دست و دریا | |
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل! | |
تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل! | |
تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش- | |
و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل! | |
اگر دست می داد، دل می بریدم | |
به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل! | |
دل- از کودکی- از فرات، آب می خورد | |
و تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل." | |
تو- لب تشنه- پرپرشدی، شبنم اشک- | |
به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل! | |
فدک، مادری می کند کربلا را؛ | |
غریبی، تو- هم- مثل زهرا، اباالفضل! | |
تو را هر که دارد، زغم، بی نیاز است؛ | |
وفا- بعد از این- نیست تنها، اباالفضل! | |
تو با غیرت و، آب و، دست بریده: | |
"ابوالقاسم حسینجانی" |
سقا تشنه لب | |
دست تو در نهر جا مانده است | |
روی دست آب ها مانده است | |
روز میلاد تو هم دیدیم | |
چشم ها در کربلا مانده است | |
زخم هایت تا همیشه داغ | |
در دل و در جان ما مانده است | |
رفته اید و رود و دریا نیز | |
تشنه روی شما مانده است | |
گریه ات از ظهرعاشورا | |
در نگاه نینوا مانده است | |
خلق را سوزانده اندوهت | |
سرخ در خون خدا مانده است | |
تو ابوالفضلی تو سقایی | |
با تو دریا هم صدا مانده است | |
تلخ می سوزد فرات از درد | |
بعد از تو در بلا مانده است | |
آب می گوییم و می گرییم | |
چشم تو در آب ها مانده است | |
"عزیزالله زیادی" |