معرفی وبلاگ
« ای حیات! با تو وداع می‌کنم. با همه زیبائی‌هایت ؛ با همه مظاهر جلال و جبروت ؛ با همه وجود وداع می‌کنم ، با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می‌روم ، و از همه چیز چشم می‌پوشم.... ای پاهای من! می‌دانم شما چابکید ، می‌دانم که در همه مسابقه‌ها گوی سبقت را از رقیبان ربوده‌اید ، می‌دانم که فداکارید ، می‌دانم که به فرمان من مشتاقانه بسوی شهادت، صاعقه‌وار به حرکت در می‌آیید. اما من آرزوئی دارم ، من می‌خواهم که شما به بلندی طبع بلندم به حرکت درآیید ، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید ، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید ؛ این پیکر کوچک ، ولی سنگین از آرزوها و نقشه‌ها و امیدها و مسئولیت‌ها را ، به سرعت مطلوب ، به هر نقطه دلخواه برسانید . در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید ، من چند لحظه بعد به شما آرامش می‌دهم ، آرامش ابدی ! دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز شما را استثمار نخواهم کرد ، دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد ، دیگر به شما بی‌خوابی نخواهم داد. و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد . از درد و شکنجه ضجه نخواهید کرد ، از بی‌غذائی ، از گرما و سرما شکوه نخواهید کرد ، آرام و آسوده ، برای همیشه ، در بستر نرم خاک ، آسوده خواهید بود ، اما... اما این لحظات حساس ، لحظات وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقاء پروردگار لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.»
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 489264
تعداد نوشته ها : 569
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
GraphistThem247

نحوه اثر:

- این دارو عضلات مجاری تنفسی را شل کرده و باعث گشاد شدن این مجاری و بهبود وضعیت تنفسی می­گردد.

- این دارو در درمان آسم، برونشیت مزمن، و آمفیزم مصرف می­شود.

- استفاده از اسپری این دارو تا اعماق ریه نفوذ می­کند موجب بیشترین اثرگذاری می­شود.

 

- این دارو در حمله حاد تنگی نفس و آسم استفاده نمی­شود.

چگونه این دارو را مصرف کنیم؟

- مطمئن شوید که نحوه استفاده از اسپری را بخوبی یاد گرفته­اید.

- کپسول اسپری را قبل از مصرف به خوبی تکان دهید.

- اسپری را نزدیک دهان خود نگه داشته، هوای ریه خود را کاملا تخلیه کنید. سپس در حالی که نفس عمیقی می­کشید اسپری را فشار دهید. نفس خود را برای چند ثانیه نگاه داشته تا دارو به خوبی جذب شود.

- اگر بایستی چند بار از دارو استفاده کنید، حداقل یک دقیقه صبر کرده و سپس مجدداً از اسپری استفاده کنید. پس از استفاده، برای جلوگیری از خشکی و تحریک گلو، دهان خود را بشویید.

- مصرف مکرر و بیش از اندازه دارو می­تواند اثر بخشی آن را کاهش داده و عوارض جانبی آن را تشدید کند.

- این دارو نباید در فواصل زمانی کمتر از 12 ساعت مصرف شود. یعنی حداقل بین هر بار مصرف دارو با مصرف بعدی باید دوازده ساعت فاصله باشد.

- برای جلوگیری از تنگی نفس ناشی از ورزش باید دارو را حداقل 30 تا 60 دقیقه قبل از شروع ورزش استفاده نمایید.

اثرات جانبی:

در ابتدای مصرف دارو ممکن است عوارض زیر برای شما بروز کند:

- خشکی دهان، تحریک گلو، گیجی، سردرد، احساس سبکی در سر، سوزش سر دل، کاهش اشتها، تغییر حس چشایی، بی­قراری، اضطراب، افزایش تحریک پذیری عصبی، رعشه، و افزایش تعریق.

- به تدریج که بدن شما به این دارو عادت کرد از شدت این عوارض کاسته می­شود.

- اگر عوارض ادامه پیدا کرد و یا تشدید شد، با پزشک خود مشورت کنید.

- اگر در طول دوره مصرف دارو، درد قفسه صدری، نامنظمی در ضربانات قلب، یا اشکالات تنفسی بروز کرد، حتماً پزشک خود را در جریان قرار دهید.

- برای بهبود خشکی دهان، آدامس بجوید یا آب نبات بمکید.

احتیاط:

- این دارو در طی دوره حاملگی نباید مصرف شود مگر آنکه احتیاج مبرم به آن وجود داشته باشد.

- در طی دوره شیردهی جهت مصرف دارو با پزشک خود مشورت کنید.

- قبل از مصرف این دارو اگر مبتلا به بیماری­های قلبی، فشار خون بالا، پرکاری تیروئید، تشنج، یا دیابت هستید، پزشک خود را در جریان قرار دهید.

- اگر قبلا واکنش بدی نسبت به داروهایAlbuterol - Bitolterol - Ephedrine - Epinephrine - Isoethamine

Isoproterenol - Metaproterenol - Pseudoephedrin - Terbutaline داشته­اید پزشک را مطلع سازید.

- اگر داروهای بدون نیاز به نسخه پزشک مثل داروهای سرماخوردگی یا آسم مصرف می­کنید، بروشور داخل آن را از جهت ترکیبات فوق بررسی نمایید.

- هیچیک از داروهای خود را برای مصرف به دیگران ندهید، حتی اگر علائمی شبیه شما داشته باشند.

- این دارو در درمان حمله حاد تنگی نفس اثری ندارد. اگر مجبور به درمان حمله حاد تنگی نفس هستید، از اسپری­های سریع الاثر استفاده کنید.

- اگر شما نیاز به استفاده از چهار پاف یا بیشتر از داروهای کوتاه اثر در روز داشته باشید، یا نیاز به بیش از یک اسپری در طول هشت هفته پیدا کردید، به پزشک خود اطلاع دهید.

تداخل دارویی:

- اگر داروهای بتابلوکر مثل پروپرانولول، لابتالول، تیمولول مصرف می­کنید پزشک خود را مطلع سازید.

- همچنین اگر هر دارویی که برای آسم یا افسردگی مصرف می­کنید، پزشک خود را مطلع سازید.

توجه:

- اگر علائم شما با مصرف دارو بهبود نمی­یابد یا تشدید می­شود، فوراً پزشک خود را در جریان قرار دهید.

دوز فراموش شده:

دوز دارو را دو برابر نکنید و با پزشک خود در مورد نحوه عمل در این موارد مشورت کنید.

نگهداری:

دارو را در دمای اتاق (بین 15 تا 30 درجه سانتیگراد) و دور از رطوبت و نور خورشید نگهداری کنید. دارو را در حمام قرار ندهید. اسپری را سوراخ نکنید.

پایان

منبع: راهنمای بهداشت و درمان برای جانبازان شیمیایی، صفحه150.

 

دفتر آبی (دفتر شعر شهید شیمیایی ابوالفضل سپهر)

اتل متل یه بابا

که اون قدیم قدیما

حسرتشو می­خوردند

تمومی بچه­ها

 

 

اتل متل یه دختر

دردونه باباش بود

هرجا که بابا می­رفت

دخترش هم باهاش بود


اون عاشق بابا بود

بابا عاشق اون بود

به گفته رفیقاش

بابا چه مهربون بود

 

یه روز آفتابی

بابا تنها گذاشتش

عازم جبهه­ها شد

دخترو جا گذاشتش

 

چه روزهای سختی بود

اون روزهای جدایی

چه سالهای بدی بود 

ایام بی بابایی

 

چه لحظه سختی بود

اون لحظه رفتنش

ولی بدتر از اون بود

لحظه برگشتنش

 

هنوز یادش نرفته

نشون به اون نشونه

اونکه خودش رفته بود

آوردنش به خونه

 

زهرا به اون سلام کرد

بابا فقط نگاش کرد

ادای احترام کرد

بابا فقط نگاش کرد

 

خاک کفش بابا رو

سرمه تو چشاش کرد

هی بابا رو بغل کرد

بابا فقط نگاش کرد

 

زهرا براش زبون ریخت

دو صد دفعه صداش کرد

پیش چشاش ضجه زد

بابا فقط نگاش کرد

 

اتل متل یه بابا

یه مرد بی ادعا

می­خوان که زود بمیره

تموم خواستگارا

 

اتل متل یه دختر

که بر عکس قدیما

براش دل می­سوزونن

تمومی بچه­ها

 

زهرا به فکر باباس

بابا به فکر زهرا

گاهی به فکر دیروز

گاهی تو فکر فردا

 

یه روز می­گفت که خیلی

براش آرزو داره

ولی حالا دخترش

زیرش لگن می­ذاره

 

یه روز می­گفت دوست دارم

عروسیتو ببینم

ولی حالا دخترش

میگه به پات می­شینم

 

می­گفت برات بهترین

عروسی رو می­گیرم

ولی حالا می­شنوه

تا خوب نشی نمیرم

 

وقت غذا که می­شه

سرنگو ور میداره

یه زرده تخم مرغ

توی سرنگ می­ذاره

 

گوشه لپ باباش

سرنگ می­فشاره

برای اشک چشماش

هی بهونه میاره:

 

«غصه نخور بابا جون

اشکم مال پیازه»

بابا با چشماش میگه

«خدا برات بسازه»

 

هر شب وقتی بابارو

می­خوابونه توی جاش

با کلی اندوه و غم

میره سر کتاباش

 

حافظو ور می­داره

راه گلوش می­گیره

قسم میده حافظو

خواجه بابام نمیره

 

دو چشمشو می­بنده

خدا خدا می­کنه

با آهی از ته دل

حافظو وا می­کنه

 

فال و شاهد فال

به یک نظر می­بینه

نمی­خونه، چرا که

هر شب جواب همینه

 

دیشب که از خستگی

گرسنه خوابیده بود

نیمه شب چه خواب

قشنگی رو دیده بود

 

تو یک باغ پر از گل

پر از گل شقایق

میون رودی بزرگ

نشسته بود تو قایق

 

یه خورده اون طرف­تر

میون دشت لاله

بابا سوار اسبه

مگه میشه؟ محاله

 

بابا به آسمون رفت

به پشت یک در رسید

با دستای مردونش

حلقه در رو کوبید

 

ندایی اومد از غیب

دروازه رو وا کنید

مهمون رسیده از راه

قصری مهیا کنید

 

وقتی بلند شد از خواب

دید که وقت اذونه

عطر گل نرگسی

پیچیده بود تو خونه

 

هی بابا رو صدا کرد

بابا چشاش بسته بود

دیگه نگاش نمی­کرد

بابا چقدر خسته بود

 

آی قصه قصه قصه

یه دختر شکسته

که دستهای ظریفش

چند ساله پینه بسته

 

چند سالیه که دختر

زرنگ و ساعی شده

از اون وقتی که بابا

قطع نخاعی شده

 

نشونه بیعته

پینه دست زهرا

بهترین شفاعته

نگاه گرم بابا

 

اتل متل یه مادر

نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و

دستای پینه بسته

 

بپرس ازش تا بگه

چه جور میشه سوخت و ساخت

با بیست هزار تومن پول

اجاره خونه پرداخت

 

اجاره­های سنگین

خرج مدرسه ما

خرج معاش خونه

خرج دوای مینا

 

بپرس ازش تا بگه

چه جوری میشه جنگ کرد

یا اینکه بی رنگ مو

موی سیاهو رنگ کرد

 

بپرس ازش تا بگه

چه جوری میشه جنگ کرد

با سیلی جای سرخاب

صورتا رو قشنگ کرد

 

وقتی که گفتند بابا

تو جبهه­ها شهید شد

خودم دیدم یک شبه

چند تا موهاش سفید شد

 

می­خوای بدونی چرا

نصف موهاش سفیده؟

بپرس که بعد بابا

چی دیده، چی کشیده!

 

یا میره داروخانه

برا دوای مینا

یا که میره سمساری

یا هم بهشت زهرا(س)

 

یه روز به دنبال وام

مامان مبره به بنیاد

یه روز به دنبال کار

پیر آدم در می­­آد!

 

هر وقت به مامان میگم:

طعم غذات عالیه

مامان با گریه میگه:

جای بابات خالیه

 

بعضی روزا که توی

خونه غذا نداریم

غذای روز قبلو

برا مینا میذاریم

 

مینا با غم می­پرسه:

غذا فقط همینه؟

مامان با گریه میگه:

بابات کجاست ببینه؟

 

وقتی که بیست می­گیرم

میاد پیشم میشینه

نوازشم می­کنه

نمره­هامو می­بینه

 

میگم: معلمم گفت:

که نمره­هات عالیه

مامان با گریه میگه:

«جای بابات خالیه»

 

یه بار گفتم مامان جون

این آقا بقالیه

با طعنه گفت: «تو خونه

جای بابات خالیه»

 

تا حرف من تموم شد

با دست تو صورتش زد

با گریه گفت ای خدا

بی­شرفی تا این حد؟

 

میگم: مامان راست بگو

اگه بابا دوستت داشت

چرا ازت جدا شد؟

پس چرا تنهات گذاشت؟

 

چشم می­دوزه تو چشمام

لب می­گزه، می­خنده

بیرون میره از اتاق

محکم درو می­بنده

 

رفتم و از لای در

توی اتاقو دیدم

صدای گریه­هاشو

از لای در شنیدم

 

داشت با بابام حرف می­زد

چشماش به عکس اون بود

انگار که توی گلوش

یه تیکه استخون بود

 

مرتضی جون می­دونم

زنده­ای و نمردی

بعد خدا و مولا

ما رو به کی سپردی؟

 

دستخوش آقا مرتضی

خوش به حالت که رفتی

ما اینجا مستاجریم

تو اونجا جا گرفتی؟

 

خواستگاریم یادته؟

چند تا سکه مهرمه؟

مهریه مو کی می­دی؟

گره توی کارمه

 

مهریه مو کی می­دی؟

دخترمون مریضه

بیا ببین که موهاش

تند تند داره می­ریزه

 

مهریه مو کی می­دی؟

اجاره خونه داریم

صاحب خونه می­گفتش

دیگه مهلت نداریم

 

امروز که صاحب خونه

اومد برا اجاره

همسایه­مون وقتی گفت:

«مهلت بده، نداره»

 

یهو تو کوچه داد زد:

«اینا همه­ش بهونه­س

دق اجاره داره

دردش اجاره خونه­س

 

به من چه شوهرش رفت

یا که زن شهیده

خونه اجاره کرده

یا خونه مو خریده؟»

 

درد دل خستمو

فقط برا تو گفتم

چون از تموم مردم

«به من چه» می­شنفتنم

 

میگم اجاره داریم

خیلی مریضه بچه

سایه سر نداریم

همه میگن: «به من چه»!

 

با آه خود به عکس

بابا جونم، جون میده

چادرو ور میداره

موهاشو نشون میده

 

صورتشو میذاره

رو صورت شهیدش

بابام نگاه می­کنه

به موهای سفیدش

 

اشک مامان می­ریزه

رو چشمای باباجون

بابا گریه می­کنه

برای غمهای اون

 

بابا با چشماش میگه:

قشنگ مهربونم

همسر خوب و تنهام

غصه نخور می­دونم

 

اتل متل یه مادر

نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و

دستایی پینه بسته

 

دستای پینه­دارش

عجب حماسه سازه

دستایی که شوهرش

به اون می­نازه

 

دستایی که پرچم

بابارو ور میداره

توی خزون غیرت

دستایی که بهاره

 

دستایی که عینهو

دست بابام می­مونه

نمی­ذاره سلاح

بابام زمین بمونه

 

دستی که بچه­هاشو

بسیجی بار میاره

بذر غیرت و ایمان

تو روحشون میکاره

 

درسته که شوهرش

تو جبهه­ها شهید شد

درسته که موی اون

بعد بابا سفید شد

 

اما خون بابا و

موهای مادر من

وقتی با هم جمع شدن

سیلی زدن به دشمن

 

سرخی صورت اون

سرخی خون باباست

موی سفید مادر

افتخار بچه­هاست

 

اتل متل یه مادر

خیلی چیزها می­دونه

از بی مروتی­ها

از بازی زمونه

 

باید فهمیده باشی

چه جوری میشه جنگ کرد

با سیلی جای سرخاب

صورتارو قشنگ کرد

 

باید فهمیده باشی

چه جوری میشه جنگ کرد

یا اینکه بی­رنگ مو

موی سیاهو رنگ کرد

 

ای که در این حوالی

غربت ما رو دیدی

صدای ناله­های

مادرمو شنیدی

 

دست رو گوشات گذاشتی

چشماتو خیره کردی

زل زدی به مادرم

فکر کردی خیلی مردی!

 

تو که به زخم قلب

مامان نمک گذاشتی

اگه مامان بمیره

مادرمو تو کشتی

 

اگه بابام نبودش

هر چی داشتی می­خوردن

مال و منالت که هیچ

مادرتم می­بردن

 

اگه مامان بمیره

دق می­کنم، می­میرم

پیش خدا و بابام

من جلو تو می­گیرم

 

 

پایان

شهید علی رضا اسد زاده 
  
  مادر شهید اسد زاده می‌گوید: موقعی که علی رضا از منطقه عملیاتی به مرخصی می‌آمد

 

سعی می‌کرد هر چه زودتر و قبل از پایان مرخصی به جبهه برگردد.
حتی چندین بار در جبهه مجروح شده و با من در میان نگذاشته بود. زمانی که این مسئله را از دیگران شنیدم، از او پرسیدم، علی جان! چرا این قدر به جبهه علاقه داری؟!

جواب داد: مادر! جبهه به وجود من و امثال من نیاز دارد. او دست به سر و صورتم می‌کشید و می‌گفت:مادر! دعا کن که من شهید شوم.

پایان

منبع: عقیدتی سیاسی لشگر 77 ثامن الائمه (روابط عمومی و تبلیغات ـ واحد خبر)

 

شهید منوچهر مدق 
  
از خواب که بیدار شد، خنده روی لبش بود. با مهربانی گفت:«فرشته! وقت وداع است».خودت بگو اگر جای من بودی می‌ماندی توی این دنیا؟!


  
دستش را گرفتم. شروع به صحبت کرد:خواب دیدم، ماه رمضان است و سفره‌ افطار پهن است همه‌ شهدا دور سفره نشسته بودند. به آنها حسرت می‌خوردم. یک نفر به شانه‌ام زد. نگاه کردم. حاج عبادیان بود. گفت:«باباکجایی؟» ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته‌ای».حاجی را بغل کردم و گفتم:«من هم خسته‌ام» . دست گذاشت روی سینه‌ام، گفت:«با فرشته وداع کن. بگو دل بکند. آن وقت می‌آیی پیش ما ولی به زور نه».

همانطور نگاهش می کردم ادامه داد: «اگر مصلحت باشد، خدا خودش راضیت می‌کند».

گفتم:«قرار ما این نبود». بغض تلخی بر جانم نشست. شبهای آخرحیاتش بود، آنژیوکت از دستش درآمده بود. خون بسیاری روی زمین ریخت. پرستار را صدا زدم، صدای اذان که در اتاق پیچید آماده نماز شد، وضو گرفت با یک لیوان آب غسل شهادت کرد. نگاهم کرد. برای آخرین بار گفت:«تو را به خدا! تو را به جان عزیز زهرا (س)! دل بکَن.

«دلم نمی‌خواست منوچهر را از دست بدهم، اما او زجر می‌کشید».

لبخندی مهربان بر گوشه لبش بود، تشنگی بر او غلبه کرده بود.به او آب دادم، اما نتوانست قورت بدهد، آب از گوشه لبش ریخت، اما «یاحسین!»؛ زینت بخش لبان ترکیده‌اش شد.

و منوچهر رفت.

پایان

منبع: اینک شوکران،‌شهید منوچهر مدق به روایت همسر، روایت فتح.

جانباز شهید منوچهر مدق، فرزند محمد، در روز سی و یکم خرداد ماه سال 1335 در تهران دنیا آمد.

منوچهر، پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگی به مدرسه رفت.

 

او تا سال دوم دبیرستان ادامه تحصیل داد و با توجه به علاقه ای که نسبت به امور فنی خودرو و مکانیکی داشت، ترک تحصیل کرد و  مشغول به کار شد.

در اوایل بهار سال 1354 به خدمت سربازی اعزام شد.

در بحبوحه مبارزات مردمی منجر به پیروزی انقلاب، همانند هزاران جوان انقلابی وارد عرصه فعالیت های سیاسی شد.

از جمله اقدامات روزمره او در اواخر سال 1357 می توان به امور ذیل اشاره کرد:

«پخش اعلامیه، شرکت در تظاهرات، آب رسانی به مردم، پناه دادن مبارزین در منزل خود و جمع آوری دارو جهت مداوای مجروحین».

او در روز های تاریخی و سرنوشت ساز 21 و 22 بهمن سال 1357 به همراه تنی چند از همرزمانش؛ بقایای عناصر رژیم طاغوتی را از دانشکده پلیس  پاکسازی نمود.

منوچهر در سال 1359 ازدواج کرد و سالها بعد صاحب دو فرزند به نام های علی و بنت الهدی شد.

او در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی، پس از طی دوره های آموزشی به لشگر 27 محمد رسول الله(ص) پیوست.

مسئولیت های شهید منوچهر مدق در جبهه عبارت بود از:

مسئول تدارکات گروهان، مسئول تدارکات گردان، مسئول تامین لشگر.

از جمله همرزمان شهید او می توان از؛ شهید حاج محمد عبادیان، شهید میرنوراللهی، شهید فریدونی، شهید عطری نام برد.

جانباز شهید منوچهر مدق در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، کربلای پنج و والفجر هشت شرکت داشت.

او در منطقه عملیاتی مهران در جنوب غرب کشور روز اول اردیبهشت ماه سال 1361 با

مصدومیت شیمایی روبرو گردید.

پس از پایان جنگ تحمیلی و دفع دشمن متجاوز از میهن؛ در پادگان دوکوهه و مقرهای لشگر27 محمد رسول الله(ص) ادامه خدمت داد.

او به تدریج با بروز علائم مصدومیت شیمایی( هفتاد درصدی) ، در تهران بستری  و تحت درمان قرار گرفت.

چندین بار مورد عمل جراحی ریه قرار گرفت و سرانجام پس از سالها تحمل رنج بیماری در روز سوم آذرماه سال 1379 در بیمارستا ساسان به شهادت رسید.

پایان

نویسنده: آویگدور هاسل کورن

ترجمه: عباس مخبر

ناشر: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، تهران 1379.

 

چکیده:

طوفان بی پایان (عراق، سلاح های سمی و بازدارندگی) نام کتابی است از دکتر هاسل کورن- استاد دانشگاه استنفورد آمریکا- که درباره جنگ اول خلیج فارس در سال 1990 به نگارش درآمده است.


موضوع اصلی کتاب که نویسنده از زوایای مختلف به بررسی و تجزیه و تحلیل آن می پردازد؛ نقس سلاح های شیمیایی و میکروبی (کشتار جمعی) عراق در عدم موفقیت و توقف پیش روی نیروهای متحد در جنگ اول خلیج فارس است.

نویسنده به خوبی قادر است شرایط سیاسی آن دوره را برای خواننده ترسیم کند. اینکه چگونه رژیم بعثی عراق با نمایش جدیت خود در استفاده از سلاح های شیمیایی، در صفوف متحدین رخنه ایجاد کرد و توانست ادامه حیات خود را تضمین کند.

صدام چند روز پس از حمله امریکا و متحدانش به عراق چند فروند موشک دارای کلاهک شیمیایی و میکروبی را به سوی تل آویو پرتاب نمود و اینگونه نمایش داد که هرگونه تجاوزی به داخل خاک عراق منجر به بمباران شیمیایی شهرهای رژیم اشغالگر قدس خواهد شد.

به راستی او یک بازدارندگی بسیار قوی برای خود ایجاد کرده بود. سپر قدرتمندی که سوریه و کره شمالی و برخی دیگر از کشورهای در معرض تهدید، سال ها بعد بدان توسل جستند.

نگارنده پس از معرفی شخصیت های اصلی بحران خلیج فارس و وقایع نگاری آن در نه فصل به طرح مباحث ذیل می پردازد:

1- باز اندیشی جنگ خلیج فارس

2- اشغال کویت

3- بازدارندگی استراتژیک پس از جنگ

4- بازدارندگی استراتژیک دوران جنگ

5- پایان جنگ

6- سایه هسته ای اسرائیل

7- عامل اتحاد شوروی

8- نقش پنهان سلاح های کشتار جمعی (شیمیایی و میکروبی)

9- عصر ارعاب و بحران بازدارندگی

 

پایان

X