• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1481
تعداد نظرات : 1410
زمان آخرین مطلب : 4114روز قبل
دعا و زیارت

عَبْدُ اللّهِ بْنِ مَسْعُود، فالَ: أتَيْتُ فاطِمَةَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْها، فَقُلْتُ: أيْنَ بَعْلُكِ؟ فَقالَتْ(عليها السلام): عَرَجَ بِهِ جِبْرئيلُ إلَى السَّماءِ، فَقُلْتُ: فيما ذا؟ فَقالَتْ: إنَّ نَفَراً مِنَ الْمَلائِكَةِ تَشاجَرُوا فى شَيْىء، فَسَألُوا حَكَماً مِنَ الاْدَمِيّينَ، فَأَوْحىَ اللّهُ إلَيْهِمْ أنْ تَتَخَيَّرُوا، فَاخْتارُوا عَليِّ بْنِ أبي طالِب (عليه السلام).([1])
عبد اللّه بن مسعود گويد: روزى بر فاطمه زهراء(عليها السلام)وارد شدم و عرضه داشتم: همسرت كجا است؟ فرمود: همراه جبرائيل به آسمان عروج نموده است، گفتم: براى چه موضوعى؟! فرمود: بين عدّه اى از ملائكه الهى مشاجره اى شده است; و تقاضا كرده اند يك نفر از آدم ها بين ايشان حكم و قضاوت نمايد; و خداوند به ملائكه وحى فرستاد: خودتان يك نفر را انتخاب نمائيد; و آن ها هم حضرت علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) را برگزيدند.

اختصاص شيخ مفيد: ص 213، س 7، بحارالأنوار: ج 37، ص 150، ح 15

يکشنبه 15/7/1386 - 9:25
دانستنی های علمی
يکشنبه 15/7/1386 - 9:18
دانستنی های علمی
يکشنبه 15/7/1386 - 9:11
دانستنی های علمی
يکشنبه 15/7/1386 - 9:8
ادبی هنری
شب شفا
محمد بن بطوطه يكي از عالمان اهل سنت در سفرنامة خود كه معروف است به رحلة ابن بطوطه در شرح سفر خود از مكه معظمه به نجف اشرف ياد نموده روضه و قبر مولايمان امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را و گفته اهل اين شهر همه شيعه هستند و براي اين روضه مباركه كراماتي ظاهر شده از جمله آن كه در شب بيست و هفتم ماه رجب (شب مبعث) كه نام آن شب در نزد اهل آن جا «ليلة المحيا» است ـ از عراقين و خراسان و بلاد فارس و روم، كساني كه شل و مفلوج و زمين گير هستند، جمع مي‌وشند در آن جا قريب به سي چهل نفر، پس بعد از عشا اين مبتلايان را نزد ضريح مقدس مي‌آورند و مردم جمع مي‌وشند و منتظر خوب شدن و برخاستن آنها هستند، و اين جماعت مردم، بعضي نماز مي‌خوانند و بعضي ذكر مي‌گويند و بعضي قرآن تلاوت مي‌كنند و بعضي تماشاي روضه مي‌كنند تا آن كه بگذرد نصف يا دو ثلث شب آن وقت جميع اين مبتلايان و زمين گيران كه نمي‌توانستند حركت بكنند بر مي‌خيزند در حالي كه صحيح و تندرست مي‌باشند، و علائم بيماري در آنها نيست و مي‌گويند: «لا الهَ الّا الله مُحمّد رسولُ اللهِ عليٌ وليُّ الله».
و اين امري است مشهور و مستفيض، من خودم آن شب را در آن جا درك نكردم، لكن از مردمان ثقه كه اعتماد بر قول آنها بود شنيدم و هم ديدم در مدرسه‌اي كه مهمانخانه آن حضرت است سه نفر زمين گير كه قادر بر حركت نبودند، يكي از اهل روم و ديگري از اهل اصفهان و سومي از اهل خراسان بود. از آنها پرسيدم چگونه شما خوب نشده‌ايد و اين جا مانده‌ايد؟ گفتند: ما به شب بيست و هفتم نرسيديم و همين جا مانده‌ايم تا شب مبعث آينده، كه شفا بگيريم و براي اين شب مردم زيادي از شهرها جمع مي‌شوند و بازار بزرگي به مدت ده روز اقامه مي‌شود.
[1] . مفاتيح الجنان، باب دوم.
يکشنبه 15/7/1386 - 9:2
ادبی هنری
خدايا رازي بين تو و من بود...
سعيد بن مسيب گفت سالي قحطي روي داد و مردم براي درخواست باران از خداوند، اجتماع كرده و عرض نيازي مي‌نمودند. در ميان آنها چشمم به غلامي افتاد كه بالاي تلّ بلندي رفت از مردم جدا شد، نيروي مرموزي مرا به طرف او كشانيد، خواستم از كيفيت راز و نياز غلام باخبر شوم جلو رفته ديدم، لب هاي خود را حركت مي‌دهد ولي چيزي نشنيدم. هنوز دعايش تمام نشده بود،‌ ابري فضاي آسمان را پوشانيد. غلام سياه همين كه ابر را مشاهده كرد سپاس خداي را بجاي آورده راه خود را گرفت و از آنجا دور شد، باران شديد باريد به اندازه‌اي كه ترسيديم سيل جاري شود، من غلام را پنهاني تعقيب كردم از پي او رفتم وارد خانه علي بن الحسين زين العابدين ـ عليه السّلام ـ شد. خدمت آن جناب رسيدم، عرض كردم در خانة شما غلام سياهي است، اگر ممكن است بر من منت گذاريد، او را خريداري كنم.
حضرت فرمودند:
سعيد!‌ چرا نبخشم كه بفروشم؟ امر كرد متصدي غلامان هر چه غلام در خانه هست از نظر من بگذرانند، همه غلام ها را جمع كرد، ولي آن كس را كه جستجو مي‌كردم در ميان آنها نبود، عرض كردم اينها منظور من نيستند، پرسيد هنوز غلامي باقي مانده، عرض كرد آري، فقط يك نفر هست كه نگهبان اسب و شترها است «مير آخور» دستور داد او را نيز حاضر كردند، تا وارد شد، ديدم همان كس است كه بر فراز تلّ «بلندي» آهي جگرسوز داشت، گفتم غلامي را كه خريدارم همين است، امام ـ عليه السّلام ـ فرمود:‌اي غلام سعيد مالك تو است با او برو.
غلام سياه رو به من نمود و گفت: ما حملك علي أن فرقت بيني و بين مولاي، تو را چه واداشت كه بين من و آقايم جدائي انداختي، در جوابش گفتم: آنچه در بالاي بلندي از تو مشاهده كردم، اين سخن را كه شنيد دست به درگاه خدا دراز كرد بانوائي جان سوز صورت به طرف آسمان بلند كرده گفت: خدايا رازي بين تو و من بود، اكنون كه پرده از روي آن برداشتي مرا نيز نزد خود ببر و سوي خود برگردان، حضرت زين العابدين ـ عليه السّلام ـ و كساني كه حضور داشتند از نيايش با صفاي او شروع به گريه نمودند، من هم با اشك جاري بيرون آمدم، همين كه به منزل رسيدم يك نفر از طرف امام ـ عليه السّلام ـ پيغام آورد كه آن جناب فرمود: اگر مايلي تشييع جنازه رفيقت را بكني بيا،‌ با آن مرد به طرف منزل حضرت رفتم ديدم غلام در همان مجلس از دنيا رفته.
غافل مشو ز عمر كه حسرت بر بسي بر هر نفس كه مي‌زني از غفلت و غرور
بر قوت وقت خويش بلرز و بهوش باش تا بر نياوري نفس سرد، بي‌حضور
يکشنبه 15/7/1386 - 8:59
ادبی هنری
دعاي مورچه
در زمان حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ ، بر اثر نيامدن باران، قحطي شديدي به وجود آمد، به ناچار مردم به حضور حضرت سليمان آمده و از قحطي شكايت كردند و در خواست نمودند تا حضرت سليمان براي طلب باران، نماز «استسقاء» بخواند.
حضرت سليمان به آنها فرمود:
فردا پس از نماز صبح، با هم براي انجام نماز استسقاء به سوي بيابان حركت مي‌كنيم. فرداي آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به سوي بيابان حركت كردند، ناگهان حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ در راه مورچه‌اي را ديد كه پاهايش را روي زمين نهاده و دست هايش را به سوي آسمان بلند نموده و مي‌گويد:
خدايا ما نوعي از مخلوقات تو هستيم، و از رزق تو بي‌نياز نيستيم، ما را به خاطر گناهان انسان‌ها، به هلاكت نرسان.
حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ رو به جمعيت كرد و فرمود:
به خانه‌هايتان باز گرديد، خداوند شما را به خاطر «مورچگان» سيراب كرد:
در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.
آري گناه موجب بلا از جمله قحطي خواهد شد.
ز رحمت جرعه‌اي بر جرعه نوشان گناه اين خطاكاران بپوشان
بسوزان تا بسوزاند از غم تو بدم تا زنده گردند از دم تو
 
يکشنبه 15/7/1386 - 8:56
ادبی هنری
سرت را از سجده بردار
مفضل بن عمر مي‌گويد: همراه دوستان براي ملاقات با امام صادق ـ عليه السّلام ـ رهسپار شديم، به در خانه آن حضرت رسيديم ولي خواستيم اجازه ورود بگيرم، پشت در شنيدم كه آن حضرت سخن مي‌گويد، ولي آن سخن عربي نبود و خيال كرديم كه به لغت سرياني است، سپس آن حضرت گريه كرد، و ما هم از گريه او به گريه افتاديم، آن گاه غلام آن حضرت بيرون آمد و اجازه ورود داد.
ما به محضر امام صادق ـ عليه السّلام ـ رسيديم، پس از احوالپرسي، من به امام ـ عليه السّلام ـ عرض كردم! «ما پشت در، شنيديم كه شما سخني كه عربي نيست و به خيال ما سرياني است، تكلم مي‌كردي، سپس گريه كردي و ما هم با شنيدن صداي گريه شما به گريه افتاديم».
امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: «آري من به ياد الياس افتادم كه از پيامبران عابد بني اسرائيل بود،‌و دعايي را كه او در سجده مي‌خواند، مي‌خواندم، سپس امام ـ عليه السّلام ـ آن دعا و مناجات را به لغت سرياني، پشت سرهم خواند، كه سوگند به خدا هيچ كشيش و اسقفي را نديده بودم كه همانند آن حضرت آن گونه شيوا و زيبا بخواند،‌ و بعد آن را براي ما به عربي ترجمه كرد و فرمود: الياس در سجودش چنين مناجات مي‌كرد:
اتراك معذبي و قد اظمأتُ لك هو اجري، اَتُراكَ مُعذبي و قد عفَّرْتُ لك في التراب، اتراكُ مُعذبي و قد اجتنبتُ لك المعاصي، اتراك معذبي و قد اسهرتُ لك ليلي!
خدايا آيا براستي تو را بنگرم كه مرا عذاب كني، با اينكه روزهاي داغ به خاطر تو «با روزه گرفتن» تشنگي كشيدم؟ آيا تو را بنگرم كه مرا عذاب كني، در صورتي كه براي تو، رخسارم را «در سجده» به خاك ماليدم؟! آيا تو را بنگرم كه مرا عذاب كني با آن كه بخاطر تو، از گناهان دوري گزيدم، آيا تو را ببينم كه مرا عذاب كني با اينكه براي تو هر شب را به عبادت به سر بردم؟!
خداوند به الياس، وحي كرد: «سرت را از خاك بردار كه من تو را عذاب نمي‌كنم».
الياس عرض كرد: «اي خداوند بزرگ اگر اين سخن را گفتي كه تو را عذاب نمي‌كنم ولي بعداً مرا عذاب كردي چه كنم؟! مگر نه اين است كه من بنده تو و تو پروردگار من هستي.
باز خداوند به او وحي كرد:
ارفع رأسك فاني غيرُ مُعذبك، اني اذا وعدتُ وعداً و فَيتُ به.
سرت را از سجده بردار كه من تو را عذاب نمي‌كنم، و وعده‌اي كه داده‌ام به آن وفا خواهم نمود
يکشنبه 15/7/1386 - 8:53
آموزش و تحقيقات

آیا میدانید:

  • تمام قو های کشور انگلیس مال ملکه است و دارایی او به حساب میآید.
  • دارکوب ها 20بار در ثانیه به تنه درخت ضربه میزنند.
  • دندان فیل 4کیلوگرم وزن دارد.
  • مگس ها با پاهای شان غذا میخورند.

قورباغه ها آب مورد نیاز بدن شان را با پوست شان جذب می کنند و نیاز به خوردن آب ندارند.

               

يکشنبه 15/7/1386 - 8:47
دعا و زیارت

پس از درگذشت موسى وهارون، قوم بنى‏اسرائيل نشيب و فرازهاى بسيارى ديدند از جمله اينكه دربرهه‏اى از زمان دشمنان بر آنها غلبه كردند و آنها را از خانه و كاشانه‏شان بيرون راندند و فرزندان آنها را به اسيرى گرفتند و قوم بنى‏اسرائيل ذليل و آواره شدند در اين هنگام خداوند پيامبرى بر آنها فرستاد كه نام او يا شمعون و يا يوشع و يا اشموئيل بود. آنها كه از اين ذلت و در بدرى خسته شده بودند، گرد آن پيامبر جمع شدند و از وى خواستند كه آنها را سر و سامان دهد و براى آنها فرماندهى تعيين كند كه تحت فرمان او با دشمنان خود بجنگند. آن پيامبر كه از سستى و ضعف نفس اين گروه آگاه بود به آنها گفت: آيا شما به راستى اين آمادگى را داريد؟ و اگر من كسى را به فرماندهى برگزينم شما واقعاً تحت فرمان او و به دستور او مردانه جنگ خواهيد كرد؟ آنها كه از شكست خود رنج مى‏بردند، به پيامبر خود قول دادند كه شجاعانه بجنگند و گفتند: چگونه تن به جنگ ندهيم در حالى به ما ظلم شده و از خانه و كاشانه خود رانده شده‏ايم؟

با اينكه اين قول را به پيامبر دادند ولى در وقت عمل بسيارى از آنها بابهانه‏هاى واهى از جنگ سر باز زدند و اين روش هميشگى بنى‏اسرائيل بود و آنها قومى بهانه‏جو بودند. ولى به هر حال پيامبرشان براى آنها فرماندهى انتخاب نمود كه نام او طالوت بود. طالوت چوپان فقيرى بود كه از هيچ شهرت و معروفيتى برخوردار نبود ولى شخص بسيار لايق و كاردانى بود و از لحاظ جسمى و كاردانى بر ديگران برترى داشت و آن پيامبر از جانب خدا دستور داشت كه طالوت را به فرماندهى برگزيند. ولى آنها گفتند: طالوت قدرت مالى ندارد و ما از او براى فرماندهى شايسته‏تر هستيم ولى پيامبر گفت: خدا او را بر اين كار برگزيده است و او را از لحاظ جسمانى و علم و دانش فزونى داده است و يك نشانه براى شايستگى او اين است كه به زودى «تابوت عهد» يا همان صندوق مقدسى را كه يادگارهاى موسى و هارون را دارد و مايه آرامش شماست، به شما بازپس مى‏گرداند. اين تابوت را دشمنان بنى‏اسرائيل از آنها گرفته بودند. همانگونه كه پيامبر گفته بود، طالوت صندوق عهد را به آنها برگردانيد و آنها فرماندهى او را قبول‏كردند.

طالوت به جمع آورى نيرو پرداخت و آنها را سازماندهى كرد و براى جنگ با دشمنان آماده ساخت. طالوت با سپاه خود به سوى دشمن حركت كرد در بين راه سپاهيان تشنه شدند طالوت به آنها گفت: به زودى به نهر آبى خواهيم رسيد ولى شما حق نداريد بيش از يك مشت از آن آب بخوريد و بدينگونه مى‏خواست فرمان بردارى واستقامت و قدرت اراده آنها را آزمايش كند اما وقتى به آن نهر آب رسيدند جز اندكى از آنها، همگى از آن آب سير خوردند و بدينگونه ضعف اراده خود را نشان دادند.

طالوت آن اكثريتى را كه از فرمان او سرپيچى كرده بودند رها كرد و با گروه اندكى به راه خودادامه داد. وقتى آنها با سپاه عظيم دشمن روبرو شدند، بعضى از آنها به طالوت گفتند: ما قدرت رويارويى با اين سپاه را نداريم ولى بعضى از آنها گفتند: با همين تعداد اندك با آنها مى‏جنگيم.

فرماندهى سپاه دشمن را شخصى به نام «جالوت» بر عهده داشت. او ميان دو لشگر آمد و مبارز طلبيد. جوانى به نام «داود» در لشگر طالوت بود او با فلاخنى كه در دست داشت، جالوت را هدف قرار داد و سنگى به پيشانى او زد، جالوت درجا كشته شد و كشته شدن او رعب و وحشت فراوانى ميان سپاهيان او به وجود آورد و آن لشگر شكست خورد و بنى‏اسرائيل پيروز شدند

يکشنبه 15/7/1386 - 8:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته