• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5393روز قبل
دعا و زیارت

شیعه در چند خط


بیشتر علما و امامان اهل سنت، ایرانی بوده‌اند و نه تنها شیعه نبوده بلکه تعصّب شدیدی ضدّ شیعه و شیعیان ابراز داشته‌اند. کافی است بدانیم بزرگ‌ترین مفسّر آنها که زمخشری است ایرانی می‌باشد و بزرگ‌ترین محدثین آنها بخاری و مسلم، فارسی می‌باشند و ابوحنیفه ـ که اهل سنت او را امام اعظم می‌نامند ـ فارسی است.



در سال‌های اخیر، به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، گفت‌وگوهای زیادی دربارة شیعیان مطرح می‌شود، هم‌اکنون تبلیغات غربی و وسایل ارتباط جهانی، مشخصاً شیعیان ایران را هدف قرار داده‌اند و آنان را گاهی دیوانگان خدا و گاهی تروریست معرفی می‌کنند و همین صفت نیز به شیعیان لبنان سرایت کرد، زیرا منافع آمریکا و غرب را در بیروت مورد هجوم قرار داده، معدوم ساختند و بدین‌سان آنان را افراطی توصیف نمودند. سپس این اوصاف را بر تمام شیعیان جهان، عمومیّت دادند. بلکه حتی به گروه‌ها و نهضت‌های اسلامی در تمام نقاط دنیا، همین صفت‌ها بخشیدند هرچند بیشتر آنان سنی هستند و هیچ ارتباطی با شیعیان ندارند.

ما هیچ اهمیتی به رسانه‌های غربی و دشمنان اسلام و آنچه در تحلیل‌های خود از اوهام و دروغ‌ها می‌نویسند نمی‌دهیم زیرا هر دشمنی ممکن است، دوست شود مگر دشمنان در دین، ولی آنچه مایة تأسّف می‌گردد سخنان برخی مسلمانان دربارة شیعیان است، که بدون استناد به دلیل و برهان روشنی و بدون تحلیل و بررسی، سخنان دیگران را بازگو می‌کنند.

به هر حال گذشته از اینکه در کتابمان «الشیعه هم اهل السنـة»1 تعریفی حقیقی از این گروه ارائه داده‌ایم، لازم است گوشه‌ای از سخنان خدا و رسولش را دربارة شیعیان یادآور شویم، سپس گوش فرا دهیم به سخنان علما و اندیشمندان مخالف و موافق.

شیعه در قرآن کریم

خدای سبحان می‌فرماید: «إنّ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات أولئک هم خیر البریّة؛2 آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، همانا آنان بهترین مردم هستند».

جلال‌الدّین سیوطی (دانشمند بزرگ اهل سنّت) در تفسیر معروفش به نام «الدر المنثور فی التفسیر بالامأثور»، در تفسیر این آیه، چنین می‌نویسد:

«ابوهریره گوید: آیا از مقام و منزلت فرشتگان نزد خداوند تعجب می‌کنید؟ به آن کسی که جانم در دست او است سوگند، به تحقیق مقام بندة مؤمن نزد خداوند در روز قیامت، بالاتر از مقام فرشته است اگر می‌خواهید بخوانید:

«انّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات أولئک هم خیر البریّه».

عایشه گوید: به رسول خدا(ص) عرض کردم: گرامی‌ترین بندگان نزد خداوند چه کسانی هستند؟ فرمود:

ای عایشه! آیا نمی‌خوانی این آیه را:
«ان الّذین آمنوا و عملوا الصالحات أولئک هم خیر البریّه».
جابر بن عبدالله گوید: نزد رسول خدا(ص) بودیم، علی وارد شد. سپس رسول خدا(ص) فرمود:
«به همان کسی که جانم در دست اوست سوگند، این و شیعه‌اش، به تحقیق رستگاران‌اند در روز قیامت».

و این آیه نازل شد:
«ان الّذین آمنوا و عملوا الصالحات أولئک هم خیر البریّه».
پس از آن هرگاه اصحاب پیامبر(ص) علی را می‌دیدند که می‌آید، می‌گفتند: «خیر البریه آمد».3
ابوسعید گوید: علی، خیر البریّه و بهترین مردم است.4

ابن عباس گوید: وقتی این آیه نازل شد، رسول خدا(ص) به علی فرمود: «هان! تو و شیعیانت در روز قیامت از خداوند راضی و خداوند از شما خشنود است».5

علی گوید: رسول خدا به من فرمود: «آیا نشنیدی سخن خدای را که می‌فرماید: «ان الّذین آمنوا و عملوا الصالحات، أولئک هم خیر البریّه»، تو و شیعیانت هستید، قرار ما کنار حوض کوثر، آنجا که همة امت‌ها برای حساب و کتاب می‌آیند، تو و شیعیانت زیباچهره و گرامی وارد می‌شوید».6

علمای اهل سنت که این تفسیر را ذکر کرده‌اند بسیارند، برای نمونه، علاوه بر جلال‌الدّین سیوطی، طبری در تفسیرش، حاکم حسکانی در شواهد التنزیلش، شوکانی در فتح القدیرش، آلوسی در روح المعانیش و مناوی در کنوز الحقائقش را یادآور می‌شویم.
و همچنین خوارزمی در «مناقب»، ابن صباغ مالکی در «فصول المهمه»، ابن عساکر در «تاریخ دمشق»، شبلنجی در «نور الابصار»، ابن الجوزی در «تذکرةالخواص»، قندوزی حنفی در «ینابیع المودة»، هیثمی در «مجمع الزواید»، متّقی هندی در «کنزل العمال» و ابن حجر در «الصواعق المحرقـ[» نیز همین تفسیر را ذکر کرده‌اند.

با این دلیل محکم و متین، جایی نمی‌ماند که پژوهشگران قانع شوند به سخنان برخی تاریخ‌نگاران که معتقدند پیدایش شیعیان پس از شهادت امام حسین(ع) بوده است.


شیعه در سنت پیامبر

رسول خدا(ص) مکرّر دربارة «شیعه» سخن گفته و هر بار ثابت کرده است که پیروان علی رستگاران‌اند زیرا پیروی از حق کرده و یاری‌اش نمودند و از باطل دوری جسته و خوارش ساختند و همچنین ثابت کرده است که شیعیان علی، شیعیان پیامبرند. ما در اینجا بسنده می‌کنیم به حدیثی که ابن حجر در «الصواعق المحرقـ[» و دیگر علمای اهل سنت در کتاب‌هایشان نقل کرده‌اند.

رسول خدا(ص) به علی فرمود:
«آیا خشنود نیستی که تو و حسن و حسین همراه من در بهشت هستید و ذریّة ما پشت سرمان و زن‌هایمان پشت سر ذریّه‌ها و شیعیانمان به طرف راست و چپ ما قرار دارند».7

و چندین بار رسول خدا از علی و شیعیانش یاد برد و فرمود: «به خدایی که جانم در دست او است سوگند، این و شیعیانش روز قیامت رستگاران‌اند».8

و این طبیعی است که رسول خدا(ص) پیروان حق را یادآور شود و نشانه‌ای برای آنان معرفی کند که در تمام دوران‌ها شناخته شوند تا مسلمانان بتوانند از حقیقت پنهانی، پرده بردارند و از نزدیک‌ترین راه‌ها به آن راه یابند.

به خاطر همین تذکرهای مکرر رسول خدا(ص) بود که گروهی از بزرگان اصحاب، مشهور به تشیع و پیروی از علی بن ابی طالب، پس از وفات رسول خدا شدند، از جمله: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، حذیفه بن یمان و مقداد بن اسود، تا آنجا که واژة شیعه، لقب اینان شد، چنان‌که دکتر مصطفی شیبی در کتابش «الصلة بین التصوف و التشیع» و همچنین ابو حاتم در کتاب «الزینـ[» یادآور شده‌اند. ابوحاتم می‌گوید:

«کمترین اسمی که برای یک مذهب در اسلام پیدا شد، شیعه است و این لقب گروهی از اصحاب بود مانند ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، سلمان فارسی و مقداد بن اسود». و بدین‌سان اشتباه مستشرقین و برخی پژوهشگران مسلمان که از آنان تبعیت کردند، در اینکه پدیدة تشیع، یک پدیدة سیاسی بوده که اوضاع سیاسی، پس از شهادت امام حسین(ع)، آن را ایجاد کرده است، ثابت می‌شود.

و همچنین ثابت می‌شود نادانی دشمنانی که پدیدة تشیع را به ایرانیان وابسته می‌دانند، چرا که اینان از جهل و تعصب خود، پرده برداشتند.

چگونه پژوهشگران تفسیر می‌کنند، تشیع اصحاب به امام علی در زندگانی‌اش و اینکه کوفه مرکز شیعیان در جنگ جمل و جنگ صفین در آغاز اسلام بوده است؟

و چگونه این دشمنان مغرض تفسیر می‌کنند پیدایش دولت‌های شیعه را در کشورهای عربی در شمال آفریقا مانند مغرب (مراکش) و تونس و در مشرق مانند مصر و حلب، قبل از آنکه ایران، تشیع را بشناسد. زیرا دولت ادریسی‌ها در مغرب در قرن دوم هجری و دولت فاطمی‌ها در تونس در پایان قرن سوم هجری و دولت حمدانیان شیعه در حلب (سوریا) و در عراق در قرن چهارم هجری بوده است در حالی که دولت صفوی‌ها در ایران در قرن دهم هجری بوده است. پس اشتباه بزرگی است که برخی می‌خواهند آغاز تشیع را از ایرانیان بدانند.

و چنانکه در کتاب «آنگاه هدایت شدم» یادآور شده‌ام بیشتر علما و امامان اهل سنت، ایرانی بوده‌اند و نه تنها شیعه نبوده بلکه تعصّب شدیدی ضدّ شیعه و شیعیان ابراز داشته‌اند. کافی است بدانیم بزرگ‌ترین مفسّر آنها که زمخشری است ایرانی می‌باشد و بزرگ‌ترین محدثین آنها بخاری و مسلم، فارسی می‌باشند و ابوحنیفه ـ که اهل سنت او را امام اعظم می‌نامند ـ فارسی است و امام نحوی‌ها (سیبویه) فارسی و امام متکلمین و اصل بن عطای ایرانی و امام لغت، فیروزآبادی (صاحب قاموس المحیط) فارسی و غزالی و رازی و ابن سینا و ابن رشد همه فارسی هستند و اینان همه از علما و پیشوایان اهل سنت‌اند.

پی نوشت‌ها در دفتر مجله موجود است.

محمد تیجانی سماوی
ماهنامه موعود شماره 94

چهارشنبه 21/12/1387 - 14:52
دعا و زیارت
یکى از امتیازات فوق العاده ((نهج البلاغه)) مساله جامعیت و تنوع عجیب و محتواى ژرف آن است و هر خواننده آگاهى در همان لحظات نخستین که با آن آشنا مى‏شود نمى‏تواند باور کند که چگونه یک انسان بتواند این همه گفتار نغز و سخنان شیرین و حساب شده و دقیق در موضوعات کاملا مختلف بلکه متضاد را گردآورى کند و مسلما این کار از غیر شخصیتى همچون امیر المومنین على بن ابى طالب علیه‏السلام که قلبش گنجینه اسرار الهى و روحش اقیانوس عظیم علم و دانش است، ساخته نیست همان کسى که مى‏فرماید:
علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب من العلم و تشعب لى من کل باب الف باب .
رسول خدا صلى الله علیه و آله هزار باب علم به من آموخت که از هر یک از آن درها برایم هزار در دیگر گشوده مى‏شود.
کنز العمال، جلد 6، ص 392 و 405.
 
در این بخش نیز به گواهى چند نفر از دانشمندان اشاره مى‏کنیم:
 
1 - سید رضى قدس سره گردآورنده نهج البلاغه گاهى در لابه لاى این کتاب شریف اشارات کوتاه و پر معنائى را در عظمت محتواى نهج البلاغه آورده است که بسیار قابل دقت و ملاحظه مى‏باشد از آن جمله است:
پس از ذکر خطبه (21):
... فان الغایه امامکم و ان وراه‏کم الساعه تحدوکم تخففوا تلحقوا فانما ینظر باولکم آخرکم ...
((رستاخیز در جلو شما است، و مرگ همچنان شما را مى‏راند، سبکبار شوید، تا به قافله برسید و بدانید شما در انتظار بازماندگان نگهداشته شده‏اید))
مى‏گوید: این سخن اگر بعد از کلام خدا و کلام رسول الله صلى الله علیه و آله با هر سخن دیگرى سنجیده شود از آن برترى خواهد داشت، و بر آن پیشى خواهد گرفت.
 نهج البلاغه، خطبه 21، ص 42، چاپ دارالثقلین - قم
 
2 - شارح معروف نهج البلاغه ((ابن ابى الحدید معتزلى)) در جلد 11 ص 153 مى‏گوید :
((من بسیار در شگفتم از مردى که در میدان جنگ چنان خطبه مى‏خواند که گواهى مى‏دهد طبیعتى همچون شیران دارد، سپس در همان میدان هنگامى تصمیم بر موعظه و پند و اندرز مى‏گیرد، چنان سخن مى‏گوید، که گوئى طبیعتى همچون راهبانى دارد که لباس مخصوص رهبانى را بر تن کرده و در دیرها زندگى مى‏کند، نه خون حیوانى را مى‏ریزد، و حتى از گوشت هیچ حیوانى نمى‏خورد،، گاه در چهره ((بسطام بن قیس)) و ((عتیبه بن حارث)) و ((عامر بن الطفیل)) (سه قهرمان معروف میدان نبرد در زمان جاهلیت که به آنها مثل زده مى‏شد) ظاهر مى‏شود، و گاه در چهره ((سقراط حکیم)) و ((یوحنا)) و ((مسیح بن مریم))، من سوگند مى‏خورم به همان کسى که تمام امتها به او سوگند یاد مى‏کنند، من این (خطبه الهاکم التکاثر) را از پنجاه سال قبل‏- نهج البلاغه، حطبه 221، ص 35، چاپ دارالثقلین ، قم-.  تاکنون بیش از هزار بار خوانده‏ام، و هر زمان که آن را خوانده‏ام ترس و وحشت و بیدارى عمیقى تمام وجود مرا در برگرفت و در قلب من اثر عمیقى گذاشت و لرزه بر اندامم انداخت. هر زمان در محتواى آن دقت کردم به یاد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم که من همان کسى هستم که امام در لابه لاى این خطبه توصیف مى‏کند.
چقدر واعظان و خطیبان و فصیحان در این زمینه سخن گفته‏اند و چقدر من در برابر سخنان آنها به طور مکرر قرار گرفته‏ام، اما در هیچ کدام از آنها تاثیرى را که این کلام در دل و حاکم مى‏گذارد، ندیده‏ام)).
و همچنین در ج 16 صفحه 146 مى‏گوید : ((سبحان الله! چه کسى این همه امتیازات گرانبها و ویژگیهاى شریف و ارزشمند را به این مرد نمونه (على علیه‏السلام) بخشیده؟!!! چگونه مى‏شود یکى از فرزندان عرب مکه که تنها در آن محیط زیسته و با هیچ یک از فلاسفه همنشین نبوده، در دقایق علوم الهیه و حکمت متعالیه، از افلاطون و ارسطو آگاهتر باشد، کسى که با بزرگان عرفان و اخلاق هرگز معاشر نبوده، در این باب برتر از سقراط باشد، کسى که در میان شجاعان پرورش یافته (چون اهل مکه صاحبان تجارت بودند نه جنگجو) با این حال شجاعترین فردى باشد که قدم بر روى زمین نهاده است ... .
آری ما نیز با اشاره به همین گفته صحیح این عالم و دانشمند بزرگ سنی میگوییم : بله این امتیازات گرانبها را همان کسی عطا فرموده است که به پسر عمویش رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ویژگیهای منحصر به فرد را اعطا نمود تا او را در میان انسانها اقامه کند و چراغ هدایت و سعادت را به دست او بسپرد . آری همان خدایی که پیامبر اسلام را به رسالت الهی برگزید همو علی بن ابیطالب را چنین فضیلتهای پر شماری بخشید و او را وصی و خلیفه رسولش قرار داد و او را ولی و حجت خود معرفی نمود .
 
براى اطلاع بیشتر مراجعه شود به :
* کتاب ((کشکول))، تالیف شیخ بهائى قدس سره (جلد 3، ص 397).
* کتاب ((عبقریه الشریف الرضى)) تالیف دکتر زکى مبارک (جلد 1، ص 396).
* کتاب ((العبقریات)) تالیف عباس محمود العاقد مصرى (جلد 2، ص 138 و ص 144 و 145).
* کتاب ((مصادر نهج البلاغه)) تالیف محمد امین نوارى (جلد 1، ص 90).
* کتاب ((اصول کافى)) تالیف ثقه الاسلام کلینى قدس سره (جلد 1، ص 136).
* کتاب ((البیان)) تالیف سید ابوالقاسم خوئى قدس سره (صفحه
 
برگرفته از کتاب آشنایی با نهج البلاغه امام علی علیه السلام  اثر سید جعفر حسینی
 
چهارشنبه 21/12/1387 - 14:49
دعا و زیارت

ابعاد مظلومیت امیرالمؤمنین علی(ع)


1ـ اتهام شرکت امام علی علیه السلام در قتل عثمان:



طلحه و زبیر از اولین کسانی هستند که هنوز چندی از حکومت امیرالمؤمنین نگذشته بود که بیعت شکنی و دشمنی خود را آشکار کردند. آنان با همدستی عایشه، سپاهی را برانگیختند و بصره را با حیله، تزویر، قتل و غارت، گرفتند. آنان در گفتار خود قصاص عثمان را می‏طلبیدند در حالی که خود بیشترین سهم را در تحریک احساسات مردم علیه عثمان داشتند و دستشان به خون او آلوده بود. این شعار تنها بهانه‏ای بود برای به دست گرفتن حکومت. آنان می‏دانستندکه شورشیان بر عثمان، یک یا چند تن نیستند، بلکه شمار بسیاری از مردم مصر، بصره، کوفه و مدینه‏اند. از این رو، علی (ع) نمی‏توانست با آنان برخوردی داشته باشد، زیرا قتل عثمان نتیجه یک انقلاب و خیزش بزرگ مردمی بود.



پاسخ امام علی (ع) به اصحاب جمل، از موضع خیرخواهانه و افشاگرانه بود. امام علی (ع) در نصیحت به طلحه و زبیر چنین می‏فرمایند: پندارید که من عثمان را کشته‏ام. میان من و شما از اهل مدینه کسانی هستند که نه با من هستند و نه با شما. اینان قضاوت کنند تا هر کس هر اندازه در این امر دخالت داشته، بر گردنش آید و از عهدۀ آن برآیند. ای دو مرد سالخورده! از این رأی و نظر که دارید باز گردید. اگر امروز چنین کنید، تنها عار گریبان‏گیر شماست و اگر داوری بر قیامت گذارید، هم عار است و هم نار.



اقدام دیگر امام علی (ع) پرده‏ برداری از چهره و عمل اتهام زنندگان است. ایشان دربارۀ طلحه و زبیر و مشارکت آنها در قتل عثمان می‏فرماید:



« والله ما انکَروا علیٌ مَکَراً و لا جعلوا بینی و بینهم نِصفاً، و أنٌهم لَیَطلُبُون حقٌاً هُم ترکوه و دماً هم سفکُوه. به خداوند سوگند! از انتساب هیچ منکری به من خودداری نورزیدند و در رفتار میان من و خود، رعایت انصاف نکردند. ایشان حقی را طلب می‏کنند که خود آنها را واگذاشتند و خونی را می‏خواهند که خود آنرا ریخته‏اند».



سپس می‏افزاید:« اگر من در آن کار با آنان شریک بوده‏ام، آنان خود بی نصیب نبوده‏اند و اگر آنان خود و بی من چنان کرده‏اند، پس آنهایند که باید بازخواست شوند و نخستین گامی که در راه عدالت برمی‏دارند، باید به زیان خود حکم دهند».



ایشان دربارۀ خون‏خواهی طلحه، چنین زبان به سخن می‏گشاید و پرده از حقیقت برمی‏گیرد و راز فتنه‏گران را برملا می‏سازد: « والله ما استعجل متجرداً للطلب بدم عثمان الّا خوفاً من أنا یطالب بدمه لانّه مظنّته ولم یکن فی القول أحرص علیه منه. فأراد أن یغالط بما أجلب فیه لیلتبس الأمر و یقع الشک.



طلحه چونان شمشیری از نیام برکشیده در طلب خون عثمان شتاب نکرده است جز آنکه می‏ترسد دیگران، خون عثمان را از او بطلبند؛ زیرا او خود به کشتن عثمان مظنون است و در میان خیل کشتگان عثمان، هیچ کس آزمندتر از او بدین کار نبود. حال می‏خواهد مردم را به غلط اندازد تا امر متشبه شود و شک در دلها لانه سازد».



سپس دسیسه‏گری و باطل‏گرایی آنان را اینگونه بیان می‏دارد: « به خدا سوگند! دربارۀ عثمان هیچ یک از این سه کار را انجام نداد. اگر فرزند عفٌان، ظالم می‏بود، چنانچه او می‏پنداشت ـ شایسته بودکه قاتلانش را یاری دهد و با یاری کنندگانش ستیزه کند. و اگر مظلوم بود سزاوار چنان بود که در زمره کسانی باشد که شورشگران را از او باز دارد و بی‏گناهیش را عذر آورد. و اگر در تردید بود که او ظالم است یا مظلوم، بهتر آن بود که کناری می‏گرفت و به گوشه‏ای می‏خزید و مردم را با او به حال خود می‏‏گذارد.



طلحه، هیچ یک از این سه کار را نکرد. بلکه نغمه‏ای نوساز کرده بود که کس راه آن نمی‏شناسد و عذرهایی می‏آورد که همه نادرست است».



امام علی (ع) در جایی دیگر برکناری خود از ماجرای قتل عثمان و شرکت عایشه و طلحه و زبیر را در آن بازگو می‏کند: «مردم بر او (عثمان) خرده گرفتند و من که مردی از مهاجران بودم همواره خشنودی او را می‏خواستم و کمتر سرزنش می‏کردم. ولی طلحه و زبیر دربارۀ او شیوه‏ای دیگر داشتند و آسانترین کارشان، تاختن بر او بود. و نرم‌ترین رفتارشان، رفتاری ناهموار بود. به ناگاه عایشه بی تأمل بر او خشم گرفت و مردم بر او شوریدند و کشتندش.



امام علی (ع) با همین شیوه با معاویه برخورد کرد. معاویه به دلیل خویشاوندی با عثمان و تبلیغات مؤثر مردم فریب ـ که مهمترین ابزار همۀ فتنه جویان است ـ توانسته بود گروه فراوانی را به دور خود جمع نماید و خود را بزرگترین خون‏خواه خلیفۀ مقتول معرّفی کند. امام (ع) در نامه‏ای خطاب به او می‏نویسد:



ای معاویه! به جان خودم سوگند! اگر به دیدۀ خرد بنگری، نه از روی هوا و هوس، درخواهی یافت که من از هر کس دیگر از کشتن عثمان بیزارتر بودم و من از آن کناری جسته بودم. مگر آن که بخواهی جنایت را به گردن من نهی و چیزی را که بر تو آشکار است، پنهان داری.



 آن حضرت در پاسخ به نامۀ معاویه که دربارۀ عثمان بسیار سخن گفته بود او را در شمار قاتلان عثمان دانست و به او چنین پاسخ داد: « پس از ماجرای من و عثمان سخن گفتی. باید پاسخ این پرسش را به تو داد که خویشاوند او هستی. حال بگو کدام یک از ما در حق عثمان بیشتر دشمنی کرد و به کشتن او مردم را راه نمود؟ آیا آن که خواست به به یاریش برخیزد ولی عثمان خود نخواست و گفتش در خانه‏ات بنشین و از یاری من دست بدار؟ یا آن که عثمان از او یاری خواست ولی او درنگ کرد و اسباب هلاکت او مهیّا داشت تا قضای الهی بر سر او آمد؟



2. شبهه در عدم توافق عمومی مردم در بیعت با امام علی (ع):



این شبهه که بیشتر از سوی معاویه و یاران او مطرح می‏شد مقبولیت مردمی و مشروعیت حکومت امام علی (ع) را هدف قرار داده بود تا مردم را از امام (ع) جدا سازند. بنابراین امام علی (ع) در پاسخ به معاویه اجماع مردم بر حکومتش را گوشزد می‏کند و به شبهه سازی او پاسخ می‏دهد:«این مردمی که با ابابکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند به همان شیوه با من بیعت کردند. پس آن را که حاضر است نرسد که دیگری را اختیار کند و آن را که غایب بوده است نرسد که آن چه حاضران پذیرفته‏اند؛ نپذیرد.



3. شبهه و اتهام عدم مشورت با اصحاب



یکی از وجوه مظلومیت امیر‏المؤمنین (ع) شبهه‏ای است که گروه ناکثین می‏پراکندند. آنان علی (ع) را به استبداد در حکومت و مشورت نکردن با بزرگان متهم می‏ساختند.



حال آنکه می‏خواستند نظرهای رسوب یافته و دور از حقیقتشان را به علی (ع) تحمیل کنند.



علی (ع) نیز کسی نبود که تسلیم فشارهای آنان شود. زیرا اگر می‏خواست چنین کند حکومت بصره و کوفه را از آنها دریغ نمی‏کرد. از این رو به آنان می‏فرماید: «لقد نقمتما یسیراً و أرجآتما کثیراً، ألا تخبرانی أی شیئٍ کان لکما فیه حق دفعتکما عنه»،  به اندک چیزی خشمناک شدید و خوبی‏های فراوان را از یاد بردید. ممکن است به من خبر دهید که کدام حقی را از شما باز داشته‏ام و بر شما ستم کرده‏ام؟»



4. شبهه در شایستگی امیر‏المؤمنین (ع) در امر خلافت



دردناک‏ترین شبهه‏ای که دشمنان علی (ع) در جامعه انتشار می‏دادند شبهه در صلاحیت امام (ع) برای خلافت و رهبری بود. در حالی که فتنه‏گران، مقام والا و شایستگی علی (ع) را می‏شناختند و بدان اقرار داشتند. آنان به مقام امامت و خلافت با نگاه دنیوی و مادی می‏نگریستند و بر این اساس می‏گفتند که رسالت با امامت و خلافت نمی‏باید در یک خاندان جمع گردد. از این رو علی (ع) به دفعات به پاسخگویی این شبهات پرداخت و با این تفکر منحط مبارزه نمود.



علی (ع) در دفاع از اهل بیت (ع) این گونه لب به سخن می‏گشاید: « راه هدایت به پای‌مردی ما طلب شود و کوری و گمراهی به ما از میان می‏رود. هر آینه پیشوایان از قریش هستند. نهال پیشوایی را در خاندان هاشم کشته‏اند. پیشوایی، غیر ایشان را سزاوار نیست و ولایت و امامت را کسی جز ایشان شایسته نباشد.



در فراز دیگری امیر‏المؤمنین (ع) قاطعانه از حق و حریم عترت نبوی (ع) به دفاع برمی‏خیزد. « در این امت، هیچ کس را به آل محمد (ع) مقایسه نتوان کرد. کسانی را که مرهون نعمت‏های ایشان‏اند با ایشان برابر نتوان داشت که آل‌محمد (ص) اساس دین‏اند و ستون یقین‏اند که



‏افراط کاران به آنان راه اعتدال گیرند و واپس ماندگان به مدد ایشان به کاروان دین بپیوندند. ویژگی‏های امامت در آنهاست و وراثت نبوت منحصر در ایشان است. اکنون حق به کسی بازگشته که شایستۀ آن است و به جایی باز آمده که از آن جا رخت بر بسته بود.



5. فریب‏کاری و تظاهر به اسلام در مقابل علی (ع):



دنیاپرستان و فتنه‏گران برای آن که بتوانند در ساحت جامعه به حیات خود ادامه دهند و مردم را بفریبند، خود را پایبند به قوانین تثبیت شدۀ جامعه نشان می‏دهند. بهترین شعارها را برمی‏گزینند. موجه‏ترین چهره‏ها را به خدمت می‏گیرند و با ظاهرسازی به نام اسلام به مبارزه با اسلام ناب برمی‏خیزند. هر سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین به این حربه در مقابل علی (ع) تمسک جستند و سعی در مشوّه کردن چهرۀ امیر‏المؤمنین (ع) نمودند. امام علی (ع) در پاسخ به نامه‏ای از معاویه که در آن خود را از یاوران رسول خدا (ص) برشمرده بود و خود را مدافع دین خدا وانمود می‏سازد، چنین می‏فرماید: « اما بعد نامه‏ات به من رسید. در آن نوشته بودی که خداوند محمد (ص) را برای دین خود اختیار کرد و او را به کسانی که خود نیرویشان داده بود یاری کرد. روزگار شگفت چیزی را از ما نهان ساخته بود و تو اکنون آشکارش ساختی، می‏خواهی ما را از نعمتی که خداوند به ما ارزانی داشته و پیامبر خود را به میان ما فرستاده است خبر دهی؟»



در نامۀ دیگری به معاویه می‏نویسند: « و قد دعوتنا الی حکم القرآن و لست من أهله» 13، تو ما را به حکم قرآن فراخواندی حال آن که خود اهل قران نیستی ما دعوت تو را اجابت نکردیم بلکه حکم قرآن را گران نهادیم.»



امام (ع) در برابر شورش و غوغای نهروانیان که جاهلانه و کینه‌توزانه به آیۀ لا حکم الا لله استناد می‏جستند فرمود: کلمهًْ حق یراد بها الباطل؛ این سخن حقی است که به آن باطلی اراده شده است.



6. نافرمانی سپاهیان:



یکی از مظلومیت‏های امیر‏المؤمنین (ع) در دوران خلافت سرپیچی و نافرمانی سپاهیان و لشگریان حضرت بود. امام علی (ع) این مردمان را به سه گروه تقسیم می‏کند. به اکراه آمدگان، بهانه ‏آورندگان، و نشستگان و به جنگ‌نیامدگان 14.



چنین نیروهایی قدرت ابتکار را از حاکم می‏گیرندو در هنگامه‏‏های سخت نه تنها پشتیبان مؤثری نخواهند بود بلکه مایۀ قوت و قدرت فتنه جویان‏اند. امام (ع) در توصیف به اکراه آمدگان که باری مضاعف برای سپاه امام بودند می‏فرماید: شما را به یاری برادرانتان فرا خواندم نالیدید همانند اشتری که از درد ناف بنالد و گرانی و سستی ورزیدید همانند پشت ریش که بار بر او نهاده باشند. سپس اندک سپاه ناتوان و مضطرب به نزد من روانه داشته‏اید، چنان با بی‌میلی قدم برمی‏دارند که گویی به دیار مرگشان می‏برند.15 این چنین است که حضرت مظلومانه و غمگینانه بدانها خطاب می‏کند که در این روزهای چون شب ظلمانی چگونه به شما اعتماد کنم که هرگز آن ستونی نبوده‏اید که بر آن تکیه توان داد و یاران توانمندی نیستید که به هنگام نیاز نیازی برآورید.



امام (ع) دربارۀ گروه دوم یعنی بهانه ‏آورندگان و عافیت اندیشان سست عنصر که در هنگامۀ سختی برای توجیه حضور نیافتن خویش در صحنه بهانه‏هایی به دروغ ‏می‏تراشند به آنان می‏گوید: «چون درگرمای تابستان به کارزارتان فراخواندم می‏گویید که در این گرمای سخت چه جای نبرد است. مهلتمان ده تا گرما فروکش کند. و چون سرمای زمستان به کارزار فراخوانم می‏گویید که در این سوز سرما چه جای نبرد است مهلتمان ده تا از شدت سرما کاسته شود. این همه که از سرما و گرما می‏گریزید به خدا سوگند که از شمشیر گریزان‌ترید.



گروه سوم نشستگان و جنگ گریزان‏اند. هرگاه نوای جهادی برمی‏خیزد آنان به سوراخی می‏خزند و خود را کنار می‏کشند. علی (ع) مظلومانه و غریبانه در مزمّت اینان چنین شکوه می‏کند: ... به خدا سوگند ! خوار و ذلیل کسی است که شما یاری‌گرش باشید. هر که شما را چون تیر به سوی خصم افکند تیر شکسته و بی پیکان به سوی او افکنده است. به خدا سوگند در عرصۀ آرامش خانه شمارتان بسیار و در زیر پرچم نبرد اندک است.



امام (ع) در فراز دیگری از نهج‏البلاغه عمق درد را در خطاب به کوفیان نافرمان چنین فریاد می‏کند: مرگ بر شما باد که با نافرمانی‏های خود، اندیشه‏ام را تباه کردید تا آن جا که قریش گفتند پسر ابوطالب مردی دلیر است ولی از آیین لشکرکشی و فنون نبرد آگاه نیست. خدا پدرشان را بیامرزد آیا در میان رزم‌آوران رزم دیده تر از من می‏شناسند یا کسی را که بیش از من قدم به میدان جنگ نهاده باشد.



7. سستی در اندیشه و عمل



یکی از اسباب مظلومیت رهبری و یکی از ابزاری که دنیاپرستان و فتنه جویان از آن بهره می‏جویند ایجاد و تقویت سستی در اندیشه و عمل سپاهیان حق است. چنانچه یکی از مسائلی که مولا علی (ع) از آن می‏نالد و سپاهیان خود را مذمت می‏کند همین موضوع است. درد جانکاه علی (ع) چنان است که خطاب به آنها فریاد می‏کند: « ما ابالکم ما تنتظرون بنصرکم ربکم؟ أما دین یجمعکم و لا حمیهًْ تحمشکم؟»



ای بی‏ریشه‏ها! چرا در یاری پروردگارتان درنگ می‏کنید؟ آیا دینی نیست که شما را با یکدیگر متحد سازد؟ آیا غیرت و حمیتی نیست که شما را به خشم آورد؟



در خطاب دیگری مولا (ع) دنیاپرستی و تظاهر آنها به دین را به ایشان یادآور می‏شود و می‏گوید:



در ترک آخرت و دوستی دنیا یک دل شده‏اید. دین شما اقرار است به زبان و نه به دل. در بی التفاتی و آسودگی نسبت به اوامر خدا همانند کارگری هستید که کار خود به پایان رسانده و خشنودی سرور خویش حاصل کرده است.



هنگامی که سفیان بن عوف به دستور معاویه بر شهر انبار (در شرق فرات) تاخت و بسیاری را کشت و زنان مسلمان و اهل ذمه را مورد تهاجم و تجاوز قرار داد، علی (ع) از این واقعه بسیار غمگین و آشفته شد و فرمود اگر مسلمانی از این اندوه بمیرد سزاوار است. آنگاه با ناراحتی خطاب به نامردان سپاه خود فریاد زد: وقتی می‏نگرم که شما را آماج تاخت و تاز خود قرار می‏دهند و از جای نمی‏جنبید، بر شما می‏تازند و شما به پیکار دست نمی‏زنید می‏گویم که قباحت و ذلت نصیبتان باد.



8. تفرقه در صفوف مردم و نافرمانی:



یکی از عوامل مهم تداوم نیافتن حکومت علی (ع) و افزایش مظلومیت آن حضرت تفرقه در صفوف یاران آن حضرت است. از همان ابتدای حکومت چندگانگی و چندرنگی در میان یاران علی (ع) موج می‏زد. گروه‏ها، اشخاص و قبایل گوناگون هر یک با انگیزه و مقصدی گوناگون نه بر طاعت امیر‏المؤمنین(ع) که بر طاعت خویش بودند. چنانچه علی (ع) بدانها می‏گوید: چه سود که در شما افزون هستید در حالی که اتفاق در میانۀ دلهایتان اندک است.



آن هنگام که خبر چیرگی بسر بن ارطاهًْ بر یمن به امام رسید در جمع مردم سخن راند و مایۀ نگون‌بختی آنان را تفرقه و نافرمانی اعلام نمود: «به خدا سوگند پندارم که این قوم به زودی بر شما چیره شود زیرا آنها با آن که بر باطلند دست در دست هم دارند و شما با آن که بر حق هستید پراکنده‏اید. شما امامتان را که حق با اوست نافرمانی می‏کنید و آنان  پیشوای خود را با آن که بر باطل است فرمان بردارند.



در جای دیگری سوگمندانه می‏فرماید: «أیها الناس، المجتمعهًْ أبدانهم، المختلفهًْ أهوائهم، کلامکم یوهی الصَّمَّ الصِّلاب و فعلکم یطع فیکم الاعداء»  ای مردمی که به تن‏ها مجتمع‏اید و به آرا پراکنده! سخنانتان هنگامی که لاف دلیری می‏زنید صخره‏های سخت را نرم می‏کند. در حالی که کردارتان، دشمنانتان را در شما به طمع می‏اندازد.



9. شایعه پراکنی و ایراد تهمت علیه علی (ع)



ازجملۀ ابعاد مظلومیت امیر‏المؤمنین شایعه‏هایی است که علیه آن حضرت ساخته شد و تهمت‏های ناجوانمردانه‏ای است که به آن حضرت نسبت داده می‏شد. علی (ع) در دوران خلافت خود با توطئه‏هایی این چنین روبرو بود. تا آنجا که ناجوانمردانه علی (ع) را به دروغ‌گویی متهم می‏کردند تا هم نادانی خود را بپوشانند و هم از نفوذ کلام او بکاهند. علی (ع) اینگونه با مظلومیت به تهمت‏ها پاسخ می‏دهد. « به من خبر رسیده که گفته‏اید علی دروغ می‏گوید. خدایتان بکشد. به چه کسی دروغ می‏بندم. آیا به خدا دروغ می‏بندم. در حالی که من نخستین کسی هستم که به او ایمان آورده‏ام یا بر پیامبر دروغ می‏بندم در حالی که من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کرده‏ام؟ به خدا سوگند! که نه چنین است بلکه آن چه می‏گفتم معنی آن را در نمی‏یافتید زیرا شایستۀ دریافت آن نبودید.»



در میان دشمنان علی (ع) بنی‏امیه و معاویه بیشترین سهم را در تهمت و شایعه پراکنی علیه آن حضرت داشتند. تبلیغات روانی آنها به حدی بود که ناآگاهان و حتی برخی کسانی که آن حضرت را می‏شناختند را هم تحت تأثیر قرار می‏داد. چنانچه پس از شهادت آن حضرت در محراب نماز برخی مردم شام با تعجب می‏پرسیدند مگر علی (ع) نماز هم می‏خواند.



در شام با دسیسه چینی‏های عمروعاص علی (ع) را به شوخ طبعی بسیار متهم می‏کردند تا او را برای حکومت ناصالح قلمداد کنند. همان چیزی که پس از رحلت پیامبر (ص) یکی از دستاویزها برای غصب خلافت بود. امیر‏المؤمنین (ع) این کینه و نیرنگ فریب کارانی چون عمروعاص را چنین بیان می‏فرماید:



در شگفتم از پسر نابغه (عمروعاص)! به شامیان می‏گوید که من بسیار مزاح می‏کنم و فردی شوخ طبع و اهل بازیچه‏ام. این سخنی است باطل و گناه‏آلود که عمرو بر زبان آورده است. بدانید که بدترین گفتار دروغ است و او می‏گوید و دروغ می‏گوید.



آری، این‌چنین بود که امام(ع) از هر سو آماج تهمت‌ها و نیرنگ‌ها و دسیسه‌ها و نافرمانی‌ها و بی‌خردی‌ها و ناجوانمردی‌ها قرار داشت. ابعاد فتنه‌ای که مظلومیت مضاعفی برای امیرمؤمنان رقم زده بود.



به قلم: علی آقاجانی قناد

چهارشنبه 21/12/1387 - 10:48
دعا و زیارت

اربعین شیرخواره


چهل روز است جز اشک و آه و ناله از بیت نبوّت صدایی دیگر به گوش نمی‌رسد.
چهل روز است بازماندگان عاشورا، خانواده‌های هاشمیون و انصار همه عزادارند و ماتم زده.
چهل روز است خواب راحت از چشم مادری داغدار سلب شده‌است.
چهل روز است که دیگر لبخندهای کودکانه‌ی نوزادی شیرین‌رو دیده نمی‌شود.
چهل روز است همبازی کودکان در بینشان نیست.
چهل روز است خاندان نور سیاهپوشند و بازی‌های کودکانه‌ی نوزادی شش ماهه را دیگر نمی‌بینند.
چهل روز است زانوهای لرزان بزرگ بانوی کربلا، زینب غمدیده، طفل شیرخوار برادر را خواب نمی‌کند.
از چهل روز پیش تاکنون صدای گرم لالایی از مادری بلا دیده، در خانه‌ای پر از مهر و رحمت قطع شده و گریه و ناله جای آن نشسته است.
خاطره‌ی آن ایّام پر درد و روزهای پر غم از خاطره‌ها محو نمی‌شود. مادر هر نیمه‌شب با وحشت از خواب بیدار می‌شود و دستش را دراز می‌کند تا کودکش را به آغوش کشد و نوازشش کند، اما کو فرزند؟ یادش می‌آید آن نوگلش را چگونه پرپر کردند. اگر صدایش به گریه بلند شود، بقیّه هم از خواب بیدار می‌شوند و ناله‌ی شبانه همه را فرا می‌گیرد، مگر روز کم نالیده‌اند؟ اشک جاری مادر، حکایت از غم و درد بزرگی است که در دل دارد. به یاد می‌آورد ساعاتی را که طفل بی‌تابی می‌کرد، مثل هر مادر می‌خواست ساکتش کند؛ امّا نمی‌شد، آب می‌خواست، فقط چند قطره! پدر که می‌آمد همه خوشحال می‌شدند، خوشحال از این که بابا سالم برگشته؛ اما آب نیاورده، باز هم عیبی ندارد، امّا پدر آمده با جنازه‌ای پر پر شده! بدنی پاره‌پاره! مشکل این خیمه‌ی غریبانه تنها طفل شیرخوار نیست، خواهر سعی می‌کند دختر سه ساله‌ی برادر را پنهان کند که پدر را نبیند، اما مگر می‌شود؟ آثار خون بر سر و روی بابا را هر بچه که ببیند، می‌ترسد. کمی کنار کودک می‌ماند و او را در آغوش می‌کشد. گویا صدای زمزمه‌ای هم از آن طرف به گوش می‌رسد: "خدایا مگر ما چه کرده‌ایم که با ما چنین می‌کنند؟ مگر چند رسول خاتم قدم به این کره‌ی خاکی گذاشته؟ مگر زهرای اطهر دخت پیغمبر غیر از حسین، عزیز دیگری دارد؟ تیر را به چله گذاشته‌اند و هدف گرفته‌اند؛ اما کجا را؟ گلوی نازک طفلی شیرخوار یا بدن رشید جوانی مثل پیامبر یا نوجوانی که سالهاست گرد یتیمی بر چهره‌اش نشسته یا فرق مبارکی که جز به ادب در مقابل امامش خم نشده و جز اطاعت از او اندیشه‌ای نپرورانده‌است؟ یا دل داغدار سبط مصطفی حجت خدا را! نه! نه! اینها قلب پاک برگزیده‌ی خدا، خاتم انبیا را نشانه گرفته‌اند!" مادر یادش می‌آید و اشک می‌ریزد، هر شب، داغ تازه‌تر می‌شود، خود را دلداری می‌دهد که بتواند بر این مصیبت بزرگ صبر کند، به داغی که مادری دیگر دیده، مادر بچه‌ها(ام البنین) فکر می‌کند! می‌خواهد آرام شود؛ اما غمش دوچندان می‌شود، بزرگ بانویی را که می‌بیند این روزها را با موی سفید و کمر خمیده و چشم های پر اشک سر می‌کند از خودش خجالت می‌کشد، ولی هر بار هم که خواسته آب بخورد کاسه را تا نزدیک دهان برده و دوباره آن را زمین گذاشته! چه می‌نوشد؟ آب و اشک همراه با آه و ناله و خون دل؟ در این چهل روز، عمّه چند بار با اشک و آه، خاطره‌ی حمله به خانه‌ی وحی و پرپر شدن طفلی از تبار نبوت را برای مادر تعریف کرده‌است. راستی چرا؟ آن روز مدینه! امروز کربلا! چرا هنوز خط ظلم و ستم برقرار است؟ آیا این خط را پایانی نیست؟ آیا این درد را مرهمی نیست؟ ما را یقین که آن مهربان باغبان که بیاید خارها را از راهها برمی‌دارد. او که بیاید گل‌ها ی پژمرده و شکسته، شکوفا می‌شوند و قد می‌کشند. او که بیاید گریه از چهره‌های معصوم می‌رود.
او که بیاید مدادرنگی سیاه و خاکستری از جعبه‌ی مدادرنگی بچه‌ها محو می‌شود.
او که بیاید فضا را عطری دل انگیز پر می‌کند؛ عطری به نام عدالت!
او که بیاید برج‌های ستم ویران می‌شود و از کفر حتی نامی هم نمی‌ماند.
و او خواهد آمد، در تاریکی شب یا پهنای روز، در سپیده‌دم یا شامگاهان، با سپاهی اندک، اما پیروز بر اهل عالم.
و هیچ خواستی بر خواست خدا غلبه ندارد.
امید که آن روز زودتر از راه فرا رسد.

چهارشنبه 21/12/1387 - 10:47
دعا و زیارت

پس از انتقال اهل‏بیت به شام، ایشان را در ویرانه‏اى جاى دادند که موجب وارد آمدن اذیت‏هاى فراوان به ایشان شد. عموم محدّثان و تاریخ نگاران از این مکان به عنوان مکانى یاد می‌کنند که تغییراتی را در پوست بدن ایشان پدید می‌آورد، سخنان برخى از ایشان را در این زمینه مى‏آوریم:




1. شیخ صدوق (م 381 ق) به سندش از فاطمه بنت على(س) نقل مى‏کند:




"ثمّ انّ یزید ـ لعنة الله علیه ـ أمر بنساء الحسین(ع)، فحبسن مع علىّ بن الحسین‏(ع) فى مجلس لایکنّهم من حرّ و لاقرّ، حتّى تقشرت وجوههم1؛ یزید دستور داد تا زنان کاروان حسینى را همراه على بن حسین در زندانى جاى دادند که آنان را از گرما و سرما حفظ نمى‏کرد؛ تا آنجا که پوست صورت ایشان دگرگون شد".




2. قاضى نعمان (م 363 ق) پس از ذکر گریه نمایشى یزید مى‏نویسد:




"و قیل انّ ذلک بعد أن أجلسهنّ فى منزل لا یکنّهنّ من برد و لا حرّ، فأقاموا شهراً و نصف، حتّى اقشرّت وجوههنّ من حرّالشّمس، ثمّ أطلقهم2؛ گفته شده: این کار یزید (گریه نمایشى او) پس از زمانى بود که او ایشان را در منزلى جاى داد که آنان را از سرما و گرما محافظت نمى‏کرد. آنان یک ماه و نیم در این وضع به سر بردند، تا آنکه پوست صورت ایشان از حرارت خورشید کنده شد و پس آن گاه اقدام به آزادى ایشان کرد".




3. ابن نما (م 645 ق) مى‏نگارد:




"واسکن فى مساکن لاتقیهنّ من حرّ و لا برد، حتّى تقشّرت الجلود، و سال الصّدید3؛ و آنان را در جاهایى قرار دادند که ایشان را از گرما و سرما نگاه نمى‏داشت؛ تا اینکه که پوست‏ها کنده و خون جراحات بدن سرازیر شد".




4. سید بن طاووس (م 664 ق) مى‏نویسد:




"ثمّ أمر (یزید) بهم الى منزل لا یکنّهم من حرّ و لا برد، فأقاموا فیه حتّى تقشّرت وجوههم4؛ یزید دستور داد تا آنان را در منزلى جاى دادند که ایشان را از گرما و سرما محافظت نمی‌کرد و آنان در آنجا اقامت داشتند؛ تا آنکه صورتشان پوست انداخت".




نیز همین مضمون را سید محمد بن ابى‏طالب آورده است.5




از برخى روایات استفاده مى‏شود که آن مکان به قدرى ویران بود که خطر زیر آوار قرار گرفتن اهل بیت را به همراه داشت.




صاحب بصارالدّرجات از امام صادق‏(ع) روایت مى‏کند که وقتى امام زین‏العابدین‏(ع) و همراهان را در آن خانه جاى دادند، بعضى از آنان گفتند: ما را در اینجا جاى دادند تا بر سرمان خراب شود، و ما کشته شویم.6




و همین مضمون را ابن شهرآشوب نیز آورده است.7




طبرى (امامى) از امام صادق‏(ع)چنین روایت مى‏کند:




"أُتى بعلى بن الحسین‏(ع)الى یزید بن معاویة و من معه من النّساء أسرى، فجعلوهم فى‏بیت و وکّلوا بهم قوماً من العجم لا یفهمون العربیّة، فقال بعض لبعض: انّما جعلنا فى‏هذا البیت لیهدم علینا، فیقتلنا فیه، فقال على بن الحسین(ع) للحرس بالرّطانة8: تدرون مایقول هؤلاء النّساء؟ یقلن کیت و کیت، فقال الحرس: قد قالوا انّکم تخرجون غداً و تقتلون! فقال علىّ بن الحسین‏(ع): کلاّ، یأبى اللّه ذلک، ثمّ أقبل علیهم یعلّمهم بلسانهم9؛ على بن حسین‏(ع) و زنان همراه را در حال اسارت به نزد یزید آوردند و آنان را در خانه‏اى قرار دادند و عده‏اى از عجم (رومیان) را که آشنایى با زبان عربى نداشتند، به نگهبانى واداشتند. برخى از اسیران اهل‏بیت رو به برخى دیگر کردند و گفتند: ما را در چنین خانه‏اى جاى داده‌اند تا بر سر ما خراب گردد و ما در زیر آوار کشته شویم. حضرت على بن حسین(ع) رو به نگهبانان کرد و با زبان رومى از ایشان پرسید: آیا مى‏دانید که این زنان چه مى‏گویند؟ آنان چنین مى‏گویند (و آن حضرت سخنانشان را نقل کرد!) نگهبانان گفتند: به ما گفته‏اند که شما را فردا از اینجا بیرون آورده و خواهند کشت! حضرت على بن‏حسین(ع) فرمود: نه، هرگز چنان نخواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت که چنان کنند. آن‌گاه رو به ایشان کرد و با زبان ایشان به آموزش آنها پرداخت.




از مجموعه مطالبى که گفته شد، چند مطلب برداشت مى‏شود:




1. یزید به قصد وارد آوردن فشار روحى و جسمى، اهل‏بیت(ع) را در جایى بسیار نامناسب قرار داد که به هیچ وجه ایشان را از گرماى روز و سرماى شب محافظت نکند. اثر گرما بر بدن مطهر ایشان نمایان شد؛ به نحوى که پوست چهره ایشان دگرگون و خشک گردید و کنده شد، و از آنجا که آنان در این مکان تحت نظر بودند، در واقع آنجا برایشان زندان بود.




2. یزید قصد کشتن حضرت امام سجادّ(ع) و چه بسا دیگر اسیران را داشت؛ همان طور که از این روایت و دیگر روایات فهمیده مى‏شود، ولى تغییر شرایط سیاسى و اجتماعى، به واسطه سبب حضرت امام زین العابدین‏(ع) و حضرت زینب‏(س) و دیگر اسیران اهل‏بیت‏: مانع از اجراى این نقشه شد که همه اینها با اراده الهى انجام پذیرفت تا حجّت خداوند محفوظ ماند و سلسله حجّت‌های الهى استمرار یابد.




3. حضرت امام زین العابدین‏(ع)، با آنکه در شرایط دشوار به سر مى‏برد، از فرصت استفاده کرد و با زبان رومى اقدام به تعلیم و آموزش نگهبانان رومى ـ که از حقایق دین و واقعیت‏هاى روز چیزى نمى‏دانستند ـ کرد.




رقیة بنت الحسین‏(س)




قدیمى‏ترین منبعى که در این زمینه در دست است، کتاب کامل بهایى اثر شیخ عمادالدین حسن بن على بن محمد بن على طبرى آملى است. او که از معاصران خواجه نصیر طوسى است، کتاب را به دستور وزیر بهاءالدّین محمد، فرزند وزیر شمس الدین جوینى صاحب دیوان و حاکم اصفهان در دولت هولاکوخان نگاشته است و از این رو، به کامل‏بهایى شهرت یافته است. نام دیگر این کتاب کامل السّقیفه است. این کتاب در دو جلد و در مدت دوازده سال نگارش یافته و تاریخ پایان تألیف کتاب، سال 675 ق است. مؤلّف این کتاب آثار دیگرى چون: مناقب الطّاهرین، معارف الحقائق و اربعین البهائى از خود به یادگار گذاشته است.10 از مجموعه این آثار به خوبى مى‏توان فهمید که وى دانشمند شیعى و تاریخ نگارى متعهّد است.




عماد الدّین طبرى نیز ماجرا را به نقل از کتاب الحاویه نقل مى‏کند که متأسّفانه اثرى از این کتاب در دست نیست.




وی مى‏نویسد: "در حاویه آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى‏داشتند و هر کودکى را وعده‏ها مى‏دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است، باز مى‏آید؛ تا ایشان را به خانه یزید آوردند؛ دخترکى بود چهار ساله. شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد. خبر بردند که حال چنین است، آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین سر بیاورده و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید: این چیست؟ ملاعین گفت: سر پدر تو است. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد".11




از نقل طبرى استفاده می‌شود که امام حسین‏(ع) دخترى چهار ساله داشت که در فراق پدر، در شام پرپر گردید؛ ولى از نام او سخنى به میان نیامده است و تاریخ نگاران پس از او نیز این جریان جانگداز را با اختلافى اندک و برخى اضافات که به زبان حال مى‏نماید، در کتاب‏هاى خود آورده‏اند:




1. ملاحسین کاشفى سبزوارى (م910ق) در کتاب روضة الشهداء12 به نقل از کتاب کنزالغرائب؛




2. شیخ فخرالدّین طریحى نجفى (م1085ق) در کتاب المنتخب؛13




3. سید محمدعلى شاه‏عبدالعظمى (م1334ق.) در کتاب الایقاد؛14




4. شیخ محمد هاشم بن محمد على خراسانى (م1352ق) در کتاب منتخب‏التّواریخ؛15




5. شیخ عباس قمى (م1359ق) در کتاب نفس‏المهموم‏16 و منتهى‏الآمال؛17




6. شیخ محمد مهدى حائرى مازندرانى در کتاب معالى‏السبطین؛18




برخى از ایشان نام "رقیه" را نیز ذکر کرده‌‏اند. شیخ محمد هاشم خراسانى در ضمن شمارش بانوان اسیر مى‏گوید:




"التاسعة: آن دخترى است که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، و شاید اسم شریفش رقیه بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشّهدا(ع) بوده؛ چون مزارى که در خرابه شام است، منسوب است به این مخدّره، و معروف است به مزار "ست رقیّه".19




سید محمدعلى شاه‏عبدالعظمى در الایقاد آورده است: "امام حسین‏(ع) را دخترى بود کودک که مورد علاقه وى بود و او نیز به پدر عشق مى‏ورزید. گفته شده است که نام وى رقیه و عمر وى سه سال بود. او که با اسیران در شام به سر مى‏برد، در فراق پدر شبانه روز گریه مى‏کرد و به او مى‏گفتند که پدرت در سفر است.20 تا آن‌گاه که شبى او را در خواب دید. وقتى که بیدار شد، به گریه شدیدى افتاد و مى‏گفت: پدرم را و نور چشمانم را بیاورید! اهل‏بیت‏(ع) هرچه کردند که او را آرام کنند، اثرى نبخشید، و بر گریه و زارى او اضافه گردید و در اثر گریه او، غم و اندوه اهل‏بیت شعله‌ور گردید، و آنان نیز به گریه افتادند. بر صورت خود زده و خاک بر سر خود ریخته و موها را پریشان ساختند. صداى ناله و گریه از هر سو برخاست، یزید ناله و گریه ایشان را شنید و گفت: چه خبر شده است؟ به او گفتند که دختر کوچک حسین، پدر را در خواب دیده است، از خواب برخاسته و او را طلب مى‏کند و گریه و فریاد برآورده است. یزید گفت: سر پدر را برایش ببرند و در برابرش قرار دهید تا آرام گیرد! چنان کردند و سر بریده را در حالى که در میان طبقى سر پوشیده نهاده بودند، در برابر وى قرار دادند. او که طبق را دید (فکر کرد برایش غذایى آورده‏اند) گفت: من پدرم را مى‏خواهم، نه غذا! گفتند: پدرت در آنجاست. پارچه را از روى آن برداشت، سرى را دید. گفت: این سر از آنِ کیست؟ گفتند: سر پدر تو است. سر را برداشت و به سینه‏اش چسباند و گفت: پدرم! چه کسى تو را با خون سرت خضاب کرد؟ بابا! چه کسى رگ‏هایت را برید؟ پدرم! چه کسى مرا در کودکى یتیم ساخت؟!... آن‌گاه لب‏ها را بر لب‏هاى پدر نهاد و گریه سر داد، تا از حال رفت. وقتى او را تکان دادند، دیدند که قالب تهى کرده است و جان به جان آفرین تسلیم نموده است. ناله‏هاى اهل‏بیت‏(ع) از هر سو به آسمان برخاست...".21




این جریان به همین شکل بر سر زبان‏هاست. سید شاه‏عبدالعظیمى آن را از کتاب عوالم و همین مضمون را شیخ طریحى و به نقل از او شیخ مهدى مازندرانى آورده است. گرچه چنین مطلبى در عوالم بحرانى یافت نشد، ولى ممکن است مقصود از عوالم کتاب دیگرى باشد. در هر صورت، اینجا چند سؤال مطرح است:




1. امام حسین‏(ع) چند دختر داشت؟




2. آیا امام حسین‏(ع)دخترى به نام "رقیه" داشته است؟




3. آیا امام حسین(ع) نام "رقیه" را بر زبان جارى ساخته است؟




4. چند "رقیه" در کربلا وجود داشته‏اند؟ و احتمالات مسئله کدام است؟




5. آیا به جز نقل و روایت، دلیل دیگری هم برای این ادعا در دست است؟




در ادامة این مقاله، به دو پرسش اول، پاسخ می‌گوییم وبقیه را در جای خود آورده ایم.




1. حضرت امام حسین‏(ع) چند دختر داشت است؟




سه قول در این مسئله وجود دارد:




الف) دو دختر: شیخ مفید براى ایشان تنها دو تن را به عنوان دختران آن حضرت یاد کرده که آن دو نیز "فاطمه" و "سکینه"اند.22 عده‏اى‏23 هم با شیخ مفید موافقت کرده‌‏اند؛ ولى شیوه تاریخ نگارى ایشان بر اهل فن پوشیده نیست.




ب) سه دختر: در برخى از کتاب‏ها سه دختر براى آن حضرت ذکر شده است.




طبرى امامى مى‏نویسد: "و له من البنات زینب، و سکینة و فاطمة24؛ دختران او زینب و سکینه و فاطمه‏اند".




ابن شهرآشوب‏25، خصیبى‏26، ابن خشّاب‏27 و شیخ محمد الصبّان، نیز چون او آورده‏اند.




ج) چهار دختر: شیخ کمال الدین محمد بن طلحه شافعى (م652 ق)28 در کتاب مطالب السّؤول فى مناقب آل‏الرّسول به وجود چهار دختر براى آن حضرت تصریح کرده و حتى بر آن، ادعاى شهرت نیز نموده است و مى‏نویسد: "کان له - أى للحسین‏(ع) - من الاولاد ذکور و اناث عشرة، ستّة ذکور، و أربع اناث، فالذّکور: على‏الاکبر، علىّ الاوسط و هو سیّدالعابدین...، و على‏الاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. فامّا علىّ الاکبر فانّه قاتل بین یدىّ أبیه حتّى قتل شهیداً. و امّا علىّ الاصغر جاءه سهم و هو طفل فقتله... و قیل: انّ عبداللّه ایضاً قتل مع ابیه شهیداً. و امّا البنات: فزینب، سکینة و فاطمة. هذا هوالمشهور، و قیل: بل کان له اربع بنین و بنتان، و الاوّل أشهر29؛ آن حضرت داراى ده فرزند پسر و دختر بود که شش تن ایشان پسر و چهار تن دختر بودند. پسران عبارت‌اند از: على‏اکبر، على اوسط - که همان سیّدالعابدین‏(ع) است - على‏اصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. على‏اکبر در برابر چشم پدر به میدان جنگ رفت تا به شهادت رسید. على‏اصغر نیز در حالى که کودکى خردسال بود، تیر به او اصابت کرد و شهید شد... و گفته شده است که عبداللّه نیز با پدرش به شهادت رسید. و اما دختران عبارت‌اند از: زینب، سکنیه و فاطمه. و این قول مشهور است. و گفته شده است که آن حضرت داراى چهار پسر و دو دختر بوده است، ولى قول اوّل مشهورتر است".




ابن صبّاغ مالکى نیز آن را نقل کرده و مى‏نویسد: "قال الشیخ کمال الدین بن طلحة: کان للحسین‏(ع) من الاولاد ذکوراً و اناثاً عشرة، ستّة ذکور و أربع اناث، فالذّکور علىّ الاکبر، علىّ الاوسط و هو زین العابدین، و على‏الاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر... و اما البنات فزینب و سکینة و فاطمة، هذا قول مشهور؛30 شیخ کمال الدین بن طلحه مى‏گوید: حضرت حسین‏(ع) داراى ده فرزند پسر و دختر بود که شش تن از ایشان پسر و چهار تن دختر بودند.




پسران عبارت‌اند از: على‏اکبر، على‏اوسط ـ که همان زین‏العابدین‏(ع)است - على اصغر، محمد، عبدالله و جعفر...، و دختران: زینب، سکینه و فاطمه بوده‏اند، و این قول مشهور است. علامه اربلى نیز چون او آورده است".31




طبق این قول که ادعاى شهرت بر آن شده است و عده‏اى از بزرگان تاریخ چون علامه اربلى در کشف الغمّة و ابن صباغ مالکى در الفصول المهمّة نیز آن را نقل کرده و رد نکرده‏اند، آن حضرت داراى چهار دختر بوده است که تنها به نام سه تن از ایشان تصریح شده است و نام چهارمین دختر مجهول مانده است.




2. آیا امام حسین‏(ع) دخترى به نام "رقیه داشته است؟




در پاسخ سؤال اوّل گفتیم وقتى که دختران آن حضرت به دو نفر منحضر نیست و بنا بر قولى که ادعاى شهرت بر آن شده بود، آن حضرت چهار دختر داشتند که به نام‏هاى سه تن از ایشان (زینب، سکینه و فاطمه) تصریح شده است. از این رو، احتمال مى‏رود که چهارمین دختر آن حضرت همین دخترى باشد که در زبان مردم به نام "رقیه" معروف شده است.




بنابراین از نظر تاریخی، انکار آن وجهی ندارد، از این مهمتر وقایع مستمر تاریخی نیز گویای آن است که در این قبر شریف دختری از اهل بیت حسینی مدفون است، وقضیه آب گرفتگی قبر وشکافتن قبر مطهر ویافتن بدن سالم از مشهورات تاریخی شام است که در نزد شیعه وسنی شام معروف است، وحتی شبلنجی نیز آن را در نور الابصار آوئرده است، واز عالمان شیعه فقیهان بزرگی چون ملاهاشم خراسانی در منتخب التواریخ وسید میرزا هادی خراسانی در کتاب کرامات خود آورده اند، شهرت مکان با ملاحظه بر کوشش بی امان دشمن در خاموش ساختن نور حسینی کاشف از صحت مطلب است، امروزه در قلب کشور بنی امیه چراغ رقیه بنت الحسین (ع) روشن است وخبری از ستم پیشگانی چون معاویه ویزید جز لعن ونفرین بر آنها نیست.




استاد بزرگوارمان مرحوم آیت الله العظمی حاج میرزا جواد تبریزی اعلی الله مقامه الشریف دارای دلی سوخته ومملو از عشق به خاندان عصمت وطهارت بود، به هنگام بیماری به زیارت مرقد شریف حضرت رقیه در شام شتافت، وآنجا سخنانی پیرامون آن حضرت به زبان عربی ایراد نمود که ترجمه آن چنین است:




«یادگیری احکام شرعی وفراگیری مسائل فقهی از برترین کارهاست، شما می دانید که در رابطه با ثبوت  موضوعات خارجی حدودی وجود دارد، ودر همه ویا بیشتر آنها باید بینه اقامه گردد، ولی در پاره ای از امور مجرد شهرت کافی است، ومجرد شهرت در ثبوت آنها کافی است، ونیازی به اقامه بینه و یاچیزدیگری ندارد، وصرف شهرت کافی است، مثل آنکه کسی زمینی را بخرد، وپس از آن به وی گفته شود که این زمین وقف بوده است، از امام علیه السلام از حکم این مسئله پرسیدند، حضرت فرمود: اگر بین مردم مشهور باشد  که این زمین وقف است خرید آن جایز نیست، وآن را پس بده، واز این قبیل است حدود منی ومشعر، (که با شهرت ثابت می شود)، وهمچنین مقابر ، ممکن است کسی دویست سال پیش در جایی دفن شده باشد، والآن کسی نباشد که خود محل دفن وی را در این مکان دیده باشد، ولی بین مردم مشهور باشد که در این مکان دفن شده است، این شهرت کافی است. وازاین روست مقام ومزار حضرت رقیه بنت الحسین (ع)، که از اول مشهور بود، گویا حضرت امام حسین (ع) نشانی را از خود در شام به یادگاری سپرده است تا فردا کسانی پیدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت وحوادث آن پردازند، این دختر خردسال گواه بزرگی است بر اینکه در ضمن اسیران حتی دختران خردسال نیز بوده اند، ما ملتزم به این هستیم که بر دفن رقیه بنت الحسین (ع) در این مکان شهرت قائم است ، واینکه در این مکان جان سپرده است. ما به زیارتش شتافتیم، وباید احترام او را پاس داشت، (نگویید خردسال است) علی اصغر که کودک شیرخواری بود دارای آن مقامی است که روبروی حضرت سید الشهداء (ع) در کربلا دفن گردید، گفته اند که دفن وی در این مکان نشان از آن دارد که در روز حشر حضرت این کودک خردسال را به دست خواهد گرفت ونشان خواهد داد. دفن این طفل خردسال در شام گواه بزرگ ونشان قوی از اسارت خاندان طهارت ، وستم رواداشته بر ایشان دارد، آن ستمی که تمام پیامبران از آدم تا خاتم بر آن گریستند، تا آنجا که خدا عزای حسین را بر آدم خواند. از این رو احترام این مکان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهید، وبه سخنان باطلی که میگویند که او طفلی خردسال بیش نبود گوش فرا ندهید، مگر علی اصغر کودک خردسال نیست که درروز قیامت شاهدی خواهد بود، وموجب آمرزش گنهکاران شیعه خواهد شد ان شاء الله. بنابراین بر همه واجب است احترام این مکان را داشته باشند، و به سخنان فاسد وبیهوده ای که از گمراهی شیاطین است گوش فرا ندهند واعتنایی نکنند. ما با زیارت دختر امام حسین به خداوند متعال تقرب می جوییم، آن دختری که خود مظلوم بود، وخاندان وی همه مظلوم بودند».




پی نوشت ها:




1. امالى الصدوق، ص 231، مجلس 31؛ ص 243؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.




2. شرح الاخبار، ج 3، ص 269.




3. مثیرالأحزان، ص 102.




4. اللهوف، ص 219.




5. تسلیة المجالس، ج 2، ص 396.




6. بصائرالدّرجات، ج 1، ص 338؛ بحارالانوار، ج 45، ص 177 / 28.




7. المناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 145.




8. الرّطانة عند أهل المدینة، الرّومیة؛ (بصائرالدّرجات، ص 338).




9. دلائل الامامة، 204، ص 125.




10. الذریعه، ج 17، ص 252 و 255.




11. کامل بهایى، ج 2، ص 179.




12. روضة الشهداء، ص 484.




13. المنتخب للطّریحى، ج1، ص136، مجلس7، باب 2.




14. الایقاد، ص 179.




15. منتخب التواریخ، ص 299.




16. نفس الهموم، ص 416 از کامل بهایى.




17. منتهى‏الآمال، ص 510.




18. معالى‏السبطین، ج 2، ص 170.




19. منتخب‏التّواریخ، ص 299.




20. مقصود سفر آخرت بود.




21. الایقاد، ص 179؛ معالى السبطین، ج2، ص170.




22. الارشاد، ج 2، ص135؛ کشف الغمه، ج2، ص249؛ بحارالانوار، ج 45، ص328؛ عوالم (امام حسین)، ص 637.




23. تاج الموالید (چاپ شده در المجموعة النفیسة)، ص 34؛ حافظ عبدالعزیز بن الاخضر (م 611 ق) بحارالانوار، ج 45، ص 331.




24. دلائل الامامة، ص 181.




25. المناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 77.




26. الهدایة الکبرى، ص 202.




27. کشف الغمة، ج 2، ص 39.




28. اسعاف الراغبین (چاپ شده به همراه نورالابصار)،‌ص 195؛ احقاق الحق، ج 11، ص 451.




29. وى از بزرگان فقه، حدیث، تاریخ، ادبیات و سیاست مورد احترام مورخان فریقین است که سخن برخى از ایشان را مى‏آوریم:




ابوشامة (م 665 ق) که از معاصران وى بوده در ذیل الرّوضتین، ص 188 مى‏نویسد: "... و کان فاضلاً عالما".




اربلى (م692 ق) در کشف الغمّه، ج 1، ص 53 مى‏نویسد: "و کان شیخاً مشهوراً و فاضلاً مذکوراً... و حاله فى ترفّعه و زهده و ترکه و زاره الشّام و انقطاعه و رفضه الدّنیا حال معلومة قرب العهد بها، و فى انقطاعه عمل هذا الکتاب - مطالب السّؤول - و کتاب الدّائرة، و کان شافعى المذهب من أعیانهم و رؤساهم".




صفدى در الوافى بالوفیات، ج 3، ص 76، مى‏نگارد: "... و کان صدراً معظّماً محتشماً..."




و در العبر، ج 5، ص213 چنین آمده است: "... و کان رئیساً محتشماً و بارعاً فى‏الفقیه و الخلاف، ولى الوزارة ثمّ زهد و جمع نفسه...".




ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 13، ص186 چنین آورده است: "... کان عالماً فاضلاً".




ابن قاضى شهبة در طبقات الشّافعیة، ج2، ص153 چنین نگاشته است: "تفقّه و شارک فى‏العلوم و کان فقیهاً بارعاً عارفاً بالمذهب و الاصول و الخلاف... سمع الحدیث و حدّث ببلاد کثیرة... قال السّیّد عزّالدین: افنى و صنّف و کان أحد العلماء المشهورین و الرّؤساء المذکورین".




در همان کتاب، ص 503 نیز آمده است: "... کان اماماً بارعاً فى‏الفقه و الخلاف عالماً بالاصلین رئیساً کبیراً معظّماً...".




یافعى در مرآة الجنان در وفیات سال 652 ق، مى‏نویسد: "... المفتى الشّافعى، و کان رئیساً محتشماً بارعاً فى‏الفقه و الخلاف".




ابن الفوطى در تلخیص مجمع الآداب، ج5، ص255 شماره 515 آورده است: "... کان عارفاً بفنون کثیرة من المذهب و الاصول و الفرائض و الخلاف و التفسیر و النّحو و اللّغة و التّرسّل و نظم الشّعر..."




ابن المعاد در شذر الذّهب، ج 5، ص259 مى‏نگارد: "... المفتىّ الرّجال... و أحد الصّدور و الرّؤساء المعظمین... و تفقّه فبرع فى‏الفقه و الاصول و الخلاف..."




30. مناقب السّؤول فى مناقب آل الرّسول، ج 2، ص 69.




۳۱. الفصول المهمّة، ص 199.

 

چهارشنبه 21/12/1387 - 10:45
دعا و زیارت

بلاگر ناظر 110 در وبلاگ خود مینویسد :  دیر زمانی است که گرایش انحرافی وهابیت، شیعیان را به دلایل مختلف مورد تاخت و تاز قرار می دهد و حتی اسلام آنان را به رسمیت نمی شناسند. این فرقه که نضج خود را ابتدا وامدار نظرات “ابن تیمیه” است، با آرای محمد بن عبدالوهاب رشد یافت و پس از آن با دردست گرفتن حکومت در منطقه حجاز موجودیت خود را اعلام کرد. هرچند درصدد بیان تاریخ پیدایش این فرقه نیستم، اما لازم بود نیم نگاهی به تاریخ آنان بیاندازیم تا به روشنی هویدا گردد که تا قرن ها پس از ارتحال خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم از این گروه و عقاید انحرافی آن خبری نبوده است.


داستانی که قصد دارم برای شما بیان کنم، مربوط به زمانی است که “ابن تیمیه” به عنوان بنیانگذار فکری این فرقه دنیا را بدرود گفت. کاری که پیروان وی پس از درگذشت وی انجام دادند شایسته تامل است و سوال مهمی در برابر مدافعین امروز وهابیت قرار می دهد.


هنگامی که ابن تیمیه از دنیا رفت، تشییع با شکوهی داشت، به گونه ای که راه برای حرکت جنازه تنگ شده بود و مردم از هر جا آمده بودند و بسیار شلوغ بود. مردم برای تبرک دستمال ها و عمامه هایشان را برروی نعش ابن تیمیه انداختند و به دلیل ازدحام جمعیت و علاقه مردم به وی تابوت او شکست و مردم برای تبرک آب باقی مانده از غسل اش را نوشیدند و بقیه سدری را که مربوط به غسل وی بود، میان خود تقسیم کردند. زنان بسیار در تشییع وی حاضر شده بودند. روزهای زیادی مردم نزد قبر وی رفت و آمد می کردند و شب را کنار قبر وی به صبح می رساندند (1)!!


اینجاست که باید کسانی که امروز از وهابیت هواداری می کنند، رفتار اقران دیروز خود را توضیح دهند. اگر شیعیان به خاطر احترام به بزرگان مذهب و فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که از دنیا رفته اند، سزاوار لقب مشرک هستند، چه تفاوتی وجود دارد، به سادگی اقرار کنید که تشییع کنندگان ابن تیمیه نیز به دلیل تبرک جستن به جنازه و آب غسل وی مشرک اند. چگونه است که شیعیان با رفت و آمد و زیارت قبور امامان خود علیهم السلام، کاری ناشایست انجام داده اند، ولی نوشیدن آب غسل ابن تیمیه و رفتن کنار قبر وی عین توحید است؟! چگونه  است که اولین حلقه از تربیت شدگان ابن تیمیه ملتزم به نظرات و تعالیم وی نبودند، اما شما پا را از آنان فراتر نهاده هر کس را که خلاف گفته ابن تیمیه عمل کند، مشرک می نامید؟


آیا گمان نمی کنید که اگر شیعه به خاطر این اعمال مشرک باشد، تمام تشییع کنندگان و زیارت کنندگان ابن تیمیه نیز همین وصف را خواهند داشت؟ آیا حاضر به اندیشیدن هستید یا بر قلوب تان قفل نهاده شده است؟


................................

1- البدایة و النهایة ( معروف به تاریخ ابن کثیر )، جلد 14، صفحه 156، ناشر: داراحیاءالتراث العربی، بیروت، لبنان


حیدر حسینی
چهارشنبه 21/12/1387 - 10:44
دعا و زیارت

عاقبت قاتلان امام حسین علیه السلام


فلسفه قیام مختار


مـخـتار زمانی که تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین(علیه السلام) گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمى‌دهد که بگذاریم کسانى که حسین(علیه السلام) را کشته‌اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى کـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلکه کذّاب خواهم بود. براى دستیابى بر آن جانیان، از خدا کمک مى‌طلبم و خداى را سپاسگـزارم کـه مـرا شـمـشیرى بر سر آنان قرار داده و نیزه‌اى که بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان که حق اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیرم و بر خداوند حق است که آنان را که دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان که حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفته‌اند خوار و ذلیل کند. پس آنان را به من معرفى کنید تا تعقیبشان کنم و ریشه آنان را برکنم.


مختار همه همت خود را براى این هدف مقدّس، کـه هـدف اصـلى قـیـام او بـود، بـه کـار برد.(1) موسى بن عامر مى‌گوید: «مختار فرمان داد که قاتلان امام حسین(علیه السلام) را تعقیب کنید و مى‌گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراک بر من ناگوار است تا این که زمین را از لوث وجود آن ناپاکان پاک سـازم.»(2) بـنـابراین، عده‌اى به صورت گروهى و عده‌اى نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگین خود رسیدند.


نحوه کشته شدن یزید
یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام می‌کنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر می‌برد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.


یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب می‌کشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.


یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می‌کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.


اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت که بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت می‌گرفت و یزید را بر زمین می‌کشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.(3) 


الف ـ اعدام‌هاى دسته جمعى
مختار تمام کسانى را کـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند.(4) سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند. ایـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـکـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدى، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت و اسید بن مالک .


ابو عمرو گوید: مـا بعدها در مورد سابقه این ده نفر بررسى کردیم. به این نتیجه رسیدیم که همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(5) دویـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسی واقعه کربلا که در شورش کوفه دستگیر شده‌ بودند، همه یکى پس از دیگرى گردن زده شدند. آنان در میان پانصد نفرى بودند که در شورش کوفه بر ضدّ مختار دستگیر شدند.


شمر بن ذى الجوشن در روز عاشورا شترى را که مخصوص سوار شدن امام حسین(علیه السلام) بود، را به عنوان غنیمت گرفـت و به کوفه آورد و بـه شکرانه قتل فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن شتر را نحر کرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در کوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانه‌هایى را که آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را که دانسته از آن گوشت خورده‌اند، شناسایى کنند. همه آن خانه‌ها را ویران کرد و کسانى را که از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(6) 


ب ـ اعدام سران کوفه
سران کوفه که در قیام خونخواهى عاشورا کشته شدند عبارت بودند از:


1ـ عـمـر بـن سـعد:
 او فرمانده کل نیروهاى یزید در کربلا و از جمله کسانى بود که نامش در سـیـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پیش از دستگیرى به سراغ مختار آمد و خود را معرفى کرد و با شروطى، امان‌نامه گرفت. اما پس از کشتار قاتلان امام حسین(علیه السلام) در کوفه، نامه‌اى از محمد حنفیه به مختار رسید مبنى بر این که جزای عمر بن سعد را بدهد. مختار دید بـعـضـى از شـروط امـان‌نامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همین بهانه، او را احضار کرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برایش میسر نشد. همین بهانه مختار را در کشتن او مصمّم ساخت .


او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئیس شهربانى مختار مقاومت کرد تا امان بگیرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پیکر او شمشیر زدند تا کشته شد و سر بریده‌اش را نزد مختار آوردند.


مختار از حفض فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را مى‌شناسى؟


حفض گفت: در زندگى پس از او خیرى نیست .


مختار گفت: پس از او زندگى نخواهى کرد. سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آن که پـسر عـمـر سعد هم کشتـه شد اظهار داشت: یکى در مـقـابل خـون حسین(علیه السلام) و دیگرى در قبال على اکبر حسین ولى یکسان نیستند، به خدا قـسم اگـر سه چهارم قریش را بکشم تلافى یک بند انگشت حسین(علیه السلام) نشده است.(7) مختار سر بریده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفیه فرستاد. وقتى چشم فرزند امیرمؤمنان به سر بریده ابن سعد افتاد، فرمود:


«اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْیَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بیت نَبِیِّکَ محمّدٍ(صلی الله علیه و آله) خَیْرَ الجَزاءِ. فَوَاللهِ ما عَلَى الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ» (8)؛ خدایا این روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پیامبرت محمد(صلی الله علیه و آله)، بهترین پاداش را عنایت فرما. به خدا سوگند، پس از این عتابى بر مختار نیست .


 2ـ شـمـر بـن ذى الجـوشن؛
 این فرد جنایتکار شماره یک کربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار دسـتـور داد کـه او را هـر کجا رفته اسـت پـیـدا کـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجراى شورش کوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.


مـسـلم ضـبـائى، که هم قبیله شمر بود، مى‌گوید: «ما فرار کردیم و خود را به محلى در مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکى آن محل، دهکده کوچکى به نام کلتانیّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّه‌اى مخفى شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود که ماموران مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامه‌اى خوش‌بافت به تن داشت و بدنش پیس(بیماری برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیرى شدیدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اکبر شنیدم و کسى فریاد زد خداوند، خبیثى را کشت.(9) 


شیـخ طوسى(ره) مى‌نویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌کرد.»(10)   


عبدالرحمن بن عبد مى‌گوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد.(11) 


 3ـ بـجـدل بن سلیم:
وی در روز عاشورا، براى غارت انگشتر امام حسین(علیه السلام)، انگشتان حـضـرت را قـطـع کـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبیث را قطع کردند، سپس دو پایش را بریدند و آنقدر در خون غلتید تا به هلاکت رسید.(12)


 4 ـ خـولى بـن یـزیـد اصـبـحـى:
وی از چـهـره‌هـاى کـثـیـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـامـور حـمـل سـر بـریـده امـام حـسـیـن(علیه السلام) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى، بـرادر امـام حـسین(علیه السلام)، بوده است.(13)   


عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولى سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خـولى وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد. زنش پرسید چه خبر آوردى؟ خولى گفت: ثروت روزگار را برایت آورده‌ام، این سر حسین بن على است که در خانه ما است. زن گفت: واى بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر مى‌آیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه مى‌آورى؟ به خدا قسم من دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده کرد که نور از زیر طشت تـا آسمـان مـتـصل است. مى‌گوید به خدا قسم مرغان سفیدى را دیدم که اطراف طشت در پروازند. وقتی صبح شد خولى سر امام را نزد ابن زیاد برد.(14)    


مـخـتـار، ابو عـمره رئیس گارد خود را با جمعیتى مامور کرد تا خولى را دستگیر کنند. ایشان خـانه خـولى را مـحاصره کردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسى کردند. از زنش سراغ خولی را گرفتند. او گـفـت نمـى‌دانم ولی با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون کشیدند در حالی که زنبیلى به جاى کلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وى کسب تکلیفى نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه‌اش او را بکشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ایستـاد تـا تـمـام جسد به خـاکستـر تبدیل شد.(15)


 5ـ سنان بن انس:
 وی از چهره‌هاى جنایتکار کربلا و کسى است که به خیمه‌هاى امام حسین (علیه‌السلام) یـورش بـرد و در آخـرین لحظات عمر امام، نـیـزه‌اش را به سینه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـیـز نـقـل شـده کـه او سـر مـقـدس امـام حـسـیـن(علیه السلام) را از بـدن جـدا کـرده اسـت.(16) پـس از دستگیرى او، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد و اینگونه به نتیجه اعمال زشت خود رسید.(17)    


  6- حکیم بن طفیل قاتل حضرت اباالفضل علیه السلام
حکیم بن طفیل از سران حادثه عاشورا بود، که امام حسین(علیه السلام) را تیرباران نمود و حضرت اباالفـضل(علیه‌السلام) را شهید کرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن کامـل به دستور مختار، او را دستگیر کرد. عدى بن حاتم، که هم قبیله او بود، از او شـفـاعـت کرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن کامل، که از فرماندهان مختار بود، او را تیرباران کردند.


حکیم را که شانه‌هایش بسته بود در کنارى نگه داشتند و به او گفتند: تو بودى که لباس‌هاى عـباس بن على(علیهماالسلام) را غارت کردى؟ اکنون لباس‌هاى تو را در زنده بودنت بیرون مى‌آوریم. پس او را برهنه کردند و آنگاه گفتند: تو بودى که تیر به طرف حسین(علیه السلام) پـرتـاب نمودى و مى‌گویى که تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ به خدا قسم تو را تیرباران مى‌کنیم چنان که امام را هدف تیر قرار دادى. پس از سه طرف تیرها به سویش پرتاب گردید و او را بر زمین افکند، آنقدر تیر بر بدنش زدند که مانند خارپشت گردید.(18)  


 7- عبیدالله بن زیاد:
پـس از آن که مـخـتـار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جاى خود نشانید ابراهیم پسر مالک اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد نمود.


در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمى‌داشت و صف‌ها را مى‌شکافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزه‌اش به هر طرف حمله مى‌کرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و چون عقابى شکارى به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ مى‌نویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى که سرش را بریده باشند، صدا مى‌کرد.(19) بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.»(20) نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود.(21) 


ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند.(22) سپس گفت: «خدا را شکر مى‌کنم که ابن زیاد به دست من کشته شد.»


سر ابن زیاد را براى مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روى سر او نهاد و سپس دستور داد کفش او را آب بکشند و طاهر کنند، آن را بر دروازه شهر کوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادى از سرهاى بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد(علیه السلام) و محمد حنفیه بفرستند.(23) 


هنگامى که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد(علیه السلام) آوردند، امام با جمعى بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـى چـشـم امـام بـه سـر بـریـده قـاتل پدرش و شهداى کربلا افتاد، دست‌ها را به دعا برداشتند و فرمودند:


«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْراً؛ خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاى خیر دهد.(24) 


آنگاه امام با شادمانى، رو به حاضران کردند و فرمودند:


«وقـتـى مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.»(25)  


داستان سر ابن زیاد
ابراهیم سر ابن زیاد را به کوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند. مارى باریک پیدا شد و میان سرها گردش مى‌کرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینی‌اش خارج گردید، و از بینى وارد مى‌شد و از دهنش خارج مى‌گردید، و مکرر این عمل را انجام مى‌داد.


مرجانه مادر عـبیدالله پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) به او گفت: اى خبیث، فرزند پیامبر را کشتى؟ هرگز روى بهشت را نخواهى دید.(26) 


 8ـ حـرمـله:
شیخ طوسى(ره) در امالى مى‌نـویـسـد: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام) مى‌گوید: پس از زیارت خانه کعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد(علیه‌السلام) شرفیاب شدم. امام از من پرسید: اى منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامى که از کوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود:


«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛ خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان.»


از نفرین امام سجاد(علیه السلام)، که مظهر عفو و گذشت از خطاکاران بود، معلوم مى‌شود که حرمله چقدر دل اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) را به درد آورده است.


ابو مخنف از امام باقر(علیه السلام) نقل مى‌کند: هنگامى که على اصغر در آغوش پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(علیه السلام) آنان را نفرین کرد و فرمود:



«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمینَ؛ خدایا، انتقام ما را از این ستمگران بستان.»(27) منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم کوفه شدم. وقتى به کوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه کربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمى داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، کجا بودى تا حالا به دیدن ما نیامدى و در قیام با ما همراه نبودى؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم .


با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله کناسه رسیدیم. خبر دادند که حرمله در این محله مخفى شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت که فردى را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آرى، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادى! و بى درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد .


جـلاّدان جلو آمدند.مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید. (همان دو دستى که با یکى کمان را مى‌گرفت و با دیگرى تیر را رها مى‌کرد؛ یک بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل (علیه السلام) را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین(علیه السلام) را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!


ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .


فوراً چوب‌هاى خشک و نازکى را روى بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.


منهال مى‌گوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !


مختار گفت: علت این جمله‌اى را که گفتى چه بود؟!


گفتم: گوش کن تا برایت بگویم و ماجراى نفرین امام سجاد(علیه السلام) را برایش تعریف کردم.


مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدى؟!


گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده‌اش را طولانى کرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود.(28)


9ـ زیـد بـن رقـاد:
 او از تـک تـیراندازان لشکر عمر سعد بود که در روز عاشورا، تیرى به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن(علیه السلام) افکند. آن تیر، دست عبدالله را به پیشانیش دوخت. تیرى دیگر نـیـز بـه قلب او افکند و او را بـه شهادت رساند. زید پس از کمى مقاومت، به وسیله افراد عبدالله شاکرى یکى از فرماندهان لشکر مختار، تیرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.(29)


 10- عـمرو بن حجّاج زیدى:
 وی از سران کوفه و از کسانى بود که نامه دعوت براى امام حسین (علیه‌السلام) فرستاد. وى با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روى امـام و اهل بیت(علیهم السلام) بود. او پس از شکست شورشیان کوفه از ترس به سوى شراف و واقصه فرار کرد و دیگر اثرى از او مشاهده نشد.(30)   


 11ـ عبدالله دبّاس:
 وی قاتل محمد، فرزند عمار یاسر، بود. او دستگیر و سپس کشته شد، اما پیش از آن، سه نفر از حامیان عمرسعد را بـه مختار معرفى کـرد: عبدالله بن اسید؛ مالک نُمیر؛ حمل بن مالک .


 12- منقذ بن مره عبدى:
مختار، عبدالله بن کامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدى، قـاتل حضرت عـلى اکبر(علیه السلام) فرستاد، خانه‌اش را محاصره کردند. او که مردى شجاع و دلیر بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بیرون آمد، با نیزه به یکى از سربازان مختار حمله کرد و او را از اسب انداخت ولى آسیبى به وى نرسید، ابن کامـل با شمشیر بر او حمله کرد و چند ضربه شمشیر بر او وارد ساخت ولى چـون زره‌اش قـوى بود در او اثـر نکرد جز آن که بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهیب سختى بر اسب زد که از چنگ سربازان فرار کرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست.(31)  


13- زید بن رقاده قاتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل:
 از تـواریخ بر مـى‌آید که فـرزندانى از مـسلم بن عقیل در کربلا بودند غیر از دو طفلان معروف که در زندان ابن زیاد بوده‌اند، و ایشان در کربلا جنگیده‌اند از جمله عبدالله است که زید بن رقاده ملعون با دو تیر او را شهید کرد. تـیر اول به سویش پـرتـاب نمـود و عـبدالله دست خـود را حمـایل قرار داد که تیر دست را به صورتش دوخت و هنگامی که این تیر به او اصابت کرد چنین گفت: بار خدایا اینان ما را کم شمردند و خوار ساختند خداوندا اینها را بکش چنانکه ما را کشتند، و آنان را خوار کن چنانکه ما را خوار کردند؟


همین ملعون تیر دیگرى بر او زد که او را شهید کرد، سپس به بالین جوان آمد و با حرکت دادن، تیر را از پیشانى او بیرون کشید ولى پیکان تیر که از آهن بود در پیشانیش باقى ماند و نتوانست آن را بیرون بکشد.


مختار، عبدالله کامل را براى دستگیریش مامور ساخت، خانه‌اش را محاصره کردند، زید با شمشیر کشیده بیرون آمـد، و چون مرد شجاعى بود ابن کامل دستور داد هیچ کس با نیزه و شمشیر کشیده به او نزدیک نشود بلکه او را تیرباران و سنگباران کنید، به این وسیله او را کشتند، چون احساس کردند هنوز رمقى در بدن دارد؛ فرمان داد تا آتش آورند و او را که هنوز زنده بود آتش زدند.(32)   


ج ـ اعدام سایر جنایتکاران
1- مختـار، ابو نمران مالک بن عمرو نهدى، از فرماندهان انقلاب را با گروهى، مامور دستگیرى عبدالله بن اسید جُهمنی، مالک بن نسیر و حمل بن مالک نمود ابو نمران آنها را دستگیر کرد و نزد مختار آورد.


مختار بـه شدت به آنان پرخاش کرد و گفت، «اى دشمنان خدا و اى دشمنان کتاب خدا، و اى دشمنان رسول خدا و اى دشمنان خاندان پیامبر خدا، حسین چه شد؟! حسین را بـه من تحویل دهید، اى نامردان! کسى را کشتید که شما را به اقامه نماز امر مى‌کرد!»


آنان گفتند: اى امیر، مجبور بودیم. منّت بگذار و ما را نکش!


مختار فریاد زد، «منّت بر شما بگذارم؟! آیا شما بر حسین، فرزند دختر پیامبرتان، منّت گذاشتید و او را رها کردید و به او آب دادید؟!»


سپس به مالک بن نسیر گفت: تو همان کسى نیستى که کلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن کامل گفت: آرى همین او است .


فرمان داد: دست و پایش را قطع کنید و بگذارید آنقدر دست و پا بزند تا بمیرد، دست و پـایش را بریدند، و در خونش غلطید تا جان داد، سپس دو نفر دیگر را گردن زدند.



مـالک بن نسیر به اندازه‌اى پست بود که وقتی امام آخرین لحظات حیات را مى‌گذرانید هر کس نزدیک حضرت مى‌آمد تا او را شهید کند دلش راضى نمى‌شد و برمى‌گشت، تا این که مالک آمد و شمشیر بر سر امام وارد ساخت که کلاه را شکافت و سر حضرت را زخمى کرد و خـون جارى گـردید. امـام کلاه را از سر برداشت و انداخت و فرمود: «لا اکلت بها و لا شربت حشرک الله مع الظّالمین؛ با این دست نخورى و نیاشامى و خداوند تو را با ستمکاران محشور فرماید.»(33)


چون کلاه امـام از خز بود، مالک آن را برداشت و به کوفه برد و چون خواست آن را بشوید همسرش گفت: واى بر تو لباس پسر پیغمبر را غارت کرده و به خانه من آوردى آن را از خـانه بیرون ببر؟ در اثـر نفرین امام، این مرد تا آخر عمر فقیر و بدبخت بود.(34)   


2. ابـو سعید صیقل نقل مى‌کند: «مختار از مخفیگاه چهار تن از عاملان حادثه عاشورا که پیراهن امام حسین(علیه السلام) را غارت کرده بودند؛ مطلع شد. یکى از فرماندهان انقـلاب به نام عبدالله بـن کامل و همراهان، آنان را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. وقـتـى مـخـتار چشمش ‍ به آن جنایتکاران افتاد، فریاد زد: «اى قاتلان سرور جوانان بهشت! دیدید خداوند چگونه شما را به دست انتقام سپرد؟ دیـدیـد آن پـیـراهـن براى شما چه سرنوشتى را رقم زد؟ سپس دستور داد گردن آنان را زدند.»(35)


3. عبداللّه بن صخلب و برادرش، عبدالرحمن، و فردى دیگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگیر شدگان بودند که در بازار اعدام شدند.(36)


4. یاران مختار عثمان بن خالد و ابى اسماء بشر بـن شـوط، که از قاتلان عبدالرحمن بن عقیل بودند را دستگیر و در کنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مـخـتـار رساندند، مـخـتـار دستـور داد برگـردید و بدنشان را آتـش بزنید تـا خـاکستر شوند.(37)    


یکى از کسانى که مانع آب خوردن امام حسین(علیه السلام) گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـى‌نـوشـیـد بـاز هـم مـى‌گـفـت: تـشنه‌ام، و این به سبب دعاى امام حسین (علیه‌السلام) بود که دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان . یکى از کسانى که هنگام مرگ او را دیده است مى‌گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى‌زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرماى شکم و سرماى پشت مى‌نـالیـد و مى‌گفت: آبم بدهید که از تشنگى مُردم. وقتى کاسه بزرگى را که اگر پنج نفر مـى‌نـوشـید سیراب مى‌شدند؛ مى‌آوردند، همه را سر مى‌کشید و باز هم مى‌گفت: آبم بدهید که تشنگى مرا کشت، و سرانجام شکم او مانند شکم شتر پاره شد.(38) مختار، نامه‌اى مفصل براى محمد حنفیّه نوشت و به او اطمینان داد که همه قاتلان امام حسین (علیه‌السلام) را به سزاى اعمالشان خواهد رساند.(39) 


جمعى از عاملان حادثه کربلا از جمله محمّد بن اشعث موفق شدند از دست مختار بگریزند و در بصره، نزد مـصـعـب بـن زبـیـر پـناه بگیرند. اما سپس در جنگ مصعب بر ضد مختار، وارد نبرد گردیدند که جمعى از آنان کشته شدند.(40) 


بردگان و موالى و مستـضـعفان، که در قیام مختار جان تازه‌اى گرفته بودند و پشتوانه اصـلى قـیـام بـودنـد، بـر اشـراف کـوفه چیره شدند و بعضى از آنان اربابانشان را، که در فاجعه کربلا دست داشتند، به قتل رساندند و یا به مختار معرّفى کردند.(41)   


و اینگونه شد که قاتلان امام حسین(علیه اسلام) و فرزندان و یاران ایشان و مسببان واقعه دلخراش کربلا به سزای اعمال خود رسیدند.


-------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:


1- بحارالانوار، ج 45، ص 374.

2- بحارالانوار، ج 45، ص 374.

3- لهوف، سید بن طاووس .

4- بحار الانوار، ج 45، ص 374؛ لهوف، سیدبن طاووس، ص 183.

5- بحار الانوار، ج 45، ص 59،60؛ لهوف، ص 183.

6- بحارالانوار، ج 45، ص 377.

7- طبرى، ج 8، ص671/ بحارالانوار، ج 45، ص377/ کامل، ج 4، ص241.)

8- بحارالانوار، ج 45، ص 379. 

9- تاریخ طبرى، ج 6، ص 53.

10- تاریخ طبری، ج 6، ص 338.

11- تاریخ طبری، ج 6، ص 374.

12- تاریخ طبری، ج 6، ص 376.

13- تاریخ طبری، ج 6، صص67 و 337.

14- طبرى، ج 7، ص369.

15- طبرى، ج 8، ص671/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص240.

16- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 78.

17- بحارالانوار، ج 45، ص 375.

18- طبرى، ج 8، ص657/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص242.

19- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبارالطوال، ص 295.

20- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.

21- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.

22- انساب الاشراف، ج 6، ص 426.

23- شذرات الذهب، ابن عمار، ج 1، ص 74.

24- بحارالانوار، ج 45، ص 386.

25- بحارالانوار، ج 45، ص 386.

26-کامل ابن اثیر، ج 3، ص516.

27- تاریخ طبرى، ج 5، ص 448.

28- بحارالانوار، ج 45، ص 3 ـ 332/ محجّة البیضاء، مولا محسن فیض کاشانى، ج 4، ص 241.

29- تاریخ طبرى، ج 6، ص 64 ـ 65/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 243.

30- تاریخ طبرى، ج 6، ص 52.

31- طبرى، ج 8، ص677/ کامل ابن اثیر، ج4، ص243.

32- طبرى، ج8، ص677 .

33- بحارالانوار، ج45، ص302/ کامل، ج4، 239.

34- طبرى، ج7، ص359.

35- تاریخ طبرى، ج 6، ص 58.

36- تاریخ طبرى، ج 6، ص 58.

37- طبرى، ج 8، ص670.

38- المعجم الکبیر، ج 1، صص 227 و 237؛ تاریخ طبرى، ج 5، ص 449.

39- تاریخ طبرى، ج 6، ص 62.

40- تاریخ طبری، ج 6، صص 66 و 94.

41- بحارالانوار، ج 45، ص 377.



سایت تبیان

مهری هدهدی

  اللهمَ العَنْ اولَ ظالمٍ ظلمَ حَقَ محمدِ و آل محمد و آخرَ تابعٍ لهُ عَلی ذلک


اللهمَ العَنْ العِصابَةَ التی جاهدتِ الحسین و شایَعت و بایَعت و تابَعت عَلی قَتلهِ اللهمَ العَن جَمیعا.

چهارشنبه 21/12/1387 - 10:40
دعا و زیارت

على (ع) و ایرانیان


در این مقاله از رشته ى تعلقات و آشنایى هاى ایرانیان با على علیه السلام سخن رفته است؛ نظیر مدارا در اخذ خراج از ایرانیان چه در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله که به یمن گسیل شد و گروهى از ایرانیان در آنجا مقیم بودند و چه در زمان خلافت خویش؛ خونخواهى آن حضرت از هرمزان ایرانى؛ اجراى عدالت در تقسیم بیت المال میان عرب و عجم و از جمله ایرانیان در زمان خلافت؛ حمایت ایرانیان از على علیه السلام در جنگ جمل.

1. مقدمه

بى تردید موضوع آشنایى ایرانیان با حضرت على علیه السلام براى هر شیعه اى از اهمیت و جاذبه ى بسیارى برخوردار است. حوادث تاریخ ایران و اسلام در دهه هاى دوم، سوم و چهارم از سده ى نخست ه. ق، بسترهاى مناسبى براى آشنایى ایرانیان با آن بزرگ مرد تاریخ بشر فراهم ساخت.

2. دیدار «الابناء» با على علیه السلام

به سال دهم ه. ق پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، على علیه السلام را به یمن گسیل داشت تا امور آن منطقه را سامان بخشد و خراج ایشان را جمع آورد. در آن زمان، در یمن طبقه اى وجود داشت که اعراب به آنها «الابناء» و گاه «بنى الاحرار» مى گفتند. آنان در جامعه ى یمن از جایگاه خاصى برخوردار بودند و همواره به آزادگى و شرافت اتصاف داشتند. اینان ایرانى نژادهایى بودند که اجدادشان از جانب خسرو انوشیروان براى یارى مردم یمن و حمیریان تحت ستم حبشیان، به آن دیار اعزام شده بودند و آنان پس از درهم شکستن حبشى هاى مهاجم در همان جا سکنا گزیدند. سال ها بعد بر اثر آمیزش آنان با ساکنان بومى عرب، نسلى پدیدار شد که به «الابناء» یا «بنى الاحرار» به معناى «فرزندان ایرانیان » یا «پسران آزادگان » شهرت یافتند. (1)

حضور على علیه السلام در یمن در سال دهم هجرى، این امکان را در اختیار الابناء ایرانى نژاد قرار داد تا از نزدیک با سیره ى انسان دوستانه، کریمانه و بزرگوارانه اش آشنا شده و از همان جا دوستى و محبت او را در دل هاى خویش جاى دهند. الابناء پس از آشنایى با على علیه السلام اسلام آورده و فیروز را از جانب خود به مدینه فرستاده، مراتب ایمان و وفادارى خود را به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشتند. (2)

3. فتوحات اسلامى پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله

پس از رحلت رسول گرامى اسلام، دو اتفاق بزرگ رخ داد که تاثیرات شگرفى در سرنوشت آینده ى اسلام و مسلمین داشت:

یکى ماجراى سقیفه و دیگر، پدیده ى فتوحات. بزرگترین اشتباه و انحرافى که در سقیفه [صفر سال 11 ه. ق] انجام گرفت، تغافل، تجاهل و به فراموشى سپردن واقعه ى غدیر بود. غدیر به اهلیت و صلاحیت على علیه السلام براى جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله اشعار داشت. اما حوادث سقیفه به گونه اى دیگر رقم خورد و با انتخاب ابوبکر به خلافت، به واقع زاویه ى انحرافى آغاز گشت، که در سال 61 ه. ق با کشتار فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله، به نقطه ى اوج خود رسید. اما حادثه ى مهم دیگر که در مبحث ما مى گنجد، آغاز فتوحات در دوران خلافت ابوبکر بود. هدف فتوحات، گسترش اسلام و از میان بردن سدها و موانع سیاسى موجود جهان آن روزگار بود که نمى گذاشتند پیام اسلام به گوش جان امت هاى دیگر برسد. اندیشه و طرح فتوحات اساسا سه خواستگاه مهم داشت:

نخست؛ جوهر اسلام که دینى بود متمم و مکمل ادیان دیگر و طبعا آیین جهانى که همه ى ابناى بشر را مورد خطاب خود قرار مى داد.

دوم؛ سیره ى عملى پیامبر در جهت معرفى اسلام به خارج از مرزهاى شبه جزیره ى عربستان که نمونه ى بارز آن دعوت خسرو ایران، قیصر روم و مقوقس مصر به پذیرش این آیین بود.

سوم؛ ارضاى حسن جاه طلبى و زیاده خواهى برخى از امیران و خلیفگان و برطرف کردن مشکلات اقتصادى که از سرزمین خشک عربستان ناشى شده بود.

اینها عواملى بودند که ذهن و اندیشه و همت عرب را که تا پیش از اسلام به تنافسات خونین قبیله اى در حوزه هاى محدود، معطوف بود، به تسخیر سرزمین هاى دور و نزدیک متوجه ساخت. (3)

4. فتح ایران و پیدایش طبقه ى موالى

با شروع فتوحات در زمان خلافت ابوبکر، کرانه هاى جغرافیاى اسلام، به سمت شرق و شمال و غرب گسترش یافت. در مدتى اندک ایران، شام و مصر فتح شدند. فتح ایران تقریبا در خلال دهه ى 12 تا 22 ه. ق، تکمیل شد.

نخستین پیروزى قاطع در برابر ایرانیان در اوایل خلافت عمر در سال 16 ه. ق در قادسیه صورت پذیرفت. (4) على علیه السلام نیز از آغاز طراحى این عملیات بزرگ در مدینه، در جریان قرار گرفته بود. به گفته ى طبرى و بر اساس خطبه ى 145 نهج البلاغه، آن حضرت پیشنهادهاى سودمندى را نیز در این باره به خلیفه ى دوم عرضه کرد. با فتح ایران بسیارى از خاندان هاى ایرانى در جوار اعراب و یا حتى در درون بافت و ساختار جامعه ى اعراب، تحت عنوان «موالى » جاى گرفته و از آن پس به عنوان طبقه اى نوظهور در جامعه ى اسلامى جایگاه خاصى را به خود اختصاص دادند و رابطه ى موالى با اعراب فاتح الزاما رابطه ارباب و رعیت و خواجه و برده نبود؛ بلکه در بیشتر موارد خاندان هاى ایرانى با خاندان هاى عرب پیمان ولاء و دوستى (موالى موالاة) داشتند تا مکانیسم روابط اجتماعى خود را در قالبى استوار و مناسب انتظام بخشید. (5)

با وجود این، خاندان هاى ایرانى از روح تعرب و عصبیت عربى، که هنوز از جامعه ى اسلامى رخت بر نبسته بود، رنج مى بردند. این روحیه که حتى خلیفه دوم و سوم نیز از آن بى بهره نبودند، گاه عرصه را بر موالى ایرانى تنگ و دشوار مى ساخت. شاید بتوان ترور عمر توسط ابولؤلؤ (فیروز ایرانى) (6) را به سال 23 ه. ق واکنش در برابر این فشارها تلقى کرد.

5. على علیه السلام خونخواه هرمزان ایرانى

در پى مرگ عمر، عبیدالله پسر او، نه تنها ابولؤلؤ و همسر و دخترش را به قتل رساند، بلکه هرمز را نیز بى هیچ مستمسک قابل قبول شرعى و عرفى کشت. عثمان خلیفه ى سوم وظیفه داشت عبیدالله را به سبب قتل بى دلیل یک ایرانى مسلمان، قصاص کند؛ زیرا از بى گناهى او آگاه بود. لیکن خلیفه جرات نداشت تا در این مورد، به وظیفه ى اسلامى خود عمل کند. على علیه السلام، خلیفه ى سوم، عثمان را در این مورد سخت نکوهش کرد و به عبیدالله بن عمر چنین گفت:

اى فاسق اگر روزى بر تو دست یابم، تو را به خونخواهى هرمزان خواهم کشت. (7)

عبیدالله تا پایان عمر از على علیه السلام بر حذر بود. او در جنگ هاى جمل و صفین در مقابل آن حضرت قرار گرفت و سرانجام در یکى از نبردهاى جنگ صفین کشته شد.

6. دفاع على علیه السلام از حمراء

اعراب، ایرانیان ساکن کوفه و بصره را به نام هاى چندى از جمله «موالى »، «بنى عم »، «زط »، «سیابجه »، «اسواران » و «حمرا» مى خواندند. آنان را موالى مى گفتند، از آن رو که با قبائل عرب پیوند «ولا» داشتند و بنى عم مى نامیدند، از آن جهت که با طوایف عرب چنان موالاة و هم پیمانى داشتند که گویى پسر عموهاى ایشانند. زط همان شکل تعریب شده جت است که در اصل قومى از هندوان بودند که کار ایشان نگهبانى در راه ها و مسالک و بعدها به اسواران ایرانى نیز که شغل نگهبانى داشتند، اطلاق گردید. سیابجه جمع «سیجى » معرب سپاهى است که مانند زط غالبا به طبقه ى کار آزموده ى نظامى ایرانیان، اطلاق مى شد. حمراء به معنى سرخ رویان یا سپیدرویان نامى بود که به اعتبار رنگ روشن پوست ایرانیان به آنان مى دادند.

در نظام مالى که عمر و سپس عثمان اعمال مى کردند، معمولا حقوق و عطایاى موالى ایرانى پایین تر از اعراب بود. از این رو وقتى که ایرانیان در دوران خلافت على علیه السلام از حقوق و عطایایى برخوردار شدند، جمعى از سران و اشراف کوفه از جمله اشعث بن قیس کندى، در برابر آن حضرت زبان به اعتراض گشودند که از چه روى ما را مغلوب این حمراء ساخته اى؟ (لماذا غلبتنا هذه الحمراء؟) (8)

آن حضرت که پیوسته عدالت و انسان دوستى را وجه ى همت خویش داشت، بر این باور بود که تعلق به نژاد عرب نمى تواند به عنوان یک امتیاز براى ایشان به حساب آید. به همین جهت با صراحت در برابر این فشارها ایستادگى مى کرد و هرگز به خواست هاى غیر منصفانه ى ایشان وقعى نمى نهاد.

عدالت على علیه السلام سخت مورد توجه ایرانیان قرار گرفت؛ زیرا پیش از این، شاهد بودند که چگونه خلیفگان و خاصه عاملان و کارگزاران ایشان در بصره و کوفه، پاى از جاده ى عدل و داد بیرون نهاده و حقوق آنان را تضییع مى نمایند و موالى که از حدود سال هاى شانزده ه. ق به بعد رفته رفته به بصره و کوفه آمده و سکنا گزیدند، از نزدیک با اعمال ننگین امیران فاسق و ظالمى چون سعید بن عاص، مغیرة بن شعبه، ولید بن عقبه و عبدالله بن عامر آشنا بودند و هرگاه از ظلم و جور ایشان به خلیفه ى دوم و سوم شکایت مى کردند، راه به جایى نمى بردند. اما در همان حال به چشم خود شاهد بودند که على علیه السلام با آن که هنوز به خلافت نرسیده بود، با جرات و جسارت تمام، فرزندش حسن را به اجراى حد شرعى در مورد ولید بن عقبه ى شراب خوار فرمان مى دهد و عبیدالله بن عمر را به قصاص خون به ناحق ریخته ى هرمزان تهدید مى کند و در میان موج مخالفت اشراف و بزرگان سرکش قریش که خود را تافته ى جدا بافته مى دانستند، حقوق موالى ایرانى را استیفا مى نماید.

این مشاهدات کافى بود تا قلب هر انسانى را به شوق و جذبه و کشش وادارد. حمراء در وجود على علیه السلام روح بزرگى را یافتند که فراتر از علایق نژادى و زبانى و قومى، به موضوع انسانیت و عدالت مى اندیشید. از همین رو در جریان جنگ هاى جمل و صفین از آن حضرت دفاع مى کنند و در رکابش به جنگ با ناکثین و قاسطین مى پردازند.

7. جنگ جمل و حمایت ایرانیان از على علیه السلام

چنان که گفته آمد در دهه ى سوم و چهارم ه. ق (سال هاى 20 تا 40) بسیارى از ایرانیان در بصره و کوفه سکنا گزیده بودند. آنان تعدادى مهاجر و عده اى دیگر، از ساکنان اصیل و قدیمى همین منطقه بودند. بصره و کوفه تا پیش از فتوحات بخش غربى ایران محسوب مى شد. از جمله ى این ساکنان قدیمى این دو شهر، طوایفى موسوم به زط و سیابجه بودند که همواره به عنوان بخش مهم از اسواران یعنى نیروهاى آزموده و مجرب دوران ساسانیان به حساب مى آمدند. این زطها و سیابجه در سال 36 ه. ق در جریان جنگ جمل در اطراف بصره با سپاهیان اصحاب جمل مقابله کردند و کار را بر عایشه، طلحه و زبیر سخت نمودند. (9)

با تسخیر بصره توسط جملیان، زطها و سیابجه در کوفه به سپاه على علیه السلام پیوستند و تا پیروزى کامل در برابر ناکثین، در رکاب حضرتش نبرد کردند. آن حضرت که نظاره گر فداکارى هاى بى شائبه و خالصانه ى ایرانیان حاضر در سپاهش بود، همواره در چهره ى آنان مردمانى نجیب و آزاده را مشاهده مى کرد که مى تواند از یارى جدى ایشان در راه بسط عدالت و دفع بیداد و ریشه کن کردن فتنه ى ریشه دار منافقان و بنى امیه، بهره مند گردد. از این رو، با ارسال نامه هایى به عاملان خود در همدان و آذربایجان نیروهاى ایرانى را براى مقابله با معاویه در جنگ صفین، به یارى خود طلبید. (10)

8. هدایاى ایرانیان به على علیه السلام

در زمانى که على علیه السلام در کوفه بودند، به رسم سابق شمارى از ایرانیان (11) نزد آن حضرت آمدند تا هدایایى تقدیم دارند. پیشتر کارگزاران عثمان همچون ولید بن عقبه و سعیدبن عاص، افزون بر خراجى که از ایرانیان مسلمان مى گرفتند، ایشان را به اعطاى هدایاى نوروزگان و مهرگان نیز مکلف ساخته و از این راه میلیون ها دینار به چنگ آوردند. از این رو، هدایاى نورزى به صورت سنتى رایج درآمده بود.

وقتى ایرانیان هدایاى خود را نزد حضرت آوردند، براى آن که خاطر آنان مکدر نشود، هدایا را پذیرفتند؛ اما دستور دادند، مقابل قیمت آن هدایا، از میزان خراج آنان کسر گردد. همچنین به هنگامى که آن حضرت به عزم صفین از شهر انبار مى گذشتند دهقانان (معرب دهبان به معناى بزرگ ده است که معمولا از طبقات مرفه و طراز اول جامعه محسوب مى شدند)، به همراه دیگر مردم به دنبال على علیه السلام راه افتاده دوان دوان ایشان را مشایعت مى کردند. على علیه السلام آنان را از این کار منع فرمودند. آنگاه دهقانان پیش کشى هاى خود را اهدا کردند. آن حضرت هدایا را تنها بدان شرط قبول نمودند که قیمت آنها را حساب کرده و به ایشان بپردازند. (12)

در همین زمان ابوزید انصارى را به نحوه ى اخذ خراج و جزیه از ایرانیان رهنمون ساختند. (13) دستورهاى صریح و آشکار آن حضرت در این باره را باید به واقع پایه گذارى نظامى نوین، عادلانه و کارآمد در نظام اخذ مالیات بر افراد (خراج، براى مسلمانان و اهل جزیه و جزیه ى ویژه ى غیر مسلمانان) به حساب آورد. این نظام عادلانه که از جانب على علیه السلام اعمال گردید، توجه عمیق تر ایرانیان را به شخصیت عدالت جوى و انسانى اش بیش از پیش جلب نمود و طبعا به دنبال آن عشق و محبتى ژرف را در اعماق روح و جان ایرانى ایجاد کرد. عشقى که در طول قرون متمادى، هرگز خاموش نگشت و ولاء اهل بیت را در این سرزمین به صورت بخشى اساسى و تفکیک ناپذیر از فرهنگ ایرانیان، درآورد.
آرى اینها نمونه هایى بود از نخستین آشنایى هاى مردم ایران با على علیه السلام که بى تردید باید در موضوع گرایش و محبت ایرانیان نسبت به على علیه السلام و خاندان پاکش و در پى تسرى و رواج تشیع در ایران، بدان ها توجه کافى و وافى مبذول داشت.

پى نوشت ها:
1) یعقوبى، ابن واضح، یعقوبى، بیروت، داربیروت، سال انتشار ندارد، ج 1، ص 200. فیاض، على اکبر، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1367 ش، ص 27.
2) فیاض، تاریخ اسلام، ص 123.
3) درباره فتوحات ر. ک. فتوح البلدان بلاذرى، الفتوح ابن اعثم کوفى، الاخبار الطول دینورى و تاریخ طبرى.
4) بلاذرى، احمد بن یحیى. فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل، تهران، انتشارات نقره، چاپ نخست، 1367 ش، ص 365.
5) راجع به موالى و انواع ولاء و رفتار هریک از خلفا با موالى، ر. ک. الموالى و نظام الولاء، دکتر محمود مقدم، ترجمه و تحقیق محسن حیدرنیا، پایان نامه ى کارشناسى ارشد دانشکده ى الهیات دانشگاه تهران، 1372 ش.
6) یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه ى محمد ابراهیم آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى، چ 6، 1371 ش، ج 2، ص 51.
7) محمدى ملایرى، دکتر محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، جلد3، دل ایرانشهر، بخش دوم،تهران، انتشارات توس، چاپ اول، 1379 ش، ص 242.
8) درباره ى اسواران، زط، سیابجه، و موالى ر. ک دکتر ملایرى، ج 3، ص 211 به بعد و ج 2 ص 422 و نیز، لسان العرب، ابن منظور، ذیل واژه ى حمراء و الموالى و نظام الولاء، دکتر مقداد
9) دکتر محمدى، ج 3، ص 211 و 212، به نقل از تاریخ طبرى.
10) ابن اعثم کوفى، محمد بن على، الفتوح، ترجمه ى کهن فارسى، محمدبن احمد مستوفى هروى، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چ 1، 1372، صص 456- 454.
11) درباره ى ایرانیان ساکن کوفه و بصره، ر. ک. فتوح البلدان، بلاذرى، ترجمه ى دکتر توکل، صفحات 65، 367، 398، 452. 3
12) ابن مزاحم، نصر، وقعة صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکى، چاپ تهران، 1366 ش، ص 198- 199.
13) دکتر محمدى، ج 3، ص 247، به نقل از فتوح البلدان بلاذرى.
..........................................................................................
منبع:باشگاه اندیشه

خبرگزاری فارس

محسن حیدرنیا
سه شنبه 20/12/1387 - 20:23
دعا و زیارت


 

یکی از نصوصی را که بر طبق آن می توان گفت انتخاب وصی نیز مانند انتخاب نبی، امری الهی است و مردم نمی توانند فرد دیگری را از جانب خود انتخاب نمایند، بیان کنید.


 

 


 

ابوایوب انصاری نقل می کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله  فرمود:


 

 


 

«ای فاطمه! مگر نمی دانی که خداوند به اهل زمین نظری افکند و از میان آن ها پدرت را برگزید و به پیامبری مبعوث ساخت؛ سپس بار دیگر نظر افکند و همسرت را برگزید و به من وحی کرد تا تو را به همسری او درآورم و او را وصی خویش گردانم. »{۱}


 

 


 

همان گونه که ازحدیث بالا معلوم است، خداوند از میان همه ی اهل زمین ابتداحضرت محمد صلی الله علیه و آله  را به پیامبری برگزید و سپس حضرت علی علیه السلام   را به عنوان وصی او انتخاب نمود؛ بنابراین، اختیار وصی به همان روش اختیار نبی است. به عبارت دیگر، خداوند به پیغمبر صلی الله علیه و آله وحی کرده است که علی علیه السلام   را به عنوان وصی خود معرفی کن. نیز باید دقت شود که خلفای انبیاء پیشین در واقع، همان اوصیای آن ها بوده اند.


 

 


 

لذا، دیگر جایز نیست کسی را که خدا انتخاب کرده و وصی بزرگترین پیامبرش گردانیده است، کنار بگذارند و دیگری را بر او مقدم شمارند!


 

 


 

به علاوه، هیچ شخص دیگری صلاحیت ندارد که ولی و سرپرست چنین فردی باشد؛ یعنی عقلاً ممکن نیست که زمامداری غیرالهی و ظاهراً مردمی قبول شود و اطاعت او بر کسی که خدا و رسولش انتخاب کرده اند، واجب باشد. علاوه بر آن، بر طبق نص صریح قرآن، هیچ فرد مؤمنی حق ندارد در برابر حکم خدا و رسول، از جانب خود حکمی دهد و در برابر انتخاب ایشان، فرد دیگری را به زمامداری برگزیند؛ چرا که قر آن می فرماید:


 

 


 

«وما کان لمؤمن ولا مؤمنه اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبیناً » {۲}


 

 


 

«هیچ مرد و زن با ایمانی، هنگامی که خدا و رسولش حکمی دهند، حق ندارد اختیاری در کار خویش داشته باشد و هر کس از فرمان خدا و رسولش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی آشکار شده است»


 

 


 





 

۱ ) کنزالعمال ۶ / ۱۵۳، ح ۲۵۴۱؛ منتخب کنز در حاشیه ی مسند احمد ۵ / ۳۱ (به نقل از الکبیر طبرانی). نظیر این حدیث در منابع زیر آمده است:      کنزالعمال ۶/ ۳۹۱، ح۵۹۹۲ و ص ۱۵۳، ح ۲۵۴۳ (به نقل از مستدرک حاکم ۳ / ۱۲۹)؛ منتخب کنز در حاشیه ی مسند احمد ۵ / ۳۹؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲ / ۴۵۱ (به نقل از مسند احمد بن حنبل(


 

 


 

۲ ) احزاب ۳۳ / ۳۶
سه شنبه 20/12/1387 - 20:22
دعا و زیارت
 
نهج البلاغه و مخالفان وصایت امیرالمومنین علیه السلام
 
شبهه :
در نهج البلاغه سخن از - وصایت و وصیت - و وصى بودن على بن ابى طالب علیه‏السلام آمده است و این گونه واژه‏ها تنها در سخنان سید رضى است و قبل از او به کار نمى‏رفته و این خود دلیل آن است که نهج البلاغه به على بن ابى طالب علیه‏السلام نسبت داده شده است و از سخنان او نمى‏باشد. - اثر التشیع فى الادب العربى ص 56 و الاسام على تالیف احمد زکى صفوت ص 131.
 



 


پاسخ:
موضوع وصیت کردن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و وصى بودن امیر المومنین على بن ابى طالب علیه‏السلام موضوع مشهورى است میان مردم قبل از زمان سید رضى رحمه الله و پس از آن زمان.
و در اغلب کتب تفسیر و حدیث و تاریخ و کلام و شعر از آن نام برده شده است و موضوعى نیست که بر کسى پوشیده باشد.
علامه امینى قدس سره در یازده جلد کتاب الغدیر شعراء را از زمان خود رسول اکرم صلى الله علیه و آله تا این زمان گردآورى کرده و حدیث غدیر متواتر میان شیعه و اهل سنت - و مورد قبول تمام مسلمانان - یکى از قوى‏ترین ادله وصى بودن على علیه‏السلام است.
اگر در اسلام بر هر مسلمان لازم است، نسبت به مال و ثروت و دیون خود وصیت کند و وصى تعیین نماید - تا آنجا که در صحیح بخارى (ج 3 ص 2) و صحیم مسلم (ج 4 ص 10) آمده است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
((هیچ مسلمانى - اگر ثروتى داشته باشد - حق ندارد دو شب بر او بگذرد مگر آنکه وصیتش را نوشته و نزدش باشد)).
و در صحیح مسلم افزود: ابن عمر گفت: از آن زمانى که این حدیث را از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیدم شبى بر من نگذشت مگر آنکه وصیتم نزدم بود.
- پس چرا وصیت را نسبت به خلافت پیامبر صلى الله علیه و آله و شریعت ماندگار اسلام و آنچه موجب تامین سعادت دنیا و آخرت مسلمانان است انکار کنیم بویژه آنکه مردم قدرت تشخیص و انتخاب آن فرد صالح و شایسته‏ى جانشینى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را که رسول خدا و آورنده دین خداست  را ندارند و این خداست که حجت خود و ولی خود را معرفی میکند نه مردم . پس بناچار باید رسول الله صلى الله علیه و آله با انتخاب خداى متعال که ((علام الغیوب)) است جانشین و خلیفه پس از خود را تعیین کند و امامانى (همچون خود پیامبر اسلام) معصوم از هرگونه گناه و خط تا روز قیامت پرچمداران اسلام و مفسران قرآن و مبینان احکام الهى و شریعت آسمانى بوده باشند.
آیا معقول است گفته شود ابوبکر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به مصالح امت اسلامى آگاه‏تر بوده لذا وصیت کرد که عمر پس از او خلیفه مسلمانان باشد؟
 
آیا ممکن است بگوئیم ((عائشه)) ام المومنین از رسول خدا صلى الله علیه و آله نسبت به مصالح مسلمانان دلسوزتر بوده لذا به عبدالله بن عمر مى‏گوید:
فرزندم سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو امت محمد را بدون سرپرست نگذارد و کسى را به جانشینى خود تعیین کند چونکه من مى‏ترسم اگر آنها را به حال خود رها سازد، دچار فتنه و آشوب شوند.
((الامامه و السیاسه)) تالیف این قتیبه دینورى، ج 1 ص 22.
آیا عبدالله بن عمر مثل ترک جانشین را بهتر از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏داند ؟
ابن سعد در (طبقات ج 3 ص 249) از عبدالله بن عمر نقل مى‏کند که به پدرش گفت:
کسى را به جانشینى خود تعیین کن، عمر گفت: چه کسى را خلیفه خود بگردانیم؟ عبدالله گفت: تلاش کن کسى را پیدا کنى تو که خداى آنها نیستى؟ آیا این چنین نیست که اگر تو سرپرست زمینهاى کشاورزى خود را فرا خوانى، آیا دوست ندارى کسى را به جانشینى خود بگمارد تا زمانى که به آنجا بازگردد ؟! لذا عمر تصمیم گرفت شوراى شش نفرى جهت انتخاب رهبر تشکیل دهد !
آیا معاویه بن ابى سفیان ترس آن را دارد که امت محمد را همچون گوسفندان بدون شبان رها کند، و لذا به جانشینى یزید وصیت مى‏کند؟ ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله نسبت به آینده امت خود بى تفاوت بود و این ترس را نداشت؟ ((تاریخ طبرى، ج 6، ص 170)).
آیا ممکن است، رسول خدا صلى الله علیه و آله اسلام نوپا و امت مسلمان را رها ساخته باشد و آنان را همچون گوسفندان بودن شبان به حال خود واگذاشته باشد؟
شاید این امور را آنهم تحت شرایط خاص و ویژه ای محال و ناممکن ندانیم ولی وقتی به واقعیت تاریخ مینگریم مشاهده میکنیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله این انتصاب را به روشنی انجام داده اند به فرمان خدا وصیت کرده و جانشین خود را تعیین نموده.
خداوند متعال به رسولش مى‏فرماید:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته....
((اى پیامبر آنچه از جانب پروردگار به سوى تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرسانده‏اى و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى‏دارد ...)) - سوره مائده، آیه 67.
اگر بخواهیم در اینجا احادیثى را که در مورد وصیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به على بن ابى طالب علیه‏السلام آمده است ذکر کنیم و در این باره به تفصیل سخن گوئیم از مسیر نوشته خود فاصله گرفته ایم  ولى به عنوان نمونه به ذکر یک حدیث اکتفا مى‏کنیم:
ابن شهر آشوب در ((مناقب آل ابى طالب)) ج 3 ص 47 به نقل از کتاب ((الولایه)) تالیف محمد بن جریر طبرى روایت مى‏کند که سلمان فارسى گفت:
 به رسول خدا صلى الله علیه و آله گفتم یا رسول الله هیچ پیامبرى نبوده جز آنکه وصى و جانشین داشته، پس وصى و جانشین شما کیست؟ فرمود: وصى و خلیفه من و بهترین کسى که من پس از خود به جا مى‏گذارم آنکه دیون مرا مى‏پردازد و به وعده‏هاى من عمل مى‏کند (اگر به کسى وعده داده‏ام که به او چیزى را بدهم او آن را خواهد داد) على بن ابى طالب است.
محقق ارجمند جناب آقاى سید عبدالزهراء حسینى خطیب در کتاب ارزشمند ((مصادر نهج البلاغه و اسنانیده)) (ج 1 ص 142 - 162) بیش از هفتاد حدیث از کتابهاى سنی نقل کرده که در آن لفظ وصى و وصایت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به على بن ابى طالب علیه‏السلام آمده است:
و همچنین علامه امینى قدس سره در کتاب معتبر ((الغدیر)) نام دهها کتاب را که تالیف برخى از آنها پیش از تولد سید رضى رحمه الله بود، از قرن اول هجرى تاکنون به نام ((الوصیه)) و ((الولایه)) تالیف شده ذکر نموده است.
آیا بعد از این همه احادیث اشعار و کتابهایى که قبل از زمان سید رضى رحمه الله و پس از آن پیرامون وصیت پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است هیچ عاقلى به خود اجازه مى‏دهد که چنین شبهه‏اى را مطرح کند و بگوید: نهج البلاغه سخنان سید رضى است چونکه او اول کسى است که از وصیت پیامبر صلى الله علیه و آله به على بن ابى طالب علیه‏السلام سخن گفت)). بنابراین این شبهه نیز ناتمام است.
 - البته پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با وصى و جانشین خود این عهد و پیمان را بسته بود که آماده پیمان شکنى و خیانت امت باشد و اینکه امامت او را نخواهند پذیرفت.
خطیب بغدادى در تاریخ بغداد (ج 11 ص 216) به سند خود از امیر المومنین علیه‏السلام نقل کرده که فرمود:
((مما عهد ان النبى صلى الله علیه و آله ان الامه ستغدر بک من بعدى))
((از آنچه پیامبر با من عهد کرده است که پس از من به تو خیانت خواهد شد ))
 حاکم و مستدرک ج 3 ص 140 - 143
پس از نقل این حدیث آن را صحیح شمرده است و حدیث آن را صحیح شمرده است و حدیث دیگرى را نقل کرده‏اند که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به على علیه‏السلام فرمود: ((پس از من مشکلات فراوانى خواهى داشت على علیه‏السلام گفت آیا دینم سالم خواهد بود؟ فرمود: ((آرى همراه با سلامت دینت مى‏باشد)) حاکم و ذهبى این حدیث را صحیح شمرده‏اند.
علامه امینى رحمه الله در ((الغدیر)) ج 7 ص 73، از ((کنوز الدقائق)) تالیف مناوى ص 188 نقل کرده که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به على علیه‏السلام فرمود: یا على پس از من تو گرفتار خواهى شد ولى با آنان نجنگ.
براى اطلاع بیشتر به کتابهاى ذیل مراجعه شود: ((المراجعات)) تالیف سید شریف الدین ((اصل الشیعه و اصولها)) تالیف کاشف العظاء ((عقاک الامامیه)) تالیف محمد رضا مظفر، ((ثم اهتدیت)) تالیف تیجانى و ...
سه شنبه 20/12/1387 - 20:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته