• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 319
تعداد نظرات : 701
زمان آخرین مطلب : 3786روز قبل
خواستگاری و نامزدی
 فرشته تصمیمش را گرفته بود.پیش خدا رفت و گفت:خدایا می خواهم زمین را از نزدیک ببینم.اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه.دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.

خداوند درخواست او را پذیرفت.

 

فرشته گفت:تا باز گردم بال هایم را اینجا می سپارم.این بال ها در زمین چندان به کار من نمی آید.

 

خدا بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت:بالهایت را به امانت نگاه می دارم،اما بترس که زمین اسیرت نکند،زیرا که خاک زمین دامن گیر است.

 

فرشته گفت:باز می گردم،حتما باز می گردم.این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.

 

فرشته به زمین امد و از دیدن ان همه فرشته ی بی بال تعجب کرد.او هر که را می دید،به یاد می آورد.زیرا او را قبلا دیده بود.اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت باز نمی گردند.

 روز ها گذشت و با گذشت هر روز،فرشته چیزی را از یاد بردو وروزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته دور و زیبا به یاد نمی آورد نه  بالش را و نه قولش را.

فرشته در زمین ماند .

 و فرشته ای که فراموش کرده بود،هرگز به بهشت باز نگشت. 
چهارشنبه 13/9/1387 - 19:15
ادبی هنری

 چشمت به رنگ عشق

 

روزی که رنگ لبخند نارنجی ست

 

رنگ ملال خاکستری

 

نیلوفری که چیده ام از چشمت

 

 چتری بزرگتر شده باشد شاید

 

تا عشق در سایه اش بناست 

 

 
دوشنبه 11/9/1387 - 17:48
محبت و عاطفه

دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا

 

ایمان دارم و به تو

          احتیاج...!
يکشنبه 10/9/1387 - 18:55
محبت و عاطفه

جهــــــان مســـخر آنهــاییست کــه بــه تســــخیر عشــــق در آمــده

 

بــاشـــند.

 

 
شنبه 9/9/1387 - 18:55
ادبی هنری

و عشق مرکب حرکت است ،

                   نه مقصد آن ...
شنبه 9/9/1387 - 18:20
ادبی هنری

باران باش ،

 

  که باریدنش

 

        علف هرز و گل سرخ

                       از برایش یکیست
شنبه 9/9/1387 - 18:18
خانواده
رویای من شبیه پلی است از دشت های نایاب تو. و تمام دل خوشیم به این است که یک جمعه رویاهای من واقعی ترین واقعیت خواهد بود.
جمعه 8/9/1387 - 17:42
رويا و خيال
 

در کنار بی کرانه به ازتفاعی دست یافتم و در وسعت چشم هایش به اتظار سپردم.

 با زمزمه جاودانه اش از خود بی خود شدم و دلم را به آن دورتر ها بردم.من بودم و تنها خیال چشم هایش.در سفری غریبانه تا بی نهایت سپیده.

 

پنج شنبه 7/9/1387 - 18:47
شعر و قطعات ادبی

رفتی قاصدک بکاری و هنوز نیومدی

 

گفتی سوغاتی می یاری و هنوز نیومدی

  

تا بهم رسیدی گفتی یکی بود یکی نبود

 

رفتی روزی روزگاری و هنوز نیومدی

  

گفتی خاطره عزیزه،تو خودت گفتی

 

که باهام خاطره داری و هنوز نیومدی

  

من غزل نگفته هامو واسه تو خوندم

 

و تو رفتی شعرا تو بیاری و هنوز نیومدی

  

نمی دونم بی قرارم،نمی دونی جا گذاشتی

 

منو تو چه انتظاری و هنوز نیومدی

  

بیا بیا حجم قصه هام زیاد شده

 

یا شایدم کمه، این قدر بی قراری و هنوز نیومدی

 

چهارشنبه 6/9/1387 - 18:53
محبت و عاطفه
 ببخشای ای عشق،ببخشای بر من اگر ریشه بر خود بستم و هرگز نرفتم که یک هجله برپای کنم و بر قاب خورشید بنشانم عکس دلم را...
سه شنبه 5/9/1387 - 17:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته