گرانی
عادت به تو کردیم، بمانی ونمانی
ای همدم همواره ی ما ،آی گرانی
هرسال تو نسبت به پسین سال رشیدی
نه اهل زوالی ونه محدود زمانی
هم اهل اصولی وهم از کسوت اصلاح
برهر دوی ایشان شده ای دوست جانی
هر کس که بیاید بزند کوس مهارت
خود را به مهارت تو زبندش برهانی
کلی کمر از فیض وجود تو شکسته ست
الحق که تو ازجرگه ی نابود گرانی
گویند که با ارز وطلا رابطه داری
کارت شده با قیمتشان موش دوانی
ناچار نمودیم به تو عادت وافسوس
معتادی ما را نبود خط امانی
هرکس نتواند زپست خوب برآید
یا رب برسان مرد کهن،گاو نر،آنی
اسماعیل تقوایی
خبر رسید که آن تکسوار می آید
درخت نهضت امت به بار می آید
گذشته است دوازده زبهمن خونین
یگانه راهبر این دیار می آید
خمی ز میکده بر گیر ونی به شادی زن
خمینی آید وگویی بهار می آید
به سر شود شب ظلمت به صبح صادق فجر
چرا که چشمه ای از نور ونار می آید
به پیشواز مراد همه خداجوبان
ببین که ملت ما بیشمار می آید
چو پا گذاشت به ایران بهشت زهرا رفت
به پا شوید شهیدان نگار می آید
هزار شکر بگویم خدای رحمان را
که لطف حق زیمین ویسار می آید
شاعر : اسماعیل تقوایی
یا صاحب الزمان
جانا جلوس فرما بر تخت پادشاهی
تا آوری به عالم، پایان هر تباهی
تو عشق عالمینی،اندر فراق رویت
ازنای ما برآید،هرلحظه سوز وآهی
آه ای پناه عالم،رحمی به بی پناهان
هستند عاشقانت، در اوج بی پناهی
بازآ و نور رویت، برجان ما بتابان
تا از وجود دنیا، زائل شود سیاهی
از چاه غیبت خود، ای یوسفا برون آ
تا گرد تو بگردیم، ما کفتران چاهی
در درگه تو شاها، ماییم حلقه بر گوش
ماندیم بر در تو، خواهی تو یا نخواهی
ای کهربای هستی،ما پیش تو چو کاهیم
آیا شود ربایی، ای کهربا تو کاهی
دیریست ماندگاران، در کوی انتظاریم
اندر ره وصالت، کی میشوی تو راهی
مپسند ای حبیبا، حسرت بدل بمانیم
عجل علی ظهورک، ای حجت الهی
خوش باد لحظه ای که، آیی و ما ببینیم
در لشگر خدایی، فرمانده سپاهی
شعر:اسماعیل تقوایی
مادر
مادرت را نگاه کن با مهر
این نگاهت عبادتی والاست
زین عبادت خدای هم راضیست
رهنمونت به جنت الاعلاست
مادر آن مظهر عطوفت حق
خانه ها با وجود او زیباست
مادر آن اسوه ی گذشت و وفا
وقت ایثار پرچمش بالاست
هست لالایی اش ترنم عشق
عاشقی را همیشه نغمه سراست
پرورد کودکش به شیره ی جان
دل پر مهر او چنان دریاست
زیر پایش بود بهشت خدا
کار احسان به او همیشه سزاست
بغل گرم و دست پر مهرش
درد فرزند را همیشه دواست
خوش بر آنکس که وقت پیری او
دستگیرش شده، براو چو عصاست
شعر:اسماعیل تقوایی
درّ گهر بار
درّ گهر بار شدی تخم مرغ
افسر بازار شدی تخم مرغ
قیمت تو سر به فلکها زده
بر سرم آوار شدی تخم مرغ
در سپه شوم گرانی کنون
رفته، علمدار شدی تخم مرغ
بوده ای همواره به یخچال من
ازهمه بیزار شدی تخم مرغ
شانه تو شانه من را شکست
بسکه گرانبار شدی تخم مرغ
ای تو غذای همه قشر ضعیف
دور ز اقشار شدی تخم مرغ
دایره دشمنی خلق را
نقطه ی پرگار شدی تخم مرغ
هرچه که اصرار زمن میشود
تو همه انکار شدی تخم مرغ
مرغ زاعمال تو ناراحت است
سخت تومختار شدی تخم مرغ
کاش ببینم بزمین خوردی و
پیش همه زار شدی تخم مرغ
شعر:اسماعیل تقوایی