• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 386
تعداد نظرات : 3
زمان آخرین مطلب : 2337روز قبل
طنز و سرگرمی
 
 

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا، مرد دنیا دیده ای بود که در خانه اش به روی دوست و دشمن باز بود. عقیده داشت که مهمان، حبیب خداست و به همین دلیل شب و روزی نبود که یکی دو نفر در خانه اش مهمان نشده باشند.
 

یک روز، مرد غریبه ای که از راهی دور آمده بود، وارد شهر این مرد مهمان نواز شد و از آنجایی که هم گرسنه بود و هم تشنه و هم جایی را برای اقامت سراغ نداشت، یک راست رفت به در خانه مرد مهمان نواز، در زد و یااللهی گفت و وارد خانه شد.

 

صاحب خانه از دیدن مهمان، خوشحال شد و با نگاهی به سر و روی او فهمید که گرسنه و تشنه است و خسته. این بود که به خدمتکارش گفت: « هر چه زودتر سفره ای بیندازید و از مهمانمان پذیرایی کنید ».
خدمتکارها گفتند: « امروز غذای به درد بخوری نداریم. برای شما آش پخته ایم. به نظرتان بد نیست که از مهمان با آش پذیرایی کنیم؟ »

 

صاحب خانه گفت: « اگر وقت داشتیم، می گفتم که غذاهای بهتری برای مهمانمان بپزید. اما از قدیم گفته اند مهمان هر که هست، خانه هر چه هست! فکر می کنم خیلی گرسنه باشد. حالا برایمان آش بیاورید و برای وعده بعد، غذای بهتری تهیه کنید ».
خیلی زود، سفره غذا آماده شد. مهمان که واقعاً گرسنه بود، از دیدن سفره غذا خوشحال شد. خدمتکارها دو ظرف بزرگ آش داغ جلو مهمان و صاحب خانه گذاشتند.

 

صاحب خانه دستی به کاسه آش زد و دید خیلی داغ است. قاشق خود را توی کاسه آش برد و با به هم زدن آش، بازی بازی کرد تا زمان بگذرد و آش کمی سرد شود.
اما مهمان که از شدت گرسنگی به فکر داغ و سرد بودن آش نبود، حتی به قاشق هم دست نزد. کاسه آش را برداشت و با یک قلپ گنده، آش را هورتی بالا کشید.

 

آش آنقدر داغ بود که دهان و زبان و گلو مهمان بیچاره را سوزاند و اشک از چشم های او جاری شد.
در این گیر و دار بود که متوجه شد که میزبان به او چشم دوخته و حال و روزش را فهمیده است. مهمان خودش را به آن راه زد و نگاهی به سقف پر نقش و نگار خانه انداخت تا اشک چشمش سرازیر نشود. آن وقت، رو به صاحب خانه کرد و گفت: « این سقف زیبا را در چه مدت ساخته اید؟ »


صاحب خانه که متوجه همه قضایا شده بود، جواب داد: « در مدت چند فوت و کمی صبر ».

از آن به بعد، به آدم های عجولی که سعی می کنند خود را عادی نشان بدهند و فکر می کنند دیگران حقه شان را نفهمیده اند، این مثل را می گویند. 
شنبه 6/6/1395 - 14:50
طنز و سرگرمی
شنبه 6/6/1395 - 14:45
طنز و سرگرمی

 

 

 

من فرد کارمندم مترو سوارم
هر روز رفت و برگشت این گشته کارم


 با یک بلیط ارزان کلی مسافت
از خانه تا به کارم ره می سپارم


حسرت بدل بماندم یک دم نشینم
سرپا میان مردم تحت فشارم


دستم زبسکه گیرد آن میله محکم
در کتف خویش دردی جانکاه دارم


از بس که هل دهندم هر سوی مردم
آید برون دمارم از روزگارم


از لحظه ی ورودم تا وقت اخراج
جنگاوری نمونه در کارزارم


وقت سوار گشتن چون میوه ی کال
وقت پیاده گشتن من آبدارم


بسکه گدا ببینم در مترو هرروز
بر حال وروز آنها من اشکبارم


بازار داغ باشد بازار مترو
بهر خرید اجناس من بی قرارم


هم شیر مرغ دارد هم جان آدم
با قیمتی مناسب آید بکارم


هروز شاهدم بر دعوای مردم
بی طاقتیشان را افسوس دارم

سه شنبه 2/6/1395 - 16:54
طنز و سرگرمی

 

 

 

زنم گـــوید بـه من ، تو بی کلاسی
نــدارد زنــدگــی بـا تـو  اســــاسی


پُـزت عالـی بـه وقـت خـواستگــاری
ولی اکنــون همیشـه آس و پاسی


دهی اُملت به من هـر روز و هـرشب
 نمی بینـم به دست ات اسکناسی


نه تفریحی ،نه مهمانی ،نه گردش
نه ماشینی ،نه فرشی،نه پلاسی


نه انگشتر، نه گردنبند ،نه گوشوار
نه مانتوئی، نه چادر،نه لباسی ...


بــرای خــاطــرت از جــان گــذشتم
چقــدر ای مــرد ، رنـد و ناسپاسی


بخشکی شانس، از فکـر و خیـالات
نمانـده در سرم هــوش و حواسی


به او گفتـم : تحمـــل کـن عـزیزم !
نــدارد ســود عجــــز و التمــاسی


به اوگفتم :بفـرماچـاره ام چیست؟
اگــر کـــه چـاره کـــردی اقتباسی

 

به مـن گفتا :دلت خوش کارمندی
نه گیری رشـوه ای،نـه اختلاسی


طلاقم ده ،رها گـــردم زدست ات

                                          نگیـرم بعــد از این با تـو تماسی ! 

سه شنبه 2/6/1395 - 16:52
طنز و سرگرمی

 

 

گاو دومی : ماااااااااا؟
گاو اولی : مااااا مااااا
گوسفند وارد ماجرا میشه : بــــه!
گاو اولی : مااااا
گوسفند دومی : بـــه!
گوسفند اولی : به به!

.

.

نه واقعا نشستی این گفت و گو رو تا آخر خوندی؟
الانم دنبال بقیه ماجرا هستی؟
آخه چرا؟ چه فکری کردی؟

دوشنبه 1/6/1395 - 11:33
طنز و سرگرمی

 

 

 شما هم هر وقت دندونتون درد میگیره شروع میکنید از فرداش مسواک زدن ..

.

.

یا فقط من اینجوری از دندون درد پیشگیری میکنم ؟؟

 

دوشنبه 1/6/1395 - 11:25
طنز و سرگرمی

 

 

 

 

روانشناسه دیشب گفت جوری زندگی کنید که انگار روز آخر عمرتونه
.
.
.
امروز به حرفش گوش کردم و 
دو پرس کوبیده 
وسه کیلو نون خامه ای
و سه تا چایی با یک کیلو باقلوا خوردم
الان حالم یه جوریه انگار که واقعا روز آخر عمرمه

 

دوشنبه 1/6/1395 - 11:25
طنز و سرگرمی

 

 

 

امروز داشتم وسایلامو تمیز میکردم ، کارت کلاس زبان ۸ سال پیشم رو پیدا کردم ! بعد به بابام گفتم نگاه کن بعد هشت سال هنوز اینو نگه داشتم !

.

.

بابام یه نگا بم کرد گفت پس من چی بگم بعد ۲۲ سال هنوز تورو نگه داشتم !!!؟؟؟

هیچی دیگه خودم از کادر خارج شدم 

دوشنبه 1/6/1395 - 11:24
لطیفه و پیامک

 

 

 

 

سوال شرعی
زنی که ده ساعت برنامه آشپزی می بیند ،صد پستدرگروه آشپزی میگذارد و بالاخره شام نیمرو درست می کند آیا زدنش با ماهیتابه جایز است؟
 جواب
جایز است و مستحب است که ماهیتابه داغ باشد.

چهارشنبه 27/5/1395 - 16:51
لطیفه و پیامک

 

 

 

 

یکی از ترسناک ترین لحظات زندگی اینه که:
.
.
.
دست بکشی رو جیبت و برجستگی گوشیت رو حس نکنی!!!
لامصب آدمو تا مرز ایست قلبی هم پیش میبره!!!

 

چهارشنبه 27/5/1395 - 16:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته