• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 344
تعداد نظرات : 34
زمان آخرین مطلب : 4475روز قبل
دعا و زیارت
نشانه مردانگی انسان به همه نیکی کردنواحسان نمودن ومنت نگذاشتن است.
جمعه 22/9/1387 - 11:53
دعا و زیارت
دعای پدر ومادر برای فرزندش همانند دعای پیانبر برای امتش است.
جمعه 22/9/1387 - 11:51
دعا و زیارت
سیماى فاطمه(س) در روز قیامت محمدجواد طبسى كیفیت ‏برانگیخته شدن برانگیخته شدن و رستاخیز از لحظات بسیار سخت و وحشتناك آینده بشر است; زمانى كه معصومان علیهم السلام همواره بدان مى‏اندیشند و گاه از خوف آن بیهوش مى‏شدند. فاطمه(س) نیز چنین بود و بیشتر بدین زمان مى‏اندیشید. فكر زنده شدن، عریان بودن انسانها در قیامت، عرضه شدن به محضر عدل الهى و... او را در اندوه فرو مى‏برد. امیرمؤمنان على(ع) مى‏فرماید: «روزى پیامبرخدا(ص) بر فاطمه(س) وارد شد و او را اندوهناك یافت. فرمود: دخترم! چرا اندوهگینى؟ فاطمه پاسخ داد: پدرجان! یاد قیامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز رنجم مى‏دهد. پیامبر فرمود: آرى دخترم! آن روز، روز بزرگى است; اما جبرئیل از سوى خداوند برایم خبر آورد من اولین كسى هستم كه برانگیخته مى‏شوم; سپس ابراهیم و آنگاه همسرت على‏بن ابى‏طالب(ع). پس از آن، خداوند جبرئیل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوى تو مى‏فرستد. وى هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهت‏برقرار مى‏سازد. آنگاه اسرافیل لباسهاى بهشتى برایت مى‏آورد و تو آنها را مى‏پوشى. فرشته دیگرى به نام زوقائیل مركبى از نور برایت مى‏آورد كه مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست. تو بر آن مركب سوار مى‏شوى و زوقائیل آن را هدایت مى‏كند. در این حال هفتاد هزار فرشته با پرچمهاى تسبیح پیشاپیش تو راه مى‏سپارند. اندكى كه رفتى، هفتاد هزار حورالعین در حالى كه شادمانند و دیدارت را به یكدیگر بشارت مى‏دهند، به استقبالت مى‏شتابند. به دست هریك از حوریان منقلى از نور است كه بوى عود از آن بر مى‏خیزد... آنها در طرف راستت قرار گرفته، همراهت‏حركت مى‏كنند. هنگامى كه به همان اندازه از آرامگاهت دور شدى، مریم دختر عمران همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبال مى‏آید و برتو سلام مى‏گوید. آنها سمت چپت قرار مى‏گیرند و همراهت‏حركت مى‏كنند. آنگاه مادرت خدیجه، اولین زنى كه به خدا و رسول او ایمان آورد، همراه هفتاد هزار فرشته كه پرچمهاى تكبیر در دست دارند، به استقبالت مى‏آیند. وقتى به جمع انسانها نزدیك شدى، حواء با هفتاد هزار حورالعین به همراه آسیه دختر مزاحم نزدت مى‏آید و با تو رهسپار مى‏شود. حضور فاطمه در میان مردم فاطمه جان، هنگامى‏كه به وسط جمعیت‏حاضر در قیامت مى‏رسى، كسى از زیر عرش پروردگار به گونه‏اى كه تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد مى‏زند: چشمها را فرو پوشانید و نظرها را پایین افكنید تا صدیقه فاطمه، دخت پیامبر(ص) و همراهانش عبور كنند. پس در آن هنگام هیچ كس جز ابراهیم خلیل‏الرحمان و على‏بن ابى‏طالب(ع) و... به تو نگاه نمى‏كنند. (1) جابربن عبدالله انصارى نیز در حدیثى از پیامبرخدا(ص) این حضور را چنین توصیف مى‏كند: روز قیامت دخترم فاطمه بر مركبى از مركبهاى بهشت وارد عرصه محشر مى‏شود. مهار آن مركب از مروارید درخشان، چهار پایش از زمرد سبز، دنباله‏اش از مشك بهشتى و چشمانش از یاقوت سرخ است و بر آن گنبدى از نور قرار دارد كه بیرون آن از درونش و درون آن از بیرونش نمایان است. فضاى داخل آن گنبد انوار عفو الهى و خارج آن پرتو رحمت‏خدایى است. بر فرازش تاجى از نور دیده مى‏شود كه هفتاد پایه از در و یاقوت دارد كه همانند ستارگان درخشان نور مى‏افشانند. در هریك از دو سمت راست و چپ آن مركب هفتاد هزار فرشته به چشم مى‏خورد. جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صداى بلند ندا مى‏كند: نگاه خود فراسوى خویش گیرید و نظرها پایین افكنید. این فاطمه دختر محمد است كه عبور مى‏كند. در این هنگام، حتى پیامبران و انبیا و صدیقین و شهدا همگى از ادب دیده فرو مى‏گیرند تا فاطمه(س) عبور مى‏كند و در مقابل عرش پروردگارش قرار مى‏گیرد. (2) منبرى از نور براى فاطمه(س) در ادامه گفتگوى پیامبر با دختر گرامى‏اش درباره چگونگى حضور وى در عرصه قیامت، چنین مى‏خوانیم: سپس منبرى از نور برایت‏برقرار مى‏سازند كه هفت پله دارد و بین هر پله‏اى تا پله دیگر صفهایى از فرشتگان قرار گرفته‏اند كه در دستشان پرچمهاى نور است. همچنین در طرف چپ و راست منبر حورالعین صف مى‏كشند... آنگاه كه بر بالاى منبرقرار مى‏گیرى، جبرئیل مى‏آید و مى‏گوید: اى فاطمه! آنچه مایلى از خدا بخواه... (3) شكایت در دادگاه عدل الهى اولین در خواست فاطمه در روز قیامت، پس از عبور از برابر خلق، شكایت از ستمگران است. جابرابن عبدالله انصارى از پیامبر(ص) چنین نقل مى‏كند: هنگامى‏كه فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار مى‏گیرد، خود را از مركب به زیر انداخته، اظهار مى‏دارد: الهى و سیدى، میان من و كسى كه مرا آزرده و بر من ستم روا داشته، داورى كن. خدایا! بین من و قاتل فرزندم، حكم كن... (4) براساس روایتى دیگر، پیامبر اكرم(ص) فرمود: دخترم فاطمه در حالى كه پیراهنهاى خونین در دست دارد، وارد محشر مى‏شود; پایه‏اى از پایه‏هاى عرش را در دست مى‏گیرد و مى‏گوید: «یا عدل یا جبار احكم بینى و بین قاتل ولدى‏» اى خداى عادل و غالب، بین من و قاتل فرزندم داورى كن. قال:«فیحكم لابنتى و رب الكعبة‏» به خداى كعبه سوگند، به شكایت دخترم رسیدگى مى‏شود و حكم الهى صادر مى‏گردد. (5) دیدار حسن و حسین علیهما السلام دومین خواسته فاطمه در روز قیامت از خداوند چنین است: خدایا! حسن و حسین را به من بنمایان. در این لحظه، امام حسن و امام حسین علیهما السلام به سوى فاطمه مى‏روند، در حالى‏كه از رگهاى بریده حسین خون فوران مى‏كند. (6) پیامبر خدا(ص) مى‏فرماید: هنگامى‏كه به فاطمه گفته مى‏شود وارد بهشت‏شو، مى‏گوید: هرگز وارد نمى‏شوم تا بدانم پس از من با فرزندانم چه كردند؟ به وى گفته مى‏شود: به وسط قیامت نگاه كن. پس بدان سمت مى‏نگرد و فرزندش حسین را مى‏بیند كه ایستاده و سر در بدن ندارد. دخت پیامبر(ص) ناله و فریاد سر مى‏دهد. فرشتگان نیز (بادیدن این منظره) ناله و فریاد بر مى‏آورند. (7) امام صادق(ع) مى‏فرماید: حسین بن على(ع) در حالى كه سر مقدسش را در دست دارد، مى‏آید. فاطمه با دیدن این منظره ناله‏اى جانسوز سر مى‏دهد. در این لحظه، هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و بنده مؤمنى نیست مگر آنكه به حال او مى‏گرید. (8) در این موقعیت، خداوند به خشم آمده، به آتشى به نام «هبهب‏» كه هزار سال در آن دمیده شده تا سیاه گشته و هیچ آسودگى در آن راه نمى‏یابد و هیچ اندوهى از آنجا بیرون نمى‏رود، دستور مى‏دهد كشندگان حسین بن‏على را برگیر و جمع كن... آتش به فرمان پروردگار عمل كرده، همه آنها را بر مى‏چیند... (9) شفاعت‏براى دوستان اهل‏بیت علیهم السلام سومین درخواست فاطمه در روز قیامت از پروردگار، شفاعت از دوستان و پیروان اهل‏بیت علیهم السلام است كه مورد قبول حق قرار مى‏گیرد و دوستان و پیروانش را مورد شفاعت قرار مى‏دهد. امام باقر(ع) مى‏فرماید: هنگامى‏كه فاطمه به در بهشت مى‏رسد، به پشت‏سرش مى‏نگرد. ندا مى‏رسد: اى دختر حبیب! اینك كه دستور داده‏ام به بهشت‏بروى، نگران چه هستى؟ فاطمه(س) جواب مى‏دهد: اى پروردگار! دوست دارم در چنین روزى با پذیرش شفاعتم، مقام و منزلتم معلوم شود. ندا مى‏رسد: اى دختر حبیبم! برگرد و در مردم بنگر و هر كه در قلبش دوستى تو یا یكى از فرزندانت نهفته است داخل بهشت گردان. (10) امام باقر(ع) در روایتى دیگر مى‏فرماید: در روز قیامت‏بر پیشانى هر فردى، مؤمن یا كافر نوشته شده است. پس به یكى از محبان اهل‏بیت علیهم السلام كه گناهانش زیاد است دستور داده مى‏شود به جهنم برده شود. در آن هنگام، فاطمه(س) میان دو چشمش را مى‏خواند كه نوشته شده است: دوستدار اهل‏بیت. پس به خدا عرضه مى‏دارد: الهى و سیدى! تو مرا فاطمه نامیدى و دوستان و فرزندانم را به وسیله من از آتش دور ساختى و وعده تو حق است و هرگز وعده‏ات را زیر پا نمى‏نهى. ندا مى‏رسد: فاطمه! راست گفتى; من تو را فاطمه نامیدم و به وسیله تو، دوستان و پیروانت و دوستان فرزندانت و پیروانشان را از آتش دور گردانیدم. وعده من حق است و هرگز تخلف نمى‏كنم. اینكه مى‏بینى دستور دادم بنده‏ام را به دوزخ برند، بدین جهت‏بود كه درباره‏اش شفاعت كنى و شفاعتت را بپذیرم تا فرشتگان، پیامبران، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهى یابند. حال بنگر، دست هركه بر پیشانى‏اش «مؤمن‏» نوشته شده، بگیر و به بهشت‏ببر. (11) شفاعت دوستان فاطمه از دیگران عظمت و مقام حضرت فاطمه در روز قیامت چنان است كه خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت مى‏دهد. امام باقر(ع) به جابر فرمود: جابر! به خدا سوگند، فاطمه(س) با شفاعت‏خود در آن روز شیعیان و دوستانش را از میان اهل محشر جدا مى‏سازد. چنانكه كبوتر دانه خوب را از دانه بد جدا مى‏كند. هنگامى‏كه شیعیان فاطمه همراه وى به در بهشت مى‏رسند، خداوند در دلشان مى‏افكند كه به پشت‏سر بنگرند. وقتى چنین كنند، ندا مى‏رسد: دوستان من! اكنون كه شفاعت فاطمه را در حق شما پذیرفتم، نگران چه هستید؟ آنان عرضه مى‏دارند: پروردگارا! ما نیز دوست داریم در چنین روزى مقام و منزلت ما براى دیگران آشكار شود. ندا مى‏رسد: دوستانم! بر گردید و بنگرید و هر كه به خاطر دوستى فاطمه شما را دوست داشت و نیز هر كه به خاطر محبت فاطمه به شما غذا، لباس یا آب داده و یا غیبتى را از شما دور گردانیده همراه خود وارد بهشت كنید. (12) به سوى بهشت فاطمه(س)، پس از شفاعت از دوستان خود و فرزندانش و رسیدگى به شكایتش در دادگاه عدل الهى به فرمان خدا، با جلال و شكوه خاصى وارد بهشت مى‏شود. پیامبراكرم(ص) مى‏فرماید: روز قیامت دخترم فاطمه در حالى كه لباسهاى اهدایى خداوند را كه با آب حیات آمیخته شده، پوشیده، محشور مى‏شود و همه مردم از مشاهده این كرامت تعجب مى‏كنند. آنگاه لباسى از لباسهاى بهشت‏بر وى پوشانده مى‏شود. بر هزار حله بهشتى براى او با خط سبز چنین نوشته شده است: دختر پیامبر را به بهترین شكل ممكن و كامل‏ترین هیبت و تمامترین كرامت و بیشترین بهره وارد هشت‏سازید. پس، فاطمه(س) را به فرمان پروردگار در كمال عظمت و شكوه، در حالى‏كه پیرامونش هفتاد هزار كنیز قرار گرفته، به بهشت مى‏برند. (13) استقبال حوریان بهشتى رسول خدا(ص) به فاطمه(س) فرمود: هنگامى‏كه به در بهشت مى‏رسى، دوازده هزار حوریه، كه تاكنون به ملاقات كسى نرفته و نخواهند رفت در حالى‏كه مشعل‏هاى نورانى به دست دارند و بر شترانى از نور كه جهازهایشان از طلاى زرد و یاقوت سرخ و مهارهایشان از لؤلؤ و مروارید درخشان است‏سوارند، به استقبالت مى‏شتابند. پس وقتى داخل بهشت‏شدى، بهشتیان به یكدیگر ورودت را بشارت خواهند داد و براى شیعیانت‏سفره‏هایى از گوهر، (14) كه بر پایه‏هایى از نور برقرار ساخته‏اند، آماده مى‏سازند و در حالى كه هنوز سایر مردم گرفتار حسابرسى‏اند، آنان از غذاهاى بهشتى مى‏خورند. (15) اولین سخن فاطمه در بهشت سلمان فارسى از پیامبر اسلام(ص) چنین روایت كرده است: هنگامى‏كه فاطمه داخل بهشت مى‏شود و آنچه خداوند برایش مهیا كرده مى‏بیند، این آیه را تلاوت مى‏كند: (بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الذى اذهب عناالحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلنا دارالمقامة من فضله لایمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب) (16) ستایش و سپاس ویژه خدایى است كه اندوهمان را زدود. بدرستى‏كه پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است; پروردگارى كه در سایه بخشش خود ما را به بهشت و اقامتگاه همیشگى‏مان فرود آورد. ما در آن جا با رنج و ملالى رو به رو نمى‏شویم. نورانى شدن بهشت از نور فاطمه(س) ابن شهرآشوب مى‏نویسد: در بسیارى از كتابها، از جمله كشف ثعلبى و فضائل ابوالسعادات، در معناى این آیه (لایرون فیها شمسا و لازمهریرا) (17) (ونمى‏بینند در بهشت نه آفتاب و نه سرمایى را.) آورده‏اند كه ابن عباس گفت: چنانكه بهشتیان در بهشت هستند، ناگاه نورى مى‏بینند كه باغهاى بهشت را نورانى كرد. اهل بهشت اظهار مى‏دارند: خدایا! تو در كتابى كه بر پیامبرت فرستادى، فرمودى: لایرون فیها شمسا بهشتیان در بهشت‏خورشیدى نخواهند دید. ندا مى‏رسد: این، نور آفتاب و ماه نیست، بلكه على و فاطمه از چیزى تعجب كرده و خندیدند و از نور آن دو، بهشت روشن گردید. (18) زیارت انبیا از فاطمه در بهشت آنگاه كه همه انبیا و اولیاى خدا وارد بهشت‏شدند، آهنگ دیدار دختر پیامبر خدا مى‏كنند. رسول خدا(ص) به فاطمه فرمود: هرگاه اولیاى خدا در بهشت مستقر گردیدند، از آدم گرفته تا سایر انبیا همه به دیدارت مى‏شتابند. (19) عنایات خداوند به فاطمه در بهشت پروردگار منان به فاطمه زهرا(س) در بهشت عنایاتى ویژه خواهد داشت. بخشى از آن عنایات چنین است: 1 - خانه‏هاى بهشتى پیامبرخدا(ص) فرمود: هنگامى‏كه مرا به معراج بردند و داخل بهشت‏شدم، به قصر فاطمه رسیدم; درون آن هفتاد قصر بود كه تمام در و دیوار و تاقهایش از دانه‏هاى مروارید سرخ ساخته شده، همه آنها به یك شكل زینت داده شده بود. (20) 2 - همنشینى با پیامبر(ص) پیامبر اكرم(ص) به على(ع) فرمود: یاعلى! تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشین من هستید. سپس این آیه را تلاوت فرمود: (برادران بر تختهاى بهشتى رو به روى هم مى‏نشینند.) (21) 3 - درجه وسیله رسول خدا(ص) فرمود: فى‏الجنة درجة تدعى الوسیلة فاذا سالتم الله فاسالوا لى الوسیلة قالوا یا رسول‏الله من یسكن معك فیها؟ قال على و فاطمة و الحسن و الحسین (22) در بهشت درجه‏اى به نام «وسیله‏» است. هرگاه خواستید، هنگام دعا، چیزى برایم بخواهید، مقام وسیله را از خداوند خواستار شوید. گفتند: یا رسول‏الله! چه كسانى دراین درجه (مخصوص) با شما همنشین خواهند بود؟ فرمود: على، فاطمه، حسن و حسین. علامه امینى در منقبت ‏بیست و ششم مى‏نویسد: از مناقب حضرت زهرا (ص) همراه بودن او با پدر و همسر و فرندانش در درجة الوسیله است. آنجا پایتخت ظمت‏حضرت حق تبارك و تعالى است و جز پنج تن علیهم السلام هیچ یك از انبیا و اولیا و مرسلین و صالحان و فرشتگان مقرب كسى بدان راه نمى‏یابد. (23) 4 - سكونت در حظیرة القدس سیوطى در مسند مى‏نویسد: «ان فاطمة و علیا و الحسن و الحسین فى‏حظیرة القدس فى‏قبة بیضاء سقفها عرش الرحمن.» (24) فاطمه و على و حسن و حسین در جایگاهى بهشتى به نام «حظیرة‏القدس‏» در زیر گنبدى سفید به سرمى‏برند كه سقف آن عرش پروردگار است. پیامبرخدا(ص) فرمود: در قیامت، جایگاه من و على و فاطمه و حسن و حسین سرایى زیر عرش پروردگار است. (25) نویسنده خصایص فاطمه، ضمن بیانى مفصل درباره حظیرة‏القدس، مى‏نویسد: والاترین جایگاه‏ها در هشت‏حظیرة‏القدس است. (26) 5 - بخشیدن چشمه تسنیم به فاطمه(س) طبرى از همام بن‏ابى‏على چنین نقل مى‏كند: به كعب الحبر گفتم: نظرت درباره شیعیان على‏بن‏ابى‏طالب چیست؟ گفت: اى همام! من اوصافشان را در كتاب خدا مى‏یابم. اینان پیروان خدا و پیامبرش و یاران دین او و پیروان ولى‏اش شمرده مى‏شوند. اینان بندگان ویژه خدا و برگزیدگان اویند. خدا آنها را براى دینش برگزید و براى بهشت‏خویش آفرید. جایگاهشان در فردوس اعلاى بهشت است; در خیمه‏اى كه اتاقهایى از مروارید درخشان دارد، زندگى مى‏كنند. آنان از مقربین ابرارند و سرانجام از جام «رحیق مختوم‏» مى‏نوشند. رحیق مختوم چشمه‏اى است كه به آن «تسنیم‏» گفته مى‏شود و هیچ كس جز آنها از آن چشمه استفاده نخواهدكرد. تسنیم، چشمه‏اى است كه خداوند آن را به فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) و همسر على‏ابن ابى‏طالب(ع) بخشید و از پاى ستون خیمه فاطمه جارى مى‏شود. آب آن چشمه چنان گواراست كه به سردى كافور و طعم زنجفیل و عطرمشك شباهت دارد... (27) پى‏نوشتها: 1-بحار الانوار، ج‏43، ص 225. 2 - فاطمة الزهراء، علامه امینى، ص 74; امالى صدوق، ص‏16. 3 - بحارالانوار، ج‏43، ص 225. 4 - امالى صدوق، ص‏16. 5 - مناقب على بن ابى‏طالب، ص‏63. 6 - بحارالانوار، ج‏43، ص 220. 8 -7 - همان، ص 221. 9 - همان، ص 222. 10 - تفسیر فرات كوفى، ص 114. 11 - بحارالانوار، ج‏43، ص 15. 12 - تفسیر فرات كوفى، ص 114. 13 - ذخائرالعقبى، ص 48. 14 - كنایه از غذاهایى بسیار خوب است. 15 - بحارالانوار، ج‏43، ص‏227. 16 - القطره، ص 192; سوره فاطر، آیه 34. 17 - انسان، آیه‏13. 18 - مناقب آل‏ابى‏طالب، ج‏3، ص‏329. 19 - بحارالانوار، ج‏43، ص‏227. 20 - همان، ص‏76. 22 - 21 - فاطمة الزهراء، ص‏99. 23 - همان، ص‏113. 24 - مسندفاطمه،ص 45; كفایة‏الطالب، ص 311; بشارة‏المصطفى، ص 48. 25 - فاطمه الزهراء، ص 100. 26 - خصایص فاطمه، ص 341. 27 - بشارة المصطفى، ص 50.
جمعه 22/9/1387 - 11:39
دعا و زیارت
سَقیفه بنى ساعده سید مصطفى حسینى دشتى جایگاه وایوانى مسقّف در مدینه كه مربوط به قبیله بنى ساعده بوده ومردمان در مشاوراتشان در آن گرد مى آمدند . این جایگاه به لحاظ حادثه اى كه در آن رخ داده ، در تاریخ اسلام معروف است وداستان به طور خلاصه از این قرار بوده : پیغمبر اسلام در مرض موت خود اسامة بن زید را فرمان داد كه هر چه سریعتر در رأس لشكرى انبوه از مهاجرین وانصار ، به سوى موته فلسطین به جنگ رومیان بشتابد، وافرادى را مانند ابوبكر وعمر به همراهى اسامه نام برد وبسیار در بسیج این لشكر تأكید نمود ، وحتّى اسامه گفت : «شما اكنون بیمارید وما دل ندهیم شما را بدین حال رها سازیم» . حضرت فرمود : «خیر ، امر جهاد را نتوان به هیچ عذرى بر زمین نهاد» . كسانى در امر فرماندهى اسامه اعتراض نمودند وحضرت با كمال جدّیت ، صلاحیت وى را مورد تایید قرار داد . بالاخره اسامه طبق دستور از مدینه خارج شد وبه یك فرسنگى مدینه ، لشكرگاه ساخت ومنادى پیغمبر ، مدام در شهر ندا مى داد كه : «مبادا كسى از لشكر اسامه تخلّف كند وبجا ماند» . ابوبكر وعمر وابوعبیده جرّاح نیز از جمله كسانى بودند كه شتابان خود را به لشكر رساندند . رفته رفته بیمارى پیغمبر شدّت یافت وكسانى كه در مدینه بودند ، به عیادت حضرت مى رفتند وچون از نزد پیغمبر برمى خاستند ، سرى به سعد بن عباده كه آن روز بیمار بود ، مى زدند . وبالجمله دو روز پس از حركت اسامه ، چاشتگاه دوشنبه بود كه پیغمبر دار فانى را وداع گفت وشهر مدینه یك پارچه شیون شد ولشكر به مدینه بازگشت . ابوبكر كه بر شترى سوار بود ، یك راست به درب مسجدالرّسول آمد وصدا زد : «اى مردم شما را چه شده كه در هم مى جوشید ؟! اگر محمّد مرده ، خداى محمّد كه نمرده» . واین آیه تلاوت نمود : (وما محمَّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرُّسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ...)در این حال جماعت انصار به سراغ سعد بن عباده رفته ، وى را به سقیفه بنى ساعده آوردند ، وچون عمر شنید ابوبكر را خبر داد وهر دو به اتّفاق ابوعبیده جراح به سوى سقیفه شتافتند ، خلق انبوهى را در آنجا گرد آمده یافتند كه سعد در میان آنها به بستر بیمارى خفته بود ، نزاع در گرفت وابوبكر ضمن سخنرانى مفصّلى گفت : «اى مردم ! من چنین صلاح مى دانم كه شما با یكى از این دو (عمر یا ابوعبیده) بیعت كنید كه این دو از هر جهت به این امر شایسته اند». ولى عمر وابوعبیده هر دو گفتند : «ما هرگز بر تو كه سابقه بیشترى در اسلام دارى ویار غار پیغمبر نیز بوده اى پیشى نگیریم وتو به این امر اولویت دارى» . انصار گفتند : «ما بیم آن داریم كه یك تن اجنبى كه نه از ما باشد ونه از شما این سمت را اشغال كند . لذا بهتر آن مى دانیم كه امیرى از ما باشد و امیرى از شما مهاجرین » ابوبکر چون چنین شنید بپاخاست و نخست فصلى مهاجران را ستود و سپس به مدح انصار پرداخت و گفت: «شما گروه انصار، امتیاز و فضیلتتان و حقى که بر اسلام و مسلمین دارید قابل انکار نیست زیرا شما بودید که خداوند، شما را انصار دین و یاران پیغمبر خود خواند و شهرتان را محل هجرت پیغمبر خویش کرد و بعد از مهاجرین پیشین کسى به رتبه و منزلت شما نرسد لذا شایسته چنین باشد که آنها (مهاجرین) امیر بودند و شما وزیر». حباب بن منذر انصارى بپاخاست و خطاب به انصار ضمن بیاناتى مهیج و احساس برانگیز گفت: «مبادا این پیشنهاد ابوبکر را بپذیرید و به کمتر از این که امیرى از ما و امیرى از آنها باشد رضا دهید». در این حال عمر برخاست و گفت: «ابدا چنین نخواهد شد که دو شمشیر در یک غلاف جاى گیرد، چگونه عرب بدین تن دهد که پیغمبرش از تبارى بود و خلیفه پیغمبرش از تبار دیگر، ما عشیره و تبار پیغمبریم و به این دلیل ما در امر جانشینى او اولویت داریم و جز آشوب طلبان کسى با ما در این مسئله مخالفت نکند » باز هم حباب بپاخاست و گفت: «اى انصار! دست نگه دارید و سخنان این نادان و یارانش گوش مدهید و اگر خواسته ما را نپذیرفتند آنها را از شهر و دیار خویش برانیم. اکنون وقت آن رسیده که شمشیرها از غلاف برون کشیم و اگر یکى از شما سخن مرا رد کند با این شمشیر کارش را بسازم». عمر گفت: «نظر به اینکه میان من و حباب در حال حیات پیغمبر اختلافى بوده و ازآن زمان عهد کرده ام که با وى سخن نگویم لذا تو اى ابوعبیده پاسخش را بده». پس ابوعبیده به سخن آمد وفصلى انصار را ستود ، در این بین بشیر بن سعد كه یكى از رؤساى انصار بود ، دید انصار مصمّمند به سعد بن عباده راى دهند حسد بر او غالب گشت وبر این شد كه دست از یارى انصار برداشته جانب مهاجرین گیرد لذا به بیاناتى رسا مردم را به ترجیح مهاجران ترغیب نمود . وآن بخش از انصار كه وى را از خود میدیدند سخنان او را پذیرا شدند . ابوبكر چون زمینه را مساعد دید گفت : «اى مردم ! این عمر واین ابوعبیده هر دو از بزرگان قریشند به هر یك از آن دو كه بیعت كنید شایسته باشد» . عمر وابوعبیده گفتند : «ما هرگز بر تو پیشى نگیریم ، دستت را بده كه با تو بیعت كنیم» . بشیر بن سعد كه خود رئیس قبیله اوس بود گفت : «من نیز سومین شما باشم» . قبیله اوس كه ناظر صحنه بودند همه به تبع رئیس خویش به سوى ابوبكر آمده وبه بیعت با وى پرداختند ، وآنچنان ازدحام شد كه نزدیك بود سعد زیر پاها له شود و او فریاد میزد : «مرا كشتید» ! وعمر میگفت : «بكشیدش . خدا او را بكشد» . قیس ـ پسر سعد ـ چون این سخن از عمر شنید برجست وریش عمر بگرفت وگفت : «اى پسر صهاك (نام جدّه حبشیه عمر) كه در جنگ فرار میكنى ودر جاى امن شیرى ! اگر موئى از سعد كم شود سرت را میشكنم» . ابوبكر گفت : «اى عمر آرام باش كه مدارا بهتر است» . وبالاخره سعد بیمار را بى آنكه بیعت كند خزرجیان به خانه بردند . وچون ماجراى سقیفه به پایان رسید وهر كس به خانه خویش بازگشت ابوبكر كس به نزد سعد فرستاد كه : «مردم همه بیعت نمودند تو نیز بیا وبیعت كن» . وى امتناع نمود وابوبكر پیوسته اصرار میورزید. بشیر بن سعد گفت : او را رها كنید كه وى بر سر لجاجت افتاده بیعت نخواهد كرد ، تا كشته شود وكشته نشود تا هر دو قبیله اوس وخزرج را به كشتن دهد وآسوده باشید كه بیعت نكردن او هیچ ضرر وزیانى نخواهد داشت . سخن او را پذیرفتند وسعد بیعت ننمود تا دوران خلافت ابوبكر سپرى گشت وچون نوبت به عمر رسید سعد از خشونت عمر بترسید واز مدینه به شام رفت ودر حوران شام سكنى گزید وپس از چندى بمرد وسبب مرگش آن بود كه شب هنگام تیرى به سوى او رها گشت وبه حیاتش خاتمه داد وشایع شد كه جنّیان او را كشته اند . واما على در آن اوان به تجهیز پیغمبر(ص) مشغول بود چه تا سه روز مردم میآمدند وبر جسد حضرت نماز مى گزاردند. پس از دفن پیغمبر على در مسجد نشسته بود وجمعى هم در حضور او بودند كه عمر وارد شد وگفت : «چرا اینجا نشسته اید ونمیروید با ابوبكر بیعت كنید كه همه انصار وغیر انصار بیعت نمودند» ؟! افرادى كه در مسجد بودند همه رفتند ، على وجمعى از بنى هاشم كه با او بودند برخاسته به سوى خانه شدند ، عمر به اتفاق چند تن به خانه على رفت وفریاد زد : «كه چه نشسته اید چرا نمیروید بیعت كنید» ؟! زبیر دست به شمشیر برد . عمر به همراهان گفت : «این سگ را از من دفع كنید» . سلمة بن سلامه شمشیر از دست زبیر بگرفت وعمر شمشیر را به زمین زد تا شكست ، جماعت بنى هاشم كه در آنجا بودند همه بیرون شده رفتند وتك تك با ابوبكر بیعت نمودند ، تنها على ماند ، عمر گفت : «تو نیز بیعت كن . على گفت : به همان دلیل كه شما جهت اولویت خویش بر انصار دلیل آوردید كه ما خویشان پیغمبریم من بر شما اولایم وشما خود میدانید كه من چه در حیات پیغمبر وچه پس از درگذشت او از هر كسى به او نزدیكتر بودم ، ومیدانید كه او مرا وصىّ خویش ساخت وهمواره در كارها با من مشورت میكرد و رازدار خاص او من بودم ومن نخستین كس بودم كه به او ایمان آوردم وسوابق مرا در جنگ ها وفداكارى ها ونیز آگاهیم را به كتاب وسنت خبر دارید ودانش دینى وبصیرت وپیش بینیم در امور وزبان گویا ودل پر جرأتم را میدانید ، شما به كدام امتیاز خویشتن را بر من مقدم میدانید ؟ اگر از خدا بیم دارید انصاف دهید وگرنه بدانید كه به من ستم كرده حق مسلّم مرا پایمال نمودید». عمر گفت : «آیا بهتر نیست از خویشانت تبعیت كنى ومانند آنها بیعت نمائى» ؟ على گفت: «این را از خودشان بپرسید» . آن دسته از بنى هاشم كه بیعت كرده بودند گفتند : «هرگز كار ما ملاك عمل على با آن سوابق وعلم ودین وحقى كه بر اسلام دارد نخواهد بود» . عمر گفت : «به هر حال تو خواه ناخواه باید بیعت كنى» . على گفت : «اى عمر ! تو اكنون شیرى میدوشى كه خود در آن سهمى دارى ومنتظرى روزگارى نوبت به خودت رسد ، بدان كه من از تو نترسم وبه تو وقعى ننهم وبیعت نكنم» . ابوبكر چون حالت خشم در على مشاهده نمود به جبران سخنان عمر از در پوزش در آمد وگفت : «اى اباالحسن ! ناراحت مباش . ما تو را اكراه نكنیم آزادى هر آنچه مصلحت دانى همان كن» . ابوعبیده برخاست وگفت : «اى پسر عم ! ما منكر فضل تو وعلم وتقواى تو ونیز قرابتت به رسول الله نیستم ولى تو جوانى وابوبكر پیرى از پیران قوم تو میباشد و او بهتر میتواند این بار گران را به دوش كشد . بعلاوه كار هر چه بود تمام شد واگر عمر تو وفا كند روزى نوبت به تو نیز میرسد واین امر بدون هیچگونه اختلافى به تو واگذار میگردد چه تو بى شك سزاوار خلافتى ، از اینها گذشته این مردم كینه هایى از تو به دل دارند ، بیش از این آتش فتنه میفروز» . على گفت : «اى گروه مهاجر وانصار ! خدا را از یاد مبرید وزعامت وسرپرستى مسلمین را كه خاص محمّد وخاندان او میباشد وشما خود به این امر از هر كسى آگاه ترید از خانه پیغمبر برون مبرید در صورتى كه شما میدانید احاطه من به كتاب خدا ودانش من به علوم دین وبصیرتم در امر رعیت دارى وسرپرستى امور مسلمین از همه بیشتر وبهتر است ، شما سوابق نیكوى خود را به این كار جدیدتان تباه مسازید» . در این حال بشیر بن سعد وگروهى از انصار گفتند : «اى ابوالحسن ! اگر این سخن را پیش از آنكه با ابوبكر بیعت كنیم از تو شنیده بودیم بى شك از تو مى پذیرفتیم وحتى دو نفر هم در باره تو اختلاف نمى نمودند» . تا اینجاى مطلب را هم ابن قتیبه در الامامة والسیاسة وهم ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند . على گفت : «اى مردم ! آیا شایسته بود كه من جنازه پیغمبر (ص) را غسل نداده ودفن نكرده رها سازم وبر سر جانشینى ومقام ریاست او نزاع كنم ؟! من فكر نمى كردم شما به این كار مبادرت ورزیده ، به خود اجازه دهید با ما اهلبیت پیغمبر در این حق مسلّممان نزاع كنید». تا اینجا را ابن قتیبه نقل كرده وادامه میدهد كه على از آنجا بیرون شد وشب هنگام فاطمه را بر مركبى سوار كرد و او را به مجالس انصار برد وفاطمه از آنها مدد میخواست وآنها در جواب مى گفتند : «اگر همسر وپسر عمت پیش از اینكه ابوبكر پیشنهاد كند به ما میگفت او را رد نمى كردیم» . وعلى میگفت : «آیا سزاوار بود من جسد پیغمبر را در خانه رها كنم ودفن ناكرده بر سر ریاست نزاع كنم» ؟! وفاطمه میگفت : «ابوالحسن همان كه شایسته بوده عمل نموده ولى مردم كارى كردند كه خدا از حساب آن نگذرد وباید جواب خدا را بدهند» . نقل ابن قتیبه تا اینجا به پایان رسید . پس على به جمع حاضر در مسجد خطاب نمود وگفت : «مگر شما روز غدیر را فراموش كردید ؟ مگر نه پیغمبر در آن روز حجت بر همه تمام كرد ودگر جاى سخنى براى كسى نگذاشت ؟ شما را به خدا سوگند میدهم یكى از شما كه این سخن پیغمبر(ص) «من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ...» را شنیده برخیزد وگواهى دهد» . زید بن ارقم گوید : «دوازده نفر از بدریین برخاستند وشهادت دادند ، من نیز به یاد داشتم ولى كتمان نمودم كه بر اثر آن چشمم را از دست دادم» . چون سخن به اینجا رسید سر وصدا بلند شد وغوغا در گرفت وعمر ترسید كه طرفداران على زیاد شوند دستور ختم مجلس داد ومردم را پراكنده ساخت وگفت : «آن خداست كه دلها را برمى گرداند و تو اى على ! از گفتار این مردم طرفى نخواهى بست» . ابن قتیبه مطلب را چنین دنبال مى كند كه ابوبكر ، شنید جمعى از كسانى كه بیعت نكرده اند در خانه على گرد آمده اند ، عمر را به سوى آنها فرستاد ، وى از بیرون خانه فریاد زد كه بیرون آئید . آنها بیرون نمیشدند، عمر دستور داد هیزم بیاورید وگفت : سوگند به آنكه جان عمر بدست او است اگر بیرون نیائید خانه بر سرتان به آتش كشم . به وى گفتند : اى ابوحفص فاطمه در این خانه است ! گفت : گرچه او نیز باشد . پس از این تهدید عمر هر كه در خانه بود بیرون شدند وبیعت كردند وعلى گفته بود سوگند یاد كرده ام كه از خانه برون نیایم وردا به دوش نیفكنم تا اینكه قرآن را جمع كنم . در این حال فاطمه به درب خانه آمد وگفت : من هیچ گروه بد برخوردتر از شما سراغ ندارم كه جنازه پیغمبر (ص) را بى غسل وكفن رها ساخته وبدون اینكه با ما خانواده اش مشورت كنید یا ما را ذى حق بدانید به هواى دل خویش به دنبال پست ومقام باشید ! پس عمر به نزد ابوبكر شد وگفت : آیا این متخلّف را همچنان بیعت ناكرده رها میكنى؟! ابوبكر غلام خود قُنفُذ را گفت برو وبه على بگو بیاید . قنفذ به نزد على رفت . على گفت : چه میخواهى ؟ وى گفت : خلیفه پیغمبر (ص) ترا میخواند . على گفت : چه زود به پیغمبر دروغ بستید ! قنفذ پاسخ را به ابوبكر رساند . وى لختى بگریست وعمر باز همان را تكرار كرد وابوبكر باز هم قنفذ را فرستاد وهمان جواب شنید وبه نزد ابوبكر بازگشت وابوبكر باز هم فصلى بگریست . پس عمر برخاست وجمعى را با خود خواند وبه درب خانه فاطمه رفتند ، در زدند ، فاطمه چون صداى آنها بشنید گریه كنان با صداى بلند فریاد زد كه اى رسول خدا ما خانواده ات چه ستمها از دست پسر خطاب وپسر ابوقحافه میكشیم؟! آنها چون صداى گریه فاطمه بشنیدند آنچنان بگریستند كه نزدیك بود جگرهاشان پاره پاره شود ، عده اى برگشتند ولى عمر وچند تن از همراهان ماندند وعلى را از خانه برون كرده به نزد ابوبكر بردند و او را به بیعت خواندند . على گفت : اگر نكنم ؟ گفتند : به خدا سوگند گردنت بزنیم . على گفت : اگر چنین كنید بنده خدا وبرادر رسول خدا را كشته اید ؟ عمر گفت : بنده خدا آرى اما برادر رسول خدا خیر . ابوبكر ساكت بود وچیزى نمیگفت . عمر به وى گفت : چرا فرمان نمیدهى ؟! وى گفت : تا گاهى كه فاطمه در كنار او ایستاده اكراهش نكنم . در این حال على رو به سوى قبر پیغمبر كرد وبا گریه وفریاد همى این جمله تكرار مینمود : «یا ابن ام ان القوم استضعفونى و کادوا یقتلوننی». پس از چندى فاطمه ارث خود فدك را از ابوبكر مطالبه نمود ، وى ابا كرد وبالجمله هر چه بود ، بگذاریم وبگذریم ، فاطمه بیمار شد ، همان بیمارى كه به حیاتش خاتمه داد . عمر به ابوبكر گفت : بیا به نزد فاطمه رفته از او پوزش بخواهیم كه وى را به خشم آورده ایم. پس به اتفاق به درب خانه فاطمه رفته اذن ورود خواستند ، فاطمه اجازه نداد ، على به هر اصرارى كه بود فاطمه را به ورود آنها به خانه راضى ساخت وآن دو را به خانه برد وبه درب حجره فاطمه نشستند ، فاطمه روى از آنها برگردانید ، سلام كردند ، فاطمه آنها را پاسخ نداد ، ابوبكر گفت : اى حبیبه رسول ! به خدا سوگند كه خویش پیغمبر را از خویش خود بهتر وترا از عایشه دوست تر دارم وآرزو میكردم كه روز مرگ پدرت مرده بودم وپس از او زنده نمیماندم ، تو گمان میكنى این من كه مقام ومنزلت وفضیلت ترا میدانم بى سببى ارث ترا از تو دریغ دارم ؟! آخر من خود از پیغمبر شنیدم فرمود : ما گروه پیامبران چیزى را به ارث نگذاریم وآنچه از ما بجا ماند صدقه است . فاطمه گفت : اگر حدیثى را از رسول خدا براى شما نقل كنم میپذیرید ؟ گفتند : آرى بگو . فاطمه گفت : شما را به خدا سوگند آیا نشنیدید كه پیغمبر (ص) فرمود : خوشنودى فاطمه خوشنودى من وخشم فاطمه خشم من است وهر كه دخترم فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته وهر كه فاطمه را شاد سازد مرا شاد ساخته وهر كس فاطمه را به خشم آرد مرا به خشم آورده ؟ گفتند : آرى این را از پیغمبر شنیدیم . فاطمه گفت خدا وملائكه خدا را گواه میگیرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورده اید ومرا خوشنود نساخته اید وچون پیغمبر را ملاقات كنم نزد او از شما شكایت خواهم كرد . ابوبكر گفت : بخدا پناه میبرم از خشم او و خشم تو اى فاطمه . پس ابوبكر بگریست آن قدر كه نزدیك بود قالب تهى كند وفاطمه همى گفت: پس از هر نماز نفرینت خواهم كرد . ابوبكر گریه كنان از خانه فاطمه بدر آمد ، مردم به گردش جمع شدند ، وى به مردم گفت : آیا سزاوار است كه هر یك از شما شب در آغوش همسر خویش آسوده بخسبد ومن در این وضع اسف بار شب را به صبح رسانم؟! مرا به بیعت شما نیازى نباشد هم اكنون بیعت خویش از من بردارید . مردمان گفتند : اى خلیفه رسول تو خود بهتر دانى ولى اگر قرار باشد كه این گونه امور سد راه امثال شما گردد امر زعامت مسلمین سامان نگیرد ودین قرار نیابد . ابوبكر گفت : بخدا سوگند اگر این مسئله نبود همانا یك شب در بستر نمى خفتم كه بیعتى از كسى به گردنم باشد با آنچه كه از فاطمه دیدم وشنیدم . (بحار:28/175) منبع:برگرفته از کتاب معارف و معاریف، ج 6، ص ۹۲۷
جمعه 22/9/1387 - 11:37
دعا و زیارت
حمله به خانه حضرت زهرا (س) سید جعفر شهیدى «و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏» (على علیه السلام) خانه عایشه ماتمكده است.على (ع) ،فاطمه، عباس، زبیر، فرزندان فاطمه حسن، حسین، دختران او زینب و ام كلثوم اشك مى‏ریزند. على با همكارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است. در آن لحظه‏هاى دردناك بر آن جمع كوچك چه گذشته است؟ خدا مى‏داند. كار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده، بانگى بگوش مى‏رسد: الله اكبر. على به عباس: - عمو. معنى این تكبیر چیست؟ - معنى آن اینست كه آنچه نباید بشود شد (1) . دیرى نمى‏گذرد كه بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مى‏رسد. فریاد هر لحظه رساتر مى‏شود: -بیرون بیائید!بیرون بیائید!و گرنه همه‏تان را آتش مى‏زنیم!دختر پیغمبر بدر حجره مى‏رود.در آنجا با عمر روبرو مى‏شود كه آتشى در دست دارد. - عمر!چه شده؟چه خبر است؟ - على،عباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت كنند! - كدام خلیفه؟ امام مسلمانان هم اكنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است. - از این لحظه امام مسلمانان ابوبكر است. مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت كردند. بنى هاشم هم باید با او بیعت كنند. - و اگر نیایند؟ خانه را با هر كه در او هست آتش خواهم زد مگر آنكه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفته‏اند به پذیرید. -عمر. مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟ -آرى (2) . -این گفتگو به همین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است یا نه، خدا مى‏داند. اكنون كه مشغول نوشتن این داستان هستم، كتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم. داستان را چنانكه نوشته شد از آن دو كتاب نقل مى‏كنم. بسیار بعید و بلكه ناممكن مى‏نماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دسته‏هاى سیاسى موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شیعه در سده‏هاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیت ‏بسر مى‏برده‏اند. چنانكه مى‏بینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعكس شده است، بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمى‏رود. در كتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دست، ملایم‏تر یا سخت‏تر، دیده مى‏شود. طبرى نویسد: انصار گفتند ما جز با على بیعت نمى‏كنیم. عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت، طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند. گفت ‏به خدا قسم اگر براى بیعت ‏با ابو بكر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد. زبیر با شمشیر كشیده بیرون آمد پایش لغزید و به رو در افتاد. مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند. (3) راستى در آن روز چرا چنین گفتگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟ اینان كسانى بودند كه در روزهاى سخت‏ به یارى دین خدا آمدند. بارها جان خود را بر كف نهاده به كام دشمن رفتند. چه شد كه به زودى چنین بجان هم افتادند؟. على و خانواده پیغمبر چه گناهى كرده بودند كه باید آنان را آتش زد. بر فرض كه داستان غدیر درست نباشد، بر فرض كه بگوئیم پیغمبر كسى را به جانشینى نگمارده است، بر فرض كه بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرند، سر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت-بیعت نكردن با خلیفه گناه كبیره نیست. حكم فقهى سند مى‏خواهد. سند این حكم چه بوده است؟ آیا این حدیث را كه از اسامه رسیده است مدرك اجتهاد خود قرار داده بودند. لینتهین رجال عن ترك الجماعة او لاحرفن بیوتهم (4) بر فرض درست‏ بودن روایت از جهت متن و سند، آیا این حدیث ‏بر آن جمع قابل انطباق است؟ این حدیث را محدثان در باب صلوة آورده‏اند. پس مقصود تخلف از نماز جماعت است. از اینها گذشته آن همه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟ و از آن شگفت‏تر،آن گفتگو و ستیز كه میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟ آیا انصار واقعه جحفه را نمى‏دانستند یا نمى‏پذیرفتند؟ آیا مى‏توان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر كه در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچیك از مردم مدینه نبود، و این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟. از اجتماع جحفه سه ماه نمى‏گذشت. رئیس تیره خزرج كه خود و كسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى كردند، چرا در آن روز خواهان ریاست‏شدند؟ و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى ؟مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مى‏دانستند؟. چرا این مسلمانان غمخوار امت و دین، نخست‏به شستشو و خاك سپردن پیغمبر نپرداختند؟ شاید چنانكه گفتیم مى‏ترسیدند فتنه برخیزد. ابوسفیان در كمین بود. ولى چرا از بنى هاشم كسى را در آن جمع نخواندند؟ آیا ابوسفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناك بود كه چند ساعت هم نباید از آن غفلت كرد؟ ابوسفیان در آن روز كه بود؟ حاكم دهكده كوچك نجران؟ اگر اوس، خزرج مهاجران و تیره‏هاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دسته‏هاى دیگر با هم یكدست مى‏شدند، ابوسفیان و تیره امیه چكارى از پیش مى‏بردند؟ و چه مى‏توانستند بكنند؟ هیچ! آیا بیم آن مى‏رفت كه اگر امیر مسلمانان به زودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟ در طول چهارده قرن یا اندكى كمتر صدها بار این پرسش‏ها مطرح شده و بدان پاسخ‏ها داده‏اند. چنانكه در جاى دیگر نوشته‏ام این پاسخ‏ها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره است، نه براى روشن ساختن حقیقت. به نظر مى‏رسد در آن روز كسانى بیشتر در این اندیشه بودند كه چگونه باید هر چه زودتر حاكم را برگزینند و كمتر بدین مى‏اندیشیدند كه حكومت چگونه باید اداره شود (5) و به تعبیر دیگر از دو پایه‏اى كه اسلام بر آن استوار است (دین و حكومت) بیشتر به پایه حكومت تكیه داشتند. گویا آنان پیش خود چنین استدلال مى‏كردند: چون تكلیف حكومت مركزى معین شد و حاكم قدرت را به دست گرفت دیگر كارها نیز درست‏خواهد شد. درست است و ما مى‏بینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین كند، در مقابل مرتدان ایستاد. و آنان را سر جاى خود نشاند. و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده كشور گشائى گردید. ولى آیا اصل حكومت و انتخاب زمامدار را مى‏توان از دین جدا ساخت؟ بخصوص كه شارع اسلام خود این اصل را تثبیت كرده باشد؟ به هر حال نزدیك به چهارده قرن بر این حادثه مى‏گذرد. آنان كه در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادند، غم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حكومت را نمى‏دانم. شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مى‏اندیشیدند كه اگر شخصیتى برجسته، عالم پرهیزگار، و از خاندان پیغمبر، آن اندازه تمكن یابد كه گروهى را راضى نگاهدارد ممكن است در قدرت حاكم تزلزلى پدید آید. این اشارت كوتاه كه در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است: «پس از رحلت دختر پیغمبر، چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندند، با ابو بكر بیعت كرد» (6) آرى چنانكه فرزند على گفته است: «مردم بنده دنیایند...چون آزمایش شوند، دینداران اندك خواهند بود.» چنانكه در جاى دیگر نوشته‏ام، من نمى‏خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحه‏دار شود، نمى‏خواهم خود را در كارى داخل كنم كه دسته‏اى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خویش رفته‏اند، و حسابشان با اوست. اگر غم دین داشته‏اند و از آن كردارها و رفتارها خدا را مى‏خواسته‏اند، پروردگار بهترین داور است. اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است كه «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى كه به خاطر امامت كشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» (8) باز در جاى دیگر نوشته‏ام كه اگر نسل بعد و نسل‏هاى دیگر، در اخلاص و فداكارى همپایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان به گونه دیگرى نوشته مى‏شد. دختر پیغمبر در بستر بیمارى «صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا» (9) منصوب به فاطمه (ع) مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونى‏هائى كه پس از رسول خدا -بفاصله‏اى اندك- در سنت مسلمانى پدید گردید، روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانكه تاریخ نشان مى‏دهد، او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است. نوشته نمى‏گوید، زهرا (ع) در آنوقت‏بیمار بود (10) ! بعض معاصران نوشته‏اند فاطمه اساساً تنى ضعیف داشته است (11) . نوشته مؤلف كتاب‏«فاطمة الزهراء»هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لكن بى اشارت نیست. عقاید چنین نویسد: «زهرا لاغر اندام، گندمگون و رنگ پریده بود. پدرش در بیمارى مرگ، او را دید و گفت او زودتر از همه كسانم به من مى‏پیوندد (12) هیچیك از این دو نویسنده سند خود را نیاورده‏اند. ظاهر عبارت عقاید این است، كه چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا كم بنیه دید بدو چنین خبرى داد. نمى‏خواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى به قدر یكماه و در هر ماهى به قدر یكسال دیگران رشد مى‏كرد (13) اما تا آنجا كه مى‏دانم و اسناد نشان مى‏دهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است. بیمارى او پس از این حادثه‏ها آغاز شد. وى روزهائى را كه پس از مرگ پدر زیست، رنجور، پژمرده و گریان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى‏كرد. و براى همین بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد. او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مى‏دانست. داستان آنانرا كه به در خانه او آمدند و مى‏خواستند خانه را با هر كس كه درون آنست آتش زنند، نوشتیم. چنانكه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعه‏اى را ضبط كرده است. خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود. آیا راست است كه بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده‏اند؟ آیا مى‏خواسته‏اند با زور به درون خانه راه یابند و او كه پشت در بوده است، صدمه دیده؟ در آن گیر و دارها ممكن است چنین حادثه‏ها رخ داده باشد. اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونت‏ها را روا داشته‏اند؟ چگونه مى‏توان چنین داستان را پذیرفت و چسان آن را تحلیل كرد؟ . مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سخت‏ترین شكنجه‏ها را تحمل كردند، مسلمانانى كه از مال خود گذشتند، پیوند خویش را با عزیزترین كسان بریدند، خانمان را رها كردند، به خاطر خدا به كشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در میدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك ساختند، چگونه چنین حادثه‏ها را دیدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است كه: «آنجا كه آزمایش پیش آید دینداران اندك خواهند بود». (14) از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها دهسال مى‏گذشت. در این سالها گروهى دنیاپرست كه چاره‏اى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند. دسته‏اى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند. طبیعت آنان قید و بند دین را نمى‏پذیرفت. اگر مسلمان شدند براى این بود كه جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمى‏دیدند. قریش این تیره سركش كه ریاست مكه و عربستان را از آن خویش مى‏دانست پس از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت. و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد، مى‏كوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد. بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مى‏خواهد كه بگوئیم اینان چون یك دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته‏اند، در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درست‏بودند. از همچشمى و بلكه دشمنى عرب‏هاى جنوبى و شمالى در سده‏هاى پیش از اسلام آگاهیم (15) مردم حجاز بمقتضاى خوى بیابان نشینى، مردم یثرب را كه از تیره قحطانى بودند و بكار كشاورزى اشتغال داشتند خوار مى‏شمردند. قحطانیان یا عرب‏هاى جنوبى ساكن یثرب، پیغمبر اسلام را از مكه به شهر خود خواندند، بدو ایمان آوردند، با وى پیمان بستند. در نبردهاى بدر، احد، احزاب، و غزوه‏هاى دیگر با قریش در افتادند، و سرانجام شهر آنان را گشودند. قریش هرگز این خوارى را نمى‏پذیرفت. از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند. تنها با تذكرات ابو بكر كه پیغمبر گفته است‏«امامان باید از قریش باشند»عقب نشستند. اگر انصار چنانكه گرد پیغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى‏شدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مى‏ماند، چه كسى تضمین مى‏كرد كه قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاك نمالند. اینها حقیقت‏هائى بود كه دست دركاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مى‏دانستند. ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یك درجه از پرهیزگارى و فداكارى بوده‏اند و چنین احتمالى درباره آنان نمى‏توان داد، حقیقت را دگرگون نمى‏سازد. دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد. و در سالهاى بعد آشكار گردید. و چنانكه آشنایان به تاریخ اسلام مى‏دانند، این درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند. من نمى‏گویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مى‏اندیشیدند. در بین مصریان و یا قریشیان نیز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایت‏حكم الهى از برادر و فرزند خود هم مى‏گذشتند، اما شمار اینان اندك بود. آیا مى‏توان بآسانى پذیرفت كه سهیل بن عمرو، عمرو بن عاص، ابوسفیان و سعد بن عبدالله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟ بسیار ساده‏دلى مى‏خواهد كه ما بگوئیم آنكس كه یك روز یا چند مجلس یا یك ماه یا یكسال صحبت پیغمبر را دریافت، مشمول حدیثى است كه از پیغمبر آورده‏اند«یاران من چون ستارگانند به دنبال هر یك كه رفتید، راه را یافته‏اید»من بدین كارى ندارم كه این حدیث از جهت متن و سند درست است ‏یا نه، این كار را به عهده محدثان مى‏گذارم، آنچه مسلم است اینكه در آن روزها یا لااقل چند سال بعد، اصحاب پیغمبر رو به روى هم قرار گرفتند. چگونه مى‏توان گفت هم آنان كه به دنبال على علیه‏السلام رفتند و هم كسانى كه پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافته‏اند. خواهند گفت‏ خلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند. درست است. اما از خلیفه و یك دو تن دیگر كه بگذریم پایه حكومت را چه گروهى جز قریش استوار مى‏كرد؟ و مجریان حكومت كدام طایفه بودند؟ براى استقرار حكومت‏باید قدرت یك پارچه شود. و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سركوب گردد و بسیار طبیعى است كه با دگرگونى شرایط، منطق هم دگرگون شود. پى‏نوشتها: 1. انساب الاشراف ص 582. 2. عقد الفرید ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586. 3. طبرى ج 4 ص 1818. 4. (كنز العمال. صلوة حدیث 2672) . 5. تحلیلى از تاریخ اسلام. بخش یك ص 91. 6. طبرى ج 4 ص 1825. 7. پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم. 8. «ما سل سیف فى الاسلام على قاعدة دینیة مثل ما سل على الامامة فى كل زمان‏» (الملل و النحل ص 16 ج 1) . 9. در این بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپید او شب تاریك مى‏نمود 10. انساب الاشراف ص 405. 11. فاطمه فاطمه است ص 117. 12. فاطمة الزهراء ص 66. 13. روضة الواعظین ص 144. 14. فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون (حسین بن على علیه السلام) . 15. رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نیز رجوع شود به فصل‏«براى عبرت تاریخ‏»در همین كتاب. منبع: برگرفته از كتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س) ص 108 تا 113 و ص 144 تا 148
جمعه 22/9/1387 - 11:37
دعا و زیارت
حضرت فاطمه علیهاالسلام و ولایت كبرا معصومه ذبیحى 1 چكیده ولایت كبراى حضرت زهرا علیهاالسلام در امتداد ولایت مطلق خداوند قرار دارد، به گونه‏اى كه ایشان به اذن الهى، حق دخل و تصرف در امور عالم را دارد و مى‏تواند نفوس انسان‏هاى مستعد را شناخته، به سرمنزل مقصود رهنمون سازد. آیاتى در باب اثبات عصمت و طهارت و علم وهبى و لدنّى ایشان بخصوصه یا در جمله اهل بیت علیهم‏السلام نازل گردیده و روایاتى نیز به طور عام یا خاص درباره حضرت زهرا علیهاالسلام صادر شده‏اند كه از این میان، چهل منقبت درباره آن حضرت استخراج گردیده كه همگى بیانگر آنند كه ایشان در عالم آفرینش ركن مى‏باشد. نكته مسلّم آن است كه این روایات مبتنى بر آیات بوده و با سندهاى محكم و متقن در میان منابع و مراجع فقهى و روایى ما بیان شده‏اند و حجّیت خود را حفظ كرده‏اند. مقدّمه عده‏اى بر این باورند كه حضرت فاطمه علیهاالسلام از آن‏رو كه دخت گرامى رسول والامقام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏باشد، داراى منقبت و فضایلى خاص است، اما آنچه باید بدان توجه نمود این است كه حضرت فاطمه علیهاالسلام صاحب ولایت كبراست؛ یعنى همان‏گونه كه باید به ولایت رسول گرامى، امیرمؤمنان على و حسنین علیهم‏السلام ایمان و اعتقاد قطعى داشت، باید به ولایت فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز اذعان و اعتراف نمود. پیش از ورود به بحث اصلى، لازم است مطالبى در زمینه ولایت بیان شوند تا اثبات چنین امرى از طریق آیات و روایات قابل بررسى و تحقیق باشد. «ولایت» در لغت و اصطلاح «ولایت» به معناى قرب، محبوبیت، تصرّف، ربوبیت و نیابت، داراى مراتبى است كه برخى از مراتب آن اوسع و اتمّ از دیگر مراتبند. باطن ذات ولایت، كنز مخفى است و به حسب ظهور، داراى شدت و ضعف و كمال و نقص مى‏باشد. «ولایت» در اصطلاح اهل معرفت، حقیقت كلّیه‏اى است كه شأنى از شئون ذاتى حق مى‏باشد و علم ظهور حقایق خلقى است. مبدأ ولایت، حضرت احدیت است و انتهاى آن عالم ملك و شهادت. اقسام ولایت ولایت به اعتبار مفهوم، به دو بخش «مطلق» و «مقیّد» تقسیم مى‏شود.(2) اما به اعتبار مصداق، ولایت به «عامّه» و «خاصه» تقسیم مى‏گردد. ولایت از آن اعتبار كه صفتى از صفات الهى است، «مطلق»، و به اعتبار استناد به انبیا و اولیا علیهم‏السلام «مقیّد» مى‏شود؛ در واقع، مقیّد، مرتبه نازله مطلق است. از آن‏رو كه ولایت شامل جمیع اهل ایمان مى‏شود، آن را «ولایت عامّه» گویند. «ولایت خاصه» نیز به اهل سلوك و شهود اختصاص دارد كه به اعتبار فناى آن‏ها در حق و بقا به وجود مطلق، به این مقام مى‏رسند.(3) چون دایره ولایت به حسب حیطه و شمول، بزرگ‏تر از نبوّت است و نبوّت جهت ظاهرى ولایت و ولایت جهت باطنى نبوّت است، از این‏رو، انبیا در حیطه مقام ولایت واقع شده‏اند. انبیا به اعتبار جهت ولایت، فانى در حق و متصل به علم ربّ مطلق مى‏باشند و به مصالح و مفاسد اجتماعى آگاهى پیدا مى‏كنند.(4) ابتداى ولایت، انتهاى سفر اول سالك الى اللّه مى‏باشد و وجودش حقانى مى‏گردد.(5) مقام «ولایت مطلقه» مقام حصول جمیع كمالات وجودى و صفات كمالى و مجمع مظاهر و مراتب است. این وجود جمعى كامل تمام محمّدى فانى در حق و باقى به اوست(6) و محیط بر جمیع مراتب وجودى مى‏باشد. بر همین اساس، ائمّه اطهار علیهم‏السلام معارف حقیقى و احكام الهى را از مأخذى كه خاتم رسل اخذ مى‏نموده است، دریافت مى‏نمایند. این مأخذ براى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بالاصاله و براى ائمّه اطهار علیهم‏السلام به تبع وجود خاتم است. به همین دلیل، اجماع شیعه بر آن است كه علم ائمّه اطهار علیهم‏السلام لدنّى و وهبى است.(7) ولایت كبراى حضرت زهرا علیهاالسلام در آیات و روایات پس از بیان این مقدّمه، باید اذعان كرد كه حضرت فاطمه علیهاالسلام گوهرى قدسى در تعیّن و صورت انسى است و آن حضرت انسیه حورا و عصمت كبراى الهى است.(8) این مهم در آیات و روایات به خوبى مشهود است. الف. آیات 1. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرا» (احزاب: 33)؛ خداوند چنین اراده فرموده است كه ناپاكى را فقط از شما اهل بیت بِبَرد و شما را پاك و منزّه گرداند. 2. «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ» (آل عمران: 61)؛ بگو (اى پیامبر): بیایید، بخوانیم ما فرزندانمان و شما فرزندانتان را، و ما زنانمان و شما زنانتان را، و ما خودمان و شما خودتان را، سپس به مباهله برخیزیم تا دروغگویان را به لعن خدا گرفتار سازیم. 3. «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْه» (بقره: 37)؛ پس آدم از خداوند كلماتى فراگرفت و آن كلمات را وسیله توبه خویش قرار داد. 4. «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُن» (بقره: 124)؛ هنگامى كه ابراهیم را پروردگارش با كلماتى امتحان نمود، پس آن كلمات را تمام كرد. 5. «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (شورى: 23)؛ بگو اى پیامبر، من بر آن (انجام رسالتم) پاداشى از شما نمى‏خواهم، مگر مودّت با خویشان نزدیكم. 6. «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِینًا وَیَتِیًما وَأَسِیرا إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورا» (دهر: 8ـ9)؛ آنان‏كه در راه دوستى خدا طعام خود را به فقیر و یتیم و اسیر مى‏دهند؛ (مى‏گویند:) ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مى‏دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسى نمى‏طلبیم. 7. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» (احزاب: 72)؛ ما امانت را به آسمان‏ها و زمین و كوه‏ها عرضه كردیم، آن‏ها نپذیرفتند و ترسیدند كه آن را حمل كنند، در حالى كه انسان این امانت را پذیرفت؛ كه او بسیار ستم‏كار و نادان است. هر یك از این هفت آیه به نوعى، بیانگر ولایت حضرت صدیقه علیهاالسلام مى‏باشند. درباره آیه اول، كه به آیه «تطهیر» معروف است، روایات متواترى در شأن نزول آن نقل مى‏كنند كه این آیه در خانه امّ سلمه نازل شد، زمانى كه اهل‏بیت (پنج تن) علیهم‏السلام در زیر عبا قرار گرفته بودند و امّ سلمه نیز از آمدن در زیر عبا نهى شد. غیر از جماعتى از صحابه، قریب 300 تن دیگر نیز این روایت را به همین شكل نقل كرده‏اند كه نام آن‏ها در كتاب الغدیر آمده است. این آیه بیانگر عصمت اهل بیت علیهم‏السلام و از جمله حضرت زهرا علیهاالسلام مى‏باشد عصمت از جمله شئون منصب ولایت است و غیر از معصومان علیهم‏السلام كسى را سراغ نداریم كه ولایت كبرا داشته باشد.(9) آیه دوم به آیه «مباهله» معروف است. در ماجراى مباهله، حضرت زهرا علیهاالسلام نیز شركت داشتند؛ چرا كه «ابنائنا» در آیه، حسنین علیهماالسلام هستند و منظور از «انفسنا» پیامبر و حضرت على علیهماالسلام مى‏باشند و از حضرت زهرا علیهاالسلام ، كه بانوى معصوم مى‏باشد، با لفظ «نسائنا» تعبیر شده است. چون امر مباهله یك امر عادى نیست و تنها از افراد شایسته و مقدّس برمى‏آید، حضرت زهرا علیهاالسلام یكى از شخصیت‏هایى است كه مشمول آیه مى‏باشد و این از مسلّمات است.(10) درباره آیه سوم، روایاتى نقل شده‏اند كه نشان مى‏دهند همان‏گونه كه رسول اكرم و حضرت على و امام حسن و امام حسین علیهم‏السلام سبب خلقتند، حضرت زهرا علیهاالسلام نیز یكى از اسباب آفرینش جهان است، و معقول نیست كسى علت خلقت باشد و ولایت نداشته باشد. در این روایات، كلماتى را كه حضرت آدم علیه‏السلام از حق تعالى فرا گرفت و به وسیله آن‏ها، توبه‏اش مورد قبول واقع شد، نام‏هاى مبارك اهل بیت علیهم‏السلام مى‏باشند. در بخشى دیگر از روایات، خداوند در پاسخ حضرت آدم علیه‏السلام كه عرض كرد: آیا نزد تو مخلوقى محبوب‏تر از من هست؟ خداوند فرمود: بلى، مخلوقاتى از تو محبوب‏تر دارم كه اگر آن‏ها نبودند، تو را نیز نمى‏آفریدم، و سپس نام اهل بیت و فرزندان ایشان علیهم‏السلام برده مى‏شود.(11) درباره آیه چهارم، همانند آیه سوم منظور از «كلمات» طبق روایتى كه مفضّل بن عمر ـ از بزرگان صحابه امام صادق علیه‏السلام ـ نقل مى‏كند، «اهل بیت علیهم‏السلام » مى‏باشند و منظور از «اَتَمَهُنَّ» نُه امام دیگر از اولاد امام حسین علیهم‏السلام مى‏باشند. امام صادق علیه‏السلام همچنین طبق روایتى مى‏فرماید: «نحن الكلماتُ»؛ ما آن كلماتى هستیم كه خداوند در قرآن به آن‏ها اشاره مى‏فرماید.(12) حال چگونه ممكن است كه اشخاصى در منطق وحى «كلمات الهى» نامیده شوند و انبیا به آنان متوسّل گردند، ولى خودشان عارى از ولایت باشند؟! حضرت زهرا علیهاالسلام از این كلمات مى‏باشد. درباره آیه پنجم نیز روایات بسیارى میان شیعه و سنّى مطرحند كه منظور از «مودّت قربى» محبت اهل بیت علیهم‏السلام مى‏باشد. این مودّت هم‏سنگ و هم‏وزن اجر رسالت محمّدى است. به دنبال نازل شدن این آیه، حافظ ابوعبداللّه ملاّ روایتى را در سیره‏اش نقل مى‏كند: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «خداى تعالى مزد رسالتم را، كه بر عهده شماست، مودّت خویشان و نزدیكانم قرار داده است و من در روز قیامت، نسبت به این مودّت از شما بازخواست خواهم كرد.»(13) با توجه به این روایت، آنچه در روز قیامت همه در مقابل آن مسئولیم ولایت چهارده معصوم علیهم‏السلام است كه از جمله آن‏ها ولایت حضرت زهرا علیهاالسلام مى‏باشد. درباره شأن نزول سوره «اهل اتى»، از مسلّمات شیعه و سنّى است كه حضرت زهرا علیهاالسلام یكى از اشخاصى است كه این سوره در شأن آن‏ها نازل شده.(14) در آیه ششم، فضایل اهل بیت علیهم‏السلام را بیان نموده كه حضرت صدیقه علیهاالسلام نیز یكى از آنان است. چنین فضایلى تنها از آن كسانى هستند كه ولایت آن‏ها از جانب خداوند تأیید شده باشد. اما درباره آیه هفتم، كه خداوند امانتى را به آسمان‏ها و زمین و كوه‏ها عرضه كرد و آن‏ها زیر بار پذیرش آن نرفتند، امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: منظور از «امانت»، «ولایت» است كه اهل‏بیت علیهم‏السلام بار آن را بر دوش خود حمل مى‏كنند.(15) مفضّل بن عمر طبق روایتى از امام صادق علیه‏السلام درباره این آیه، نقل مى‏فرماید كه اگر این چهارده تن نبودند، آدم و همسرش آفریده نمى‏شدند، و اینان خزانه‏داران علم الهى و امینان اسرار حق مى‏باشند. حضرت فاطمه علیهاالسلام یكى از گنجوران دانش و امانت‏داران اسرار خدایى است. ب. روایات اما احادیثى كه در منقبت حضرت زهرا علیهاالسلام وارد شده‏اند به دو بخش تقسیم مى‏شوند: بخش اول، روایاتى كه در ذیل آیات بیان شده‏اند و بخش دوم روایاتى كه در شأن حضرت آمده‏اند و با آیه ویژه‏اى مرتبط نیستند. روایات بخش دوم نیز به دو دسته تقسیم مى‏شوند: یك دسته روایات اشتراكى‏اند كه در منقبت اهل بیت علیهم‏السلام بیان شده‏اند كه حضرت زهرا علیهاالسلام نیز در آن مناقب اشتراك دارند و دسته دوم احادیث اختصاصى‏اند كه تنها به مدح و فضایل حضرت صدیقه علیهاالسلام مى‏پردازند. قابل توجه آنكه روایات اشتراكى در پانزده موضوع رده‏بندى شده و عبارتند از: 1. اهل بیت علیهم‏السلام ؛ علت آفرینش؛ 2. معرفى شدن اهل بیت علیهم‏السلام به همه فرشتگان؛ 3. منوّر بودن بهشت با تصویر اهل بیت علیهم‏السلام ؛ 4. اهتدا و اقتدا و تمسّك به ایشان از جانب مردم؛ 5. تولا و تبرّاى مردم نسبت به دوستان و دشمنان ایشان؛ 6. اشتراك در مقام ولایت؛ 7. ركن بودن حضرت فاطمه و پیامبر علیهماالسلام نسبت به حضرت على علیه‏السلام ؛ 8. جواز (استثنایى) ورود و توقّف اهل بیت علیهم‏السلام در مسجد النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در جمیع حالات؛ 9. اشتراك اهل بیت علیهم‏السلام در شنیدن سخن فرشتگان (محدَّثه بودن)؛ 10. مژده بهشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به شیعیان حضرت على علیه‏السلام و شیعیان حضرت زهرا علیهاالسلام (به صورت مشترك)؛ 11. اشتراك در مبدأ خلقت بودن، در خوى و سرشت و در شئون دیگر آفرینش؛ 12. اشتراك اهل بیت علیهم‏السلام در كیفیت خلقت یكسان ایجاب مى‏كند كه در تمام شئون ولایت در ردیف یكدیگر باشند. 13. اشتراك اهل بیت علیهم‏السلام در مقامات و درجاتى كه منحصر به پنج تن است و براى هیچ بشرى به آن درجات راهى نیست. 14. مقام ركوب (سواره بودن) اهل بیت علیهم‏السلام در روز قیامت، در بهشت و در هنگام سیر در مواقف آخرت. اشتراك اهل بیت علیهم‏السلام در صلوات بر ایشان و كیفیت زیارت ایشان. نتیجه پانزده موضوع مزبور چهل منقبت مى‏باشند كه بسیارى از آن‏ها از شئون ولایت و از خصوصیات ولى‏اللّه هستند و حضرت زهرا علیهاالسلام در این مناقب با پیامبر و دیگر معصومان علیهم‏السلام سهیم مى‏باشد و این حاكى از مقام والاى ولیّة‏اللهى آن حضرت است. این چهل منقبت عبارتند از:(16) 1. آفرینش حضرت زهرا علیهاالسلام پیش از خلقت دیگران: «خِلْقَتُها قَبلَ النّاسِ شأن اَبیها و بَعلِها و بنیها، و هُم انوارٌ یُسبّحونَ اللّهَ و یُقَدِسّونَه و یُهلّلونه و یكبّرونه.» 2. آفرینش حضرت زهرا علیهاالسلام از نور عظمت حضرت حق: «خَلْقُها مِن نورِ عظمة الله ـ تبارك و تعالى ـ و هى ثُلثُ النورِ المقسومِ بینها و بینَ ابیها و بَعلِها.» 3. سبب و علت آفرینش آسمان‏ها و زمین: «عِلّتُها فِى خِلقةِ السماءِ والارضِ والجنّةِ والنّارِ والعرشِ و الكُرسىِ والملائِكةِ والانسِ والجنِّ.» 4. نام‏گذارى حضرت زهرا علیهاالسلام از سوى خداى متعال: «تَسمیتُها مِن عندِ رَبِّ العزّةِ.» 5. مشتق شدن نام فاطمه علیهاالسلام از اسماء خداى تبارك و تعالى: «اشتقاقُ اسمُها مِن اسماءِ اللّهِ ـ تبارك و تعالى.» 6. توسّل انبیا به حضرت فاطمه علیهاالسلام : «توسّلُ الانبیاءِ بِها و باسمائِها.» 7. نوشته شدن نام حضرت فاطمه علیهاالسلام بر ساق عرش و درهاى بهشت: «كِتابَةُ اسمِها على ساقِ العرشِ و ابوابِ الجنّةِ لدة ابیها و بَعلها و بَنیها.»(17) 8. تصویر حضرت زهرا علیهاالسلام در بهشت: «كَوْنُها شَبَحا عن یُمنَةِ العرشِ و صورةً فِى الجَنّه.»(18) 9. هدایت و پیشوایى حضرت فاطمه علیهاالسلام : «اشتراكها فِى الاهتداءِ و الاقتداءِ والتمَسُّكِ بِها رِدْفَ اَبیها و بَعْلها و بنیها.» 10. عصمت و طهارت: «اشتراكُها فِى العصمةِ و دُخولُها فى آیةِ التّطهیرِ.»(19) 11. امانت‏دارى ولایت الهى: «كونُها مِنَ الامانةِ المعروضةِ عَلىَ السمواتِ والارضِ والجبالِ.» 12. داراى مقام ركن نسبت به حضرت على علیه‏السلام : «اِشتراكُها مَعَ رسولِ اللّهِ فِى الرّكنیةِ لِعَلى بن ابى‏طالب.» 13. جواز ورود به مسجد النبى در هر زمان: «اِشتراكُها فى تَطْهیر مَسجِدِ رسولِ اللّهِ نظیرَ ابیها و بَعْلِها و بنیها.» 14. محدّثه بودن حضرت زهرا علیهاالسلام : «كَوْنُها محدثّةً كالائمةِ امیرالمؤمنین و اولاده.»(20) 15. مژده نجات و رستگارى به شیعیان حضرت زهرا علیهاالسلام : «اِشتِراكُها معَ امیرِالمؤمنینَ و اولادِه فِى التَّبشیر بِشیعَتِها و مُحبّیها.»(21) 16. سواره محشور شدن حضرت زهرا علیهاالسلام در روز قیامت: «ركوبُها یومَ القامةِ كاَبیها و بَعلِها و بَنیها.» 17. دست به دامان پیامبر بودن در قیامت؛ 18. سخن گفتن حضرت زهرا علیهاالسلام با مادرش در رحم: «كانَتْ تُحدِّثُ اُمَّها و هى فى بَطنِها و تُصَبِّرُها.»(22) 19. بیان شهادتین در هنگام ولادت: «تُكلُّمها بالشّهادَتینِ حینَ الولادةِ.»(23) 20. عالِم به گذشته و آینده: «اِشتراكُها مَعَ ابَیها و بَعلِها و بَنیها فِى العلمِ بما كانَ و ما یَكونُ و ما لم یكُنْ اِلى یَومِ القیامةِ.»(24) 21. پاك و طاهر از مادر متولّد شدن: «ولادتُها طاهرةً مطهّرةً زكیّةً میمونةً تقیّةً.»(25) 22. رشد حضرت زهرا علیهاالسلام در هر ماه به اندازه یك سال: «نُمُوُّها فِى الیومِ والشهرِ مثل ما جاءَ فى نُموِّ الائمّة الاطهار.»(26) 23. نورافشانى وجود حضرت زهرا علیهاالسلام هنگام ولادت بر تمام خانه‏هاى مكه و شرق و غرب عالم: «دُخول نورِها حینَ وُلِدَتْ بیوتاتِ مكّةَ كولادةِ ابیها.»(27) 24. بشارت فرشتگان به یكدیگر هنگام ولادت حضرت فاطمه علیهاالسلام : «تبشیرُ اهلِ السماءِ بَعضُهُم بعضا.»(28) 25. وجوب محبت حضرت فاطمه علیهاالسلام بر همگان: «فى وجوبِ حُبّها كحُبِّ بَعلها و بَنیها اَجرا للرِسالةِ الخاتِمة.» 26. حضور در قبّة الوسیله یا درجة الوسیله بهشت: «اشتراكُها مَع اَبیها و بعلها و بنیها فى درجةِ الوسیلةِ فِى الجنةِ.» 27. حضور در قبّه زیر عرش: «اشتراكُها مَع اَبیها و بَعلها و بَنیها یَومَ القیامةِ فى قُبّةٍ تحتَ العرشِ.» 28. نخستین كسى كه وارد بهشت مى‏شود: «فِى الدخولِ الى الجنّةِ قبلَ الناسِ.»(29) 29. نام حضرت فاطمه علیهاالسلام یكى از كلماتى بود كه حضرت آدم علیه‏السلام فرا گرفت: «فى اَنّها مِن الكلماتِ الّتى تَلقّیها آدمُ و ابتلى بِها ابراهیمَ ربُّه.» 30. حضور حضرت صدیقه علیهاالسلام در مباهله در میان «ابناءنا» و «انفسنا»: «دُخولُها فى آیةِ المباهلةِ بینَ ابنائنا و انفسنا.» 31. حضرت زهرا علیهاالسلام ؛ مشمول حكم تولاّ و تبرّا و حب و بغض و صلح و جنگ همراه با رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : «وَحْدَتُها مَعَ رسولِ الله و علىٍ و بنیهِ فى حكمِ الحبِّ والبغضِ و الولاءِ والعِداءِ و فى حكمِ السلمِ و الحَربِ و فى حكمِ السّبِّ والاذى.»(30) 32. همتا بودن در صفات و ارزش‏هاى معنوى با حضرت على علیه‏السلام : «فى كفّوَیتها مَع علىٍّ فِى المَلَكات و النفسانیاتِ، ولَوْ لم یُخْلَق علىٌ لم یكن لها كفوٌ من آدم و من دونِهِ.»(31) 33. دشمنى با حضرت فاطمه علیهاالسلام ؛ موجب كفر: «كُفرُ مَنْ اَبْغَضَ فاطمةَ.» 34. حضرت فاطمه علیهاالسلام ؛ ملجأ و مرجع توسّل انبیا: «فى الامرِ بالتوسّلِ الیها كَاَبیها و بَعْلِها و بَنیها فى الحوائجِ و عندَ كلِّ مسألةٍ والاَمرِ بحُبّها و الصَّلاةِ عَلَیها و زیارتِها.» 35. حضرت صدیقه علیهاالسلام ؛ مورد شأن نزول سوره «هل اَتى»: «دُخولُها فى فَضْلِ سورةِ "هَلْ اَتى" مع بَعْلِها و بَنیها.» 36. آشنا بودن با حورالعین در هنگام ولادت: «عِرفانُها رُسُلَ رَبِّها الیها عندَ ولادتِها والتَّسلیمِ علیها بِاَسمائها.» 37. برگزیده خداوند تبارك و تعالى در میان جمیع زنان عالم: «اطلاعُ اللّهِ علىَ الارضِ و اختیارُها على نساءِ العالمینَ.» 38. بزرگ‏ترین شفیع شیعیان و دوست‏داران خود در روز قیامت: «كَونُها شفیعةً كُبرى یومَ القیامةِ لِشیعَتها و مُحبّها.» 39. شناساندن مقام حضرت زهرا علیهاالسلام به اهل محشر از سوى خداوند: «یُعَرِّفُ اللّهُ قَدَرها كَما یُعَرِّفُ قَدْرَ اَبیها و بَعلها و بَنیها یومَ القیامةِ.» 40. افضلیت حضرت زهرا علیهاالسلام بر جمیع مخلوقات بنا بر روایات معتبر منصوص و مسلّم: «فى اَفْضَلّیتها عَلىَ الملائكةِ والجنِّ والانسِ.»(32) نتیجه نتیجه‏اى كه از این بحث به دست مى‏آید آن است كه اولاً، حضرت زهرا علیهاالسلام معصوم است و ثانیا، معصوم مطلق مى‏باشد. بنابراین، قول و فعل و تقریر او، سنّت اسلامى محسوب مى‏شود. ثالثا، سنّت ایشان حجت است. پس فرقى در حجّیت سنّت حضرت زهرا علیهاالسلام با سایر ائمّه اطهار علیهم‏السلام نیست. و این تنها در مقام داشتن ولایت قابل طرح و بررسى مى‏باشد؛ چرا كه «سنّت» به این معناى وسیع، منبع فقه اسلامى بوده و معیار آن هم تنها عصمت است و در نتیجه، حضرت زهرا علیهاالسلام به خاطر عصمت و ولایت، یكى از منابع فقه اسلامى مى‏باشد.(33) پى‏نوشتها: 1 دكتراى عرفان اسلامى، مدرّس حوزه و دانشگاه. 2. محمدرضا قمشه‏اى، رساله خلافت كبرى، ترجمه و شرح على زمانى قمشه‏اى، اصفهان، كانون پژوهش، 1378، ص 190. 3. جلال‏الدین آشتیانى، شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحكم، امیركبیر، 1370، ص 864ـ865. 4. همان، ص 871. 5. همان، ص 872. 6. همان، ص 890. 7. همان، ص 906. 8. حسن حسن‏زاده آملى، شرح فصّ حكمة عصمتیة فى كلمةٍ فاطمیة، ص 153. 9. سیّدمحمدحسن طباطبایى، المیزان، ترجمه سیدمحمّدباقر موسوى همدانى،محمّدى،1370،ج32،ص181. 10. عبدعلى بن جمعه عروسى حویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 347. 11. این روایات را سیوطى در الدُّر المنثور، بدخشانى از حافظ كبیر، دارقطنى از ابن النجار، و ابن مغازلى در مناقبش با ذكر سند نقل كرده‏اند. 12. سیدمحمّدحسین طباطبایى، پیشین، ج 1، ص 275، به نقل از: محمّد بن یعقوب كلینى، الكافى، ترجمه و شرح سیدهاشم رسولى، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم‏السلام ، ج 2، ص 117. 13. ابراهیم امینى، فاطمه زهرا علیهاالسلام ، ص 26. 14. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، قم، مطبعة العلمیه، ج 3، ص 373ـ375. 15. عبد على بن جمعه عروسى حویزى، پیشین، ذیل سوره احزاب، آیه 72. 16. به نقل از: عبدالحسین امینى، فاطمة‏الزهراء علیهاالسلام ، به كوشش حبیب چایچیان، امیركبیر، 1363، ص 107ـ118. 17. احمد خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 1، ص 259 / ذبیح‏اللّه محلاّتى، ریاحین الشریعه، تهران، اسلامیه، ج 7 ص 171. 18. ذبیح‏اللّه محلاتى، پیشین، ج 1، ص 114. 19. همان، ج 1، ص 162. 20. ذبیح‏اللّه محلاّتى، ریاحین الشریعه، ج 1، ص 37. 21. همان، ج 1، ص 225. 22. محمد الحسون، اعلام النساء، اسوه، 1411 ق، ص 536. 23. همان، ص 536 / ذبیح‏اللّه محلاّتى، پیشین، ج 1، ص 64. 24. ذبیح‏اللّه محلاّتى، پیشین، ج 1، ص 185 25. همان، ج 1، ص 65. 26. همان، ج 1، ص 74. 27. همان، ج 1، ص 64. 28. همان، ج 1، ص 65. 29. علاءالدین على المتقى، كنز العمّال، ج 6، ص 219. 30. محمّد الحسون، پیشین، ص 543. 31. محمّد بن یعقوب كلینى، پیشین، ج 2، ص 360، «كتاب الحجة». 32. ذبیح‏اللّه محلاّتى، ریاحین الشریعه، ج 1، ص 48. 33. عبداللّه جوادى آملى، زن در آئینه جلال و جمال، نشر فرهنگى رجاء، 1370، ص 391.
جمعه 22/9/1387 - 11:36
دعا و زیارت
حضرت زهراعلیها السلام از منظر امام صادق(ع) سیدعباس رفیعى پور علویجه ولادت تا شهادت ابراز عشق و ارادت به ساحت مقدس كوثر ولایت، دخت نبوت، همسر امامت، حضرت ‏صدیقه طاهره، فاطمه مرضیه سلام الله‏علیها نه تنها از ناحیه شیعیان و شیفتگانش‏واجب است كه هر كدام از معصومین‏علیهم السلام باسخنان خویش درباره آن بزرگوار اظهارارادت نموده و نقش به‏سزایى را ایفا كرده‏اند واز همه مهمتر، ابراز علاقه رسول الله‏صلى الله علیه وآله‏است‏به حضرت زهراعلیها السلام كه فاطمه‏علیها السلام رافرشته‏اى در سیماى انسان و پاره تن خودمى‏دانست و هرگاه نگاهش به او مى‏افتاد،شادمان و مسرور مى‏شد. این محبت از محبتها جداست حب محبوب خدا، حب خداست. در این‏جا اوج عشق و محبت‏حضرت امام‏صادق‏علیه السلام به مادرش را در كلامش مى‏خوانیم;لازم به توضیح است كه فقط به ترجمه‏سخنان حضرت بسنده شده است و منابع‏روایت آورده شده كه در صورت نیاز،خوانندگان مراجعه كنند. ولادت حضرت فاطمه ‏علیها السلام مفضل بن عمر گوید: به امام صادق‏علیه السلام‏عرض كردم: ولادت فاطمه زهرا چگونه بوده‏است؟ حضرت فرمود: آرى، وقتى خدیجه باپیامبر ازدواج كرد، زنان مكه او را ترك كردند.هیچ فردى بر او وارد نمى‏شد و بر او سلام‏نمى‏كرد و هیچ زنى اجازه نداشت تا با حضرت‏خدیجه ملاقات داشته باشد. همسر رسول الله‏صلى الله علیه وآله از این وضعیت رنج‏مى‏برد تا زمانى كه به فاطمه باردار شد.حضرت زهراعلیها السلام در رحم مادر، شریك غم وغصه‏هاى او بود و ایشان را به صبر و بردبارى‏دعوت مى‏كرد. مونس تنهایى مادر بود و با اوسخن مى‏گفت. حضرت خدیجه، موضوع مكالمه با جنین‏رابا پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله ابراز نمى‏كرد. تا این كه‏روزى حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله وارد منزل شد وسخن گفتن حضرت فاطمه‏علیها السلام با مادرش راشنید! پیامبر پرسید: چه كسى با تو سخن‏مى‏گفت؟ حضرت خدیجه فرمودند: جنینى كه دررحم دارم. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمودند: جبرئیل به من بشارت‏داد كه این جنین، دختر است و او دخترى‏پاك و بسیار مبارك است. خداوند نسل مرا ازاو به وجود مى‏آورد و از نسل او پیشوایانى‏براى این امت‏به وجود آمده و بعد از انقطاع‏وحى، خلفاى خداوند در زمین خواهندبود. (1) هنگام ولادت امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: هنگامى كه فاطمه‏علیها السلام متولد شد و روى‏زمین قرار گرفت، نورى از چهره‏اش درخشیدو وارد همه خانه‏هاى مكه شد و در شرق وغرب زمین جایى نماند مگر آنكه آن نور بر اوتابید. (2) اسامى ویژه فاطمه ‏علیها السلام امام صادق‏ علیه السلام مى‏فرماید: حضرت فاطمه در پیشگاه خداوند 9 اسم(مخصوص) دارد: فاطمه، صدیقه، مباركه،طاهره، زكیه، راضیه، مرضیه، محدثه، و زهراسلام الله علیها. (3) انتخاب نام فاطمه‏علیها السلام امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: فاطمه را براى آن فاطمه نامیدند كه مردم‏نمى‏توانند حقیقت او را درك كنند. (4) چرا بتول؟ امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: فاطمه را بتول نامیدند، زیرا بى‏نظیراست. (5) چرا زهرا؟ امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: براى آن كه هرگاه در محراب عبادت‏مى‏ایستاد، نور او بر اهل آسمان‏ها مى‏تابید;هم چنان كه نورستارگان بر اهل زمین‏مى‏تابد. (6) باز فرمود: زیرا كه خداوند او را از نور عظمتش بیافرید.او چون طلوع كرد، آسمان و زمین به نورش‏پرتو افكن شد و چشمان فرشتگان توانایى‏دیدن نورش را نداشتند. آنان گفتند:پروردگارا! معبودا! این چه نورى است؟ خداوند به آنها وحى كرد: این نور از نور من‏است كه در آسمان جاى دادم و از عظمتم‏بیافریدم. او را از صلب پیامبرى از پیامبرانم -كه بر تمامى آنها برترى دارد.- خارج مى‏كنم. ازاین نور رهبرانى به وجود مى‏آید كه امر مرا به‏پاى مى‏دارند و مردم را به سوى حق هدایت‏مى‏كنند. من این پیشوایان را بعد از سپرى‏شدن وحى، جانشینان خود بر روى زمین‏مى‏گردانم. (7) چرا محدثه؟ امام صادق‏علیه السلام در مورد محدثه بودن‏حضرت زهراعلیها السلام مى‏فرماید: از این جهت‏یكى از نامهاى فاطمه‏علیها السلام،محدثه بود كه ملائكه به حضور او مى‏آمدند ومانند مریم با وى سخن مى‏گفتند. از جمله به‏او مى‏گفتند: اى فاطمه! همانا خداوند تو رابرگزید و تو را پاكیزه گردانید و بر زنان دیگرجهان برترى داده است. (8) همچنین ملائكه به سخنان او گوش‏مى‏دادند و با وى سخن مى‏گفتند. فاطمه یكشب از ملائكه پرسید: مگر مریم‏برترین زنان جهان نیست؟ ملائكه گفتند: مریم سرور زنان زمان خودبود; ولى خداوند سبحان تو را سرور زنان‏زمان خود، سرور زنان عصر مریم و حتى سرورزنان از اولین تا آخرین قرار داده است. (9) ازدواج حضرت زهرا علیها السلام «امام صادق‏علیه السلام درباره قول خداوندسبحان كه دو دریاى ژرف را پیوست تا به هم‏برسند.» (10) فرمودند: على و فاطمه دو دریایى ژرفند،هیچ كدام بردیگرى نمى‏خروشند. از آن دو،لؤلؤ و مرجان یعنى حسن و حسین‏علیهما السلام‏بیرون آید. (11) فدك حضرت صادق‏علیه السلام فرمود: وقتى كه آیه «و ات ذاالقربى حقه والمسكین‏» نازل شد، پیغمبر اكرم‏صلى الله علیه وآله به‏جبرئیل فرمود: مسكین را مى‏شناسم ولى‏ذوالقربى چه كسانى هستند؟ عرض كرد:نزدیكان تو مى‏باشند. پس رسول خداصلى الله علیه وآله‏حسن و حسین و فاطمه‏علیهم السلام را نزد خویش فراخواند و فرمود: خدا به من دستور داده كه حق‏شما را بدهم. بدین جهت فدك را به شماواگذار كردم. (12) نماز زهراعلیها السلام هركس چهار ركعت نماز بخواند (هردوركعت‏به یك سلام) و در هر ركعت پس ازسوره حمد پنجاه مرتبه «قل هوالله احد» رابخواند، این نماز، نماز فاطمه‏علیها السلام است. (13) سرور زنان بهشتیان مفضل گوید: به امام صادق‏علیه السلام عرض كردم:این كه پیامبرصلى الله علیه وآله فرموده است، فاطمه سرورزنان بهشتیان است، آیا سرور زنان روزگارخود بود؟ حضرت فرمودند: آن مریم بود كه سرورزنان روزگار خود بود; ولى فاطمه سرور زنان‏اهل‏بهشت از اولین و آخرین است. (14) تسبیح حضرت زهراعلیها السلام امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: تسبیح فاطمه زهراعلیها السلام در هر روز بعد از هرنمازى در نزد من محبوب‏تر است از هزارركعت نماز (مستحبى) كه در هر روز خوانده‏شود و ما فرزندانمان را به گفتن تسبیح‏فاطمه‏علیها السلام امر مى‏كنیم; چنان كه آنان را به‏نماز فرمان مى‏دهیم. (15) درجاى دیگر مى‏فرماید: هركس پس از نماز واجب با صدر بار تسبیح‏فاطمه زهرا، خداوند را به پاكى یاد كند و به‏دنبال آن «لااله الا الله‏» بگوید، خداوند او رامى‏آمرزد. (16) باز فرموده است: هركس تسبیح فاطمه‏علیها السلام را بعد از نمازواجب و قبل از این كه پاهایش را باز كند(برخیزد) به جا آورد، خدا بهشت را بر اوواجب مى‏كند. (17) مصحف فاطمه‏علیها السلام امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: وقتى كه خداى متعال روح پیامبرش راقبض كرد، فاطمه‏علیها السلام به شدت محزون شد وجز خدا كسى از درد دل وى خبر نداشت. بعداز آن فرشته‏اى را به سوى او فرستاد تا وى راتسلیت گفته و با او گفتگو كند. حضرت‏فاطمه‏علیها السلام این موضوع را به اطلاع‏امیرالمؤمنین‏علیه السلام رسانید. آن حضرت فرمود:هرگاه چنین احساسى كردى، مرا خبر كن.بدین ترتیب على‏علیه السلام گفتگوها را مى‏نوشت و ازاین طریق، مصحف فاطمه‏علیها السلام به وجودآمد. (18) باز در این خصوص امام صادق‏علیه السلام فرموده‏است: همانا مصحف فاطمه‏علیها السلام نزد ماست و مردم‏نمى‏دانند كه این مصحف چیست و آن از نظرحجم سه برابر قرآن است و یك كلمه از این‏قرآن در آن مصحف نیست; بلكه مندرجات‏آن عبارت است از امورى كه پروردگار بزرگ برمادرمان املا و وحى فرموده است. (19) تولاى حضرت زهراعلیها السلام دوستى و قبول ولایت اولیاى خدا وبى‏زارى از دشمنان آنها و از كسانى كه به آل‏محمدصلى الله علیه وآله ستم كردند و هتك حرمت آنان‏نمودند، فدك را از فاطمه‏علیها السلام گرفتند و ازمیراثش باز داشتند، حقوق او و همسرش راغصب كردند و به سوختن خانه‏اش همت‏گماشتند، واجب است. (20) چرا صدیقه؟ مفضل گوید به امام صادق‏علیه السلام عرض كردم: چه كسى فاطمه‏علیها السلام را غسل داد؟ فرمودند: غسل دهنده امیرالمؤمنین‏علیه السلام‏بود. گویى از فرموده امام ششم مطلب بر من‏گران آمد. ایشان فرمودند: گویا آنچه به توگفتم، برتو گران آمد؟ عرض كردم: فدایتان شوم، چنین است. حضرت فرمودند: پذیرش این مطلب برتودشوار نیاید; زیرا كه فاطمه صدیقه بود و كسى‏جز صدیق را نشاید كه صدیقه را غسل دهد.مگر نمى‏دانى كه مریم را كسى جز عیسى‏علیه السلام‏غسل نداد. (21) شهادت حضرت زهراعلیها السلام امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: چون وفات فاطمه‏علیها السلام نزدیك شد، شروع‏به گریه كرد. امیرالمؤمنین‏علیه السلام به او گفت: همسر عزیزم! چرا گریه مى‏كنى؟ حضرت فاطمه‏علیها السلام فرمود: براى مظلومیت‏تو گریه مى‏كنم. مولى على‏علیه السلام فرمودند: گریه نكن، این‏مسئله در راه خدا براى من آسان است. امام صادق‏علیه السلام مى‏فرمایند: زهراعلیها السلام‏وصیت كرد كه على به آن دو خلیفه اجازه‏ندهد كه آن دو در تشییع فاطمه‏علیها السلام شركت‏كنند و حضرت على‏علیه السلام نیز چنین كرد. (22) پاورقى ها: 1 - بحارالانوار، ج 16، ص 79. 2 - امالى صدوق، ص 594. 3 - بحارالانوار، ج 43، ص 10. 4 - همان، ص 65. 5 - همان، ج 43، ص 16. 6 - معانى الاخبار، ص 64; علل الشرایع، ج 1، ص‏181; عوالم العلوم، ج 11، ص 63. 7 - علل الشرایع، ج 1، ص 179; دلائل الامامه،ص‏54; بحارالانوار، ج 43، ص 12. 8 - بحارالانوار، ج 43، ص 78. 9 - همان. 10 - الرحمن، آیه 22. 11 - مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 318; خصال،ج‏1، ص 65. 12 - بحارالانوار، ج 8، ص 93. 13 - من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 564. 14 - بحارالانوار، ج 43، ص 26. 15 - فروع كافى، ج 3، ص 343; مرآة العقول، ج 15،ص 176. 16 - فروع كافى، ج 3، ص 342. 17 - فلاح السائل، سید بن طاووس، ص 165. 18 - بحارالانوار، ج 26، ص 44 و 43 و 80; اصول‏كافى، ج 1، ص 240. 19 - بحارالانوار، ج 26، ص 38، حدیث 70. 20 - خصال، ج 2، ص 603. 21 - بحارالانوار، ج 27، ص 291، حدیث 7; اصول‏كافى، ج 1، ص 459. 22 - عوالم العلوم، ج 11، ص 494; بحارالانوار، ج‏43، ص 218.
جمعه 22/9/1387 - 11:35
دعا و زیارت
حضرت زهرا(س)، تجسم رضایت و سخط الهى آیت‌الله وحید خراسانى مقام صدیقه كبرى فاطمه زهرا(س) مقام بسیار بزرگى است، ایشان بر گردن مسلمانان حق بزرگى دارند، ولى متأسفانه آنگونه كه مستحق است این حق را ادا نكرده‌ایم، از آن می‌ترسم كه محكمه‌اى در دنیا كه قاضى آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و یا در آخرت كه قاضى آن خداوند تبارك و تعالى باشد تشكیل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آیا براى اداى حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(س) كارى انجام داده‌اید؟ حتى به مقدار اعتراف یك فقیه سنی؟ می‌ترسم كه آن زمان جوابى نداشته باشیم. باید آنچه را كه صحیح بخارى دربارة حقوق حضرت فاطمه(س) آورده است را ببینیم و لو غیر عامدانه؟ متعصب‌ترین و نقادترین فقهاى اهل سنّت، بخارى را صحیح و معتبر می‌دانند، در این كتاب از ابى ولید از ابن عیینه، از عمرو بن دینار، از ابن ابى ملیكه از موربن مخرمه روایت شده است كه رسول الله(ص) فرمود: فاطمة بضعة منّی، من اغضبها فقد أغضبنى فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگین كرده است. می‌خواهیم در مورد این حدیث بحث و بررسى كنیم، حدیثى كه یك فقیه سنى آن‌را روایت می‌كند و در میان فقهاى اهل سنّت، سند این حدیث صحیح و از درجة بالایى برخوردار است، چرا كه بخارى ـ كسى كه در صحت احادیث بسیار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(ع) نقل كرده است و از طرفى ذهبى ـ كه از نقادترین افراد نسبت به احادیث است ـ این حدیث را صحیح و معتبر دانسته و آن را به گونه‌اى دیگر روایت می‌كند: إنّ الرّب یرضى لرضا فاطمة و یغضب لغضب فاطمة.(مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154) همان خداوند با خوشنودى فاطمه خشنود و با ناراحتى فاطمه ناراحت می‌شود. پس در نزد آنها این حدیث از لحاظ سند در حد قطعى الصدور از پیامبر اكرم(ص) نقل شده است. ما حدیث بخارى را مفّسر و مؤیدى برحدیث ذهبى می‌دانیم. حال می‌گوییم این حدیث بر چه چیزى دلالت می‌كند؟ خشنودى و غضب در انواع مردم از كجا ناشى می‌شود؟ حیات نباتات به دو عامل بستگى دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، این دو قوت در حیات حیوان به صورت دو قوة خشنودى و خشم ظاهر می‌شود، كه هر دو ناشى از طبع و غریزه‌اند، امّا در حیات انسانى چه؟ معناى حیات انسانى آن است كه هریك از ما به درجة انسانیتى برسد كه ركن و پشتیبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله» (علل الشرایع، جلد 1، ص 103.)اینجاست كه عقل منشأ تمام خشنودی‌ها و خشم‌ها در وجود انسان می‌گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غریزه بود. آیا من به مرحلة انسانیتى كه منشأ خشنودى و خشمش، عقل است رسیده‌ام؟ می‌گویم: هرگز، اصلاً، هر عاقلى در اولین درجات تعقلش باید بداند كه به درجة انسان عاقل نرسیده است، این اعتراف خیلى مهم است. آیا ما تاكنون نفهمیده‌ایم كه محك انسانیت‌مان و میزان آن چیست و به چه مقدار است؟ خوشحالى و خشم ما به خاطر حاجات بدنى ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامى كه شخصى كه به او اطمینان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آیا ناراحت می‌شود یا نه؟ این ناراحتى خود یك گناه است، به درجة انسانیت نرسیده است، هیچ‌كدام از ما به درجة انسانیت نرسیده است مگر اینكه منشأ خشم و خشنودى او عقلانى باشد نه غریزی. پس هرگاه در زندگی‌مان، منشأ خشنودى و خشم‌مان را، حتى براى یك بار از عقل دیدیم، آن موقع است كه براى یك بار انسان شده‌ایم، امّا اگر خشنودى و غضبمان ناشى از بطن و فرج بود مطمئناً از حیوانات خواهیم بود ولى در شكل انسان. امّا انسان عقلانى كسى است كه براى همیشه با خشنودى عقل، خشنود می‌شود و با خشم عقل، خشمگین می‌گردد. پس اگر كسى را در روى كرة زمین پیدا كردید كه به این درجه از شخصیت رسیده بود مرا خبر كنید تا پیش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام‌هایش را نیز ببوسم. بالاتر از این مرتبه مقامى است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زمانى است كه ارادة انسان، در ارادة خداوند تبارك و تعالى فانى گردد، دیگر او اراده‌اى ندارد و ارادة او عین ارادة خداست. و این همان درجه‌اى است كه تمام كارهایش «یرضى لرضا الله و یغضب لغضب ربّه» می‌شود. یعنى اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند به‌خاطر رضاى خداوند خشنود می‌گردد، نه رضاى نفسش، تصور این درجه بسیار مشكل است چه رسد به تحقق این امر! این همان مقام عصمت خاتم‌الانبیاء(ص) است. عصمت آن مخلوقى كه نظیرش در میان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسى كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فانى شده است. چیزى را دوست نمی‌دارد مگر اینكه خداوند آن را دوست بدارد و از چیزى خشمگین نمی‌شود مگر اینكه خداوند را از آن چیز خشمگین ببیند. و این همان بشرى است كه به مقام «و ماینطق عن الهوى إن هو إلاّ وحى یوحی» (از روى هوا و هوس حرفى را نمی‌زند و هرچه كه می‌فرماید چیزى جز وحى خداوندى كه به او نازل شده نیست. سورة نجم (53) ، آیة 3 و 4.) رسیده است. و این همان درجه‌اى است كه از آن به عصمت خاتمیه تعبیر می‌شود، عصمتى كه غیر از عصمت ابراهیمیه است، عصمت ابراهیمیه نیز با عصمت یونسیه متفاوت است. عصمت حضرت یونس(ع) هم عصمت است اما: وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر علیه فنادى فى الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانك إنّى كنت من الظّالمین.(سورة انبیاء (21)، آیة 87.) و یاد آر حال یونس را هنگامی‌كه از میان قوم خود غضبناك بیرون رفت و چنین پنداشت كه ما هرگز او را در مضیقه و سختى نمی‌‌افكنیم آنگاه در آن ظلمت‌ها فریاد كرد كه الهی، خدایى به جز ذات یكتاى تو نیست تو از شرك و شریك پاك و منزهى و من از ستمكارانم. او پیامبر خدا و معصوم است . اما خودش را محتاج می‌بیند كه به مقامى بالاتر برسد «سبحانك إنّى كنت من الظّالمین». كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهى شود به آن مقام نرسیده بود. همچنین یوسف(ع) نیز پیامبر خدا و معصوم است. و برهانى كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود: و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأى برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصین.(سورة یوسف (12)، آیة 24.) آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان یوسف نبود او هم به میل طبیعى اهتمام می‌كرد اینچنین عمل زشت و فحشا را از او دور كردیم كه همانا او از بندگان معصوم ماست. اما ایشان در یك درجه عصمت داشتند كه: و قال للّذى ظنّ أنّه ناج منهما اذكرنى عند ربّك فأنساه الشّیطان ذكر ربّه فلبث فى السّجن بضع سنین.(سورة یوسف (12)، آیة 42.) آنگاه یوسف از رفیقى كه او را اهل نجات یافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه یاد كن در آن حال شیطان یاد خدا را از نظرش ببرد بدین سبب در زندان چند سال محبوس ماند. اما تسلیم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودى و غضب خداوند، مقامى خاص است كه این مقام مخصوص برترین مخلوقات و خاتم پیامبران و آقاى رسولان است، این مقامى است كه می‌توان گفت: اوست كه از خشنودى خدا خشنود و از غضب خدا خشمگین می‌شود، و از طرفى دیگر خداوند تبارك و تعالى نیز از خشنودى او خشنود و از غضب او خشمگین می‌شود. آیا بخارى و ذهبى فهمیده‌اند كه چه چیزى را روایت كرده‌اند: إنّ الرّب یرضى لرضا فاطمة و یغضب لغضب فاطمة. و آیا فهمیده‌اند كه اگر پیامبر اكرم(ص) فرمودند: همانا فاطمه(س) با خشنودى خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك می‌شود. این كلام دال بر این مطلب است كه منشأ خشنودى و خشم حضرت فاطمه(س) نفس ایشان نیست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالى است. معناى این همان درجه عصمت كبرى است كه رسول الله(ص) دارد. بالاتر از آن، كلام پیامبر اكرم(ص) است كه می‌فرمایند: إنّ الرّب یرضى لرضا فاطمه و یغضب لغضب فاطمة. همانا خداوند از خشنودى فاطمه(س) خشنود و از غضب او غضبناك می‌شود. این به چه معناست كه به درجه‌اى برسد كه «لام» خشنودى از طرف فاطمه(س) باشد (یعنى خداوند از خشنودى فاطمه(س) خشنود شود و این مقام بالاتر است از اینكه فاطمه(س) از خشنودى خدا خشنود گردد.) اینجاست كه معناى این سؤال فهمیده می‌شود كه فاطمه(س) را چه كسى می‌شناسد، این فاطمه(س) چه كسى است؟ و در جواب می‌گوییم: امام جعفر صادق(ع) كسى است كه می‌داند فاطمه كیست، ایشان می‌فرمایند: إنّما سمّیت فاطمة فاطمة لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها.(تفسیر فرات، ص 581.) همانا فاطمه، فاطمه نامیده شد، چرا كه مردم از شناخت ایشان ناتوانند. پس با دلیل ثابت كردیم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه(س) عاجز هستیم، ما از معرفت آن درجة بالایى كه خداوند متعال رضایش را در رضایت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستیم، عاجز هستیم از معرفت این مخلوق ربانى و حوراى انسانی، او كیست؟... امیرمؤمنان حضرت علی(ع) در شب دفن پیكر مبارك حضرت فاطمه(س) می‌فرمایند: أمّا حزنى فسرمد و أمّا لیلى فمسهّد.( امالى المفید، ص 281) حزن و اندوهم همیشگى شد و خواب بر من حرام گشت. بهتر است بدانیم كسى كه این جمله را بیان می‌‌كند دنیا و آخرت را شناخته و هر دو آن‌ها را زیر پایش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه(س) را می‌شناسد. ملاحظه كنید هنگامى كه برجنازة حضرت نماز می‌خواند چه می‌فرماید. آنچه براى او در كنار پیكر همسرش اتفاق افتاد، هیچ كجا رخ نداده است، نمی‌توانیم بیشتر از این بگوییم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حدیثى از ابى عبدالله الحسین(ع) نقل شده است. كه حضرت فرمودند: إنّ أمیرالمؤمنین(ع) غسل فاطمة(س) ثلاثاً و خمساً، و جعل فى الغسلة الخامسة الآخرة شیئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الكفن، و كان هو الذى یلى ذلك منها، و هو یقول: أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفیك و خیرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بینها و بین أبیها محمد(ص). فلمّا جنّ اللیل غسّلها علی، ووضعها على السریر، و قال للحسن: أدع لى أباذر فدعاه، فحملا إلى المصلّی، فصلّى علیها ثم صلّى ركعتین، و رفع یدیه إلى السماء فنادی: هذه بنت نبیك فاطمة ، أخرجتها من الظّلمات إلى النور، فأضاءت الارض میلا فى میل!(مقتل حسین خوارزمی، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214) امیرالمؤمنین(ع)، فاطمه(س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقدارى از كافور استفاده كردند و مئزرى بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدایا، فاطمه از آنف تو و دختر رسول توست، صفى و برگزیدة خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالى گردان و بین او و پدرش جمع كن... و آن هنگام كه شب شد، علی(ع) او را غسل داد و بر تختى خوابانید و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بیاور، و او آمد. حضرت فاطمه(س) را به سوى محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: این دختر پیامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوى نور هدایت فرما. در آن هنگام منطقه‌اى از زمین نورانى شد. جملة آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرمایید، این جمله مجمل بیان شد، ممكن نیست جز براى غیرخدا این جمله گفته شود، می‌فرماید: خداوندا! فاطمه(س) را از این دنیاى تاریكی‌ها گرفتى و به سوى نور، نور آسمان‌ها و زمین فرستادی. ملاحظه بفرمایید كه خداوند متعال دعاى امیرالمؤمنین را اجابت فرمود. مثل اینكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان‌گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به سوى نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امیر(ع) تمام نشده بود كه خداوند او را تصدیق نمود و نقطة نورى از بدن طاهر حضرت فاطمه(س) قسمتى از زمین را نورانى كرد. این چه معنایى می‌دهد؟ به این معناست كه «إنّالله و إنّا إلیه راجعون» براى همه است، ولى فاطمه(س) به نور خدا پیوست، نورى كه از آن خلق شده بود. این مقام فاطمه است... روحش به نور خداوندى پیوست و اینگونه آن جهان از بدن طاهرى كه از عالم ظلمانى به عالم روحانى شتافت استقبال نمود. این فاطمه است كه به آن مقام رسید. كه «إنّ الربّ لیغضب لغضب فاطمة و یرضى لرضاها.» بهتر است كه در اینجا به مناسبت اشاره‌اى كنیم به آنچه كه بخارى در روایت صحیحه‌اى از عایشه آورده است كه او گفت: فاطمه(س) دختر رسول الله غضبناك شد و یكى از صحابه روى برگرداند، بعد از آن طولى نكشید كه درگذشت.(صحیح بخاری، ج 4، ص 41.) و از دیگرى روایت كرده است كه: حضرت فاطمه(س) به علی(ع) وصیت كرده بود كه او را مخفیانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد. از این اعترافات می‌شود به نتیجه‌اى رسید كه دو مقدمه دارد. مقدمة اول همان است كه اهل سنت می‌گویند كه إنّ الله لیغضب لغضبها و همچنین می‌گویند كه فاطمه(س) از آن صحابه غضبناك شد و از او روى برگرداند و در حالى كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمة دوم این است كه خداوند می‌فرماید: و من یحلل علیه غضبى فقد هوی.(سورة طه (20)، آیة 81.) و هركس مستوجب خشم من گردید همانا خوار و هلاك خواهد شد.
جمعه 22/9/1387 - 11:33
دعا و زیارت
تفسیر نام فاطمه (س) محمد بابكى «انا اعطیناك الكوثر، فصل لربك‏وانحر، ان شانئك هوالابتر» (1) تاریخ نامگذارى امروزه هر فردى داراى نام و نام خانوادگى‏است كه شناسه اوست. قدمت نامگذارى درجامعه بشرى همپاى قدمت‏خود بشر است.حتى اگر نشود از لحاظ تاریخى سندى قابل‏قبول براى تاریخ آغازین نامگذارى پیداكردولى نمى‏شود این حقیقت را انكار كرد كه بشرنخستین داراى نام بوده است. نامى كه‏كتاب‏هاى آسمانى بدان تصریح كرده‏اند.قرآن كریم از نخستین انسان با نام «آدم‏» یادمى‏كند: «واذ قلنا للملائكة اسجدواللآدم‏» (2) ; هنگامى كه به فرشتگان گفتیم‏براى «آدم‏» سجده كنید. «و علم آدم الاسماءكلها» (3) ; و خدا تمامى اسم‏ها را به «آدم‏»تعلیم داد. سنت جامعه عربى در نامگذارى امروزه تقریبا در تمام دنیا هر فردى داراى‏دو نام است: 1 - نام فردى و شخصى یا اسم كوچك 2 - نام خانوادگى و فامیلى یا اسم بزرگ. درحالى كه پیش‏تر این چنین نبود و اقوام وملیت‏هاى گوناگون داراى روش‏هاى متفاوتى‏براى نامگذارى بودند. به عنوان مثال درجامعه عرب معمولا هر فردى داراى اسم،كنیه و لقب، و چه بسا چندین اسم و كنیه ولقب بود. اسم و یا اسامى را غالبا بزرگترهاى‏خانواده انتخاب و معرفى مى‏كردند. مشابه‏آنچه كه امروزه متداول و رائج است. منشا وخاستگاه كنیه اسامى پدر، مادر، فرزندان ومانند آن بود. كنیه‏ها با پیشوندهایى چون:«اب، ابن، عبد، ام، اخ، اخت، سید، شیخ‏» وكلماتى از این دست همراه بود. مانند:اباالحسن، ابن الرضا، عبدالمطلب،ام‏المبنین، اخت هارون، (4) سیدالبطحاء،شیخ الطائفة و... ویژگى‏هاى جسمى و خصوصیات اخلاقى‏باعث پیدایش و اشتهار القاب بود. القابى‏چون: «امین، طیب، طاهر، بطل، مصطفى،مرتضى و...» نامگذارى برخى از اولیاء الهى اگرچه شیوه نامگذارى بسیارى از اولیاءالهى به همان روش معهود و متداول در میان‏مردمشان بود; یعنى توسط والدین و اجدادصورت مى‏گرفت، شبیه آنچه كه راجع به‏حضرت مریم‏علیها السلام آمده است كه مادرش این‏نام را براى او برگزید. در قرآن كریم آمده است‏كه مادر مریم پس از به دنیا آوردن او، درمناجات با خدا چنین گفت: «رب انى‏وضعتها انثى... و انى سمیتها مریم، و انى‏اعیذها بك و ذریتها من الشیطان‏الرجیم‏» (5) ; خدایا من او را دختر زائیدم... ونامش را مریم گذاشتم، او و نسلش را در پناه توقرار مى‏دهم. نام برخى از اولیاى الهى توسط خداوندانتخاب گردید. حضرت یحیى‏علیه السلام از این‏طائفه است. ظاهرا نام حضرت آدم‏علیه السلام راخداى متعال براى او برگزید. قرآن كریم به‏صراحت اعلام مى‏دارد كه خدا نام «یحیى‏» رابراى پسر حضرت زكریاعلیه السلام انتخاب نمود. درآیه 7 سوره مریم آمده است: «یازكریا انانبشرك بغلام اسمه یحیى لم نجعل له من‏قبل سمیا»; اى زكریا! ما پسرى را به تو بشارت‏مى‏دهیم. نامش یحیى است. این نام راپیش‏تر بركسى ننهادیم. انتخاب نام و معرفى آن از طرف خدا، علاوه‏برجنبه شرافت تكریم; بیانگر شخصیت،عظمت، امتیازات و ویژگى‏ها و حقایق فراوانى‏است كه اینك مجال ذكر آن‏ها نیست. تو خودحدیث مفصل بخوان از این مجمل. نام خمسه طیبه را خدا برگزید نام احمد نام جمله انبیاست. براساس‏روایات فراوانى از فریقین، نام‏هاى مقدس‏احمد و محمد، على، فاطمه، حسن و حسین،نام‏هاى عرشى و آسمانیند، نه زمینى و ازسوى خداوند براین پنج وجود مقدس عالم‏آفرینش نهاده شدند. محمدبن على بن حسین بن بابویه قمى،معروف به شیخ صدوق این روایت را از جابربن‏عبدالله انصارى نقل مى‏كند: قال رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله: «انا اشبه الناس بآدم، و ابراهیم‏اشبه الناس بى‏خلقه و خلقه، و سمانى الله‏من فوق عرشه عشرة اسماء... فسمانى‏محمدا... و جعل اسمى فى‏التوراة احید... وسمانى فى‏الانجیل احمد...» (6) ; پیامبر خداصلى الله علیه وآله فرمود: من شبیه‏ترین مردم‏به آدم‏علیه السلام هستم، و ابراهیم‏علیه السلام شبیه‏ترین‏مردم به من از جهت قیافه و اخلاق. خدا مرا به‏10 نام نامید... مرا محمد نامید... و درتورات‏اسمم را «احید» قرار داد... و در انجیل مرا با نام‏«احمد» معرفى كرد... پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله به امیرالمؤمنین‏علیه السلام‏فرمود: «ان الله تبارك و تعالى شق لى اسما من‏اسمائه، فهو محمود و انا محمد، و شق لك‏یاعلى اسما من اسمائه، فهو العلى الاعلى وانت على، و شق لك یا حسن اسما من‏اسمائه، فهوالمحسن و انت‏حسن و شق‏لك یا حسین اسما من اسمائه فهوذوالاحسان و انت‏حسین، و شق لك یافاطمة اسما من اسمائه فهوالفاطر و انت‏فاطمة...» (7) خداى متعال براى من اسمى از اسمهاى‏خودش منشق كرد، او «محمود» است و من‏محمد، و براى تو نیز اسمى از اسم‏هاى‏خودش را; او «على اعلى‏» است و تو «على‏».اسم‏هاى حسن، حسین و فاطمه را هم ازاسم‏هاى خودش منشعب كرد. پس اى حسن!او «محسن‏» است و توحسن، و اى حسین! او«ذوالاحسان‏» است و تو «حسین‏» و اى فاطمه!او«فاطر» است و تو فاطمه... علت نامگذارى علل و انگیزه‏هاى گوناگونى را مى‏شود براى‏انتخاب یك اسم مطرح كرد. همانند:انگیزه‏هاى دینى، فرهنگى، تاریخى، هنرى،ذوقى، عاطفى، اجتماعى و... یكى به انگیزه‏تاریخى نام سهراب را براى پسرش برمى‏گزیند و دیگرى به انگیزه دینى نام حسین‏را، و سومى به انگیزه فرهنگ نام «دانش‏» را، وچهارمى نامى دیگر را. وجه مشترك تمامى‏این نام‏ها وجود حكمت و مصلحتى است كه‏دروراى این نام‏ها خوابیده است; به خصوص‏نام‏هاى منتخب از سوى خداوند كه ازپشتوانه حكمت و علم بیكران الهى برخورداراست. در روایات متعددى، سر و حكمت‏انتخاب دو نام حسن وحسین براى پسران‏فاطمه و على‏علیهما السلام مساله ولایت و جانشینى‏على‏علیه السلام براى پیامبرصلى الله علیه وآله معرفى شده است.این دو اسم معرب شبر و شبیر مى‏باشند وشبر و شبیر نام فرزندان هارون، وصى حضرت‏موسى‏علیه السلام است. چون على‏علیه السلام وصى وجانشین پیامبر است، خداوند این دو اسم رابراى فرزندان على‏علیه السلام برگزید. (8) اسامى حضرت فاطمه‏علیها السلام براى حضرت فاطمه‏علیها السلام اسم‏ها و لقب‏هاى‏زیادى در روایات ذكر شده است، از جمله:فاطمه، زهرا، مباركة، طاهره، زكیه، راضیه،مرضیه، محدثه، بتول، حصان، حرة، سیدة،عذرا، حوراء، نوریه، سماویه، حانیة، صدیقه‏و... (9) امام صادق‏علیه السلام فرمود: براى فاطمه‏علیها السلام 9 اسم نزد خداى متعال هست: «فاطمه،صدیقه، مباركه، طاهره، زكیه، راضیه، مرضیه،محدثه و زهرا» (10) اینك به توضیح و تبیین اجمالى برخى ازاین اسم‏ها مى‏پردازیم. فاطمه این كلمه مشتق از مصدر «فطم‏» است كه درلغت عرب به معناى بریدن، قطع كردن و جداشدن است. لفظ فاطمه از جهت هیئت‏به‏صورت صیغه «فاعل‏» است، ولى داراى معناى‏مفعولى است و به معناى بریده و جدا شده‏مى‏باشد. (11) در رابطه با وجه نامگذارى آن حضرت به‏این اسم - كه مشهورترین نام آن حضرت‏مى‏باشد.- دلایل متعددى در روایات بیان‏شده است، از جمله: 1 - بریدگى و دورى او و شیعیان او از جهنم: جعفربن محمدعلیه السلام قال رسول الله‏صلى الله علیه وآله‏لعلى‏علیه السلام: «هل تدرى لم سمیت فاطمه؟ قالى على‏علیه السلام لم سمیت فاطمة یا رسول‏الله؟ قال: لانها فطمت هى و شیعتها من‏النار.» (12) امام صادق‏علیه السلام فرمود: رسول گرامى اسلام‏به حضرت على‏علیه السلام فرمود: آیا مى‏دانى براى‏چه فاطمه‏علیها السلام به این نام نامیده شد؟ حضرت على‏علیه السلام فرمود: براى چه؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: براى آن كه او وشیعیانش از آتش (جهنم) منع شدند. در برخى از روایات آمده است: چون او وشیعیان و دوستانش از آتش منع شدند. (13) در این دسته از روایات، حكمت نامگذارى‏آن حضرت به «فاطمه‏» دورى او و شیعیان ومحبین او از آتش و عذاب جهنم بیان شده كه‏روشنگر جایگاه بلند اونزد حق، و بركت پیروى‏از او و آثار محبت و ارادت به اوست، ضمن این‏كه اشاره و تلمیح لطیفى است‏به مقام‏«شفاعت‏» آن بانوى بزرگ در قیامت. 2 - بریدگى و دورى از شر یونس به ظبیان نقل مى‏كند: امام‏صادق‏علیه السلام پس از شمارش اسامى حضرت‏فاطمه‏علیها السلام، فرمود: «اتدرى اى شى‏ء تفسیرفاطمه؟ قلت: اخبرنى یا سیدى. قال: فطمت‏من الشر» (14) یونس! آیا مى‏دانى تفسیر فاطمه چیست؟گفتم: مرا از آن آگاه سازید. فرمود: دورى از شرو بدى. فتال نیشابورى نیز در ضمن حدیثى از امام‏صادق‏علیه السلام آورده است: «چون از بدى‏ها بریده‏شده است او را فاطمه نامیدند.» (15) شر در مقابل خیر است و این دو از صفات‏متقابلند. كسى كه شر در حریم و آستانه او راه‏ندارد خیر محض و حسن مطلق است. این‏حسن، حسن خدادادى است و كاشف ازطهارت و قداست ظاهر و باطن. دلفریبا نباتى همه زیور بستند دلبرما است كه با حسن خداداد آمد (16) ارباب تفسیر و حدیث‏سوره كوثر را ناظر به‏حضرت فاطمه‏علیها السلام دانستند و با استناد به‏احادیث، بیان داشتند كه مراد از كوثر در «انااعطیناك الكوثر» فاطمه است. وكوثر را به‏خیر فراوان معنا كردند. حضرت فاطمه - سلام‏الله علیها ظهور و تبلور خیر و خوبى است وهمه ابعاد وجودیش لبریز از خوبى‏هاست. اواز مصادیق برجسته سوره‏هاى كوثر، انبیاء وفاطر است كه با عناوین «كوثر»، «اوحیناالیهم‏فعل الخیرات‏» و «سابق بالخیرات‏» موردستایش خداوند قرار گرفت. به مشك چین و چگل نیست‏بوى گل محتاج كه نافه هایش زبند قباى خویشتن است (17) 3 - برخوردارى از دانش عن ابى جعفرعلیه السلام قال: «لما ولدت‏فاطمه‏علیها السلام اوحى الله عزوجل الى ملك،فانطق به لسان محمدصلى الله علیه وآله فسماها فاطمه،ثم قال تعالى: انى فطمتك بالعلم، وفطمتك عن الطمث، ثم قال ابوجعفرعلیه السلام والله لقد فطمها الله تبارك و تعالى بالعلم وعن الطمث‏بالمیثاق.» (18) امام باقرعلیه السلام فرمود: هنگامى كه فاطمه‏علیه السلام‏متولد شد، خداى متعال به فرشته‏اى وحى‏رسانید و با این وحى، زبان محمدصلى الله علیه وآله به نطق‏آمد و او را فاطمه نامید. پس خداى متعال‏فرمود: من تو را به شیر علم از شیرخوارگى‏بریدم و به طهارت از قاعدگى. سپس امام‏باقرعلیه السلام فرمود: به خدا سوگند! خداى متعال اورا به این دو خصیصه از آغاز سرشت. جابربن عبدالله انصارى روایت كرد:حضرت محمدصلى الله علیه وآله فرمود: «ان الله جعل علیا و زوجته و ابنائه حجج‏الله على خلقه و هم ابواب العلم فى امتى،من اهتدى بهم هدى الى صراطمستقیم.» (19) ; خداى متعال على‏علیه السلام وهمسرش، فاطمه‏علیه السلام و فرزندانش را حجت‏برخلق قرار داده است. آن‏ها درهاى علم در امت‏منند. هركه به هدایت آن‏ها اقتدا كند به‏صراط مستقیم هدایت‏شده است. در انبوهى علم و دانش حضرت فاطمه‏علیها السلام‏همین بس است كه از سرچشمه نبوت نوشیدو در دامان «شهرعلم‏» پرورش پیدا كرد وهمسر دروازه شهر علم بود. دو خطبه و اندك‏كلمات و دعاهاى به یادگار مانده از آن حضرت،به روشنى تمام دریاى متلاطم و مواج دانش‏او را به تماشا مى‏گذارد. از دانش سرشار او چه‏مى‏شود گفت؟ ! او محدثه است و فرشتگان بزرگ الهى‏حاملان پیام الهى به محضرش بودند. پس‏سخن كوتاه باید. 4 - بریدگى و طهارت از قاعدگى بانوان امام باقرعلیه السلام یكى از علل تسمیه حضرت‏فاطمه‏علیها السلام به این اسم را طهارت آن حضرت‏از عادت‏هاى زنانگى ذكر كرده است.پیامبرصلى الله علیه وآله در تفسیر كلمه بتول - كه از نام‏هاى‏حضرت فاطمه‏علیها السلام است - فرمود: «البتول‏التى لم ترحمرة قط، اى لم تحض، فان‏الحیض مكروه فى بنات الانبیاء» (20) ; بتول‏بانوى است كه خون نبیند; یعنى حیض‏نشود. حیض شدن دختران پیامبران ناپسنداست. پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله به عایشه فرمود: عائشه!فاطمه همانند دیگر بانوان نیست، او عادت‏نمى‏شود. (21) ابن عباس از پیامبرصلى الله علیه وآله نقل كرد كه فرمود:«دخترم، فاطمه‏علیها السلام حوریه آدمى (انسان پرى‏گونه) است; هرگز عادت نمى‏شود و حیض‏نمى‏بیند. (22) سیوطى مى‏نویسد: «از ویژگى‏هاو امتیازات حضرت فاطمه‏علیها السلام حیض نشدن‏اوست. (23) احادیث در این سخن فراوان است‏و نیازى به ذكر همه آن‏ها نیست. فاطمه‏علیها السلام‏اگرچه در ظاهر، زنى همسان زنان دیگر است‏ولى در سرشت و حقیقت، پرى و حوریه‏بهشتى است. خصائص و ویژگى‏هاى اوخصائص پرى وحور است; حوریان بهشتى‏عادت نمى‏شوند. حواره عذراء هستند; «اناانشاناهن انشاء فجعلناهن ابكارا» (24) حضرت زهراعلیها السلام نیز این گونه بود. خدا او رابه همسرى حضرت على‏علیه السلام برگزید و جز على‏كسى شایسته همسرى با او نبود. (25) پیامبرصلى الله علیه وآله همواره از او به عنوان «حوراءانسیه‏» و «مخلوق از میوه‏هاى بهشت‏» یادمى‏فرمود. (26) جان فداى دهنش باد كه درباغ نظر چمن آراى جهان خوشتر از این غنچه نیست (27) 5 - ناتوانى از شناخت آن حضرت امام صادق‏علیه السلام فرمود: «... و انما سمیت‏فاطمة لان الخلق فطموا عن معرفتها» (28) ;همانا فاطمه نامیده شد، چون خلق ازمعرفت‏و شناخت (عظمت و شخصیت و مراتب‏وجودى) او دورند. حضرت فاطمه‏علیها السلام از آن چنان مرتبه وعظمت وجلالى برخوردار استكه امام‏عسكرى‏علیه السلام فرمود: «نحن حجج الله على‏الخلق و فاطمة حجة‏الله علینا» (29) ; ما حجت‏خدا بر مردم و فاطمه حجت‏خدا برماست. یك دهان خواهم به پهناى فلك تابگویم وصف آن رشك ملك (30) با اعتراف و عجز از تبیین و تفسیر این سخن‏امام عسكرى‏علیه السلام، به این بیت مترنم مى‏شوم: من چه گویم یك رگم هشیار نیست شرح آن یارى كه او را یار نیست پى‏نوشتها: 1 - سوره كوثر. 2 - سوره بقره، آیه 34. 3 - همان، آیه 31. 4 - سوره مریم، آیه 28. 5 - سوره آل عمران، آیه 36. 6 - معانى الاخبار، ص 51. 7 - همان، ص 55. 8 - بحارالانوار، ج 43، باب 11. 9 - همان، باب 2. 10 - همان. 11 - لسان العرب، ج 10، ص 289; مصباح المنیر،ماده فطم. 12 - بحارالانوار، ج 43، ص 211; ینابیع المودة، ج‏2، ص 19 - 20. 13 - همان، ص 211. 14 - همان، ج 43، باب 2. 15 - زندگانى فاطمه زهرا(س)، شهیدى، ص 34. به‏نقل از روضة‏الواعظین، ص 148. 16 - حافظ. 17 - همان. 18 - بحارالانوار، ج 43، باب 2. 19 - فاطمه من المهد الى‏اللحد، ص 218. به نقل ازشواهد التنزیل، ج 1، ص 58. 20 - بحارالانوار، ج 43، باب 2. 21 - همان. 22 و 23 - فاطمة من المهد الى اللحد، ص 101. 24 - سوره واقعه، آیه 35 - 36. 25 و 26 - بحارالانوار، ج 43، باب 1 و 2. 27 - حافظ. 28 - فاطمة من المهد الى اللحد. 29 - همان. 30 - مولوى.
جمعه 22/9/1387 - 11:32
دعا و زیارت
تحلیلى بر وجود نازنین دُردانه آفرینش فاطمه زهرا سلام الله علیها آیت الله جوادى آملى باید بدانیم دین براى پرورش جان انسانى آمده است و همانطورى كه مستحضرید، جان انسان نه مذكّر است و نه مؤنث. محور عنصرى رسالت همة پیام آوران، مخصوصاً خاتم آنها (علیهم آلاف التحیه والثناء) دو چیز است : یكى «تعلیم كتاب و حكمت» و دیگرى «تزكیة نفوس» . یعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَه وَ یزَكّیهِمْ (1). نه تعلیم كتاب و حكمت با تن و بدن كار دارد و نه تهذیب و تزكیه با تن كار دارد. هر دو با جان انسان در ارتباط اند و جان انسانى نه زن است و نه مرد ! روح از آن جهت كه مجرّد است نه مذكّر است، نه مؤنث ! بدن یا مذكّر است یا مؤنث. پس آنچه در قلمرو رسالت انبیاء است جان آدمى است كه فراتر از تذكیه و تأنیث است. و آنچه محكوم به تذكیر و تأنیث است ، در قلمرو مستقیم رسالت انبیاء نیست . كارهاى اجرائى بر اساس ساختار گوناگون تن تقسیم شده است . و هر كمالى را جان انسانى كه تحصیل كرد ، توان آن را دارد كه در محدودة تن پیاده كند. گرچه زنان بى شمارى به مقام والاى كمال بار یافته اند ، ولى افرادى چون فاطمة زهرا (سلام الله علیها) اندك اند ؛ چه اینكه مردان زیادى به كمالهاى والا راه یافته اند، ولى افرادى چون على بن أبیطالب (سلام الله علیه) كم اند . سخنى را امام حسین، سالار شهیدان (سلام الله علیه) نقل مى كند؛ مى گوید: وقتى آیة: یا أیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بِینَكُمْ كَدُعاءِ بَعضِكُمْ بَعضاً (2) نازل شده است ؛ یعنى مؤمنین ! در هنگام خواندن پیامبر را با افراد دیگر یكسان قرار ندهید ، او را با اسم صدا نزنید و نخوانید ؛ مادرم فاطمه (سلام الله علیها) هیبت زده شد ! گفت : اوّلین كسى كه موظّف است به این آیه عمل كند ، ما خاندان رسالت ایم . من از این به بعد نمى توانم پدرم را به عنوان (یا اَبَه) خطاب كنم ! بلكه باید او را به عنوان « یا رسول الله » صدا بزنم. حسین بن على (سلام الله علیهما) از مادرش نقل مى كند، مى گوید : تَهَیبْتُ (3). هیبت این پیام مرا گرفت . من براى اوّلین بار كه خواستم پدرم را صدا بزنم ، گفتم : یا رسول الله ! آنگاه پیغمبر (علیه و على آله آلاف التحیه والثناء) به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود : أنْتِ مِنّى وَ أنَا مِنكِ . تو از منى و من هم از تو . تو بیگانه نیستى . این آیه مال دیگران است . بیگانگان اگر بخواهند ما را صدا بزنند ، باید با وصف ممتاز رسالت ما را بخوانند . ولى شما كه آشنائید و از خود من اید ، و من از شمایم ، نباید شما هیبت زده مرا به عنوان « یا رسول الله » خطاب كنید . تو بگو : « یا اَبَه » ! فَإنَّهُ اَحَبُّ لِلْقَلبْ وَ اَرضى لِلْرَّبْ (4). تو اگر مرا به عنوان « پدر » صدا بزنى ، براى قلبم محبوب تر است و پیش ذات أقدس إله مرضى تر ! خدا از این راضى است كه تو مرا به عنوان پدر خطاب كنى و من هم خرسندم كه تو مرا به عنوان پدر صدا بزنى ! بسیار خوشحال ام كه فرزندى چون تو دارم . تو هم خوشحالى كه فرزند منى ! این جریان نشان مى دهد ، همانطورى كه وجود مبارك رسول گرامى نسبت به امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السَّلام) فرمود : أنتَ مِنّى أنَا مِنكْ (5) ، به فاطمة زهرا (سلام الله علیها) هم فرمود : أنْتِ مِنّى وَ أنَا مِنكِ . و این براى آن است كه وجود مبارك این بى بى به مقام والاى عصمت و حجیت كامل رسیده است . لذا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در بخشى از سخنانى كه در نهج البلاغه آمده است ، به فتواى سیدة دو عالم استناد مى كند . مى فرماید : این مطلب را فاطمه چنین گفته است و فتوا داده است ! قول فاطمة معصومه (سلام الله علیها) مانند قول سیزده معصوم دیگر حجّت است . سنّت هر معصومى ، خواه به صورت گفتار ، خواه به صورت نوشتار ، خواه به صورت رفتار حجّت است. دربارة وجود مبارك پیامبر كه نوشتارى ندارد ، املاء اش مانند قول اش حجّت است. دیگران، یعنى هر كدام از سیزده معصوم دیگر حرفى بزنند ، املاء كنند ، چیزى را بنویسند ، كارى را امضاء بكنند ، كارى را انجام بدهند ، شرعاً حجّت است. جامعة اسلامى مى تواند به استناد سنّت فاطمة معصومه (سلام الله علیها) أعم از قولاو ، فعل او، املاى او، كتابت او ، تقریر او استناد كند . چنین كسى به منزلة جان پیامبر مى شود. و اگر به منزلة جان پیامبر شد ، آنچه در جان پیامبر مى گذرد ، او با خبر است ! این أنتَ مِنّى وَ أنَا مِنكِ یك تعبیر تعارف آمیز نیست . زیرا معصوم از گزند تعارف و مبالغه و اغراق مصون است . وقتى بفرماید : تو از منى و من از تو ام ، یعنى در مقام نورانیت ، آنچه من درك مى كنم ، تو با خبرى . آنچه من مى یابم ، تو مستحضرى . البتّه همة سیزده معصوم دیگر در شعاع ولایت رسول گرامى و رسالت و نبوّت او فیض مى گیرند . ولى در همان محدوده از فیض غیب برخوردارند . اگر روح قُدُس در قلب پیغمبر نازل مى شود و اگر روح امین در دل پیغمبر فرود مى آید ، و كسى كه به منزلة جان پیغمبر است ، آنچه در جان پیغمبر مى گذرد ، او با خبر است. اینكه وجود مبارك امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به پیغمبر فرمود : إنّى أرى نُورَ الوَحى وَ اَشُّمُ رِیحَ النُّبُوَّه (6)، و وجود مبارك رسول گرامى به امیرالمؤمنین (سلام الله علیهما) فرمود : یا على ! إنَّكَ تَرى مَا أرى وَ تَسمَعُ مَا اَسمَعْ إلا أنَّكَ لَستَ بِنَبِی‌ وَ إنَّكَ لَوَزیر(7) ، یعنى یا على ! آنچه را من مى بینم ، تو مى بینى . و آنچه را من مى شنوم ، تو مى شنوى . لكن تو پیامبر نیستى و وزیر منى و خلیفه و جانشین منى ؛ براى آن است كه وجود مبارك امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به منزلة جان پیغمبر است . این یك مقدّمه ؛ و فرشتة وحى در جان پیغمبر نزول مى كند ، كه خدا فرمود : نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمینُ عَلى قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرینْ (8). این دو مقدّمه . پس كسى كه به منزلة جان پیغمبر است ، آنچه در جان آن حضرت فرو مى آید ، این با خبر است . منتها آنچه كه فرو مى آید ، بر جان پیامبر فرود مى آید ، نه بر جان دیگران ! لكن كسانى كه در حریم اَمن جان پیامبر راه دارند ، از بركت پیغمبر (علیه و على آله آلاف التحیه والثناء) از این معارف و مآثر برخوردار خواهند بود . خواه در حرم اَمن دل پیغمبر كسى چون على باشد ، راه دارد . خواه چون فاطمه باشد ، راه دارد . مى بینید در این محدوده كه سخن از جان است و دل ، سخن از مذكّر و مؤنث نیست . وقتى سخن از جان است ، سخن از قلب است ، و روح انسان نه مذكّر است ، نه مؤنث ، هر كس پرهیزكارتر و آگاه تر بود ، به پیغمبر نزدیك تر است و از وحى اى كه بر آن حضرت فرود مى آید ، با خبر تر . نشانة این كه این بى بى جزء نزدیكترین افراد به پیغمبر اسلام (علیه و على آله آلاف التحیه والثناء) است ، این است كه : در همة موارد صحنة قیامت كُبرى ، بى بى مى تواند حضور داشته باشد . شرح قیامت كار آسانى نیست ! روزى است كه انسانها را پیر مى كند !! یوماً‌ یجعَلُ الوِلدانَ شِیباً (9). آن روز اَحدى حقّ سخن گفتن ندارد ، قهراً اَحدى حقّ حركت هم ندارد تا خدا اذن بدهد . یومَ یقُومُ الرُّوحُ وَالمَلائِكَهْ لا یتَكَلَّمُونَ إلا مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحمنُ وَ قالَ صَواباً (10). آن روز هیچ فرشته اى حقّ حرف ندارد ، مگر اینكه خدا اذن بدهد و آنگاه سخن صحیح بگوید . اگر هیچ كسى حقّ حرف ندارد ، هیچ كسى هم حقّ حركت ندارد . هیچ كسى حقّ هیچ كارى را ندارد ، مگر اینكه خدا اجازه بدهد . در چنین روزى اهل بیت (علیهم الصَّلاه و علیهم السَّلام) سخنگویان الهى محسوب مى شوند . اینكه در چند جاى قرآن دارد : قالَ الَّذِینَ اُوتُوا العِلمْ وِیلَكُمْ لَقَدْ لَبِثتُمْ فِى كِتابِ اللهِ إلى یومِ البَعثْ وَ هذا یومُ البَعثْ (11). یا وَ عَلَى الأعرافِ رِجالٌ یعرِفُونَ كُلَّاً بِسیماهُمْ (12)، معلوم مى شود این مردان الهى كه از علم برخوردارند و حقّ سخن دارند ، اینها اهل بیت اند طبق روایات و مأذون از طرف خدایند . در چنین روزى هیچ كسى حقّ سخن ندارد ، و گرفتار وحشت اند ، فاطمة زهرا (سلام الله علیها) از عظمت و وحشت آن روز با خبر است و از پیغمبر مى پرسد : من شما را در قیامت كجا ببینم ؟ فرمود : دَمِ در بهشت ، پرچم حمد به دست من است . وَ بِیدى لِواءُ الحَمْد (13). پرچم حمد به دست كسى است كه در دنیا اهل حمد و ثناء باشد . وقتى اهل حمد و ثناء شد ، به جائى مى رسد كه خدا نعمت هاى فراوانى را به او عرضه مى كند . وقتى نعمت هاى فراوان را به او عرضه كرد ، او این نعمت ها را به دیگران مى دهد . وقتى این نعمت ها را به دیگران داد ، مى شود ولى نعمت دیگران ! وقتى ولى نعمت دیگران شد ، مشكور و محمود دیگران مى شود ، منتها به اذن خدا ؛ حمد و ثناء در مقابل نعمت است . كسى حمید است ، كسى محمود است كه ولى نعمت باشد ! اگر نعمتى از كسى به دیگرى رسید ، آن متنعّم از این مُنعِم حق شناسى مى كند و ثناى گوى اوست . گرچه همة ثناها به خدا بر مى گردد ؛ اَلحَمدُ لله ، چون رَبِّ العالَمین(14) است ، ولى دیگران كه مجارى نعمت اند ، مظاهر محمود بودن اند . وقتى انسان ولى نعمت جامعة انسانى شد ، محمود آنهاست . وقتى هم ولى نعمت مى شود كه نعمت هاى فراوانى به او برسد . وقتى نعمت هاى فراوان به او مى رسد كه خود همة نعمت هائى كه خدا به او داد ، به جا صرف بكند و نمازهاى واجب و مستحبّ ، و سائر فرائض و نوافل را انجام بدهد ، تا پرچم حمد به دست او باشد . در سورة مباركة اسراء آمده است : وَ مِنَ اللّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَكَ عَسى أنْ یبعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحمُوداً (15). فرمود : شب برخیز ، نماز شب را احیاء كن و زنده كن ، شاید به مقام حمد برسى ! مقام محمود منزلتى است كه دیگران در پیشگاه او حامد و شاكر و ثناگویند . ثناى درست كه مصون از تملّق است در برابر نعمت صحیح و مُنعِم راستین است . اگر نعمتى دروغ بود ، ثنایش دروغ است . اگر نعمت راست بود ، ولى مُنعم دروغ بود ، ثنایش كاذب است . ولى اگر نعمت حق بود ، منعم حقیقى بود ، یعنى این نعمت از این منعم به جامعة انسانى رسیده است ، جامعة انسانى ثناگوى چنین مُنعمى است . این منعم مى شود « محمود » . محمود بودن یك منزلت است ، یك درجه است كه هر كس به آن مقام نمى رسد . و هیچ كسى در جوامع انسانى به اندازة رسول گرامى (علیه و على آله آلاف التحیه والثناء) حمید ، محمود نیست ! آنطورى كه در ارشاد القلوب دیلمى آمده ، وجود مبارك پیغمبر (علیه و على آله آلاف التحیه والثناء) فرمود : اَجوَدُ الأجواد‎ْ اَللهُ رَبُّ العالَمینْ وَ أنَا اَجوَدُ وُلدِ آدَمْ (16). فرمود : بخشنده ترین بخشنده ها بالذّات ، ذات أقدس إله است . ولى در بین بشر ، اَحدى به بخشندگى من نرسید و نخواهد رسید . سخن از جود و بخشش حاتم طاعى و مانند آن نیست ! زیرا او بر فرض رَمه شتر یا یك رَمه گاو و گوسفند را قربانى مى كرد و مهمان نوازى مى كرد . یك نانى مى داد و یك گوشتى كه تن را مى پروراند . فرمود : من غذائى آوردم كه جان همگان را مى پروراند . یعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَه وَ یزَكّیهِمْ . مسائل مالى در پیشگاه آن حضرت مطرح نبود . بیش از اندازه اى كه دیگران جود مالى داشتند ، آن حضرت سخاى مالى داشت . امّا كالائى كه او آورد ، دیگران نیاوردند . فرمود : أنَا أجوَدُ وُلدِ آدَمْ . هیچ كسى به اندازة من بخشنده نیست . نه بخشش ظاهرى ، نه بخشش باطنى . قهراً هیچ كسى به اندازة پیغمبر حمید نیست ، محمود نیست . و هیچ كسى به اندازة پیغمبر پرچمدار حمد و ثناء نیست . و هیچ كسى در قیامت این لِواى حمد را به دست نمى گیرد ، مگر پیغمبر . و طبق نقل مرحوم شیخ طوسى ، على بن أبیطالب هم حامل این پرچم و لواى حمد است كه فرمود : آدَمْ وَ مَنْ دُونَهُ تحت این پرچم اند (17). آنگاه فاطمه مى پرسد: من شما را كجا پیدا كنم ؟ فرمود : پرچم حمد به دست من است دم در بهشت ! عرض كرد : آن روز ، روز فَزَع اكبر است . اگر شما را‌ آنجا نیافتم ، چه كنم ؟ فرمود‌ : كنار حوض كوثر . عرض كرد : اگر آنجا نیافتم چه كنم ؟ فرمود : عِندَ الصِّراط ، عِندَ الحِساب ، عِندَ المیزان ، همة این موارد من حضور دارم . عرض كرد : من اگر شما را اینجا نیافتم ، چه كنم ؟ فرمود : كنار جهنّم هستم كه دوستانم را از جهنّم باز مى دارم ! فاطمه (سلام الله علیها) با شنیدن این جمله خوشحال شد! بنا بر گزارش شبستان، آیت الله جوادى آملى ادامه مى دهند: خوب؛ زن به جائى مى رسد كه در قیامتى كه احدى حقّ حرف ندارد و حقّ حركت ندارد، مانند پدرش و همسرش و سایر ائمه (علیهم الصَّلاه و علیهم السَّلام) بر كلّ فضاى قیامت اینها اشراف دارند و مى توانند همه جا حضور پیدا كنند . این كه گفته مى شود : وقتى فاطمه (سلام الله علیها) عبور مى كند ، مى گویند : غُضُّوا اَبصارَكُمْ (18)، نه به این معناست كه شما چون نامحرم اید ، چشم ها را بپوشانید ، یا دیدها را بشكنید كه او را نبینید ! آن روز سخن از محرم و نامحرم نیست ! چون قیامت ظرف تكلیف نیست . و این دستور هم دستور تكوینى است و نه تشریعى ! یعنى شما توان آن را ندارید كه نور این بى بى را ببینید !! چشم ها را فرو بربندید و دیده ها را بشكنید . توان آن را ندارید كه نورانیت او را ببینید ! و این كه احیاناً در بعضى از دعاها اینچنین آمده است كه : دست ما از ریشة چادر بى بى كوتاه نشود ، بر اثر یك روایتى است كه وجود مبارك بى بى (سلام الله علیها) در قیامت چادرى بر سر مى كند كه ریشه هاى او و دامنه هاى او به تمام افراد شایستة اهل محشر مى رسد ؛ طبق این حدیث است . منظور این چادر ظاهرى است یا پوشش رحمت است ؟! اگر كسى طبق بیان پیغمبر كه فرمود : أنْتِ مِنّى وَ أنَا مِنكِ ، به منزلة پیغمبر شد و پیغمبر هم رَحمَهٌ‌ لِلعالَمین(19) است . وَ مَا اَرسَلناكَ إلا كافَّهً لِلنّاسْ (20)، یا رَحمَهً‌ للعالَمینْ ، قهراً چنین بانوئى مظهر رحمت جهانشمول ذات أقدس إله خواهد بود . این بانو با آن تعلیم و تزكیه توانست در حرمى راه پیدا كند كه فرشتة امین در آن حرم نازل مى شود . لذا بعد از رحلت پیغمبر (علیه و على آله آلاف التحیه والثناء) جبرئیل هم بر آن حضرت نازل مى شد . منتها وحى تشریعى تمام شد ، احكام فقهى تمام شد ، لكن وحى تَسدیدى ، وحى هاى اِنبائى ، مَلاحِم ، اخبار غیبى تا روز قیامت ادامه دارد . چون رسالت قطع شدنى است ، نبوّت قطع شدنى است ، امّا ولایت قطع شدنى نیست . تا روز قیامت انسانها مى توانند به مقام شامخ ولایت راه پیدا كنند . ما براى اینكه این راه را طى كنیم ؛ اوّلین شرط آن است كه خود را معطّر كنیم . معطّر كردن به این است كه از بُوى بَد برهیم . یا بد بُو نباشیم ، یا اگر بُوى بدى داشتیم و داریم ، آن را با عطر بر طرف كنیم . وجود مبارك امیرالمؤمنین طبق نقل مرحوم شیخ طوسى از رسول گرامى (علیهما آلاف التحیه والثناء) نقل كرد كه وجود مبارك پیغمبر طبق این نقل فرمود : تَعَطَّرُوا بِالإستِغفارْ لا تَفضَحَنَّكُمْ رَوائِحُ الذُّنُوبْ (21). یعنى با استغفار خود را معطّر كنید تا بوى بَد گناه شما را رسوا نكند . یك انسان گنه كار ، بَد بُو است . و قیامت بُوى بَد عدّه اى ظهور مى كند . آنها كه معطّر اند ، خوشبویند ، هم براى خود راحتى آفریده اند ، هم براى دیگران . اگر كسى گناه نكرد كه معطّر است ، و اگر خداى ناكرده آلوده شد ، قبل از هر چیز شایسته است كه خود را معطّر كند به استغفار. و وجود مبارك فاطمه (سلام الله علیها) چون اهل نیایش و استغفار و تعبّد بود ، به اینجا رسیده است . فاطمه نه چون دختر پیغمبر است به اینجا رسیده است . براى اینكه پیغمبر فرزندان دیگرى هم داشت . نه چون همسر على بن أبیطالب است به اینجا رسیده است ! چون على بن أبیطالب همسران دیگرى هم بعد از فاطمه داشت . فاطمه نه چون مادر یازده امام است به اینجا رسیده است . چون فاطمة بنت اسد مادر دوازده امام هست ، ولى به اینجا نرسید !! فاطمة بنت اسد ، مادر امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) ، مادر دوازده امام هست ، و پیغمبر را وصى خود قرار داد ، و به پیغمبر عرض كرد : من از جریان قبر هراسناك ام ، از جریان قیامت وحشت ناك ام ؛ وجود مبارك پیغمبر وصى او شد ، در مراسم تدفین او شركت كرد . امّا فاطمة بنت اسد كه مادر دوازده امام است ، به این مقام نرسیده است ! تعبّد فاطمه و اصرار فاطمه بر بندگى او را به اینجا رسانده است. وجود مبارك حضرت زهرا(س) چون اهل نیایش و استغفار و تعبّد بود، به مقام ولایت رسیده است، نه چون دختر پیغمبر است یا همسر على بن أبیطالب است یا مادر یازده امام است... تعبّد فاطمه(س) و اصرار فاطمه(س) بر بندگى او را به این مقام رساند. در شرح حال آن بانو آمده است كه : وقتى پیغمبر فرمود : پایان روز جمعه ، هنگامى كه نیمى از آفتاب در كرانة غرب غروب كرد و نیمى از قرص آفتاب هنوز روشن است و غروب نكرد ، آن لحظه ، لحظة استجابت دعاست . فاطمة معصومه (سلام الله علیها) كسى را مأمور كرده بود كه در روزهاى جمعه به پشت بام برود ، آن لحظة خاصّى كه آفتاب در شُرف غروب است ببیند ، و او را با خبر كند كه در آن لحظة خاصّ با راز و نیاز مخصوص به سر ببرد . حرزى داشت كه ابن طاووس به طور مُرسل این حرز را كه وسیلة صیانت این بى بى از آفت هاى دنیا و آخرت است ، نقل مى كند كه بى بى نوشت : بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمْ . یا حَى یا قَیومْ . اَغِثنِى ! اى خدائى كه زنده اى و قیم و قیوم موجودات دیگرى ، مرا در پناه خود پناه ده ؛ وَ لا تَكِلْنِى إلى نَفسِى طَرفَهَ عَینٍ اَبَداً (22). یك لحظه مرا به حال خود من وا نگذار ! با این دعا و با آن شب زنده دارى و با آن تخضّع جائى را طى كرده است كه رسول گرامى دربارة او فرمود : تو از منى و من از تو ام . اگر تو به من بگوئى پدر ، براى من محبوب تر است و پیش خدا خوشایند بیشتر . اَحَبُّ لِلْقَلبْ وَ اَرضى لِلْرَّبْ . … پى نوشت ها: (1) سورة بقره / آیة 129 (2) سورة نور / آیة 63 (3) كشف الیقین / صفحة 354 (4) كشف الیقین / صفحة 354 (5) بحار الأنوار / جلد 43 / صفحة 33 / باب 2 ـ مَناقِبِها وَ فَضائِلها وَ بَعضُ أحوالِها وَ مُعجزاتِها (صَلَواتُ اللهِ عَلیها) (6) نهج البلاغه / خطبة 192 / بابُ فضل الوحى< /p> (7) بحار الأنوار / جلد 14 / صفحة 476 / باب 21 ـ مَا وَرَدَ بِلَفظِ النَّبِى مِنْ الأنبیاء … (8) سورة شعراء / آیات 193 و 194 (9) سورة مزّمل / آیة 17 (10) سورة نباء / آیة 38 (11) سورة روم / آیة 56 ـ با تلخیص ؛ وَ قالَ الَّذِینَ اُوتُوا العِلمَ وَالإیمانَ لَقَدْ لَبِثتُمْ فِى كِتابِ اللهِ إلى یومِ البَعث فَهذَا یومُ البَعثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنتُمْ لا تَعلَمُونْ . (12) سورة اعراف / آیة 48 (13) بحار الأنوار / جلد 16 / صفحة 327 / باب 11 ـ فَضائِلُهُ وَ خَصائِصُهُ (ص) … (14) سورة حمد / آیة 2 (15) سورة اسراء / آیة 79 (16) ارشاد القلوب / جلد 1 / صفحة 14 / اَلبابُ الأوّل فِى ثَوابِ المُوعِظَه وَالنَّصیحَهَ بِها (17) بحار الأنوار / جلد 40 / صفحة 82 ـ … آدَمْ وَ مَنْ دُونَهُ تَحتَ ذلِكَ اللِّواء . (18) بحار الأنوار / جلد 7 / صفحة 336 (19) سورة انبیاء / آیة 107 (20) سورة سباء / آیة 28 (21) الأمالى للطوسى / صفحة 372 (22) مهج الدعوات / صفحة 5 ؛ حرزُ فاطمهُ الزَّهراء (س)
جمعه 22/9/1387 - 11:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته