• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 837
تعداد نظرات : 1481
زمان آخرین مطلب : 5044روز قبل
دانستنی های علمی

بنام خدا

سلام

میگن خدا افرادی رو که غرورشونو میشکونه خیلی دوست داره ، چون غرور و تکبر بارز ترین ویژگی شیطانه ، و خدا نمیخواد مخلوقش این خصلت رو از شیطان بگیره. اگه یه جایی ، یه زمانی ، غرورت شیکست ، غصه نخور ، شاید به ظاهر فکر کنی زمین خوردی ، اما در اصل خدا دستتو گرفته و از روو زمین بلندت کرده. هر عملی ، هر حرفی ، هر حرکتی یه پشت صحنه ای داره که بقیه ازش بی خبرن ، مثلا ممکنه هدف من از این صحبت ها فقط مطرح کردن خودم و یا جلب توجه باشه ، ولی اینو کسی نمیدونه ، اتفاقات و داستان هایی هم که توو زندگی ما از طرف خدا میوفته عین همین موضوعه. بعضی وقتا خدا خوشی های مارو ازمون میگیره تا خوب شیم ، آخه میدونید که؟ ما اومدیم اینجا که خوب باشیم ، نه خوش !. یه روزی پیامبر در راه مسجد میرفته ، بچه ها به پیامبر اصرار میکنن که باهاشون بازی کنه ، پیامبر شروع میکنه به بازی با بچه ها ، یه مدتی که میگذره یکی از اصحاب میاد تا ببینه چرا پیامبر دیر کرده ، حضرت به شخص میگه ، چند تا گردو واسه من تهیه کن تا بدم به بچه ها و سرشون گرم شه و ما هم به مسجدمون برسیم. خلاصه حضرت چند تا گردو میندازه زمین و بچه ها میرن دنبال گردو بازی ! . در راه مسجد پیامبر به شوخی و به زبون خودمون به همراهش میگه : دیدی چطوری پیامبر خدا رو با چند تا گردو عوض کردن؟!!

توو این دنیا هم ، خدا خودش به ما خوشی میده تا ببینه ما به چه قیمتی خوشی ها رو با خوبی ها عوض میکنیم ، اگه میخوای خوب باشی باید خوشی هاتو رها کنی ، مثل آدمی که سرما خورده ، خربزه خیلی براش خوشه ، اما اصلا براش خوب نیست! ، آمپول براش اصلا خوش نیست ولی براش خوبه!... چقدر زیبا توصیف میکنه این انسان ها رو :

همین کسانند که ضلالت را به بهای هدایت ، و عذاب را در ازای آمرزش خریدند.

پس چه صبورند بر آتش!                   " بقره ، آیه ی 175 "

خیلیا توو این دنیا میرن دنبال گردو بازی ، اما خدا انقدر دوسشون داره ، که طاقت نمیاره و گردو هاشونو ازشون میگیره تا دوباره برگردند سمت خودش. توو سوره ی حدید ، خدا ، هم خیلی قشنگ به بنده هاش دلداری میده ، یعنی اونایی که گردو هاشونو ازشون گرفته ، و هم یه تلنگری به کسایی میزنه که هنوز گردو دستشونه ، خیلی آدمو آروم میکنه این دو تا آیه :

آیه ی 22 : هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در جانتان روی ندهد مگر پیش از آنکه آنرا پدید آوردیم در کتابی ثبت است. همانا این کار بر خدا آسان است... آیه ی 23 : تا بر آنچه از دست شما رفته است اندوه نخورید و بدانچه به شما داده سرمست نباشید ، و خدا هیچ خود خواه فخر فروشی را دوست نمی دارد.

خلاصه اینکه ، این حرف هارو زدم تا آخرش اینو بگم : یه نگاه به خودت بنداز ، ببین چند وقته داری گردو بازی میکنی ! ، اگه خودت قدرت و دله دور انداختنشونو نداری پس دعا کن خدا ازت بگیرتشون...

پنج شنبه 13/10/1386 - 14:47
دعا و زیارت
دعای فرج و گشایش امور

ملا محمود عراقی (ره) در کتاب دارالسّلام می فرماید:
سال 1266، با امام جمعه تبریز، حاج میرزا باقر تبریزی(ره)، در تهران بودم و در خانه آقا مهدی ملک التجار تبریزی منزل داشتیم.
 
من مهمان امام جمعه بودم؛ ولی ایشان به خاطر این که از طرف شاه اجازه نداشت به تبریز مراجعت کند و با من هم انسی داشت، مرا نزد خود نگه داشت و مخارج خورد و خوراکم را می داد.
من هم چون فکر نمی کردم مسافرت طول بکشد، تهیه ندیده بودم و به همین جهت از نظر مخارج جانبی از قبیل حمام و امثال اینها در فشار بودم و چون کسی را هم نمی شناختم، نمی توانستم قرض بگیرم.
روزی در میان تالار حیاط، با امام جمعه نشسته بودم. برای استراحت و نماز برخاستم و به اتاقی که در بالای شاه نشین تالار واقع است، رفتم و مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شدم. بعد از نماز، در طاقچه اتاق کتابی دیدم. آن را برداشته و گشودم دیدم ترجمه جلد سیزدهم بحارالانوار است که در احوالات حضرت حجت علیه السلام می باشد.
 
وقتی نظر کردم، قضیه ابی البغل کاتب در باب معجزات آن حضرت را دیده و خواندم. بعد از خواندن قضیه با خود گفتم: با این حالت و شدتی که دارم، خوب است این عمل را تجربه نمایم. برخاستم، نماز و دعا و سجده را بجا آوردم و از خدای متعال برای خود فرج را طلب کردم. بعد هم از غرفه پایین آمدم و در تالار نزد امام جمعه نشستم.
ناگاه مردی از در وارد شد و نامه ای به دست ایشان داد و دستمال سفیدی جلویش گذاشت. وقتی نامه را خواند آن را با دستمال به من داد و گفت: اینها مال تو می باشد. ملاحظه کردم دیدم آقا علی اصغر تاجر تبریزی، که در سرای امیر تجارتخانه داشت، بیست تومان پول در دستمال گذاشته و در نامه ای به امام جمعه نوشته که این را به فلانی بدهید.
وقتی خوب دقت کردم، دیدم که از زمان تمام شدن دعا و استغاثه من، تا زمان ورود نامه و دستمال، بیشتر از آن که کسی از سرای امیر بیست تومان بشمارد و نامه ای بنویسد و به این جا بفرستد، وقت نگذشته بود.
جریان را که دیدم تعجب کردم و سبحان الله گویان خندیدم. امام جمعه از علت تعجب من پرسید.

واقعه را برای او نقل کردم. گفت: سبحان الله پس من هم برای فرج خود این کار را انجام دهم.

گفتم: زود برخیز. او هم برخاست و به همان اتاق رفت. نماز ظهر و عصر را خواند و بعد از نماز، عمل مذکور را انجام داد. خیلی نگذشت؛ امیری را که سبب احضار او به تهران شده بود، ذلیل و معزول کرده و به کاشان فرستادند و شاه به عنوان عذرخواهی نزد امام جمعه آمد و ایشان را با احترام به تبریز برگردانید. بعد از آن، این عمل را ذخیره کردم و در مواقع شدت و حاجت به کار می بردم و آثار سریع و غریبی مشاهده می نمودم.
از جمله این که:

سالی در نجف اشرف مرض وبای شدیدی آمد بعضی از مردم را هلاک و بعضی دیگر را مضطرب کرده بود. وقتی این وضع را دیدم از دروازه کوچک شهر نجف بیرون رفتم و در خارج دروازه، این عمل را تنها بجا آوردم و رفع وبا را از خدا خواستم.
روز بعد به آشنایان خبر دادم که وبا رفع شد. گفتند: از کجا می گویی؟
گفتم: دلیلش را نمی گویم؛ اما تحقیق کنید، اگر از دیشب به بعد کسی مبتلا نشده باشد، راست است.
گفتند: فلان و فلان امشب وبا گرفته اند.
گفتم: نباید این طور باشد؛ بلکه باید پیش از ظهر دیروز و قبل از آن بوده باشد.
وقتی تحقیق نمودند همان طور بود که من گفته بودم و بعد از آن، دیگر مرض در آن سال دیده نشد و مردم آسوده شدند؛ ولی علت را ندانستند.
و نیز مکرر اتفاق افتاده است که برادرانی را در شدت دیده ام و به این عمل واداشته ام و آنها سریعاً به فرج رسیده اند. حتی یک روز در منزل یکی از برادران بودم. آن جا بر شدت و مشکلاتش مطلع شدم.
این عمل را به او تعلیم نموده، به منزل آمدم. بعد از مدتی صدای در بلند شد دیدم همان مرد است و می گوید: از برکت دعای فرج، برای من فرجی حاصل شد و پولی رسید تو هم هر قدر لازم داری بردار.
گفتم: من از برکت این عمل به چیزی احتیاج ندارم؛ اما بگو ببینم جریان چیست؟
گفت: من بعد از رفتن تو، به حرم آقا امیرالمومنین علیه السلام مشرف شدم و این عمل را بجا آوردم. وقتی بیرون آمدم، در میان ایوان مطهر کسی به من برخورد و آن قدری که نیاز داشتم در دست من پول نهاد و رفت.
خلاصه من از این عمل آثار سریعی دیده ام اما در غیر موارد حاجت و اضطرار به کسی نداده و به کار نبرده ام؛ زیرا از اینکه آن بزرگوار عجل الله تعالی فرجه الشریف این دعا را دعای فرج نامیده اند، معلوم می شود که در وقت فشار و شدت اثر می نماید.

