• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 466
تعداد نظرات : 249
زمان آخرین مطلب : 3977روز قبل
اهل بیت
دلم دوباره ببین که شده پریشانت
عزیز فاطمه ای جان من به قربانت

برای روز ظهورت، برای آمدنت
چقدر مانده که کامل شوند یارانت؟

بگو چگونه بیایم چگونه آقا جان
به جستجوی تو و خیمه و بیابانت

به که قسم بخورم بی تو من کم آوردم
بس است این همه دوری بس است هجرانت

تو را قسم به صبوری قلب منتظران
عزیز فاطمه برگرد سوی کنعانت

عدالت علوی تو خواب این شهر است
فدای آن لبه ی ذوالفقار برانت

اگر چه لایق احسان تو نبودم من
همیشه شامل من بوده است احسانت

از این حجاب پر از ابر آسمان، آخر
ظهور می کند آن روی ماه پنهانت
شنبه 16/10/1391 - 1:21
اهل بیت

یک اربعین گذشته و زینب رسیده است
بالای تربتی که خودش آرمیده است

از شام کینه رسیده مسافرت
پس حق بده که چنین داغدیده است

احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است
در کربلا نسیم مدینه وزیده است
...

جمعه 15/10/1391 - 3:2
اهل بیت

این روزها دارم به رفتنت فکر می‌کنم و به این فکر می‌کنم که اگر یک مرد٬ روزی رفتن را انتخاب کند٬ دلش می‌گیرد. که اگر یک مردِ خیلی مهربان٬ بخواهد که برود... خیلی دلش می‌گیرد٬
نه به خاطر رفتنش... به خاطر تنهاییِ بزرگی که پشتِ این رفتن هست... به خاطر نامهربانیِ مردمی که این تنهاییِ بزرگ را ساخته‌اند.

*
تنهای مهربان من! میدانم که امشب خیلی دلت گرفته است

داغدار عزای جدت حسینی....
آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت جدک الحسین (ع)

 

 

جمعه 15/10/1391 - 2:59
اهل بیت

چشمانت را بر اشک بشوی، ای جان خسته از تلاطم دنیا...
که کاروان عشق؛ بدون قافله سالار می رسد به دشت بلا...
چهل وادی داغ و اندوه را،
جز زیبایی ندیدن،
تنها نگاهی از چشمان زینبــــ می تواند و بس
http://img.tebyan.net/Big/1390/09/1522523825518721911821474159015315108210108.jpg...

جمعه 15/10/1391 - 2:53
اهل بیت

از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛
از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته،
از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى،
ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید.

حالا چهل روز است که مرثیه هامان را
در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را
سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم.
«
اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».

از شام تا کربلا ،از کربلا تا شام،
حکایت سرهاى جسور شماست
که شمشیرها را به خاک افکند.

من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛
از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى.

امروز، اربعین خورشید است.
نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛
چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند!

رفته اید و پس از شما، جاده ها،
اسیر زمستانى همیشگى اند.
پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند.
زخم عاشورا همیشه تازه است

پاییز را دیده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین مى ریزد
و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟!
اکنون دیرى است که پروانه هاى هاشمى مان را
شعله هایى یزیدى، بر تپه هاى خاکستر فرو ریخته اند.

دیرى است که گیسوان کودکى رقیه را
بادهاى یغماگر، با خویش برده اند.
زمین، پاییزش را از یاد مى برد،
اما زخم عمیق عاشورا را هرگز.
سال ها مى گذرد و ما همچنان
سوگ کبوترانى آزاده را بر سینه مى کوبیم.

 

 

 

جمعه 15/10/1391 - 2:47
اهل بیت

«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»

«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد

قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید

اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام

اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت

گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

همرهم زین العباد این حجت دادار را

جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

 

جمعه 15/10/1391 - 2:39
اهل بیت


اینک قریب چهل روز از غروب غم فزای شهادت شقایق‌ها می‌گذرد؛از آن روز تا امروز چهل روز در سوگ ابرمردی نشستیم كه حیات اسلام مدیون رگ‌های پاره پاره اوست. قصه سر و نیزه، قصه لب‌های خونین و قرآن، قصه سیلی و صورت گلگون كودک غمگین و تمام حقیقت هایی كه هر سال از پرده چشمان ما می گذرد را شنیده ایم. کربلا؛ این خارستان خشک و بی‌آب، دریای انسانیت و کمال است، اقیانوس بی کرانه‌ای است که در آن گوهر همه عظمت‌ها و خوبی‌ها به رنگ مظلومیت، یافتنی است؛ اما غواص قهار می‌طلبدو هر کدام به فراخور حالمان از کربلا، محرم، عاشورا و اربعین، برداشتی داریم و بر اساس آن قضاوتی .... و شیعه همیشه و در تمامى روزهاى سوگوارى حضرت سیدالشهداء علیه ‌السلام و از آن جمله روز اربعین آن حضرت، در زیارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى نكرده و از اینجاست كه امام حسن عسكرى ‏علیه‏‌السلام زیارت اربعین را از علایم ایمان شمرده است.

ایام اربعین شهادت حضرت امام حسین (ع) ویاران باوفایش برعزاداران حسینی تسلیت باد.

 

جمعه 15/10/1391 - 2:32
اهل بیت

غم عاشورا هنوز بر دلمان مانده که نوای اربعین ما را نهیب می زند
که چله نشین غـم حسـین بـاید بود و اشک ها بر غـربت او بـاید از عمق جـان فشـاند.
و اربعین حکایتش حکایت غربت است حکایت چله ای از غربت میان خواهر و برادر و میان ما و غم عصر عاشورا…

 

جمعه 15/10/1391 - 2:29
اهل بیت

1ـ معروف است كه سر مطهّر دو شهید از بدن جدا نشد و آن ها عبارتند از:

على اصغر و حُرّبن یزید ریاحى. لیكن بعضى نوشته اند: ابو ایّوب غنوى دستور داد تا جسد این كودك را بیابند و سرش را از تن جدا كرده، بالاى نیزه كنند و در مجلس عبیدالله سر امام حسین و سر على اصغر در یك تشت بوده است.

2
ـ امام (علیه السلام) از میان جسدهاى شهدا، تنها جسد على اصغر را دفن كرد.

3
ـ امام (علیه السلام) بدن على اصغر را با خون گلویش رنگین كرد و آنگاه او را دفن نمود.(51)

4
ـ على اصغر تنها شهیدى است كه روى دست پدر جان داد. نوشته اند كه در لحظه جان دادنش منادى از آسمان ندا داد:«دَعْهُ یا حُسَین فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعاً فِی الْجَنَّةِ»;(52)«او را به خدا بسپار; زیرا در بهشت شیردهنده اى براى اوست

5
ـ امام خون او را به آسمان پاشید و قطره اى از آن به زمین نیامد.(53)

6
ـ در باره اثر تیر حرمله و اصابت آن به حلقوم او، آمده است: «فَذَبَحَهُ»(54) یعنى تیر گلویش را «برید»، در حالى كه تیر در محل اصابت سوراخ ایجاد مى كند. به نظر مى رسدكه نوك تیر را پهن ساخته بودند و به همین علت گلوى او را بریده است.

7
ـ على اصغر مصداق كامل و بارز مظلومیت بود; چراكه او طفل بود و نمى توانست بر ضد سپاه دشمن كارى انجام دهد.

8
ـ پس از شهادت او امام (علیه السلام) سر به آسمان كرد و فرمود:«وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ الظّالِمِینَ»;(55)«خدای ! انتقام ما را از جفاكاران بستان

9
ـ شهادت مظلومانه او، یكى از حوادث كم نظیر و فراموش نشدنى تاریخ است.


------------------------


51
ـ تهذیب الأحكام: شیخ طوسى، محمد بن الحسن (460 ه .) دارالكتب الاسلامیه، طهران

52
ـ تهذیب التهذیب: ابن حجر العسقلانى (852 ه .) دار صادر / بیروت.

53
ـ الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطى (911 ه .) دارالفكر / بیروت

54
ـ جلاءالعیون: مولى محمد باقر مجلسى (1111 ه .) انتشارات رشیدى.

55
ـ جواهرالعقول فى شرح فرائدالاصول: محمد رضا الناصرى، الدار الاسلامیه

 

.

چهارشنبه 13/10/1391 - 1:57
شعر و قطعات ادبی

 

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟

خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد


"علی رضا لک"

 

 

 

چهارشنبه 13/10/1391 - 1:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته