• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1233
تعداد نظرات : 369
زمان آخرین مطلب : 4552روز قبل
دانستنی های علمی

8: هرچه خدا بخواهد
در میان بنى اسرائیل، خانواده اى چادرنشین در بیابان زندگى مى كردند و زندگى آنها به دامدارى و با كمال سادگى و صحرانشینى مى گذشت. آنها علاوه بر تعدادى گوسفند، یك خروس، یك الاغ و یك سگ داشتند خروس آنها را براى نماز بیدار مى كرد، و با الاغ، وسائل زندگى خود را حمل مى كردند و به وسیله آن براى خود از راه دور آب مى آوردند، و سگ نیز در آن بیابان، به خصوص در شب، نگهبان آنها از درندگان بود.
اتفاقا روباهى آمد و خروس آنها را خورد، افراد آن خانواده، محزون و ناراحت شدند، ولى مرد آنها كه شخص صالحى بود مى گفت: خیر است انشاء الله.
پس از چند روزى، سگ آنها مرد، باز آنها ناراحت شدند، ولى مرد خانواده گفت: خیر است، طولى نكشید كه گرگى به الاغ آنها حمله كرد و آن را درید و از بین برد، باز مرد آن خانواده گفت: خیر است.
در همین ایام، روزى صبح از خواب بیدار شدند و دیدند همه چادرنشین ها اطراف مورد دستبرد و غارت دشمن واقع شده و همه اموال آنها به غارت رفته و خود آنها نیز به عنوان برده به اسارت دشمن درآمده اند، و در آن بیابان تنها آنها سالم باقى مانده اند.
مرد صالح گفت: رازى كه ما باقى مانده ایم این بوده كه چادرنشینهاى دیگر داراى سگ و خروس و الاغ بوده اند، و به خاطر سر و صداى آنها شناخته شده اند و به اسارت دشمن در آمده اند.
ولى ما چون سگ و خروس و الاغ نداشتیم، شناخته نشدیم، پس خیر ما در هلاكت سگ و خروس و الاغ مان بوده است كه سالم مانده ایم.
این نتیجه كسى است كه همه چیزش را به خدا واگذار مى كند.

داستان های خدا تألیف : میر خلف زاده

سه شنبه 9/6/1389 - 11:53
دانستنی های علمی

7: او هیچ گونه تشبیهى ندارد
در عصر خلافت ابوبكر بود، گروهى از مسیحیان به سرپرستى اسقف و عالم بلند پایه خود به مدینه آمدند، جویاى خلیفه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شدند، مردم ابوبكر را معرفى كردند، آنها نزد ابوبكر رفته و سؤالاتى مطرح نمودند، ابوبكر براى گرفتن پاسخ صحیح، آنها را به محضر امام على (علیه السلام) فرستاد، آنها نزد امام آمدند در میان سؤالات خود یكى از سؤالاتشان این بود: خدا در كجا است؟
امام (علیه السلام) آتشى افروخت و سپس از آنها پرسید، روى آن حساب مى شود پشت و رو ندارد.
امام (علیه السلام) فرمود: وقتى براى آتش كه مصنوع خدا است، روى خاصى نیست آفریدگار آن كه هیچ گونه شبیهى ندارد، بالاتر از آن است كه پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آن خداست به هر سو رو كنى، همان سو روى خداست و چیزى بر او پوشیده نیست.

داستان های خدا:تألیف میر خلف زاده

سه شنبه 9/6/1389 - 11:51
دانستنی های علمی

6: اگر كمكم نكنى گناه مى كنم
خداوند به حضرت داوود (علیه السلام) وحى كرد، نزد دانیال پیغمبر برو و به او بگو ((تو یك بار گناه كردى یعنى ترك اولى كردى)) تو را آمرزیدم، باز دوم گناه كردى، باز آمرزیدم، بار سوم گناه كردى، باز آمرزیدم و اگر براى بار چهارم گناه كنى، دیگر تو را نمى آمرزم.
حضرت داوود (علیه السلام) نزد دانیال رفت و سخن خدا را به او اطلاع داد. دانیال به داوود (علیه السلام) عرض كرد: اى پیامبر خدا، تو ماءموریت خود را ابلاغ نمودى.
هنگامى كه نیمه هاى شب شد، دانیال به مناجات و راز و نیاز با خدا پرداخت و عرض كرد:
پروردگارا، پیامبر تو داوود (علیه السلام) سخن تو را به من ابلاغ نمود كه اگر بار چهارم گناه كنم، مرا نمى آمرزى ((به عزتت قسم اگر تو مرا نگاه ندارى - و كمك نكنى - همانا تو را نافرمانى كنم و سپس نیز نافرمانى كنم و با هم نافرمانى كنم.))
کتاب داستان های خدا تألیف :میر خلف زاده

سه شنبه 9/6/1389 - 11:49
دانستنی های علمی

5: 70 سال كافر است و ما به او روزى مى دهیم
حضرت ابراهیم (علیه السلام) مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى یك نفر مجوسى در مسیر راه خود، به خانه ابراهیم آمد تا مهمان او شود. ابراهیم به او فرمود: اگر تو قبول اسلام كنى ((یعنى دین حنیف مرا بپذیرى)) تو را مى پذیرم وگرنه تو را مهمان نخواهم كرد، مجوسى از آنجا رفت.
خداوند به ابراهیم (علیه السلام) وحى كرد: اى ابراهیم تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نكنى حق ندارى مهمان من شوى، و از غذاى من بخورى، در حالى كه هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهیم، اگر تو یك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟
ابراهیم (علیه السلام) از كرده خود پشیمان شد و به دنبال مجوسى حركت كرد و پس از جستجو، او را یافت و با كمال احترام او را مهمان خود نمود.
مجوسى راز جریان را از ابراهیم پرسید، ابراهیم (علیه السلام) موضوع وحى خدا را براى او بازگو كرد.
مجوسى گفت: آیا براستى خداوند به من این گونه لطف مى نماید؟ حال كه چنین است اسلام را به من عرضه كن تا آن را بپذیرم، او به این ترتیب قبول اسلام كرد.

برگرفته از کتاب داستان های خدا تألیف:قاسم میر خلف زاده

 

سه شنبه 9/6/1389 - 11:44
دعا و زیارت

4: كبوتران كعبه
روزى امام سجاد (علیه السلام) به اصحاب خود فرمودند: آیا مى دانید سبب بودن كبوتران در كعبه چیست؟
گفتند: نه یابن رسول الله شما بفرمائید. حضرت علت را فرمود: در زمان قدیم مردى بود كه خانه اى داشت و در میان آن خانه درخت نخلى بود و كبوترى در شكاف آن آشیانه كرده، پس هر وقت جوجه مى گذارد آن مرد بالاى نخل مى رفت و جوجه هاى آن را مى گرفت و مى كشت.
مدتى بر این منوال گذشت، پس آن كبوتر از دست آن مرد به خدا شكایت كرد، به آن كبوتر گفته شد این مرتبه كه مى آید جوجه هاى تو را بردارد از درخت مى افتد و مى میرد.
بار دیگر كه كبوتر جوجه گذارده بود یك روز دید آن مرد بالاى درخت رفت كبوتر ایستاد ببیند چه مى شود، وقتى آن مرد بالاى درخت رفت صداى سائل و محتاجى از در خانه بلند شد پائین آمد و به او چیزى داد و برگشت بالاى درخت و جوجه هاى كبوتر را برداشت و كشت و به او آسیبى نرسید.
كبوتر به خدا نالید و گفت: خدایا پس وعده اى كه به من داده بودى چه شد؟ به او گفته شد، كه این مرد جان خود را به واسطه آن صدقه اى كه داد خرید و بلا از او دفع شد؛ اما ما به همین زودى نسل تو را زیاد مى كنیم و جائى تو را مسكن مى دهیم كه هیچ كس نتواند تا روز قیامت آزارى برساند.
خداوند آنها را در خانه كعبه منزل داد و در امن و امان قرار داد و كسى نتوانست آنها را صید و شكار كند.

دوشنبه 8/6/1389 - 12:38
دعا و زیارت
3: از حال من با خبر است
وقتى كه نمرود حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گریه در آمدند، جبرئیل عرض كرد خدایا! در روى زمین یك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و یارى مى كنم، ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به یارى او بشتابیم، از طرف حضرت حق خطاب شد بروید، اگر اذن داد او را یارى كنید.
ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند عرض كردند:
اى ابراهیم اجازه بده تو را نجات دهیم و دشمنان تو را هلاك كنیم، حضرت ابراهیم اجازه نداد.
جبرئیل آمد عرض كرد: اى ابراهیم آیا حاجتى دارى.
حضرت ابراهیم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم.
جبرئیل گفت: به آن كس كه دارى بگو.
حضرت ابراهیم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى.
ما كار خود بیار گرامى گذاردیم گر زنده سازد بكشد راءى راءى اوست
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست از حضرت كریم تمنا چه حاجت است

فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نیست افوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد خطاب شد اى آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو.

دوشنبه 8/6/1389 - 12:35
دانستنی های علمی

2: گفتگوى ماهى و سلیمان
مى نویسند: روزى یكى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض ‍ كرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان كن، سلیمان امر كرد آذوقه یك ماه لشكرش را لب دریا جمع كردند تا آنكه مثل كوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سلیمان تعجب كرد، فرمود:
آیا مثل تو دیگر جانورى در دریا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر كسى كه روى حقیقت توكل بر خدا پیدا كرد، خداوند از جایى كه گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى كند.

يکشنبه 7/6/1389 - 12:41
دانستنی های علمی

1: مرغ در دهان آن مرد آب ریخت
مى نویسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صید و شكار كنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یك مرتبه دیدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و دیدند پشت كوه مردى را به چهار میخ كشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز كرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟
گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزى دو مرتبه به همین حالت مى آید، چیزى براى من مى آورد و مرا سیر مى كند و مى رود، پادشاه متنبه شد و ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، از دنیا رفت.

يکشنبه 7/6/1389 - 12:39
دعا و زیارت
 



راستی چگونه می توان دستاورد نهایی آفرینش، ثمره تمام و كامل هستی و خلاصه انوار و تجلیات و جودی خداوند را در قالب ناقص الفاظ و واژه ها جای داد؟

ابر انسانی كه خالق هستی در حق او فرمود ( لولاك لما خلقت الأفلاك ) اگر تو نبودی هر آینه افلاك را نمی آفریدم. كسی كه تا « قاب قوسین او أدنی » به خداوند نزدیك شد و مكانتی یافت كه هرگز جبرئیل امین كه ملك مقرب و واسطه وحی الهی بود  بدان مكانت راه نیافت و با صراحت به او عرض كرد: «اگر یك موی بالاتر روم به نور تجلی بسوزد پرم.»

توصیف انسان كامل نخستین و كسی كه خود فرمود: «ای علی(ع) جز خدای و تو، كسی را یارای شناختن من نیست، چگونه ممكن خواهد بود.»

پس بهتر است كه لب فروبندیم و سخن كوتاه كنیم و تنها از دریچه روایات و اخباری كه حكایت گر متن سیره و سنت پیامبر اعظم(ص) است اخلاق عظیم او را (إنك لعلی خلق عظیم) به نظاره بنشینیم و رفتار و اخلاق شیرین پیامبر بزرگ اسلام كه اسوه و الگوی زندگی پارسایان است (و لكم فی رسول الله اسوه حسنه) فرا راه زندگی خویش سازیم و از او پیروی كنیم. در این سلسله گفتار جمله هایی كوتاه در منش و روش زندگی آفرین پیامبر خدا حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) بیان می شود كه خواندن آن به خصوص برای نسل جوان، الهام بخش زیستی خداپسندانه و سعادتمندانه خواهد بود.

 

مظهر جمال

قبل از بیان ویژگی های اخلاقی و رفتاری خورشید نبوت, اندکی به توصیف ظاهری مظهر جمال خداوندی بنشینیم: در این باره آورده اند که پیشانی مبارك پیامبر گرامی اسلام بلند بود. مویش نه لخت بود و نه در هم پیچیده. محاسنش نیز انبوه بود، اما بلند نبود. ابروانش به هم پیوسته بودند، اما باریك و كشیده با مژه هایی بلند و انبوه. چشمانش درشت و سیاه بود. گونه هایش برجسته بود ، ولی متعادل، نه كم گوشت بود و نه پرگوشت. بینی اش كشیده و باریك بود. دندان های پیشین او به گونه ای متناسب از یكدیگر فاصله داشتند و از سپیدی می درخشید. چهره اش گرد، سپید، اما نمكین بود و زیر لب پایین اش خال داشت.

 پیامبر اسلام خوش چهره ترین پیامبران الهی بود. گردنش نه بلند بود و نه كوتاه، زیبا بود و به سان نقره می درخشید. اعضای بدن مباركش محكم، استخوان بندی اش درشت بود و اندامی معتدل داشت، نه كوناه قد بود و نه بلند.

شانه ها یش همچون مردان شجاع پهن بود و دوسر شانه اش موی داشت.

برگرفته از سایت پرسمان
جمعه 5/6/1389 - 15:21
دعا و زیارت

 



هیچ باغبانی را سرزنش نمی كنند كه چرا دور باغ خود حصار و پرچین كشیده است، چون باغ بی دیوار، از آسیب مصون نیست و میوه و محصولی برای باغبان نمی ماند.
هیچ كس هم با نام و بهانه «آزادی» دیوار خانه خود را بر نمی دارد و شبها در حیاطش را باز نمی گذارد، چون خطر رخنه دزد، جدی است.
هیچ صاحب گنج و گوهری هم، جواهرات خود را بدون حفاظ، در معرض دید رهگذران نمی گذارد تا بدرخشد، جلوه كند و چشم و دل برباید، چون خود جواهر ربوده می شود.
هر چیز كه قیمتی تر باشد، درصد مراقبت از آن بالاتر می رود.
هر چه كه نفیس تر باشد، بیم ربودن و غارت بیشتر است و مواظبت لازمتر.
مگر نه اینكه آثار نفیس خطی را در موزه ها و ویترینها می گذارند، تا با لمس دستهای این و آن، خراب نشود و از ارزش نیفتد؟!
اینها همه، فرمان عقل است و اقتضای تجربه.
اگر در شیشه عطر را باز بگذاری، عطرش می پرد.
اگر رشته مروارید را در كمد و صندوق نگذاری و در آن را نبندی، گم می شود.
اگر در مقابل پنجره خانه ات، توری نزنی، از نیش پشه ها و مزاحمت مگسها در امان نخواهی بود.
وقتی راه ورود پشه ها را می بندی، خود را «مصون» ساخته ای، نه «محدود» و زندانی.
وقتی در خانه را می بندی، یا پشت پنجره اتاقت پرده می آویزی، خانه خود را از ورود بیگانه و نگاههای مزاحم در پناه قرار داده ای، نه كه خود را در قید و بند و حصار افكنده باشی.
این را هم عقل و تجربه ات فرمان می دهد.
قرآن هم می گوید: زنان خودآرایی و خودنمایی و عشوه گری نكنند، تا مورد آزار بیماردلان قرار نگیرند. (ر.ك: «فَلا تَخضَعنَ بِالقَولِ فَیَطمَعَ الّذی فی قلبهِ مرضٌ» (احزاب، آیه 32 و 33 ؛ نیز نور آیه 30 و 31)
اگر برای ایمنی از خطرها و آسودگی از مزاحمان، خود را بپوشانیم، نه كسی ایراد می گیرد، و نه اگر هم ایراد بگیرد، اعتنا می كنی چرا كه سخنش را بی منطق و ناآگاهانه می دانی و می بینی.
اینكه: «دل باید پاك باشد»، بهانه ای برای گریز جاهلانه از همین مصونیت است و آویختن به شاخه «لاقیدی»، وگرنه از دل پاك هم نباید جز نگاه و رفتار پاك برخیزد.
ظاهر، آیینه باطن است و ... «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».
زن، به خاطر ارزش و كرامتی كه دارد، باید محفوظ بماند و خود را حراج نكند و در بازار سوداگران شهوت خود را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند، نفروشد.
زن به خاطر لطافتی كه دارد، نباید در دست های خشن كامجویان دیوسیرت، كه نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند، پژمرده شود و پس از آنكه گل عصمتش را چیدند او را دور اندازند یا زیر پایش له كنند.
زن به خاطر عصمتی كه دارد و میراث دارِ پاكی مریم است، نباید بازیچه هوس و آلوده به ویروس گناه شود.
گوهر عفاف و پاكی، كم ارزش تر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست.
دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوانند.
سادگی و خامی است كه كسی خود را در معرض دید و تماشای نگاه های مسموم و چشم های ناپاك قرار دهد و به دلبری و جلوه گری بپردازد و خیال كند بیماردلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نیم اندازد و از زهر نگاه ها و نیش پشه های شهوت در امان می ماند.
هر شاخه كه از باغ برون آرد سر در میوه آن طمع كند راهگذر
بعضی از «نگاه»ها، ویروس «گناه» منتشر می كنند و بعضی از چهره ها حشره مزاحمت جمع می كنند.
تاریخچه اندلس و شكست مسلمانان و سقوط تمدن اسلامی در اسپانیا، مگر جز به خاطر هجوم فساد غربی به كانون عفاف و تقوی مسلمانان بود؟!
خراب كردن همه دیوارها و برداشتن همه پرده ها و بازگذاشتن همه پنجره ها نشانه تیره اندیشی است، نه روشن فكری! علامت جاهلیت است، نه تمدن.
می گویی نه؟ به طومار كسانی نگاه كن كه پس از رسوایی و بی آبرویی با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش می زنند و بر جهالت خود لعنت می فرستند.
كسی كه از «جماعت رسوا» نگریزد «رسوای جماعت» می شود!
آنكه ایمان را به لقمه ای نان می فروشد،
آنكه یوسف زیبایی را با چند سكه قلب عوض می كند،
آنكه «كودك عفاف» را جلوی صدها گرگ گرسنه می برد و به تماشا می گذارد، روزی هم «پشت دیوار ندامت»، اشك حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت، در آخرت هم به آتش بی پروایی خود خواهد سوخت.
از اول كه جامه عفاف، سفید و شفاف است، نباید گذاشت چرك آبه گناه بر آن بپاشد.
از اول باید مواظب بود این كاسه چینی نشكند و این جام بلورین تَرَك برندارد.
از اول نباید به پای بیگانه، اجازه ورود به مزرعه نجابت داد، كه بوته های نورس عصمت را لگدمال كند.
ولی ... گریه بی حاصل است و بی ثمر، وقتی شاخه شكست و گل چیده شد!!
به نقل از كتاب «از همدلی تا همراهی»

برگرفته از سایت پرسمان
جمعه 5/6/1389 - 15:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته