• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 42
زمان آخرین مطلب : 4727روز قبل
دعا و زیارت

حضرت حمزه عموى پیامبر از مكّه به مدینه مهاجرت كرده بود و لذا كسى را نداشت ، جنگ احد فرا رسید ((حمزه )) در جنگ فعالانه شركت كرد و از سایر رزمندگان بهتر درخشید تا مظلومانه به فیض شهادت رسید. و به همین مناسبت لقب سیدالشهداء یعنى سالار شهیدان را به او دادند.
جنگ احد به پایان رسید خانواره شهدا در سوگ عزیزانشان نشسته بودند و با گریه هایشان خاطره آنان را بزرگ مى داشتند.
پیامبر صلى اللّه علیه و آله از احد بر گشت ، وقتى به مدینه وارد شدند دیدند كه در خانه همه شهداء گریه هست جز خانه حمزه ، حضرت فقط یك جمله فرمود: ((امّا حمزة فلا بواكى له )) یعنى همه شهدا گریه كننده دارند جز حمزه كه گریه كننده ندارد. تا این جمله را فرمود، صحابه رفتند به خانه هایشان و گفتند: پیامبر فرمود: حمزه گریه كننده ندارد. ناگهان زنانى كه براى فرزندان خودشان یا شوهرانشان یا پدرانشان مى گریستند، به احترام پیامبر و به احترام جناب حمزة بن عبدالمطلب به خانه حمزه آمدند و براى آن جناب گریستند. و تعد از این دیگر سنت شد هر كس براى هر شهیدى كه مى خواست بگرید اوّل مى رفت خانه جناب حمزه و براى او مى گریست .
این جریان نشان داد كه اسلام با اینكه با گریه بر میت (میت عادى ) چندان روى خوشى نشان نداده است مایل است كه مردم بر شهید بگریند، زیرا شهید حماسه آفریده است و گریه بر شهید شركت در حماسه او و هماهنگى با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج اوست .

شنبه 4/2/1389 - 17:26
دعا و زیارت

مردى از اعراب به خدمت رسول اكرم صلى اللّه علیه و آله آمد و از او نصیحتى خواست ، رسول اكرم در جواب او یك جمله كوتاه فرمود و آن اینكه : لا تغضب . خشم نگیر!
آن مرد به همین قناعت كرد و به قبیله خود برگشت ، تصادفا وقتى رسید كه در اثر حادثه اى بین قبیله او و یك قبیله دیگر نزاع رخ داده بود و دو طرف صف آرایى كرده و آماده حمله به یكدیگر بودند.
آن مرد روى خوى و عادت قدیم سلاح به تن كرد و در صف قوم خود ایستاد. در همین حال ، گفتار رسول اكرم به یادش آمد كه نباید خشم و غضب را در خود راه بدهد، خشم خود را فروخورد و به اندیشه فرو رفت . تكانى خورد و منطقش بیدار شد، با خود فكر كرد چرا بى جهت باید دو دسته از افراد بشر به روى یكدیگر شمشیر بكشند، خود را به صف دشمن نزدیك كرد و حاضر شد آنچه آنها به عنوان دیه و غرامت مى خواهند از مال خود بدهد.
قبیله مقابل نیز كه چنین فتوّت و مردانگى را از او دیدند از دعاوى خود چشم پوشیدند. غائله ختم شد و آتشى كه از غلیان احساسات افروخته شده بود با آب عقل و منطق خاموش گشت

شنبه 4/2/1389 - 17:25
دانستنی های علمی

هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدینه در گذشت . جدّش عبدالمطلب ، كفالت او را عهده گرفت . از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پیدا بود. عبدالمطلب به فراست دریافته بود كه نوه اش آینده اى درخشان دارد.
هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت . و طبق وصیّت او ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این كودك كه با سایر كودكان شباهت نداشت در شگفت مى ماند.
هرگز دیده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زیاده روى امتناع مى ورزید. بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربیت آن روز موهاى خویش ‍ را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تمیز نگه مى داشت .
روزى ابوطالب از او خواست كه در حضور او جامه هایش را بكند و به بستر برود، او این دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خویش تمرّد كند به عمو گفت : روى خویش را برگردان تا بتنوانم جامه ام را بكنم ، ابوطالب از این سخن كودك در شگفت شد. زیرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عریان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند.
ابوطالب مى گوید: من هرگز از او دروغ نشنیدم ، كار ناشایسته و خنده بیجا ندیدم ، به بازیهاى بچّه ها رغبت نمى كرد تنهایى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال متواضع بود.

شنبه 4/2/1389 - 17:14
دعا و زیارت

در ایامى كه امیرالمؤ منین (ع ) زمامدار كشور اسلام بود اغلب به سركشى بازارها میرفت و گاهى بمردم تذكراتى میداد. روزى از بازار خرمافروشان ، گذر میكرد دختر بچه اى را دید گریه میكند ایستاد و علت گریه اش را پرسش ‍ كرد. در جواب گفت آقاى من یك درهم داد خرما بخرم از این كاسب خریدم بمنزل بردم نپسندیدند آورده ام كه پس بدهم قبول نمیكند. حضرت بمرد كاسب فرمود: این دختربچه خدمتكار است و از خود اختیارى ندارد شما خرما را بگیر و پولش را برگردان . مرد از جا حركت و در مقابل كسبه و رهگذرها با تمام دست بسینه على علیه السلام زد كه او را از جلو دكان رد كند. كسانیكه ناظر جریان بودند به او گفتند چه میكنى ؟ این امیرالمؤ منین است . مرد خود را باخت و رنگش زرد شد، فورا خرماى بچه را گرفت و پولش را داد.
ثم قال یا امیرالمؤ منین : ارض عنى ، فقال ما ارضانى عنك ان اصلحت امرك .
سپس گفت یا امیرالمؤ منین مرا ببخشید و از من راضى باشید حضرت فرمود: چیزیكه مرا از تو راضى میكند اینستكه روش خود را اصلاح كنى و رعایت اخلاق و ادب را بنمائى

شنبه 4/2/1389 - 17:12
دعا و زیارت

هشام بن حكم نقل میكند كه مردى از كوهستان خدمت حضرت صادق علیه السلام آمده و ده هزار درهم بایشان داد و گفت تقاضاى من اینست كه خانه اى خریدارى فرمائید تا از حج كه برگشتم با عیال و اطفال خود در آنجا مسكن كنم و بعزم مكه معظمه خارج شد. چون مراجعت نمود حضرت او را در منزل خود جاى داد و طومارى باو لطف كرد.
فرمود خانه اى برایت در بهشت خریدم كه حد اول آن متصل است بخانه محمد مصطفى صلى الله علیه و آله و حد دوم بمنزل على مرتضى علیه السلام و حد سوم بخانه حسن مجتبى و حد چهارم بخانه حسین بن على علیه السلام .
مرد كوهستانى كه این سخن را شنید گفت قبول كردم و راضى شدم حضرت مبلغ را میان تنگدستان از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تقسیم كردند و كوهستانى بمحل خود بازگشت .
چون مدتى گذشت آن مرد مریض شد و بستگان خود را احضار نموده گفت من میدانم آنچه حضرت صادق علیه السلام فرموده راست است و حقیقت دارد خواهش میكنم این طومار را با من دفن كنید. پس از زمان كوتاهى از دنیا رفت ، بنا بوصیتش طومار را با او دفن كردند، روز دیگر كه آمدند دیدند همان طومار بر روى قبر اوست و به خط سبز روى آن نوشته شده خداوند بآنچه ولى او حضرت صادق علیه السلام وعده داده بود وفا كرد.

 

شنبه 4/2/1389 - 17:11
دعا و زیارت

انس مى گوید: روزى در محضر رسول اكرم (ص ) نشسته بودیم ، حضرت بطرفى اشاره كرد و فرمود: عنقریب مردى از این راه میآید كه اهل بهشت است . طولى نكشید كه پیرمردى از آن راه رسید در حالیكه آب وضوى خویش را با دست راست خشك میكرد و به انگشت دست چپش نعلین خویش را آویخته بود. پیش آمد و سلام كرد. فرداى آنروز و همچنین پس ‍ فردا، رسول اكرم (ص ) همان جمله را تكرار كرد و همچنین پیرمرد از راه آمد.
عبدالله بن عمرو بن عاص كه هر سه روز در مجلس حضور داشت و سخن نبى گرامى را شنیده بود تصمیم گرفت با وى تماس بگیرد و از عبادات و اعمال خیرش آگاه گردد و بداند چه چیز او را بهشتى ساخته و باعث رفعت معنویش شده است . از پى او راه افتاد و با وى گفت من از پدرم قهر كرده ام و قسم یاد نموده ام كه سه شبانه روز بملاقاتش نروم اگر موافقت میكنى بمنزل شما بیایم و این مدت را نزد تو بگذرانم . پیرمرد قبول كرد. پسر عمرو بن عاص بخانه او رفت و هر شب در آنجا بود. عبدالله مى گوید: در این سه شب ندیدم كه پیرمرد براى عبادت برخیزد و اعمال مخصوص انجام دهد فقط موقعیكه در بستر پهلو به پهلو میشد ذكر خدا میگفت . او تمام شب را میآرمید و چون فجر طلوع میكرد براى نماز صبح برمیخاست ، اما در طول این مدت از او درباره كسى جز خیر و خوبى سخنى نشنیدم .
سه شبانه روز منقضى شد و اعمال پیرمرد آنقدر در نظرم ناچیز آمد كه میرفت تحقیرش نمایم ولى خود را نگاهداشتم . موقع خداحافظى به او گفتم كه بین من و پدرم تیرگى و كدورتى پدید نیامده بود براى این نزد تو آمدم كه سه روز متوالى از نبى اكرم (ص ) درباره ات چنین و چنان شنیده بودم ، خواستم تو را بشناسم و از عبادات و اعمالت آگاه گردم . اكنون متوجه شدم عمل بسیارى ندارى ، نمیدانم چه چیز مقام تو را آنقدر بالا برده كه پیامبر گرامى درباره ات سخنانى آنچنانى گفته است . پیرمرد پاسخ داد جز آنچه از من دیدى عملى ندارم . پسر عمرو بن عاص از وى جدا شد و چند قدمى بیشتر نرفته بود كه پیرمرد او را صدا زد و گفت : اعمال ظاهر من همان بود كه دیدى اما در دلم نسبت بهیچ مسلمانى كینه و بدخواهى نیست و هرگز به كسیكه خداوند به او نعمتى عطا نموده است حسد نبرده ام . پسر عمرو بن عاص گفت : همین حسن نیّت و خیرخواهى است كه تو را مشمول عنایات و الطاف الهى ساخته و ما نمى توانیم این چنین پاكدل و دگر دوست باشیم .

شنبه 4/2/1389 - 16:53
دعا و زیارت

یراهن پیغمبر(ص ) كهنه شده بود شخصى دوازده درهم بایشان هدیه كرد، آنجناب پول را به على علیه السلام دادند تا از بازار پیراهنى بخرد، امیرالمؤ منین علیه السلام جامه اى بهمان مبلغ خرید وقتیكه خدمت پیغمبر (ص ) آورد، فرمودند این جامه پربهاست پیراهنى پست تر از این مرا بهتر است ، آیا گمان دارى كه صاحب جامه پس بگیرد؟ عرضكرد نمیدانم فرمود به او رجوع كن شاید راضى شود.
على علیه السلام پیش آنمرد رفت و گفت پیغمبر(ص ) میفرماید این پیراهن براى من پربها است و جامه اى ارزان تر از این مى خواهم ، صاحب جامه راضى شد و دوازده درهم را رد كرد. فرمود وقتى پول را آوردم حضرت با من ببازار آمد تا پیراهنى بگیرد. در بین راه بكنیزى برخورد كه در گوشه اى نشسته بود و گریه مى كرد، جلو رفته و سبب گریه اش را پرسید. گفت یا رسول الله مرا براى خریدارى ببازار فرستادند و چهار درهم همراه داشتم ، آن پول را گم كرده ام . پیغبر(ص ) چهار درهم از پول جامه را به او داد و پیراهنى نیز بچهار درهم خریدارى كرد در بازگشت مرد مستمندى از ایشان تقاضاى لباس كرد همان پیراهن را باو دادند، باز ببازار برگشته و با چهار درهم باقیمانده پیراهن دیگرى خریدند وقتى كه بحمل كنیز رسید او را هنوز گریان مشاهده كرد، پیش رفته فرمود دیگر براى چه گریه مى كنى ؟ گفت دیر شده مى ترسم مرا بیازارند، فرمود تو جلو برو ما را بخانه راهنمائى كن همینكه بدر خانه رسیدند. بصاحب خانه سلام كردند، ولى آنها تا مرتبه سوم جواب ندادند. پیغمبر(ص ) از جواب ندادن سؤ ال نمود صاحب خانه عرضكرد خواستیم سلام شما بر ما زیاد شود تا باعث زیادى نعمت و سلامتى گردد، حضرت داستان كنیز را شرح داده و تقاضاى بخشش او را كردند. صاحب كنیز گفت چون شما تشریف آوردید او را آزاد كردم آنگاه پیغمبر(ص ) فرمود دوازده درهمى ندیدم كه اینقدر خیر و بركت داشته باشد دو نفر برهنه را پوشانید و كنیزى را آزاد كرد.

شنبه 4/2/1389 - 16:51
دانستنی های علمی

هنگامیكه خبر شهادت مسلم بن عقیل بحضرت اباعبدالله علیه السلام رسید بخیمه مخصوص خود وارد شد و دختر مسلم را پیش خواند، او دخترى سیزده ساله بود كه همیشه با دختران سیدالشهداء علیه السلام مصاحبت میكرد و با آنها میزیست .
وقتى آن دختر خدمت حضرت رسید او را نوازش فرمود و نسبت به او مهربانى اضافه بر آنچه معمولا میكرد نمود. دختر مسلم بفراست دریافت كه ممكن است پیش آمدى شده باشد. از اینرو گفت یابن رسول الله با من ملاطفت یتیمان و كسانیكه پدر ندارند میكنى مگر پدرم را شهید كرده اند؟ اباعبدالله علیه السلام نیروى مقاومت از دست داد و شروع بگریه كرد. فرمود اى دخترك من اندوهگین مباش اگر مسلم نباشد من پدروار از تو پذیرائى میكنم خواهرم مادر تو است و دختران و پسرانم برادر و خواهر تواند.
دختر مسلم از ته دل شروع بگریه كرد و هاى هاى گریست پسران مسلم سر را برهنه كردند و بزارى پرداختند. اهل بیت علیهم السلام در این مصیبت با آنها موافقت نموده و بسوگوارى مشغول شدند سیدالشهداء علیه السلام از شهادت مسلم بسیار اندوهگین شد.

شنبه 4/2/1389 - 16:50
دانستنی های علمی

مالك اشتر كه از امراء ارتش اسلام و فرمانده سپاه على (ع ) بود روزى از بازار كوفه عبور میكرد. پیراهن كرباسى در برو عمامه اى از كرباس بر سر داشت . یك فرد عادى و بى ادب كه او را نمى شناخت با مشاهده آن لباس كم ارزش ، مالك را حقیر و خوار شمرد و از روى اهانت پاره كلوخى را به وى زد. مالك اشتر این عمل موهن را نادیده گرفت و بدون خشم و ناراحتى ، راه خود را ادامه داد. بعضى كه ناظر جریان بودند به آن مرد گفتند واى بر تو، آیا دانستى چه كسى را مورد اهانت قرار دادى ؟ جواب داد: نه . گفتند این مالك اشتر دوست صمیمى على علیه السلام است . مرد از شنیدن نام مالك بخود لرزید و از كرده خویش سخت پشیمان شد، نمیدانست چه كند. قدرى فكر كرد، سرانجام تصمیم گرفت هر چه زودتر خود را بمالك برساند و از وى عذر بخواهد، شاید بدین وسیله عمل نارواى خویش را جبران كند و از خطر مجازات رهائى یابد. در مسیرى كه مالك رفته بود براه افتاد تا او را در مسجد بحال نماز یافت . صبر كرد تا نمازش تمام شد، خود را روى پاهاى مالك افكند و آنها را مى بوسید. مالك سؤ ال كرد این چه كار است كه مى كنى ؟ جواب داد از عمل بدى كه كرده ام پوزش مى خواهم .
فقال لاباءس علیك فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرون لك .
مالك با گشاده روئى و محبت به وى فرمود: خوف و هراسى نداشته باش . بخدا قسم بمسجد نیامدم مگر آنكه از پیشگاه الهى براى تو طلب آمرزش ‍ نمایم .

 

شنبه 4/2/1389 - 16:49
دنیای گیاهان و حیوانات

سیّاحى از جنگلى میگذشت چشمش بگنجشكى افتاد كه بر روى درختى نشسته و با وضعیكه اضطراب و وحشت از آن آشكار بود صداهاى پى درپى مى داد آشفتگى گنجشك توجّه سیاح را بخود جلب نمود و دقت كرده دید در هر چند ثانیه آن حیوان حركت مینماید و بر گرد درخت دیگرى میپرد در این هنگام مشاهده كرد مار سیاهى از همان درخت در حال بالا رفتن است و در آن درخت لانه گنجشك است فهمید این مار قصد آشیانه و بچه هاى گنجشك را كرده در این بین دید گنجشك یك نوع برگ مخصوص با عجله تمام میچیند و بر گرد لانه خود قرار مى دهد.
همینكه اطراف آشیانه را پر از برگ نمود آنگاه بر روى شاخه اى نشسته منتظر نتیجه بود. مار بالا آمد و بسوى آشیانه رسید وقتى كه بوى برگها بمشامش خورد با شتاب زیاد بازگشت نموده از درخت بزیر آمد سیّاح دانست كه آن برگها براى مار سم كشنده اى بوده و خداوند عزیز گنجشك را براى حفظ از دشمن بآنها راهنمائى كرده و مكتبى از مافوق طبیعت متكفل آموزش و پرورش این جاندارنست

شنبه 4/2/1389 - 16:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته