغیر نیز چنین است پس هر گاه آب متغیر شد بسبب استعمال كافى در تطهیر نیست و حساب هم نمىشود در غسلات در جائى كه تعدد در آنجا معتبر است

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 9:42
عقاید و احکام

 

مدار در پاك شدن و متنجس بر طرف شدن عین نجاست است نه اوصاف آن پس هر گاه بوى یا رنگ نجاست باقى باشد و بدانیم كه عین آن بر طرف شده كافى است مگر آنكه بقاء انها كاشف باشد از بقاء اجزاء صغار نجاست یا باعث شك در بقاء نجاست شود پس در این حال حكم به طهارت نمىشود

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 9:40
عقاید و احکام

 

 وان چند امر است : اول آب وان عمده مطهرات است زیرا كه سائر مطهرات هر یك چیز مخصوصى را پاك مىكنند و آب پاك مىكند جمیع اعیان متنجسه را حتى آب مضاف متنجس را به استهلاك بلكه پاك مىكند بعض اعیان نجسه را نیز مثل مرده انسانى كه پاك مىشود به تمام شدن غسل آن و شرط است در پاك شدن متنجسات باب چند امر كه بعضى از آن شرط است در مطلق آب چه قلیل باشد چه كثیر و بعضى از آن مختص است باب قلیل اما اول پس یكى ازاله عین نجاست و اثر آن است كه عبارت باشد از اجزاء صغاریكه از عین در محل متنجس گاهى باقى مىماند و بدست مالیدن و نحو آن زائل مىشود نه آنكه مراد رنگ و طعم و نحو آن دو باشد و دیگر تغییر نكردن آب است در اثناء استعمال و دیگر پاك بودن آب است اگر چه بحسب ظاهر شرع باشد و دیگر اطلاق آب است یعنى باید آب از اطلاق خارج نشود در اثناء استعمال (و اما دوم) پس تعدد است در بعض متنجسات مثل متنجس به بول و مثل ظروف و تعفیر است در مثل متنجس بولوغ یعنى ظرفى كه سگ آب یا مایع دیگر از آن خورده باشد و فشار است در مثل جامه و فرش و غیر اینها از چیزهائى كه قبول فشار مىكند و ورود یعنى وارد شدن آب است بر متنجس نه عكس آن بنابر احوط

 

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 9:14
تغذیه و تناسب اندام

 

کاسنی فرنگی، یا آندیو

 آندیو که کشت آن به تازگی در ایران معمول شده، یکی از انواع پرورش یافته‏ی من است که از اروپا به ایران آمده، ولی در کتب قدیم به آن کاسنیه - تیفاف - منجوریون و هندبی می‏گفتند. در موقع کشت بایستی برگ‏های آن را با خاک پوشاند تا از اثر تابش آفتاب سبز نشده و تلخ نشود - این گیاه مختصری از خواص کاسنی را دارد.

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 8:56
داستان و حکایت

 

گریه شیر در عزاى حضرت سیدالشهداء علیه السلام

  

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

  و نیز نقل كردنداز عالم بزرگوار جناب حاج سید محمد رضوى كشمیرى فرزند مرحوم آقا سید مرتضى كشمیرى كه فرمود در كشمیر به دامنه كوهى حسینیه اى است و اطراف آن طورى است كه مىتوان از بیرون داخل آن را دید و پشت بام آن جهت روشنایى و هوا، مقدارى باز است و هر ساله ایام عاشورا در آن اقامه عزاى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مىشود و جمعى از شیعیان جمع مىشوند و عزادارى مىكنند و ازشب اول محرم از بیشه نزدیك شیرى مىآید مىرود پشت بام حسینیه و سرش را از همان روزنه داخل مىكند و عزاداران را مىنگرد و قطرات اشك پشت سر هم مىریزد تا شب عاشورا هر شب به همین كیفیت ادامه مىدهد و پس از پایان مجلس مىرود. و فرمود در این قریه، اول محرم هیچ وقت مشتبه و مورد اختلاف نمى شود و با آمدن شیر معلوم مىشود شب اول عاشوارى حسینى - علیه الصلوة والسلام است. ظهور آثار حزن از بعضى حیوانات در عاشوارى حسینى علیه السّلام مكرر واقع شده و از موثقین نقل گردیده و در اینجا براى زیادتى بصیرت خواننده عزیز تنها یك داستان عجیب از كتاب كلمه طیبه نورى نقل مىشود: عالم جلیل و كامل نبیل صاحب كرامات باهره و مقامات ظاهره «آخوند ملا زین العابدین سلماسى - اعلى اللّه مقامه» فرمود: چون از سفر زیارت حضرت رضا علیه السّلام مراجعت كردیم، عبور ما به كوه الوند افتاد كه در نزدیكى همدان واقع شده است، پس در آنجا فرود آمدیم و موسم بهار بود پس همراهان مشغول خیمه زدن شدند و من نظر مىكردم به دامنه كوه ناگاه چشمم افتاد به چیز سفیدى چون تاءمل كردم پیرمرد محاسن سفیدى را دیدم كه عمامه كوچكى بر سر داشت و بر سكویى نشسته كه قریب به چهار ذرع ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگى چیده كه بجز سر چیزى از او نمایان نبود، پس نزدیك او رفتم و سلام كردم و مهربانى نمودم پس به من انس گرفت و از جاى خود فرود آمد و مرا از حال خود خبر داد كه از گروه ضاله نیست كه به جهت بیرون رفتن از عمده تكالیف اسمهاى مختلفه بر خود گذاشته اند و به اشكال عجیبه بیرون مىآیند بلكه براى او اهل و اولاد بوده وپس از تمشیت امور ایشان براى فراغت در عبادت از آنها عزلت اختیار كرده و در نزد او بود رساله هاى عملیه از علماى آن عصر و هیجده سال است كه در آنجا بود. و از جمله عجایبى كه دیده بود پس از استفسار از آنها گفت اول آمدن من به اینجا ماه رجب بود، چون پنج ماه و چیزى گذشت شبى مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداى ولوله عظیمى آمد و آوازهاى غریبى شنیدم، پس ترسیدم و نماز را تخفیف دادم و نظر نمودم در این دشت دیدم بیابان پر شده از حیوانات و روى به من مىآیند، اضطراب و خوفم زیاد شد واز آن اجتماع تعجب كردم چون دیدم در ایشان حیوانات مختلفه و متضاده اند چون شیر و آهو و گاو كوهى و پلنگ و گرگ با هم مختلطند و به صداهاى غریبى صیحه مىزنند پس در این محل دور من جمع شدند و سرهاى خود را به سوى من بلند نموده فریاد مىكردند، با خود گفتم دور است كه سبب اجتماع این وحوش و درندگان كه با هم دشمنند براى دریدن من باشد در حالى كه خود را نمى درند این نیست مگر براى امرى بزرگ و حادثه اى عجیب. چون تاءمل كردم به خاطرم آمد كه امشب شب عاشوراست و این فریاد و فغان و اجتماع و نوحه گرى براى مصیبت حضرت سیدالشهداء است چون مطمئن شدم عمامه از سر برداشتم و بر سر خود زدم خود را از این مكان انداختم و مىگفتم حسین حسین، شهید حسین وامثال این كلمات. پس حیوانات در وسط خود جایى برایم خالى كردند و دور مرا حلقه گرفتند پس بعضى سر بر زمین مىزدند و بعضى خود را در خاك مىانداختند و به همین نحو بودیم تا فجر طالع شد، پس آنها كه وحشى تر از همه بودند رفتند و به همین ترتیب مىرفتند تا همه متفرق شدند واز آن سال تا به حال كه مدت هیجده سال است این عادت ایشان است حتى اینكه گاهى عاشورا بر من مشتبه مىشود پس از اجتماع آنها در این محل بر من ظاهر مىگردد آنگاه عابد برخاست و خمیرى كرد و آتش افروخت كه دو قرص نان براى افطارى و سحرى خود تدارك كند، از او خواهش كردم فردا میهمان من باشد كه طبخى كنم و برایش بیاورم گفت روزى فردا را دارم اگر فردا را چیزى نرسید روز بعد مهمان تو مىباشم چون شب شد به همراهان خود گفتم طعامى نیكو بسازید به جهت مهمان عزیزى كه سالهاست مطبوخى نخورده. پس شب مهیا شدند و صبح از برنج طبخى نمودند و من روى سجاده ام نشسته مشغول تعقیب بودم، نزدیك طلوع آفتاب مردى را دیدم كه به شتاب بر كوه بالا مىرود، ترسیدم و به خادم خود كه «جعفر» نام داشت گفتم او را نزد من آور پس او را آواز داد كه بیاید، گفت تشنه ام آبى به من رسان. چون به نزد عابد رفتم آنگاه مىآیم به نزد شما. چون نزد عابد رفت و چیزى به او داد و عابد از او بگرفت، برگشت به سوى ما و سلام كرد و نشست. پرسیدم سبب این شتاب چه بود و چه كار داشتى و به عابد چه دادى و تو كیستى و از كجا آمدى گفت اصل من از شهر خوى آذربایجان است در كوچكى مرا دزدیدند فلان حاجى دباغ همدانى مرا خرید و نزد معلم گذاشت خط نوشتن و مسائل دینى را به من آموخت پس مرا عیال و سرمایه داد و مستقل نمود، شب گذشته در خواب حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام را دیدم به من فرمود پیش از طلوع آفتاب یك من آرد حلال پاكیزه برسان به عابدى كه در كوه الوند است، گفتم فدایت شوم! از كجا بشناسم حلیت و پاكیزه بودن آن را فرموده در نزد فلان حاجى دباغ. از خواب بیدار شدم و وقت شب بر من مشتبه شد از خانه بیرون آمدم از بیم آنكه مبادا پیش از طلوع آفتاب به عابد نرسم و خانه دباغ را درست نمى شناختم چون قدرى رفتم شب گردها مراگرفتند ونزد داروغه بردند گفت اى پسر! این چه وقت بیرون آمدن است گفتم مرا شغلى با فلان حاجى دباغ است با هم معاهده كردیم كه در آخر شب او را ملاقات كنم از خواب بیدار شدم وقت را نشناختم از خانه بیرون آمدم از ترس خلف وعده، شبگردان مرا گرفتند و نزد تو آوردند و آن مرد دباغ معروف بود. داروغه گفت در سیماى این جوان آثار صدق و صلاح مشاهده مىكنم او را به خانه حاجى دباغ برید، اگر او را شناخت و به خانه اش برد او را رها كنید وگرنه او را بر گردانید نزد من، پس مرا آوردند تا درب خانه حاجى دباغ، گفتند این خانه اوست و به كنارى رفتند، پس درب خانه را كوبیدم خود حاجى بیرون آمد، بر او سلام كردم، جواب گفت و مرا در بغل گرفت و پیشانیم را بوسید و داخل خانه كرد، آن جماعت برگشتند. گفتم یك من آرد حلال مىخواهم. گفت به چشم و رفت و انبانى آورد سربسته و گفت این همان مقدار است. گفتم قیمت آن چند است گفت آنكه تو را امر كرد به این، مرا نیز امر كرد كه از تو بها نگیرم، پس انبان را به دوش كشیده و نماز صبح را هنگام بالا رفتن از كوه به تعجیل انجام دادم از ترس فوت وقت. و این فضل خداست كه به هركس خواست مىدهد. جناب آخوند - اعلى اللّه مقامه - فرمود در نزدیكى دامنه آن كوه كه ما منزل كرده بودیم، جماعتى از صحرانشینان گوسفند داشتند نزد ایشان فرستادیم كه قدرى دوغ و پنیر بگیرد آنها از فروختن امتناع كردند و او را از میان خود بیرون نمودند واو با دست خالى و حالتى پریشان برگشت. ساعتى نگذشت كه جماعتى از ایشان با حالت اضطراب رو به ما كرده و گفتند چون ما از فروختن دوغ و ماست ابا كردیم و فرستاده شما را بیرون نمودیم در گوسفندان ما مرضى پیدا شده كه ایستاده به خود مىلرزند تا اینكه افتاده و مىمیرند و گمان داریم این جزاى كردار ماست. پس به شما پناه آورده ایم كه این بلا را از ما بگردانید پس دعایى برایشان نوشتم و گفتم این را در میان گوسفندان بر بالاى چوبى نصب كنید، چون آن را بردند بعد ازساعتى تمام مردان ایشان برگشتند و با خود مقدار زیادى دوغ و پنیر آوردند كه ما نتوانستیم برداریم آنگاه نزد عابد رفتم، عابد گفت میان شما و این جماعت حادثه عجیبى روى داده یك نفر از طایفه جن ساكن این مكان مرا خبر داد به رفتن بعضى ازشما نزد این جماعت و امتناع ایشان از فروختن و اذیت كردن و بیرون نمودن او را و تعصب كردن جنیان این مكان براى شما و غضب آنها برایشان وتلف كردن آنها گوسفندان ایشان را و پناه آوردن ایشان به شما و گرفتن دعایى از شما كه مشتمل بود بر تهدید و وعید بر جنیان و آنها چون نوشته شما را دیدند به یكدیگر گفتند حال كه خودشان از ایشان راضى شدند و ما را تهدید مىكنند دست از گوسفندان ایشان بدارید. پس عابد دست در زیر فرش خود كرد و آن دعا را به من داد و نام آن عابد «حسین زاهد» بود!

 

 

پنج شنبه 1/11/1394 - 8:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته