• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 837
تعداد نظرات : 1481
زمان آخرین مطلب : 5044روز قبل
محبت و عاطفه

به آسمان نگاهی بنداز، به ستاره هایش که امشب میهمانیشان با شکوه تر از شب های قبل است ... دلت می خواهد تو هم به آن مهمانی بروی، کافیست که فقط دلت بخواهد و آرزو کند ... آن وقت سوار بر مرکب مهتاب می شوی و راهی آسمان... عجب سفر باشکوهی ... از آن بالا نگاهی به زمین می اندازی ... یک شب رها! رها در آسمان ... در همین حال مهتاب صدایت می کند: پیاده شو! به مقصد رسیدیم ... چشمانت را باز می کنی ... شگفت انگیز است ... اینجا دنیای دیگری است ... ستاره ها یکی یکی به تو سلام می کنند ... و تو حیرت زده، نمی توانی جواب سلامشان را بدهی ... ماه ورودت را تبریک می گوید ... آن وقت تو در دلت می گویی چه سعادتی ... در جمع عاشقان آسمان ... میهمانیشان ساده است و عجیب ... دلهاشان خدایی ... از یکی از ستاره ها می پرسی: راستی هر شب اینجا مهمانیست؟ ... و او در پاسخ تو می گوید:

 

« دلت را رها کن ... آن وقت می بینی در دلت هم هر شب مهمانیست، کافیست با خودت عهد ببندی که هیچ وقت زمینی نباشی »

پنج شنبه 6/10/1386 - 19:53
دانستنی های علمی
از پدری پرسیدند آیا درست است كه میگویند "زمانی فرا خواهد رسید كه پسر ها بزرگتر از پدرشان خواهند شد؟"

گفت:" اتفاقا این موضوع سخت ذهن مرا به خود مشغول داشته است. البته كاری به استعداد و نبوغشان ندارم منظور من سن و سال آنهاست!"

پرسیدند:" به چه دلیل؟"

گفت:"به این دلیل كه برایتان شرح خواهم داد:



 
  • وقتی 30 ساله بودم فرزندمان متولد شد. یعنی 30 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 2 ساله شد من 32 سال داشتم . یعنی 16 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 3 ساله شد من 33 سال داشتم. یعنی 11 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 5 ساله شد من 35 سال داشتم. یعنی 7 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 10 ساله شد من 40 سال داشتم. یعنی 4 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 15 ساله شد من 45 سال داشتم. یعنی 3 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 30 ساله شد من 60 سال داشتم. یعنی فقط 2 برابر او سن داشتم.

 میترسم اگر به منوال پیش برود به زودی از من جلو بزند و او بشود پدر من و من بشوم پسر او!!!"

پنج شنبه 6/10/1386 - 19:51
دانستنی های علمی
به نام خدا

با عرض سلام و تبریك ولادت حضرت امام هادی (علیه السلام و تبریك  پیشاپیش عید  غدیر خدمت  شما دوستان عزیز

رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند : هر كه را  خداوند محبت امامان از اهل بیت مرا عنایت كند خیر دنیا و اخرت را به وی داده است .(میزان الحكمه ، 3202)

حجر بن عدی چون زمان شهادت او و شش نفر از یارانش فرا رسید ، به جلاد گفت : اگر بنا است فرزندم (همام ) را به قتل برسانید ، اول او را بكشید . دلیل را پرسیدند ، گفت ترسیدم او برق شمشیر را در گردنم ببیند و از بیم آن از ولایت علی ( علیه السلام ) دست بردارد .

(به نقل از داستانهای موضوعی ، كاظم سعید پور )

یا حق

پنج شنبه 6/10/1386 - 19:45
خواستگاری و نامزدی

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است

 
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد
 
خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند
 
 این شخص در حین خراب کردن دیوار دربین ان
 
 مارمولکی را دید که  میخی از بیرون به پایش کوفته شده است
 
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد
 
وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ
 
ده سال پیش هنگامساختن خانه کوبیده شده بود!
 
چه اتفاقی افتاده؟
 
مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !
 
در یک قسمت تاریک بدون حرکت
 
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است
 
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد
 
تو این مدت چکار می کرده؟
 
چگونه و چی می خورده؟
 
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه
 
مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد
 
مرد شدیدا منقلب شد ده سال مراقبت
 
چه عشقی !
 
 چه عشق قشنگی!
 
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد
 
 پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم
 
 اگر سعی کنیم ...
پنج شنبه 6/10/1386 - 19:38
دعا و زیارت

سلام

خالصانه ترین و عاشقانه ترین سلام های این بنده ی خطاکار سر تا پا گناهکارت را پذیرا باش٬خدای مهربانم.امروز باز این سیاه دل معصیت کار٬هوای قدیمها را کرده٬هوای دوران بچگی٬هوای دورانی که تو را به دلم نزدیک می دیدم٬و چه ساده و معصوم٬با تو درد دل می کردم و تو چقدر خوب به راز و نیاز کودکانه ام گوش می دادی.دلم برای آن روزها که هیچ کس را بزرگتر از تو نمی دیدم تنگ شده...نه اینکه حالا بزرگتر از تو را یافته باشم٬نه٬به عدالتت قسم ٬شک برای لحظه ای به دل من راه نیافته٬اما خودت هم می دانی که رفتارم چیزی غیر از این را نشان می دهد.خدای مهربانم٬روزهای سختی را می گذرانم و تو خودت این را می دانی....دیروز وقتی باز هم در یکی از امتحانهای دیگر تو مردود شدم٬و سر افکنده و شرمسار از حضورت بازگشتم٬گوشه ای نشستم و تا توانستم فریاد زدم٬خودم را سرزنش کردم که چرا با اینکه می دانستم در پیشگاه توام و تو مرا می بینی بازهم از دستورت سر پیچی کردم.خودت شاهد بودی که باز هم گناه٬در همان آخرین لحظه اتفاق افتاد....همان لحظه ای که به خود نهیب زدم تا یادم نرود که این هم یک امتحان است٬امتحانی نه برای اینکه تو مرا بشناسی٬نه برای اینکه تو بدانی قدر شناسی و معرفت و بندگی من تا چه اندازه است٬بلکه برای این٬که خود بدانم٬هیچ نیستم٬برای اینکه بدانم قدر ناشناسم٬بی معرفتم٬بندگی نمی کنم...لحظه ای تردید کردم...اما کاش هیچگاه به خودم مهلت فکر کردن دوباره را نمی دادم٬و همانجا به نشانه ی شکر تو را سجده می کردم٬اما....باز هم این ذهن بیمار و این فکر آلوده کار خود را کرد و حالامن دوباره شرمسارم...

خدای مهربانم٬می دانم که بارها توبه کردم٬و با خود عهد بستم که دیگر شرمسار به پیشت بازنگردم٬اما باز هم توبه شکستم...می دانم که بنده ی خوبی نبوده ام٬و هر بار در همان آخرین لحظه٬آن هم برای آنی٬خدایی و بزرگی تورا از یاد بردم.به ندای وجدانم پاسخی ندادم٬تا باز هم شرمنده باشم که تو چه سراسر لطف و رحمتی و من چه گناه کار و فراموش کار.....

معبود من٬معشوق من٬خدای مهربان من٬با دلی گریان و ضمیری شرمسار٬به حضورت بازگشته ام تا از تو طلب مغفرت نمایم٬تا با همه وجودم تو را بخوانم و بگویم که من هنوز بنده ی تو هستم٬بگویم که از این همه لطف تو شرمسارم٬می خواهم با تمام صداقتم تو را بخوانم و بگویم که درست است که گناه کارم٬اما به خداوندی خودت قسم بی معرفت نیستم٬معنی این همه لطف و مهربانی تو را می فهمم٬معنی این همه صبری که به خرج می دهی٬و هر بار مرا با وجود این همه قدر ناشناسی٬به حضورت می پذیری را می دانم...می دانم که اگر تو را معشوق خود می دانم و می نامم٬پس باید یادم باشد که عاشق به معشوق خود خیانت نمی کند و باعث رنجش او نمی شود...همه ی اینها را می دانم خدای من٬و به همین خاطر است که اینگونه شرمسارم که چرا برای لحظه ای غفلت کردم و تو را از خود رنجاندم....وقتی به این همه بزرگی و لطف تو فکر می کنم٬به اندازه ی تمام عالم از خودم خجالت می کشم٬از این که چرا نسبت به تو اینگونه ام٬در حالی که اگر بنده ای از بندگان تو لطف کوچکی هم در حق من بکند٬به جبرانش می شتابم٬در حالی که تو خدای منی...

خدای مهربانم٬جز خشنودی تو هیچ نمی خواهم٬جز محبت تو هیچ محبتی را نمی جویم٬و جز بازگشتن به سوی تو آن هم با ضمیری شاد وقلبی مطمئن٬هیچ آرزوئی ندارم....خدای من٬هستی من٬ای همه ی وجود من٬سرافکندگی و شرمساری این بنده ی حقیر سراپا تقصیرت را ببین٬...تو خدائی و من بنده....تو سزاوار خدائی هستی و من سزاوار بندگی ٬من باید تو را و فقط تو را بخوانم٬با جان و دل.... و از تو٬انتظار بخشش دارم٬تو خدائی کن و باز هم چشم بر گناه های ناصر خطاکار٬اما عاشقت٬ببند....قول می دهم که دیگر شرمنده به سوی تو بازنگردم....

خدای خوب دل٬می دانی که دوستت دارم٬می دانی که از تو هیچ نمی خواهم٬نه بهشت تو را می خواهم٬نه از جهنمت هراسی دارم٬من تنها تو و رضایت تو را می خواهم٬تو که خشنود باشی من سعادتمندم٬تو که لبخند بزنی من اوج خوشبختی برایم معنا می شود....خدای مهربان من٬خدای تمام زیبائی ها.....٬دوستت دارم....می خواستم بگویم تنهایم نگذار٬اما دیدم که بی انصافیست که از تو چنین چیزی را بخواهم٬چون می دانم که تو هرگز بندگانت را فراموش نمی کنی٬پس بگذار از تو بخواهم که به من کمک کنی تا من هیچگاه تو را فراموش نکنم٬چرا که این عادت ما بندگان گناهکار است که فقط در هنگام سختی ها تو را به یاد می آوریم.خدایا به من ضمیری آگاه بده٬تا در همه ی امور دست تقدیر تو را ببینم٬و به من بصیرتی بده تا با هر اندکی٬غرق در شادی نشوم و با هر مصیبتی غرق در حزن و اندوه٬....

خدای زیبای من٬خدای بخشنده ی مهربان٬معبود من٬معشوق من٬صاحب دنیا و عقبی من٬نهایت احساس من٬...............دوستت دارم.............مرا ببخش.

سه شنبه 4/10/1386 - 17:14
دعا و زیارت
عبد الله بن سنان گوید حضرت امام صادق فرمودند: به زودی زمانی فرا می رسد که حق و باطل بر شما مشتبه می شود و باقی می مانید بدون نشانه ای که ظاهر باشد وامامی که شما را هدایت کند از آن فتنه نجات نمی یابد مگر کسی که با دعای غریق خدا را بخواند


من عرض کردم دعای غریق چگونه است؟ حضرت فرمود می گویی: " یا الله یا رحمان یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک". من گفتم "یا مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبی علی دینک" امام فرمودند: البته خداوند سبحان دگرگون کننده قلبها و چشمهاست اما همانطور که من میگویم بگو " یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک"

سه شنبه 4/10/1386 - 17:9
دعا و زیارت
از سوی خداوند به یكی از پیامبران به نام حزقیل كه سومین خلیفه موسی ـ علیه السّلام ـ در بنی اسرائیل بود الهام شد كه به فلان حاكم بگو پس از مدت اندكی می‌میری، حزقیل پیام خداوند را به او ابلاغ كرد.
حاكم، سخت وحشت زده شده روی تختش به دعا و راز و نیاز پرداخت و به قدری هنگام دعا متوجه خدا بود كه ضعف بر او عارض شد و از روی تخت به زمین افتاد، و در دعایش می‌گفت:
یا ربّ اَخّرنی حتی یَشبَّ طفلی و اَقْضی امری.
ای پروردگار من به من آن قدر مهلت بده كه كودكم بزرگ شود و زندگی خودمان را سامان بدهم.
خداوند دعای او را به استجابت رساند، و به حزقیل وحی كرد:
برو به حاكم بگو مرگ تو را تا پانزده سال تأخیر انداختم.
ای عمر من ای جان من، ای جان و ای جانان من ای مرهم و درمان من، ای جان و ای جانان من
هم شادی از تو،‌غم زتو، زخم و از تو و مرهم زتو جان بلاكش هم زتو، ای جان و ای جانان من
گاهی ز وصل افروزیم، گاهی ز هجران سوزیم گاهی دری، گه دوزیم، ای جان و ای جانان من
سه شنبه 4/10/1386 - 17:7
دعا و زیارت

سلام

عابدی از بنی اسرائیل سه سال پیوسته دعا می‎كرد تا خداوند به او پسری عنایت كند، ولی دعایش مستجاب نمی‎شد، روزی در ضمن مناجات عرض كرد:
«یا رب اَبَعیدُ انا منك تَسْمَعنی اَمْ قَریب فلا تجیبنی»
خدایا! آیا من از تو دورم كه سخنم را نمی‎شنوی یا تو نزدیكی ولی جوابم را نمی‎دهی.
در خواب به او گفتند: مدّت سه سال است خدای را با زبانی كه به فحش و ناسزا عادت كرده و قلبی آلوده به ستم و نیّت دروغی می‎خوانی، اگر می‎خواهی دعایت مستجاب شود فحش و ناسزا را رها كن و از خدا بترس، قلبت را از آلودگی پاك كن و نیّت خود را نیز نیكو گردان.
ای عمر به بد تباه كردی وی نامه خود سیاه كردی
بیدار نمی‎شوی ز غفلت هشیار نمی‎شوی ز سكرت
گوئی ز خدا خبر نداری وز روز جزا خبر نداری
بس عاصی و دل سیاه گشتی غرق بحر گناه گشتی
یك لحظه بفكر خویشتن آی چشمی ز درون جانت بگشای
بنگر نیكو كه در چه كاری افتاده، پیاده یا سواری

التماس دعا

یا حق

سه شنبه 4/10/1386 - 17:4
دعا و زیارت

همراهی موسی (ع)

در روایات آمده كه شخصی از بنی اسرائیل بیشتر وقتهای همراه حضرت موسی علیه السلام بود و احكام فقه و مسائل تورات را از ایشان فرا می گرفت و به دیگران می رساند و تبلیغ می كرد.
مدتی گذشت و حضرت موسی او را ندید. روزی جبرئیل نزد موسی بود كه ناگاه میمونی (صورت برزخی آن همراه موسی علیه السلام) از پیش ایشان گذشت.
جبرئیل گفت: آیا او را شناختی؟ فرمود: نه، جبرئیل گفت: این همان شخص ‍ است كه احكام تورات را از تو یاد می گرفت؛ این صورت ملكوتی و باطنی اوست در عالم آخرت.
حضرت موسی تعجب كرد و پرسید: چرا به این شكل در آمده؟ جبرئیل گفت: چون كه هدف و نیت او از تعلیم و تعلم احكام تورات این بود كه مردم او را به عنوان فقیه و دانشمند به حساب آورند، نیت خدا نبود و اخلاص ‍ نداشت، به همین دلیل شكل او در عالم آخرت مانند میمون خواهد بود.
سه شنبه 4/10/1386 - 17:0
طنز و سرگرمی

مجموعه نوشته های پشت تریلی های جاده::::::::

1-به حرمت اشک مادر توبه کردم

2-دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم / طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

 3 -بوق نزن شاگردم خوابه

4 -بی تو هرگز............باتو؟؟؟؟عمرا

 5 -از عشق تو لیلی...........رفتم زیر تریلی(واسه گریسکاری)

6 -اگه می تونی این تابلو رو بخونی یعنی فاصلت خیلی کمه فاصله رو رعایت کن

7-- دنبالم نیا اسیرم می شی

 8 -گشتم نبود ............نگرد نیست

 9 -سر پایینی برنده سر بالایی شرمنده

سه شنبه 4/10/1386 - 16:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته