• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 319
تعداد نظرات : 701
زمان آخرین مطلب : 3786روز قبل
موسيقي

در غم هجر روی تو


رفته ز کف قرار دل


گر ننمایی‌ام تو رخ


وای به حال زار دل


نیست شبی که تا سحر


خون نفشانم از بصر


زآن که غم فراق تو


کرده خراب کار دل


آمده‌ام که سر نهم


عشق ترا به سر برم


ور تو بگویی‌ام که نی


نی شکنم شکر برم


اوست نشسته در نظر


من به کجا نظر برم


اوست گرفته شهر دل


من به کجا سفر برم


مرده بدم زنده شدم


گریه بدم خنده شدم


دولت عشق آمد و من


دولت پاینده شدم


گفت که دیوانه نه‌ای


لایق این خانه نه‌ای


رفتم و دیوانه شدم


سلسله بندنده شدم

 

         
پنج شنبه 21/9/1387 - 17:52
خانواده
 سلامبهم بر خورد و  مطلب قبلی رو ویرایش کردم و به جاش.....


خدایا! هدایتم كن! زیرا می‏دانم كه گمراهی چه بلای خطرناكی است.


خدایا! هدایتم كن! كه ظلم نكنم، زیرا می‏دانم كه ظلم چه گناه نابخشودنی است.


خدایا! نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم كثیفی است.
خدایا! محتاجم مكن كه تهمت به كسی بزنم، زیرا تهمت، خیانت ظالمانه‏ای است


خدایا! ارشادم كن كه بی‏انصافی نكنم، زیرا كسی كه انصاف ندارد شرف ندارد.


خدایا! راهنمایم باش تا حق كسی را ضایع نكنم، كه بی‏احترامی به یك انسان، همانا كفر خدای بزرگ است.
خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده كنم.


خدایا! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه‏گرساز، تا فریب زرق و برق عالم خاكی، مرا از یاد تو دور نكند.

چهارشنبه 20/9/1387 - 17:39
شعر و قطعات ادبی

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

 

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

  

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

 

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

  

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی

 

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

  

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

 

وقتی که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

  

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

 

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

  

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی

 

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

  

ترانه سرا: افشین یداللهی

  
سه شنبه 19/9/1387 - 18:3
خاطرات و روز نوشت

امشب دلم بهونه داره ،بهونه واسه ی مهلت گرفتن...

 خدایا! امشب ازت مهلت می خوام.... امشب می خوام به زبون تموم دلای بی قرار حرف بزنم،دلایی که به احترام بزرگیت سکوت کردن تا با نوای گرمت لابه لای شاخه های آسمونا آروم بشینن.
دوشنبه 18/9/1387 - 17:37
خانواده

اما نمی دونم امشب قضیه ی این دنیا از چه قراره!! که حتی ستاره ها هم راه آسمونو گم کردن؛شاید دلشون می خواد مثل ما زمینی باشن و سرشون و بالا بگیرن و خوب نگات کنن و باهات درد دل کنن .

 ای خدایی که پشت تپش های هر لحظه به نبض زمین نظم می دی، امشب دعای ما به وسعت مهربونیت امید بسته.....
يکشنبه 17/9/1387 - 17:30
خواستگاری و نامزدی
 

سلام ستاره،آسمون چطوره؟

 

حال خدای مهربون چطوره؟

 

عریضه ها،نوشته ها،رسیدن

 

دست همه فرشته ها رسیدن؟

 

دعاهامون الان توی نوبته

 

از کدوم از ما اون بالا صحبته

 

شکر خدا ما این پایین نشستیم

 

راضی باشه خدا که ماها هستیم

 

ستاره اون بالا ببین فرشته

 

تو دفتر سحر چی چی نوشته

 

عزیز و مهربون  نازنینی

 

اگه بخوای از اون بالا می بینی

 

تو تنهایی می تونی جرئت کنی

 

از گناهات بشینی صحبت کنی

 

بگی خدای من ببین چی کردم

 

اگر تو رخصت بدی برمی گردم

 

سحر که خلوته زمین و فرشش

 

صدای تو آسون می ره به عرشش

 

سر ملائک اون بالا خلوته

 

الان بگو همین حالا خلوته

 

صدا کمه هوا و بلوا کمه

 

نمی شنوی از طرفی همهمه

 

گوش بدی به هر طرف سکوته

 

خوش بحال کسی که تو قنوته

 

خدا اگه ببخشه ظلم ماها

 

بالا می ره آمار بی گناها

 

                                              نادر خطائی

 
يکشنبه 17/9/1387 - 17:29
محبت و عاطفه
 

فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند.



دیروز با خاطراتش مرا فریب داد



فردا با وعده هایش مرا خواب کرد .



وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود ...

 
شنبه 16/9/1387 - 18:6
شعر و قطعات ادبی

نگاه بارون به زمین می خوره

 

دامن ابرا داره چین می خوره

 

می گیره کار برگ ریزون

 

روی زمین بگا می شن فراون

 

بارون همین طوری که می باره

 

 هر طرفی یه در پا می زاره

 

 

قطره که از اون بالا پیدا می شه

 

وقتی زمین می خوره خاک پا می شه

 

بین نگاه و دل بازم سایشه

 

درصدش هم رو به افزایشه

 

باد که براش صد درختا هیچه

 

می یاد به سمت باغچه ها می پیچه

 

حال و روز زاغی دیگه سیاهه

 

قار و قار کلاغ رو به راه

 

مترسک یه گوشه جون می کنه

 

بدون چتر داره غر می زنه

 

اینقدر دلت تو خالی و پر نکن

 

بشین دیگه این قده غرغر نکن

 

رفته مترسک تو محیط زیستش

 

سر قراره اون که دیگه نیستش

 

مترسکه تو رو رصد نکرده

 

هیچ وقت واست خیال بد نکرده

 

وقتی که رد می شی صدات می کنه

 

زیر چشی یواش نگات می کنه

 

دوست داره که تو لحظه دنج تو

 

دست بزاره توی آرنج تو

 

تو این دل این شبا که خیلی سرده

 

بازم داره دنبال تو می گرده

 

رفتیم سراغ یه قلب چوبی دیگه

 

مترسک عاشق نمی شه،کی می گه

 

 تو ای زمونه که وفور جنگه

 

عاشقی مترسکا قشنگه

 
جمعه 15/9/1387 - 19:7
محبت و عاطفه
نمی گویم چرا این دل من به آرامی در سکوت نشسته است.شاید نیازی کوچک که هرگز نمی خواهد ،نمی داند یا به خاطر نمی آورد!!!
پنج شنبه 14/9/1387 - 18:10
شعر و قطعات ادبی

چیزی که در صلح است از جنگ می خواهد   

  

                                   قدرت اصالت نیست فرهنگ میخواهد
چهارشنبه 13/9/1387 - 20:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته