به سوی کربلا | |
ای خمیره تو از"هو"، ای قتیل در محرم | |
از غم تو شعله ور شد گنبد عتیق عالم |
|
طبل و سنج می نوازند لیل و النهار، درعرش | |
حضرت مسیح رفته ست بر صلیب نوحه و غم |
|
می رسد به ناکجاها نوحه خوانی ملائک | |
سینه می زند پیمبر، اشک می فشاند آدم |
|
کربلا! دگر تو در خویش خونی از خدا نداری | |
گمشده گل من و تو، گم شده گل دو عالم |
|
دجله و فرات! اسمی ذکر صبح و شام من شد | |
ای حسین اسم من باش، ای حسین؛ اسم اعظم! |
|
دل به سوی کربلا شد ناگهان، تبارک الله! | |
ما طفیل عشق اوییم صل آله و سلم |
|
"صالح محمدی امین" |
غزل آتش | |
خونی چکید و حنجره ی خاک جان گرفت | |
بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت | |
آبی که دستبوس عطش بود شعله زد | |
آتش، سراغ خیمه ی رنگین کمان گرفت | |
ابری برای گریه نیامد ولی زسنگ | |
خون، غنچه غنچه خاک تو را در میان گرفت | |
" اسبی ز سمت علقمه آمد" دگر بس است | |
تیری امام آینه ها را نشان گرفت | |
مانده است در حکایت این سوگ، شعر من | |
چندان که جسم سوخت و آتش به جان گرفت | |
از آخرین شراره چنین می رسد به گوش: | |
باید تقاص عافیت از کوفیان گرفت | |
" سید ضیاء الدین شفیعی" |
علمدار نیامد | |
آن ماه پری روی پری وار نیامد | |
خون گریه کن ای عشق علمدار نیامد | |
در خیمه برباد کسی زار چنین گفت: | |
" شد وعده علمدار به دیدار نیامد" | |
امشب عطش نور به رقص آمده با خاک | |
اما مه موعود شب تار نیامد | |
دیریست که من دوخته ام چشم به راهش | |
دانست که من منتظرم یار نیامد | |
ای وای به ما شب زدگان، وای به ما، آه | |
خورشید چرا صبح پدیدار نیامد؟! | |
با داغ تو می خواست دلم شعر بگوید | |
اشک آمدم از دیده و گفتار نیامد | |
"بهروز قزلباش" |
دست و دریا | |
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل! | |
تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل! | |
تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش- | |
و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل! | |
اگر دست می داد، دل می بریدم | |
به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل! | |
دل- از کودکی- از فرات، آب می خورد | |
و تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل." | |
تو- لب تشنه- پرپرشدی، شبنم اشک- | |
به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل! | |
فدک، مادری می کند کربلا را؛ | |
غریبی، تو- هم- مثل زهرا، اباالفضل! | |
تو را هر که دارد، زغم، بی نیاز است؛ | |
وفا- بعد از این- نیست تنها، اباالفضل! | |
تو با غیرت و، آب و، دست بریده: | |
"ابوالقاسم حسینجانی" |
سقا تشنه لب | |
دست تو در نهر جا مانده است | |
روی دست آب ها مانده است | |
روز میلاد تو هم دیدیم | |
چشم ها در کربلا مانده است | |
زخم هایت تا همیشه داغ | |
در دل و در جان ما مانده است | |
رفته اید و رود و دریا نیز | |
تشنه روی شما مانده است | |
گریه ات از ظهرعاشورا | |
در نگاه نینوا مانده است | |
خلق را سوزانده اندوهت | |
سرخ در خون خدا مانده است | |
تو ابوالفضلی تو سقایی | |
با تو دریا هم صدا مانده است | |
تلخ می سوزد فرات از درد | |
بعد از تو در بلا مانده است | |
آب می گوییم و می گرییم | |
چشم تو در آب ها مانده است | |
"عزیزالله زیادی" |