آن چشم کوتانگاهم رابفهمد
این شورعشق تازه راهم رابفهمد
کوتافروریزم بنای خلوت ودرد
کوتابیایدسوزآهم رابفهمد
اینجاکه تنهایم کنارگریه واشک
اونیست که شام سیاهم رابفهمد
می سوخت جانم لحظه لحظه بی فروغش
کوتاتباه گاهگاهم رابفهمد
درخاطرم نقش خیالش موج می زد
کسی نیست تارویای ماهم رابفهمد
درگوشه چشم نگاهی سایه افکند
آمدکه تاشور نگاهم رابفهمد
تورفتی ولی خاطراتت رادرسینه ام به یادگارنهادی ومن ماندم بادنیایی ازعشق ویادتوودستهای ملتمس که توراهرلحظه ازخدا طلب میکردتوباتمام آرزوهایت ازمن دل بریدی ومن باتمام آرزوهایم به تودل بستم توجاودانه شدی ومن تورا درقلبم جاودانه جای دادم و لاله های روییده بر مزارت همدم تنهایی هایم شد.
دلم میخوادکه دلسوزم توباشی
چراغ وشمع بی سوزم توباشی
دلم میخوادکه درشب های مهتاب
همان ماه دل افروزم توباشی
عمریست قریب و آسمان دلگیراست
افسوس...
برای دل سپردن دیراست
هروقت بهانه ای گرفتم گذشت
عیب ازمن وتوست عشق بی تقصیراست.
بگذارآن باشم که باتوتاآخرین لحظه می ماند
بگذارآن باشم که باصداقت باتودرددل میکند
وبایکرنگی وبایکدلی زندگی میکند
بگذارآن باشم که ترانه واردرشهرنام تورافریادمیزند
وآن باشم که برای عشقت جان خواهدداد.
عاشقی کارتونبودمن عاشقت بودم وبس
این همه احساس منوکشتی گلم پای هوس
اما... هنوز دوست دارم به جون اون کسیکه
دوستش داری وقتی اسم توبیادزنده میشم نفس نفس.
گیسوانش رانسیم آرام می بافد
برکه پیش روی او آیینه می گیرد
زیرپایش قالی سبزبهاران گسترانده دشت
برسرش مهتاب، شب ها نقره می پاشد
پای برجا،این درخت آرزوی ماست
درکنار برکه امید
نام زیبایش:
درخت بید
آن جان آبی،خون شرابی،پرسی کجارفت
آن ارغوانی،آب معانی،تاناکجارفت
اونسترن بود، تاب سمن بود، روح چمن بود
جانپاره غم ،فریادشبنم ،کزباغ مارفت
خورشید خوشبد؟یاروی پوشید؟یاباده نوشید
مستی که هشیار، فارغ زاعیار،تاشدرهارفت
دریابه دریا، صحرابه صحرا، بی نام ویکتا
ازصبح سرزد، چون موج پرزد ،وزماجدارفت
پرسم :چه دیدی کزما رمیدی ،وینک شهیدی
گوید:نسیمی، جان صمیمی ریا،سوی خدارفت.
اگرباگریه رویایی بسازم
اگرباخنده دنیایی بسازم
اگرخنده شود درمن فراموش
اگرگریه شودبامن هم آغوش
توراهرگزنخواهم کردفراموش
پس ازمرگم بیاخوش نگارم
بیاباجمیع خوبان برمزارم
سرت خم کن ببوس سنگ مزارم
که من زیرخاک چشم انتظارم...