• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 268
تعداد نظرات : 1011
زمان آخرین مطلب : 4628روز قبل
شعر و قطعات ادبی

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد

از گرانان جهان رطل گران ما را بس

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان

گر شما را نه بس این سود و زیان ما رابس

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

از در خویش خدا را به بهشتم مفرست

که سر کوی تو از کون و مکان ما رابس

حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافیست

طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس

يکشنبه 2/4/1387 - 12:10
خاطرات و روز نوشت

* مهربانا  *  

آمدم با دو دست تهی !بسوختم بر امید روز بهی!

چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهی؟

شنبه 1/4/1387 - 10:44
خاطرات و روز نوشت

     در انتظار فرج باشید

         و نومید نشوید

(امام علی ع) 

شنبه 1/4/1387 - 10:34
شعر و قطعات ادبی

عشق تو در دست و درمانش تویی

هست عاشق صورت و جانش تویی

آنچه در درمان نیاید درد من

چیست آن؟ دردی که درمانش تویی

سالک راه تو زاول واصل است

که این ره از سر تا به پایانش تویی

عاشقت کی گنجد اندر پیرهن ؟

که از گریبان تا به دامانش تویی

کشت هستی  خوشه خوشه  جوبه جو

زرع بی آب است و بارانش تویی

منطق الطیر سخن های مرا

کس نمی داند سلیمانش تویی

این غزل شطح است و قوالش منم

و این سخن حق است و برهانش تویی

 

شنبه 1/4/1387 - 10:22
دعا و زیارت

من آخرین وصیم و خداوند به واسطه من

بلا  را از خاندان وشیعیانم دور می سازد

امام مهدی(عج)

شنبه 1/4/1387 - 10:12
خاطرات و روز نوشت

 

 به بهشت و حور چه نازم ؟

مرا دیده ای ده که از هر نظر ی بهشت سازم !

(مناجات خواجه عبدالله انصاری)

 

 

سه شنبه 28/3/1387 - 10:20
خاطرات و روز نوشت

 

   به حرمت آن نام که  توخوانی!

  و به حرمت آن صفت که تو چنانی!

الهی!دریاب که تو می توانی!

 

سه شنبه 28/3/1387 - 10:15
خاطرات و روز نوشت

غم اگر سیرم کند *

غصه اگر پیرم کند *

دست بزرگ آسمون اگر زمین گیرم کند *

بازم میگم فدای هر چی رفیق با مرام*

سه شنبه 28/3/1387 - 10:1
شعر و قطعات ادبی

بازیچه ی دست یار بودن عشق است *

در پنجه غم شکار بودن عشق است *

در محکمه ی که یار باشد قاضی *

محکوم طناب دار بودن عشق است*

سه شنبه 28/3/1387 - 9:55
شعر و قطعات ادبی

به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم

به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی بینیم

در این دریا یکی در است و من مشتاق آن درم

ولی کس کو که در جوید ؟که فرمانش نمی بینم

چه جویم بیش از این گنجی که سر آن نمی دانم

چه پویم بیش از این راهی که پایانش نمی بینم

در این ره گوی مهروئی است خلقی در طلب پویان

ولی این گوی چون جویم که چوگانش نمی بینم

به خون جان من جانان ندانم دست آلاید

که او بس فارغ است از جان سر آنش نمی بینم

دلا بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی

که هر که شمع جان جوید غم جانش نمی بینم

برو عطار بیرون آی با جانان به جانبازی

که هر که او جان در او بازد پشیمانش نمی بینم

 

سه شنبه 28/3/1387 - 9:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته