• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4175روز قبل
اهل بیت
استجابت دعا در حائر

در مزار بحار از كامل الزیارة از ابى هاشم جعفرى روایت شده كه وارد شدم بر حضرت هادى ع در حالى كه آن بزرگوار تب دار و علیل بود. فرمود یا اباهاشم بفرست مردى از دوستان ما را كه برود به حائر آقا ابى عبداللّه الحسین ع و دعا كند براى شفاى من ، گفت : حسب الامر از خدمت حضرت مرخص شدم و در بین راه با على بن هلال برخورد كردم ، گفته هاى حضرت را به او گفتم و از او التماس كردم كه به حائر آقا سید الشهداء ع برود گفت سمعا و طاعه ، چشم آقاجان ولى من مى گویم كه حضرت هادى ع از حائر آقا امام حسین ع افضل تر است بنابراین از او جدا شدم و برگشتم خدمت آقا امام هادى ع و ماجرا را براى حضرت عرض كردم و گفتم كه على بن هلال همچنین گفت : حضرت هادى از حائر افضل تر است . حضرت فرمود: به او بگو كه پیغمبر ص از خانه كعبه و از حجر الاسود بهتر بود اما در عین حال دور خانه كعبه طواف مى كرد و استلام حجر مى نمود. بدانكه براى خدا بقعه هائیست كه خدا دوست دارد در آن بقعه ها دعا شود و اجابت فرماید و حائر آقا ابى عبداللّه الحسین ع از آن بقعه هائیست كه دعا مستجاب مى شود.(1)
گفت اى حبیب دادگر اى كردگار من

امروز بود در همه عمر انتظار من

این خنجر كشیده و این حنجر حسین

سر و جان براى تست نیاید بكار من

گو تارهاى طره اكبر بباد رو

تا یاد تست مونس شبهاى نار من

عیسى اگر ز دار بلا زنده برد جان

این نقد جان بدست سر نیزه دار من

در گلشن جنان بخلیل اى صبا بگو

بگذر بكربلا و ببین لاله زار من

-------------------------------------------
1-توسلات، ص 116.

شنبه 23/10/1391 - 21:47
اهل بیت
درمان مرض

از حارث بن مغیره بصرى روایت شده كه گفت : من به آقا امام صادق ع عرض كردم من مردى هستم كه به علل مزاجى به بیمارى بسیارى مبتلا هستم ، دوائى هم نبوده كه استعمال نكرده باشم ، ولى هیچ سودى از تمام آن دواها نبرده ام . حضرت فرمود كجائى تو؟ چرا از تربت و خاك قبر آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع غافلى ، زیرا در آن شفاء هر درد و ایمن از خوف و ترس است ، پس هر وقت آن را بدست آوردى و خواستى تناول كنى این كلمات را بگو:
اَللّهُمَّ اِنِّى اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الطّینَةِ وَ بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذى اَخَذَها وَ بِحَقِّ النَّبِىِّ الَّذى قَبَضَها وَ بِحَقِّ الْوَصِىِّ الَّذى حَلَّ فى ها صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ وَافْعَلْ بى كَذا وَ كَذا.
یعنى خداوندا از تو سئوال مى كنم و مى خواهم به حق این خاك و به حق فرشته اى كه آن را برداشته و به حق پیغمبرى كه آن را قبض كرده و گرفته و بحق وصیّى كه در آن خاك واقع گردیده درود بفرست بر محمد و اهل بیت او و عنایت فرما به من اینطور و این چنین یعنى حاجت مرا بر آور.
راوى گفت : آنگاه حضرت فرمودند فرشته اى كه آن خاك را قبض ‍ كرده جبرئیل ع است و به حضرت رسول ص نشان داد و عرض كرد این خاك قبر فرزند تو حسین ع است كه امت تو پس از تو او را شهید كنند و آن پیغمبر كه آن خاك را قبض ‍ كرد حضرت محمد ص است و امّا وصیّى كه در آن خاك دفن مى گردد، حضرت ابا عبداللّه الحسین ع است و شهیدان در ركاب اویند.
راوى گوید: عرض كردم فدایت شوم معنى شفاء خاك او را براى هر دردى دانستم پس چگونه موجب ایمنى از هر خوف و ترسى خواهد بود؟ حضرت فرمودند: هرگاه از سلطان یا غیر آن بترسى ، از خانه خود بیرون نیا مگر آنكه مقدارى از خاك قبر حضرت ابا عبداللّه الحسین ع همراه تو باشد و بگو:
((اَللّهُمَّ اِنّى اَخَذْتُهُ مِنْ قَبرِ وَلِیِّكَ وَابْنِ وَلِیِّكَ فَاجْعَلْهُ لى اَمْنا وَ حِرْزا لِما اَخافُ وَ ما لااَخافُ فَاِنَّهُ قَدْ یَرِدُ ما لایَخافُ)).
یعنى خداوندا این خاك را از قبر مطهّر ولىّ و دوست تو و پسر دوست تو برداشتم پس قرار ده آن را براى من موجب ایمنى و حفظ من از آنچه مى ترسم و آنچه را كه جهت عدم توجه نمى ترسم زیرا گاهى بر آدمى وارد مى گردد آنچه كه نمى ترسد.
حارث بن مغیره گوید: همانطور كه حضرت فرمان داده بود از آن خاك گرفتم و آنچه فرموده بود گفتم ، بدنم سالم وموجب ایمنى از آنچه مى ترسیدم و توجه نداشتم ونمى ترسیدم گردید همچنانكه خود حضرت فرموده بود و با عملى نمودن این دستور بحمد اللّه مكروه ناپسندى ندیدم و از چیزى نترسیدم .(1)
خوشا سعادت آن كس كه دركنارتوباشد حسین جان

بهشت كى طلبد آنكه در جوارتوباشد حسین جان

مدار عالم امكان قرار هر دل تاریك

شفاى مرضم تربت مزار تو باشد حسین جان

لسان ناطق حق پرده دار غیب شهودى

بله سزد كه بهاى تو كردگار تو باشد حسین جان

حسین جان نظر به روى سیاهم كن و ببارگناهم

بوقت مرگ دو چشمم درانتظارتوباشد حسین جان

-------------------------------------------
1-توسلات، ص 85، نقل از طرائف الحكم.

شنبه 23/10/1391 - 21:46
اهل بیت
خاتون دو سرا

مرحوم فیض الاسلام از علماء وارسته و سید بزرگوارى است كه تاءلیفات بسیارى دارد منجمله كتابهاى معروف وى ترجمه و خلاصه تفسیر قرآن عظیم و ترجمه و شرح نهج البلاغه و ترجمه و شرح صحیفه كامله سجّادیه و ترجمه خاتون دو سرا میباشد، این بزرگوار در تاریخ شب یكشنبه بیست و پنجم ماه صفر هزار وسیصد و نود و پنج هجرى قمرى كتاب ترجمه خاتون دو سرا را تمام كرده و در مقدمه نوشته بیش از دوازده سال پیش به درد شكم گرفتار شدم و مُعالَجه اَطِبّاء سودى نبخشید براى استشفاء به اتفاق و همراهى اهل بیت و خانواده به كربلاء مُعَلّى مشرف شدیم ، در آنجا هم سخت مُبتلى گشتم ، روزى دوستى از زائرین در نجف اشرف ، من و گروهى را به منزلش دعوت نمود با اینكه رنجور بوده رفتم ، در بین گفتگوى گوناگون یكى از عُلماء رحمة اللّه علیه كه در آن مجلس بوده فرمود: پدرم میگفت : هرگاه حاجت و خواسته اى دارى خداى تعالى را سه بار بنام علیا حضرت زینت كبرى سلام اللّه علیها بخوان بى شك و دو دلى ، خداى عزّوجل خواسته ات را روا میسازد از این رو منهم چنین كرده و شِفاء و بهبودى بیماریم را از خداى تعالى خواستم ، و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پیمان بسته كه اگر از این بیمارى بهبودى یافته كتابى در احوال سیده معظمه صلوات اللّه علیها بنویسم تا همگان از آن بهرمند گردند، حمد و سپاس خداى جل شاءنه را كه پس از زمان كوتاهى شِفا یافتم .
از بسیارى اشتغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتاب ترجمه و خلاصه تفسیر قرآن عظیم به نذر خود وفاء ننمودم تا اینكه چند روز پیش یكى از دخترانم مرا آگاه ساخت كه به نذر وفا ننموده من هم از خداى عَزَّاسمهُ توفیق و كمك خواسته بنوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب ترجمه خاتون دو سرا سیّدتنا المعصومه زینب الكبرى ارواحنا لتراب اقدامها الفداء نامیدم .(1)
كیست زینب ، واله و شیداى حق

همچو مادر عصمت كبراى حق

كیست زینب ، بنت زهراى بتول

دخت حیدر، پاره قلب رسول

كیست زینب ، زاده بیت الحرام

حورزمزم ، دختر ركن و مقام

كیست زینب ، مظهر صبر خدا

بر زمین و آسمان فرمانروا

تاج فخر دانش و عقل و ادب

زان عقیله داده شد او را لقب

-------------------------------------------
1-خاتون دو سرا، ص 3.

شنبه 23/10/1391 - 19:4
اهل بیت
مأیوس از معالجه

دانشمند محترم حضرت حجة الاسلام حاج آقاى لنگرودى فرمود: یكى از مطالبى كه از مسموعات حقیر است و قطعا واقعیت دارد اینست كه در حدود ده سال قبل شخصى ثقه و راستگو كه معروف به سردار بود و حدود صدسال از عمرش میگذشت و فعلا برحمت ایزدى پیوسته خداى رحمتش كند براى بنده نقل میكرد: روزى دخترم مرض سختى گرفت بطوریكه تمام دكترهاى حاذق تهران از معالجه اش ماءیوس شدند و از دادن نسخه خوددارى كردند ولى در اثر شدت علاقه نتوانستم از او دل برگیرم و از طرفى چون محبت محمد و آل محمد ص در سرشت و نهادم بود روزى باقلبى شكسته و پریشان دراطاق خلوتى نشستم و یك استكان بدست گرفته و یك یك از مصائب حضرت سید الشهداء اباعبداللّه الحسین ع را بیاد مى آوردم متاءثر شده و در حال تاءثر گاهى بیاد على اكبر و ناكامى او و گاهى بیاد على اصغر و تشنه كامى او و گاهى بیاد حضرت زینب و پریشانى او و گاهى بیاد ابوالفضل و ناامیدى او و.... تا اینكه اشكم سیل آسا جارى گردید، موقع را مغتنم شمرده استكان را زیر دیده گانم قرار دادم و اشكها را در استكان جمع نمودم ، بعد از این عمل ببالبین دختر مریضم آمده و با قاشق كوچكى از همان اشك چشم كه در راه مصائب حضرت امام حسین ع ریخته بودم در دهان مریضه ریختم طولى نكشید كه دوچشم باز كرده و بمن سلام كرد، پرسیدم حالت چطور است ؟ گفت قلبم روشن شده از آن روز به بعد بحمد اللّه كم كم كسالت او مرتفع گردید و شفاى كامل نصیبش شد منهم شكرانه چنین موهبتى را بجاى آورده و از نگرانى واندوه نجات یافتم .(1)
اى كه بر درد دل عاشق بیچاره دوائى

پسر فاطمه و سبط رسول دوسرائى

نور چشمان على ونبى و حضرت خاتم

كشتى راه نجات تو و مصباح هدائى

فخر دین ، نور مبین ،شافع امت ، یم رحمت

به حیات وبه ممات و به صراط و به جزائى

نَبى ات خواند حسین از من و من هم زحسینم

جان پیغمبر و قلب على و خون خدائى

اى امید دل غمدیده عشاق جگر خون

چه شود گر نظر لطف سوى مابنمائى

-------------------------------------------
1-توسلات، ص114.

شنبه 23/10/1391 - 19:3
اهل بیت
یهودیان مسلمان شدند

در یكى از روزنامه هاى كثیر الانتشار ایران اطلاعات ص ‍ 10، دى ماه شماره 11279 1342 مسلمان شدن یك خانواده یهودى را اعلام كرد كه عده زیادى زن و مرد در حیاط مسجد صدر الامور آبادان جمع شده بودند و درباره افراد یك خانواده یهودى كه بدین اسلام مشرف شده و براى اداء نماز بمسجد آمده بودند گفتگو میكردند، وقتى افراد این خانواده نماز گزاردند و از مسجد خارج شدند از آنها در مورد علّت و كیفیت تشرف بدین اسلام سؤ ال شد و یكى از آنها كه معلوم بود بزرگ خانواده است گفت من و همسرم كه داراى دو فرزند هستیم قبل از آنكه بدین مبین اسلام مشرف شویم در بغداد سكونت داشتیم وقتى كاخ ریاست جمهورى عراق بمباران گردید و حكومت نظامى اعلام شد از شدت ترس مغازه طلافروشى خود را كه از مغازه هاى معتبر بغداد بود بستم و تعطیل و بامید خدا رها كردم و بخانه پناه بردم ولى دو روز بعد بمغازه رفتم متوجه شدم از طلاآلات و نقدینه ام اثرى نیست .
چند روزى من و همسرم و فرزندانم در ناراحتى و اندوه بسر مى بردیم یكشب كه از فرط ناراحتى گریه زیادى كردم و با چشمهاى اشك آلود خوابیدم در عالم رؤ یا بخاطرم آمد كه بزیارت مرقد مطهر امام حسین ع بروم طلاآلات و نقدینه ام را بدست خواهم آورد پس از آنكه از خواب بیدار شدم جریان را با همسرم در میان گذاشتم و فرداى آن روزبار سفر بستم و عازم كربلا شدیم و بزیارت مرقد مطهر حضرت امام حسین ع نائل آمدیم سپس با اتومبیل بنجف اشرف مشرف شدیم و ضمن اقامت در آن شهر بسراغ یكى از دوستان قدیمى خود كه از زرگرهاى معروف نجف است رفتیم و ساعتى در مغازه او نشستیم اما موقعیكه قصد داشتم با او خدا حافظى كنم و ازمغازه بیرون آیم زن و مرد شیك پوشى وارد مغازه شدند و از دوستم خواستند تا مقدارى جواهرات و طلاجات آنان را خریدارى كند چون دوستم قصد خرید نداشت من با آنان وارد معامله شدم ولى وقتى طلاجات مذكور را كه در یك جعبه بزرگ قرار داشت بدقت نگاه كردم متوجه شدم طلاجاتى است كه از مغازه ام به سرقت برده اند بلافاصله جعبه را برداشتم و از مغازه بیرون رفتم تا پلیس راخبر كنم ولى آن دو نفر قبل از آنكه بدام ماءمورین بیافتند فرار را بر قرار ترجیح دادند و متوارى شدند باین ترتیب همانطور كه در خواب بذهنم خطور كرده بود جواهر وطلاجات مسروقه را پیداكردم . من و فرزندانم و همسرم بدین مقدس اسلام مشرف شدیم این مرد اضافه كرد قبلا نامم سالم الیا هو بود و همسرم هیلانام نام داشت ولى حالا نام من محمد و همسرم زهرا مى باشد.(1)
اى عزیز فاطمه اى زاده شیر خدا

كن روا حاجات ما

ازره لطف و كرم حاجات ما راكن روا

كن رواحاجات ما

ماعزاداران اصحاب و جوانان توایم

از محبان توایم

حسرودنیا و دین مادیده گریان توایم

از محبان توایم

تو امام و رهبرى اى پیشوا و رهنما

كن رواحاجات ما

-------------------------------------------
1-توسلات، ص57.

شنبه 23/10/1391 - 19:0
اهل بیت
شفاى حضرت زینب (س)

حضرت حجة الاسلام حاج شیخ محمد تقى صادق در تحقیقاتى كه در مورد داستان ذیل كرده و براى مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى نوشته و فرستاده كه ترجمه آن اینست . كه معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مؤ منین ازشیعه آل محمد علیهم السلام چنین مى نویسد: و تقدیم مى دارم بسوى تو كرامتى را كه هیچ گونه شك و شبهه اى در او نباشد و آن كرامت از علیا مكرمه حضرت زینب سلام اللّه علیها بانوى بانوان عالم و برگزیده امت است و آن قضیه اینست كه : زنى به نام فوزیة زیدان از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهیزكار در یكى از قراء روستاهاى جبل عامل بنام جویة مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا به جائى كه به عنوان عمل جراحى متوسل به بیمارستانهاى متعددى گردید ولى نتیجه این شد كه سستى در رانها و ساق پاى وى پدید آمد و هیچ قادر به حركت نبود مگر اینكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همین اصل بیست و پنج سال تمام خانه نشین شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام با این حال مى بود تا اینكه عاشوراى آقا ابى عبداللّه الحسین ع فرا رسید ولى او دیگر از مرض به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست او گرفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از خوبان مؤ منین به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زینب علیهاالسلام در شام برده تا در اثر توسل به ذیل عنایت دختر كبراى على ع شفا یافته و از گرفتارى مزبور بدر آید ولى برادران پیشنهاد وى را نپذیرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نیست كه تو را با این حال به شام ببریم واگر بناست حضرت تو را شفا دهد همینجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد.
فوزیه هرچه اصرار كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرده و صبر بیشترى پیشه كرد تا اینكه در یكى از روزهاى عاشورا در همسایگى مجلسى عزائى جهت حضرت سید الشهداء ع بر پا بود فوزیه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسایه رفت ، از بیانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل نمود و گریه زیادى كرد، تا اینكه بعد از پایان عزادارى با همان حال به خانه بر مى گردد. شب با حال گریه و توسل بعد از نماز مى خوابد و نزدیك صبح بیدار مى شود كه نماز صبح را بخواند مى بیند هنوز فجر طالع نشده او به انتظار طلوع فجر مى نشیند در این اثناء متوجه دستى مى شود كه بالاى مچ وى را گرفته و یك كسى به او مى گوید: قومى یا فوزیه برخیز اى فوزیه . او با شنیدن این سخن و كمك آن دست فورى بر مى خیزد و به دو قدمى خود مى ایستد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال مى شود. آن وقت نگاهى براست و چپ مى كند احدى را نمى بیند سپس رو مى كند به مادرش كه در همان اطاق خوابیده بود و بنا مى كند به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال دید مبهوت شد سپس از نزد مادرش بیرون دوید و به خارج از خانه رفت و صداى خود را به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه بلند كرد تا اینكه برادرانش با صداى خواهر بسوى او مى آیند وقتى آنان او را به آن حال غیر مترقبه دیدند صدا به صلوات بلند كردند آنگاه همسایگان خبردار مى شوند و آنها نیز صلوات و تهلیل و تكبیر بر زبان جارى مى كنند این خبر كم كم به تمام شهر رسید و سایر بلاد و قراء مجاور نیز خبر دار مى شوند و مردم از هر جانب براى دیدن واقعه مى آیند و تبرك مى جویند و خانه آنها مركز رفت و آمد مردم دور و نزدیك مى شود پس سلام و درود بى پایان بر تربت پاك مكتب وحى حضرت زینب سلام اللّه علیها باد.(1)
به اهل ذكر بگو مجلس دعا اینجاست

سعادت ار طلبى راه و راهنما اینجاست

بدست غیب زده پرچم سیه بربام

عزا وماتم سلطان كربلا اینجاست

به دردمند ومریض و زپا فتاده بگو

كسى كه درد ترا مى كند دوا اینجاست

ستاده صاحب بزم عزادراین مجلس

نظاره گر، به رخ یك یك شما اینجاست

به چشم دل اگر اى دوست نظاره كنید

ستاده فاطمه با جامه سیاه اینجاست

به سوى غیر مكن رو براى حاجت خود

بیا به بزم محبت كه آشنا اینجاست

-------------------------------------------
1-توسلات، ص51.

شنبه 23/10/1391 - 18:59
اهل بیت
امام حسن (ع)

دانشمند توانا شهید حاج شیخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى علیه فرمود یكى از منبرى هاى مهم تهران مرحوم حاج شیخ على اكبر ترك بود خیلى منبر خوبى بود او دو خوبى داشت یكى آدم رشید بود دوم آدم متدینى بود، عالى بود، حاج شیخ على اكبر تبریزى آن سال كه من نجف بودم ایام فاطمیّه عراق مى آمد فاطمیه اول را كربلا منبر مى رفت فاطمیه دوم نجف ، من از خودش ‍ شنیدم .
مرحوم حاج شیخ على اكبر تبریزى مى گفت : من جوان بودم تبریز منبر مى رفتم ماه رمضان تا شب بیست و هفتم ماه رمضان پیش نیآمد ما شبى نامى از آقا امام حسین ع ببریم غرضى هم نداشتم زمینه حرف جور نشد منبراست گفت همان شب بیست و هفتم رفتم خانه خوابیدم در عالم رؤ یا مشرف شدم محضر مقدس بى بى فاطمه سلام اللّه علیها سلام كردم حضرت كِدرانه جوابم داد. گفتم بى بى جان من از آن نوكرهاى بى ادب نیستم اسائه ادبى خیال نمى كنم از من سر زده باشد كه از من كدر شده باشید. چرا این طور جواب مرا مى دهید؟
حضرت فرمود: حاج شیخ مگر حسن پسر من نیست ؟ فهمیدم كار از كجا آب خورده چرا یادى از حسنم نمى كنى ؟ حسنم غریب است حسنم مظلوم است .(1)
شهى كه بود ز جانها لطیف تر بدنش

شدى بسان زمرد ز زهر كینه تنش

امام دوم و سبط رسول و پور بتول

كه ذوالجلال بنامید از ازل حسنش

روا نبود كه آبش بزهر آلایند

كسى كه فاطمه دادى زجان خود لبنش

فلك بدست حسن داد تا كه كاسه زهر

بریخته جگر پاره پاره در لنگش

چه حرفها كه شنیداززبان دشمن و دوست

كه سخت تر بدى از زخم نیزه بر بدنش

زبسكه جام بلانوش كرد و صبر نمود

فزون زجد و پدر بود گوئیا محنش

كمان جور كشیدند بر جنازه او

كه پاره پاره زپیكان تیر شد كفنش

-------------------------------------------
1-تنغمه هائى از بلبل بوستان حضرت مهدى عج، ج 3، ص 198.

شنبه 23/10/1391 - 18:58
اهل بیت
بدن حضرت رقیه (ع)

مرحوم شیخ احمد كافى این شهید گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف و واعظ شهیر و شهید در راه دین رضوان اللّه تعالى علیه فرمود: مرحوم سید هاشم رضوان اللّه تعالى علیه یكى از علماء بزرگ شیعه شام بود كه سه دخترداشته ، مى گوید یكى از دخترهایم خواب رفت یك شب بیدار شد صدا زد: بابا در شب بى بى رقیه را خواب دیدم . بى بى به من فرمود: دختر به بابات سیدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن من نارحت است قبر مرا تعمیر كنید. بابا اعتنائى نكرد، مگر مى شود با یك خواب دست به قبر دختر امام حسین ع زد.
فردا شب دختر و سطى همین خواب را دید: باز بابا اعتنایى نكرد. شب سوم دختر كوچولوى سید این خواب را دید شب چهارم خود سید هاشم مى گوید خوابیده بودم یك وقت دیدم یك دختر كوچولو دارد مى آید این دختر از نظر سِنّى كوچك است اما آنقدر با اُبهت است باصولت و جلالت دارد مى آید رسید جلوى من به من فرمود سید هاشم مگر بچه هایت به تو نگفتند كه من ناراحتم قبر مرا تعمیر كن ؟
گفت : من با وحشت از خواب پریدم رفتم والى شام را دیدم جریان را گفتم والى نامه نوشت به سلطان عبد الحمید، سلطان جواب نوشت براى والى كه ما جراءت نمى كنیم اجازه نبش قبر بدهیم به همین آقاى سید هاشم بگوئید خودش اگر جراءت مى كند قبر را نبش كند و بشكافد پائین برود قبر را تعمیر كند مادست نمى زنیم سید هاشم چند تا از علماى شیعه را دید، اینها حرم را قُرُقْ كردند، ضریح را كنار گذاشتند كلنگ به قبرزدند، مقدار كمى كه قبر را كندند آثار رطوبت پیدا شد، پائین تر رفتند، دیدند آب آمده در قبر بدن بى بى در كفن لاى آب افتاده ، سید هاشم رفت پائین دستهایش را برد زیر بدن این سه ساله ، بدن را با كفن از توى آبها آورد بیرون ، روى زانویش ‍ گذاشت ، آب قبر را كشیدند، نزدیك ظهر شد، بدن را گذاشتند در یك پارچه سفید نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى دستش ، تا غروب اینها مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمیر كردند، و به جاى آب گُلاب مصرف مى كردند، و گِل درست مى كردند و قبر را مى ساختند، جلوگیرى از آن آبها شد و قبر ساخته شد، یك تكه پارچه دیگر سیدهاشم از خودش آورد، روى كفن انداخت ، بدن را برداشت ، در قبر گذارد. علماى شیعه مى گویند در این چند روز همه گریه مى كردند سید هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتى سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بیرون دیگر داد مى زد گفتم سید هاشم چى شده چرا فریاد مى زنى ؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده بودم ، این كلمه را بگویم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده بودم . گفتیم سید هاشم چه دیدى ؟ گفت به خدا وقتى این بدن را بردم در قبر دستم را از زیر بدن بیرون كشیدم یك مقدار گوشه كفن عقب رفت دیدم هنوز بدنش ‍ كبود و سیاه است ، هنوز جاى آن تازیانه ها روى بدن این سه ساله باقى است .(1)
عمه جون بیاببین مهمون برامون آمده

یك سَرِ غرقه به خون تو غمسرامون اومده

بگو بچه ها دیگه گریه و زارى نكنین

از عزا بیرون بیان آخه بابامون اومده

مادر على بیاد سراغ اكبر بگیره

اینكه توى طبقه از كربلامون اومده

نباید كسى دیگه تو این خرابه بمونه

اونكه ما رو ببره به خونهامون اومده

بگو بچه ها بیان پاها مونونشون بدیم

اونكه مرهم بزاره به زخم پامون اومده

عمه جون هرچى مى خواى شكایت ازدشمنابكن

اونكه ویران كنه كاخ دشمنامون اومده

امشب از هر طرفى صداى یا حسین میاد

كربلائى كه شده نوحه سرامون اومده

-------------------------------------------
1-نغمه هائى از بلبل بوستان حضرت مهدى (عج)، ج 1، ص 29.

شنبه 23/10/1391 - 18:57
اهل بیت
درخت خون گریه مى كند

شگفت انگیزتر اینكه آثار دگرگونى اجسام از شهادت آقا امام حسین ع پس از گذشت چهارده قرن هنوز در گوشه و كنار به چشم مى خورد یكى از آنها جارى شدن خون از درخت چنار زر آباد است . زر آباد یكى از قصبات قزوین و در نزدیكى قلعه الموت است كه هر سال روز عاشورا هزاران نفر براى مشاهده چنار خونبار به آنجا مى روند و روان شدن خون را از درخت به چشم خود مى بینند.
آیة اللّه فقید سید موسى زرآبادى در كتاب كرامات به تفصیل از جارى شدن خون از درخت چنار در روز عاشورا گفتگو كرده از پدرش سید على و از جدش سید مهدى نقل كرده كه در هیچ سالى این موضوع تعطیل نشده است ، این كتاب چاپ شده و خطّى آن در كتابخانه پسرش سید جلیل زرآبادى در قزوین موجود است . آیة اللّه مظفّرى فشرده آن را در كتاب ایضاح الحجّة آورده است مرحوم آیة اللّه العظمى مرعشى نجفى در حاشیه عروه به هنگام بر شمردن خون هاى پاك مى نویسد:
همچنین است خونى كه از درختى موجود در قریه زرآباد از توابع قزوین خارج مى شود. نویسنده سطور مقدمةً خصائص الحسینیه سال گذشته با جمعى از دوستان به زرآباد رفته و روان شدن خون را از این درخت با چشم خود دیده است و از خوانندگان كتاب دعوت مى كند كه روز عاشورا را به زرآباد رفته این درخت را با چشم خود ببینید این درخت در كنار قبر مطهر امام زاده اى مشهور به على اصغر بن موسى بن جعفر ع قرار دارد و ظاهرا بیش از ششصد یا هفتصد سال از عمرش گذشته است در سال گذشته كه این ناچیز افتخار حضور داشته درست لحظه اذان صبح خون جارى شد و بیش ‍ از چهار ساعت ادامه داشت .(1)
شهر پر ولوله آفاق پر از شور ونواست

ماتم كیست خدایا كه جهان پرغوغاست

گرچه در روضه فردوس نباشد غم و رنج

اهل فردوس غمینند خدایا چه عزاست

ماتم كیست كه خون مى رود از چشم رسول

عرش ماتمكده جبریل امین نوحه سراست

اى دریغا كه شد از سم ستوران پامال

تن شاهى كه از او آدم و عالم برپاست

از چپ و راست بجز نیزه و شمشیرندید

هرچه افكند در آن دشت نظراز چپ و راست

زین مصیبت نه همى خلق كه خلق ملكوت

جاى اشك از مژه ارخون مى فشانند رواست

-------------------------------------------
1-ترجمه خصائص الحسینیه، ص 63.

شنبه 23/10/1391 - 18:56
اهل بیت

حاج شیخ جعفر شوشترى (ره)

علامه محقق حاج شیخ محمد تقى شوشترى در كتاب آیاتٌ بیّنات فى حقیقة بعض المنامات صفحه صدو چهل و سه مى نویسد: مرحوم آیة اللّه العظمى حاج شیخ جعفر شوشترى نور اللّه مرقد، الشریف صاحب كتاب خصائص الحسینیه كه خود به حق نابغه عصر و زمان خویش بوده مى فرماید: یك روز كه از تحصیلات علمى در نجف اشرف فارغ شدم و به وطن خویش شوشتر مراجعت نمودم با تمام وجود دریافتم كه مى بایستى در هرچه بیشتر آشنا كردن و مردم با معارف حقه اسلام انجام وظیفه بنمایم لذا روزهاى جمعه و بعدها با رسیدن ماه مبارك رمضان به خاطر این مهم ، تفسیر صافى را به دست مى گرفتم و از روى آن مردم را موعظه مى كردم و در آخر گفتار براى اینكه به قول مشهور هر غذائى نیاز به نمك دارد و نمك مجالس وعظ و ارشاد، ذكر مصائب مولى الكونین حضرت ابى عبداللّه الحسین ع است ، ناچار بودم از كتاب روضة الشهداء كاشفى نیز مقدارى مرثیه بخوانم . ماه محرم را هم كه در پیش ‍ بود بدین طریق گذرانیدم متاسفانه به هیچ وجه تحمل جدائى از كتاب را در وقت منبر نداشتم ، یعنى بدون در دست داشتن كتاب نمى توانستم مردم را موعظه كنم . از طرفى مردم هم بهره كافى نمى بردند، تا اینكه یكسال به همین منوال گذشت ، سال بعد نزدیكى ماه محرّم با خود گفتم تا كى مى بایستى كتاب در دست بگیرم و از روى آن صحبت كنم و نتوانسته باشم از حفظ منبر بروم باید اندیشه اى بنمایم و خود را از این مخمصه نجات دهم ، هرچه در این باره فكر كردم به جائى نرسیدم و راه چاره اى ندیدم و در اثر فكر كردن خستگى سر تا سر وجودم را فرا گرفت ، در این حال از شدت نگرانى به خواب رفتم و در عالم رؤ یا دیدم كه در زمین كربلا هستم . آنهم درست در موقعى كه موكب آقا ابى عبداللّه الحسین ع آنجا نزول اجلال كرده چشمم به خیمه اى كه بر افراشته بودند متوجه دشمنان كه با صفوفى فشرده مقابل آن خیمه ایستاده اند جلورفتم و داخل خیمه شدم . دیدم حضرت در آنجا نشسته اند بعد از سلام و معانقه آن حضرت مرا در نزدیكى خود جاى دادند و به حبیب بن مظاهر رحمة اللّه علیه فرمودند فلانى اشاره به من كردند مهمان ما مى باشد از مهمان مى بایستى پذیرائى كرد. آب در نزد ما پیدا نمى شود و لكن آرد و روغن موجود است برخیزید با آنها بر ایشان طعامى درست كن ، حبیب بن مظاهر حسب الامر حضرت از جاى بر خواست و بعد ازچند لحظه به داخل خیمه آمدند و طعامى با خود آوردند و آن را در پیش روى من گذاشتند فراموش نمى كنم كه قاشقى هم در ظرف طعام بود چند لقمه از آن طعام بهشتى صفت خوردم سپس بلافاصله از خواب بیدار شدم دریافتم كه از بركت زیارت آن حضرت مُلْهِم به نكات و لطائف و كنایاتى در آثار اهلبیت معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین شده ام كه تا به حال به هیچ كس بر فهم آنها از من پیشى نگرفته و دلیل بر این گفتار كتاب خصائص الحسینیه و شصت مجلس و سى مجلس و چهار مجلس ‍ همه از ترشحات و قلمى ایشان هستند.(1)
اى حسین جانم ، جان به قربانت

جان به قربان لطف و احسانت

اى عزیز فاطمه دستم به دامانت

اى عزیز فاطمه دستم به دامانت

من به قربان كربلاى تو

یار و انصار با و فاى تو

اشك غم ریزم از براى تو

غرقه خون شد پیكر پاك جوانانت

من به قربان شاهدان تو

و آن همه اشك عاشقان تو

-------------------------------------------
1-ترجمه خصائص الحسینیه، ص 20.

شنبه 23/10/1391 - 18:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته