بسام
(
Basām
)
خندان ، شاد ، متبسم ، شكفته
بسامه
(
Basāme
)
مؤنث بسام ، زن خنده رو
بستام
(
Bastām
)
قاتل پدر خسرو پرويز كه به وسيله گردويه كشته شد
بستان
(
Bostān
)
گلزار ، گلستان ، باغ
بستان چهر
(
Bostān-chehr
)
آنكه رويي چون بستان دارد
بستانه
(
Bostāne
)
بستان كوچك
بسطام
(
Bastām
)
نام دايي خسروپرويز، نام شهري در شش كيلومتري شاهرود
بسوس
(
Basoos
)
نام زني كه به واسطه او جنگ عظيم ميان دو قبيله واقع شد
بسوي
(
Basooy
)
نام شهري در آذربايجان
بسيل
(
Basil
)
شجاع و دلير
بسيم
(
Basim
)
خوشرو ، خندان ، مسرور، شادمان، از شعراي عثماني
بشار
(
Bash-shār
)
بسيار بشارت دهنده ، گرفتار و پاي بند
بشارت
(
Beshārat
)
خبر خوش ، مژده
بشاش
(
Bash-shāsh
)
گشاده رو، شادمان
بشر
(
Bashar
)
افراد صاحب نام ، سرداران
بُشرا
(
Boshrā
)
خبر خوش ، بشارت
بشمل
(
Boshmel
)
نام يكي از امراي محمد بن ملكشاه
بشوتن
(
Bashootan
)
نام برادر اسفند يار
بشير
(
Bashir
)
بشارت دهنده ، مژده دهنده ، يكي از نام هاي خداي تعالي
بشيره
(
Bashire
)
مؤنث بشير ، زن خوبروي
بصير
(
Basir
)
بينا ، دانا ، صاحب بصر
بصيرت
(
Basirat
)
بينايي ، زيركي ، دانايي ، هوشياري
بطلميوس
(
Batlamyoos
)
روشنايي ، نام حكيم يوناني
بعيث
(
Ba`is
)
فرستاده ، مبعوث
بغ بوخت
(
Bagh-bokht
)
سپهدار اردشير كه مصر را تصرف كرد
بغ توس
(
Bagh-toos
)
از سرداران هخامنشي
بغ دوست
(
Bagh-doost
)
دوست خدا
بغ راد
(
Bagh-rād
)
يكي از بزرگان پارس در عهد ساساني
بغداد
(
Bagh-dād
)
خداداد ، شهري در كنار رود دجله و فرات
بقا
(
Baghā
)
دوام ، هميشگي
بقراط
(
Bogh-rāt
)
دانشمند معروف يوناني
بكتاش
(
Bak-tāsh
)
بزرگ قوم ، بزرگ خانواده ، نام يكي از پادشاهان خوارزم
بكتوزن
(
Bak-toozan
)
سپهسالار خراسان و حاجب سالار اواخر سلسله ساساني
بكتوسان
(
Bak-toosān
)
مردي دانا و فهميده و عاقل
بلاش
(
Balāsh
)
بي سبب، بي جهت ،نام پسر يزد گرد دوم
بلال
(
Balāl
)
مؤذن حضرت رسول اكرم (ص)
بلبل
(
Bol-bol
)
هزار دستان ، مرغ خوش نوا
بلجاء
(
Bolja'
)
از زنان خوارج
بلحام
(
Bol-hām
)
خداوند مردم
بلقيس
(
Bel-gheys
)
نام ملكه سبا و همسر سليمان نبي
بلور
(
Boloor
)
آبگينه صاف و شفاف
بلورين
(
Boloorin
)
منسوب به بلور، بلوري
بلوش
(
Baloosh
)
ميوه تمشك
بلوهر
(
Baloohar
)
نام زاهدي بود كه بوذاسف شاهزاده هندي را هدايت كرد
بليان
(
Balyān
)
نام حضرت پيامبر ( ع)
بليغ
(
Baligh
)
تيززبان ، خوش بيان
بليغه
(
Balighe
)
مؤنث بليغ ، زن زبان آور و چيره زبان
بليلا
(
Balilā
)
نامي براي حضرت امير در انجيل
بناز
(
Benāz
)
ناز پرورده ، ظريف
بنان
(
Banān
)
سرانگشتان ، باغچه سبز و خرم
بنت الهدي
(
Bent-ol-hodā
)
دختر هدايت شده
بنجامين
(
Benjāmin
)
ضامن ، كفيل
بندار
(
Bondār
)
ريشه دار، داراي تجمل
بنشاد
(
Bon-shād
)
شاد بنياد ، از نام هاي زرتشتيان
بنفشه
(
Banaf-she
)
گياهي از تيره كوكناريان
بنوان
(
Ban-vān
)
نگهدارنده زراعت و خرمن
بنياد
(
Bon-yād
)
ريشه ، شالوده ،بيخ
بنيامين
(
Ben-yāmin
)
آخرين فرزند حضرت يعقوب ، ضامن
به آئين
(
Beh-a'in
)
آئين خوب و نيكو
به آذين
(
Beh-āzin
)
خوش ترين آرايش و بهترين زينت
به آرا
(
Beh-ārā
)
نيكو آرايش شده
به آفريد
(
Beh-āfarid
)
آفريده نيكو
به آفرين
(
Beh-āfarin
)
بهترين ستايش
به بن
(
Beh-bon
)
نيكو اصل و نسب
به روان
(
Beh-ravān
)
روان شاد
به گو
(
Beh-goo
)
خوش گفتار
بهاء
(
Bahā'
)
قيمت ، روشني ، درخشندگي
بهاءالدين
(
Bahā-od-din
)
آنكه وجودش روشني بخش دين است
بهادر
(
Bahādor
)
دلاور ، پهلوان ، شجاع و دلير به كمال
بهادران
(
Bahādorān
)
منسوب به بهادر
بهار
(
Bahār
)
فصل اول شمسي ، زيبايي ، شكوفه ، گل
بهاران
(
Bahārān
)
هنگام بهار، فصل بهار
بهاراندام
(
Bahār-andām
)
خوش اندام ، متناسب
بهاربانو
(
Bahār-bānoo
)
بانوي جوان و زيبا
بهاردخت
(
Bahār-dokht
)
دختري چون بهار زيبا و باطراوت
بهارك
(
Bahārak
)
بهار كوچك
بهاره
(
Bahāre
)
جوان و تر و تازه
بهامد
(
Bahāmad
)
بهترين پيشامد
بهامين
(
Bahāmin
)
فصل بهار
بهان
(
Behān
)
خوبان ، نیكان
بهاندخت
(
Behān-dokht
)
دختر خوبان
بهانفر
(
Behān-far
)
با فـّر و شكوه ، خوبان و نيكان
بهانه
(
Bahāne
)
عذر نابجا ، دستاويز
بهاور
(
Behāvar
)
قيمتي ، گرانبها ، ارزشمند
بهبازو
(
Beh-bāzoo
)
نيرومند ، خوش بازو
بهبد
(
Beh-bod
)
پاسدار بهي و نيكي
بهبود
(
Beh-bood
)
تندرستي ، سلامتي ،بهتري
بهپور
(
Beh-poor
)
يكي از سرداران گرشاسب
بهتاب
(
Beh-tāb
)
خوش سيما
بهتاش
(
Beh-tāsh
)
خوب مانند
بهتام
(
Beh-tām
)
بسيار زيبا
بهترين
(
Beh-tārin
)
زيباترين ، جوانترين
بهتن
(
Beh-tan
)
خوش اندام
بهجت
(
Beh-jat
)
تازگي و خرمی ، شادابي ، شادماني
بهداد
(
Beh-dād
)
بهترين داده ، نيك آفريده شده ، در كمال عدل و داد
بهدخت
(
Beh-dokht
)
دختر نيكو