من یک مسافرم
در کوچه های مضطرب وداغدار شب
در لحظه های ملتهب وزردرنگ صبح
من یک مسافرم
من یک مسافرم
با کوله بار رنج
با غربتی عجیب
بی هیچ آشنا
دستان من تهی است
این جاده هم دراز
پای عبور نیست
شبهای ما به ظلمت خود خو گرفته اند
مهتاب!
مرده است
الا نگاه تیره شب آشنای ماست
او بر نگاه سرد زمین حکم میکند
آن آشنا کجاست
آن نرگس سپید
آن قاصد بهار
ای کاش میرسید
بغض فرو نشانده ما
با طلوع او
سرباز میکند
می شود پنجره ها باز اگر برگردی !
و زمین غرقه آواز اگر برگردی !
باغ باز آمدنت را به همه می گوید
آه ای سرو سر افراز اگر برگردی !
باز می گردد آخر به زمین سر سبزی
می تپد قلب زمان باز اگر برگردی !
رخت می بندد از این آینه تاریکی ها
روشنی می شود آغاز اگر برگردی !
با تو این پنجره ابری من خواهد دید
آسمانی پر پرواز اگر برگردی !
پیش چشمان تو ای آینه رو اشعارم
باز هم می کند اعجاز اگر برگردی !
مرتضی کردی
امام باقر(ع ) می فرمایند :
« القائم منا منصور بالرعب موید بالنصر تطوی له الارض و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب .
قائم ما به وسیله رعب (در دل دشمنان ) یاری شده و با نصرت الهی تایید شده است . زمین زیر پایش پیچیده می شود و گنج های زمین برای او ظاهر می شود و دولت او به شرق و غرب جهان می رسد » . (1 )
حضرت امام سجاد (ع )می فرماید :
« اذا قام قائمنا اذهب الله عزوجل عن شیعتنا العامه و جعل قلوبهم کزبرالحدید و جعل قوه الرجل منهم قوه اربعین رجلا و یکونون مکارم الارض و سنامهالله
هنگامی که قائم ما قیام کند خداوند آفت را از شیعیان ما برمی دارد. و قلب های آنان را مانند پاره ای آهن قرار می دهد و نیروی یک مرد را مساوی با چهل نفر قرار می دهد و این ها حاکمان روی زمین هستند ... » (2 )
پاورقی :
.1 کشف الغمه ج 3 ص .324
.2 بحارالانوار ج 52 ص .327
آقا جان
امروز نیا عزیزمان می آید
فردا نیا امیرمان می آید
داریم حساب می کنیم
از آمدنت چه گیرمان می آید
من روز و شب ظهور تو را آه می کشم
در آسمان عبور تو را آه می کشم
می پرسمت ز روز و بیابان و کوه و دشت
من پاسخ ظهور تو را آه می کشم
پیداتری از آن که ببینم تو را به چشم
در محضرت حضور تورا آه می کشم
می خوانمت به نام و نمی دانمت هنوز
من فرصت مرور تو را آه می کشم
گاهی غم فراق تو را گریه می کنم
گاهی وصال دور تو را آه می کشم
وقتی نمی رسم به خیال وصال تو
من هم دل صبور تورا آه می کشم
از این فصول پر زحقارت دلم گرفت
من فصل پرغرور تو را آه می کشم
موعود عشق مهر جهانتاب آخرین
بر من بتاب نور تو را آه می کشم
رضا اسماعیلی
در عبور از گذر لحظه ها، در تپش مدام زمین و نگاه زهرآلود زمان، دستهای ما تو را می طلبد یا مولا!
مهر در سراشیب جاده ی عمل زیر چرخهای سنگین ستم له میشود در نبودت!
تو ما را رها نخواهی کرد و ما هر روز و هر ساعت و حتی هر ثانیه در آرزوی زیارت رخ چون خورشیدت، دست بر آسمان داریم و در محمل نیاز، از پروردگار بلند مرتبه، ظهور پرشکوه تو را تمنّا می کنیم!
آقای ما!
بیا که احساس نیازمند توست!
پرنده ها در سلام صبحگاه خود تو را می خوانند و گلها به امید نوازشت رخ می نمایانند!
بیا که دستهای نا توان ما در آرزوی یاوری تو مولا، شب و روز از گونه هامان قطرات شبنم را بر می چیند و لطافت باران را به جاده های عشق می پاشد، بلکه گلستانی بسازد از گلهای ناز و اطلسی که فرش راهت باشد و خاک قدمت!
بیا که زمین تشنه ی محبت و سلام توست و زمان در نقطه ی انتظار ایستاده است........
در این زمانه برادر، که فصل بیدردی است
به گرده های شرف، دشنه های نامردی است
به جاده های خطر، جای پای مردی نیست
و جاده در قرق قوم عافیت گردی است
جسارتی به زمین گل نمی کند هرگز
به چهره های همه، آیه هایی از زردی است
نمی وزد به جهان، خشم استخوانمردی
و این جهان ستمستان ناجوانمردی است
خدا کند تو بتابی، عدالت موعود (عج)
که فصل روشن تو، فصل خوب همدردی است
ای گهر آخر دریای دین
چشم به برگشت تو دارد زمین
منتظرانیم به دیدار تو
مشتریانیم و خریدار تو
خلق، پریشان شده از دوری ات
جان جهان، واله مستوری ات
هرشب جمعه که فرا می رسد
وعده ای از عشق به ما می رسد
دل که به امید تو وابسته شد
لایق و بایسته و شایسته شد
کاش بیایی! که پس از سال ها
نورببخشی به شب و روز ما
محسن امیدی
آقا جان
از دوری توغمین ونالان هستیم
وز کرده خود کمی پشیمان هستیم
اصلیت ما را تو اگر میپرسی
از کوفه ولی مقیم تهران هستیم
هنوزم انتظاروانتظاراست
هنوزم دل به سینه بیقراراست
هنوزم خواب میبینم به شبها
همان مردىکه براسبىسواراست
همان مردىکه آیدجمعه روزى
واین پایان خوب انتظاراست
التماس دعا
نسیم نور، ز اقضای شب وزید، بیا
شب گلایه با شام دگر کشید، بیا
به روی چشمه شب زنبق سپیده شکفت
ستاره پر زد و از آسمان پرید بیا
گلاب سرخ سجر ریخت روی تربت خاک
پرنده ی قفس نور پر کشید ، بیا ...
مرا شکستی و شوقت دوباره ساخت مرا
زمن بریدی و جانم به لب رسید بیا ،
که زندگی بسرایم در کجاوه ی باد
که پنجره بگشائیم بر امید بیا
من اشک رهگذر کوچه های مهتابم
که قطره فطره به شن زار شب چکید بیا
گل شگفت دو چشمت برنگ بخت من است
به خون سرمه نگاهت مگر طپید بیا
کفم چو دید به اندوه گفت ، کولی راه
«سپیده » گام تو بر انتها رسید بیا ...
گذشت سن حضرت زسن نوح ولی
شمارمردم کشتی نکرده تغییری
!کسی اگر نداند خداکه میداند
فقط معطل مایی اگر نمی آیی
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان
برای سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم