• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 572
تعداد نظرات : 1374
زمان آخرین مطلب : 5628روز قبل
دانستنی های علمی
با سلام خدمت تمامي دوستانه گلم
اميدوارم كه حالتون خوبه خوب باشه
خوشحالم كه دوباره به جمع شما بر گشتم
البته بودم ولي مطلبي ثبت نميكردم
اميدوارم كه بتونم مثله گذشته بازم مطلب ثبت كنم
از تماميه كساني كه با نظراتشون منو شرمنده ميكنم صميمانه تشكر ميكنم
قربونه تك تكتون مهدي
zigil توي چت
يکشنبه 27/6/1384 - 11:23
دانستنی های علمی
سلام به همه
من اومدم
اميدوارم كه منو يادتون باشه
فعلا
پنج شنبه 20/5/1384 - 15:46
محبت و عاطفه
سكه

در خلال يك نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نيروي عظيمي از دشمن را داشت. فرمانده به پيروزي نيروهايش اطمينان كامل داشت ولي

سربازان دو دل بودند.

فرمانده سربازان را جمع كرد، سكه اي از جيب خود بيرون آورد، رو به آنها كرد و گفت: سكه را بالا مي اندازم، اگر رو بيايد پيروز مي شويم و

اگر پشت بيايد شكست مي خوريم.

بعد سكه را به بالا پرتاب كرد. سربازان همه با دقت به سكه نگاه كردند تا به زمين رسيد.

سكه به سمت رو افتاده بود.

سربازان نيروي فوق العاده اي گرفتند و با قدرت به دشمن حمله كردند و پيروز شدند.

پس از پايان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت: قربان، شما واقعا مي خواستيد سرنوشت جنگ را به يك سكه واگذار كنيد؟

فرمانده با خونسردي گفت: بله و سكه را به او نشان داد.

هر دو طرف سكه رو بود!
دوشنبه 20/4/1384 - 21:22
محبت و عاطفه
تصميم مهم

روزي پسر بچه شروري بود كه ديگران را با سخنان زشتش خيلي ناراحت مي كرد.

روزي پدرش جعبه اي پر از ميخ به پسر داد و به او گفت: هر بار كه كسي را با حرفهايت ناراحت كردي، يكي از اين

ميخها را به ديوار بكوب.

روز اول، پسرك بيست ميخ به ديوار كوبيد. پدر از او خواست تا سعي كند تعداد دفعاتي كه ديگران را مي آزارد، كم

كند. پسرك تلاشش را كرد و تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر و كمتر شد.

يك روز پدرش به او پيشنهاد كرد تا هر بار كه توانست از كسي بابت حرفهايش معذرت خواهي كند، يكي از ميخها را

از ديوار بيرون بياورد.

روزها گذشت تا اينكه يك روز پسرك پيش پدرش آمد و با شادي گفت: بابا، امروز تمام ميخها را از ديوار بيرون آوردم!

پدر دست پسرش را گرفت و با هم به سمت ديوار رفتند، پدر نگاهي به ديوار انداخت و گفت: آفرين پسرم! كار خوبي

انجام دادي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر مثل گذشته صاف و تميز نيست. وقتي تو عصباني مي شوي

و با حرفهايت ديگران را مي رنجاني، آن حرفها هم چنين آثاري بر انسانها مي گذارند. تو مي داني چاقويي در دل

انساني فرو كني و آن را بيرون آوري، اما هزاران بار عذرخواهي هم نمي تواند زخم ايجاد شده را خوب كند.
شنبه 18/4/1384 - 11:44
طنز و سرگرمی
اولي:به نظر تو موقع تشيع جنازه جلوي تابوت باشي بهتر است يا پشت تابوت؟دومي:فرقي نمي كند فقط بايد سعي بكني داخل تابوت نباشي



يوسف دوان دوان به دفتر مدرسه وارد شد و گفت آقاي ناظم كمك كنيد الان نزديك به نيم ساعت است كه پرويز با بردارم دعوا مي كند و داره اون و ميزنه .ناظم در حال خروج از پرويز پرسيد :چرا زودتر نيامدي بگويي؟پرويز سري خاراند و گفت:اخه تا الان داداشم داشت اونو ميزد



يكي به دوستش ميگه:اصغر قربون دستت،برو عقب ماشين ببين چراغ راهنما ماشين كار مي كنه يا نه.اصغر ميره عقب ماشين،ميگه:كار ميكنه،كارنميكنه،كارميكنه،كارنميكنه…!
شنبه 28/3/1384 - 17:14
خواستگاری و نامزدی
بانك زمان

تصور كنيد بانكي داريد كه در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واريز مي شود و تا آخر شب فرصت داريد تا همه پولها را خرج

كنيد، چون آخر وقت حساب خود به خود خالي مي شود.

در اين صورت شما چه خواهيد كرد؟

البته كه سعي مي كنيد تا آخرين ريال را خرج كنيد!

هر كدام از ما يك چنين بانكي داريم: بانك زمان.

هر روز صبح، در بانك زمان شما 86400 ثانيه اعتبار ريخته مي شود و آخر شب اين اعتبار به پايان مي رسد.

هيچ برگشتي نيست و هيچ مقداري از اين زمان به فردا اضافه نمي شود.

ارزش يك سال را دانش آموزي كه مردود شده، مي داند.

ارزش يك ماه را مادري كه فرزندي نارس به دنيا آورده، مي داند.

ارزش يك هفته را سردبير يك هفته نامه مي داند.

ارزش يك ساعت را عاشقي كه انتظار معشوق را مي كشد،

ارزش يك دقيقه را شخصي كه از قطار جا مانده،

و ارزش يك ثانيه را آنكه از تصادفي مرگبار جان به در برده، مي داند.

هر لحظه گنج بزرگي است، گنجتان را مفت از دست ندهيد.

باز به خاطر بياوريد كه زمان به خاطر هيچكس منتظر نمي ماند.

ديروز به تاريخ پيوست.

فردا معما است.

و امروز هديه است.
شنبه 28/3/1384 - 17:13
محبت و عاطفه
يك ساعت

يادش مي آيد وقتي كه كوچك بود روزي پدرش خسته و عصباني از سر كار به خانه آمد. او دم در به انتظار پدر نشسته بود.

گفت: بابا، يك سؤال بپرسم؟

پدرش گفت: بپرس پسرم. چه سؤالي؟

پرسيد: شما براي هر ساعت كار چقدر پول مي گيريد؟

پدرش پاسخ داد: چرا چنين سؤالي مي كني؟

- فقط مي خواهم بدانم. بگوييد براي هر ساعت كار چقدر پول مي گيريد؟

پدرش گفت: اگر بايد بداني خوب مي گويم، ساعتي 20 دلار.

پسرك در حالي كه سرش پايين بود آه كشيد، بعد به پدرش نگاه كرد و گفت: مي شود لطفا 10 دلار به من بدهيد؟

پدر عصباني شد و گفت: اگر دليلت براي پرسيدن اين سؤال فقط اين بود كه براي خريدن يك اسباب بازي مزخرف از من پول بگيري، سريع به

اتاقت برو و فكر كن كه چرا اينقدر خودخواه هستي! من خيلي خسته ام و براي چنين رفتارهاي بچه گانه اي وقت ندارم.

پسرك آرام به اتاقش رفت و در را بست.

پدر نشست و باز هم عصباني تر شد. پيش خودش گفت: چطور به خودش اجازه مي دهد فقط براي گرفتن پول از من چنين چيزي بپرسد؟

بعد از حدود يك ساعت آرام تر شد و فكر كرد كه شايد با پسر كوچكش خيلي تند و خشن رفتار كرده. شايد واقعاً چيزي بوده كه او براي

خريدش به 10 دلار نياز داشته . به خصوص اينكه خيلي كم پيش مي آمد پسرك از او درخواست پول كند.

پدر به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد و گفت: با تو بد رفتار كردم. امروز كارم سخت و طولاني بود و همه ناراحتي هايم را سر تو خالي

كردم. بيا اين 10 دلاري كه خواسته بودي بگير.

پسرك خنديد و فرياد زد: متشكرم بابا. بعد دستش را زير بالشش برد و از آن زير دو اسكناس 5 دلاري مچاله شده در آورد. پدر وقتي ديد پسر

خودش پول داشته دوباره عصباني شد و گفت: با اينكه خودت پول داشتي چرا دوباره تقاضاي پول كردي؟

پسرك گفت: براي اينكه پولم كافي نبود ولي الان 20 دلار دارم. پدر، آيا مي توانم يك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا يك ساعت زودتر به

خانه بياييد و با ما شام بخوريد؟!
شنبه 28/3/1384 - 17:11
ورزش و تحرک
پرسپوليس زلزله محبوبه هر چي دله





اميدوارم كه خوشتون اومده باشه
به اميد قهرماني پرسپوليس در جام حذفي


پرسپوليس سرور استقلاله
پنج شنبه 26/3/1384 - 12:53
محبت و عاطفه
جاي پا

شبي از شبها، مردي خواب عجيبي ديد . او ديد كه در عالم رويا پا به پاي خداوند روي ماسه هاي ساحل دريا قدم مي زند و در همان حال،

در آسمان بالاي سرش، خاطرات دوران زندگيش به صورت فيلمي در حال نمايش است.

او كه محو تماشاي زندگيش بود، ناگهان متوجه شد كه گاهي فقط جاي پاي يك نفر روي شنها ديده مي شود و آن هم وقتهايي است كه او

دوران پر درد و رنج زندگيش را طي مي كرده است.

بنابراين با ناراحتي به خدا كه در كنارش راه مي رفت رو كرد و گفت: پروردگارا ... تو فرموده بودي كه اگر كسي به تو روي آورد و تو را دوست

بدارد، در تمام مسير زندگي كنارش خواهي بود و او را محافظت خواهي كرد.

پس چرا در مشكل ترين لحظات زندگي ام فقط جاي پاي يك نفر وجود دارد، چرا مرا در لحظاتي كه به تو سخت نياز داشتم، تنها گذاشتي؟

خداوند لبخندي زد و گفت: بنده عزيزم من دوستت دارم و هرگز تو را تنها نگذاشته ام. زمانهايي كه در رنج و سختي بودي، من تو را روي

دستهايم بلند كرده بودم تا به سلامت از موانع و مشكلات عبور كني!
چهارشنبه 25/3/1384 - 19:25
خواستگاری و نامزدی
زندگي چيست؟

زندگي زيباست آن را ستايش كن.

زندگي شادمانيست آن را امتحان كن.

زندگي روياست آن را درك كن.

زندگي مبارزه است با آن روبرو شو.

زندگي وظيفه است آن را انجام بده.

زندگي بازيست، آن را بازي كن.

زندگي عهد و پيمان است به آن وفا كن.

زندگي اندوه است بر آن غالب شو.

زندگي آواز است آن را زمزمه كن.

زندگي تلاش است آن را بر عهده گير.

زندگي تراژدي است با آن مواجه شو.

زندگي حادثه است، حادثه جوباش.

زندگي شانس است آن را جستجو كن.

زندگي، زندگيست بخاطرش زندگي كن.
چهارشنبه 25/3/1384 - 4:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته