صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1438
تعداد نوشته ها : 2
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

امام حسین علیه السلام و احیاى دینمعناى «دین‏» و «احیاء»مفهوم احیا و فلسفه احیاگرى آسیب‏شناسى باورهاى دینىجایگاه ارزش‌ها در عصر امام حسین علیه السلام نهضت امام ‏حسین علیه السلام پدیده‏اى عمیق، چند ماهیتى و چند لایه است چرا که عوامل متعددى در آن دخالت دارند. برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت ‏یزید مى‏دانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منکر، و عده‏اى هم دعوت کوفیان و تشکیل حکومت را علة‏العلل قیام ذکر مى‏کنند و... در یک نگاه کلى و دقیق‏تر مى‏توان تمام انگیزه‏ها و علل و عوامل بر شمرده شده در خصوص قیام امام علیه السلام را در احیاى دین خلاصه کرد.

به اعتقاد نویسنده، احیاى دین عبارت است از تحریف‏زدایى و کشف افق‏هاى نوین و حقایق تازه در حوزه معارف دینى همراه با مکتب‏شناسى اجتهادى و زمان‏شناسى دقیق که عامل اساسى در قیام عاشورا محسوب مى‏شود. نویسنده براى تبیین این امر، ابتدا فلسفه و ضرورت احیاگرى در دین در دو قلمرو عقلى و نقلى را طرح کرده آسیب‏هاى ایجابى و سلبى باورهاى دینى در عصر امام‏ حسین علیه السلام را بر شمرده و با اشاره به سه عنصر رهبرى، خواص و مردم به عنوان عوامل بنیادین احیاء، خصوصیات رهبرى امام‏ حسین علیه السلام را تشریح کرده است. وى اصلاح جامعه مسلمین و احیاى امر به معروف و نهى از منکر، تشکیل حکومت اسلامى و احیاى کتاب و سنت را از مهم‏ترین مؤلفه‏هاى احیاگرى دینى مى‏داند که امام ‏حسین علیه السلام بر آن تاکید فراوان داشته‏اند. اهمیت ‏بحث «احیاى دین‏» با توجه به این نکته روشن مى‏شود که جامعه نوین ما بیش از هر امرى، هویت ‏خود را وامدار احیاى دین است. دین، باید در «صحنه عمل‏» تجسم یابد. صرف انتساب به دین، بى ‏آن که در متن زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان حضور کارساز داشته باشد، کافى نیست وگرنه همان «اسلام شناسنامه‏اى‏» خواهد بود. به علاوه با گذشت زمان، فقط ظواهر و نمودهایى سطحى از آن باقى مى‏ماند و اهداف اصلى و درون ‏مایه حقیقى آن متروک و منزوى یا کمرنگ مى‏شود و در بدترین شرایط، برخى «بدعت‏» ها جایگزین «سنت‏» ها مى‏شود و روح دین مسخ گشته، اسکلتى بى جان باقى مى‏ماند. در اینجا رسالت «احیاگرى‏» و «بدعت ‏ستیزى‏» پیشوایان دینى و عالمان ربانى ایجاب مى‏کند که در جهت زنده ساختن دوباره شعارها، اهداف و جوهره اصلى دین، قیام و اقدام کنند و بدعت‏ها و بدعتگزاران را بشناسانند تا راه دین، بى‏ابهام و بى‏غبار، باقى بماند و روندگان این صراط، به حیرت و ضلالت گرفتار نشوند. امامان شیعه علیه‌السلام، یکایک، رسالت احیاگرى دین را داشته‏اند و هر یک از معارف و احکام که از یاد مى‏رفته یا تحریف مى‏شده است را در چهره راستین و بى‏تحریفش مى‏نمایانده‏اند. حتى درباره امام زمان علیه السلام نیز تعبیر «محیى شریعت‏» و از بین برنده «بدعت‏» به کار رفته است و در دعا از خداوند مى‏خواهیم که به دست آن منجى موعود، آنچه از معالم و نشانه‏هاى دین و دیندارى به دست ظالمان از میان رفته و مرده است، زنده گردد.
بدیهى است که با دین زنده و احیا شده مى‏توان جامعه را زنده کرد. این سنت پس از رحلت حضرت رسول صلوات الله علیه نیز با اصل استمرار ولایت فکرى و معنوى ائمه اطهار علیهم السلام ادامه یافت. در عهد زمامدارى یزید بدعت‌ها و آفات فکرى و دینى به اوج خود رسیده بود و مى‏رفت که خورشید اسلام نبوى در پشت ابرهاى سیاه حاکمیت اموى پنهان گردد که امام حسین علیه السلام با گفتار و کردار خود به احیاى آن قد برافراشت. اصل احیاگرى پس از شهادت آن حضرت نیز به عنوان اساسى‏ترین رکن در سنت گفتارى و کردارى اهل بیت علیهم السلام تبلور یافت. و پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان، یعنى عالمان ربانى، وظیفه احیاگرى را بر دوش دارند.
به واقعه چند بعدى کربلا از زوایاى گوناگون مى‏توان نگریست و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. نهضت‏ سیدالشهدا علیه السلام به تعبیر استاد شهید مطهرى از پدیده‏هاى چند ماهیتى، نهضتى متشابه، ذو وجوه، عمیق، چند بُعدى، چند جانبه و چند لایه است؛ چرا که عوامل متعددى در آن دخالت دارند و علت تفسیرهاى مختلف در مورد این قیام نیز محاذى بودن عناصر دخیل در آن است که در آن واحد، مقصدها و هدف‏هاى مختلف داشته است. برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت ‏با یزید مى‏دانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منکر و عده‏اى هم دعوت کوفیان و تشکیل حکومت را علة‏العلل قیام ذکر مى‏کنند. مسئولیت اجتماعى حمایت از امت اسلامى و حفظ کیان اسلام، صیانت ‏خلافت از انحراف‌هاى امویان، جلوگیرى از ظلم و ستم امویان خاصه بر شیعیان، از بین بردن بدعت‏ها و احیاى سنت، جلوگیرى از محو نام آل‏البیت علیهم السلام، جلوگیرى از تاراج بیت‏المال مسلمین، عمل به وظیفه شرعى و تکلیف دینى، اتمام حجت و تبلیغ دین و... از دیگر علل و انگیزه‏هایى است که نویسندگان در مورد این حادثه در کتاب‌هاى خود به آنها پرداخته‏اند. در یک نگاه کلى و دقیق‏تر، مى‏توان تمام انگیزه‏ها و علل و عوامل بر شمرده شده در خصوص قیام امام علیه السلام را در «احیاى دین‏» خلاصه کرد. امام حسین علیه السلام در نامه‏اى به بزرگان بصره از آنها مى‏خواهد که به کتاب الهى و سنت نبوى بیندیشند و از واقعیت‏هاى جامعه غافل نباشند زیرا سنت‌ها و روش‏هاى پسندیده مرده و از میان رفته و بدعت‌ها و ارزش‌هاى جاهلى زنده و جاى آنها را گرفته است. «من شما را به پیروى از کتاب خدا و راه و روش پیامبر فرا مى‏خوانم؛ زیرا هم اکنون سنت پیامبر از میان رفته و بدعت‌ها و احکام ناروا زنده شده است، پس اگر گوش به این پیام فرا دهید و آن را بپذیرید، شما را به راه سعادت رهبرى خواهم کرد.» (1) همچنین آن حضرت پذیرش دعوت کوفیان را، به جهت هویت احیاگرانه آن مى‏داند و مى‏فرماید: «ان اهل الکوفة کتبوا الى یسالوننى ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق و اماتة البدع.‏» (2) به تعبیر سید محسن امین: قیام براى احیاى حق و میراندن باطل را وظیفه دینى خود مى‏دانست «ما اهون الموت على سبیل نیل العز و احیاء الحق. لیس الموت فى سبیل العز الا حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذل الا الموت الذى لاحیاة معه.‏» (3)
احیاگر در عرصه احیاى دین با دو تشخیص فوق‏العاده مهم رو به ‏رو است: تشخیص درد و تشخیص درمان. بنابراین اساس کار احیاگران را مى‏توان در «درد شناسى‏» و «درمانگرى‏» خلاصه کرد.
معناى «دین‏» و «احیاء» «دین‏» در لغت ‏به معناى «جزا» و «مکافات‏» و نیز «ذلت و عبودیت در برابر خداوند متعال‏» آمده ‏است.(4) و اما دین از حیث تعریف اصطلاحى، داراى معانى متعدد و متنوعى مى‏باشد که به خاطر خارج بودن آن از حوصله نوشتار حاضر از پرداختن به آن خوددارى مى‏کنیم. چنین به نظر مى‏رسد که تعریف دین به «ما جاء به النبى‏» مناسب باشد؛ به این ترتیب در واقع «دین‏» را تعریف حدى و رسمى نکرده‏ایم بلکه به پدیده‏اى واقعى (ما جاء به النبى) اشاره کرده‏ایم و گفته‏ایم کل امورى که تحت این عنوان قرار مى‏گیرند، به لحاظ آثار مهم مورد نظر و مشترکشان براى ما مهم و شایان توجهند، لذا جا دارد که در مورد خواص این پدیده و اجزاى آن بحث کنیم. چنین واقعیتى را دین بخوانید یا نخوانید، چندان اهمیتى ندارد، چون این دیگر بحثى لغوى است. «ما جاء به النبى‏» در واقع همان قرآن (با همه مراتبش) و سنت مفسر آن است. مفهوم احیا و فلسفه احیاگرى «احیاء» (زنده کردن) در برابر «اماته‏» (میراندن) است. حیات که ریشه آن است ‏به مفهوم پدیده قابل رشد، صاحب ادراک، سازگار با محیط، داراى قدرت و حائز استعدادهاى نهفته معنوى و گرایش‏هاى دیگر است و مرگ که نقیض آن است ‏به معنى پدیده غیر قابل رشد و عاجز از سازگارى با محیط، فاقد قدرت و استعدادهاى معنوى است. حیات در فرهنگ قرآن در معانى متعددى چون ملازم بودن با استعداد رشد و نمو، استعداد ادراک حسى، استعداد ادراک عقلانى، زندگى معنوى منطبق با وحى و فطرت الهى، زندگى جاودانه اخروى و... به کار رفته است. مفهوم اصطلاحى واژه احیا مانند بسیارى از اصطلاحات کلیدى دیگر دستخوش تحریف و سوء تعبیرهاى فراوان قرار گرفته است. عده‏اى آن را معادل «آسیب ‏شناسى‏» یا «نوسازى دین‏» و یا «بازسازى فکر دینى‏» گرفته‏اند، چنانکه برخى آن را به مفهوم حرف نو و نوآورى در قلمرو اندیشه دینى قلمداد کرده‏اند. گروهى نیز آن را تفسیر دین، مطابق با نیازهاى زمان و اندیشه‏هاى عصر مى‏دانند. طبق این بیان، احیاگر کسى است که دین را مطابق اندیشه، فرهنگ و نیازهاى عصر خود عرضه مى‏کند.
مفهوم انحراف جامعه مسلمین از ارزش‏ها و هنجارهاى اسلامى در عصر امام حسین علیه السلام، ابعاد گسترده‏ترى به خود گرفت؛ انحراف جامعه اسلامى و تخطى از هنجارهاى اجتماعى اسلام، امام حسین علیه‌السلام را بر آن داشت تا علیه این آسیب‏هاى اجتماعى که طبعا روابط ناسالمى را بر امت اسلامى تحمیل مى‏کرد، قیام کند و اصلاح جامعه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در قالب شیوه‏هاى عملى امر به معروف و نهى از منکر سر لوحه کار خود قرار دهد.
ولى این تعریف‌ها هیچ کدام بیانگر ویژگى‏هاى اساسی این اصطلاح نیستند؛ زیرا آسیب‏شناسى دینى اولا، بحث را به قلمرو آفت‏شناسى و آفت‏زدایى در دین منحصر مى‏کند و دیگر این که به طور ضمنى بر آسیب‏پذیر بودن پیکره دین صحه مى‏گذارد که بطلان آن روشن است. «نوسازى‏»، «تجدید حیات دینى‏» و «بازسازى فکر دینى‏» نیز تعبیرهاى گویایى نیستند. تاکید بر نوآورى در اندیشه دینى نیز مستلزم این است، که هر نوع مسلک و تعریف جدید و حتى انحرافى دین (مثل وهابیت) را مصداق رنسانس در تفکر دینى به حساب آوریم. در تلقى سوم [تفسیر مطابق با نیازهاى زمان و اندیشه‏هاى عصر] نیز عدم جامعیت و ضعف در مانعیت هویداست زیرا هم بر عنصر ضرورت کار شناسانه بودن این حرکت تاکید نشده است و هم بسیارى از گرایش‏ها را، که در جهت تطبیق نارواى دین با زمان بوده است، در برمى‏گیرد. احیاگرى به مفهوم بدعت‏ ستیزى و تحریف زدایى صرف هم نیست؛ زیرا جامع ویژگى‏هاى دیگر نخواهد بود. تعریف جامع‏تر این اصطلاح عبارت است از تحریف زدایى و کشف افق‏هاى نوین و حقایق تازه در حوزه معارف دینى همراه با مکتب‏شناسى اجتهادى و زمان‏شناسى دقیق. پس از تبیین احیاگرى به این سؤال مى‏پردازیم که با وجود خاتمیت و زوال ناپذیرى دین اسلام، احیاگرى و تجدید حیات در قلمرو آن چه مفهومى دارد؟ البته فلسفه و لزوم احیاگرى در ادیان پیشین روشن است؛ زیرا اولا، آن ادیان بر اساس نیازهاى مقطعى و متناسب با اوضاع آن روزگار پا به عرصه هدایت نهاده بودند. ثانیا حتى آن بخش از معارف آسمانى آن ادیان، که ارزش جاودانه ماندن را داشت‏ با گذشت زمان دستخوش تحریف و دگرگونى قرار گرفت. از همین رو، قرآن یکى از هدف‏هاى اصلى بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را تحریف زدایى و تکمیل‏گرى یا به عبارت دیگر احیاگرى در شریعت‏هاى پیشین ذکر مى‏کند.(5) اینک چرا اسلام، که خاتم ادیان آسمانى و جامع و جاودانى است ‏به احیاگرى نیاز دارد؟ فلسفه یا رمز ضرورت احیاگرى در دو قلمرو - عقلى و نقلى - قابل طرح است: 1.امکان تحریف دین خاتم و لزوم تحریف زدایى از ساحت آن . 2.عمق و اعجاز معنوى معارف ثقلین . 3.لزوم اجتهاد مستمر یا رد فرع بر اصل. این سه، عامل‏هاى عقلى لزوم احیاگرى به شمار مى‏روند و ادله نقلى نیز بر آنها صحه مى‏گذارد. اسلام در عهد حیات نبى اکرم صلی الله علیه و آله آماج برخى از تحریفات قرار گرفت تا آنجا که آن حضرت ضمن خطبه‏اى نسبت ‏به آن هشدار داد. پس از رحلت ایشان، به ویژه در عصر حاکمیت مطلق استبداد امویان و عباسیان، تحریف و تفسیر وارونه دین اوج بیشترى گرفت که در طول تاریخ اسلام نیز همواره این روند ادامه داشته است. از طرف دیگر، اسلام که در قرآن و سنت تبلور یافته، معارفى عمیق و بسیار گسترده دارد که هر چه بر دانش و اندیشه بشرى افزوده شود، ابعاد اعجاز آن بیشتر آشکار مى‏گردد. دستیابى به این ذخایر و گوهرهاى فراوان غواصانى مى‏خواهد ماهر، که از موج نهراسند که همان احیاگرانند. عامل دیگر لزوم اجتهاد است. قرآن با تاکید بر تفقه در دین، و نیز اهل‏بیت علیهم السلام با فراخوانى به اجتهاد و تلاش در جهت رد فروع بر اصول، بر لزوم احیاگرى صحه گذارده‏اند. (6)
برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت ‏با یزید مى‏دانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منکر و عده‏اى هم دعوت کوفیان و تشکیل حکومت را علة‏العلل قیام ذکر مى‏کنند. مسئولیت اجتماعى حمایت از امت اسلامى و حفظ کیان اسلام، صیانت ‏خلافت از انحراف‌هاى امویان، جلوگیرى از ظلم و ستم امویان خاصه بر شیعیان، از بین بردن بدعت‏ها و احیاى سنت، جلوگیرى از محو نام آل‏البیت علیهم السلام، جلوگیرى از تاراج بیت‏المال مسلمین، عمل به وظیفه شرعى و تکلیف دینى، اتمام حجت و تبلیغ دین و... از دیگر علل و انگیزه‏هایى است که نویسندگان در مورد این حادثه در کتاب‌هاى خود به آنها پرداخته‏اند.

بدین سان، خاتمیت اسلام به دلیل بلوغ و توانمندى فکرى بشر در شناخت راه کمال نیست، بلکه فلسفه آن لزوم احیاگرى است؛ یعنى فلسفه خاتمیت اسلام و نبوت نبى اکرم صلی الله علیه و آله به رشد عقل و اندیشه بشر و شایستگى او در حفظ، تبیین و اجراى اسلام برمى‏گردد. بشر در آن برهه از تاریخ، شایستگى یافت که آیین کامل خود را از تحریف و دسیسه حفظ کند و در پرتو اجتهاد و احیاگرى، از این سرچشمه زلال، نهرهاى تازه‏اى جارى سازد. قرآن احیاگرى در قلمرو تکوین و تشریع را یکى از صفات و اسماى حق معرفى مى‏کند مانند «یخرج الحى من المیت‏» یا «و یحیى الارض بعد موتها» یا «و جعلنا من الماء کل شى‏ء حى‏»، (7) اما احیاگرى حضرت حق، جلت عظمته، در جامعه بشرى از طریق پیامبران صورت گرفت. آنان از ادیان پیشین تحریف‏زدایى کردند و معارف نوینى بر معارف آنان افزودند. به عبارت دیگر، آنان براى احیاى بشریت ‏به احیاى ادیان پیشین پرداختند. قرآن هدف عمده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دمیدن روح حیات به جامعه معرفى کرده است: «یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم (8)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، خدا و پیامبر را پاسخ دهید آنگاه که شما را به چیزى فرامى‏خوانند که زنده‏تان مى‏سازد.» بدیهى است که با دین زنده و احیا شده مى‏توان جامعه را زنده کرد. این سنت پس از رحلت آن حضرت نیز با اصل استمرار ولایت فکرى و معنوى ائمه اطهار علیهم السلام ادامه یافت. در عهد زمامدارى یزید، بدعت‌ها و آفات فکرى و دینى به اوج خود رسیده بود و مى‏رفت که خورشید اسلام نبوى در پشت ابرهاى سیاه حاکمیت اموى پنهان گردد که امام حسین علیه السلام با گفتار و کردار خود به احیاى آن قد برافراشت. اصل احیاگرى پس از شهادت آن حضرت نیز به عنوان اساسى‏ترین رکن در سنت گفتارى و کردارى اهل بیت علیهم السلام تبلور یافت. و پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان یعنى عالمان ربانى وظیفه احیاگرى را بردوش دارند. آسیب‏شناسى باورهاى دینى از دید تاریخى، احیاى دین، مسبوق عارضه‏اى است که بر دین وارد مى‏شود. شجره طیبه دین در اوضاع و مقاطع مختلف احیانا دچار عارضه، آسیب یا آفت مى‏شود. احیاگر در عرصه احیاى دین با دو تشخیص فوق‏العاده مهم رو به ‏رو است: تشخیص درد و تشخیص درمان. بنابراین اساس کار احیاگران را مى‏توان در «درد شناسى‏» و «درمانگرى‏» خلاصه کرد. نکته شایان توجه این است که دین در تاریخ حیات و حضور خود در جامعه انسانى، نه با یک عارضه یا درد واحد رو به‏ رو بوده است و نه احیاگران درمان واحدى را پیش رو نهاده‏اند. لذا در عرصه احیاگرى با «دردهایى‏» و به تبع «درمان‌هایى‏» رو به ‏رو بوده‏ایم. در این میان، توفیق احیاگر، در گام نخست مدیون و مرهون دردشناسى صائب اوست. اگر احیاگر درد دین عصر خود را در نیابد و سر اعوجاج و رنجورى آن را کشف نکند و دچار خطا شود از اساس، ره به خطا برده است و اگر درد دین را به نیکى دریابد گامى دیگر براى توفیق در پیش روى دارد و آن حسن درمان است.(9) از این رو است که «آسیب‏شناسى‏» (pathology)بحث مهمى در احیاگرى دین محسوب مى‏شود. «آسیب‏شناسى‏» اصطلاحى است در علم پزشکى که به حالت آسیب‏مند بودن سلول‏هاى زنده اشاره دارد. در این حالت‏ سلول‏ها به علت رشد بى‏رویه یا دلایل دیگر، حیات موجودات زنده را در معرض خطر قرار مى‏دهند. این اصطلاح به معنى دانش شناخت ‏بافت‏هاى آسیب دیده در بیماری ها نیز به کار رفته است. اصطلاح آسیب‏شناسى در علوم انسانى و علوم اجتماعى نیز به کار گرفته شده و در بحث انحرافات اجتماعى و کجروى‏ها جاى خود را باز نموده است. اصطلاح «آسیب‏شناسى دینى‏» یک اصطلاح جدید در حوزه اندیشه دینى است. شاید بتوان مدعى شد که مرحوم شهید مطهرى اولین کسى بود که اصطلاح آسیب‏شناسى دینى را وارد حوزه اندیشه دینى کرد و در آثار خود از آن بهره برد. مى‏توان «آسیب‏شناسى دینى‏» را این گونه تعریف کرد: آسیب‏شناسى دینى یعنى شناخت آسیب‏ها و اشکالاتى که بر اعتقاد و باور دینى و یا آگاهى و معرفت دینى و یا رفتار و عمل دینى افراد و جامعه دینى وارد شده یا ممکن است که وارد بشود.(10) بر این اساس مى‏توان حرکت احیاگرانه امام حسین علیه‌السلام را حرکتى بر مبناى شناخت آفت‏ها و آسیب‏هاى دینى که جامعه اسلامى را در نوردیده بود دانست. جایگاه ارزش‌ها در عصر امام حسین علیه السلام جامعه در عصر امام حسین علیه السلام با بحران تزلزل ارزش‏هاى انسانى مواجه بود.(11) ارزش‏ها و هنجارهاى اجتماعى جامعه اسلامى پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دلایل متعددى دچار آفت انحراف گشته بود. تحریف باورهاى دینى و بازگشت‏ به ارزش‌هاى جاهلى، فراموشى سیره پیامبر صلی الله علیه و آله، برترى روحیه قومى و عصبیت‏ بر هنجارهاى اسلامى عصر پیامبر صلی الله علیه و آله که نشات گرفته از تعالیم مقدس اسلام بود، تبدیل اشرافیت معنوى به اشرافیت مادى و ثروت اندوزى و گرایش به تجمل و کمرنگ شدن روحیه عالى اسلامى به ویژه در عصر عثمان و از آن پس، برترى حربه ارعاب و تزویر بر عامل حق‏طلبى و ظلم ستیزى در روحیه جامعه اسلامى بالاخص مردم کوفه، بى‏عدالتى و فساد رهبران سیاسى و برخى موارد دیگر، از جمله مسائل دردناک و آسیب‏هاى عمده اجتماعى بود که امام حسین علیه السلام با آنها مواجه شد. جامعه اسلامى در عصر خلیفه سوم با مشکلاتى جدى رو به ‏رو گردیده بود که از آن جمله مى‏توان به مسائل زیر اشاره کرد: راندن انصار از صحنه سیاست، بها دادن به امویان و قریشیان در امر حکومتدارى، تاراج بیت المال مسلمین و حاتم ‏بخشى‏هاى عثمان، ثروت اندوزى او و ساختن بناهاى اشرافى در مدینه و اختصاص اموال و باغ‌هایى در مدینه براى خود، گسترش تفاخر قبیله‏اى و تبدیل اشرافیت معنوى به اشرافیت مادى که موجب شد مساوات اسلامى فراموش شود. (12) عملکرد خلیفه سوم موجب شدت یافتن واکنش‌هاى سیاسى اجتماعى علیه وى گردید به ویژه این که در این واکنش‌ها قبایل عرب یمنى و موالى ایرانى که بیش از نیمى از مردم کوفه را تشکیل مى‏دادند، نقش مؤثرى داشتند. بروز جدى رقابت‌هاى سیاسى بین دو پایگاه مهم عراق (کوفه) و شام از عوامل مهمى بود که در زمان عثمان بر سر تقسیم غنایم ارمنستان و فتح آن بروز کرده بود (13) و دوران امامت‏ حضرت امیر علیه السلام را نیز تحت تاثیر خود قرار داده بود. عراقی‌ها همواره به داشتن عراق آزاد از تسلط امویان علاقه‏مند بودند و لذا به على علیه السلام پیوستند و زمینه‏هاى متعدد دیگرى نیز آنان را واداشت تا از واکنش‌هاى امام على علیه السلام در برابر معاویه دفاع کنند، گرچه متغیرالحال بودن مردم کوفه، سرانجام نتیجه‏اى جز تحمیل حکمیت‏ به على علیه السلام نداشت. علاوه بر آنچه گفته شد، رقابت و اختلاف بین عراقى‏ها و شامى‏ها و تلاش معاویه نیز درعصر امام حسن علیه السلام به گونه‏اى به بار نشسته بود که نه تنها آسیب‏هاى اجتماعى جامعه اسلامى، اصلاح نشده بود، بلکه با مسائل عمیق‏ترى نیز رو به ‏رو گردیده بود و لذا امام حسن علیه السلام در چنین وضعیتى على رغم حمایت تعدادى اندک از شیعیان حقیقى، نمى‏توانست ‏به جنگ با معاویه ادامه دهد؛ زیرا در آن صورت لااقل بزرگترین ضربات دستگاه اموى به پیکره شیعه وارد مى‏آمد، با وجود این تلاش صلح طلبانه و تدابیر ارزنده امام علیه السلام سرانجام موجب افشاى چهره مزورانه معاویه و حفظ موقعیت ‏شیعیان گردید. اما مفهوم انحراف جامعه مسلمین از ارزش‏ها و هنجارهاى اسلامى در عصر امام حسین علیه السلام، ابعاد گسترده‏ترى به خود گرفت؛ انحراف جامعه اسلامى و تخطى از هنجارهاى اجتماعى اسلام، امام حسین علیه السلام را بر آن داشت تا علیه این آسیب‏هاى اجتماعى که طبعا (14) روابط ناسالمى را بر امت اسلامى تحمیل مى‏کرد، قیام کند و اصلاح جامعه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در قالب شیوه‏هاى عملى امر به معروف و نهى از منکر سر لوحه کار خود قرار دهد. امام علیه السلام مى‏فرمود: «...آیا نمى‏بینید که به حق، عمل نمى‏شود و کسى از باطل روگردان نیست؟ در این اوضاع، مؤمن باید لقاى پروردگارش را بر چنین زندگى ترجیح بدهد.» (15) پی نوشت ها:1-محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، دارالتراث العربى، ج 5 ص 357. 2-احمد بن داود دینورى، اخبار الطوال، دارالاحیاء الکتاب العربیه، ج 5 . 3-سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 1، دارالتعارف للمطبوعات، ص 58. 4-مختار الصحاح، ماده دین . 5-ر.ک: سوره نمل/ 76 و مائده / 48. 6-ناصر مکارم شیرازى، القواعد الفقهیه، ج 1، صص 7 - 9. 7-ر.ک: روم/ 19 و انبیاء/ 3. 8-انفال/ 24. 9-خورشید شهادت، دفتر دوم، ص 139. 10-على دژکام، معرفت دینى، مرکز پژوهش‌هاى اسلامى، ص 97. 11-خورشید شهادت، دفتر سوم، صص 19 - 20 . 12-شکرالله خاکرند، علل شکل‏گیرى خوارج، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 50. 13-رسول جعفریان، حیات سیاسى فکرى امامان شیعه، سازمان تبلیغات اسلامى، ج 1، ص 94. 14-هدایت الله ستوده، مقدمه‏اى بر آسیب‏شناسى اجتماعى، انتشارات آواى نور، صص 30 - 31 . 15-همان، ص 207.

 

دسته ها :
چهارشنبه بیست و سوم 11 1387
ð دلائل حضوردین درعرصه ی سیاست وحکومت 1- جامعیّت دین  2- جاودانگی  3- سیرۀ پیامبرو ائمۀ اطهار" فأ قم وجهک لدّین حنیفاً فطرة الله التی فطرالناس علیها " دین اسلام مبتنی بر فطرت است و تمامی بایدها ونبایدهای آن نیز گرایشهای فطری انسان است و این خود دلیلی است برای این امرکه دین اسلام باید برای زندگی دنیوی ما برنامه های ثابت وبدون تغییرداشته باشد.لازم بذکراست که روشهای خاص واصول کلّی دین درمیدان بایدها ونبایدها ثابت ولایتغیراست امّا انسان در زندگی عملی ودرجزئیات آن درگیر متغیّرات است .حال اگر کسی اصل فوق الذکر را درک نکرده باشدوتصوّرکند که کلیّه نیازهای انسان متغیراست وحول محور ثابتی نمی گردد این سوال برایش پیش می آید که آیا قانون 1400سال پیش، نیازمن را که در بسترزمان تغییر می کند برآورده می کند که اگر اینطور نباشد به جاودانگی دین خدشه وارد می شود و دیگر اینکه دین برنامه ثابتی برای بشر دارد در حالی که قانون روزتوسط بشروضع می شود ،چگونه قابل توجیه است.نوعی ازقانون، قانون ثابت است که مبتنی بر فطرت است و هیچگاه نیاز انسان بدان از بین نمی رود وهمواره در نزد بشر دارای جایگاه معینی بوده است مانند عدالت خواهی ،صلح دوستی، بیزاری ازظلم ،تجاوزو این دسته از قوانین ارزشها وضد ارزشها ی مطلق وثابتی هستند ولی شکل اجرایی آنها دربسترزمان تغییر می کند. ازدلائلی که نشان دهندۀ جاودانگی دین است وجود اصل اجتهاد است .وجود اجتهاد در واقع وجود ابزاری است برای کارشناسی دین تا بوسیلۀ آن نسبت به مسائل روزعکس العملی مبتنی براصول کلّی وثابت و فطری دین نشان دهد. درواقع اگر دین را به یک گنجینه ای ازروش ها وحقّه های حل مسئله بدانیم ، مجتهد درحکم کلیدداراین گنجینه است. برای اینکه تاثیرگذاری وغنای اصل اجتهاد روشن شود به یک واقعه تاریخی اسلام اشاره می کنیم :در زمان رسول ا... فردی بود که در ملک مسکونی فردی دیگر نخلی داشت و همه روزه بدون آنکه از صاحب خانه اجازه بگیرد برای سرزدن به درخت خود، وارد خانه آن فرد می شد واین مسئله موجبات آزار صاحب خانه را فراهم کرده بود بطوریکه مرد صاحب خانه به نزد پیامبر اقامۀ دعوی نمود وپیامبرنیزبه آن مرد صاحب درخت، پیشنهاد اعطای درخت و یا درختهایی را در نقاط دیگری داد امّا آن مرد نپذیرفت وپیامبر (ص) نیز با بیان جملۀ "لا ضررولاضرارفی الاسلام" دستور به قطع آن نخل داد وبعد نیز این جمله به شکل اصل درآمد و در خدمت اجتهاد قرارگرفت. دین هیچگاه درگذرزمان با داشتن اصلی استوارهمچون اجتهاد به بن بست نمی رسد.دلیل دیگرلزوم حضور دین درعرصۀ سیاست و حکومت پیروی از سیرۀ عملی پیامبروائمۀ اطهاراست .بنابرآیه 6سورۀ احزاب که در آن خداوند به پیامبر(ص) دستور جهاد می دهد ثابت می شود که پبامبرمی بایست در زمان خویش تشکیل حکومت داده باشد و بابهره گیری ازآن حکومت وقدرت نظامی آن، علیه کفارجهاد کند.ومسئله دیگر که لزوم تشکیل حکومت توسط پیامبررا نشان می دهد آیه ای از قرآن است که درآن خداوند پیامبررا از مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارترمی داند که این امر نشاندهندۀ لزوم متابعت امّت ازپیامبر و همچنین تصریح کنندۀ ولایت ظاهری ایشان بر مردم است زیرا که این امر نشان می دهد مؤمنین باید فرمول زندگی خود را از نبی بگیرند و دربرابرشیوۀ زندگی که پیامبرارائه می دهد ومبتی بر عقل کامل و وحی است در مراتب نظری چون و چرا نکنند وهمچنین با پیروی از سیرۀ عملی امام علی (ع) وتشکیل حکومت 4سال و9ماهۀ ایشان در شیوۀ حکومت داری وعهدنامه مشهوری که ایشان به مالک اشترنوشته اند ودرنهج البلاغه آمده است ، ثابت می کند که تشکیل حکومت ازارکان دین اسلام است.
دسته ها :
چهارشنبه بیستم 6 1387
X