• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1481
تعداد نظرات : 1410
زمان آخرین مطلب : 4102روز قبل
محبت و عاطفه

داشتن، شرط مهمان نوازی نیست.

 شرطش همان مهمان نوازی است.

 کنج کوره ده، مهمان یک پیرزنی باشی.

دو تا مرغ داشته باشد، یکیش را حلال می کند برای شامت، یکیش را نگه می دارد برای تخم مرغ صبحانه ات.

 مهمان نواز است.

کیف می کند از دیدن مهمان که می خورد.

تو هم کیف می کنی از دیدن او که این قدر مهمان نواز است.

از خوردن که کیف نمی کنی!

از خوبی صاحب خانه کیف می کنی.

 تو خوب، او خوب.

 من هم که تعریف می کنم ، خوب.

 او هم که آن بالا نشسته همه ی این ها را جور می کند ، خوب.

 اصلا بد کجاست؟

 بد کو؟

 
يکشنبه 2/3/1389 - 19:26
دعا و زیارت
بسم الله الرحمن الرحیم 

مالک پاره‌های جگر زمین

یَعطِفُ الهَوی عَلَی الهُدی، إذا عَطَفُوا الهُدی عَلَی الهَوی، و یَعطِفُ الرَّأی عَلَی القُرآنِ، إذا ‏عَطَفُوا القرآنَ علی الرَّأی، حتَّی تَقُومَ الحَربُ بِکم عَلی ساقٍ، بادِیاً نَواجِذُها، مَملُوءَةً ‏أَخْلافُها، حُلْواً رَضاعُها، عَلْقَماً عاقِبَتُها.(1)‏

 

او هوای نفس را به هدایت و رهنمود الهی بر می‏گرداند؛ آن هنگام که مردم هدایت الهی ‏را به خواسته‏های نفسانی بر گردانده‏اند. و آنگاه که مردم قرآن را تفسیر به رأی کنند او ‏آرأ و نظریات را به قرآن گرایش دهد.‏

 
جمعه 31/2/1389 - 10:14
مهدویت

خسته ام از این جملات تکراری

 

جانا! تا به کی در پشت پنجره انتظار رؤیای آمدنت را به نظاره بنشینیم؟

 

آیا نه وقت آن رسیده که نقاب از چهره برگیری و بازار حسن فروشان جهان را به یکباره رونق ببری؟!

 

هزار و اندیست که چشم به راهان قدومت، بر لب فغان دارند و بر جگر خراش.

 

هزارواندیست که دلهای منتظران، در تمنای وصالت، در بساط آه می پرورند ودر سینه داغ.

 

عمری است که در کوچه باغ انتظار سرگردان وحیرانیم. دیری است که در کویرستان غیبت عطشان و بی قراریم. چه می شود اگرشب سرد و فسرده فراق را به صبح دل انگیز وصال آذین بندی؟

 

چگونه است که این همه طلب و تمنا گره از کارفرو بسته ما نمی گشاید؟

 بگو چه چاره کنیم؟

 
جمعه 31/2/1389 - 10:10
مهدویت

آن روز که بیاید!

 

شکوفه ها نرگس و یاسمن در روشنای سبز بهار بوی تو را می دهند از آنجا که بهار ، تنها تشعشعی از وجود توست . و باران ، یادآور زلال چشمان کهکشانیتان، و سیاهی شب تنها اشاره ای است به راز دردناک فراق و سکوت،

  

وقتی از ابر مهربانی ات، بر کویر ترک خورده ی دلهـــــا می بارد ، صمیمانه به تماشای وسعت مهربانیت می نشینم . 

 

صدای زندگی را از لابه لای نفس های پاک تو باید شنید و در پناه لبخند آسمانی ات ، تا دورهـــا می توان اوج گرفت و از زمین خاکی به آبی آسمانی رسید .

  

در کوچه باغ های خاموش دل که پرسه می زنم ، به جز عطـــــر آشنا و دلنشین تو به مشامم نمی رسد ، گرچه گاهی در صفحه ی دل ازدحام بی امان سایه های تاریک ، نگاه مهربانت را به فراموشی می سپرم .

  

نگاهت فراتر از آسمــــان و زمین است و گرد و غبــــار دلتنگی را از سینه ها می زداید . غنچـــــه ها تنهــــا به باور آمدنت نفس می کشند که کسی هست در این نزدیکی ، که نگاهش درمان تمام غصّـــه ها و کیمیای جان هاست .

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

 

آیا شود که ... 

 

کسی در این نزدیکی هاست که آمدنش را ستاره ها مژده می دهند . آن روز بیاید ، قلب رسوب گرفته از غم متظران  صیقل گرفته و بهــــــــار برای همیشه در کلبه کوچک دلهــــا خانه می کند . آن روز که بیاید سرانجام تمام قصـّـــه های تلخ فراق به روشنی روز، سپید خواهند شد و پرنده ها همه به سلامت به آشیانه باز خواهند گشت .  

 

و آن روز که بیاید ...

 

جمعه 31/2/1389 - 10:8
خواستگاری و نامزدی

غذا در فرهنگ لغت:

 فرهنگ عمید در معنای غذا نوشته:

خوردنی، آن چه خورده شود، ماده ای که به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود آورد.

غذا در آشپزخانه:

اگر مرد هستید، مجرد یا متأهلش فرقی ندارد. از آشپزخانه شما فقط بوی تخم مرغ بیرون می آید!

 اگر زن هستید و مجرد، آشپزخانه شما بوی گرسنگی می دهد چون از اهالی رژیم هستید و آخرش خودتان را تبدیل می کنید به یک نی قلیان!

 اگر زن هستید و تازه عروس ، یک عمل مخرب ، زندگی شما را تهدید می کند.

 روزها پای برنامه های آموزش آشپزی تلویزیون می نشینید و شب ها در آشپزخانه مشغول فعل و انفعالات شیمیایی هستید بلکه بتوانید سفره ای رنگین تحویل شوهرتان بدهید.

 

غذا در فست فود:

 لباس مارک دار نمی خواهد، فشن هم نبودید به جایی برنمی خورد. اگر می خواهید مشتری ثابت باشید کافیست دو چیز داشته باشید؛ پول و نادانی!

ما تقصیر نداریم، یک جایی شنیدیم که عقل سالم در بدن سالم است.

 

غذا در قهوه خانه:

 اگر به کلاس تان علاقه مندید، دست نگه دارید. اگر نه، دیزی و ماست و نیمرو و چای و قلیان نوش جان تان.

  
پنج شنبه 30/2/1389 - 16:19
ادبی هنری

بی سوادان آینده آن هایی نیستند که نمی توانن بخوانند و بنویسند، بلکه آن هایی هستند که نمی توانند یاد بگیرند.(آلوین تافلر)

بزرگ ترین لطمه حیات، مرگ نیست، آن چیزی است که در عین حیات در درون ما میمیرد.(نورمن کوزینس)

هرگز احساس ضعف و ناتوانی نکرده ام، جز در مقابل کسی که از من پرسیده است« تو کیستی »؟ (جبران خلیل جبران)

انسان مجموعه ای ار آن چه دارد نیست، بلکه مجموعه ای ست از آن چه هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد.(سارتر)

هر کس که دیگران را بشناسد عاقل و هر که خود را بشناسد عارف است.( لائوسه)

خداوند به هر پرنده ای دانه ای می دهد، ولی آن را داخل لانه اش نمی اندازد.(هالندی)

زندگی هدیه خداوند به شماست، و شیوه زندگی شما، هدیه شما به خداوند است. 
پنج شنبه 30/2/1389 - 16:15
شعر و قطعات ادبی

آفتاب بود مهتاب هم بود و زیتون، سرزمینش سبز بود اما حالا از تهاجم غبارهای تاریک ، تیره گشته بود.

 او گفت به من، من نمی دانستم.

 اسیر بود، گفت پرنده ای هستم زندانی، زنجیر بر دهانش و بر دهانشان بسته بود.

 

صدایش نمی آمد.

در دستش سنگ بود.

 در چشمانش شوق آزادی پرواز می کرد.

خانه اش را ویران کردند.

برادران و خواهرانش را به خاک و خون کشیدند، اما قفل از زنجیرهایش باز نکردند.

تشنه بود؛

 تشنه ی فریاد، مسجدش را دزدیدند.

 این بار سنگ، فریاد آتش فشان قلبش را به دژخیمان رسانید.

گلوله ای زدند، روی زمین کشیدنش، این بار ماهی تنگ قفس بینایی را ربودند، پا نداشت، چشم هم البته!

 اما باز هم صدایی می آمد، دستانش را بریدند تا دگر صدایی نیاید سنگش افتاد.

 این بار قفل ها را شکست تا فریاد سر دهد اما گلوله ای بر گلوی او بوسه زد،

 شکافت،

گمان کردند که ساکت شد برای همیشه تا ابد، اما صدایی می آمد،

 صدا،

 صدای روح عاشقی بود که به وصال محبوب رسیده بود.

 بالاخره تیر او به هدف خورد.

 بلبل پرواز کرد و پرید؛ از قفس تا منزل معشوق.

 
چهارشنبه 29/2/1389 - 10:43
شعر و قطعات ادبی

اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی

 

نبینمت که غریبانه اشک می ریزی!

 

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن

 

بخند، گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

 

خزان کجا تو کجا؟! تک درخت من باید

 

که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

 

درخت، فصل  خزان هم درخت می ماند

 

تو پیش فصل بهاری، که گفته پاییزی؟

 

تو را خدا به زمین هدیه داده چون باران

 

که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

 

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد

 

و گر نه از دگران کم نداشتی چیزی

 
چهارشنبه 29/2/1389 - 10:40
شهدا و دفاع مقدس

این ها نو اند...

  

شب عملیات وقتی فهمید مشکلی پیش آمده و فرصتی برای باز کردن معبر نیست اولین کسی بود که آمد و گفت می خواهد معبر را باز کند.

چند قدم دوید به سمت میدان مین؛

 ایستاد؛

 همه فکر کردیم ترسیده،

آخه طفلک فقط سیزده سالشه، برگشت.

 پوتینهایش را در آورد.

 گفت« اینها نو اند» و به سمت میدان مین دوید...

 

چهارشنبه 29/2/1389 - 10:36
شعر و قطعات ادبی

آتش زدن به خانه مولا بهانه بود

 

مقصود خصم،کشتن بانوی خانه بود

 

آنشب قوی ترین سند غربت علی(ع)

 

تشییع مخفیانه و دفن شبانه بود

 

شهادت جانسوز بی بی دوعالم خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد.

 

دوشنبه 27/2/1389 - 18:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته