• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 386
تعداد نظرات : 3
زمان آخرین مطلب : 2314روز قبل
طنز و سرگرمی

 

 ازبهلول پرسیدند لباسهایت چرک شده چرا نمی شوئی؟


بهلول جواب داد : بازچرک خواهد شد !

گفتند : مرتبه دوم بشوی .

بهلول گفت : باز هم چرک خواهد شد !

گفتند دوباره بشوی !

بهلول گفت :معلوم می شود که من برای لباس شستن دنیا آمدم .!!!!

 

يکشنبه 3/5/1395 - 12:31
طنز و سرگرمی

 

 یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم به تو می‌دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت:


پند اول اینکه:  سخن محال را از کسی باور مکن.

مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست..

 

گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.

پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می‌شدی.

 

مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله‌اش بلند شد.

 

پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟

 

پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟

 

مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.

پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.

پند گفتن با نادان خواب‌آلود مانند بذر پاشیدن در زمین شوره‌زار است.

 

يکشنبه 3/5/1395 - 12:11
سخنان ماندگار
يکشنبه 3/5/1395 - 12:10
سخنان ماندگار
يکشنبه 3/5/1395 - 12:9
سخنان ماندگار
يکشنبه 3/5/1395 - 12:7
طنز و سرگرمی

 

 

 

 

شیر بی‌سر و دم
در شهر قزوین مردم عادت داشتند كه با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقش‌هایی را رسم كنند, یا نامی بنویسند، یا شكل انسان و حیوانی بكشند. كسانی كه در این كار مهارت داشتند «دلاك» نامیده می‌شدند. دلاك , مركب را با سوزن در زیر پوست بدن وارد می‌كرد و تصویری می‌كشید كه همیشه روی تن می‌ماند.


روزی یك پهلوان قزوینی پیش دلاك رفت و گفت بر شانه‌ام عكس یك شیر را رسم كن. پهلوان روی زمین دراز كشید و دلاك سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن كرد. اولین سوزن را كه در شانة پهلوان فرو كرد. پهلوان از درد داد كشید و گفت: آی! مرا كشتی. دلاك گفت: خودت خواسته‌ای, باید تحمل كنی, پهلوان پرسید: چه تصویری نقش می‌كنی؟ دلاك گفت: تو خودت خواستی كه نقش شیر رسم كنم. پهلوان گفت از كدام اندام شیر آغاز كردی؟ دلاك گفت: از دُم شیر. پهلوان گفت, نفسم از درد بند آمد. دُم لازم نیست. دلاك دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فریاد زد, كدام اندام را می‌كشی؟ دلاك گفت: این گوش شیر است. پهلوان گفت: این شیر گوش لازم ندارد. عضو دیگری را نقش بزن. باز دلاك سوزن در شانة پهلوان فرو كرد, پهلوان قزوینی فغان برآورد و گفت: این كدام عضو شیر است؟ دلاك گفت: شكم شیر است. پهلوان گفت: این شیر سیر است. عكس شیر همیشه سیر است. شكم لازم ندارد.


دلاك عصبانی شد, و سوزن را بر زمین زد و گفت: در كجای جهان كسی شیر بی سر و دم و شكم دیده؟ خدا هرگز چنین شیری نیافریده است.


شیر بی دم و سر و اشكم كه دید این چنین شیری خدا خود نافرید

 

داستان,داستان و حکایت

  
 كشتی‌رانی مگس
‌مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی می‌راند و می‌گفت: من علم دریانوردی و كشتی‌رانی خوانده‌ام. در این كار بسیار تفكر كرده‌ام. ببینید این دریا و این كشتی را و مرا كه چگونه كشتی می‌رانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دریا كشتی می‌راند آن ادرار، دریای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد و آن برگ كاه كشتی بزرگ, زیرا آگاهی و بینش او اندك بود. جهان هر كس به اندازة ذهن و بینش اوست. آدمِ مغرور و كج اندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.

  

داستان,داستان و حکایت


كَر و عیادت مریض
مرد كری بود كه می‌خواست به عیادت همسایة مریضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست. وقتی ببینم لبهایش تكان می‌خورد. می‌فهمم كه مثل خود من احوالپرسی می‌كند. كر در ذهن خود, یك گفتگو آماده كرد. اینگونه:


من می‌گویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شكر خدا بهترم.


من می‌گویم: خدا را شكر چه خورده‌ای؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, یا سوپ یا دارو.


من می‌گویم: نوش جان باشد. پزشك تو كیست؟ او خواهد گفت: فلان حكیم.


من می‌گویم: قدم او مبارك است. همة بیماران را درمان می‌كند. ما او را می‌شناسیم. طبیب توانایی است. كر پس از اینكه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده كرد. به عیادت همسایه رفت. و كنار بستر مریض نشست. پرسید: حالت چطور است؟ بیمار گفت: از درد می‌میرم. كر گفت: خدا را شكر. مریض بسیار بدحال شد. گفت این مرد دشمن من است. كر گفت: چه می‌خوری؟ بیمار گفت: زهر كشنده, كر گفت: نوش جان باد. بیمار عصبانی شد. كر پرسید پزشكت كیست. بیمار گفت: عزراییل. كر گفت: قدم او مبارك است. حال بیمار خراب شد, كر از خانه همسایه بیرون آمد و خوشحال بود كه عیادت خوبی از مریض به عمل آورده است. بیمار ناله می‌كرد كه این همسایه دشمن جان من است و دوستی آنها پایان یافت.


از قیـاسی كه بـكرد آن كـر گـزین صحبت ده ساله باطل شد بدین
اول آنـكس كـاین قیـاسكـها نـمود پـیش انـوار خـدا ابـلیس بـود
گفت نار از خاك بی شك بهتر است من زنـار و او خاك اكـدًر است


بسیاری از مردم می‌پندارند خدا را ستایش می‌كنند, اما در واقع گناه می‌كنند. گمان می‌كنند راه درست می‌روند. اما مثل این كر راه خلاف می‌روند.

گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته

  

يکشنبه 3/5/1395 - 11:53
طنز و سرگرمی

 

 

 

میخوام ازین به بعد از هندزفری به عنوان بند کفش استفاده کنم

که خودش خود به خود گره بخوره وقت و بی وقت باز نشه 

يکشنبه 3/5/1395 - 11:50
طنز و سرگرمی

 

 

 

 

پسر: من اساسا معتقدم ازدواج مانعی برای پیشرفت بشره.  
دختر: من هم فکر می‌کنم ازدواج فردیت بشر را مورد هدف قرار داده.  
پسر: به راستی که مسئولیت و تعهد آدم رو فرسوده می‌کنه.  
دختر: کاملا درسته ... آثار زیانباری هم برای لطافت پوست به همراه داره.  
پسر: این همه هزینه برای عروسی ...
دختر: جهیزیه رو بگو.  
پسر: هزار تا خرجِ الکیِ دیگه. که چی بشه؟
دختر: هیچی
پسر: تازه بعدش خانواده‌ها می‌افتن به جون هم.  
دختر: آخ گفتی! توقع‌ها، حرف درآوردن‌ها، خاله‌زنک بازی‌ها ...
پسر: همه رو باید راضی نگه داری وگرنه روزگارت رو سیاه می‌کنن.  
دختر: وای دیوونه کننده است.  
پسر: تازه خود ازدواج هم فقط تا شیش ماه جذابیت داره.  
دختر: کلا سقف یکی از عوامل جداییه.  
پسر: سقف مطالبات؟
دختر: نه، سقف خونه.  
پسر: چطور؟
دختر: تا وقتی خونه باباتی جون میدی که با عشقت بری زیر یه سقف، وقتی با عشقت میری زیر یه سقف، جون میدی که برگردی خونه بابات.  
پسر: مردها هم سقف رویاهاشون هی میره بالاتر!  
دختر: حالا این هیچی ... اینایی که به عشق بچه‌دار شدن ازدواج می‌کنن، وای خدا.  
پسر:‌ها ها‌ها .
دختر: یعنی واقعا ازدواج می‌کنن که تکثیر بشن؟
پسر: حماقت محضه.
دختر: اصلا نمی‌فهمم این بچه چی داره!  
پسر: به سختی به دنیا میاد و به سختی بزرگ میشه ولی در نهایت به راحتی نادیده‌ات می‌گیره. 
دختر: واقعا ... راستی، بیژن و عاطفه هم طلاق گرفتن.  
پسر: کدوم بیژن و عاطفه!؟
دختر: بچه‌های ورودی 88 مهندسی شیمی دیگه. همون‌هایی که سال اول دانشگاه ازدواج کرده بودن.  
پسر: برای چی؟
دختر: عاطفه بعد از یه سال فهمید بیژن با یکی دیگه‌ میره سانفرانسیسکو ولی چون خود عاطفه هم شیش ماه بود با یکی دیگه می‌رفت سانفرانسیسکو چیزی نگفت تا سفرشون زهرمار نشه. اما بعد از یه مدت دوتاشون فهمیدن و سورپرایز شدن و کلی فان شد!  
پسر: خب پس چرا طلاق گرفتن؟
دختر: دیگه تعدادشون زیاد شده بود، نمی‌گنجیدن!  
پسر: اینم آخر و عاقبت ازدواج‌های امروزی. بهنام هم زنش رو طلاق داد. میدونی؟
دختر: بهنام؟ بهنام شریف؟  
پسر: آره.
دختر: اون دیگه چرا؟‌
پسر: دو سال دختره رو خونه باباش نگه داشت. آخر دختره قاطی کرد و گفت طلاق میخوام.
دختر: خب یه خونه اجاره می‌‌کرد.  
پسر: پول پیش نداشت، بدبخت بود.  
دختر: اصلا همه بدبختی انسان از ازدواج شروع شد. اگه آدم و حوا از اون اول دوست معمولی بودن الان این وضع ما نبود.  
پسر: ای داد از این ازدواج ... از این سنت منسوخ ... از این گرداب نابودگر ... مریم!  
دختر: بله؟
پسر: با من ازدواج می کنی؟
دختر: جدی؟
پسر: آره.
دختر: باشه.
پسر: بسیار خب.
دختر: فقط یه چیزی .
پسر: چی؟
دختر: چند تا بچه داشته باشیم؟  
پسر: چهار تا خوبه؟
دختر: پنج تا بهتر نیست؟
پسر: هر چی تو بگی.  
دختر: اوکی، بای.
پسر: بای.
منبع:fararu.com

يکشنبه 3/5/1395 - 11:35
طنز و سرگرمی

امروز تا تونستم گاز دادم و آلودگی ایجاد کردم 
.
.
.
.
.
تا بتونم نقش کوچکی برای تعطیلی فردای فرزندان این مرز و بوم داشته باشم.
همچین آدمای مهربونی هستیم

 

يکشنبه 3/5/1395 - 11:17
طنز و سرگرمی

 

دختره نمرش نوزده و نیم شده اومده پست گذاشته : سهراب ، قایقت جا دارد ؟

.

.
اونوقت من امتحان میدم ، به تنهایی معدل کلاسیو دو سه نمره میارم پایین

 

 

 

يکشنبه 3/5/1395 - 11:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته