فهمیدن عشق را چه مشکل کردند
ما را از درون خویش غافل کردند
انگار کسی به فکر ما هی ها نیست
سهراب بی ا که آب را گل کردند
مهربانی را می توان از شکوفه های یخی آموخت که با عشقی بی بدیل زمین را سفیدپوش می کنند تا بهانه ای برای شادی کودکان باشد. می توان مهربانی را در تلألو پرتو خورشید یافت که با تلاش بی چشم داشت زمین یخ زده را آب می کند و جانی دوباره به رودخانه ها می بخشد و در انتها می توان مهربانی را از خالق یکتا آموخت که تمامی این نعمت ها به خواست اوست. |
از ازل تا به ابد تاج سری بود مرا
ز قضا و قدر حق اثری بود مرا
ساقی دشت جنون آن در دریای شرف
زد به طوفان بلا و گوهری بود مرا
پرتو ماه به شب همسفر قافله بود
به بلندای فلک تا نظری بود مرا
دل و مهتاب من و همدم خورشید سحر
تا که شد در یم خون چشم تری بود مرا
آسمان گشته سیه در نظر اهل نظر
به گذرگاه عزیزان گذری بود مرا
همچون مجنون پی آن گمشده لیلا بودم
دشت پرخون چه بلای دیگری بود مرا
غنچه برتر گل زینت گلبوی بهشت
همچو نیلوفر حق خوش اثری بود مرا
دیدم هفتاد و دو لاله به چمن غرق به خون
بین سرهای جدا تاج سری بود مرا
ای « وفا » غافل از این چرخ ستم پیشه مباش
از ازل تا به ابد برگ و بری بود مرا
احمد یافتیان (وفا)
فصل دریا نبود که دل به دریازدی، برگرده امواج پاگذاشتی و بر خروش دریا خندیدی،
فصل دریا نبود که دل به دریازدی، بی هیچ تن پوش و توشه ای، رفتی و از جنس آینه و آب شدی،
فصل دریا نبود که دل به دریازدی، امروز تنها ردپایی از تو در ساحل مانده و هیچ موجی نتوانسته جای پایت را محو کند.
امروز، از تو تنها ردپایی روی شنهای ساحل است، ردپای کسی که شتابان از اینجا گذشته و سبکبال به آن سوی پرچین ابدیت پریده است
رسید قافله ی صبح در شبانه ی رویش
نهال خاطره گل کرد در زبانه ی رویش
پیام نور فرستاد با طراوت شبنم
دوباره قاصد خورشید از کرانه ی رویش
گریخت زنگی شب تا ثغور ظلمت مطلق
که چرخش دگری یافت تازیانه ی رویش
زبان زبان تکلم بخوان سرود رهایی
مکان مکان تجلی زمان زمانه رویش
مگو سخن زجدایی مران کلام فسردن
نهال عشق مخوشان در آستانه ی رویش
شعار سبز بیاور که جاودانه بروید
به شاخه های درخت ظفر جوانه ی رویش
نگر به چشم بصیرت که نور میکند ایثار
شهید فاتح تاریخ با ترانه ی رویش
اگر به فکرت آنی که سبزسبز بمانی
بریز در گذر مرغ فکر دانه ی رویش .
عباس خوش عمل
یادت امشب بدجور دلتنگم می کند و آرامشم را می گیرد
چشمهایم را به سویی خیره کرده ام و به تو می اندیشم
آه است که همزمان با دلتنگیت از نهادم بر می خیزد
کاش تو هم لحظه ای دلتنگ می شدی تا درد درونم را بفهمی
غم است که در گلوگاه حنجره بیداد می کند
و اشک است که روی گونه ام می غلتد
اما تو کجایی که با حضورت وجودم را لبریز از احساس و آرامش کنی
چشمهایم را می بندم و با دلتنگیت به خواب می روم
شاید فردا که می آید طلوعی دیگر را برایم به ارمغان آورد
اما اینبار با بودنت در کنارم و آرامشی تمام نشدنی
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که برخی از آنها به باقی سرند
کمی از پزشکان از آن دستهاند
که بر کسب قدرت کمر بستهاند
چو عضوی به درد آورد روزگار
در آرند از روزگارش دمار
پس از حال و احوال با دردمند
رقمهای بالا طلب میکنند
مریضی اگر سرفه بنمود سخت
به تجویز ایشان ضروریست تخت
بخوابد شبی توی دارالشفا
دو میلیون بسلفد برای دوا
به سرکیسه کردن شدند اوستاد
بدا آنکه کارش به ایشان فتاد
اگر مشکلی بود حل میکنند
به هر نحو باشد عمل میکنند
و گر مشکلی حل شود با دوا
عمل میکنندش در آن راستا
به قدری بیاید به اعضا فشار
که عضو دگر را نماند قرار
شود مستمند او به انواع وام
به پایان رسید این سخن، والسلام
...
لذا، ای مدیرعامل بانک ما!
سر کیسۀ وام را شل نما
اگر شل نکردی سرش را کمی
نشاید که نامت نهند آدمی!
سراب نیستم
بجویی و نبینی چشمه را
برطبیعت
چشم بگشا
راه قوس آسمان تا ناکجا
یاد من کن توشه راهت شود
از تمام کائنات
بی نیازت می شود
سراب نیستم
لیک شیء یادگاری نیستم
تا بگذاری مرا در تاقچه
یا درون جعبه یا صندوقچه
تا هرازگاه بروبی گرد و خاکی از برم
اتفاقی سایه دستت شود تاج سرم
کاش می ماندم همیشه یاد تو
مثل تسبیحی در دستان تو
همچو سوگند سکوت با نیمه شب
من وفادارم با پیمان تو
یاد بنما پیروان راه من
تا بریزم غنچه های مهر در دامان تو
او که راهش رنج می دارد منم
راز دل چون گنج می دارد منم
راه آخر را به دنیا کج مکن
نعمت این عشق را قسمت مکن!
مریم غلامعلی زاده
خانه سودا / شاعر مولانا
شد زغمت خانه ی سودا دلم، در طلبت رفت به هر جا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت، رفت بر این سقف مصفا دلم
در طلبِ زهره رخ ماهرو، می نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت، رفت بر این سقف مصفا دلم
در طلبِ گوهرِ گویای عشق، موج زند ، موج ، چو دریا دلم
آه که امروز دلم را چه شد، دوش چه گفته است کسی با دلم
از دلِ تو در دل من نکته هاست، وه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی، وای دلم ، وای دلم ، وا دلم
بزار آدما بدونن
میشه بیهوده نپوسید
میشه خورشیدشدوتابید
میشه آسمونوبوسید