• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4889روز قبل
دانستنی های علمی

باز در كتاب تجارب السلف ص 277 در ذیل حالات خواجه نظام الملك حسن الطوسى مینویسد: وقتى بر دل خواجه گذشت كه ورقه اى نویسد در كیفیت زندگانى او با بندگان خداى تعالى ، و همه علماء و بزرگان دین گواهى خود بر آن نویسند، و آن ورقه با او در خاك نهند.
هر چند كه این صورت كس نكرده است ، و در شریعت مطهره مسطور و مذكور نیست ، اما سبب نیكو اعتقادى خواجه این ورقه را نوشتند، و هر كس از بزرگان دین شهادت خود بر آن ورقه ثبت كردند.
و امام ابواسحق فیروز آبادى صاحب تنبیه با آنكه مدرس ‍ مدرسه نظامیه (مدرسه با عظمتى بود در بغداد كه خواجه ساخته بود) بود، و منظور نظر احساس و انعام خواجه ، چون آن ورقه بخدمتش بردند، بر آن نوشت كه : حسن خیر الظلمة خواجه حسن از خوبان ظلمه میباشد.
چون ورقه پیش خواجه بردند و خط ابواسحق بدید: بگریست و گفت هیچكس از این بزرگان راست ننوشته كه او نوشت ، و بعد از وفات خواجه در خواب دیدند كه خواجه گفتى كه : حق تعالى بر من ببخشید و رحمت كرد بسبب این سخن راست كه خواجه ابو اسحق نوشت .
نتیجه :
اذا فسد العالم فسد العالم چون عالم و روحانى ملت فاسد شد جهان فاسد میشود.
عالم روحانى طبیب معنوى و روحى ملت است ، و طبیب باید امراض عمومى و خصوصى مردم را تشخیص داده ، و در معالجه آنها بكوشد.
طبیب یك مملكت یا شهرى چون از تشخیص امراض عاجز یا غفلت كرد: ممكن است هزاران افراد آنسرزمین را بهلاكت و نابودى نزدیك كرده ، و گرفتارى سخت و بلاء عظیمى بوجود آورد.
شخص روحانى موظف است كه امراض روحى و قلبى اشخاص را بصراحت لهجه و با بیان روشن و منطق محكم و آشكار گوشزد كرده ، و در بیان معروف و منكر كوچكترین تسامح و تقید نشان ندهد.
اگر شخص روحانى از امراض و عیوب نفسانى دیگران پرده پوشى نكرده ، و از اشخاص نادرست و بدكردار طرفدارى ننماید: جراءت و جسارتى براى اینگونه اشخاص پیدا نشده ، و بازار ظلم و تقلب و فساد رونق خود را از دست میدهد.
متاءسفانه امروز وضع جامعه روحانیت دچار اختلال و بى نظمى گشته ، و در اثر فساد برخى از روحانیین : مردم با آزادى تمام از منكرات و اعمال بر خلاف شریعت پیروى كرده و بفسق و ظلم و خلاف تظاهر میكنند.

دوشنبه 5/5/1388 - 14:30
دانستنی های علمی
آورده اند كه : نوشیروان از موبدان (عالم و دانشمند در آئین زردشت ) پرسید كه زوال مملكت در چه چیز است ؟
گفت : اول در پوشیدن چیزها از پادشاه . دوم در تربیت مردم فرومایه سوم در ظلم عمال
نوشیروان گفت : بچه دلیل اینسخن میگویى ؟
جواب داد كه : چون اخبار مملكت و رعیت از سلطان انقطاع یابد، و از دوست و دشمن غافل نشیند، هر كس هر چه خواهد كند، و چون او بیخبر است انواع فتنه از هر جانب سر زند، و مملكت در سر اهل فتنه رود.
و دیگر، مردم دون و رذل چون تربیت یابند: در جمع كردن مال حریص باشند، و بهر كس طمع كنند، و اكابر و اشراف نشناسند و حرمت مردم بزرگ نگاه ندارند، و دلهاى مردم بسبب این اخلاق رنجیده شود و هر آینه همتها بر گمارند تا از وى خلاصى روى نماید، و از اینجا است كه گفته اند: تنزل الدولة بارتفاع السفلة از عظمت و قدرت دولت كاسته میشود بهر مقدارى كه افراد فرومایه و پست ترقى كنند.
دیگر، چون عمال بر رعیت ستم كنند نیتهاى آنان با پادشاه بد شود و از زراعت و عمارت زمینها ملول گردند، و عواید و مداخل سلطان كم شود، و حقوق لشگر كاسته شده و در مضیقه و فشار واقع میوشند، و چون زندگى لشگر تاءمین نشد، سر از اطاعت و خدمت بر تابند و اگر دشمنى پدید آید از جان و دل در دفع او نكوشند، و ازین جهت رخنه بر ملك و سلطنت وارد شود.(99)
نتیجه :
بعقیده این بنده : اساس و علت زوال ملك ، روى كار آمدن افراد فرومایه و حكومت اشخاص پست و لجام گسیخته است كه مصالح و منافع ملت را فداى استفاده هاى شخصى قرار داده ، و روى هوى و هوسرانى و غرضهاى نفسانى امور كشور را اداره میكنند.
امور مملكت چون بدست چنین اشخاص جریان پیدا كرد: بازار دروغ و چاپلوسى و تزویر رونق گرفته ، و نظم و عدالت و شرف و فضیلت از میان اجتماع رخت بر بسته ، و مردم با شرف و پرهیزكار و درست كردار در گوشه هاى اطاقهاى خودشان محكوم میشوند.
آرى خیانتكاران بر ملت بیچاره مسلط گردند، و عمال ظالم و ناپاك دست تعدى بحقوق و مال و ناموس مردم دراز میكنند، حقایق و مصالح كشور بصورت مسخره در آمده ، و مردم دانشمند و حقیقت پرست و صالح مبغوض و مطرود گردند.
از حضرت امیر علیه السلام منقولست كه : اذا استولى اللئام اضطهد الكرام چون افراد لئیم و پست مسلط و مستولى شدند: اشخاص كریم و نجیب و فاضل مقهور و بیچاره گردند
دوشنبه 5/5/1388 - 14:30
دانستنی های علمی

چون حضرت موسى علیه السلام از ترس فرعون فرار كرده و بشهر مدین وارد شده : تب شدید او را عارض گشته ، و سخت گرسنه و تهى دست شده بود، پس اظهار كرد كه : پروردگارا من غریب و مریض و فقیرم !
از جانب خداوند متعال وحى شد: آیا میدانى كه غریب كیست و مریض كیست و فقیر كیست ؟
عرض كرد كه : نه .
فرمود: غریب كسى است چون من حبیبى نداشته باشد، و مریض كسى است كه مانند من طبیبى براى او نباشد و فقیر آنكسى است كه وكیلى مثل من او را نیست .(100)
نتیجه :
آرى اگر كسى با خدا انس پیدا كرد: نه تنها غریب نیست بلكه از مردم جهان و از استیناس و مجالست با آنان متوحش میشود.

در آن نفس كه بمیرم در آرزوى تو باشم
بدان امید دهم جان كه خاك كوى تو باشم
بوقت صبح قیامت كه سر ز خاك بر آرم
بگفتگوى تو خیزم بجستجوى تو باشم
بمجمعى كه در آیند شاهدان دو عالم
نظر بسوى تو دارم غلام روى تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان بسوى تو باشم
و اگر كسى امور و جریان كارهاى خود را بخداوند وا گذاشته ، و او را وكیل خود قرار بدهد: البته خوف و هراس و پریشانى و اضطرابى براى او نخواهد بود، و خداوند با بهترین نحو و كاملترین طریقى احتیاجات او را بر آورده و بمهمات امور او كفایت خواهد كرد.
چه غم از موج بحر آنرا كه باشد چون تو پشتیبان .

دوشنبه 5/5/1388 - 14:30
دانستنی های علمی

چون حجاج بن یوسف براى قتل اصحاب عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث (یكى از امراى عراق است كه از جانب حجاج بسوى خوزستان مبعوث شده و بعد تخلف كرده و خوزستان و بصره را تصرف كرده بود) تصمیم گرفت و آنانرا در مجلس خود احضار نمود مردى از آنان برخاسته و گفت : خداوند امور امیر را اصلاح كند، مرا در گردن تو حقى هست !
حجاج گفت : حق تو چیست ؟
مرد گفت : روزى عبدالرحمن بن محمد تو را سبّ و بدگویى میكرد و من از جانب تو دفاع نمودم .
حجاج گفت : آیا شاهد دارى بر این جریان ؟
مرد خطاب بر فقاى خود كرده و گفت : شما را بخدا سوگند میدهم كه هر كه از شماها از این جریان آگاه است شهادت خود را اظهار كند.
مردى از اسیران بر خاسته و بدعوى او شهادت داد.
حجاج گفت : او را رها كنید.
سپس روى بشاهد كرد و گفت : تو اگر شاهد این جریان بودى چرا مانند رفیقت از من دفاع نكردى ؟
شاهد گفت : بخاطر بغض و عداوت قلبى من بود كه از قدیم الایام نسبت بتو داشتم .
حجاج گفت : این مرد را نیز بخاطر راستگویى او رها كنید(104)
نتیجه :
راست گفتن علامت حقیقت پرستى است :
اگر چه صدق و راستگویى آثار و نتایج پسندیده زیادى دارد: ولى اهمیت عمده صدق از نظر منشاء و ریشه آن است .
دل انسان اگر ناپاك شد: محال است كه راست گوید.
قلبیكه آلوده بصفتهاى تزویر و طمع و خوف و خودپسندى و حرص و بخل و حسد شد: چگونه میتواند بر خلاف باطن خود در گفتار و رفتار خود صادق باشد.
انسان وقتى میتواند راستگو باشد كه : بجز حق و حقیقت بچیز دیگرى اتكاء نداشته ، و تمام اعتماد او در مرتبه اول بخدا و سپس به نفس خود یعنى بدرستى و حقیقت خود باشد.
اینستكه خداوند متعال صدق را علامت كامل و تمام تقوى شمرده و میفرماید: و الذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون كسى كه پیشه او را راستى بوده و در مقابل راستى خضوع كند: او بحقیقت پرهیزكار است ، زیرا انسان تا از صفات ناپسند و خویهاى زشت و كارهاى ناشایست پرهیز نكند: هرگز موفق به راستگویى و مقام صدق نخواهد شد در همان كتاب (كامل مبرد ج 2 ص 565) میگوید: مردى بمحضر رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم آمده و اسلام آورد.
سپس اظهار كرد كه : یا رسول الله ، من هنگامى در مقابل گناه و عمل حرام معاقب خواهم شد كه آشكارا و بظاهر مرتكب آن گناه بشوم ، و من تصمیم گرفتم كه بعد ازین عملیرا كه بر خلاف قوانین و احكام اسلام است آشكارا بجا نیاورم ولى چهار عمل است كه مجبورم آنها را پنهانى و مخفى بدارم .
و من میتوانم قول بدهم كه : یكى از آن چهار عمل را كه : زنا و شرب خمر و دزدى و دروغ گفتن باشد، ترك كنم .
پس هر كدام از این چهار عمل را كه اختیار میفرمائید ترك كنم رسول اكرم فرمود: دروغ را ترك كن !
آنمرد از محضر رسول خدا بیرون رفت ، و روزى قصد زنا كرده بود كه با خود اندیشه كرد: اگر پیغمبر خدا روزى از اینعمل بپرسد چه جوابى او را خواهد گفت ! اگر انكار كند: بر خلاف تعهد خود عمل كرده و دروغ گفته است ، و اگر اعتراف بزنا نماید: موجب حدّ شرعى خواهد شد.
پس بناچار از اینعمل منصرف شد.
و روز دیگرى قصد كرد كه شرب خمر كند: باز همان اندیشه او را از آن عمل باز داشته و منصرف شد.
و یكروز دیگر میخواست كه دزدى كند: باز همانطور خود را در محذور بزرگى دیده و قهرا آنرا نیز ترك كرد.
بعد از این جریان بخدمت رسول اكرم مشرف شده ، و اظهار كرد كه من هر چهار عمل را ترك كردم

دوشنبه 5/5/1388 - 14:29
دانستنی های علمی

نقل شده است كه : ذوالنون مصرى روزى بقصد شستن لباسهاى خود بكنار رود نیل آمده ، و ناگاه متوجه میشود كه عقرب بزرگى بسوى او میآید، ذوالنون سخت متوحش شده و از شر او بخدا پناه میبرد عقرب بطرف رود نیل متوجه شده ، و در این هنگام قورباغه اى از آب بیرون آمده و عقرب بپشت او سوار میشود، قورباغه خود را بآب زده و از آب عبور میكند.
ذوالنون میگوید: چون این حلال را دیدم ، بعجله تمام لنگى به خود بسته و وارد آب شدم ، و از پشت سر قورباغه حركت میكردم ، تا اینكه از آب خارج شدیم .
عقرب در كنار آب از پشت قورباغه پائین آمده و براه افتاد، و من پشت سر او راه میرفتم ، و مراقب او بودم كه آخر كار و مقصد او را دریابم عقرب نزدیك درخت بزرگ میوه دارى رسید، و جوان سفید رویى كه مست شراب بود در سایه آندرخت خوابیده بود.
با خود گفتم كه : لا حول و لا قوة الا بالله مانع و یاورى نیست مگر از جانب پروردگار متعال ، و یقین كردم كه این عقرب بقصد زدن و كشتن این جوان آمده است .
ناگاه متوجه شدم كه : افعیى (مار بزرگ ) بسوى آن جوان میآید و قصد زدن او را دارد.
در اینموقع عقرب بسرعت تمام خود را بجانب مار زده ، و سخت از دماغ او گزید، و مار بى حركت افتاده و مرد.
عقرب از راهى كه آمده بود برگشت ، و باز بهمان كیفیت از آب رود نیل عبور كرده و رفت .
ذوالنون این شعر را خواند:

یا راقدا والجلیل یحفظه
من كل سوء یكون فى الظلم
اى كسیكه در خواب هستى و خداوند او را محافظت میكند از هر گونه حوادث سوء و ناملائمات .
جوان از شنیدن آواز ذوالنون بیدار شد، و ذوالنون جریان امر را باو خبر داد.
جوان بخاك افتاده و توبه كرد، و سپس لباس لهو را بلباس تقوى مبدل كرده ، و بهمین حال از دنیا رفت .(103)
نتیجه :
رحمت و لطف حق تعالى بهمه موجودات جهان اعمّ از حیوان و غیر حیوان و مؤ من و كافر، احاطه داشته ، و هر وجودى خواه كوچك و بزرگ در همه حال غرق احسان و فضل او میباشد.
نعمتهاى عمومى جهان كه در خوان وسیع و پهناور پروردگار متعال مورد استفاده خاص و عام است : در هیچ دفترى بحساب احسان و نعمت نیامده و هیچكسى خود را مرهون و مدیون آنها قرار نمیدهد.
اغلب و اكثر نعمتهاى خصوصى نیز چنین است ، كسى فكر نمیكند كه هر یك از اعضاى سالم بدن (چشم و گوش و زبان و دست و پاى و دستگاه عصب و خون و هضم و مغز و غیر آنها) تا چه اندازه ارزش دارد، و در مقابل هر یك از این نعمتها چقدر باید سپاسگذارى و قدردانى كرد.
گذشته از این نعمتهاى محسوس و ظاهرى : قسمتى از نعمتهاى پروردگار متعال غیر محسوس است ، و یكى از آنها همان حفظ و حراست و دفع شر و خطر و ضررهاى بموقع و ناگهانى است كه زبان در مقابل شكر و قدردانى ازین لطف بزرگ حق صد در صد عاجز و قاصر است .
(ان كل نفس لما علیها حافظ فردى نیست مگر اینكه او را از جانب خداوند متعال نگهدارنده و حافظى هست .
گر نگهدار من آنستكه من بینم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
و در سوره رعد آیه 11 میفرماید: (له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر الله ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیر و اما بآنفسهم ) براى هر شخصى از پیشروى و از پشت سر او پاسبانان و محافظینى هستند كه او را بدستور پروردگار متعال محافظت و نگهدارى میكنند، و خداوند نعمتهاى خود را از كسى قطع نمیكند مگر اینكه او تغییر روش داده و از راه حق منحرف گردد.

دوشنبه 5/5/1388 - 14:28
دانستنی های علمی

ایاس بن معاویه مزنى بصرى از قضاة عالیرتبه و فاضل و بسیار فطن بود كه در سال (128 ه‍) فوت كرده است .
او را گفتند: اگر سه خصلت تو را نبود، در جهان نظیر و مانندى براى تو پیدا نمیشد!
گفت : آن سه خصلت كدام است ؟
گفتند: اول آنكه در قضا و حكم عجله و سرعت میكنى .
دوم آنكه با اشخاص پست و پائین تر از خود مجالست مى كنى .
سوم آنكه لباسهاى كم ارزش مى پوشى !
ایاس گفت : اما سرعت كردن در حكم ، من از شما مى پرسم كه آیا عدد پنج بیشتر است یا عدد شش ؟
گفتند: البته شش .
گفت : چگونه شما بدون دقت و صبر و تحقیق دادید؟
ایاس گفت : چنانكه شماها در بزرگ بودن عدد شش تردید و شكى ندارید منهم در حكمیكه مى كنم یقین دارم ، و البته پس از تشخیص حكم و فهمیدن و یقین پیدا كردن به حقیقت امر، تاءخیر حكم و معطل شدن در قضا موجب تضییع حق و ظلم بر صاحب حق خواهد بود.
و اما مجالست من با افراد پائینتر از خود: اینكه مصاحب باشم با اشخاصیكه نظر خیر و امید احسان و نیكویى از من دارند خوشتر و بهتر است از مصاحبت و مجالست كسانیكه نظرى بمن نداشته و توقع احسان و چشم امیدى از من ندارند.
و اما پوشیدن لباسهاى كم ارزش : از آن جهت است كه پوشیدن لباسیكه مرا حفظ مى كند بهتر است از آن لباسیكه من باید پیوسته مراقب آن بوده و آنرا نگهدارى كنم .(105)
نتیجه :
از عجایب امور مملكت ما این است كه : اگر كسى به خاطر دفع ظلم و كوتاه كردن دست تعدى و رفع بیچارگى و مظلومیت خود، متوسل بدادگسترى و قضاة این موسسه طویل و عریض ‍ بشود: نه تنها سالهاى متمادى نیز باید تن به مظلومیت و به بیچارگى بدهد، بلكه از دارائى و هستى خود نیز (در اثر مخارج وكالت و مصارف آمد و رفت و دادن رشوه و ضررهاى بیكارى ) ساقط خواهد شد، و تازه بعد از ساقط شدن از هستى و سرگردانى سالهاى متمادى و بیچاره شدن خود و یكمشت عائله و فرزندان او معلوم نیست كه به حق خود برسد.
خداوند افراد بیچاره و مسلمان را باین موسسه بیدادگرى مبتلا و گرفتار نسازد، و بندگان خود را از چنگال ظلم و جور این گرگان خوش خط و خال نگهدارد.
در فقه اسلامى باجماع همه فقهاى شیعه ، شرط مى كنند كه قاضى باید بالع و عاقل و حُرّ و مرد و مؤ من و عادل و عالم باشد.
متاءسفانه در میان قضاة رسمى موسسه دادگسترى ، از صد نفر یكى داراى این شرایط نیست بعقیده نویسنده : عدالت اجتماعى و مدنیت فاضله و نظم صحیح و حفظ امن كشور تنها در اثر صلاح مقام قضاء و واجد بودن قضاة بشرایط ایمان و عدالت و علم مى باشد و بس .
اگر بنا باشد كه قاضى بدون پروا و روى احاطه و علم و عدالت ، بصراحت لهجه در بیان حكم مسامحه و تاءخیر نكند: امن و عدالت در میان مردم رواج پیدا كرده ، و دستهاى جور و تعدى كوتاه و بریده خواهد شد.
قاضى باید تمام اعتماد و استنادش به علم و عدالت و درستى خود بوده . و توصیه و سفارش دیگران و نفوذ طبقات دیگر و رشوه و وعد و وعید كوچكترین تاءثیرى در حكم او نكند.
قاضى باید حر و آزاد باشد، نه مملوك مولاى خود یا مملوك سلطان یا مملوك نخست وزیر یا مملوك وزیر دادگسترى یا مملوك ماه و جاه ، این است كه قاضى باید استقلال و آزادى تمام داشته ، و در حكم و قضاء خود كوچكترین محذور و مسئولیتى نداشته باشد.

دوشنبه 5/5/1388 - 14:28
دانستنی های علمی

سعدون بصرى شصت سال روزه گرفت ، و سیاحت بسیارى در بلاد كرد، و شخص عاقل و حكیمى بود، و اعتنائى به مردم نداشت ، و از این جهت او را مجنون مى نامیدند، و در اواسط قرن سوم فوت كرده است .
روزى او را دیدند كه در حلقه درس و ذكر ذوالنون مصرى ایستاده و میگوید: اى ذوالنون ! قلب آدمى كى امیر مى شود پس ‍ از آنكه اسیر است ؟
ذوالنون گفت : اذا اطلع الخبیر على الضمیر فلم یرفى الضمیر الا الخبیر هنگامى كه خداى آگاه و بینا ظهور و تسلط پیدا كند بر قلب و دیده نشود در آن مگر او.
سعدون بزمین افتاده و غش كرد، و سپس كه به حال آمد این شعر را مى خواند:

و لاخیر فى شكوى الى غیر مشتكى
و لابد من شكوى اذا لم یكن صبر
فائده و خیرى در شكایت كردن به غیر خدا (كسیكه باید به پیشگاه او شكوه و ناله كرد) نیست ، و ناچار مى باید شكایت كرد در موردیكه طاقت صبر و تحمل شكیبائى نباشد.
و گفت : استغفر الله و لا حول و لا قوة الا بالله از پروردگار آمرزش میطلبم و نگهدارنده و یارى بجز او نیست .
سپس گفت : ذوالنون ! برخى از قلوب استغفار مى كنند پیش از آنكه گناه و عصیانى بجا آورند.
ذوالنون گفت : آرى آنان اشخاصى هستند كه پیش از اطاعت بثواب آن نائل مى شوند، و قلوب آنان بنور یقین روشن گشته است .(106)
نتیجه :
اضطراب و تزلزل و تردید وقتیكه از دل مؤ من بر كنار شده ، و اطمینان و یقین خانه قلب را تصرف كرد: سلطنت و حكومت پرودگار متعال را در همه حال مشاهده نموده ، و پیوسته خود را در تحت قدرت و تفوذ و احاطه او دیده ، و عجز و قصور و نیازمندى و فقر خود را همیشه بنور ایمان و چشم دل خواهد دید.
اینستكه شخص مؤ من چون به مقام اطمینان و یقین رسید: خداى خود را در تمام حالات حاضر و ناظر دیده ، و از لحاظ عجز و قصوریكه در وجود خود مى بیند، دائم در حال استغفار به پیشگاه عظمت و جلال است ، و چون جمال و جلال و جبروت او را مشاهده مى كند: پیوسته در حال خضوع و خشوع و بندگى و اظهار فقرو نیاز است ،
آرى سالك چون به این مقام رسد: بجز نیت طاعت و بندگى و عبادت قصدى ندارد، و به جز حال توبه و انابه و استغفار حالت دیگرى در خود مشاهده نمى كند، و همیشه عازم و قاصد بتوبه و اطاعت است ، اینستكه به مقتضاى حسن نیت و تصمیم قلبى و حالت باطنى او پیوسته در زمره اهل استغفار و عبادت كنندگان محسوب مى گردد.

دوشنبه 5/5/1388 - 14:28
دانستنی های علمی

عروة بن زبیر (پسر زبیر بن عوام و یكى از فقهاى تابعین است كه در سال 92 فوت كرده است ) میگوید: در مسجد رسول اكرم با جمعى نشسته و از احوال اهل بدر و بیعت رضوان مذاكره مى كردیم .
ابوالدرداء گفت : آگاه باشید كه خبر بدهم شما را از كسى كه از جهت مال و ثروت دنیا از همه كمتر و از لحاظ تقوى و عمل و مجاهده از همه برتر و بالاتر است .
گفتند: او كیست ؟
گفت : على بن ابیطالب است .
عروه مى گوید: سوگند به خداوند كه افراد حاضر همه روترش ‍ كرده و از سخن ابوالدرداء رو برگردانیدند.
سپس مردى از انصار كه اسمش عویمر بود گفت : تو سخنى گفتى كه كسى از حاضرین با تو موافقت ندارد.
ابوالدرداء گفت : من از روى آنچه مشاهده كرده ام حرف میزنم شماها نیز اگر سخنى دارید كه متكى بحس و برهان است بگوئید!
سپس گفت : من با چشم خود مشاهده كردم كه على بن ابیطالب علیه السلام در نخلستان بنى نجار تنها و از غلامان و اطرافیان خود كنار شده ، و در پشت نخلها خود را مستور و مختفى مى كرد، و بعد كه او را جستجو كردم از نظر من غایب شده بود.
و من پیش خود اندیشه كردم كه : آن حضرت از نخلستان خارج شده و به سوى منزل خود رفته است .
در این هنگام صداى حزین و نغمه اندوه انگیزى را شنیدم كه مى گفت : الهى كم من موبقه حلمت عن مقابلتها بنقمتك ، و كم من جریره تكرمت عن كشفها بكرمك ، الهى ان طال فى عصیانك عمرى و عظم فى الصحف ذنبى فما انا مومل غیر غفر انك و لا انا براج غیر رضوانك پروردگارا چه بسا كه از كارهاى هلاكت آور من بحلم خود در گذشته و عقوبت نكردى ، و چقدر از گناهان مرا كه بكرم و لطف خود پروده روى آنها پوشیده و در میان مردم كشف نكردى ، پروردگارا اگر عمر من در معصیت و مخالفت تو تلف شده است و اگر خطاها و لغزشهاى بزرگ صحیفه اعمال مرا پر كرده است : پس بجز مغفرت و لطف و خوشنودى تو امیدم ندارم .
این صدا باندازه اى جالب و مؤ ثر بود كه مرا مشغول كرد، و بى اختیار در خط سیر آن حركت كرده و رفته رفته بصاحب صدا نزدیكتر مى شدم ، و یكمرتبه متوجه شدم كه : على ابیطالب علیه السلام است .
من خود را در پشت درختها پنهان كردم كه از شنیدن این جملات دلنشین و راز و نیازهاى دلنواز محروم نمانده ، و ضمنا از دعا و مناجات آن حضرت مانع نشوم .
شب تاریك بود، و سكوت فضاى آن محیط را فرا گرفته بود.
على بن ابیطالب علیه السلام در خلوت آن شب با خداى خود راز و نیاز مى كرد، چند ركعت نماز خواند، و باز شروع بدعا و گریه و زارى و مناجات كرد، و از جمله مناجاتهاى او این بود كه الهى انى افكر فى عفوك فتهون على خطیئتى ثم اذكر العظیم من اخذك فتعظم على بلیتى پروردگارا چون در وسعت عفو و بخشش تو فكر مى كنم خطاهاى من در نظرم كوچك و خوار مى شود، و هرگاه كه شدت اخذ و عقاب تو را بیاد مى آورم گرفتارى و بلاء من بزرگ مى شود.
سپس گفت : آه ان انا قراءت فى الصحف سیئة انا ناسیها و انت محصیها فتقول خذوه ! فیاله من ماءخود لاتنجیه عشیرته و قبیلته آه من نار تنضج الاكباد و الكلى ، آن من نار نزاعة للشوى ، من غمرة من لهباة لظى آه و فریاد از آنكه اگر در نامه اعمال خود عمل قبیحى را ببینم كه من آن رافراموش كرده بودم ولى در پیشگاه علم تو محفوط و در نامه من ثبت شده است و در آنروز خطاب عتاب آمیز از جناب تو برسد كه او را بگیرید! در آنروز كیست كه بداد و فریاد این آدم برسد آدم گرفتاریكه خویشاوندان او نتوانند او را نجات بدهند و طایفه و قوم او سودى باو نتوانند برسانند، آه و فریاد از آتشى كه دل و جگر آدمى را كباب كند، آه از آتشى كه اعضاء و جوارح آدمیرا جدا كند، آه از شدتى كه از شعلهاى آتش جهنم بر میخیزد.
و بعد شروع كرد به گریه كردن و مشغول گریه بود، تا آنكه هیچگونه صدا و حركتى از او احساس نشد، و من تصور كردم كه در اثر بیدارى شب خواب او را گرفت .
نزدیك طلوع فجر شد، و خواستم كه او را براى نماز صبح بیدار كنم ، نزد او آمده و او را مانند چوب خشگ افتاده اى یافتم ، چون او را با دستم حركت دادم حركت نمى كرد، و خواستم او را گرفته و بلند كنم ممكن نشد، پس گفتم انا لله و انا الیه راجعون سوگند به خداوند كه على بن ابیطالب علیه السلام از دنیا رفته است .
بسرعت رو به منزل آن حضرت نهاده ، و حالت او را خبر دادم .
حضرت زهرا، دختر رسول اكرم در منزل بود، از جریان امر و از مقدمات حالت آن حضرت استفسار كرد، و من تفصیل و جریان امر او را از ابتدا نقل كردم ، فرمود: سوگند به خداوند كه این حالت غشوه اى است كه او را از خوف و خشیت پروردگار عارض گردد.
بعد نزد او برگشتیم و آب بسیماى مباركش زدیم ، تا اینكه بحال آمده و چشمهاى خود را باز كرد، و من شدت گریه میكردم .
آن حضرت بصورت من نگریسته و فرمود: اى اباالدرداء براى چه گریه میكنى ؟
عرض كردم : از آنچه مشاهده میكنم كه بخودت وارد آوردى .
فرمود: اى ابادرداء چگونه میشود حال تو آنموقعیكه مرا بخوانند براى حساب كه در آن هنگام گناه كاران عقاب و سزاى اعمال خود را در پیشروى خود مشاهده خواهند كرد، و مرا ملائكه كه ماءمور بسختگیرى و تندى هستند احاطه نمایند، و موكلین و پاسبانان جهنم منتظر فرمان و دستور شوند و من در پیشگاه عظمت و جلال خداوند قهار حاضر باشم ، و رفقا و دوستانم مرا تسلیم امر الهى كنند، و اهل دنیا و مردمان دیگر به حال من ترحم نمایند.
البته در آن حال بیشتر به حال من ترحم خواهى كرد، زیرا مرا در مقابل كسى خواهى دید كه كوچكترین پنهانى از او پنهان نیست .(107)
نتیجه :
خوف در اثر احساس عقاب و عذاب حاصل شود، و خشیت در اثر حس عظمت و جلال ، و تا این احساس و معرفت حاصل نشود: خوف و خشیت مفهومى نخواهد داشت .
حس جزاء و اطلاع بر عظمت و جلال هرچه مفصلتر و قویتر و بیشتر باشد: خوف و خشیت محكمتر و شدیدتر خواهد شد.
خداوند متعال مى فرماید: (انما یخشى الله من عباده العلماء) جز این نیست كه از پروردگار جهان تنها افراد عالم خشیت دارند.
و معلوم است كه : منظور از علماء آن افرادى هستند كه در اثر اعمال صالح و شدت و قوت ایمان ، نورانیت قلب و بصیرت و معرفت به پروردگار متعال پیدا كرده ، و جلال و عظمت نور كبریائى او اطراف قلب آنانرا فرا گرفته است .
و به عبارت واضحتر: مقصود از علم در این مورد علم بالله است ، نه علم به مخلوقات و موجودات (مثل علوم طبیعى از فیزیك و شیمى و حیوان شناسى و تشریح بدن انسان و طب و جغرافیا و تاریخ و لغت و ادبیات و ریاضیات )، و آن علمى كه آدمى را بشرف و كمال آدمیت میرساند همین علم است .
آرى علوم دیگر براى تحصیل معاش و تاءمین زندگانى فردى و اجتماعى دنیوى و تنظیم امور مادى و كشف قوانین طبیعت و ضبط امور وقایع طبیعى است ، و تنها علم الهى است ، كه موجب ترقى روحى و انبساط قلب و نورانیت و روشنائى دل و خوشبختى و سعادت حقیقى و اطمینان و سكون خاطر میباشد.
و فضیلت و شرف این علم نسبت بعلوم دیگر بهمان نسبت مقام الوهیت است در مقابل مخلوقات و مراتب مختلفه موجودات ، و بهترین تعبیر در این مورد آنست كه بگوئیم : نسبت وجود است بعدم و نسبت حق است بباطل و نسبت نور است بظلمت و نسبت جهان صفا و روحانیت و انبساط است بعالم كدورت و مادیت و تزاحم .
كلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم اگر بحقیقت علم نائل گردند از محیط تیره و مقام ظلمانى طبیعت كه دوزخ این جهان است آگاه و مطلع شوند.

دوشنبه 5/5/1388 - 14:27
دانستنی های علمی

زبیر بن عوام از اصحاب مخصوص رسول اكرم ، و مادرش ‍ صَفیّه دختر عبد المطلب و عمه آنحضرت است .
زبیر از اشخاصى بود كه بعد از قتل عثمان بن عفان ، از امیر المومنین على بن ابیطالب بیعت كرده ، و سپس چون رضایت خاطر او جلب نشد: با طلحه و عایشه همراز گشته و مردم بصره را بر خلاف آن حضرت شورانیده ، و جنگ جمل را بوجود آوردند.
در سیر اعلام النبلاء ذهبى (ج 1 ص 37) مى نویسد: زبیر در پشت سر سواره ها با نیزه حمله میكرد، امیرالمؤ منین او را صدا زد، و زبیر بسوى آن حضرت آمده و باندازه اى بهم نزدیك شدند كه گردنهاى اسبهاى آنان بهم تلاقى كرد.
امیرالمؤ منین فرمود: تو را سوگند مى دهم بخداوند، آیا بیاد دارى آنروزى را كه با همدیگر مشغول راز گفتن بوده و آهسته مكالمه مى كردیم كه رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در آن حال رسیده و مرا فرمود: با زبیر سخن سر و راز مى گویى ! سوگند بخداوند كه او با تو جنگ كرده و در حق تو ظلم و ستم روا خواهد داشت .
زبیر چون این حدیث را شنیده و كلام رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم را بیاد آورد: روى اسب خود را از معركه جنگ بر گردانیده و برگشت .
نتیجه :
زد و خوردها و جنگها در اغلب مواقع از ستمگرى و تعدى یك طرف بر میخیزد، اگر بناء باشد كه انسان در مرتبه اول به دلالت وجدان خود و در مرتبه دوم بهدایت انبیاء و اولیاء رفتار كرده ، و با پرده هاى عناد و تعصب و حرص و غضب و شهوت و خودبینى نور فطرت و شریعت را مستور و محجوب قرار ندهد: خود را از پرتگاههاى خطرناك نجات داده ، و موجبات گرفتارى و زحمت دیگران را فراهم نخواهد آورد.
زبیر اگر ساعتى بفراغت خاطر و نیت صاف در حقیقت امر خود اندیشه كرد: هرگز بخود اجازه نمى داد كه بعد از تشخیص و بیعت و تعهد، نقض بیعت كرده و علم خلاف و دشمنى را بدست گرفته ، و خون هزاران افراد ساده لوح و بیچاره را بگردن بگیرد.
آرى گاهى یكقدم كه از روى تعصب و عناد و خودخواهى و شهوترانى برداشته مى شود: تنها موجبات بدبختى و خسران همیشگى خود را فراهم مى كند، بلكه جمعیتى را در معرض ‍ ابتلاء و گرفتارى و هلاكت قرار مى دهد.

دوشنبه 5/5/1388 - 14:25
دانستنی های علمی

ام سلمه گوید: چون مشركین قریش از مسافرت مسلمین به حبشه مطلع شدند، هدایایى براى نجاشى سلطان حبشه و براى روساى روحانى آنجا ترتیب داده ، و بوسیله عمرو بن عاص و عبدالله بن ابى ربیعه روانه كردند.
عمروبن عاص و عبدالله هدایاى قریش را به پیشگاه نجاشى تقدیم داشته ، و عرض كردند كه : جوانانى چند از طایفه قریش ‍ روى جهالت و سفاهت از آیین ما دست كشیده ، و بدین شما كه مسیحیت است وارد نشده و آئین تازه و مسلك جدیدى از خود اختراع كرده اند.
و چون روش آنان بر خلاف سلوك قوم ما بود قهرا در مورد مخالفت و انكار قرار گرفته ، و ازین لحاظ مجبور شدند كه ترك وطن كرده و بسرزمین شما هجرت كنند.
و ما از جانب اهالى مكه فرستاده شده ایم كه : شما آن افراد چند را از ملك خود بیرون كرده ، و اجازه ندهید كه بآزادى در این سرزمین زندگانى كرده و موجب گمراهى دیگران شوند.
رؤ ساى روحانى سخنان آندو نفر را تصدیق كردند.
و نجاشى متغیر و غضبناك گردید.
و سپس گفت : البته من چنین دستورى نمى دهم ، زیرا آنان بمملكت من رو آورده اند، و در زیر حكومت و حمایت من زندگانى مى كنند مگر اینكه آنانرا استنطاق كرده ، و گمراهى و انحراف آنان را تشخیص بدهم .
این پیش آمد براى عمر وبن عاص و عبدالله بن ابى ربیعه بسیار ناراحت كننده و ناگوار بود: زیرا از مكالمه و سخن گفتن آنان سخت متوحش و نگران بودند، و از تاءثیر كلام ایشان میهراسیدند.
نجاشى دستور داد كه : افراد تازه مسلمان را بحضور او دعوت كنند.
رسول نجاشى آمده و از آنان دعوت كرد.
مسلمانان مهاجر جمع شده و بحضور نجاشى آمدند، و در بیان آنان جعفر بن ابى طالب كه جوان شجاع و سخنورى بود، دیده میشد.
نجاشى گفت : دینیكه مسموع میشود براى خود اختیار كرده اید چیست ؟
گفتند: اى سلطان ! ما ملتب بودیم مشرك و بت پرست ، و مرده خوار، حقوق همسایگان را رعایت نكرده ، و حرمتى براى محارم قائل نبودیم ، و آدم كشى و خونریزى در میان ما رواج داشت ، پس پروردگار جهان پیغمبرى را از میان افراد خودمان بر انگیخت ، و او كسى بود كه امانت و درستى و وفاء او در میان همه مسلم بود، و ما را دعوت كرد بسوى توحید و ترك عبادت اصنام ، و رسیدگى كردن و دستگیرى از ارحام ، و رعایت حقوق همسایگان ، و نماز خواندن ، و روزه گرفتن .
نجاشى گفت : آیا بهمراه شما چیزى از آنچه او آورده است دارید؟
جعفر بن ابیطالب گفت : آرى .
نجاشى دستور داد: روحانیین و علماء مصاحف و كتب آسمانرا در پیشروى خود باز كرده ، و متوجه آیات پیغمبر جدید گردند.
جعفر بن ابى طالب آیات اول از سوره مباركه (مریم ) را شروع كرد بتلاوت كردن (و اذكر فى الكتاب مریم اذا انتبذت من اهلها مكانا شرقیا، فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا، قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت نقیا، قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكیا، قالت انى یكون لى غلام و لم یمسسنى بشر و لم اك بغیا... الخ ؛
نجاشى و روحانیین از شنیدن این آیات كه جریان امر حضرت مریم و تولد حضرت عیسى علیه السلام را به بهترین نحو شرح مى دهد. بشدت گریه كردند، اشك از محاسن نجاشى جارى شد، و مصاحف از اشگهاى روحانیین تر گردید.
سپس نجاشى گفت : این كلمات و آیات از مخزنى سر چشمه گرفته است كه حضرت موسى كلیم الله علیه السلام از آن مخزن كسب و اخذ مى كرده است :
آزاد باشید! و قرین رشد و سعادت !(108)
نتیجه :
آرى تعالیم عالیه دین مقدس اسلام ، در همین جملات كوتاه و مختصر خلاصه مى شود: یكتا پرستى و توجه بخدا، حمایت و بررسى و صله ارحام و اقارب ، نیكویى و خدمت و احسان به همسایگان ، و محترم شمردن و حفظ و حقوق مردم ، و تجاوز نكردن بجان و مال دیگران ، و نماز خواندن براى انجام وظیفه عبودیت و سپاسگذارى ، و روزه گرفتن به منظور تهذیب نفس و پرهیز كارى ، تحصیل روحانیت .
این جملات سر لوحه سعادت ملل ، و پایه هاى تمدن حقیقى بشر و اساس مدینه فاضله ، و سرانجام علم و دانش و فضیلت است .
و كسیكه بر خلاف دین سیر مى كند: نه تنها تیشه بریشه سعادت و خوشبختى خود میزند، بلكه بامقام ارجمند حقیقت و علم و فضیلت دشمنى كرده ، و با تشكیل مدینه فاضله مخالفت مى نماید.
این اشخاص در بازار فضیلت و حقیقت هیچگونه قیمت و ارزشى نداشته ، و بلكه بر تبت از حیوانات پستتر و كمترند.

دوشنبه 5/5/1388 - 14:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته