• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3419روز قبل
شعر و قطعات ادبی

گفتی: سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله‌مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی: یک پلک نزده،
پرنده‌ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی: هیچ ستاره‌ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی‌سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دست‌ها و همکناری ِ دل‌ها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی: قول می‌دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه‌ی بی چنار و چلچله
روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی …

یغما گلرویی

شنبه 28/12/1389 - 17:46
شعر و قطعات ادبی

دیدی!
دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بی‌فردا گُمَت کردم
دیدی در آن دقایقِ دیر باورِ پُر گریه گُمَت کردم
دیدی آب آمد و از سَرِ دریا گذشت و تو نیامدی!

آخرین روزِ خسته،
همان خداحافظِ آخرین، یادت هست!؟
سکه‌ی کوچکی در کف پیاله با آب گفتگو می‌کرد،
پسین جمعه‌ی مردمانِ بی‌فردا بود،
و بعد، صحبتِ سایه بود، سایه و لبخندِ این و آن.
تمامِ اهالیِ اطراف ما
مشغول فالِ سکه و سهمِ پیاله‌ی خود بودند،
که تو ناگهان چیزی گفتی
گفتی انگار همان بهتر که رازِ ما
در پچپچِ محرمانه‌ی روزگار … ناپیدا!
گفتی انگار حرفِ ما بسیار و
وقت ما اندک و
آسمان هم بارانی‌ست …

راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پُر سوالِ تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید؟!
رسید، اما وقتی
که دیگر هیچ کسی در خاموشیِ خانه
خوابِ بازآمدنِ مسافرِ خویش را نمی‌دید …

سیدعلی صالحی

شنبه 28/12/1389 - 17:43
شعر و قطعات ادبی

قسمت من هر چه باشد
تو خارج از آنی
که هنوز هم
سر دوراهی
باقیمانده‌ای
هرچند چشم‌های من
تمام محبت تو را عاد می‌کند
و سردی دست‌هایم
گرمی تو را یاد
اما
با هر چه باداباد
که نمی‌شود! …

نسرین اوجاقی

شنبه 28/12/1389 - 17:41
شعر و قطعات ادبی

از این جا
تا جایی كه تویی
قدم نمی‌رسد
دست دراز می‌كنم
چیزی می‌نویسم
دریایی
دلی
قابی
غمی
از بی‌نشان
تا نشانی كه تویی
مرهم نمی‌رسد …
در این جا و این دَم
رونقی نیست
عطشناک آنم
آن دَم نمی‌رسد …

محمدرضا عبدالملکیان

شنبه 28/12/1389 - 17:39
فلسفه و عرفان

در زاویه ی نگاه فقیهانه ، خداوند در هیئت حاکمی آمر و ناهی جلوه گر می شود ؛ حال آنکه در منظر پر لطافت عارفان، خداوند نه تنها در چهره ی محبوبِ دلنشین ، بلکه در سیمای عاشق (۱)ومحبّ و طالبِ آدمیان ، رخ می نماید. خدایی که در جست و جوی انسان هاست ومهربانانه آغوش مادرانه ی خویش را به سمت بندگانش گشوده است . خدایی که شباهنگام که آدمیان در خواب ژرف آرمیده اند ، به انتظار نیایش ونجوای آنان نشسته ، و ایشان را می طلبد. خدایی که چنانچه آدمی به آهستگی به سوی او گام بردارد او شورمندانه ، دوان دوان به سراغ او می آید . رابطه ی انسان و خدا ازدریچه ی نگاه عارفان ، رابطه ای مبتنی بر کِشش و جاذبه است و این کشش و جذبه ، ابتدائاً از سوی خداوند پدید می آید و این کشش اوست که در آدمی ، طلب ورغبت ایجاد می کند : " این طلب در ما هم از ایجاد توست_مولوی " .

بایزید بسطامی می گوید  :

الهی ؛ از محبت خویش نسبت به تو درشگفت نیستم حال آنکه من بنده ای تهیدستم. شگفتی من از محبت توست نسبت به من ، حال آنکه تو پادشاهی توانایی!  (۲)

سی سال خدای را می طلبیدم ، چون بنگرستم او طالب بود ومن مطلوب!  (۳)

بشناسی و دوستش نداری ، محال است!  (۴)

خانم سیمون وی ، فیلسوف وعارف فرانسوی می گوید : در حقیقت ، خدا در جست وجوی انسان است ، نه انسان در جست و جوی خدا (۵)

پــولاد پاره هاییم آهن رباست عـــشــــقت         اصلِ  همه طلب تو در خود طلب ندیـدم  ( مولوی )

جذبه ی عشق به حدی است میان من و یار       که اگر من نروم ، او به طلب می آیــــد!

در کتاب إحیاء علوم الدین ، در اخبار داود (ع ) آمده است که خداوند متعال به داود (ع)  وحی کرده می فرماید :

« ای داود ، اگر آنان که از من روی گردانده اند می دانستند ، که چه انتظاری برایشان می کشم و نرمی و ملایمت من با آنان تا چه حد است و چقدر مشتاق آنم که گناهان را ترک کنند ، هر آینه از شوق ، جان می سپردند و بندبندوجودشان بر اثر محبت من از هم می گسست . ای داود ! این محبت من است نسبت به کسانی که از من روی گردانده اند ، پس چگونه خواهد بود محبت من نسبت به کسانی که به جانب من رو کرده اند. »(۶)

 

نبی اکرم (ص) می فرماید :  «خداوند، هر شب پس از گذشتن دو سوم شب ، به آسمان دنیا نزول می فرماید و می گوید: آیا كسی هست كه مرا بخواند تا او را اجابت كنم؟ آیا كسی هست كه از من بخواهد تا به او بدهم؟ آیا كسی هست كه از من طلب بخشش كند تا او را ببخشم»؟ (بخارى:1145)

تعدادی اسیر جنگی نزد نبی اكرم (ص) آوردند. در میان آنان  زنی وجود داشت كه از پستانهایش شیر می ریخت. ناگهان، در میان اسیران، چشم اش به كودكی افتاد. به محض اینكه او را دید، در آغوش گرفت و به سینه اش چسباند و شروع به شیر دادنش كرد. نبی اكرم (ص) خطاب به اصحاب فرمود: «آیا این مادر، فرزندش را در آتش می اندازد»؟! گفتند : خیر، اگر توانایی داشته باشد (مجبور به انداختن نباشد) نمی اندازد. فرمود: «بدانید كه خداوند، بر بندگانش از این مادر هم نسبت به فرزندش، مهربانتر است». (بخارى:5999)

مردی به حضورپیامبر(ص) رسیددرحالی که دردستش چیزی بودکه باپارچه پوشیده شده بود. وقتی پرده برگرفت روشن شدکه جوجه هایی کوچکندکه همراهشان پرنده ای قراردارد. پیامبر(ص)ماجرارا جویا شد. آن صحابی پاسخ داد: ازکناردرختانی عبورکردم که لانه های پرندگان بررویشان قرارداشت ومن هم جوجه های یک لانه رابرداشتم اماناگهان مادرجوجه هاآمده ودورسرم چرخ زد، من هم جوجه هارانشانش دادم و اوخودرابه آنان چسباند ، لذا اورا همراه جوجه ها در لباسم پیچیدم.  پیامبر(ص) به آن مردگفت که جوجه هارابرزمین بگذارد، آن مردچنین کرد وبازهم آن پرنده ی مادر پرنگرفت وازجوجه هاجدانشد وهمراهشان ماند. همگی ازعطوفت مادر در شگفت شدند. پیامبر(ص) گفت:« آیا ازمهر وعطوفت مادر پرنده به جوجه هایش در شگفت شدید؟» گفتیم آری. پیامبر(ص) گفت:  « سوگند به خدایی که مرابه حق مبعوث گردانیده است،خداوند از این مادربه بندگانش مهربانتراست.» (ابوداود)

در حدیث قدسی آمده است : « ای بندگان من ، بی تردید من ظلم و جور را بر خویشتن حرام کرده ومیان شما نیز حرام و ممنوع گردانیده ام ، بنابراین به یکدیگر ستم نکنید. ای بندگان من ، جملگیِ شما گمگشته وگمراهید ، مگر آنکس که من هدایتش کرده باشم ؛ پس از من طلب هدایت کنید ، تا رهنمونتان شوم . ای بندگان من ، همه ی شما گرسنه اید ، مگر آنکه من او را طعام دهم ؛ پس از من طلب طعام کنید ، تاشما را اطعام کنم. ای بندگان من ، تمامیِ شما عریانید ، مگر آنکس که من او را پوشانیده باشم ، پس از من طلب پوشش کنید ، تا شما را بپوشانم. ای بندگان من ، شما بامدادان و شامگاهان خطا واشتباه می کنید ، ومن تمامیِ گناهان را می آمرزم ، پس از من طلب آمرزش کنید ، تا شما را بیامرزم. ای بندگان من ، شما نمی توانید ضرر و صدمه ای به من برسانید ، و در توانتان نیست که منفعت و سودی عاید من کنید . ای بندگان من ، اگر نخستین و آخرین فردتان ، و انسان و جنتان ، به مانندقلب متقی ترین فرد باشند ، این امر در مُلک و جبروت من چیزی نمی افزاید. و چنانچه نخستین وآخرین فردتان و انس وجنتان ، به مثابه ی قلب سرکش ترین فرد  در آید ، چیزی از مُلک و جلال من نخواهد کاست . ای بندگان من! اگر نخستین وآخرین فردتان و انس وجنتان ، جملگی در دشتی فراخ گرد آیند ، و هریک از من چیزی درخواست کنند ، به هر فرد ، خواسته اش را عطا می کنم ، بی آنکه چیزی از مُلک و جبروت من کاسته شود مگر به آن میزان که سوزن چون به دریا اندر شود ، از آب دریا کم می کند . ای بندگان من ! به راستی من تنها اعمال و رفتار شما را می شمارم و محاسبه می کنم ، سپس به تمام و کمال ، پاداش و جزای آن را به شما خواهم داد . پس هرکس پاداش نیکو یافت ، خداوند را سپاس گوید و هر آنکه جزایی جز آن را یافت ، جز خویشتن را نکوهش نکند. » (صحیح مسلم)

در حدیث قدسی دیگری آمده است : « من با بنده ام بر اساس گمانی که به من دارد، رفتار می نمایم. و هنگامی که مرا یاد می کند، من با او هستم. پس اگر در تنهایی مرا یاد کند، من هم او را در تنهایی، یاد خواهم کرد. و اگر مرا در میان جمع، یاد کند، من او را در میان جمع بهتری، یاد خواهم کرد. و اگر به اندازه یک وجب به من نزدیک شود، من به اندازه یک متر به او نزدیک می شوم. و اگر به اندازه یک متر به من نزدیک شود، من به اندازه دو متر به او نزدیک می شوم. و اگر قدم زنان به سوی من بیاید، من دوان دوان به سوی او خواهم آمد». (بخارى:7405)

همچنین در حدیث قدسی آمده است : «  ای فرزند آدم ، تا زمانی که مرا می خوانی و به من امید بسته ای ، گناهان سرزده از تو را می بخشم و پروایی ندارم . ای فرزند آدم ، اگر گناهانت سر به آسمان بردارند ، سپس از من طلب گذشت کنی ، از تو می گذرم ؛ ای فرزند آدم ، چنانچه تو با یک دنیا گناه  به ملاقات من آیی در حالیکه برای من انباز و همتایی نگرفته ای ،  من در مقابل ،  با یک دنیا مغفرت،  به پیشواز تو می آیم . »  ( روایت ترمذی )

از رسول مکرم اسلام (ص) روایت شده است که می فرماید : خداوند متعال دستانش را شباهنگام می گشاید تا خطاکار روز بازگردد و توبه کند و دستانش را به وقت روز می گستراند تا گنهکار شب به سوی او باز گردد ، تا این که خورشید از مغرب طلوع کند( که نشانه ی آغاز قیامت است ) ( صحیح مسلم )

در حدیثی دیگر  می فرماید : «خداوند از توبه ی بنده اش بیشتر از فردی خوشحال می شود كه در جای خطرناكی منزل گرفته و سواری و آب و غذا ، همراهش باشد. آنگاه، سرش را بر زمین می گذارد و لحظاتی می خوابد و بیدار می شود. می بینید كه سواری اش رفته است. پس گرما و تشنگی بر وی غلبه می كند. در این وقت، با خود می گوید: بر می گردم و سرجایم می مانم. پس از برگشتن، باز هم لحظاتی به خواب می رود. سپس بیدار می شود و سرش را بلند می كند. ناگهان، سواری اش را در كنار خود می بیند». (یعنی خداوند از توبه ی بنده اش از این فرد هم بیشتر خوشحال می شود). (بخارى:6308)

دردوجهان لطیف وخوش همچو امــیر ما کـــــجا ؟      ابروی او گره نشد ، گرچه که دید صد خطا

چشم گشا و  رو نگر  ،  جرم   بیار و خو   نــــگر       خویِ چو آبِ جو نـگر ، جمله طراوت وصـــفا

من  ز سلام  گرم  او   آب  شدم   ز شــرم   او        وز  سـخنـان ِ نرم  او  آب شوند سـنگ ها   (مولوی)

**

ای دل  چه  انـدیشـیده ای  در عــذر آن  تـقـصـــــیــرها    

 زان  سوی او  چندان  وفا  زین سوی تو چندین  جــفا

زان سوی او چندان کرم زین سو خــلاف وبیـــش وکــم  

زان سوی او  چندان  نـِعَم  زین  سوی تو چندین خـطا

زین سوی تو چندین حسد چندیـن  خیـال و ظـــن بـــد    

زان سوی او چندان کشش چندان چشـش چندان عطا

چندین چشش ازبهر چه ؟ تاجان تلخت خـــوش  شود    

 چنـدین کشـش از بـهر چـه ؟ تـا در رســی  در اولــــیـا  

(مولوی)

ای بسا مخــــلص که نالـــد در دعا           تا رَوَد دودِ خلــــوصـــــــــش بر ســــما

پــــــس ملــایــک با خدا نــالنــد زار          کای مُــــجــیب هـــر دعا و ای مستجار

بنـــده ی مؤمن ، تــضرّع می کــنـد          او نـــــــمی دانـــــد بجــــــز تـو مستنـد

تو عـطا بــیگانــگان را مــی دهـــی          از تــــو دارد آرزو هــــر مـــشـــــــــتهـی

حق بفرماید که نه از خواریّ اوست          عـیـــن تأخیر عـــطا ، یــــــــاریّ اوست

حاجت آوردش زغفلت ، سـوی من           آن کشـیدش مــوکــشان در کوی مـن

گـــــر بــر آرم حــاجتــــش او  وا رود          هـــم در آن بــازیــچه مستغــرق شــود

گرچـه می نالد به جان یا مستجـار          دل شکسته ، سینه خسته ، گو : بزار

خــوش هــــمـــی آیـــد مــرا آوازِ او           و آن خـــدایــا گــفــــتــــــــــن و آن راز او

و آنـــکــه انـــدر لــابـــه و در مـاجـرا           می فـــریــبـــانـــد به هـــر نـــوعی مـرا

طــوطــیـان و بــلبـلان را از پــسـند           از خــــوش آوازی قفس در می کُننــــد

(مثنوی ، دفتر ششم )

... مهربان وســـــــــاده وبی کینه است          مثل نـــوری در دل آئـــــــینه است

عادت اونیست خشـــــــــــم ودشمـنی          نام اونــور و نشانش روشــــــــنی

خشم نامی از نشانــــــی های اوست         حالتـــــــــــی از مهربانیهای اوست

تازه فهمیدم خدایــــــــــــم این خداست          این خــدای مـــــهربان وآشناست

دوستی از من بـــــــــــــه من نزدیک تـر          ازرگ گـــــــــــــردن به من نزدیکتر

 آن خدای پیـــش از این را بـــــــــاد برد            نــــــــــــــام اوراهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خــــــــــــــــیال و خواب بود          چون حبابی نقش روی آب  بــــود

می توان با این خـــــــــــدا پـــــرواز کرد           سفــــــره ی دل را برایـش باز کرد

می توان با اوصمیمــــــــی حـــــرف زد           مثل یــــــاران قدیمی حــــــرف زد

میتوان تــــصنیـفی از پـــــــرواز خــواند           با الفــــبای ســکـــــوت آواز خواند

می توان در وصف او هر چـــــــیز گفت          میتــوان شعــری خیال انگیز گفت.... (۷)

( قیصر امین پور )

_________________

1_ ظاهراً در متون دینی ، از واژه ی عشق در زمینه ی رابطه ی انسان وخدا  استفاده نشده است. از نظر برخی ، عشق افراط در محبت است و لذا نه در خصوص خداوند و نه محبت انسان به او قابل استعمال نیست ، شیخ ابوعلی دقّاق می گوید : « عشق آن بود که در محبت از حد در گذرد و حق تعالی را وصف نکنند بدان....و اگر دوستی خلق همه به یک شخص دهند به استحقاق قدر حق سبحانه نرسد پس نگویند که بنده از حد در گذشت ... وصف کردن حق به عشق بنده را ونه بنده را به عشق حق ، بهیچ وجه روا نباشد _ رساله ی قشیریه » لذا ، اطلاق واژه ی عاشق برای خداوند متعال ، با قدری مسامحه  و اخذ معنای عرفی و نه اشتقاقی کلمه ، همراه است.

2و3و4_  دفترروشنایی ، ازمیراث عرفانی بایزیدبسطامی گردآورده ی محمدبن علی سهلگی ، ترجمه ی محمدرضاشفیعی كدكنی. انتشارات سخن. 1384.

5 _  نامه به یک کشیش ، سیمون وی ، ترجمه فروزان راسخی ، نشر نگاه معاصر ، 1382

6_  یا داود لو یعلم المدبرون عنی کیف انتظاری بهم و رفقی بهم و شوقی الی ترک معاصیهم لماتوا شوقاً وتقطعت اوصالهم من محبتی . یا داود هذه إرادتی فی المدبرین عنی فکیف إرادتی فی المقبلین علیّ . ( إحیاء علوم الدین ، کتاب المحبة والشوق والأنس و الرضا )

7_ قسمتی از مثنوی زیبای « پیش از این ها » از کتاب « به قول پرستو » دفتر شعری از قیصر امین پور .


جمعه 27/12/1389 - 16:21
شعر و قطعات ادبی

عباراتی عاشقانه از کریستیان بوبن :

حاضرم جز این جمله تمامی کتابهایم و کتاب بعدیم از میان برود : « یقین به اینکه روزی، کسی مارا برای یک بار هم که شده دوست داشته است ، سبب پرکشیدن قطعی دل در نور می شود.»  ممکن است همه چیز از من گرفته شود ، اما این جمله در من به همان اندازه نگاشته شده که در کتاب هایم.(۱)

لحظه هایی پیش می آید که دلم برای کسانی که دیگر در زندگی ام نیستند ، حتی آنان که با من بیگانه اند یا دشمن، تنگ می شود. دلم می خواهد به یک یکشان بدون استثنا تلفن بزنم و بگویم : «دوستت دارم با همه ی خوب وبدهایت، با همه ی آنچه داری وشباهتی به من ندارد، دوستت دارم همان طور که هستی، زنده » . واگر این کار را نمی کنم صرفاً به این خاطر است که می ترسم به نام دیوانه ای تمام عیار و مشنگ دستگیرم کنند وبه تیمارستان بفرستند . (۲)

 مسئله ی عشق ، پاسخی ندارد . نه اینکه مسئله ی پیچیده ای باشد ؛ نه ، موضوع این است که عشق یک مسئله نیست، فقط حقیقتی است بدیهی، احساس آرامشی است عمیق، خطی آبی رنگ است روی پلک ها ، لرزش لبخندی است روی لب ها . لازم نیست به حقیقتی بدیهی، پاسخ بدهیم . نگاهش می کنیم ، تماشایش می کنیم، در سکوت با هم تقسیمش می کنیم ، ترجیحاً در سکوت. (۳)

همه ی ما تنها در جستجوی یک چیز در زندگی هستیم : که از آن لبریز شویم که بوسه ی یک نور را در قلب یخ زده مان دریافت کنیم ، ملایمت عشقی فناناپذیر را تجربه کنیم . زنده بودن یعنی دیده شدن، یعنی ورود به نورِ نگاهی پر محبت : هیچ کس از این قانون مستثنی نیست . (۴)

زایشگاه مکان از خود گذشتگی است واز همین روی مرا منقلب می سازد : کسی که در نهایت توانایی است ، تمامی توانمندی خویش را نثار ناتوان ترین موجود می کند. عشق هولناک ترین رویداد است. به سان تنفس دهان به دهان با خداست ، به سان به زندگی برگرداندن چیزی در عالم نهان است . عشق ورزیدن عملی ماورای طبیعی است ، تجربه ای عرفانی است و جز این چیزی نیست . عرفانی است که به یکسان می تواند به دخترکی روستایی یا متألهی بزرگ عطا شود . (۵)

از شما می پذیرم که عشق امری درک ناشدنی است . اما آنچه درکش محال باشد ، زیستنش بس ساده است . (۶)

عشق بزرگسالانه و پخته و معقول وجود ندارد . هیچ بزرگسالی با عشق چهره به چهره نمی شود و تنها کودکان با آن روبرو می گردند، تنها روح کودک که روح فراغت و دل آسودگی است وروح بی روحی است، عشق را در می یابد .... خدا آن چیزی است که کودکان می دانند ، نه بزرگسالان . بزرگسالان وقت خود را برای غذا دادن به گنجشکان هدر نمی دهند . (۷)

زیبایی از عشق پدید می آید ، وعشق از توجه . توجهی ساده به سادگان ، توجهی ناچیز به ناچیزان، توجهی زنده به تمامی زندگیها (۸)

---------

۱.  نور جهان ، کریستیان بوبن ، ترجمه ی پیروز سیار ، نشر آگه ، 1385

۲. تصویری از من در کنار رادیاتور ، کریستیان بوبن، ترجمه منوچهر بشیری راد ، نشر اجتماع، 1386

۳.ایزابل بروژ ، کریستیان بوبن ، ترجمه مهوش قویمی ، نشر آشیان ، 1385

۴. غیر منتظره ، کریستیان بوبن ، ترجمه ی نگار صدقی ، نشر ماه ریز ، 1385

۵. نور جهان ، کریستیان بوبن ، ترجمه ی پیروز سیار ، نشر آگه، 1385

۶.  رفیق اعلی ، کریستیان بوبن ، ترجمه پیروز سیار ، نشر طرح نو ، 1384

۷. رفیق اعلی ، کریستیان بوبن ، ترجمه پیروز سیار ، نشر طرح نو ، 1384

۸. رفیق اعلی ، کریستیان بوبن ، ترجمه پیروز سیار ، نشر طرح نو ، 1384

جمعه 27/12/1389 - 16:13
شعر و قطعات ادبی

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سرآشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است
ارزش جان‌کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارة معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟

جمعه 27/12/1389 - 15:47
شعر و قطعات ادبی

اگر چه سیلی آئینه‌‌ها کَرم کرده‌ست

و تا همیشه سکوت مصوّرم کرده‌ست

 

نمی‌تواند از طعم شوکرانی من

مذاق پاک کند آنکه نوبرم کرده‌ست

من از تبار غزل‌های سهل و ممتنعم

که هر که گوش سپرده‌ست از برم کرده‌ست

حسود یعنی باور کنم خودم را باز

که باز شورترین چشم باورم کرده‌ست

 

زمان، زمانه‌ی افسانه‌های طی شده نیست

چه آتشی است که ققنوس‌پرورم کرده‌ست

کبوترانه به بامم نشسته بودم ـ‌ شعر

برای قاف تو سیمرغ دیگرم کرده‌ست

چه فرق دارد، شیطان و یا فرشته شدن

که عشق بر حذر از هر دو پیکرم کرده‌ست

از آب‌های جهان سهم بی‌کرانگی‌ام

جزیره‌ای‌ست که در خود شناورم کرده‌ست

جزیره‌ای که تویی ابتدای اقیانوس

و انتهای زمینی که (شاعرم) کرده‌ست

 

محمدعلی بهمنی


پنج شنبه 26/12/1389 - 19:34
شعر و قطعات ادبی
نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم...
که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،

زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر
خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو
یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را
بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم...

اگر این بار زمان روی زمین بند شود
نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را...
لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم
از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

"در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیداشدو..."این است که حالا باهم...

من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت
جمله ای از تو:"چه خوب است که لیلا باهم

دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی
صدوده سال بمانیم در این جا با هم"

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا
تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم
چهارشنبه 25/12/1389 - 21:16
شعر و قطعات ادبی

نگاهت چه رنج عظیمی ‌است،
وقتی به یادم می‌آورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفته‌ام  . . .

 " آنتوان دوسنت اگزوپری"

چهارشنبه 25/12/1389 - 21:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته