• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1774
تعداد نظرات : 506
زمان آخرین مطلب : 3492روز قبل
دانستنی های علمی

درختی را که در غیر فصل بار بدهد ، باید از ریشه درآورد
روزی بود روزگاری بود ، زمستان و برف بود . صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت : برم به باغم سری بزنم . به باغش رفت . برف روی زمین نشسته بود باغبان گفت : دو سه ماه دیگر درختانم دوباره به بار می نشیند . ناگهان چشمش به درخت انجیری افتاد که بر شاخه هایش چند تا انجیر روییده بود . باغبان با تعجب گفت : نکند خواب می بینم ؟ این فصل و میوه انجیر ؟ باغبان با خودش گفت : بهتر است میوه ها را به پادشاه هدیه کنم تا جایزه ای به من بدهد . با این فکر به طرف قصر پادشاه راه افتاد . دربانها پرسیدند : با شاه چکار داری ؟ باغبان گفت : آمده ام هدیه مخصوص به شاه تقدیم کنم .
شاه از دیدن انجیرها خوشحال شد . دو سه تا انجیر خورد و گفت : از این باغبان در قصر پذیرایی کنید تا برگردم .
باغبان فکر کرد که شاه برمی گردد و جایزه ی خوبی به او می دهد موضوع این بود که شاه به شکار می رفت . شکار شاه چند روزی طول کشید وقتی به قصر برگشت دلخور و ناراحت به اتاق خوابش رفت . چون نتوانسته بود شکار کند ، کسی هم جرات نکرد درباره باغبان با او حرفی بزند . چند روز گذشت . صاحب باغ با اعتراض گفت : به شاه بگویید مرا مرخص کند ولی آنها جواب درستی به او ندادند . باغبان صدایش بلند شد . داد و بیداد راه انداخت و خودش را به در و دیوار کوبید . آنها هم ناراحت شدند و او را بعنوان دیوانه به تیمارستان فرستادند صاحب باغ مدتها در تیمارستان ماند دیگر کسی باور نمی کرد که او سالم است و دیوانه نیست . از قضای روزگار یک روز شاه با درباریانش برای بازدید از تیمارستان به آنجا رفت باغبان او را دید و تمام ماجرا را برای شاه تعریف کرد . شاه خندید و گفت : چه سرنوشت بدی داشته ای . حالا دستور می دهم که تو را آزاد کنند . و بعد تو را به خزانه من ببرند و هر چه خواستی بردار باغبان به خزانه جواهرات شاه رفت . مدتی در خزانه گشت و به خزانه دار گفت : آنچه من می خواهم در اینجا نیست . پرسیدند : تو چه می خواهی ؟ باغبان گفت : به دنبال یک تبر تیز و یک جلد قرآن می گردم . خبر به پادشاه رسید . باغبان را صدا کرد و گفت : چرا به جای جواهرات ( تبر و قرآن ) می خواهی !
صاحب باغ گفت : تبر را به دلیل این می خواهم که با خود به باغ ببرم و درختی را که بی موقع میوه داد و مرا به این درد و رنج انداخت ببُرم و قرآن را هم به این دلیل که پیش فرزندانم ببرم و آنها را به قرآن قسم بدهم که به طمع مال و دنیا و جایزه به کارهایی مثل کاری که من کردم دست نزنند .
از آن به بعد ، به کسی که می خواهد محبت و لطف بی موقع انجام دهد می گویند : درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد .
سه شنبه 26/2/1391 - 21:23
دانستنی های علمی

ریشه تاریخی ضرب المثل  قوز بالاقوز
هنگامی که یک نفر گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم کاری مصیبت تازه ای هم برای خودش فراهم می کند این مثل را می گویند.
فردی به خاطر قوزی که بر پشتش بود خیلی غصه می خورد. یک شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال کرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و رفت تو. سر بینه که داشت لخت می شد حمامی را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد که سر بینه نشسته. وارد گرمخانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن. درضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
از ما بهتران هم که داشتند می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟» او هم ماوقع آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده اند خیال کرد که همین که برقصد از ما بهتران خوششان می آید. وقتی که او شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کردن، از ما بهتران که آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود که فهمید کار بی مورد کرده، گفت: «ای وای دیدی که چه به روزم شد ـ قوزی بالای قوزم شد!»
مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده است و در قالب مثنوی ساده ای گنجانده است که نقل آن را در اینجا خالی از فایده نمی دانم؛ با این توضیح که ما نتوانستیم نام سراینده را پیدا کنیم و گرنه ذکر نام وی در اینجا ضروری بود.
خردمند هر کار بر جا کند :
شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسیّ جن دید و گلفام شد
به شادی به نام نکو خواندشان
برقصید و خندید و خنداندشان
زپشت وی آن گوژ برداشتند
ورا جنـّیان دوست پنداشتند
شبی سوی حمام جنـّی دوید
دگر گوژپشتی چو این را شنید
که هریک زاهلش دل افسرده بود
در آن شب عزیزی زجن مرده بود
نهاد آن نگونبخت شادان قدم
در آن بزم ماتم که بد جای غم
نهادند قوزیش بالای قوز
ندانسته رقصید دارای قوز
خر است آنکه هر کار هر جا کند
خردمند هر کار برجا کند
سه شنبه 26/2/1391 - 21:21
دانستنی های علمی

آنچه تو از رو می خوانی ، من از برم
یکی بود یکی نبود . فروشنده ی دوره گردی بود که به روستاها می رفت و جنس خرید و فروش می کرد .
روزی به خانه ی یک مرد روستایی رفت ، مرد برای او چایی آورد . دوره گرد چشمش به گربه ای افتاد که از یک کاسه ی سفالین گران قیمت آب می خورد .
او که فهمیده بود ظرف عتیقه است به مرد روستایی گفت :چه گربه ی نازی آن را به من می فروشی ؟ روستایی گفت قابل ندارد ، صد تومان می شود دوره گرد گفت اشکالی ندارد و صد تومان داد و دوباره گفت : اگر ممکن است ظرف آب این گربه را هم بدهید که به آن عادت کرده ظرف را برداشت و مشغول خواندن نوشته های داخل آن شد.
مرد روستایی گفت : این کاسه را نمی فروشم تو هم برای خواندن نوشته زحمت نکش من از برم .
روی کاسه نوشته : کاسه ای که باعث می شود هر روز یک گربه ی بی ارزش را صد تومان بفروشی از دست نده ... از آن زمان به بعد به کسانی که حیله گری می کنند می گویند : آنچه تو از رو می خوانی من از برم .
سه شنبه 26/2/1391 - 21:20
دانستنی های علمی

یک « واو» نباید کم و زیاد شود
عبارت بالا کنایه از اصرار و پافشاری در امری مهم و لایتغیر است که مجری یا مجریان نباید به خلاف دستور و فرمان عمل کنند.
به طوری که می دانیم قرآن کریم به منظور هدایت و ارشاد افراد بشر که در اعصار مختلف و اقلیمهای گوناگون به سر برده و می برند نازل شده بدین جهت هیچ گاه اقتضای زمان و مکان در ارکان رهبری آن خلل و عللی وارد نمی سازد زیرا قوانین آن بر موازین فطرت آدمی تنظیم شده جنبه کلی و همگانی دارد و از هر جهت تغییر ناپذیر خواهد بود.
کتاب آسمانی قرآن مجید براساس همین اصل کلی و لایتغییر بودن الزاماً از هر گونه تحریف و دخل و تصرفی باید مصون باشد تا هر کسی به میل وارده و نفع شخصی نخواهد و نتواند کلمه یا حرفی را از آن حذف و یا بر آن بیفزاید.
سه شنبه 26/2/1391 - 21:17
دانستنی های علمی
کنکمون؛ هچی دنیه... شلوار بن قایم ؛ونه ...
ـ ترجمه
خشتک شلوار ش ؛پاره؛ پوره است.. اما بند شلوارش را محکم می بندد.. مسداق برای آنانی به کار می رود .با توجه به این که چیزی در بساط ندارند . اما پوزه فراوان می دهند.
( جیب خالی ... پوزه عالی!!!)...

سیف لله داداش زاده
سه شنبه 26/2/1391 - 21:15
دانستنی های علمی

برو آنجا که عرب نی انداخت
عبارت مثلی بالا را هنگام عصبانیت به کار می برند. گاهی اتفاق می افتد که خادمی مخدومش را تهدید می کند که به جای دیگر خواهد رفت؛ یا فرزندی به علامت قهر از خانه خارج می شود که دیگر مراجعت نکند و یا بانویی به منظور اخافه و ارعاب شوهرش او را به جدایی و بازگشت به خانه پدر و مادر تهدید می کند. در هر یک از این احوال اگر مخاطب را از تحکمات و تهدیدات متکلم خوش نیاید، با تندی و خشونت جواب می دهد: «برو آنجا که عرب نی انداخت» که با عبارت مثلی برو گمشو و برو هرگز برنگردی و جز اینها مرادف است. اکنون ببینیم این عرب کیست و نی انداختن عرب چگونه بوده است که به صورت ضرب المثل درآمده است. کسانی که به وضع جغرافیایی شبه جزیره عربستان آشنایی دارند، بهتر می دانند که در این شبه جزیره در قرون گذشته ساعت و حساب نجومی دقیقی وجود نداشته است.
وسعت و همواری بیابان، عدم وجود قلل و اتلال رفیع و بلند مانع از آن بود که ساعت و زمان دقیق روز و شب را معلوم کنند. مردم با هم معاملاتی داشته اند که سر رسید آن فی المثل غروب فلان روز بوده است. عبادات و سنت هایی وجود داشته که به ساعت و دقیقه معینی از روز ختم می شده است، یا اعمال و مناسک حج که هر یک در مقام خود شامل ساعت و زمان دقیق و مشخصی بوده که تشخیص زمان صحیح در آن بیابان صاف و هموار به هیچ وجه امکان نداشته است، زیرا بعضی قایل بوده اند که غروب نشده و زمان جزو شب نیست و برخی می گفتند که روز به پایان رسیده و این ساعت و زمان جزو شب محسوب است. چون بیابان صاف و وسیع بود و کوهی که آخرین شعاع خورشید را در قله آن ببینند، در آن حوالی مطلقاً وجود نداشت، لذا به قول دکتر احسانی طباطبایی: «اشخاص مخصوصی بودند که کارشان نیزه پرانی بود و برای آن که معلوم شود در سمت الراس هنوز آفتاب موجود است و در سایه افق به کلی غروب ننموده، نیزه را تا آنجا که می توانستند به هوا پرتاب می کردند و اگر نیزه به نور آفتاب برخورد می کرد، آن ساعت را روز، وگرنه شب به حساب می آوردند». این بود آنجایی که عرب نی می انداخت. از آنجایی که نیزه پرانی و نی اندازی در صحاری و بیابان های دور از آبادی انجام می گرفت؛ لذا مثل و عبارت «برو آنجا که عرب نی انداخت»، کنایه از منطقه و جایی است که فاقد آب و آبادی باشد. پس مراد از عبارت مزبور این است که: به جایی برو که برنگردی.
سه شنبه 26/2/1391 - 21:13
دانستنی های علمی

زن المثلهای ملل
● لاتین
▪ شیطان هم نمی داند که زن چاقویش را در کجا تیز می کند.
▪ زن یکصد مذهب عوض می کند تا به خواهش دلش برسد.
● بومیهای آمریکا
▪ دهان زن تعطیل بردار نیست.
▪ شرهای سه گانه عبارتند از: طوفان، آتش و زن!