التماس دعا

سه شنبه 11/10/1386 - 20:38
دانستنی های علمی

خدایا! مرا همواره آگاه و هوشیار دار، تاپیش از شناختن درست و کامل کسی یا فکری درباره آن قضاوت نکنم.

خدایا! این کلام مقدسی را که به "روسو" الهام کرده‌ای هرگز از یاد من مبر که : من دشمن تو و عقاید تو هستم اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم!"

خدایا! به هر که دوست میداری بیاموز که؛ عشق از زندگی کردن بهتر است ، و به هر که دوست ‌تر می ‌داری بچشان که دوست داشتن از عشق نیز برتر است!

 من آرزو می‌کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی، در این تنها کشور شیعه جهان، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما فاطمه را آن چنان بفهمد که سلیمان کتانی؛ طبیب مسیحی شناسانده است و علی را آنچنان که دکتر جورج جرداق توصیف می‌کند و اهل بیت را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و ابوذر غفاری را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی قرآن را آنچنان که بلاشر؛ کشیش رسمی کلیسا ترجمه نموده است و پیغمبر ما را آنچنان که ردنسن محقق یهودی می‌بیند؛ بفهمد

خدایا! جامعه‌ام را از بیماری تصوف و معنویت زدگی شفابخش ، تا به زندگی و واقعیت بازگردد و مرا از ابتذال زندگی و بیماری واقعیت زدگی نجات بخش تا به آزادی عرفانی و کمال معنوی برسم

خدایا! این آیه را که بر زبان داستایوسکی رانده‌ای بر دل‌های روشنفکران فرود آر که :"اگر خدا نباشد ؛ همه چیز مجاز است." جهان فاقد معنی و زندگی فاقد هدف؛ پوچ است و انسان فاقد معنی؛ فاقد مسئولیت نیز هست.

خدایا ! خودخواهی را چندان در من بکش، یا چندان برکش تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.

خدایا! آتش مقدس شک را آنچنان در من بیفروز تا همه یقین‌هایی را که در من نقش کرده‌اند، بسوزد و آنگاه از پس توده این خاکستر، لبخند مهراوه بر لب‌های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.

خدایا! مرا از نکبت دوستی‌ها و دشمنی‌های ارواح حقیر در پناه روح‌های پرشکوه چون علی و دل‌های زیبای همه قرنها از گیلگمش تا سارتر و از لوپی تا عین القضاة و از مهراوه تا رزاس پاک گردان.

خدایا! تو را همچون فرزند بزرگ حسین بن علی سپاس می گزارم که دشمنان مرا از میان احمق‌ها برگزینی که چند دشمن ابله نعمتی است که خداوند تنها به بندگان خاصش عطا می‌کند.

خدایا! بر اراده، دانش، عصیان، بی نیازی، حیرت، لطافت روح، شهامت و تنهایی‌ام بیفزای.

مگذارکه " دینم" در پس "وجهه دینی‌ام" دفن شود و مگذارکه آنچه را حق می‌دانم، به خاطر آنکه بد می‌دانند کتمان کنم. 
سه شنبه 11/10/1386 - 20:33
دانستنی های علمی

1.      تفكر دراز مدت تصمیم گیری های كوتاه مدت را بهبود می بخشد .

2.      داشتن دید بلند مدت موثرترین عامل پیشرفت های اجتماعی و اقتصادی است.

3.      خود را به صورت فردی كه می خواهید در آینده باشید مجسم كنید .

4.      یك روش عالی برای موفقیت در كار این است : افكارتان را روی كاغذ بیاورید .

5.      ایمان تن اسایی نیست ، ایمان عمل است وقتی ایمان دارید حركت می كنید .

6.      در شروع هر كار به فكر انجامش باش .

7.      درشت ترین هندوانه ها تو خالی اند .

8.      قلب مثل یك خانه است كه دو تا اتاق دارد كه در یكیش شادی و در دومی غم است . سعی كنید جوری شادی كنید كه غم بیدار نشود .

9.      خواندن نسخه ، كسی را شفا نمی دهد .

10. حقیقیت و گل سرخ هر دو خار دارند .

11. كسانی كه در انتظار زمان نشسته اند . در واقع آن را ازدست داده اند .

12. خداوند به كسانی كمك می كند كه به  خودشان كمك كنند .

13. آیا میدانستید آنهایی که از نظر احساسی بسیار قوی به نظر میرسند در واقع بسیار ضعیف و شکننده هستند

14. آیا میدانستید که آنهایی که زندگیشان را وقف مراقبت از دیگران میکنند خود به کسی برای مراقبت نیاز دارند

15. آیا میدانستید که  سه جمله ای که بیان آنها از همه جملات سخت تر است
دوستت دارم  متاسفم و به من کمک کن میباشد

16. آیا میدانستید که کسانی که قرمز میپوشند از اعتماد بیشتری نسبت به خود بر خوردارند

17. آیا میدانستیدکه کسانی که زرد میپوشند  از زیبایی خود لذت میبرند

18. و آیا میدانستید که کسانی که لباس مشکی به تن میکنند نمیخواهند مورد توجه قرار گیرند ولی به کمک و درک شما نیاز دارند

19. آیا میدانستید که زمانی که به کسی کمک میکنید اثر آن دوبار به سوی شما بر میگردد

20. و آیا میدانستید که نوشتن احساسات بسیار آسانتر از رودرو بیان کردن آنهاست اما ارزش رودرو گفتن بسی بیشتر است

21. آیا میدانستید که اگر چیزی رابا ایمان از خداوند بخواهید به شما عطا خواهد شد

22. آیا میدانستید که شما میتوانید به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید رویاهایی مانند عشق ثروت سلامت اگر آنها رابا اعتقاد بخواهید و اگر واقعا این موضوع را میدانستید از آنچه قادر به انجامش بودید متعجب میشدید

سه شنبه 11/10/1386 - 20:30
دعا و زیارت
(مناجات الزاهدین)                  

بی خویش ، با خدا

اِلهی اَسکََنتَنا دارَاً حَفَرتَ لَنا حُفَرَمَکرِِِها وَ عَلَّقتَنا بِاَیدِی الَمنایا فی حَبایِلِِ غَدرِِِِها

خدایا!

در خانه ای جایمان داده ای که نگاهمان به هر سو که می دود دام بلایی در پیش خویش کنده می بیند.

در بیابانی فرویمان فرستاده ای که قاصدک چشم از همه جا پیغام سراب می آورد.

و خارهای خیانت، پای خسته را در خویش می فشرد.

خدایا!

گذرمان را از باریکه راههایی انداخته ای که دشنه های فریب از فراسوی خانه ها به انتظارمان نشسته است.

خدایا!

سنگهای گناهان ما را از دهان چشمه های موهبت خویش کنار بزن و دلهای ما را سیراب زلال مهر خویش گردان.

خدایا!

تیرهای آرزو بر تخته سنگهای ناکامی می شکند و جویهای باریک امید بر زمین تفدیده می خشکد.

خدایا!

این عجوزه هزار داماد، آهنگ شکستن عزم مردان کرده است و عمر را به کابین می طلبد.

خدایا!

این دنیای هرزه هر لحظه دامی  تازه می گسترد و خود را برای کسی می آراید.

راههای به سوی تو را یا سدّ سکوی مقام می نهد یا گودال زندگی می کند یا دام ثروت می گسترد یا به خویشمان مشغول می دارد و یا …

می دانی که بی پرواز از این موانع نمی توان گذشت.

خدایا!

 قدرت پرواز را از تو می طلبیم.

فَاِلَیکَ نَلتَجِیُ مِن مَکایِدِ خُدَعِها و بِکَ نَعتَصِمُ مِنَ الِاغتِرار بِزَخارِفِ زِینَتِها فَاِنََّها اَلمُهلَکَهُ طُلابِها اَلمُتلِفَهُ حُلّالِها اَلمَحشُُّوهُُ بِاالافاتِ اَلمَحشُونَهُ بِالنَّکَباتِ.

خدایا!

عشق به این لجنزار متعفن جامه مخالفت تو را بر ما پوشانده است! تو این جامه را بر تن ما بدر.

خدایا!

چه گذرگاه سختی است این دنیا و چه تنگه صعبی! این چه طعام آلوده ایست که مرگ خورنده را تدارک می بیند!

این چه آب متعفنی است که جگر تشنگان را می سوزاند! خدایا!

این چه معشوقی است که شب را در آرزوی هلاکت عاشقان صبح می کند!

خدایا!

سلامتمان،  در گذر از این تنگنا به دست قدرت توست.

بر فراز این پرتگاه مهلک دست امید مان به ریسمان عطف تو آویخته است.

اِلهی فَزَهِّدنا فیما وَ سَلِّمنا مِنها بِتَوفیقِکَ و عِصَمِکَ وَ انزَع عَنَّا جَلابیبَ مُخالِفََتِک و نَوِّل امورَنا بِِحُسنِ کِفایَتکَ وَ اَو فَرَ مَز یدَنا مِن سَعَهِ رَحمَتِکَ …

خدایا!

ریشه های این علاقه را در خاک وجود ما بخشکان، و تارهای این وابستگی را در زوایای قلب ما بسوزان.

خدایا!

عشق به این لجنزار متعفن جامه مخالفت تو را بر ما پوشانده است! تو این جامه را بر تن ما بدر.

خدایا!

این عجوزه هزار داماد، آهنگ شکستن عزم مردان کرده است و عمر را به کابین می طلبد.

خدایا!

حکومت کشور جان با توست! به غیر وامگذار.

خدایا! باغبانی این باغ را به کس مسپار که اگر جز شیره مهر تو در آوندهای این باغ بدود برگها به پژمردگی خواهد نشست و اگر جز باران محبت تو بر این باغ ببارد پرچمهای باغ فرو خواهد افتاد و اگر جز نسیم لطف تو به این بوستان بوزد غنچه ها خواهند مرد.

وَ اَجمِل صَلاتِنا مِن فَیضِ مَواهِبِکَ وَ اغرِس فِی اَفئِدَتِنا اَشجارَ مَحَبََّتِکَ اَتمِم لَنا اَنوارَ مَعرِفَتکَ وَ اَذقنا حَلاوهَ عَفوِکَ و َلَذَّهَ مَعرِفتکَ وَ اَقرِر اَعینِنا یَومَ لِقائکَ بِرویتکَ و اَخرِج حُبَّ الدُنیا مِن قُلوبِنا کما فَعلتَ بِالصالحینَ مِن صَفوَتِکَ و الابرارَ مِن خاصَّتِکَ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرَّاحِمِینَ و یا اَکرَم َالَاکرَمینَ

خدایا!

سنگهای گناهان ما را از دهان چشمه های موهبت خویش کنار بزن و دلهای ما را سیراب زلال مهر خویش گردان.

معبودم!

در کرت قلبهای ما به جای هرزه گیاهان هوس نهال محبت خویش را بنشان.

خدایا!

آفت علاقه به دنیا بر گندمزار ایمان ما زده است، دریابمان!

آنچنانکه عابدان و صالحان و برگزیدگانت را دریافتی، آنچنانکه بندگان ناب و خالصانت را و آنچنانکه عاشقان و معشوقان خویش را.

با دستهای گرم محبت ای پذیراترین آغوش باز ماندگان!

ای رئوف ترین مهربانان و کریم ترین مهرورزان!

 پیوند به:در یافتی از مناجات خمس عشره

منبع:شجاعی، سید مهدی، دست دعا، چشم امید، صص138-135

سه شنبه 11/10/1386 - 20:27
دانستنی های علمی

1-گذاشتن گوشی هدفون در گوش به مدت یک ساعت باعث می شود باکتری های

 گوش شما 700 برابر شود.
 
2- مردان بهتر از زنان می توانند نوشته های ریز را بخوانند ولی شنوایی خانم ها

بهتر از آقایان است.
 
3- قلب یک زن تندتر از قلب یک مرد می تپد.
 
4- اگر تخم مرغ در آبی که محلول شکر در آن وجود دارد قرار بدهیم ، تخم مرغ در

 آب شناور می شود.
 
5- اگر کسی بخواهد یک بار دور ساختمان پنتاگون ( وزارت دفاع آمریکا ) بزند

باید حدود 15 دقیقه زمان بگذارد.
 
6-خوک ها به دلیل شرایط فیزیکی بدن نمی توانندبه آسمان نگاه کنند.
 
7- کار گذاشتن تله موش در ایالت کالیفورنیای آمریکا برای داشتن مجوز شکار

ممنوع است.
 
8- روز 22 ماه می در آمریکا شاهد کمترین میزان تولد در این کشور است.
 
9- یک عطسه می تواند با سرعتی حدود 1000 مایل در ساعت حرکت کند.
 
10- پرنس چارلرز و پرنس ویلیام ( جانشینان احتمالی ملکه انگلیس ) برای

 رعایت جوانب احتیاط در صورت سقوط هواپیما ، هرگز در یک هواپیما سفر

 نمی کنند.

11- چتر نجات قبل از هواپیما اختراع شده است.
 
12-تعداد فیلم های تولید شده در سینمای هند از فیلم های تولیدی در هالیوود

بیشتر است.
 
13- مشهورترین و پر تعداد ترین اسم در جهان « محمد» است.
 
14- اولین تلفن همراه در سال 1924 اختراع شد.
 
15- « ولوو» مارک معروف کامیون ها و ماشین های سواری به زبان ایتالیایی به

 معنی « در حال حرکت هستیم»
 
16- زبان قوی ترین ماهیچه در بدن انسان است.
 

18- مصریان باستان روی بالش هایی که از سنگ درست شده بود می خوابیدند.
 
19- تا سال 1960 مردهایی که موی سر بلندی داشتند اجازه ورود به منطقه «

دیزنی لند » ( استودوی والت دیزنی ) در آمریکا را نداشتند.
 
20- چربی بدن انسان برای ساخت 7 قالب صابون کافی است

سه شنبه 11/10/1386 - 20:10
دعا و زیارت

به نام خلق کننده ی امواج ، طوفان ها و سنگ ها ...

تاحالا به موج های دریا ها نیگا کردی ؟ دریا خیلی بزرگه ، انقدر زیاد که حتی چشم نمیتونه آخرشو ببینه ، عین رحمت خدا که هیچ وقت تمومی نداره. خدا مثل یه دریای بی کرانه ، و ما انسان ها مثل موج هایی هستیم که از حقیقت خودمون دور میشیمو به سوی ساحل پیش میریم ، ساحلی که برامون نا آشناست و غریبه. ساحل در نقطه ی  مقابل دریاست ، هرچند که ساحل بی دریا معنا نداره و وجودش رو مدیون دریاست ! موج ها دسته دسته به ساحل میرسن ، ساحل امواج رو در خودش حل میکنه ، امواج رو در عرض یک چشم به هم زدن فرو میکشه ، انگار نه انگار که در هر لحظه هزاران موج به ساحل میان ، اما هیچ اثری ازشون باقی نمیمونه ، امواجی که باد ها به سمت ساحل هدایتشون کردند ، باد هایی که بعد از به مقصد رسوندن راه خودشون رو ادامه میدند ، اما بدون موج ، موج ها یا در ساحل ناپدید میشن و یا در گودال های ساحل به دام می افتند و در زیر تابش آفتاب گند میزنن. خوشا به حال امواجی که به تخته سنگ ها برخورد میکنند و به دریا بازگردانده می شوند ، سنگ ها با تمام خشونت موج هارو به دریا پس می زنند تا مبادا امواج به ساحل برسند ، آری سنگ ها مانع از نابودی امواج می شوند بدون آنکه موجی از آنها تشکر کند !...

ما آدما همین موج های خروشانی هستیم که از خدای خودمون که همون دریا باشه فاصله میگیریم ، شیطان و نفس ما هممون باد ها و طوفان هایی هستند که ما رو بی درنگ به سمت پرتگاه هدایت می کنند ، باد ها امواج رو خروشان می کنند بدون اینکه حتی دیده شن ، باد ها امواج رو بزرگ میکنن ، بهشون سرعت میبخشن ، و از همه مهم تر بهشون نیروی تخریب کننده میبخشن ، اما همه ی این محاسن به محض ورود به ساحل از بین میره ، اونوقت فقط آبی گل آلود باقی میمونه که حتی ارزش نگاه کردن هم نداره ، آبی که عمرش جز ساعتی بیشتر نخواهد بود. شیطان از ابتدا به انسان فخر فروخت ، انسان رو زیر پاهای خودش له کرد ، و قسم خورد که او را به جایی جز پستی نخواهد کشاند ، اما همه ی انسان ها کور کورانه عنان خود را به کسی اهدا کرده اند که از اول خلقتشان را زیر سوال برده ! قطره ی آبی که در دریا ، آبی و زلال است دوست داشتنی تر است یا استخری از آب های گندیده ی در ساحل مانده؟ پس چگونه شیطان و یارانش را به سرپرستی انتخاب کنیم در حالی که دریایی از رحمت و لطف بی کران داریم؟ چقدر احمقانه است وقتی پیروی از شیاطین را برای خود توجیه می کنیم ، و چه زیبا شیطان ما را می فریبد ، و چه لحظه ی غرور آفرینیست برای شیطان لحظه ای که انسانی را از پای در می آورد. آری ، هیچ موجی به ساحل نخواهد رفت اگر عاقبت به ساحل رسیدن را بداند ، حیف و افسوس که هیچ موجی از ساحل باز نخواهد گشت تا آنچه را که دیده برای هزاران موج در راه ساحل باز گو کند ، چقدر تامل برانگیز است که از ازل تا ابد همواره همین بوده و خواهد بود...

به امید آنکه همواره تخت سنگ هایی ما را از رسیدن به ساحل حفظ کنند ، تخت سنگ هایی که امواج با قدرت تمام به آنها می کوبند ، اما هرگز نمی توانند آنها را خورد کنند ، زیرا این خداست که آنها را برای بازگشت ما امواج به سوی خود قرار داده ، و هیچ موجی به آنها برخورد نمی کند مگر آنهایی که خدا خواهد، و هر موجی را که خدا بی سنگ گذارد هیچ برگشت دهنده ای برای او نخواهد بود ، و تنها ساحل است که او را در آغوش خواهد گرفت... 

و به راستی در این قرآن برای مردم از هرگونه مثلی آوردیم ، ولی انسان بیش از هر چیزی جدال کننده است !(کهف ، آیه ی 54)

سه شنبه 11/10/1386 - 18:54
خانواده
به جست و جوى روحم رفتم
ولى نتوانستم ببینمش
به جست و جوى خدایم رفتم
ولى نتوانستم پیدایش كنم
به جست و جوى دل شكسته ها رفتم
و هر سه را پیدا كردم
حدود ۱۴ سال پیش داشتم پرونده دانشجویانى را كه براى نخستین بار در كلاس الهیات شركت كرده بودند، زیر و رو مى كردم. آن روز براى نخستین بار تامى را دیدم كه داشت موهایش را كه تا روى شانه هایش مى رسید، شانه مى كرد و بلافاصله در ذهنم، او را در گروه دانشجویان عجیب و غریب طبقه بندى كردم.تامى خیلى زود به برجسته ترین معترض كلاس من تبدیل شد. او دائم به این كه خدایى وجود دارد كه بدون ذره اى چشمداشت، ما را دوست دارد، اعتراض مى كرد و این حرف مرا به تمسخر مى گرفت. وقتى بالاخره امتحان آخر ترم رسید، با بدبینى از من پرسید: «فكر مى كنین كه من روزى بتونم خدا رو پیدا كنم » من با لحنى قاطع گفتم: «نه!» او پوزخندى زد و گفت: «گمانم در تمام طول ترم زور مى زدین كه درمورد من به همین نتیجه برسین.» و بعد راه افتاد و رفت. پنج، شش قدم كه از من دور شد، با صداى بلند گفتم: «فكر نكنم تو هیچوقت بتونى اونو پیدا كنى، ولى مطمئنم كه اون تو رو پیدا مى كنه.»
تامى بى آن كه برگردد، شانه هایش را بالا انداخت و رفت و من از این كه او متوجه نكته زیركانه اى كه در حرفم وجودداشت، شده باشد، كمى ناامید شدم.
***
بعدها شنیدم كه تامى فارغ التحصیل شده و از این بابت خیلى خوشحال شدم، ولى كمى بعد خبر ناراحت كننده اى را شنیدم و آن هم این كه تامى سرطان گرفته بود. قبل از این كه من پیدایش كنم، او به سراغم آمد. وقتى وارد دفترم شد، دیدم كه بدنش به شدت تحلیل رفته است. موهاى بلندش در اثر شیمى درمانى ریخته بود، ولى چشم هایش برق مى زد و لحنش براى نخستین بار، راسخ و مصمم بود. بى مقدمه گفتم: «تامى! اغلب به فكرت بودم. شنیده ام خیلى مریض بودى.»
با خونسردى جواب داد: «آره! چند وقتى هست كه سرطان دارم.»
پرسیدم: «مى تونى درباره اش با من حرف بزنى »
گفت: «البته كه مى تونم. دوست دارین چى بدونین »
گفتم: «این كه فقط ۲۴ سال داشته باشى و بدونى دارى مى میرى، چه حالى داره »
لبخند آرامى زد و گفت: «مى تونست خیلى بدتر از اینها باشه. مثلاً این كه ۵۰ساله باشى و به پشت سرت نگاه كنى و ببینى كه بزرگ ترین واقعیت هاى زندگى ات، بى بند و بارى، ظلم به بقیه و پول درآوردن باشه.»
و سپس ادامه داد: «همه چیز آخرین روز كلاس با شما اتفاق افتاد. از شما پرسیدم كه آیا مى تونم خدا رو پیدا كنم و شما با لحن قاطعى جواب دادید نه! من خیلى از این حرف شما كه استاد الهیات هستید تعجب كردم، ولى بعدش گفتید ولى اون تو رو پیدا مى كنه. با این كه اشتیاقى به پیدا كردن خدا نداشتم، اما خیلى به این حرف شما فكر كردم. روزى كه پزشكان از كشاله ران من غده اى رو بیرون آوردند و گفتند كه بدخیمه، براى پیدا كردن خدا اشتیاق پیدا كردم و وقتى سلول هاى سرطانى، توى بدنم پراكنده شدند، واقعاً درهاى آسمان رو كوبیدم، ولى هیچ اتفاقى نیفتاد، تا این كه یك روز صبح بیدار شدم و به جاى این كه سعى كنم به هر ضرب و زورى كه هست چیزى رو به دست بیارم، خودم رو تسلیم كنم. تصمیم گرفتم واقعاً براى مرگ اهمیتى قائل نشم. تصمیم گرفتم بقیه عمرم رو صرف كارهاى مهمى بكنم. شما گفته بودین خیلى غم انگیزه كه آدم، زندگى رو بدون دوست داشتن بگذرونه، ولى از اون بدتر وقتى یه كه از دنیا برى و یادت رفته باشه به آدم هایى كه دوستشون دارى گفته باشى كه چقدر دوستشون دارى، بنابراین من كارم رو با سخت ترین بخش، یعنى گفتن این حرف به پدرم شروع كردم. یك روز صبح وقتى پدرم داشت طبق معمول روزنامه مى خوند، بهش گفتم: پدر! مى خوام باهاتون حرف بزنم. پدرم بدون این كه چشم از روزنامه برداره گفت: خب! بزن. گفتم حرفم خیلى مهمه. پدرم روزنامه رو دو، سه سانتى پائین آورد و گفت: خب! چى مى خواى بگى گفتم مى خوام بدونین خیلى دوستتون دارم. یكهو روزنامه از دست پدرم كف اتاق ولو شد. اون دوتا كار كرد كه هرگز یادم نمى یاد توى عمرش انجام داده باشه؛ اول این كه گریه كرد، بعدش هم من رو بغل كرد و تا سپیده صبح با هم حرف زدیم. بعد نوبت به مادر و برادر كوچكترم رسید. ما با همدیگه گریه كردیم و حرف هایى رو كه سال ها توى دلمون تلنبار شده بود، به هم زدیم. تنها تأسف من این بود كه چرا این قدر معطل كرده بودم بعد یك روز چشم بازكردم و دیدم خدا هست. اون همه كارها رو اون جورى كه خودش مصلحت دیده بود، جور كرده بود. حق با شما بود. خدا منو پیدا كرد.»
نفسم بند آمده بود. گفتم: «تامى! مى دونى از چه حقیقت شگرفى دارى حرف مى زنى مى شه بیایى سر كلاس الهیات و اینها رو بگى »
گفت: «خیلى دلم مى خواد، ولى من دیگه فرصتى ندارم. شما از طرف من به همه دنیا بگین.»
و من قول دادم كه از طرف او به همه دنیا بگویم. نویسنده:جان پاول/مترجم:فاطمه امامی/روزنامه ایران 15 آذر1386
سه شنبه 11/10/1386 - 18:30
خانواده
روز اول گل سرخی برام اوردی گفتی برای همیشه دوستت دارم روز دوم گل زردی برایم اوردی گفتی دوستت ندارم روز سوم گل سفیدی برایم اوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی منو ببخش فقط یه شوخی بود.....
سه شنبه 11/10/1386 - 18:6
دعا و زیارت

فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خدا پذیرفت .

او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند .

همه گرسنه ، ناامید و در عذاب بودند . هرکدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید

ولی دسته قاشقها بلندتر از بازوی آنها بود ، بطوریکه نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند !

عذاب آنها وحشتناک بود . آنگاه خداوند گفت : اکنون بهشت را به تو نشان می دهم .

او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد . دیگ غذا ، جمعی از مردم ، همان قاشقهای دسته بلند .

ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند .

آن مرد گفت : نمی فهمم ؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالیکه در اتاق دیگر بدبخت هستند ، باآنکه همه چیزشان یکسان است ؟

خداوند تبسمی کرد و گفت : خیلی ساده است ، در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند .

هر کس با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد ، چون ایمان دارد کسی هست در دهانش غذایی بگذارد .

« غذای روح - آن لاندرز »

پنج شنبه 6/10/1386 - 19:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته