پسری را پدر وصیت کرد
کای جوانمرد یاد گیر این پند
هرکه با اهل خود وفا نکند
نشود دوست روی و دولتمند
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
بگردابی چو می افتادم از غم
بتدبیرش امید ساحلی بود
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
خستگانرا چه طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیدادکنی شرط مروت نبود
بسه دیگه تنهایی توی قفس
بسه این قفس بدون هم نفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هر کی دل من تنگ میشه
تا میفهمه دلش از سنگ میشه
دوستی از روی زمین پاک شده
مردی و مردونگی خاک شده
هر کی فکر خودشه تو این زمون
باید حرف دلمو گوش بکنم
دیگه غم این دنیا نخورم
دیگه.............
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدنیم چو هست
نه در آن وقت که اقبال شکست
در میان هر سیب دانه ها محدود است
در دل هر دانه سیب ها نا محدود است
چیستانیست عجیب
دانه باشیم نه سیب
وقتی کسی به دلت نشست
نشستنش مقدس است
حتی اگر نخواهدت
نفس کشیدنش بس است
میخوام بگم دوست دارم
اما نه به 21زبان زنده دنیا
بلکه به زبان قلبم
گوش کن تالاپ تولوپ
دردناکتر از یک درد
نداشتن یه همدرد واقعیه