• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
    جستجو :
بخت آفريد ( Bakht-āfarid )
خوشبخت آفريده شده ، آفريننده اقبال
بخت آفرين ( Bakht-āfarin )
آفريننده خوشبختي
بخت آور ( Bakhtāvar )
خوشبخت ، نيك بخت
بخت افروز ( Bakht-afrooz )
خوشبخت ، نيك بخت
بختگان ( Bakhtegān )
نام پدر بزرگمهر،  حكيم وزير انوشيروان
بختور ( Bakht-var )
خوشبخت ، دولتمند
بختيار ( Bakhtiyār )
نيك اختر ، بااقبال ، سعيد ، سعادتمند
بخرد ( Bekh-rad )
باخرد ، خردمند
بخش ( Bakhsh )
بهره ، موهبت ، قسمت
بخشا ( Bakhshā )
بخشنده ، عطا دهنده
بخشادخت ( Bakh-shā-dokht )
دختر بخشنده
بخشان ( Bakh-shān )
بخشش
بخشايش ( Bakh-shāyesh )
گذشت از جرم و گناه و تقصير
بخشنده ( Bakh-shande )
عطا كننده
بخشي ( Bakh-shi )
دانشمند ، روحاني
بخشين ( Bakh-shin )
بخشيدن ، آمرزيدن
بدخش ( Badakhsh )
معدن و كوهي غني از لعل و جواهر
بدخشان ( Badakh-shan )
نام پدر سلمان فارسی ، ناحیه ای در ترکستان که لعل آن مشهور است
بدر ( Badr )
ماه تمام و كامل ، چاهي ميان مكه و مدينه
بدر منير ( Badre-monir )
ماه درخشنده
بدر نساء ( Badre-nesā' )
ماه زنان ، نام همسر فتحعلي شاه قاجار
بدرالجمال ( Badr-oj-jamāl )
زن ماه سيما
بدرالجهان ( Badr-oj-jahān )
ماه تمام جهان
بدرالزمان ( Badroz-zāmān )
ماه تمام و كامل ، زيبا دوران
بدرالسادات ( Badr-os-sādāt )
ماه تمام سادات
بدرالملوك ( Badr-ol-molook )
ماه تمام و كامل پادشاهان
بدرام ( Badrām )
خوش و خرم
بدره ( Badre )
هميان ، كيسه زر
بدري ( Badri )
منسوب به بدر ، مجازاً  زن زيبا رو، روشن چهره
بدريه ( Badriye )
مؤنث بدري
بديع ( Badi` )
تازه ، نو ، باطراوت ،  يگانه
بديعه ( Badi`e )
مؤنث بديع ، تازه ، نو
بديل ( Badil )
عوض ، جانشين
برات ( Barāt )
كاغذي كه به وسيله آن حكام حواله پول مي دهند
برادر ( Barādar )
داداش ، اخوي
براز ( Barāz )
زيبايي، آراستگي ، نام طايفه اي از ايلات كُرد ايران
برازا ( Barāzā )
متناسب ، برازنده ، زيبا
برازان ( Barāzān )
زيبايان
برازك ( Barāzak )
زيباي كوچك
برازمهر ( Barāz-mehr )
برازنده به محبت
برازنده ( Barāzande )
سزاوار ، درخور
برازين ( Barāzin )
برازان ، زيبايان
برانوش ( Barā-noosh )
نام پهلواني رومي كه اسير شاپور شد
براهام ( Barāhām )
نام جهودي بخيل در زمان بهرام گور
برجيس ( Ber-jis )
سياره مشتري ، زئوس
برديا ( Bardiyā )
نام پسر كوروش كه كمبوجيه او را پنهاني كُشت
برز ( Barz )
كشت و كار، عمل
برزآفرين ( Borzāfarin )
قامت آفرين
برزام ( Brazām )
نام نياي ماني نقاش معروف ايران
برزگر ( Barzegar )
دهقان ، فلاح ، زارع
برزم ( Barzam )
ناز و كرشمه
برزمن ( Barzman )
بلند منش و با همت
برزمهر ( Barz-mehr )
شكوه و عظمت دوستي و محبت
برزو ( Borzoo )
بلند بالا ،  باشكوه و بزرگي
برزويه ( Borzooye )
بلند بالا ، پزشك مخصوص انوشيروان كه كليله و دمنه را از هند آورد
برزين ( Barzin )
بلند بالا ، آتش ، آذر
برزين داد ( Barzin-dād )
يكي از سرداران هخامنشي ، بلند فره
برسا ( Barsā )
دلير گونه ، نيرومند
برسادخت ( Barsā-dokht )
دختر دلير و نيرومند
برساديس ( Barsā-dis )
دلاور گونه ، مانند دليران
برسام ( Barsām )
آتش بزرگ ، ورم سینه
برشاء ( Barshā' )
لقب مادر ذهل و قيس و سيتان پسران ثعلبه
برشام ( Barshām )
تيز و پيوسته نگريستن
برفانك ( Barfānak )
پرنده كوچك صحرايي
برفين ( Barfin )
چون برف سفيد
بركت ( Barekat )
خير، سعادت
بركيارق ( Barkiāragh )
نام فرزند ملكشاه سلجوقي
برگ گل ( Barge-gol )
گلبرگ ، كنايه از ظرافت است
برگر ( Bargar )
بخشنده سرنوشت
برگزيده ( Bargozide )
انتخاب شده ، گل سرسبد ، چشم و چراغ
برليان ( Bereliān )
الماس تراش داده شده
برمند ( Barmand )
صاحب حاصل
بُرنا ( Bornā )
جوان و شاداب ، كامياب ،ظريف
برنا دل ( Bornā-del )
جوان دل
برنابا ( Barnābā )
پيرو وعظ و نصيحت
برنادخت ( Bornā-dokht )
دختر جوان توانا و خوب
بُرهان ( Borhān )
دليل ، جهت روشن ، حجت و بيان واضح
برهان الدين ( Borhān-od-din )
آنكه وجودش دليل و برهان دين است
بُرهانَه ( Borhāna )
حجت ، دلیل قاطع
برهما ( Berahmā )
ذات واجب الوجود و قادر مطلق
برهمن ( Berahman )
راست گفتار، راست كردار
برهمند ( Berahmand )
پير و مُرشد و حكيم و دانشمند
برومند ( Boroo-mand )
داراي بَر ، صاحب نفع ، كامياب ، سودمند ، باثمر
بريد ( Barid )
قاصد ،  نامه رسان ،  پيك
بريدخت ( Bari-dokht )
دختر پاك ،  بي گناه
برين ( Barin )
نام آتشكده ، باد صبا ، بلندترين
برين فر ( Barin-far )
شكوه ابدي
برين مهر ( Barin-mehr )
محبت جاودانه
بَریَّه ( Bariya )
مردم ، مخلوق
بزرگ ( Bozorg )
كلان ، كبير،جلال
بزرگ اميد ( Bozorg-omid )
مربي پسر انوشيروان و از دانشمندان عهد ساساني
بزرگ فر ( Bozorg-far )
داراي فر و بزرگي
بزرگمهر ( Bozorg-mehr )
نام وزير دانشمند انوشيروان ، داراي مهر و محبت بسيار
بزم آرا ( Bazm-ārā )
آراينده بزم و مجلس
بزم افروز ( Bazm-afrooz )
مجلس افروز
بزم عالم ( Bazm-ālam )
مهماني عالم
بژمان ( Bezh-mān )
پژمان ، اندوهگين
بساط ( Basāt )
گستردن ، چيدن ، برچيدن
بساك ( Basāk )
يكي از سرداران خشايار شاه ، افسر
بسال ( Basāl )
شجاع و دلير گرديدن