● یونان
▪ به ابلیس پناه بده، ولی به زن نه.
▪ زن خانه شیطان است.
● هلند
▪ وقتی در خانه زن خوب باشد، خوشی از در و دیوار آن می بارد؛ راستی، کو زن خوب؟!
▪ به سگی که می خوابد و به جهودی که قسم می خورد و در آخر به زنی که گریه می کند، هرگز اعتماد نکن.
▪ شیطان زن را بلعید، ولی از هضمش عاجز ماند!
▪ گوشت را به خواستگاری بفرست، نه چشمت را
▪ زن قبل از عروسی می گرید و مرد بعد از عروسی.
● نروژ
▪ اگر زن خوب بود، خدا یکی برای خودش درست می کرد.
● فنلاند
▪ مرد برای کار از خانه بیرون می رود و زن برای اینکه کار او را تماشا کند.
● فلسطین
▪ زن مانند استخوان کج است و اگر بخواهی راستش کنی می شکند
● فرانسه
▪ زن زشت درمان واقعی عشق است.
▪ به زنی که دم از تقوا می زند اعتماد نکن.
▪ زن خوب در دنیا مثل الماس چاه نفت است.
▪ وقتی خدا به مردی غضب می کند. یگانه دختر یک خانواده را به زنی او در می آورد.
● سوئد
▪ شب و زن و عشق مرد را به اشتباه می اندازد.
▪ قوم یهود: اگر دیدی الاغ از نردبان بالا رفت، زن هم عقل پیدا می کند.
● ژاپن
▪ زبان زن خنجری است که هرگز زنگ نمی زند.
● رومانی
▪ بهترین زنان دنده ای از شیطان دارند.
▪ مرد عاقل در گریه زن چیزی جز آب نمی بیند.
▪ زن را با چکش بکوب و از آن طلا بساز
▪ زنت را چون جانت دوست بدار، ولی همیشه او را از ترس بلرزان.
▪ زن کوزه نیست که بشکند، از زدنش دریغ مکن.
▪ زن سایه است؛ تعقیبش کنی فرار می کند، فرار کنی تعقیبت می کند.
● دانمارک
▪ سه زن و یک غاز، یک راسته بازار
▪ چنانچه حباب می ترکد، زنت راز را افشا می کند.
▪ اگر مردی به زنش خیانت کند، از خانه به خیابان تف انداخته است؛ و اگر زنی به شوهرش خیانت کند، از خیابان به خانه تف انداخته است.
● بوسنی
▪ از زن ریش دار و مرد بی ریش بر حذر باش.
● برمه
▪ زن کور باشد بهتر است تا زیبا
▪ زن در گهواره هم که هست خودش را معرفی می کند.
● ایرلند
▪ ۳ دسته از شناسایی زنان عاجزند: جوانان، میانسالان و پیران
● ایران
▪ زن یکی، خدا یکی
▪ زن بلاست، ولی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.
▪ اسب و زن و شمشیر وفادار که دید؟
▪ زن بازیگر بسیار خوبی است و تمام زندگی را نقش بازی می کند.
▪ وقتی زن خانه تنبل شد، کلفت هم با دهانش کار می کند.
▪ به زن بگو زیبایی، تا از خوشی دیوانه شود.
▪ اسلحه زن، زبان اوست.
● انگلیس
▪ زن کچل به موهای دختر خاله اش می نازد
● اعراب
▪ اگر می خواهی مطلبی را همه دنیا بدانند به زن بگو.
▪ دختران که همه خوبند، پس زنان بد از کجا می آیند؟!
● استونی
▪ گیسوی زن دراز است و عقلش گرد.
▪ زن را جوان بگیر و جگر گرم بخور.
▪ بین «بله» و «نه» زن یک سوزن هم جا نمی گیرد.
▪ شیطان ۱۰ ساعت وقت لازم دارد تا یک مرد را گول بزند، ولی زن در یک ساعت ده مرد را اغفال می کند.
▪ زنی که کسی همراه ندارد، همراه همه است.
▪ کاری را که از عهده شیطان برنیاید، زن انجام می دهد.
▪ وقتی زنی می میرد، یک فتنه از دنیا کم می شود.
▪ آنجا که زن حکومت دارد شیطان سر پیشخدمت است.
● آلبانی
زن را با دروغ و سگ را با استخوان راضی کن.
● آرژانتین
▪ زن بد و زن خوب هر دو به شلاق احتیاج دارند.
▪ زن چون پیاز سفید و زیباست، اما وقتی آنرا بشکافی نه مغز دارد و نه قلب و آنگاه فقط باید اشک فروریزی.
سه شنبه 26/2/1391 - 21:10
دانستنی های علمی

ضرب المثل هایی که فقط ایرانی ها در زبان انگلیسی به کار می برن
اگر خارج از ایران باشید، با جملاتی این چنینی برخورد کردید، بدونید طرف مقابل ایرونیه
▪ He looks at me Left Left!
چپ چپ نگاه میکنه!
▪ I die for your height and top!
قربونه قد وبالات!
▪ Ate my head!
سرمو خورد!
▪ He has grown a tail!
دم در آورده!
▪ On my eyes!
به روی چشمم!
▪ Light up my homework!
تکلیف منو روشن کن!
▪ Don;t hit yourself into left Ali Street!
خودت رو به کوچه علی چپ نزن!
▪ To my death?!
مرگ من؟!
▪ I ate the ground and my father came out!
خوردم زمین، پدرم در اومد!
▪ Take away the person that washes your dead body!
مرده شورتو رو ببرن!
▪ Pull your carpet out of the water!
گلیمتو رو از آب بکش!
▪ I;ll hit you so hard that electricity will pop out of your eyes!
انقدر سفت بزنمت که برق از چشمات بپره!
▪ His/Her donkey passed over the bridge!
خرش از پل گذشته!
▪ What kind of dirt should I put on my head?!
چه خاکی به سرم بریزم؟!
▪ The neighbors chicken is a goose!
مرغ همسایه غازه!
▪ Marriage is an uncut watermelon!
ازدواج هندونه ای نبریده است!
▪ Happiness has been hitting you under the belly!
خوشی زده زیر دلت!
▪ Don;t drop worms!
کرم نریز

رنگین کمان
سه شنبه 26/2/1391 - 21:9
تاریخ

حکم حکم نادر و مرگ مفاجات
عبارت مثلی بالا در موارد صدور احکام صد در صد لازم الاجرا به کار می رود تا مجریان و محصلان امور بدانند که تخطی و تساهل در اجرای چنین امر و فرمان مجازاتی بس شدید و هولناک دارد و سهل انگاری و چشمپوشی در این مقام و موقعیت ، مسموع و مقبول نخواهد بود زیرا حکم حکم نادر و مرگ مفاجات است .
اکنون ببینیم این نادر کیست و احکام و فرامینش تا چه اندازه هول انگیز بوده که به صورت ضرب المثل درآمده است .
این نادر همان نادر قلی و طهماسبقلی سابق و نادرشاه لاحق سرسلسله پادشاهان بدفرجام افشار در قرن دوازدهم هجری است که از نظر نبوغ نظامی و سرعت عمل در امور لشکرکشی و غافلگیری به لقب ناپلئون شرق ملقب گردیده است .
نادر دوران ضعف و فترت سلسله صفویه که افغان ها به سرکردگی محمود افغان و سپس اشرف افغان در سلطه هفت ساله خود خاک شرق و جنوب و مرکز ایران را به توبره کشیده و ترکان عثمانی گرجستان و ارمنستان و قسمتی از داغستان و شیروان و قسمت اعظم عراق و تمامی کردستان و همدان و کرمانشاهان را در تصرف داشته اند زمام امورکشور را در دست گرفت و با تاکتیکهای دقیق و حملات و هجومهای برق آسا همه را بر جای خود نشانید و در سرزمین زرخیز هندوستان تا دهلی نیز پیش رفت و پس از تاجبخشی با صدها میلیون تومان غنایم نفیسه از سیم و زر و احجار کریمه من جمله دو قطعه الماس مشهور دریای نور و کوه نور به ایران بازگشت و ملت ایران را به شکرانه این توفیق برای مدت سه سال از پرداخت مالیات معاف گردانید .
تا اینجای قضیه روشن است و بحثی بر آن نیست زیرا نادرشاه در اوایل زمامداری خود علاوه بر لشکرکشیها و محاربات بی امان دست به اصلاحات اساسی و رفع بی نظمیها زده بود . به درددل مردم می رسید ، به شکایات از حکام و روسای شهری و قضات رسیدگی می کرد و حتی برای آنکه علاقه و محبت مردم را نسبت به خود بیشتر جلب کند روزهایی را که فراغت داشت تمام ساعات را به دور شهر می گشت و :
« از وحدت تجار گرفته تا تزیین شهر یا تسکین خانواده های فقیر و ورشکست شده پرس و جو می کرد و... از اول قدغن کرد که هیچ یک از ایالات به هیچ وجه ورودش را جشن نگیرند .» و مخارج بیهوده بر عهده مردم نگذارند و آنها را درمانده نکنند . نادرشاه بدون شک سردار بزرگی بود و اقدامات مشعشعانه و اصلاح طلبانه او راهی به جایی می برد و وی را در ردیف شخصیتهای نامدار تاریخ قرار می دهد .
اما تبهکاریها و فجایع و جنایاتی که از سال ۱۱۵۴ هجری به بعد یعنی از تاریخ تیر خوردن در جنگل سواد کوه مازندران تا پایان شش سال اخیر سلطنتش مرتکب گردیده به قدری هول انگیز است که جداً روی چنگیز و آتیلا را سفید کرده اهل تحقیق را در دوراهی عجیبی قرار داده است تا جایی که میرزا مهدیخان منشی صدراعظم نادر و صاحب دو کتاب پرطمطراق دوره نادره و جهانگشای نادری در تعریف و توصیف اختصاری جنایات و احکام بی رحمانه او می گوید :
« تا کسی زنجیر احتساب او را نبیند عدل نوشیروان را نداند که چیست .» آن مثل لری در اینجا صدق می کند که گفته اند : ببین چقدر شور بود که خان هم فهمید ! باری ، نادرشاه پس از فتح هندوستان و با وجود آن همه غنایم و جواهر نفیسی که با خود آورده در حصن حصین کلات نادری انباشته بود مع هذا حرص و ولع و خست و لثامت عجیبی بر مزاجش مستولی شده مال و ثروت را جز برای خودش نمی خواست و در موارد دیگر به قول کشیش بازن صاحب کتاب نامه های طبیب نادرشاه معتقد بود که :
« در مملکت من برای هر پنج خانواده یک دیگ کافی است !» نادرشاه قبل از هر کاری مالیات سه ساله را به شکرانه فتح هندوستان بخشیده بود به عنف و شکنجه از رعایای بیچاره ستانده آنچه جواهر در خانه مردم بود به بهانه اینکه در دهلی دزدیده شد ! به زور از آنها گرفت و به کلات فرستاد .
از مخترعات محاسبات نادرشاه در اواخر سلطنتش این بود که در موقع رسیدگی به حساب مامورین و محصلین ، رقم الف را که معادل پنج هزار تومان ایران بود واحد وصول قرار می داد و به رقمی کمتر از الف زبان نمی گشود و « از عمالی که به پای میز محاکمه حساب می آورد ، ده الف و بیست الف مطالبه می کرد و اگر آن جماعت وجهی در حساب نداشتند ایشان را به چوب می بست ، گوش و بینی می برید تا از راه اضطرار به نام خود هر چه را پادشاه بی رحم خواسته بنویسند و قبض بدهند . « سپس به فرمان نادر جماعت مزبور را به عنوان معرفی اعوان و دستیاران چوب می زدند و آن گروه بخت برگشته از ترس جان هر که را می شناختند یا دیده یا اسمشان را از کسی شنیده بودند نام می بردند و ماموران غلاظ و شداد نادری به دستگیری ایشان روانه می شدند و اسم هرکس که نامی از او برده شده یا دیگری به خطا ، یا به غرض او را همدست قلمداد کرده بود چندین الف حواله صادر می گردید و عمال شاهی به وصول آن می رفتند و حکم حکم نادر است را به رخ می کشیدند .
بدیهی است هر که قدرت آن را نداشت در زیر شکنجه جان می سپرد و حواله به ورثه او ، و در صورت ناداری و بی چیزی ورثه به همسایه ، و از همسایه به محله ، و از محله به شهرها و ولایات منتقل و وجه آن به سختی مطالبه می شد تا حکم نادر بلااثر و حواله او لاوصول نمانده باشد ». در کتب تاریخی آمده ، موقعی که نادرشاه از اصفهان به کرمان می رفت دویست نفر از ماموران و محصلان مالیاتی فارس را که در پرداخت مال دیوانی تعلل کرده بودند کور کرده هفتاد و دو تن از آنها را به نسقچی باشی سپرده بود که پس از صدور حکم و فرمان از سرهایشان مناره بسازد ، ولی چون اکثر از این جماعت فرار کرده بودند نسقچی باشی از ترس نادر هر که را در مسیر راه می یافت بدون هیچ علت و پرسش در جمع آن بی گناهان داخل می کرد تا شماره و تعداد مقرر ۷۲ تن کمتر نشده کله مناره ناقص نماند و نادرشاه او را به جای آنان نگیرد .
خاندانقلی بیک نایب الحکومه کرمان را که به سیورسات مفصل تا بلوک انار پیشواز آمده بود بدون هیچ گونه بهانه به دست نسقچی باشی سپرد و فرمان داد بر دیوار باغی نزدیک سراپرده شاهی سوراخ تنگی تعبیه کردند و آن گاه سر خاندانقلی بیک را از آن سوراخ بیرون آورده طناب محکمی برآن بستند و سر دیگر طناب را بر دو گاو زورمند و قوی هیکل بسته گاوها که با نوک درفش از پیش رانده می شدند با تلاشهای خارق العاده طناب را می کشیدند و نتیجتاً سر خاندانقلی بیک بیچاره با بیشتر اعصاب و عروق آن کنده شد و قبل از آنکه بمیرد به مقدار هزار مرگ عذاب و شکنجه کشید .
شب نهم ربیع الاول سال ۱۱۶۰ هجری که از کرمان به طرف خراسان حرکت کرد فرمان داد دوهزار و سیصد نفر از متمولین شهر و بلوک را سیاهه کرده برای اخذ تنخواه شکنجه کنند که از آن جمله مبلغی به اسم خواجه شفیع بردسیری نوشته بودند که هرچه نقد و جنس بود از او و منسوبانش گرفتند و هنوز کلی باقی بود .
بیچاره دیگر چیزی در بساط نداشت که بپردازد . اتفاقاً در آن موقع چند نفر تاجر ماوراء النهری در کرمان بودند که اگر کسی پسر یا دختر مقبولی داشت و اضطراراً حاضر به فروش می شد آنها را می خریدند و در عوض آن پول می دادند . خواجه محمد شفیع بردسیری برای تامین کسری تنخواهی که برعهده اش نوشته بودند لابد و ناچار دو دختر معصومش را چادر کرده به همراه عمله سیاست به منزل ترکمان ماوراء النهری برد شاید بخرد و نیمه جانی که از او باقی مانده از این شکنجه و عذاب جانکاه خلاص شود تاجر ترکمان آن دو دختر را که لابد مقبول و زیبا نبودند نپسندید و گفت :« نمی خواهم » ماموری که همراه بود رو به خواجه کرد و گفت :« خواجه محمد شفیع ، تاجر ترکمان نپسندید ، فکر پول کن که حکم حکم نادر است .» خواجه بیچاره دست به آسمان بلند کرد و گفت :« خدایا ، تاجر ترکمان نپسندید تو هم مپسند ...»!!
از عجایب و شگفتیهای روزگار آنکه همان شب چند نفر از تفگچیان کرمانی که در اردوی نادر در فتح آباد خبوشان قوچان بودند خبر آوردند که نادرشاه در شامگاه دوم جمادی الثانی سال ۱۱۶۰ هجری دو ساعت پس از نیمه شب در حالی که در خیمه و بستر خواب با محبوبه عزیزش شوقی آرمیده بود به دست چند تن از امرای افشار و قاجار کشته شد و سری که بر همه سرها سروری داشت از تن جدا گردیده در یک لحظه خط بطلانی به تمام جنگها و جدالها و سعی و کوششها کشیده شده است . شاعری در آن باب گفت :
سر شب قتل و تاراج داشت
سحر گه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه نادر بجا ماند و نه نادری
به گفته آقای احمد سهیلی این دو بیتی از محمد علی فردوسی ثانی صاحب شاهنامه نادری است .
سه شنبه 26/2/1391 - 21:6
دانستنی های علمی
تربیت از زبان حیوانات
تهرانیان قدیم برای تربیت فرزندان شان، شیوه های خاصی را به کار می بردند؛ یکی از روش ها آن بود که از زبان حیوانات سخنانی پندآموز را به فرزندان شان یادآوری می کردند تا آنها در ابتدای زندگی نیکی و ایمان به خدا را پیشه خود کنند که اشاره به آنها خالی از لطف نیست.
به نقل از خروس؛ کسی که خدا را شناخت، خدا از او غافل نمی شود.
مرغ؛ روزی افراد به زیرکی و تلاش نیست بلکه با توکل به خداست،
جغد؛ راحتی در دوری از مردم است.
کلاغ؛ لذت در روزی حلال است. قمری؛ خوشا به حال کسی که زبانش خوش باشد،
گنجشک؛ خدایا مرا حفظ کن از عملی که تو را به خشم می آورد.
شیر؛ هیبت و بزرگی به زور نیست به کارهای شایسته و بلندی همت است.
گاو؛ کمترین زیانی که گناه دارد، آن است که آبرو و قوای بدن را به نقص درمی آورد.
گرگ؛ چیزی را که خدا حفظ کند، کسی نمی تواند آن را بگیرد. شغال؛ عذاب دردناک بر کسانی وارد می شود که بر گناه اصرار داشته باشند.
سگ؛ بیچاره آن کسی است که خوب را از بد تشخیص ندهد.
خرگوش؛ اگر حرص نورزید، صید نمی شوید.
روباه؛ دنیا خانه فریب است و کسی که علاقه مند به اقامت در این دنیا باشد، بیشتر فریب می خورد.
آهو؛ نجات و سلامت در فرار از اهل ظلم و فساد است.
کرگدن؛ خداوند ما را از هلاکت نگه می دارد چرا که خود قادر به حفظ لحظه ای بر خویشتن نیستیم.
پلنگ؛ خدا کسی را که عزیز کند، دیگر ذلیل نمی کند و هر کسی را ذلیل کند، کسی نمی تواند وی را به عزت برساند.
مار؛ بدبخت آن کسی که توقع نیکی از کارهای بد داشته باشد.
عقرب؛ چه وحشتناک است مردن در حسرت. اسب؛ بی نیاز است آنکه مزد خود را در مقابل کار خیری قرار دهد.
کبک؛ چه سعادتمند کسی که مردم به او محبت داشته باشند؛ با این زبان ها بود که به تعلیم فرزندان در آن ایام می پرداختند.
سه شنبه 26/2/1391 - 21:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته