روزها میگذرد و حرفها در پس زمان میماند ...



عمر چنان باد سر کش تندرو و بی مهابا به سوی مقصدش که مبدا خود ، نیستی است میرود و هر از گاهی ، گاه و بی گاهی در نهایت سرعت دفتر زندگی را چیزی نوشته و ورق زنان میرود ....
در پایان عمر تمام میشود ،
جسم تمام میشود،
گرمی دست تمام میشود و شیرینی کلام به پایان میرسد...



و تنها دفتری باقی میماند....
دفتری با صفحاتی پر از فراز و نشیب زندگی
دفتری با اسم ها ی مختلف که ماندگاری آنها را نمیتوان انکار کرد.......
دفتری با واژه گانی گاه شیرین و گاه تلخ...
دفتری به نام خاطره....

دلم گرفته....دفتری را باز میکنم پر از نوشته .. نوشته های من ...
خاطره ...خاطر من ....خاطرهء من .....
دفتری پر از تفاوت ....... تفاوت خط ....تفاوت رنگ و تفاوت...........

ای خدا...

آهسته ورق میزنم خاطره ها از ذهن میگذرد... آرام و بی صدا
عبور لحظات را میبینم و گذر عمر را....
چه بر سرم آمد چه بر سرش آمد ...
چه کردی با من و چه کردم با تو
خدا...ماه ...ومن .....


صدایی به گوشم میرسد ...آشناست
انگار صدای خودم را میشنوم که تکرار کنان میگوید:
(انتظار بس است...
پنجره ها را باز کن غبارهارا پاک کن
و خاطره ها را به خاطره ها بسپار.........................)


تکرار خاطره ها تکرار حرفها تکرار بودنها .......

((باز شجریان و آواز .....باز....
گاه سوی وفا روی.... گاه سوی جفا روی ....آن منی کجا روی ......
بی تو بسر نمیشود........
بی تو نه زندگی خوش است ..بی تو نه مردگی خوش است ..سر ز غم تو چون کشم
بی تو بسر نمیشود.......))


 

دسته ها : ادبی - دل نوشته
چهارشنبه 1387/7/24 19:36
به نام خدا .. سلام
الان که نشستم جلوی سیستم بوی بارون از بیرون اومده تو اتاقو دیوونم کرده ؛ شایدم مستم کرده .
خدایا شکرت به خاطر بارون رحمتی که رو سر ما میریزی و چه خوبه که ماها چتر رو سرمون نگیریم
بهتره تا می تونیم خیس بشیم از این بارون قشنگ
 
 
 
 
زمین خشک  محتاج است
ابر بی منت ولی باران برایش هدیه می آرد 
 
 
دسته ها : ادبی - دل نوشته - شخصی
چهارشنبه 1387/7/10 17:10
 
 
الهی !
ما هیچ ... همه تو !
 
 
دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 1387/7/7 21:8

 

محبوب خوب من
 من عازم نبردم
گفتی وداع ؟
 هرگز
 دشمن وداع آخر خود را
 بایست کرده باشد
 من از نبرد پیش تو بر می گردم
 
" حمید مصدق "
 
دسته ها : ادبی - دل نوشته - شعر
شنبه 1387/7/6 21:12

 

 

دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم ...

 

دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 1387/6/28 21:1

 

یکی از آهنگای مورد علاقم :

می خواهمو می خواستمت تا نفسم بود

می سوختمو از حسرتو عشق تو بَسَم بود

عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار

روشن گر شبهای بلند قفسم بود

 

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت

غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

 

دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر

تنها نفسی با تو نشستن ، هوسم بود

 

سیمای مسیحایی اندوه تو ای عشق

در غربت این مهلکه ، فریادرسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم

رفتم به خدا گر هوسم بود بَسَم بود

 

 

دسته ها : دل نوشته - ترانه
سه شنبه 1387/6/26 20:59
X