• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2429
تعداد نظرات : 346
زمان آخرین مطلب : 2904روز قبل
دعا و زیارت
4- نگاه خائنانه

شخصى به پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض كرد:
فلانى به ناموس همسایه (خائنانه ) نگاه مى كند و اگر امكان آن را داشته باشد از اعمال خلاف عفت نیز پروا ندارد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله از این قضیه سخت بر آشفت و فرمود:
- او را نزد من بیاورید!
شخص دیگرى گفت :
او از پیروان شما مى باشد و از كسانى است كه به ولایت شما و ولایت على علیه السلام معتقد است و نیز از دشمنان شما بیزار است .
پیغمبر گرامى صلى الله علیه و آله فرمود:
نگو او از پیروان شما است ، زیرا كه این سخن دروغ است . چون پیروان ما كسانى هستند كه پیرو ما بوده و عملشان همانند عمل ما مى باشد.
ولى آنچه درباره این مرد گفتى از اعمال و كردار ما نیست .(3)


چهارشنبه 4/6/1388 - 10:16
دعا و زیارت
3- مزاح پیغمبر

پیرزنى به حضور پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله رسید، علاقه من بود كه اهل بهشت باشد.
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
پیرزن به بهشت نمى رود.
او گریان از محضر پیامبر خارج شد.
بلال حبشى او را در حال گریه دید.
پرسید:
چرا گریه مى كنى ؟
گفت :
گریه ام به خاطر این است كه پیغمبر فرمود:
پیرزن به بهشت نمى رود.
بلال وارد محضر پیامبر شد حال پیرزن را بیان نمود.
حضرت فرمود:
سیاه نیز به بهشت نمى رود.
بلال غمگین شد و هر دو نشستند و گریستند.
عباس عموى پیامبر آنها را در حال گریان دید.
پرسید:
چرا گریه مى كنید؟
آنان فرمایش پیامبر را نقل كردند.
عباس ماجرا را به پیامبر عرض كرد.
حضرت به عمویش كه پیرمرد بود فرمود:
پیرمرد هم به بهشت نمى رود.
عباس هم سخت پریشان و ناراحت گشت .
سپس رسول اكرم هر سه نفر را به حضورش خواست ، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سیماى جوان نورانى در حالى كه تاجى به سر دارند وارد بهشت مى كند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بدقیافه .(2)


چهارشنبه 4/6/1388 - 10:16
دعا و زیارت
2- بهترین آرزو

ربیعه پسر كعب مى گوید:
روزى پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله به من فرمود:
ربیعه ! هفت سال مرا خدمت كردى ، آیا از من پاداش نمى خواهى ؟
من عرض كردم :
یا رسول الله ! مهلت دهید تا فكرى در این باره بكنم .
فرداى آن روز محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله رفتم ، فرمود:
ربیعه حاجتت را بخواه !
عرض كردم :
از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نماید.
فرمود:
این درخواست را چه كسى به تو آموخت ؟
عرض كردم :
هیچ كس به من یاد نداد، لكن من فكر كردم اگر مال دنیا بخواهم كه نابود شدنى است و اگر عمر طولانى و فرزندان بخواهم سرانجام آن مرگ است .
در این وقت پیغمبر صلى الله علیه و آله ساعتى سر بزیر افكند، سپس ‍ فرمود:
این كار را انجام مى دهم ، ولى تو هم مرا با سجده هاى زیاد كمك كن و بیشتر نماز بخوان .(1)


چهارشنبه 4/6/1388 - 10:15
دعا و زیارت
1- درختان بهشتى

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
هر كس بگوید: سبحان الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى كارد.
و هر كس بگوید: الحمد الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت برایش ‍ مى كارد.
و هر كس بگوید: لا اله الا الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى كارد.
و هر كس بگوید: الله اكبر خداوند در برابر آن درختى در بهشت برایش ‍ مى كارد.
در این وقت مردى از قریش به آن حضرت عرض كرد:
یا رسول الله ! در این صورت درختان ما در بهشت زیاد خواهد بود، چون ما مرتب این ذكرها را مى گوییم .
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
بلى ! درست است لكن مواظب باشید مبادا آنها را به آتش گناه بسوزانید چون خداوند مى فرماید:
اى اهل ایمان ! خدا و رسولش را اطاعت كنید و اعمالتان را باطل ننمایید.!

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:15
دعا و زیارت
((83)) اولین خونى كه بر زمین ریخت

خداوند به آدم علیه السلام وحى كرد كه مى خواهم در زمین دانشمندى كه به وسیله آن آیین من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنین عالمى از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و میراث نبوت و آنچه را كه به تو آموختم و هر چه كه مردم بدان احتیاج دارند، همه را به هابیل بسپار.
آدم علیه السلام نیز این فرمان خدا را انجام داد. وقتى قابیل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناك گشت . به نزد پدر آمد و گفت :
- پدر جان ! مگر من از هابیل بزرگتر نبودم و در منصب جانشینى شایسته تر از او نیستم ؟ آدم علیه السلام فرمود:
- فرزندم ! این كار دست من نیست ، خداوند امر نموده ، و او هر كس را بخواهد به این منصب مى رساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستى ، اما خداوند او را به این مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور ندارى و قصد دارى یقین پیدا كنى ، هر یك از شما قربانى به پیشگاه خدا تقدیم كنید قربانى هر كدام پذیرفته شد، او لایق تر از دیگرى است .
رمز پذیرش قربانى آن بود كه آتش از آسمان مى آمد، قربانى را مى سوزاند. قابیل چون كشاورز بود مقدارى گندم نامرغوب براى قربانى خویش آماده ساخت و هابیل كه دامدارى داشت گوسفندى از میان گوسفندهاى چاق و فربه براى قربانى اش برگزید. در یك جا در كنار هم قرار دادند و هر كدام امیدوار بودند كه در این مسابقه پیروز شوند. سرانجام قربانى هابیل قبول شد و آتش به نشانه قبولى گوسفند را سوزاند و قربانى قابیل مورد قبول واقع نشد. شیطان به نزد قابیل آمد و به وى گفت چون تو با هابیل برادر هستى ، این پیش آمد فعلا مهم نیست ، اما بعدها كه از شما نسلى به وجود مى آید، فرزندان هابیل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان مى گویند ما فرزندان كسى هستیم كه قربانى او پذیرفته شد، ولى قربانى پدرت قبول نگردید، چنانچه هابیل را بكشى ، پدرت به ناچار منصب جانشینى را به تو واگذار مى كند. پس از وسوسه شیطان (خودخواهى و حسد كار خود را كرد، عاطفه برادرى ، و ترس از خدا، و رعایت حقوق پدر و مادرى ، هیچ كدام نتوانست جلوى طوفان كینه و خودخواهى قابیل را بگیرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابیل نمود و عاقبت او را كشت ! (92)


چهارشنبه 4/6/1388 - 10:11
دعا و زیارت
((82)) سخت ترین چیز در عالم

حواریون به عیسى گفتند:
اى معلم خوب به ما بیاموز كه سخت ترین چیزها در عالم چیست ؟
فرمود: سخت ترین چیز خشم خداوند بر بندگان است .
گفتند: به چه وسیله مى توان از خشم خداوند در امان بود؟
فرمود: به فرو بردن خشم خود
پرسیدند: منشاء خشم چیست ؟
پاسخ داد: الكبر و التجبر و المحقرة الناس
خود بزرگ بینى ، گردن كشى و تحقیر مردم . (91)

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:11
دعا و زیارت
)) كارى برتر از طلاى روى زمین

موسى علیه السلام پیش از نبوت از مصر فرار كرد و پس از تحمل آن همه سختى و گرسنگى ، به مدین رسید. دید عده اى براى آب دادن گوسفندان در كنار چاهى گرد آمده اند. در میان آنها دختران شعیب پیغمبر هم بودند.
موسى به دختران شعیب كمك كرد و گوسفندان آنها را آب داد. دختران به خانه برگشتند. پس از آنكه موسى زیر سایه اى آمد و از فرط گرسنگى دعا كرد كه خداوند نانى براى رفع گرسنگى به او برساند.
یكى از دختران حضرت شعیب علیه السلام نزد موسى آمد و گفت : پدرم تو را مى خواهد تا پاداش آب دادن گوسفندان ما را به تو بدهد. موسى همراه دختر به منزل شعیب آمد. وقتى وارد شد، دید غذا آماده است . موسى كنار سفره نمى نشست و همچنان ایستاده بود. شعیب به او گفت :
- جوان ! بنشین شام بخور.
موسى پاسخ داد: پناه به خدا مى برم .
شعیب گفت : چرا؟ مگر گرسنه نیستى ؟
موسى جواب داد: چرا! ولى مى ترسم كه این غذا پاداش آب دادن گوسفندان باشد. ما خاندانى هستیم كه كارى را كه براى خدا و آخرت انجام داده ایم ، اگر در برابر آن زمین را پر از طلا كنند و به ما بدهند ذره اى از آن را نخواهیم گرفت .
شعیب قسم خورد كه غذا به خاطر پاداش نیست و مهمان نوازى عادت او و پدران اوست . آن گاه موسى نشست و مشغول غذا خوردن

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:10
دعا و زیارت
((80)) آمرزش به خاطر فرزند صالح

حضرت عیسى علیه السلام از كنار قبرى گذر كرد كه صاحب آن را عذاب مى كردند. اتفاقا سال دیگر گذرش بر آن قبر افتاد. دید كه عذاب برداشته شده و صاحب قبر در شكنجه نیست . عرض كرد:
- خدایا! سال گذشته از كنار این قبر گذشتم ، صاحبش در عذاب و شكنجه بود و امسال عذاب ندارد. علتش چیست ؟
خداوند به آن حضرت وحى فرمود:
یا روح الله ! این شخص فرزند صالحى داشت كه وقتى بزرگ شد و تمكن یافت راهى اصلاح كرد و یتیمى را پناه داد و من او را به خاطر كار نیك پسرش آمرزیدم .(8

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:10
دعا و زیارت
79)) خشتهاى طلا

عیسى بن مریم علیه السلام دنبال حاجتى مى رفت . سه نفر از یارانش همراه او بودند. سه خشت طلا دیدند كه در وسط راه افتاده است . عیسى علیه السلام به اصحابش گفت :
- این طلاها مردم را مى كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهید. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
یكى از آنان گفت : اى روح الله ! كار ضرورى برایم پیش آمده ، اجازه بده كه برگردم . او برگشت و دو نفر دیگر نیز مانند رفیقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهاى طلا گرد آمدند. تصمیم گرفتند طلاها را بین خودشان تقسیم نمایند. دو نفرشان به دیگرى گفتند:
- اكنون گرسنه هستیم . تو برو بخر. پس از آنكه غذا خوردیم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسیم مى كنیم . او هم رفت خوراكى خرید و در آن زهرى ریخت تا آن دو رفیقش را بكشد و طلاها تنها براى او بماند.
آن دو نفر نیز با هم سازش كرده بودند كه هنگامى كه وى برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسیم كنند.
وقتى كه رفیقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند.
سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اینكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عیسى علیه السلام هنگامى كه برگشت دید، هر سه یارانش در كنار خشتهاى طلا مرده اند.
با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود:
- آیا نگفتم این طلاها انسان را مى كشند؟(88)

چهارشنبه 4/6/1388 - 10:9
دعا و زیارت
)) كیفر كردار

در زمان حضرت موسى علیه السلام پادشاه ستمگرى بود كه وى به واسطه بنده صالح ، حاجت موسى را بجا آورد.
از قضا پادشاه و مؤ من هر دو در یك روز از دنیا رفتند مردم جمع شدند و پادشاه را با احترام دفن نمودند و سه روز مغازه ها را بستند و عزادار شدند اما جنازه مؤ من در خانه اش ماند و حیوانى بر او مسلط گشت و گوشت صورت وى را خورد پس از سه روز حضرت موسى از قضیه باخبر شد موسى در ضمن مناجات با خداوند اظهار نمود: بارالها! آن دشمن تو بود كه با آن همه عزت و احترام فراوان دفن شد و این هم دوست توست كه جنازه اش در خانه ماند و حیوانى صورتش را خورد سبب چیست ؟ وحى آمد كه اى موسى ! دوستم از آن ظالم حاجتى خواست . او هم بجا آورد من پاداش كار نیك او را در همین جهان دادم اما مؤ من چون از ستمگر كه دشمن من بود حاجت خواست من هم كیفر او را در این جهان دادم حال هر دو نتیجه كارهاى خودشان را دیدند.(87)


چهارشنبه 4/6/1388 - 10:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته