• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 397
تعداد نظرات : 2597
زمان آخرین مطلب : 4515روز قبل
شهدا و دفاع مقدس


 

خوشبختانه مطلبم رو تغییر دادن و لینک ادامه مطلبم که به وبلاگم بود رو حذف کردن. زیرش هم یه چیزایی برام نوشتن. منم ترجیح میدم که دیگه این داستان رو ننویسم.

هر کدوم از دوستان که تمایل دارن داستان سعید حمومی رو بخونن به وبلاگم سر بزنن.

من با تو هیچگاه نبودم تو با منی

www.hani84.blogfa.com


یه توضیح درباره عکس مطلب قبلم (البته فیلتر شد) بگم؟!

پیامبر فرمودند: اگر از در یک خانه فقر وارد شود، ایمان از در دیگر خارج میشود.


 توصیه ناب اخلاقی از شیخ العرفا ملاحسینقلی همدانی

پس ای عزیز! چون كریم رحیم زبان تو را مخزن كوه نور؛ یعنی ذكر اسم شریف قرار داده است، بی حیایی است مخزن سلطان را به نجاست و قاذورات غیبت و دروغ و فحش و اذیت و گناهان دیگر آلوده نمایی.
مخزن سلطان باید پر از عطر و گلاب باشد، نه نجس و مملو از قاذورات (نجاسات). بی شك چون دقت در مراقبه نكرده ای، نمی دانی كه با اعضای هفت گانه؛ یعنی گوش و زبان و چشم و دست و پا و بطن و فرج چه معصیت هایی می كنی و چه آتش ها روشن می نمایی و چه فسادها در دین خودت بر پا می كنی و چه زخم هایی با شمشیر و سر نیزه زبانت به قلبت می زنی. اگر آن را كشته نباشی، بسیار خوب است.

 

 

پنج شنبه 21/11/1389 - 9:53
خانواده
 

 

این عکس کاملا واقعیست...

 

رویای بواقعیت پیوسته

از تویه رویاهایی که برامون درست کردن  هم نیست ...

تهران سالهای قبل ۵۷ هم نیست ...

۱۷ بهمن ۱۳۸۹ - ساعت ۱۵:۵۳ دقیقه - میدان انقلاب

اگ خواهر یا برادر هم سن و سال این پسر (دوم دبستان) داشته باشی٬ کاملا میفهمی حس من رو.

فقط مقایسه کن بین برادر یا خواهر خودت و این بچه.

متاسفانه این عکس رو خودم انداختم.

حدود یک ساعت بعد هم یه دختر بچه هم سن و سال این بچه رو دیدم که داشت پولهایی که از دستفروشی کنار خیابون بدست آورده بود رو میشمرد.

پشتش رو کرده بود به خیابون. پول تو دستهای کوچیکش جا نمیشد که بتونه بشماره.

کاش منم مثل خیلی های دیگه کور بودم و این چیزا رو نمیدیدم.

حالم خرابه

 

دوشنبه 18/11/1389 - 10:59
شهدا و دفاع مقدس

دیروز موقع نماز جمعه، نزدیک آقای رویانیان - رییس ستاد حمل و نقل و سوخت کشور - نشسته بودم.

پیرمردی که همراه نوه هاش و در کنار ما بود،  آقای رویانیان رواینجوری  به نوه هاش معرفی کرد:

بچه ها این آقایی که میبینید کنارمون نشسته، همونیه که بنزین رو سهمیه بندی و ما رو بدبخت کرده، برید بهش سلام کنید.

زکات جایزه ام

همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.

بین سنگر محمود و گروهان بهشتی ایستادم و گفتم: «بیاید بیرون عمو صدام داره بلیت بهشت پخش میکنه». محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من میخندیدند. همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.

بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!» در همین لحظه یه خمپاره 120 زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم.

بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: «آهای صدام الاغ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمیشه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!»

همه زدند زیر خنده.

جنگ دوست داشتنی - سعید تاجیک

پرواز سیمرغ ها از فردا

هفته نامه سیاسی فرهنگی 9 دی شماره پنجم www.9day.ir

نمیدونم چرا تو چندتا مطلب اخیرم، لینک مطالبی رو که انتهای مطلبم قرار میدم حذف میکنن و بصورت متن عادی نمایش داده میشه.مسول ثبت مطلب، پیگیری میکنی؟

شنبه 16/11/1389 - 0:1
شهدا و دفاع مقدس

  

نکته:

آورده اند: نابینایی در شب تاریك چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای مرد روز و شب پیش تو یكسان است و روشنی و تاریكی در چشم تو برابر و این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است از برای چون تو كوردلانی است كه تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشكنند.

(بهارستان جامی)

نظر:

در شرایطی كه جامعه گرفتار فتنه می شود و غبار ابهامات فضای جامعه را فراگرفته و شرایط سیاسی مه آلود است، در این شرایط تیزبینی چشم تنها برای عبور سالم از فضای مه آلود كافی نیست، بلكه انسان بینا نیاز به چراغ دارد تا راه را از چاه تشخیص دهد. چراغ راهنمای انسان بصیرت است، لذا در روایت آمده تحمل نبود چشم آسان تر از نبود بصیرت است.


  

زکات جایزه ام

بعد از ظهر که از گرمای آفتاب زمین مثل جهنم شده بود٬ نعمت زاده گروهان رو به خط کرد. سابقه نداشت که سر ظهر به خط شیم. دستور داده بود که بدون پوتین و تجهیزات باشیم. گروهان به خط شد و به طرف جاده حرکت کریدم.

شروع به خواندن کرد. نمیدانم چرا هر چه خواننده خوش صدا بود تو ارکان گروهان ما جمع شده بود! خاکهایی که از رفت و آمد ماشین ها نرم شده بود از لای انگشتهایمان بالا می آمد. پاهایمان میسوخت.

بعد از اینکه چند دقیقه در آن خاکهای داغ دویدیم٬ به بچه های سر ستون اشاره کرد و گفت : «به یاد شهدای کربلا٬ در این آفتاب سوزان٬ روی زمین پشتک بزنید!»

برگشتم عقب٬ به او نگاه کردمو گفتم: «پشتک چه ربطی داره به شهدای کربلا؟!»

بچه ها زدند زیر خنده. نعمت زاده مرا از ستون بیرون آورد و گفت: «بلبل زبونی میکنی؟» یه تیر بغل گوشم خالی کرد و گفت: «بنشین پامرغی برو» ...

جنگ دوست داشتنی - سعید تاجیک


هفته نامه سیاسی فرهنگی 9 دی «حمید رسایی، حسن عباسی، وحید یامین پور»

نامه تاریخی شهید مطهری به امام خمینی (ره) در سال 1389!

دوشنبه 11/11/1389 - 0:21
خاطرات و روز نوشت


الهی و ربی من لی غیرک!
قصه مادربزرگم را مرور می کنم که...دو مادر بودند و دو فرزند، مادر موقع همراهی فرزند می گفت: مواظب خودت باش ،و مادر دگر می گفت: تو را به خدا می سپارم!!...
خداوندا من هم فرزندم را به تو می سپارم که تو ، بهترین نگهبانی.خدایا مرا یاری رسان تا فرزندم را انسان تربیت کنم،با شان انسانی. خدایا طعم لذیذ انسانیت را به او بچشان و عاقبت بخیرش کن.

دعای یک مادر برای فرزندش


تا چند ماه پیش تاثیر و گرمی دعای والدین رو تو کارهام حس میکردم.

بصورتی که همه جا میگفتم که اگ هرچی دارم و به هرجا رسیدم و خدا روی خوش داره بهم نشون میده ناشی از این دعای خیره.

فکر کنم شیطون فهمید که چرا نمیتونست منو زمین بزنه. درست از همون ناحیه حالم رو گرفت

یه دعوای خونوادگی 2ماه پیش به پا شد و از اونروز به بعد (تا الان) دیگه یه سایه دلمردگی و دلگرفتگی رو دل همه اعضای خونواده از همدیگه افتاده.

دقیقا از همونروز هم بد بیاریها و بدشانسی ها به من رو کرده.

دارم سعی میکنم که کاری کنم اون سایه بد رو بتونم از دل پدر و مادرم پاک کنم. ولی مستلزمش اینه که اول دل خودمو پاک کنم.

اگ شما تجربه این کار رو دارید بهم کمک و برام دعا کنید .


آسان شدن گناه!

«این كه می بینی معصیت در نظرت سهل شده، به جهت اموری چند است كه بعضی از آنها را ذكر می كنیم:
اولاً؛ فكر خود را تماماً متوجه به دنیای دنی كرده ای. از این جهت بالمره (بسیار) از نفع و ضرر اخروی غافل شده ای. نمی دانی چه بسیار بسیار منافع و سعادت ابدیه از تو فوت شد و چقدر ضررهای بزرگ به خود زده ای!
ثانیاً؛ نمی دانی كه در هر آنی، در هر جزء از اجزاء بدنت، نعم (نعمتهای) غیر متناهیه، مرحمت از او شده و می شود كه به بیان و بنان، ممكن نیست حصر آنها. با این حال، چگونه نعمت او را در معصیت او صرف می كنی؟
ثالثاً؛ چگونه غافلی از عقوبات سخت او، مگر نمی دانی كه ما بین مرگ و قیامت هزار غصه هست و آسان ترین آنها تلخی جان كندن است. چرا از شداید قیامت، غافلی؟ خلاصه، اینها مختصرنویسی است و این فقراتی كه گفته شد، از هزار یك بیان نشد

شیخ العرفا ملا حسینقلی همدانی

شنبه 9/11/1389 - 11:5
دانستنی های علمی


 

نكته:

آورده اند: «نوشین روان» در شكارگاهی بود و صیدی كباب كردند، نمك نبود. غلامی به روستا می رفت تا نمك آرد. نوشین روان گفت: نمك به قیمت بستان نه به قوت، تا ده خراب نگردد.
گفتند: این قدر چه خلل آید؟
گفت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندكی بوده است هر كه آمد بر او مزیدی كرد تا بدین غایت رسید.
(گلستان سعدی)


نظر:

در روایات و كلمات بزرگان علاوه بر تأكید در زمینه دوری و پرهیز از گناهان كبیره، روی پرهیز از گناهان صغیره زیاد توصیه شده است و تأكید شده هنگام ارتكاب گناه با فوریت به توبه دست یازید تا با تكرار گناهان صغیره بار انسان سنگین و غیرقابل تحمل نشود كه گفته اند:
سرچشمه شاید گرفت به بیل / و پر شد نتوان گرفتن به پیل

ای فرزند آدم، قسم به حق من بر تو كه من دوست توام تو نیز دوست من باش. قرآن کریم

زکات جایزه ثبت مطلبم

یه روز زرمخی انگشتش رو تو دماغش کرده بود و حواسش به من نبود. بچه ها هم ایستاده بودند. بدجوری با دماغش ور میرفت. انگشتش رو اینطرف و اونطرف میبرد و حفاری میکرد! مثل اینکه چند روزی وقت نکرده بود پاکش کنه.

بلند گفتم: «هی! چیکار میکنی؟»

فورا به خودش آمد و گفت: «جان تو هیچ کار»

گفتم: «جان خودت! مگر داری قرص آکسار درست میکنی؟!»

تا این رو شنید مگسی شد و دنبالم کرد. در همین حین، از قصد جلوی او ایستادم و الکی دستم رو در دماغم کردم.

مرا دید و گفت: «تاجیک، درشتاشو سوا کن!»

منم که از زبان چیزی کم نمیاوردم گفتم: «زرمخی جان، تو جنس خودت رو بخر، چکار داری به ریز و درشتش!»

با شنیدن جواب دندان شکن من که درست مثل پاتک بو،د حالش رفت توقوطی. بچه ها با شنیدن این حرف زدند زیره خنده. زرمخی که کپ کرده بود، دمپاییش رو در آورد و دنبالم کرد.

جنگ دوست داشتنی - سعید تاجیک

 غریبی آشنا «مطلب قشنگی از دوست خوبمون f_areyaei»

هفته نامه سیاسی فرهنگی 9 دی «حمید رسایی، حسن عباسی، وحید یامین پور»

 
چهارشنبه 6/11/1389 - 10:49
عقاید و احکام

 

تا حالا شده فکر کنید که اگ بدنیا نمیومدی چی میشد؟

کی جای خالی منو حس میکرد یا اصلا چه فرقی میکنه که من باشم یا نباشم؟!! هان...؟ حتی خود تو که داری اینو الان میخونی... فکر کردی به این؟

دنیا اونقدر شلوغه که متوجه نبودن ما نمیشه.

بعد مردنمون هم هیچ خبری نمیوفته. اصلا دنیا به خاطر هیچ کس تعطیل نمیشه.

اما حالا که هستم باید چه کار مهمی انجام بدم؟ خدا منو بخاطر چی آفریده؟

آیه 56 سوره ذاریات نوشته که «جن و انس را جز برای عبادت نیافریدم»

خدا؟! یه سوال دارم ازت. بگم؟

تو قبلا گفته بودی که نیازی به عبادت هیچ کس نداری، حالا میگی که علت آفریدن آدم فقط همینه؟ اینا که تناقض دارن با هم.

از تو دوست عزیز میپرسم. منظور از عبادت کردن خدا چیه؟


 

زکات جایزه ارمیای نبی
ساعت چهار بعد از ظهر اتوبوس ها به محوطه گردان آمدند که بریم اهواز. کنار پنجره نشسته بودم و سید جواد هاشمی، روحانی گردان، کنار من بود.
سید سجاد ازم رسید: «برادر تاجیک، تا کلاس چندم درس خوندی؟»
جواب دادم: « تا اول راهنمایی»
رسید: «چرا ادامه تحصیل ندادی؟»
خواستم بگم که خریّتم موجب شد که ادامه تحصیل ندم، هول کردم و از دهانم پرید: «حاج آقا! خریّت شما بود که من درس نخوندم!» 
سید سجاد با تعجب ازم پرسید: «تاجیک جان، چرا خریّت من؟!»
تازه متوجه حرفم شدمو سرمو انداختم پایینو گفتم: «حاجی جان معذرت میخوام، بخدا هول کردم، حواسم نبود»

 جنگ دوست داشتنی - سعید تاجیک

 


یه سری از خاطرات رو نمیتونم اینجا براتون بنویسم 

اخه از خنده روده بر میشید(ممکنه با عدم تایید هم مواجه بشه)

اگ استقبال کنید تو وبلاگم میزارم. منتظر خبرتون هستم

شنبه 2/11/1389 - 16:10
شهدا و دفاع مقدس

 

 

 

روز ششم بعد از عملیات، کارور دستور داد تا کلیه نیرو ها در زمین صبحگاه جمع شوند.

از نحوه عملکرد نیروها و ناهماهنگی که در شب عملیان پیش آمد صحبت کرد و سپس از انتقال شهدا به عقب سخن گفت.

او گفت: برادر ها صحنه هایی را در منطقه مشاهده کردم که اگر برایتان بگویم بی شک انزجارتان از دشمن صد برابر میشود.

بعضی از شهدا را مشاهده کردم که عراقیها آنها را برهنه کرده و داخل گونی کرده بودند. معلوم بود که مجروح بوده اند و در اثر سرما به شهادت رسیده اند.

عراقیها یک پیرمرد را اسیر کرده، یک پای او را به درخت و پای دیگرش را به تانک بسته و او را از وسط نصف کرده بودند...

جنگ دوست داشتنی من - سعید تاجیک

 

با جایزه ایی که برنده شدم (برنده ثبت مطلب آبان ماه) چندتا کتاب خریدم که قسمتهای خوبش رو به مرور براتون مینویسم .

 


ای فرزند آدم، برای من است بر تو واجباتی و برای تو است بر من معاشی، متأسفانه تو تخلف می كنی ولی در كار من تخلف راه ندارد. قرآن کریم

 


هانی هنیه و فرهنگ (خاطره سیده زهرا حسینی از روزهای اول جنگ)

چهارشنبه 29/10/1389 - 15:29
داستان و حکایت

 

 

 

 نكته:
آورده اند: هنگامی كه پادشاه هند تسلیم نادرشاه فاتح هندوستان گردید، در ملاقاتی كه با نادرشاه داشت، پادشاه معزول خواست به نادرشاه نارو بزند. یكی از قطعه های الماسی كه به كوه نور معروف بود در لابه لای عمامه اش پنهان كرد تا از دید نادر مخفی بماند. نادر متوجه شد و به بهانه اتحاد و یگانگی، عمامه او را از سرش برداشت و به جای آن كلاه پشمینه خویش را بر سر او گذاشت.
از این جا ضرب المثل «كلاه برداری» معروف گردید.

(گلزار ربانی)

نظر:
كلاه گذاری و كلاه برداری هم مراتبی دارد. گاهی انسان سر دوستش كلاه می گذارد و یا كلاه او را برمی دارد و گاهی كلاه برداری در محدوده یك ده و روستا و گاهی به وسعت یك انقلاب است و فرد یا افرادی در چارچوب انقلاب مخملی درصدد برداشت كلاه یك امت هستند و این دیگر جرم نابخشودنی و غیرقابل تحمل خواهد بود.

سه شنبه 28/10/1389 - 9:50
فلسفه و عرفان

 

 ما در این دنیا برای چی فرستاده شدیم؟

غواصی را در نظر بگیرید که با یك طناب به عمق دریامیفرستند و یه سبدی هم همراه خودش داره میگن: تا سبدت را پر از مروارید کردی طناب را تکان بده تا تو را بکشیم بالا طبیعتاً آن غواص همینكه یك سبد مرواریدجمع آوری كرد طناب را تكان می دهد كه مرا بالا بكشید، چرا؟ چون می ترسه كه خطری برای او پیش بیاد و نتواند خود را بالا بكشد.

انسان هم در دنیا همینطور است. ما اهل این دنیا نیستیم. این دنیا محل زیر آبی ماست.

همانطوری كه غواص اهل زیر آب دریا نیست و برای برنامه ای او را به زیر آب فرستاده اند، انسان هم اهل عالم معنویت و عالم ملكوت و بالاست و برای برنامه ای او را به ته این دریا فرستاده اند.

حال اگر غواص چیزی را جمع نكرده باشد، هر چه از بالا طناب را تكان بدهند كه موقع بالا آمدن است، می گوید من هنوز كاری نكرده ام، دلش می خواهد طناب را تكان ندهند و خودش هم هیچوقت آن را تكان نمی دهد.

بر خلاف آن كسی كه سبدش را پر كرده باشد خودش طناب را تكان می دهد كه مرا بالا بیاورید. انسان هنگامی كه اعمال صالحی انجام داده دائماً اصرار و اشتیاق دارد كه از این دنیا برود تا مبادا اعمالش از كف برود و تمنای مرگ دارد. اما آنكه اعمال صالحی ندارد، نه تنها تمنا و آرزوی مرگ ندارد بلكه از آن وحشت هم دارند ولی بیشتر ما غافلیم از اینکه سبد خود را پر کنیم

راستی چند تا مروارید جمع کردی؟ در سبدت چه چیز داری؟مواظب باش که با چه کسی همراهی.

 


 

 دیروز که به استخر رفته بودم حصین ابن نمیر رو دیدم

 

گفت: هفته های پیش بازیم تو مختار نامه رو دیدی؟

گفتم: خونه خدا رو آتیش میزنی و راست راست تو استخر راه میری و به کرده ات افتخار میکنی؟ عمل تو کمتر از رفتار سران فتنه نیست. اگر میبینی مردم چیزی بهت نمیگن چون ببرکت قوه محترم قضاییه الان تو زندان بی توجهی مردم حبس شدی.

بنده خدا که انتظار اینجوری گفتن من رو نداشت٬ یه کم خجل شد

یهو همه اطرافیان زدیم زیر خنده و تازه متوجه شوخیم شد

(سیامک اطلسی از دوستان استخر و گلستان «گرمابه و گلستان» ما هست که هر هفته دقایقی رو  کنار هم میگذرونیم)


ای فرزند آدم، به كسی جز من دل مبند، زیرا منم كه به تو نزدیك بوده و خواسته های تو را برمی آورم. قران کریم

شنبه 25/10/1389 - 11:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته