• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 837
تعداد نظرات : 1481
زمان آخرین مطلب : 5044روز قبل
دانستنی های علمی
دو مرد، در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست.

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آنرا در ظرف یخی ای که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریاچه پرتاب می کرد.

ماهیگیر با تجربه، از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی ها را از دست می دهد بسیار متعجب بود. لذا پس از مدتی از او پرسید:

- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا چه پرت می کنی؟
- مرد جواب داد: آخر تابه ی من کوچک است!

 

***

گاهی ما نیز همانند این مرد، شانس های بزرگ، شغل های بزرگ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم. چون ایمانمان ضعیف است.

ما، به مردی که تنها نیازش، تهیه یک تابه ی بزرگتر بود می خندیم، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم.

خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد.

این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل، از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی.
هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست.

به یاد داشته باش:
 

 ☺به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است

به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است☻

جمعه 9/9/1386 - 15:15
دانستنی های علمی

امام صادق یا امام باقر (علیه السلام ) فرمود: دو مرد مرد وارد مسجد شدند ، یكی از انها عابد و دیگری گناهكار بود . این دو وقتی از مسجد بیرون آمدند مرد گنهكار ، مومن راستین ؛ولی مرد عابد فایق و گناهكار بود علت هم این بود كه وقتی عابد وارد مسجد شد به عبادت خود می بالید و در اندیشه خود به عبادتش مغرور شد ؛ ولی مرد گناهار در فكر پشیمانی از گناه و طلب آمرزش از خدا بود

(داستانهای اصول كافی محمد محمدی اشتهاردی ، نشر معارف اسلامی،  ج 2 ص 260)

یا حق

جمعه 9/9/1386 - 15:10
خواستگاری و نامزدی

ظهر یك روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاكت نامه ای را دید كه نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاكت نوشته شده بود. او با تعجب پاكت را باز كرد و نامه ی داخل آن را خواند:
>>
امیلی عزیز، عصر امروز به خانه ی تو می آیم تا تو را ملاقات كنم. "با عشق، خدا"
امیلی همان طور كه با دستهای لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فكر كرد كه چرا خدا می خواهد او را ملاقات كند؟ او كه آدم مهمی نبود. در همین فكر ها بود كه ناگهان كابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: «من، كه چیزی برای پذیرایی ندارم<<
پس نگاهی به كیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یك قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر كند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید كه از سرما می لرزیدند.
مرد فقیر به امیلی گفت: "خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امكان دارد به ما كمكی كنید؟"
امیلی جواب داد: "متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام"
مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشكرم» و بعد دستش را روی شانه های همسرش گذاشت و به حركت ادامه دادند.
همانطور كه مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس كرد. به سرعت دنبال آنها دوید: " آقا، خانم، خواهش می كنم صبر كنید"
وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آ‎نها داد و بعد كتش را در آورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشكر كرد و برایش دعا كرد.
وقتی امیلی به خانه رسید، یك لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همانطور كه در را باز می كرد، پاكت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز كرد:
امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و كت زیبایت متشكرم ،
"
با عشق ، خدا"

جمعه 9/9/1386 - 14:28
دانستنی های علمی

سلام

حتما روی این موارد زیر فکر کنید که بسیار جالب و خوندنیست :

- زمانی که پیتر جی. دانیل در کلاس چهارم درس می خواند٬ معلمش - خانم فیلیپس- مدام به او می گفت :" پیتر! تو اصلا خوب نیستی ٬تو یک سیب زمینی گندیده ای که هرگز به جایی نخواهی رسید ." پیتر تا سن 26 سالگی کاملا بی سواد ماند. یکی از دوستانش تمام شب پیش او می ماند و برایش کتاب می خواند. او حالا مالک کل خیابانی است که زمانی در آنجا می جنگید و در آنجا بود که آخرین کتاب خود به نام " خانم فیلیپس شما اشتباه می کردید!" را به چاپ رساند.

- لوئیزا می آلکوت ٬ نویسنده ی کتاب " زنان کوچک" از طرف خانواده اش تشویق می شد که به عنوان پیش خدمت یا خیاط کاری برای خود دست و پا کند.

- بتهوون ویولن را به طرز ناشیانه ای حمل می کرد و به جای اصلاح تکنیک خود ترجیح می داد که به نواختن ساخته های خود بپردازد. استادش او را یک آهنگساز مایوس می نامید.

- والدین انریکو کاروسو ٬ خواننده ی مشهور اپرا ٬از او می خواستند که مهندس شود . استاد او اعتقاد داشت که او اصلا صدای خوبی ندارد و قادر به آواز خواندن نیست.

- چارلز داروین ٬ پدر نظریه ی تکامل٬ حرفه ی پزشکی را رها کرد. پدرش اظهار نمود :" تو به هیچ چیز جز تیر اندازی و گرفتن سگ ها و گربه ها علاقه نداری." داروین در زندگینامه ی خود نوشته :" همه ی استادان و پدرم بر این عقیده بودند که من از نظر هوشی یک پسر کاملا عادی و زیر استانداردهای معمولی هستم."

- ویراستار روزنامه ای٬ والت دیسنی را به خاطر نداشتن فکر و اندیشه اخراج کرده بود. والت دیسنی قبل از احداث دیزنی لند چندین بار ورشکست شده بود.

- آموزگاران توماس ادیسون اظهار می داشتند که او به قدری کودن است که قادر به یادگیری نیست. وی مبتلا به دیسلکسی بود

- انیشتین اولین کلمات خود را با 3 سال تاخیر در سن 4 سالگی بیان کرد. آموزگارانش در مورد او می گفتند :" کند ذهن ٬ غیر اجتماعی و کسی که همواره دستخوش رویاهای احمقانه است." از مدرسه اخراج شد و مدرسه ی پلی تکنیک زوریخ نیز از نام نویسی او امتناع ورزید.

- لوئیس پاستور قبل از تحصیلات دانشگاهی یک دانش آموز متوسط بود و در درس شیمی بین 22 نفر ٬پانزدهمین نفر بود.

- اسحاق نیوتن در مدرسه ی ابتدایی شاگرد بسیار ضعیفی بود.


- پدر رودین مجسمه ساز در مورد او گفته بود :" من به جای یک پسر٬ یک احمق دارم ." رودین بدترین شاگرد مدرسه شناخته شده بود و مدرسه ی هنرهای زیبا نیز سه بار از ثبت نام وی اجتناب کرده بود. عمویش او را غیر قابل آموزش تصور می کرد.

- لئو تولستوی ٬ نویسنده ی رمان مشهور "جنگ و صلح" در امتحانات دانشگاه مردود شد. او را بی میل و ناتوان در یادگیری توصیف کرده بودند.

- کارفرمایان اف. دبلیو. وولورث ٬ تاجر مشهور آمریکایی٬ اظهار داشته اند که او به قدری گیج و کودن بود که حتی قادر به انجام امور پیش خدمتی هم نبود.

- مورخین ورزش دنیا بر این عقیده اند که بیب روث بزرگترین قهرمان بیسبال دنیا است. او نه تنها رکورد توپ زنی به هدف ٬بلکه رکورد توپ نزنی به هدف را هم شکسته است !

- وینستون چرچیل در کلاس ششم مردود شد . او پس از پشت سر گذاشتن عمری از شکست ها زمانی به نخست وزیری انگلستان رسید که 62 سال سن داشت.

- 18 ناشر از چاپ داستان 10000 کلمه ای ریچارد باخ به نام " جاناتان ٬ مرغ دریایی " که درباره ی یک مرغ دریایی بلند پرواز است٬ امتناع کردند تا این که سر انجام در سال 1970 توسط انتشارات مک میلان به چاپ رسید . از این کتاب تا سال 1975 بیش از هفت میلیون نسخه تنها در آمریکا به فروش رسید
.

بی‌اراده متولد می‌شویم بی‌اختیارزندگی می‌كنیم بدون اینكه بخواهیم می‌میریم داریم زندگی می كنیم و نمی‌تونیم در تولد و مرگ دخالتی داشته باشیم، اما بیایید آنطور كه دوست داریم دیگران را دوست داشته باشیم و کاری بکنیم تا وقتی كه برای همیشه می‌رویم خاطرمان در یادها و خاطره ها ماندگار شود

التماس دعا

یا حق

پنج شنبه 8/9/1386 - 10:21
دانستنی های علمی
تا حالا به بالهای یه جوجه اردک دقت کردید؟ بالاش خیلی کوچیکن.خیلی کوچیکتر از جثه اش , اینو به خاطر این میگم که بالهای جوجه های مرغ,خروس و طوطی و... بزرگترند. تا حالا به این موضوع توجه کردید که چقدر به بالهای خودشون مینازن؟با چه احساسی اونارو تمیز میکنن و با چه غروری اونارو تو هوا تکون میدن؟اینارو به خاطر این میگم که یه بار دوستم توی پارک به مسخره گفت: ببین این اردکه چجوری بال میزنه, فکر کرده عقابه...
دیدم راست میگه. واقعا این اردکا چه اعتمادی به خودشون دارن, به خصوص وقتی توی جمع بقیه پرنده ها باشن, انگار میخوان از اونا کم نیارن.چه خوبه ما هم مثل اردک بال بزنیم. قدر تمام چیزایی رو که توی زندگی داریم بدونیم وبه اونا بنازیم. اردک هیچ وقت نمیگه چرا بالهام کوچیکن, چون یه نوک بزرگ داره وهیچ وقت نمیگه چرا قدرت پرواز ندارم, چون پاهای قوی برای شنا داره.
پس خودمونو با دیگران مقایسه نکنیمو ناشکر نباشیم. و بدونیم اون چیزی رو که داریم بهترینه و ما در نوع خودمون بی نظیریم. در این صورت راحت توی رودخونه زندگی شنا خواهیم کرد.

یا حق ...
پنج شنبه 8/9/1386 - 10:9
خانواده

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

 

چقدر خنده داره که 100  هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

 

چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!

 

چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

 

چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و خطابه و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می  کنیم و آزرده خاطر می شیم!

 

چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا بخش از قرآن سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

 

چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین صفهای نماز جماعت تمایل داریم!

 

چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

 

چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان خداوند در قرآن رو به سختی باور می کنیم!

 

چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری  در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!

 

چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی  رو  می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!

 

خنده داره . اینطور نیست؟!

پنج شنبه 8/9/1386 - 9:29
دانستنی های علمی

با عرض سلام و تبریك ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناك امامت و ولایت حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام )  امام رضا (علیه السلام) بسیار متواضع بودند برای نمونه مردی گوید: در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همسفر بودم  روزی سفره باز كرده ، و امام همه همراهان حتّی سپاهان را بر آن سفره  دعوت نموده بودند  تا همراه ایشان  غذا بخورند.من به امام عرض كردم: فدایتان شوم. بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند. فرمود: ساكت باش، پروردگار همه یكی است، پدر و مادر همه یكی است، و پاداش هم با اعمال است

 به نقل از كتاب پیشوای هشتم 

پنج شنبه 1/9/1386 - 16:40
خواستگاری و نامزدی

کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی

شنا کنند و نجات یابند.

دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخو ا هیم .

بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه ا ی

از جزیره رفتند.

نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم

چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و

به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها یی

که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی ای آمد و در

سمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند .

پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستها ی ا و

پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟

پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.

 درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به

تو رسید.

مرد با حیرت پرسید: از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟

ندا پاسخ داد: از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم!
باید بدانیم که نعمت هامان حاصل درخواست های خود ما نیست، نتیجه دعا ی دیگران برا ی ماست.

چهارشنبه 30/8/1386 - 17:11
خاطرات و روز نوشت

کودکی گریان و سر افکنده به خانه آمد، مادرش از او پرسید : چه اتفاقی افتاده ؟
کودک نیز گفت: معلم، مرا در مدرسه کتک مفصلی زده است. مادرش پرسید چرا ؟
جواب داد چون می خواست که من بگویم (الف) و من هم زیر بار نمی رفتم. مادرش
گفت آخر چرا نگفتی؟ کودک نیز سینه سپر کرد و گفت: اگر می گفتم (الف)مرا مجبور می کرد که بقیه حرف را تا (ی) بگویم . لذا اول نمی گویم تا مجبور نشوم تا
آخر ادامه دهم.
نفس آدمی نیز اینچنین حکایتی دارد. ابتدا هر چه گفت ، عمل کرده ایم و به او بله
قربان گفتیم. پس مجبورمان می کند که تا ابد مطیع و فرمانبردارش شویم.
رفقا تزکیه نفس خیلی هم سخت نیست. ولی چون ما با دستان خودمان نفس را بزرگ کرده ایم ، به نظرمان سخت می آید. به مولی امیرالمومنین (ع) عرض کردند: یا علی
از کجا به این مقام رسیده اید ؟ حضرت نیز فرمودند: سر دروازه دلم نشستم و غیر خدا را راه ندادم.
نفسی که قوی شده، مانند گوشت بره پیر است . زیر هاون نرم نمی شود .باید حالا حالاها زربه بخورد تا کوبیده شود.اما نفسی که از ابتدا او را مهار کردیم، خیلی
زود و سریع آرام و نرم می شود.
( التماس دعا)

چهارشنبه 30/8/1386 - 16:50
دانستنی های علمی
حضرت عیسی (ع) از محلی عبور می نمود . عده ای جهود به ایشان بی ادبی كردند ؛ اما حضرت انها را مدح و ثنا فرمود !
یكی از شاگردان ایشان عرض كرد : ای پیامبر خدا ! اینها سخنان زشت می گویند و شما این گونه جواب می فرمایید ؟!
حضرت فرمود: بله ، انها انچه داشتند ، از خود بروز دادند و من نیز انچه در باطن داشتم ، اظهار نمودم ؛ هركس درون خود را نشان می دهد
یا حق.....
چهارشنبه 30/8/1386 - 16:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته