• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4104روز قبل
قرآن

در نوشتار گذشته ـ‌بشارت شماره 11ـ مسأله «اختلاط» از منظر قرآن به اجمال مورد بررسی قرار گرفت. در این نوشتار ـ‌در ادامه همان مسأله‌ـ به افقِ جدیدی می‌رسیم. در این افق؛ «اختلاط و آمیختگی» را در آیینه روایات، سیره پیشوایان و گفتار عالمان پی خواهیم گرفت.
سؤال اصلی این است كه آیا در تعامل و بر خوردِ دختران و پسران و بطور كلّی زنان و مردان، می‌توان به یك اصل و قاعده كلّی روی آورد؟ آن اصل و قاعده كلّی چیست؟ آیا نظر و بنا بر اختلاط و آمیختگی است یا تفكیك و جداسازی؟ آیا در آموزه‌های دینی و متونِ شرعی اختلاط و آمیختگی حالتِ استثنا و ضرورت دارد و جز در ظرفِ ضرورت‌ها و ناچاری‌ها نمی‌توان به آن گردن نهاد؟ آیا شیوه پیشوایان معصوم نسبت به اختلاط زنان و مردان؛ باز دارنده بوده است یا تشویق و ترغیب؟ یا آنكه آنان در این مسأله سكوت كرده‌اند؟
پاسخ را از سخنِ عالمانِ دین آغاز كنیم. در میانِ فقیهانِ شیعه؛ ملا محمّد كاظم یزدی از جمله كسانی است كه به طرح این مسأله پرداخته است. وی اختلاطِ زنان و مردان را ـ‌جز برای پیران‌ـ مكروه دانسته است. متن گفتار وی چنین است: اختلاط زنان با مردان ـ‌جز برای پیران‌ـ مكروه است.1 اختصاصِ كراهت به غیر پیران شاید به خاطر ویژگی باشد كه در جوانان است و در پیران و از كار افتادگان نیست. آن ویژه‌گی ـ‌هر چه باشد‌ـ سببِ صدور حكم كراهت شده است. آیا آن ویژه‌گی؛ توفانِ غرایزی است كه در جوانان است و در پیرانِ از كار افتاده نیست؟!
آیا نیروی تجاذب و كشش در جوانان هست و در پیران نیست یا اگر باشد بسیار كمرنگ و بی‌رنگ است؟
بهتر است ردّ پای حكم ـ‌كراهت‌ـ را در آینه احادیث پی‌گیری كنیم كه مستند و مبنای این حكم چیست؟
از اولین پیشوای معصوم امیرالمؤمنین(ع) روایت شده كه آن حضرت در برابر مردم می‌ایستاد و به آنان می‌فرمود: ای مردم عراق؛ خبر یافتم كه زنان شما در راهها پهلو به پهلوی مردان می‌زنند آیا شرم نمی‌كنید؟2

باید دید منظور از این روایت چیست؟

آیا منظور آن است كه زنان و مردان در هیچ حال و هیچ مكانی نباید همراه و همدوش یكدیگر باشند هر چند به یكدیگر تنه نزنند و با احتیاط از كنار یكدیگر عبور كنند؟ در حقیقت آیا منظور امام (ع) وا داشتنِ مردمِ عراق به رعایت اصول پیشگیری و اقداماتِ تأمینی است؛ همان كه در نوشتار پیشین به اشارت از آن سخن رفت؟ آیا دین، از دین باوران خواسته تا با از بین بردنِ زمینه‌های اختلاط و همدوشی ـ كه مقدماتی اختیاری هستند ـ زمینه‌های ارتباط‌های فیزیكی و تماس‌های بدنی را از بین ببرد؟ ممكن است همه این مصلحت اندیشی‌ها منظور آورنده دین باشد.
در اینجا یاد آوری این نكته به جدّ ضروری است كه مطرح كردنِ اصلِ تفكیك و رعایتِ حفظ حریم و پرهیز از اختلاط و آمیختگی به هیچ‌وجه به معنای محروم كردنِ نیمی از پیكره اجتماع ـ‌زنان و دختران‌ـ از حقوق اجتماعی و شركت در اجتماعات نیست. چه اینكه رعایت این اصول اختصاص به دختران و زنان ندارد كه پسران و مردان را نیز در بر ‌می‌گیرد. ازین گذشته لازمه حفظِ حریم محروم ماندن از شركت در اجتماعات نیست چرا كه هر دو گروه دختران و پسران با رعایت این اصل می‌توانند در اجتماعات و سمینارها شركت كرده، به تحصیل علم و دانش روی آورند. چنانكه شیوه تفكیك در حوزه‌های دینی ما همواره رعایت می‌شده، مدارس دختران و پسران از همدیگر جدا بوده و تحصیل و دانش در هر دو جریان داشته است.
در همین زمینه شهید مرتضی مطهری می‌گوید: «سنّت جاری مسلمانان از زمانِ رسولِ خدا همین بوده است كه زنان از شركت در مجالس و مجامع منع نمی‌شده‌اند، ولی همواره «حریم» رعایت شده است. در مساجد و مجامع، حتّی در كوچه و معبر، زن با مرد مختلط نبوده است».3 هم او می‌گوید: «اسلام در عین اینكه به زنان اجازه شركت در مساجد را می‌دهد دستور می‌دهد به صورتِ مختلط نباشد، محل‌ها از یكدیگر جدا باشد. آورده‌اند كه: پیغمبر اكرم(ص) در زمان حیاتِ خویش اشاره كرد كه درِ ورودی زنان به مسجد از درِ ورودی مردان مجزا باشد. روزی اشاره به یكی از درها كرد و فرمود: خوب است این در را به بانوان اختصاص دهیم. نیز نقل شده است: پیغمبر اكرم دستور داد: شب هنگام كه نماز تمام می‌شود، اول زنها بیرون بروند، بعد مردها. رسولِ خدا خوش نمی‌داشت كه زن و مرد در حال اختلاط از مسجد بیرون روند. زیرا فتنه‌ها از همین اختلاط‌ها بر می‌خیزد. رسول خدا برای اینكه برخورد و اصطكاكی رخ ندهد دستور می‌داد: مردان از وسط و زنان از كنار كوچه یا خیابان بروند. یك روز رسول خدا در بیرون مسجد بود، دید مردان و زنان با هم از مسجد بیرون آمدند. فرمود: بهتر اینست شما صبر كنید آنها بروند.4»
خلاصه آنكه؛ آنچه از آیات، روایات و سخن عالمان به دست می‌آید این است كه در روابط زنان و مردان و دختران و پسران؛ اصل بر حفظ حریم و پرهیز از اختلاط و آمیختگی است.

پاورقیها:

1. عروة الوثقی، مسأله 49.
2. وسائل ج 14، باب 132، من ابواب مقدمات النكاح، حدیث 1 «یا اهل العراق نُبِئتُ انّ نسائكم یدافعن الرجال فی الطریق أما تستحیون؟».
3. مسأله حجاب، ص 225.
4. همان، ص 217.
جمعه 26/9/1389 - 13:29
قرآن

در نوشته‌های پیشینِ« روابط دختر و پسر» از منظرهای گوناگون از جمله:« كلام و سخن گفتن»، «مساعدت و یاری رساندن»، «تنهایی و خلوت گزینی»، «حیا در رفتار و گفتار»، «فضا‌های پاك و ناپاك» و «ارتباط خیالی» به اجمال مورد بررسی قرار گرفت.
در این فصل به بررسی«بُعدِ اختلاط و آمیختگی» می‌پردازیم:
آ‌یا شیوه رایج در مراكز آموزش دانشگاهی كه دختر و پسر كنار و همدوش یكدیگر(گر چه در دو ردیف) در كلاسِ درس، حضور می‌یابند، از نظرِ قرآن؛ مطلوب و محبوب است یا نامطلوب؟ آیا پرستاری كردن دختران از بیماران پسر، معالجه بانوان نزدِ طبیبان مرد از نظر قرآن محبوب و پسندیده است یا مذموم و نكوهیده و فقط در ظرف ضرورتها و فقدان یا كمبود پزشكان متخصص از جنس موافق می‌توان به آن تن داد؟
در اینجا یاد آوری این نكته ضروری است كه سخن بر سر حلال و حرام و یا جایز و مكروه و مباح نیست كه این خود بحثی اجتهادی است سخن برسر مذاق، سلیقه، سنّت و شیوه مورد پسند شارع در ظرف اولویت‌ها، ترجیح‌ها و اقدامات احتیاطی و تأمینی1 است.
در سوره قصص كه پیش از این به تلاوت آیاتش نشستیم و از آن بهره گرفتیم، بُعد«اختلاط» نیز مطرح است:
«و لمّا وَرَدَ ماءَ مَدین وَجَدَ علیه اُمَّةً مِنَ النّاسِ یسقُون وَ وَجَدَ من دونِهِم امرَأتینِ تذودان قال ما خَطبُكُما قالتا لا نَسقی حتّی یصدِرَ الرِّعاءُ و أَبُونا شَیخ كَبیر؛ چون(موسی(ع)) به آب مدین رسید، گروهی را دید كه چارپایانِ خود را آب می‌دهند و از پَسِ ایشان دو زن را دید كه(چارپایان خود را) باز‌می‌داشتند. به آنان گفت: شما چكار می‌كنید؟ گفتند:ما آب نمی‌دهیم تا چوپانان ( چارپایانِ خودرا از آبشخور) باز گردانند و پدر ما پیری فرتوت است».(سوره قصص،آیه 23)
دقّت و تدبّر در كلمه كلمه این آیات و با مراجعه به روایاتِ مربوط به« اختلاط»،گشاینده بسیاری از ابهامها، پرسش‌ها و شبهه‌هایی است كه در بُعدِ نظری و عملی اختلاط مطرح است و راهگشای مدیران، مسؤولانِ مراكز فرهنگی، آموزشی و دانشگاهی، برای برنامه ریزی‌های تربیتی اردویی، اتاقهای عمل، سالن‌های تشریح، لابرتوارها، سالن‌های سینماو… خواهد بود. پرسشی كه در جهت اختلاطی این آیه مطرح است؛این است كه چرا دختران شعیب(ع) در پاسخِ موسی(ع) كه از كارشان پرسیده بود گفتند:«ما( به گوسفندانمان) آب نمی‌دهیم تا چوپانان بروند». چه ارتباطی بین آب ندادن دختران و حضور شبانان وجود دارد؟ چرا دختران شعیب خود را در صف شبانان جا ندادند و یا حداقل كنار آنها نایستادند تا نوبتشان از دست نرود و فرصتشان ضایع نگردد با آنكه پدر كهنسالشان در خانه به انتظار نشسته بود؟
به نظر می رسد پاسخ دادن به این پرسش‌ها در گرو تأمّل فراوان در عبارت‌های«تمشی علی استحیاء» و « انّ ابی یدعوك» است كه نكته‌هایی از آن در شماره‌های گذشته، گذشت. جانِ سخن آنكه، آیه‌ای كه ذكر شد، گرچه نه به صراحت، امّا به اشعار و اشاره این نكته را می‌آموزد كه دخترانی كه در مَهد شعیب پیامبر پرورش یافته‌اند، در همه برخوردهایشان تمامِ ظرافت‌های تربیتی را به كار می‌بندند، بگونه‌ای كه از ایستادن در صف مردان و اختلاط و آمیختگی و دمخور‌شدن با آنان پرهیز می‌كنند. گرچه برداشت دیگری از آیه گویای آن است كه كنار ایستادن دختران، بخاطر ناتوانی آنان در كشیدنِ دلو بزرگِ آب بوده است،امّا این برداشت جنبه حصری نداشته و راه را بربرداشت‌ها و چشم اندازهای دیگری كه از دل آیه برمی‌آید از جمله مسأله اختلاط هرگز نمی‌بندد.
توضیح آنكه هنگامی كه موسی(ع) از آنان می‌پرسد:ما خَطبُكُما؟ كارتان چیست؟ و پاسخ می‌شنود كه «لانسقی حتّی یصدرَالرعاء؛ آب نمی‌دهیم تا شبانان باز گردند». این پرسش و پاسخ به ضمیمه« وَابونا شیخ كبیر؛ پدرمان پیری كهنسال است» این نكته را می‌آموزد كه اگر شرایط به گونه‌ای بود كه شبانان رفته‌بودند ما خود آب می‌كشیدیم و یا اگر پدرمان سالخورده و باز نشسته نبود خودش این مهّم را به عهده می‌گرفت. امّا اكنون كه نه شبانان گردِ حلقه چاه را خلوت كرده و نه پدرمان توانِ كار كردن دارد، ما به این كار تن داده‌ایم. امّا در این كار نیز به ضرورت بسنده می‌كنیم، حدّ و مرزهای عفاف را بخوبی می‌شناسیم و رعایت می‌كنیم و تا شبانان برسرِ چاه هستند، ما خود را در صفِ آنان جانمی‌دهیم و دوش به دوش و پهلو به پهلوی آنان قرار نمی‌گیریم هر چند آنان نوبتِ ما را رعایت نكنند و حقمان را نشناسند، چرا كه ما همواره تكلیفِ الهی خویش را شناخته‌ایم و به آن متعهد و پایبندیم.
در تأیید همین برداشت، یكی از مفسران می‌گوید:دختران خوش نداشتند كه بر چاه وارد شوند؛ زیرا می‌خواستند با مردان اختلاط نیابند.2 همان مفسّر در توضیح«تمشی علی استحیاء؛ شرمگینانه قدم برمی‌داشت». می‌گوید: آن دختر همواره از كنارِ راه می‌رفت،زیرا وی از دوشیزگان بسیار عفیف و با حیا بود كه راه رفتن در حضورِ مردان را خوش نمی‌داشت و از زنانی نبود كه بسیار در انظار ظاهر می‌شوند.
تأمّل در تعبیرِ«لا نسقی» كه به شیوه جمله فعلیه و فعل مضارع آمده است نیز حایز اهمیت می‌باشد، چه آنكه این عمل و رفتار؛ نوعی عادت و شیوه دایمی را می‌رساند، گویی دختران می‌خواهند بگویند:‌ما همواره( و هر روز) چنین عمل می‌كنیم كه تا شبانان بر گِردِ چاه جمع اند ما هرگز آب بر نمی‌داریم. با آنكه می‌توانست بگوید: ماسقینا حتّی یصدرالرعاء یعنی آب ندادیم تا چوپانان بروند.
صاحب تفسیر روح البیان در تأیید همین نكته می‌گوید:
عادتِ ما این است كه تا شبانان باز نگردند به گوسفندهایمان آب ندهیم. كمی پس از آن در تبیین انگیزه رفتاری دختران می‌گوید:این( دور ایستادنِ ما) به خاطر پرهیز از اختلاط با مردان است.3

پاورقیها:

1)اقداماتی كه پیش از وقوع خطر؛ چراغ‌های قرمز را روشن و زنگ‌های هشدار دهنده را به صدا در می‌آورد.
2) تفسیر مُقتنیاتُ الدُرَر، ج 8، ص 132.
3) تفسیر روح البیان، تألیف الشیخ اسماعیل حقی البروسوی، ج 6، ص 395.
جمعه 26/9/1389 - 13:29
قرآن

پیش از این گفتیم: در «ارتباط دختر و پسر» سه دیدگاه قابل فرض است: منع شدید، ارتباط افسار گسیخته و راه وسط. با مروری برآیات سوره قصص ارتباط دو جنس، در بُعد سخن گفتن با یكدیگر به طور اجمالی بررسی شد و درباره شرایط و زمینه‌های ذهنی و گفتاری ارتباط، سخن گفتیم.
اینك ادامه گفتار:
«فَسقی لهما ثُمَّ تَوَلّی اِلی الظِلّ…»
باز با همان جوان روبه‌رو هستیم. جوان پرشور امّا خسته و گرسنه. جوانی كه از مصر گریخته و به «مَدْین» رسیده است. ذهن كنجكاوش و نگاه جستجوگر، امّا معصوم و پاكش در كنار چاه آب، او را به سوی دو دختر جوان می‌كشد. دخترانی كه دور از انبوه چوپانان به انتظار ایستاده‌اند. پیش می‌رود و از آنان می‌پرسد: كارتان چیست؟ پاسخ می‌دهند: ما به گوسفندانمان آب نمی‌دهیم تا آنكه چوپانان آب بردارند و چاه را خلوت كنند. پدر ما پیر و سالخورده است. پس (جوان) گوسفندانشان را آب داد، آن گاه سوی سایه رفت… در این آیات دقت كنیم. آیاتی كه هركلمه‌اش دنیایی از نكته‌های روشنگر را به همراه دارد. نكته‌هایی كه می‌تواند انسان سرگشته و نسل سرگردان، امّا تشنه امروز را به شیوه جدیدی از زندگی در سایه قرآن رهنمون گردد.
در چشم انداز آیات، رفتار جوان نگاه‌مان را به خود می‌كشد. با اینكه او از اهل مدین نیست، بلكه یك پناهنده از ستم گریخته است؛ امّا حتی در شهر غریبِ مدین هم ستمی را كه بردختران می‌رود برنمی‌تابد. در میان نگاه‌های نا باورانه مدینی‌ها ناگهان جلو می‌آید. آستین همت بالا می‌زند، به گوسفندان دختران آب می‌دهد، آنگاه با خاطری آسوده در سایه می نشیند.
اصل دوّمی كه از این آیات به‌دست می‌آید این است كه ارتباط دختر و پسر در بُعد مساعدت و یاری رساندن مورد نكوهش قرار نگرفته است. امّا آیا این اصل را به طور مطلق می‌توان پذیرفت؟ آیا دو جنس مخالف در هرشرایط (اجتماعی، فرهنگی، روحی) می‌توانند با تكیه براصل «مساعدت» با یكدیگر مرتبط شوند، به یاری هم بشتابند، در درس‌ها و مشكلات درسی به یكدیگر یاری رسانند، به خوابگاه و خانه یكدیگر رفته به بحث و گفتگوی درسی و غیر درسی بپردازند؟
پاسخ به این پرسش‌ها نیاز به بررسی مسأله «خلوت گزینی» و اختلاط «دختر و پسر» از دیدگاه قرآن است كه در فرصت دیگری باید بدان پرداخت.
برای روشن شدن اصل مساعدت به قرآن باز می‌گردیم. در آیات سوره قصص، موسی را دیدیم كه به كمك دختران شتافت؛ امّا نكته‌ای در ادامه آیه آمده كه در خور تأمل فراوان است. قرآن می‌گوید: (موسای جوان) برای دختران آب كشید، آنگاه به سایه پناه برد. همین و بس. امّا پس از مساعدت به دختران، دیگر آنجا نایستاد، به رویشان لبخند نزد، از نام و نشانشان نپرسید، از آنها نخواست تا به او بگویند خانه‌شان كجاست، با كه زندگی می‌كنند، اجازه می‌دهند تا در منزل همراهی‌شان كند یا نه. قرآن فقط می‌گوید: «فَسَقی لَهُما ثُمَّ تولّی الی الظِلّ؛ برایشان آب كشید، آن گاه به سایه رفت». «فَقال رَبِّ إنّی لِما اَنْزَلْتَ إلَی مِنْ خَیرٍ فَقیر؛ (دست به دعا برداشت) و گفت: پروردگارا؛ من به هرخیری (غذایی) كه به سویم فرستی نیازمندم» (سوره قصص، آیه 24)
نمونه‌های فراوانی از قرآن، نشان از آن دارد كه مردانی كه انگیزه آنها از مساعدت، تنها یاری رساندن به نیازمندان بوده است، نه ایجاد پُلی برای رسیدن به غریزه‌ها و اشباع نا مشروع آنها، به یاری و مساعدت زنان شتافته، گرفتاری آنها را برطرف كرده‌اند. داستانِ «مردناشناس» یك نمونه از نمونه‌های فراوان است. در این داستان علی‌(ع) در راه به زنی برمی‌خورد، زن مشك آب را بردوش گرفته و نفس زنان به سوی خانه می‌رود. علی(ع) به كمكش می‌شتابد، مشك آبش را به دوش می‌كشد و تا خانه می‌برد، به این هم اكتفا نمی‌كند، به خانه باز می‌گردد و ما یحتاج زندگی زن و كودكانش را برای او می‌برد و حتّی با دست خویش هسته خرما را بیرون می‌آورد و كام كودكان یتیم را شیرین می‌كند.(?)
در نمونه دیگری، سلمان به دیدار خانواده علی‌(ع) می‌رود. اجازه می‌گیرد و پا در خانه می‌گذارد، از حال زهرا(س) جویا می‌شود. كار و زحمت زیاد، دست‌های او را مجروح كرده است. با اصرار از زهرا(س) می‌خواهد به او اجازه دهد در دستاس كردن به او یاری دهد. اجازه می‌گیرد و به مساعدت دختر پیامبر(ص) برمی‌خیزد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
?. استاد مرتضی مطهری، داستان راستان، ج1.
یك آیه و چند نكته
ملاكهای ارزش
عبدالحمید نبوی
در آیه 22 سوره انفال آمده است:
اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمّ البُكْمُ الَّذِینَ لا یعْقِلُونَ.
ترجمه: «بدترین موجودات در نزد خداوند كر و لالهایی
هستند كه عقل خود را به كار نمی‌بندند».
از این آیه كوتاه چند نكته بلند فهمیده می‌شود كه در ذیل به پاره‌ای از آنها اشاره می‌شود.

پیامها:

1. میان شنیدن حق و گفتن حق و تعقّل كردن، رابطه متقابلی وجود دارد.
2. ناشنوای واقعی كسی است كه نخواهد حق را بشنود.
3. گنگ واقعی كسی است كه نخواهد حق را بیان كند.
4. نابخرد واقعی كسی است كه در رابطه با حق، ناشنوا و گنگ باشد.
5. حق شنیدن وحق گفتن و خردورزی، از ملاكهای ارزش انسان در پیشگاه خداوند متعال است.
6. آنكه حق را نگوید و نشنود و تعقّل نكند، انسان نیست، بلكه حیوان (دواب) است. زیرا در این آیه از این گروه با تعبیر «دواب»، به معنای بهایم و جنبندگان، یاد شده كه اشاره به این است كه توصیف شدگان به منزله حیوانات هستند و ارزش نام «انسان» را ندارند.
7. شنیدن حق كافی نیست، بلكه باید آن را گفت و در آن تعقّل كرد.
8. آنكه تعقّل نكند، نمی‌تواند حق را بگوید و بشنود.

نسیم

بعد از پدر باران
مراقبت،نگین پیروزی
قرآن در جبهه
چه خوب راحت شدیم!
الگوی پارسیان
سخنی با جوانان
تجلّی قرآن در شعر و ادب فارسی
بعد از پدر، باران

مصطفی رحماندوست

زمینهای حاصلخیز اطراف روستا، كشتكاران مشخصی داشت، اگر زمین خوش آب و آفتابی مانده بود، دور بود. برادر كوچكتر می‌دانست كه باید رنج راه دور را تحمل كند تا ثمری درو كند. صبح زود به خدا توكل كرد و نان پیچه‌اش را برداشت و راه افتاد. به كسانی كه زمین حاصلخیز دور افتاده داشتند سر زد، تا بالاخره توانست، رضایت یكی را برای شركت در كاشت دانه، جلب كند.
پدرش تازه مرده بود و دو برادر دیگرش شرمگین‌تر از آن بودند كه تاب دیدار دیگران را داشته باشند. یكی با كبر و ریا به میدان آمده بود، تا خلق خدا را بفریبد و آن دیگر بر سنگلاخی دانه پاشیده بود و مسخره‌این و آن شده بود.
مردم، برادر كوچكتر را به تلاش و كار می‌شناختند. این بود كه به او اعتماد كردند، مشاركت زمین حاصلخیزی را هر چند دور به او سپردند.
وقتی برادر كوچكتر با نیم كیسه‌ای دانه بر دوش راهی كشت و كار شد، هیچ‌كس امیدی به موفقیتش نداشت. پیش و بیش از همه، برادران او بودند كه كوسِ ناامیدی نواختند.
برادر كوچكتر می‌اندیشید كه «هر كه دانه می‌افشاند راستی درو می‌كند».‌
شخم زدن زمینی آنهمه دور، خسته كننده و توان فرساتر از آن بود كه جز خشنودی خدا، انگیزه‌ای به ادامه‌كار وادارش كند.
دانه‌ها را كه كاشت، چشمش به آسمان بود. آسمان نیز با برادرانش همسو شده بود و بخل می‌ورزید. هر روز ابر بود و ابر. ابری كه نه باران داشت نه مجالی به تابش آفتاب می‌داد.
برادر كوچكتر كه انتظار بارانی پر بار را داشت چاره‌ای جز تحمل و شكیبایی نمی‌دید.
آنچه كه داشت به امید برداشت افشانده بود. او كارش را كرده بود. اما حیف كه آسمان یاری نمی‌كرد.
برادر كوچكتر به خانه نمی‌رفت. تحمل دیدن زمین از تشنگی سوخته و دانه‌های عطش گویان دل خاك، برایش راحت‌تر از تحمل نیشخند دو برادر بزرگترش بود. وقت می‌گذشت و دانه در دل خاك می‌سوخت. همراه دانه‌های در دل خاك، امید دل برادر كوچكتر هم كم‌كم خاموش می‌شد.
آن شب، جز از ابر بی‌باران و باد گرم خبری نبود. تاب تحمل را از دست داد. با دست به خاك خشك زد و مشتی از آن را به سر افشاند. همه او را وانهاده بودند. روی خاك نشست و بی‌اختیار پیشانی بر خاك سایید:‌
آه، ای خدای بهاران و باران،
به فرزندانِ تشنه دلِ خاكِ خشك، رحم كن.
به دستهای من كه به امید وعده تو راستی افشانده،
پس كو بارانت؟‌
كجاست خورشید تابانت؟
چقدر ناله و فریاد كرد، كسی نمی‌داند. حتی ستاره‌ای در آسمان نبود كه تماشاگر راز و نیازش باشد.
اشك بر حلقه چشمانش نشست.
كاش شور نبودی. آنقدر گریه می‌كردم تا زمینم را سیراب كنی.
برق نگاه شیطانی و مسخره كننده برادر بزرگتر حتی چشمهای بسته و اشك آلودش را آزرد.
رعد خنده تمسخرآمیز برادر دیگر، گوشهایش را می‌خراشید.
باران آسمان چشمانش، امانش نمی‌داد. همچنان سر بر سجده داشت كه احساس كرد، نم‌نم باران خیسش می‌كند.
اشك چشم است یا اشك آسمان؟!
چشمهایش را بسته بود، گوشهایش را باز كرد.
خبری از ترانه باران نبود. خسته از ناامیدی، گوشهایش را هم فرو بست تا صدای وهم آلود نم‌نم باران را هم نشنود.
نمی‌دانست كِی، امّا خوابش برد.
در خواب، پدر چشمه‌ای شده بود كه می‌جوشید و زمین تشنه كوچكترین پسرش را آب می‌داد.
ـ‌پسرم! من چشمه شده‌ام. محبتهایی كه در راه خدا به من كردی، چشمه‌ام كرده است. از برادرانت چه خبر؟
ـ‌برادرانم! اگر زمینم خشك نمی‌شد و حاصل می‌داد، به آنها می‌فهماندم كه تلاش چه ثمری دارد… نه، به دل نمی‌گرفتم. از حاصل تلاشم به آنها هم می‌دادم، تا طعم شیرین توكل و تلاش را بچشند. چه كنم كه هر سه، به یك بن‌بست رسیده‌ایم.
گریه در خواب هم، بارانِ اشك را به دنبال داشت. آنقدر كه احساس كرد سجده‌گاهش خیس شده است و پیشانی بر گِل گذاشته است. از خواب برخاست. زمین نم‌زده بود و سجده‌گاه او كه قطره‌های بارش دو باران را پذیرفته بود، خاك نبود، گل بود.
گل از پیشانی پاك كرد. به اطرافش نگریست. زمینش آنقدر از نم‌نم باران آسمانی آب خورده بود كه چهره‌او را به گُلِ لبخند مهمان كرد. هوا داشت روشن می‌شد. برادر كوچكتر از جا برخاست. حال چشمش به دنبال گودالی بود كه آب باران را در خود، جمع كرده باشد. آبی برای وضو. وضویی برای نماز صبح و نماز شكر. نماز برای توبه، توبه از ناامیدی، كه خدا بر آنچه می‌كنیم آگاه است.
خداوند می‌فرماید:
«وَمَثَلُ الَّذِینَ ینْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ وَتَثْبِیتاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةِ اَصابَها وابِل فَئاتَتْ اُكُلَها ضِعْفَینِ فَإِنْ لَمْ یصِبْها وابِل فَطَلّ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیر؛ و ـ كار ـ كسانی كه اموال خود را برای خشنودی خدا و تثبیت ـ ملكات انسانی در ـ روح خود، انفاق می‌كنند، همچون باغی است كه در نقطه بلندی باشد و بارانهای درشت به آن برسد ـ و از هوای آزاد و نور آفتاب، به حد كافی بهره‌گیرد ـ و میوه خود را دو چندان دهد ـ كه همیشه شاداب و با طراوت است ـ و اگر باران درشت به آن نرسد، بارانی نرم به آن می‌رسد و خداوند به آنچه انجام می‌دهید، بیناست.» (سوره بقره، آیه 265)
دستورالعمل قرآنی
مراقبت، نگین پیروزی
علاّمه حسن حسن‌زاده آملی
از اینكه می‌بینم مخاطبان این نشریه مبارك، جوانان‌اند؛ بسیار احساس خوشحالی می‌كنم. زیرا جوانان هنوز رنگ دنیا به خود نگرفته‌اند، بنیاد و ذات آنها پاك و بی رنگ است و به مبدأ هستی نزدیك‌اند، لذا حرف حق در آنها مؤثر واقع می‌شود و كاملاً آمادگی دارند كه در راه سیر و سلوك معنوی و خودسازی حركت كنند.
جوانان امروز غالباً اهل فكر و استدلال و منطق هستند؛ از این‌رو حرف حق را می‌توان با آنها به روشنی بیان كرد و شاید این حدیث شریف «كلكم راع وكلكم مسئول عن رعیته» خطاب به ما باشد كه در قبال فرزندان و جوانان عزیز مسئولیت داریم. لقمان‌(ع) به پسرش گفت: دنیا دریاست و ما كشتی نشستگانیم. جوانان عزیز باید توجه‌داشته‌باشند كه‌این‌دریا نهنگ‌ها، درنده‌ها و غرق شدگان بسیار دارد، كه در عبور از آن احتیاط و مواظبت و هوشیاری بسیار لازم است.
عزیزان جوان، متذكر این نكته مهم و با اهمیت هستند كه، ذات و فطرت انسان، پاك است و گرایش به عالم پاكیها و مبدأ هستی دارد و روح انسان همواره در طلب رسیدن به نور و زیبایی و كمال است و به هیچ وجه، به ماندن در این دنیای خاكی و ظلمت‌كده، دل نمی‌دهد و به آن خو نمی‌گیرد. زیرا روح انسان از این جهان خاكی نیست و از سنخ جهان بالا است و او در تمام كوشش‌های خود رسیدن به مبدأ كمالات را می‌خواهد. ممكن است گفته شود كه، ما انسانهای بسیاری می‌بینیم كه این چنین نیستند و با این دنیای تنگ و تاریك انس گرفته‌اند و به طرز عجیبی به آن دل داده‌اند. در این باب است كه، فیلسوف الهی «فارابی» این چنین فردی را تشبیه كرده است به كسی كه، از نظر دستگاه گوارش و میل به غذا، مبتلا به بیماری «بولیموس» می‌باشد ـ بولیموس بیماری است كه عارض دستگاه گوارش می‌شود و بر اثر آن فرد احساس‌گرسنگی نمی‌كند و از اشتها باز می‌ماند، مزاج او علیل و بیمار و اندام او لاغر و ناتوان می‌شود و وقتی به او می‌گویند؛ شما چرا لاغر و ضعیف شده‌ای، مگر غذا نمی‌خوری؟ می‌گوید: اشتها ندارم! با اینكه سیر نیست و بدن او احتیاج به غذا دارد، فقط دستگاه گوارشش مریض شده كه باید معالجه گردد. در ادامه این فیلسوف بزرگ می‌فرماید: همان‌طور كه دستگاه گوارش بدن به بیماری بولیموس مبتلا شده و از اشتها باز می‌ماند، نَفْس انسان نیز براثر تعلق به بدن، توجه به طبیعت، دنیا، نشست و برخاست با انسان‌های نا پاك و غیر الهی دچار عوارض و بیماریهایی می‌گردد. در آن وقت است كه دیگر به معنویات و عالم پاكیها، میل و رغبت نشان نمی‌دهد. در این هنگام، انسان باید هوشیار باشد، همین كه دید نفس از كار اصلی و مسیر نورانی باز مانده، به حال خودش توجه كند كه چگونه شده به این وضع در آمده؟ باید خود را به طبیب روحانی نشان دهد و در پناه انسان دلسوز و كار كشته در معنویات، خود را به سعادت ابدی برساند كه اقتضای طبیعت انسان، گرایش به علم و معرفت و عالم بالاست.
جان گشاید سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگالها
با توجه به این آمادگی و پاكی روح جوانان و خطر انحراف از مسیر اصلی، دستور العملی را كه برگرفته از آیات قرآن كریم است از استاد بزرگوار و سالك الی اللّه علامه طباطبائی(ره) برای آنان یاد‌آور می‌شویم. این دستور العمل قرآنی كه خود غنیمت گرانبهایی است، باشد كه موجب بیداری جان‌های مستعد مؤمنان گردد.
روزی این جانب محضر علامه طباطبایی(ره) بودم؛ ایشان فرمودند: مهمترین عامل در راه سیر و سلوك «مراقبت» است و مراقبت بذر رستگاری است.
در این زمینه مطالبی فرمودند كه اینجانب آن را با توضیح، بیان می‌كنم:
باید دید اولاً، مراقبت یعنی چه؟ و در ثانی، چگونه است كه به عنوان مهمترین اصل، در خود سازی از آن یاد می‌شود؟
مراقبت یعنی؛ مواظب نَفْس و هواهای آن بودن، خود را در محضر پروردگار دیدن و هیچ لحظه از رشد و كمال خود غافل نشدن «وَلا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ و همچون كسانی نباشید كه خدا را فراموش كردندو خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتاركرد»، (سوره حشر، آیه19). با اینكه در میان مردم زندگی می‌كند خود را در حضور پروردگار می‌بیند.
هرگز وجـود حاضر و غایب شنیده‌ای من در میان جمع و دلم جای دیگر است
اگر فرد در طول روز در رفتار، گفتار،كردار و نگاه، متوجه خداوند باشد و بداند كه حساب و كتابی در كار است و ادب محضر خدا را رعایت كند، او در حال مراقبت است.
امّا اینكه، چرا مراقبت مهمترین عامل در سیر و سلوك است؟ برای اینست كه، مراقبت بذری است كه اگر در وجود انسان كاشته شود و قوام گیرد و دوام یابد، در آن وقت است كه عبادات، اذكار، اوراد، نماز، دعا، روزه و سایر كارهای نیك می‌تواند موجب رشد و كمال و ترقی روح انسان گردد. اما اگر مراقبت نباشد، سایر كارها نمی‌توانند انسان را به سرچشمه حیات برساند. زیرا مثلاً انسانی كه به مسجد می‌رود و نماز می‌خواند و وقتی برمی‌گردد به برنامه‌ای عادی و به همان كارهای غیر الهی ادامه می‌دهد، این فرد هیچ وقت كارش به جایی نمی‌رسد و درب سعادت ابدی به رویش گشوده نمی‌شود، این فرد مانند آنست كه، شما قطعه زغالی یا پاره آهنی را به آتش نزدیك كنید و همین كه می‌خواهد گرم شود و حرارت در او تأثیر كند و گداخته شود آن را كنار بكشید و از آتش دور سازید و بعد از مدتی دوباره به آتش نزدیك كنید و این حالت تا قیامت ادامه پیدا كند، آن زغال آتش نمی‌گیرد و آن آهن گداخته نمی‌گردد؛ بلكه حرارت مختصری را به طور موقت می‌پذیرد و با دور كردن سرد می‌گردد. وضعیت انسانی كه در راه خداوند استقامت به خرج نمی‌دهد، چنین است. مثلاً انسان تابوتی را می‌بیند یا به قبرستان می‌رود و یا یكی از نزدیكانش فوت می‌كند و یا شب جمعه‌ایی دعا و ثنا می‌خواند و یا شب قدر فرا می‌رسد و با این امور چند لحظه‌ای حال خوب و خوش پیدا می‌كند و لیكن اگر مراقبت نداشته باشد، براثر غفلت و آلودگیها و گناهان اثر آن از بین می‌رود. روی این جهت است كه این فرد صاحب كشف و تغییر بنیادی و اساسی نمی‌گردد. اساتید ما تصریح می‌كردند كه، مكاشفه و وصولِ به چشمه حیات، زیر سر استقامت است.
«اِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِكَةُ»
خداوند در این آیه مباركه می‌فرماید: كسانیكه گفتند پروردگار ما خداوند است و در آن راه استقامت به خرج دادند در آن صورت است كه ملائكه خداوند بر باطن آنان نازل می‌شود. (سوره فصّلت، آیه 30)
و حاصل این كه، انسان بدون استقامت به جایی نمی‌رسد و استقامت عبارتست از مراقبت، پایداری، دوام در ذكر، فكر و دوری از غفلت و نسیان. پس هر كه را مراقبت است، سرور است، چه این كه كلید نیك بختی در مشت اوست و نگین پیروزی در انگشت او.
از خداوند عالم می‌خواهیم كه ما را در راه سیر و سلوك به سوی خودش موفق بدار

جمعه 26/9/1389 - 13:28
قرآن

‌این موضوع، از دو منظرِ‌علمی و دینی قابل بحث و بررسی است. پیش از ورود در اصل سخن،یا‌دآوری‌این نكته ضروری است كه از منظر قرآنی، فضاها به دو نوع قابل تقسیم است:‌فضاهای پاك و فضاهای ناپاك ـ البته تقسیمِ‌فضا و مكان به پاك و ناپاك به اعتبار افراد، اشخا ص، اغراض، نیت‌ها و مقاصدی است كه در آن فضاها جریان دارد و گرنه مكان و فضا ازنظر پاكی و ناپاكی خودبه خود هیچ حكمی را برنمی‌تابد. به تعبیر گذشتگان شرافت و قداست مكانها بسته به وجود‌مكین و صاحب مكان است (شرفُ‌المكان بالمكین)ـ پس منظور از پاكی و ناپاكی فضا و مكان به اعتبار مسایلی است كه در آن رُخ می‌نماید. به این اعتبار، می‌توانیم بگوییم: فضای پاك یا فضای آلوده.
قرآن از فضاها و مكان‌هایی یاد می‌كند كه قابل تقدیس و طهارتند:‌«فیه رِجال یحبّونَ‌ أَنْ‌یتطهروا واللّه یحبّ‌الـمطهرین؛ در آنجا (مسجدی كه از اولّ بر پایه تقوی بنا شده) مردانی هستند كه دوست دارند پاكیزه باشند و خدا پاكیزگان را دوست دارد».(سوره توبه، آیه 110). و از خانواده‌ای نام می‌برد كه از هر گونه پلیدی دورند:«‌اِنَّما یریدُ اللّهُ‌لِیذْهَبَ عَنْكُم الرِّجْس اَهْل الْبیت وَیطَهِّرَكُم تَطهیراً؛ خداوند می‌خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور كند و چنانكه باید و شاید شما را پاك سازد».(سوره احزاب، آیه 22)
و از گروهی انسانهای پاك، در قلبِ‌جامعه‌ای فاسد، نام می‌برد كه تباهی و فساد اطراف خویش را بر نمی‌تابند، در نتیجه جامعه به طرد و تبعید آنان اقدام می‌كند:‌«وَما كانَ جَواب قَومه‌إلاّ‌أنْ قالُوا أخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیتِكُم‌اِنّهم اُناس یتطهرون؛ پاسخ قومش (قوم لوط) جز این نبود‌كه‌گفتند:‌اینان را از بلادتان برانید،اینان مردمی‌هستند كه خود را پاك می‌شمارند». (سوره‌اعراف، آیه 81)
و در سوره‌نور از كسانی یاد می‌كند كه علاقه‌مند و مایل به شیوع فحشا‌و فساد در قلبِ‌جامعه‌پاكِ‌اسلامی هستند:«‌إنَّ‌الَّذینَ یحِبُّونَ‌انْ‌تَشیعَ الفاحشَة فِی الَّذینَ آمنوا لَهم عَذاب الیم‌فِی الدّنیا وَالآخرة وَاللّه یعْلَمُ وانتم لاتعلَمون؛‌برای آنان كه مایلند فحشا‌در میانِ‌مؤمنان شیوع یابد در دنیا و آخرت عذابِ‌دردناكی است وخداوند می‌داند و شما نمی‌دانید ».(سوره نور، آیه 19)
مفسران در توضیحِ ـ‌أن تشیع الفاحشة‌ـ چنین آورده‌اند:‌كسانی كه دوست دارند زنا و زشتیها در میان مؤمنان شیوع یابد و آشكار شود.(1) جالب اینجاست كه در دو آیه پس از این به تبیین برنامه‌ریزیهای شیطانی می‌پردازد كه چیزی جز فرمان دادن به فحشا، پلیدیها، پلشتیها و آلودگیها نیست و جامعه‌اسلامی را از پیمودن و قدم زدن در راههایی كه به دام شیطان منتهی می‌شود هشدار می‌دهد:‌«یا اَیها الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّبعُوا خُطُواتِ الشَّیطان وَمَنْ یتّبع خُطُواتِ الشَّیطان فَاِنَّهُ یأْمُرُ بِاْلفَحْشاء‌وَاْلمُنْكر؛‌ای مؤمنان از گامهای شیطان پیروی نكنید كه شیطان (پیروانش) را به كارهای زشت و ناپسند وامی‌دارد».(سوره نور، آیه 21)
مجمع البیان در توضیح واژه‌خطوات و گامهای شیطانی می‌گوید: یعنی از جای پاها (آثار) و راههایی كه به خشنودی‌های شیطان منجر می‌شود (پیروی نكنید) و به وسوسه‌های شیطانی نیز معنا شده است.(2)
با این توضیح می‌توان فضاها و مكانها را از منظر قرآن به فضاهای وسوسه انگیز شیطانی و فضاهای پاك تقسیم كرد. فضاهای وسوسه انگیز، فضاهایی هستند كه: میلها افسار گسیخته،نگاهها آلوده، قلبها بیمار و زبانها كنترل نشده هستند. فضاهایی هستند كه نمایشگاه‌اندامها و بدنها و صورتها هستند. در این نمایشگاه چشمها حرف می‌زنند. زبانها به گناه دعوت می‌كنند و حتی در و دیوار و لباسها نیز اغواگرند. و حتّی پاركها، بوتیكها، فروشگاه ها، ویترین مغازه‌ها، آرمها، همه و همه زبان دارند و همه، دختران و پسران را به یك چیز دعوت می‌كنند:‌دیدار، ، كلام،میعاد، ….
جا دارد در اینجا، برای تبیین محیط‌های اغواگر و وسوسه‌انگیر ـ‌به عنوان مثال‌ـ به تحقیق یكی از دانشجویان نگاهی بیاندازیم. در این تحقیق از دانشجو خواسته شده بود كه با گذر كردن از مقابل مغازه‌ها، بوتیكها و ویترین مغازه‌ها مجموعاً‌پنجاه جمله از آرمها و شعارهایی را كه بر جامه‌ها می‌بیند یادداشت كند و به عنوان تحقیق ارایه دهد. نتایج بسیار تكان دهنده بود. ما در این گفتار از میان آن جمله‌ها تنها به چند جمله از بابِ‌مشت نمونه‌خروار اشاره می كنیم:
I Love you, Kiss me
(ماه عسل) Hony moon (زندگی عاشقانه) Lovely Life
(میل، هوس) device
(به تو فكر می‌كنم) I"m thinking of you (بیا برقصیم) Let"s dancing
(ما اشخاص سكس هستیم) W. A. S. P (we are secks persons)
قرآن مؤمنان را دعوت می‌كندتا روابط اجتماعی خویش را بر اساس پارسایی استوار سازند و در سخن گفتن به صواب سخن گویند و سخن‌های آلوده نگویند:«یا اَیها الَّذین آمَنُوا اتَّقوا اللّهَ‌وقُولُوا قولاً‌سَدیداً؛‌ای مؤمنان از خدا بترسید و به صواب سخن بگویید». مفسر بزرگ معاصر، مرحوم علامه طباطبایی در توضیح «سخن صواب»‌می‌نگارد:‌یعنی گفتاری كه بیهوده و یا دارای فایده‌غیر مشروع نباشد، مانند سخن‌چینی و جز آن نگویید. پس مؤمن نباید بیهوده‌گو باشد و با سخنش تباهی آفریند. (3)(4) جالب آنجاست كه قرآن بلافاصله در آیه‌بعد تأثیر این صواب‌گویی را در اصلاح رفتاری انسان بیان می‌كند:«‌یصْلِحْ‌لكم اعمالَكُمْ؛ تا خداوند اعمالتان را اصلاح كند».(سوره احزاب، آیه 70).مرحوم علامه ،در تبیین این ارتباط می‌نگارد:‌خداوند اصلاح اعمال و بخشش گناهان را بر ملازمتِ گفتارِ صواب مترتب فرمود و این بدان خاطر است كه وقتی نفس انسان همواره با گفتار صواب همراه بود، از دروغگویی، بیهوده‌گویی و سخنی كه در پی، تباهی آورد، بریده می‌شود و با ریشه‌دار شدنِ این صفت در نفس، از فحشا‌و منكر و كارهای بیهوده دست می‌شوید. پس ملازمت گفتارِ‌صواب، انسان را به پاكی‌عمل و بخشش گناهان می‌كشد.(5)
از منظر دین، فضای آلوده تنها به نمود دیدنیها و خواندنیها منحصر نمی‌شود؛ بلكه حتّی شنیدنیها (آوازهای مبتذل و اغواگر كه مناسب مجالس لهو و لعب است) و بوییدنیها (استفاده از رایحه‌های خوش برای غیر همسران) را نیز در برمی‌گیرد.
نگاهی گذرا به احكامِ‌اسلام ـ در باره‌ارتباط‌دختر و پسرـ لطافت، دقّت و ظرافتِ‌احكام مورد نظر اسلام را در این باره (ارتباط دو جنس) در بُعد فضای ارتباطی بخوبی تبیین می‌كند.
بگونه‌ای كه حتّی اگر عطر زدنِ بانوان موجب مفسده و تحریك، باشد جایز نیست. حتی اگر پوشیدن كفش‌های صدا‌دار غریزه‌ خفته‌ای را بیدار كند، جایز نیست و پوشیدنِ‌هر گونه لباسی كه عرفاً‌مهّیج است و توجّه نامحرم را جلب می‌كند ـ‌چه برای زنان و مردان‌ـ جایز نیست.(6)
شاید برخی از غرب باوران و اومانیسم زدگان:‌این همه احكام ظریف و برنامه‌ریزیهای دقیق دین را كه در تنظیم تمام روابط انسان ،دخالت می‌كند، محدود كننده‌آزادی و انتخاب، به حساب آورند. البته بررسی قلمرو آزادی انسان از منظر دین، خود مجال گسترده‌ای را می‌طلبد، امّا پاسخ اجمالی آنكه شاید آنها كه از معارف ژرفِ دین بی‌خبرند عذر داشته باشند كه چنین ناروا دین را به محكمه‌عقلهای محدود و اندیشه‌های هوس‌آلود دعوت كنند، امّا گروهی كه از كوثرِ‌دین و زلال قرآن، جانهای خود را سیراب كرده‌اند، آنها از منظر والایی به انسان و مسایل و آزادیهای او و به احكامِ‌تنظیم كننده‌روابط او می‌نگرند. در این منظرِ‌والا، دنیا، یك راه است و انسان یك رهرو و تمام احكامِ‌دین حكم تابلوهای راهنمایی را دارد كه بر سر پیچ و خمِ‌جاده‌های انحرافی نصب شده و انسان را از افتادن در درّه‌های مرگ آفرین می‌رهاند. در این بینش ژرف و عمیق، دیگر شبهه‌كهنه و قدیمی تعارض بین دین و آزادی رخ نمی‌نماید، بلكه انسان ِآزاد و مختار، در كمالِ آزادی و انتخاب، چنین علایم و راهنمایی‌هایی را می‌پذیرد تا در كمال سلامت و امنیت به مقصد و موطن خویش برسد.

پاورقیها:

(1) مجمع البیان ‌طبرسی، ذیل آیه19،‌سوره نور.
(2) مجمع البیان ‌طبرسی، ذیل‌آیه 21، سوره نور
(3) المیزان ،ج16، ص347
(4) سخنِ‌تباهی آفرین مانند دعوت زلیخا از یوسف،‌قالت هیت لك؛گفت:‌در اختیارِ‌تو هستم.
(5) المیزان ،ج16، ص347
(6) احكامِ‌روابط زن و مرد‌ـ سید مسعود معصومی، ص97
جمعه 26/9/1389 - 13:28
قرآن

دوران نوجوانى و جوانى، دوران حساس و سرنوشت ساز و تعیین كننده ى شخصیت فرد است. .چیزى كه مى تواند این احساسات را در مسیر هدایت و هیجان و غرور را در طریق مثبت قرار دهد و شهوت را مشروع نماید، قانون الهى، یعنى قرآن و احادیث معصومین(علیهم السلام) است.
دوران نوجوانى و جوانى، دوران حساس و سرنوشت ساز و تعیین كننده ى شخصیت فرد است. در این دوران غرور، هیجان، احساسات، شهوت، ناپختگى عقلى و... بر شخص سایه مى افكند.چیزى كه مى تواند این احساسات را در مسیر هدایت و هیجان و غرور را در طریق مثبت قرار دهد و شهوت را مشروع نماید، قانون الهى، یعنى قرآن و احادیث معصومین(علیهم السلام) است.در این بخش به برخى راهكارهاى قرآن و روایات در موفقیت و شخصیت جوان اشاره مى گردد.

- قرآن كریم سیماى جوان شایسته را چگونه تبیین مى كند؟

جوانى بهترین و حساس ترین دوره ى عمر هر موجودى به‌ویژه انسان به حساب مى آید. در همین دوره است كه انسان مى تواند سرنوشت خویش را رقم بزند و افق آینده‌ى خود را روشن و درخشان و یا آن را تیره و تار سازد.قالب وجودى یك انسان در دوره ى جوانى شكل مى گیرد و آینده ى او هم بر این اساس رقم مى خورد. در هر عصرى جوانان بیشتر مورد توجه اند و در شكل گیرى موضوعات مختلف در جوامع نقش مؤثرى ایفا مى كنند و در این میان برخى افراد، احزاب، قدرت ها و... از احساسات پاك، شور و تحرك و نیروى سازنده ى جوانان در راستاى منافع فردى و گروهى خود سود مى برند.
قرآن كریم و روایات اسلامى به دوره ى حساس نوجوانى و جوانى عمر انسان اهمیت ویژه اى داده اند. چنان كه حضرت امام صادق(علیه السلام) به یكى از یاران خویش مى فرمایند:
بر تو باد توجه به جوانان; زیرا آنان به هر كار خیر از دیگران پیش تازترند.
هم چنین مى فرماید: چون جوان مسلمان قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش آمیخته گردد و خداوند متعال او را در زمره ى پیامبران والامقام نزد خود قرار مى دهد و خداوند خود در قیامت مدافع وى باشد.
قرآن كریم با طرح الگوهایى از جوانان شایسته، همانند جوانان اصحاب كهف، و برخى از پیامبران جوان الهى و یادآورى برخى از داستان ها و نكات اخلاقى و تربیتى، سیماى جوان شایسته را ترسیم مى كند. گوشه هایى از تبیین سیما و ویژگى هاى یك جوان شایسته از نظر قرآن كریم و نیز روایات اسلامى را در پى مى آوریم.
1. پرهیزكارى و رعایت تقوا; قرآن كریم مى فرماید: (... وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ); ... و از خدا پروا نمایید و بدانید خدا با پرهیزكاران است.
و در جایى دیگر مى فرماید: (... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ ...); ... گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست...
یك جوان شایسته از نظر قرآن، كسى است كه تقوا و پرهیزكارى را پیشه مى كند.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: خداوند متعال به وجود جوان عبادت پیشه (و با تقوا) بر فرشتگان مى نازد و مى فرماید: «این بنده ى مرا بنگرید به خاطر من از هواى نفس خود دست كشیده است.
2. داشتن ایمان و دورى از شرك; قرآن كریم مى فرماید: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ ...); اى كسانى كه ایمان آورده اید به خدا و پیامبرش و كتابى كه بر او نازل كرده ایمان بیاورید...
و در جایى دیگر به نقل از سفارش هاى حضرت لقمان به فرزندش، همه ى انسان ها به ویژه جوانان را از هرگونه شرك برحذر مى دارد و مى فرماید: (یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ); ... پسرم چیزى را همتاى خدا قرار نده كه شرك، ظلم بزرگى است.
و به این ترتیب حضرت لقمان اساسى ترین ركن ایمان و دین دارى (توحید) را به فرزند جوانش یادآورى مى كند.
3. عدالت طلبى و حمایت از مظلومان; از آن جا كه جوان هنوز در نابرابرى هاى محیط غرق نشده و به آن خو نگرفته و آلوده نشده است، صفت عدالت طلبى و حمایت از مظلومان در او بیشتر تجلى دارد.قرآن كریم به نمونه هایى در این باره اشاره مى كند; از جمله ى این جوانان عدالت طلب و حامى مظلوم، حضرت موسى(علیه السلام)است. در سوره ى قصص، آیات 15 و 23 ـ 28، آمده است كه حضرت موسى(علیه السلام) جوانى عدالت طلب و حامى مظلومان بود. و به همین جهت در سرزمین مصر به حمایت از شخص مظلومى برخاست و در مدین نیز جوان مردانه به كمك دختران حضرت شعیب رفت و براى گوسفندان آن ها از چاه آب كشید.
4. كوشش و تلاش; دوره ى جوانى زمان تلاش، كوشش، تحرك و نشاط است. قرآن كریم باز حضرت موسى(علیه السلام) را سمبل و الگوى یك جوان فعال، تلاشگر و پرتحرك معرفى مى كند كه بدون سرمایه و ثروت، ولى با تلاش و كوشش، براى حضرت شعیب كار كرد و بعد از انتخاب همسر و تشكیل خانواده، با ثروت فراوان به شهر خود (مصر) بازگشت. بنابراین، یك جوان باید با اراده و پشت كارى قوى و عزمى راسخ بكوشد و از بحران ها و فراز و فرودهاى زندگى به سلامت عبور كند.
5. حق پذیرى; جوانان زودتر به حقایق دل مى بندند و در عمل نیز بى باك و جسورند و اگر چیزى را حق ببینند، در تثبیت آن مقاومت مى كنند. قرآن كریم، برخى از جوانان اصحاب كهف را چنین مى داند و مى فرماید: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً); ما داستان آنان را به حق براى تو بازگو مى كنیم، آن ها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم.
و در جایى دیگر داستان جوانى (حضرت اسماعیل) را كه حاضر شد در راه حق حتى جان خود را فدا كند یادآور مى شود و مى فرماید:
(فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِینَ); هنگامى كه (حضرت ابراهیم(علیه السلام)) با او (حضرت اسماعیل(علیه السلام)) به مقام سعى رسید، گفت: پسرم! من در خواب دیدم كه تو را ذبح مى كنم، نظر تو چیست؟ گفت: هر چه دستور دارى اجرا كن; به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.
از آیات یاد شده برمى آید كه یك جوان مؤمن و شایسته باید در مقابل حقایق سر تعظیم و تسلیم فرود آورد.
6. شهامت و شجاعت; از دیگر ویژگى هاى یك جوان از نظر قرآن، داشتن شجاعت و شهامت است. این دو از صفات كمال انسان است كه بیشتر در جوانان نمود دارد. از جمله ى این جوانان مى توان حضرت داود و حضرت ابراهیم(علیهما السلام)را نام برد.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) با شهامت و شجاعت كامل در مقابل بت پرستان ایستاد و بت ها را شكست. خداوند متعال در این باره مى فرماید:
(قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْكُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ); (گروهى) گفتند: شنیدیم جوانى از (مخالفت با) بت ها سخن مى گفت كه او را ابراهیم مى گویند.
حضرت داود(علیه السلام) نیز با شجاعت و شهامت و تكیه بر ایمان به خدا با ظالمى به نام جالود كه بسیار قوى بود به مبارزه پرداخت و او را شكست داد.
7. عفت و پاكدامنى; از دیگر ویژگى هاى یك جوان شایسته از نظر قرآن كریم عفت و پاكدامنى است. قرآن كریم، در جایى درباره ى حیا و عفت دختران شعیب(علیه السلام) مى فرماید:
(فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاء...); ناگهان یكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد، در حالى كه با نهایت حیا گام برمى داشت ...
در جایى دیگر حضرت یوسف(علیه السلام) را قهرمان پاكى و عفت معرفى مى كند كه با وجود مهیا بودن تمام زمینه هاى انجام گناه، با عفت و پاكدامنى، از وسوسه ى شیطان به خدا پناه برد و با سرافرازى در آزمایش الهى پیروز شد.
بنابراین، یك جوان شایسته از نظر قرآن باید در برابر ناپاكى ها و هواهاى نفسانى عفیف و پاكدامن باشد.
8. پرهیز از افراط و تفریط; از دیگر ویژگى هاى جوانان شایسته پرهیز از افراط و تفریط و رعایت اعتدال است; چنان كه حضرت لقمان به فرزند جوان خود توصیه مى كند: (وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ ...); (پسرم) در راه رفتن، اعتدال را رعایت كن، و از صداى خود بكاه ...
از آیه ى یاد شده برمى آید كه یك جوان شایسته باید در تمام امور اعتدال را رعایت كند.
حضرت امام موسى كاظم(علیه السلام) مى فرمایند:خیر الامور اوسطها; بهترین كارها معتدل ترین و میانه ترین آن هاست.
جوانان در این مقطع از سن باید احساسات و شور جوانى را در خویش كنترل و هدایت كنند و از افراط و تفریط در امور بپرهیزند.
9. خوش اخلاقى و تواضع در برابر مردم; حضرت لقمان به فرزند جوانش سفارش مى كند:
(وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور); (پسرم) با بى اعتنایى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو كه خداوند هیچ متكبر مغرورى را دوست ندارد.
10. عبادت و امر به معروف و نهى از منكر; یك جوان شایسته باید در اقامه و به جا آوردن نماز بكوشد و مردم را از منكرات و زشتى ها نهى و به خوبى ها دعوت كند و در برابر سختى ها و مشكلات صبور باشد:
(یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ); پسرم نماز را به پا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و در برابر مصایبى كه به تو مى رسد شكیبا باش كه این از كارهاى مهم است.
11. خداپرستى; یكى از ویژگى هاى جوانان شایسته، خداپرستى است; خداوند متعال مى فرماید:
(... وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً...); و خدا را بپرستید و هیچ چیز را همتاى او قرار ندهید....
12. نیكى به پدر و مادر; از ویژگى هاى یك جوان خوب نیكى به پدر و مادر است; خداوند متعال در جاهاى متعدد جوانان را توصیه كرده كه به پدر و مادر خویش نیكى كنند; چنان كه مى فرماید:
(بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساكِینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى ...); ... و به پدر و مادر نیكى كنید; هم چنین به خویشاوندان و یتیمان و مسكینان و همسایه نزدیك و....
13. یادآورى معاد و روز قیامت; یك جوان شایسته از نظر قرآن، هیچ گاه یاد مرگ و روز قیامت و حساب و كتاب اعمال آخرت را فراموش نمى كند; حضرت لقمان به فرزند جوانش مى فرماید:
(یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل فَتَكُنْ فِی ...); پسرم اگر به اندازه ى سنگینى دانه ى خردلى (عمل خوب یا بد) باشد و در دل سنگى یا در گوشه اى از آسمان ها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت براى حساب) مى آورد; خداوند دقیق و آگاه است.
14. تزكیه و تعلیم; یك جوان از نظر قرآن كریم باید با دو بال تزكیه و تعلیم به سوى آینده و كمال پرواز كند و خود را از هر جهت، به تقوا و علم مجهز سازد; قرآن كریم مى فرمایند:
(كَما أَرْسَلْنا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِنا وَ یُزَكِّیكُمْ وَ یُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ یُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ); همان گونه ]كه با تغییر قبله، نعمت را بر شما كامل كردیم[ رسولى از خودتان در میان شما فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما كتاب و حكمت بیاموزد و آن چه را نمى دانستید، به شما یاد دهد.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند:
... هر كه در جوانى، دانش آموزد، علم او هم چون نقشى است كه بر سنگ حك شود و هر كه در بزرگ سالى بیاموزد، كارش هم چون نوشتن بر روى آب است.
هم چنین حضرت امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند:
دوست ندارم جوان شما را جز در دو حال ببینم: دانشمند یا دانش آموز; زیرا اگر چنین نباشد، كوتاهى كرده است و چون كوتاهى كند، ضایع گشته و چون ضایع گردد، گنهكار باشد و چون گنهكار باشد، سوگند به آن كه محمد را به حق برانگیخت در آتش جاى گیرد.
در زمان ظهور امام زمان(علیه السلام) و حكومت آن حضرت، جوانان نقش مؤثرى دارند و از جایگاه ویژه اى برخوردار خواهند بود; چنان كه حضرت على(علیه السلام) مى فرماید:
اكثر یاران امام مهدى (عج) جوانان هستند.

- مهم ترین وظیفه ى جوانان و نوجوانان در عصر حاضر از دیدگاه قرآن و روایات چیست؟

دوران جوانى و نوجوانى، حساس و سرنوشت ساز و تعیین كننده ى شخصیت انسان است. براى استفاده ى صحیح از جوانى، باید به یك راه نماى آگاه و آشنا به مسیر و دور از خطا و اشتباه رو آورد و بهترین راه نما قرآن و احادیث صحیح معصومین(علیهم السلام)است.
قرآن دوران جوانى را دوران قوت و قدرت مى نامد:
(اللّهُ الَّذِی خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْف ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّة ضَعْفاً وَ شَیْبَةً); خدا همان كسى است كه شما را آفریده در حالى كه ضعیف بودید; سپس بعد از این ضعف و ناتوانى قوت بخشید، و باز بعد از قوت، ضعف و پیرى قرار داد ...
جوانان فطرتى پاك دارند و پاكى ها را مى پذیرند و به آن جامه ى عمل مى پوشانند. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در اوایل دعوت خود، با جوانانى روبه رو شد كه سخنان پاك او را بر فطرت پاك خود نوشتند. ایشان مى فرماید:
(اوصیكم بالشباب خیراً فانهم ارقّ افئده ...); من شما را به نیكى با جوانان توصیه مى كنم، به سبب این كه آنها دلى رقیق و قلبى فضیلت پذیرتر دارند ... جوانان سخنانم را پذیرفتند و با من پیمان محبّت بستند.
دوران جوانى و نوجوانى فرصتى بسیار ارزشمند و بى بدیل است. حضرت على(علیه السلام)مى فرمایند:
بادر شبابك قبل هرمك و صحتك قبل سقمك; جوانى را قبل از پیرى، و سلامتى را قبل از مریضى دریاب.
برخى از فرصت طلبان از استعداد بكر و تازه ى جوانان سوء استفاده مى كنند و آنان را به سوى قدرت، ثروت و شهوت سوق مى دهند; اما اسلام با سه مقوله ى اخلاق، عقاید و احكام، دنیا و آخرت یك جوان را ترسیم نموده و وظایفى را اعم از دنیوى و اخروى براى جوانان و نوجوانان برشمرده است كه در این جا به مهم ترین آن ها اشاره مى كنیم.

1. تحصیل علم و دانش

اسلام به فراگیرى علم و دانش تأكید بسیار دارد و اولین آیه اى كه نازل شده به خواندن و نوشتن امر كرده است:
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَق اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ) ; بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفرید، همان كسى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد... همان كسى كه به وسیله ى قلم تعلیم نمود و به انسان آن چه را نمى دانست یاد داد.
اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن شروع مى شود و فساد و تباهى اجتماعات نیز از قلم هاى مسموم و فاسد مایه مى گیرد. بى جهت نیست كه قرآن به قلم و آن چه با قلم مى نویسند، سوگند یاد مى كند; (ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ) قلمى كه مى توان به واسطه ى آن علم را منتشر و در سینه ى تاریخ ماندگار كرد.
البیان بیانان، بیان اللسان و بیان البنان و بیان اللسان تدرسه الأعوام و بیان الأقلام باق على مر الأیام; بیان دو گونه است، بیان زبان و بیان قلم. بیان زبان با گذشت زمان كهنه مى شود و از بین مى رود، ولى بیان قلم تا ابد باقى است.
قرآن تحصیل علم و دانش را پایه و مقدمه ى تربیت و تزكیه، و تعلیم را یكى از اهداف پیامبران بر مى شمارد و هیچ وقت عالمان و دانشمندان را با جاهلان مساوى نمى داند.
(هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ); آیا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند برابرند؟
معصومین(علیهم السلام) اهمیت خاصى براى تحصیل علم قایل بوده اند تا جایى كه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تحصیل دانش را بر هر مسلمانى واجب دانسته و دانشجویان را مجاهد فى سبیل الله خطاب مى كنند و مى فرمایند:
هر كس در طریق تحصیل علم از دنیا برود، شهید مرده است.
در جاى دیگر مى فرمایند:
زندگى جز براى دو كس فایده ندارد: یكى دانشمندى كه نظرهاى او اجرا گردد و دیگرى دانش طلبانى كه گوش به سخن دانشمندى دهند.
علم به دانشى گفته مى شود كه در طریق خدمت و صلاح مردم و شناخت معبود باشد و اگر مایه ى غرور و غفلت و ظلم و فساد باشد; قیل و قالى بیش نیست.
دوران فراگیرى دانش، نوجوانى و جوانى است و بیشتر توجه و خطاب قرآن كریم و معصومین(علیهم السلام) به جوانان است. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند:
فراگیرى علم در دوران جوانى، همانند نقش بر سنگ است و در دوران پیرى همانند نقش بر خاك است كه سریع زایل مى گردد.
لذا جوانان باید با توجه به مبانى دینى، به تحصیل علم بپردازند و عقب ماندگى و رشد نیافتگى مسلمانان را كه ریشه در ظلم حاكمان ظالم و فاسد و توطئه ى دشمنان اسلام دارد، جبران نمایند.

2. كار و كوشش

جوان باید با نیرو و قدرت خود براى رسیدن به مقصود كه تحصیل علم و هنر و یا آموختن صنعت و... است بكوشد. قرآن با برشمردن زمینه هاى تلاش و كوشش در همین كره ى خاكى ، به استفاده ى صحیح از آن توصیه مى كند:
(و رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ); خداوند شما را از نعمت هاى پاكیزه بهره مند ساخت; شاید شكرگزار باشید.
در آیه اى دیگر كار و تلاش براى كسب روزى هم ردیف جهاد فى سبیل الله معرفى شده است:
(وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ); گروهى دیگر براى به دست آوردن روزى الهى به سفر مى روند و گروهى دیگر در راه خدا جهاد مى كنند.
على(علیه السلام) در تفسیر آیه ى (وَ لا تَنْسَ نَصِیبَكَ مِنَ الدُّنْیا)» مى فرمایند:
سلامت، نیرومندى، فراغت، جوانى و نشاط و بى نیازى خود را فراموش منما و در دنیا از آن بهره ببر و متوجه باش كه از آن سرمایه هاى عظیم، به نفع آخرتت استفاده كنى.
خداوند در قرآن صریحاً مى فرماید:
(وَ لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِیها مَعایِشَ قَلِیلاً ما تَشْكُرُونَ); ما تسلط و مالكیت و حكومت زمین را براى شما قرار دادیم و وسایل زندگى را براى شما فراهم ساختیم.
به این معنا كه خداوند وسایل تلاش را فراهم نموده است و دسترسى نداشتن به آنها نشان كوتاهى و سستى خود ماست; لذا پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند:
هر شب ملائكه به زمین مى آیند و ندا سر مى دهند كه اى فرزندان آدم! تلاش و كوشش نمایید.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) با هر كسى روبه رو مى شدند مى پرسیدند: آیا شغلى دارى؟ و اگر جواب منفى مى داد، مى فرمودند: سقط من عینى; از چشمم افتاد . هم چنین امام كاظم(علیه السلام)مى فرمایند:
خداوند از انسان بى كار و پرخواب متنفر است.
جوانان مى توانند با استفاده از نیروى جوانى تلاش خود را در هر رشته اى مضاعف نمایند، تا به رفاه زندگى دنیا و آرامش ابدى آخرت دست یابند. امام باقر(علیه السلام) در دعاهایش مى فرماید:
اسئلك اللهم الرّفاهیة فى معیشتى ما ابقیتنى معیشة اقوى بها على طاعتك... ; پروردگارا، در زندگى ام آن چنان رفاهى قرار بده كه با آن به اطاعت و بندگى تو توانا شوم.
البته تلاش و كوشش براى كسب روزى باید از طریق صحیح و مشروع باشد.
طلب الحلال فریضة على كلّ مسلم و مسلمة ; به دنبال رزق و روزى حلال رفتن بر هر زن و مرد مسلمان واجب است.

3. اهتمام به ازدواج

ازدواج یكى از محبوب ترین كانون نزد خداوند و از سنت هاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است كه با آن مى توان نصف دین خود را تضمین كرد. قرآن كریم امر به ازدواج مى كند و مى فرماید:
(وَ أَنْكِحُوا الْأَیامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِینَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ یَكُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ ); مردان و زنان بى همسر را همسر دهید و هم چنین غلامان و كنیزان صالح و درستكارتان را; اگر فقیر و تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بى نیاز مى سازد; خداوند واسع و آگاه است.
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) جوانان مجرد را مذمت مى كنند و مى فرمایند:
شراركم عزائبكم ; بدترین شما مجردان اند.
خداوند صریحاً مسئله ى مالى خانواده ها را تضمین نموده است و جوانان نباید به خاطر فقر از ازدواج سر باز زنند. امام صادق(علیه السلام)مى فرمایند:
الرزق مع النساء و العیال; روزى همراه همسر و فرزند است.
و در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، هر كسى از تنگدستى شكایت مى كرد، پیامبر امر به ازدواج مى نمودند و مى فرمودند:
هر كس به خاطر فقر از ازدواج شانه خالى كند، به خدا گمان بد برده است.
جوان براى رشد خود نیازمند به آرامش روحى و فكرى است و این آرامش مى تواند در سایه ى ازدواج مهیا شود. علاوه بر آن، ازدواج اولین مرحله ى خروج از خودِ طبیعى و توسعه پیدا كردن شخصیت انسان است و انسان را پخته و شخصیت او اجتماعى مى سازد و ثمراتى چون حفظ و تقویت ایمان و معنویت، بهره مندى از نشاط جوانى، پاك ماندن از فساد و انحرافات جنسى، محفوظ ماندن از بیمارى هاى عصبى و روانى و... را به ارمغان مى آورد.

4. دورى از هواى نفس و شهوت

بالاترین غریزه ى انسان، غریزه ى شهوت است كه اوج آن در دوران جوانى است و بزرگ ترین مانع رشد یك جوان، شهوت پرستى و هواى نفس اوست. شهوت طلبى، وسوسه ى شیطانى است: كه انسان را اسیر خود مى كند:
عبد الشهوة اسیر لاینفك أَسْرُهُ .
و چه بسا لحظه اى شهوت طلبى، ناراحتى دراز مدت به همراه دارد. على(علیه السلام) مى فرمایند:
رب الشهوة الساعة تورث حزناً طویلا.
نفس اماره ى انسان همان تمایلات غریزى است كه بر اثر شدت یافتن، بر عقل غلبه مى یابد.حضرت على(علیه السلام) مى فرمایند:
هر كس از شهواتش پیروى بنماید، به تحقیق در هلاكت به نفسش كمك كرده است.
قرآن نیز منشأ انحرافات را پیروى از نفس و كلید سعادت و خوش بختى را مخالفت با خواهش هاى نفسانى مى داند. یوسف كنعان نیز از نفس اماره به خدا پناه مى برد. حضرت على(علیه السلام) در دعاى صباح به خدا پناه مى برد و مى فرماید:
الهى قلبى محجوب... و هوائى غالب; خدایا قلبم ]با حجابى از گناه[ پوشیده شده... و هواى نفس بر من چیره گشته است.
براى فرار از خواهش هاى نفسانى و شهوت، لازم است ایمان و بندگى خدا را تقویت و معاشرت با دوستان منحرف را ترك كنیم و در پرورش عقل كوشا باشیم; زیرا هواى نفس دشمن عقل است; و علت انحرافات، اسیر بون عقل به دست امیال و هواهاى نفسانى است.

5. عبادت و بندگى

جوانان به سبب فطرت پاك و استعداد براى پذیرش حقایق به ملكوت اعلى نزدیك ترند و مى توانند سریع تر از دیگران به خدا برسند. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمودند: ان الله یحب الشاب الذى شبابه فى طاعة الله; خداوند جوانى را دوست مى دارد كه جوانى اش را در اطاعت خدا مصرف نماید.و خداوند نیز یكى از اهداف خلقت بشر را عبودیت و بندگى معرفى كرده است: (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ); من جن و انس را خلق نكردم، مگر براى عبادت.
خداوند عبادت جوان را بالاترین عبادت ها مى داند. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در همین زمینه مى فرمایند:
خداوند هفت گروه را در سایه ى رحمت خود جاى مى دهد در روزى كه سایه اى جز سایه اش نیست: اول، زمامدار عادل و دادگر; دوم، جوانى كه در عبادت خدا پرورش یابد...

6. خودسازى و تهذیب نفس

حضرت على(علیه السلام) مى فرمایند: قلب جوان مانند زمین خالى و مستعد است كه هر چیزى را كه در آن قرار مى گیرد مى پذیرد.
قرآن نیز به تزكیه و تهذیب نفس تأكید فراوان دارد: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها); كسى كه تزكیه كند رستگار است.
جوان مى تواند با عهد و پیمان بستن با خود و مراقبت از اعمال روزانه، و محاسبه ى اعمال و رفتار، خود را در مسیر رهروان حق قرار دهد.
امام خمینى(رحمه الله) در نامه اى به فرزند خود مى نویسد: تا عمر و جوانى و قوت و اختیار باقى است اصلاح نفس كن و در عمل كوشش كن. اگر قید و بندهاى شیطانى در جوانى از آن ها غفلت شود، هر روز از عمر تو بگذرد ریشه دارتر و قوى تر مى شود.

7. توبه و بازگشت

جوان به اقتضاى سن خود بیشتر در لغزش هاى گناه قرار مى گیرد، اما با توبه و برگشت به سوى خدا مى تواند آن را جبران و خود را مشمول عفو خداوند بخشنده و مهربان نماید.
(إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ); مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمایند، خداوند غفور و رحیم است.
و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) درباره توبه ى جوان مى فرمایند: ما من شىء احب الى الله تعالى من شاب تائب; هیچ چیز نزد خداوند دوست داشتنى تر از جوان توبه كار نیست.
حاصل سخن این كه، دوره ى نوجوانى و جوانى، دوره اى حساس و سرنوشت ساز است و نیاز به یك راه نماى آگاه و عالم دارد و بهترین راه نما كه بتواند ما را به سرمنزل مقصود برساند، قرآن كریم و روایات معصومین(علیهم السلام) است.

جمعه 26/9/1389 - 13:26
قرآن
حضرت موسی (علیه السلام )

جوان دیگری که می توان مثال زد و زندگی اش را در قرآن مطالعه کرد ، حضرت موسای کلیم است . او از نظر وراثتی و ژنتیکی دارای موقعیت خوبی بود و از پدر و مادری مؤمن به وجود آمد(1)و از مادر خود شیر نوشید.(2)زمانی محیط تربیتی او کاخ فرعون بود که مهد ظلم ، جور ، حق کشی ، انسان کشی ، تبعیض و شرک بود.(3) فرعون با صراحت اعلام می کرد : « أنا ربُّکم الأعلی ؛(4) من پروردگار والای شمایم.» یا می گفت: « ما علمتُ لکم مِن ألهٍ غیری؛ (5)هیچ معبودی غیر از خود برای شما سراغ ندارم .» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خویش وا می داشت و می گفت: « لئن اتخذتَ اَلهاً غیری لأجعلنَک مِن المسجونین؛(6)اگر خدایی غیر از من اختیار کنی تو را [ نیز] از زندانیان قرار خواهم داد .» این جملات اگر چه در طول مبارزات حضرت موسی (علیه السلام ) با فرعون توسط وی گفته می شد ، ولی نشان می دهد در خانه و کاخش همین روحیه حکفرما بود . حکمت خدایی اقتضا کرد که موسی (علیه السلام ) دوران کودکی و جوانی را در چنین خانه ای به سر بَرَد و پرورش یابد تا به هم ثابت گردد فرعون که هزاران کودک را کشت(7) تا موسی به دنیا نیاید، نتوانست بر خواست خداوند چیره شود . خداوند خواست موسی( علیه السلام ) به دنیا بیاید و در خانۀ فرعون رشد و نمو یابد تا درس عبرتی برای همگان باشد . نکته ای که مهم است و قرآن در موارد متعددی به آن اشاره کرده این است که خداوند او را به مادرش برگردانید تا از او شیر بنوشد و دست نوازش بر سر و رویش بکشد . خداوند دو نکته را به مادر موسی گوشزد کرد :

1-برگشتِ موسی نزد مادر ؛

2- پیامبرشدن موسی در آینده . به نظر می رسد اوّلی زمینه ساز دومی باشد.
« و أوحینا إلی اُمّ موسی أن أرضیعه ، فإذا خفتِ علیه فألقیه فی الیَمّ و لا تخافی و لا تحزن إنّا رادُّوهُ إلیک و جاعلُوهُ مِن المرسلین؛(8)به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدی او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار که او را به تو باز می گردانیم و از پیامبرانش قرار می دهیم .»

نکته ها :

1- مادری که دلهرۀ ماندن یا کشته شدن بچه اش را دارد باز باید بچه را شیر دهد .
2- به نظر می رسد« جاعلوه من المرسلین» با « إنّا رادّوه الیک» مرتبط هستند و گرنه کنار یکدیگر ذکر نمی شدند .
3- راه رساندن موسی به مادرش را در آیه اشاره کرده : « حرَّمنا علیه المَراضع مِن قبل ... ؛ (9) از پیش شیر دایگان را [ به نحو تکوینی ] بر او حرام گردانیده بودیم» در نتیجه موسی پستان هیچ زنی را به دهان نگرفت تا اینکه به مادرش که ناشناس در صف شیردهندگان قرار داشت رسید . بنابراین او غذای دوران کودکی و مقداری از مسائل تربیتی و هدایتی را از مادر فرا گرفت . از سوی دیگر موسی(علیه السلام ) در محیطی که از نظر فرهنگی بسیار فاسد بود رشد کرد و پاک و پاکیزه ماند تا بر همگان روشن شود می توان در محیطی ناسالم نیز با نیت و عزمی استوار در مسیر حق گام برداشت و از کفر و شرک محیط ، نه تنها اثر نپذیرفت که اثر گذاشت . قرآن بیان می کند که موسی (علیه السلام ) پس از رشد یافتن و به سن نوجوانی رسیدن ، از کاخ بیرون آمد و در شهر به گردش پرداخت و دید فرد مصری ، یکی از افرا بنی اسرائیل را به بیگاری گرفته است . موسی به مصری اعتراض کرد و با مشتی محکم او را از پای در آورد . (10) فعلاً سخن این نیست که آیا آن مصری مستحق قتل بود یا آیا راه چارۀ دیگری برای نجات سبطی نبود ، بلکه سخن این است که موسی با اینکه در محیط مصریان ، در کاخ فرعون و در جوّ ظلم و فساد تربیت شده بود ولی با ظلم و تجاوز میانه ای نداشت ، حتی با دیدن ظلم چنان غضبناک شد که فرد مصری را از پای درآورد . بنابراین هیچ کس نمی تواند ادعا کند چون جوّ و محیط فاسد بود ما نیز فاسد شدیم و تمامی تقصیرها را بر عهدۀ جوّ و محیط بگذارد. پرورش موسی(علیه السلام ) در کاخ فرعون ، نمونه ای عملی برای جوانان ، و مؤمن بودن همسر فرعون الگو و درس عبرتی برای تمامی زنان است . اراده و عزم ، کلیدی ترین نقش را در تمامی زمینه های هدایتی و تربیتی انسان بر عهده دارد ؛ اگر چه رسیدن به مقام والایی چون نبوت بدون داشتن پدر و مادری صالح و شیری پاک میسر نیست. آنجا که حضرت موسی (علیه السلام ) مادرِ مهربان خود را به همراه نداشت، زن مؤمن دیگری نقش ایفا کرد ؛ یعنی زن فرعون که باعث شد موسی از رود نیل گرفته شود ، و این کودک از بین هزاران کودک کشته نشود . قرآن این امور را با لطافت خاصی بیان کرده است . « و قالتِ امرأة فرعون قُرَّةُ عینٍ لی و لک لا تقتلوه عسی أن ینفعَنا أو نتّخذ ولداً و هم لا یشعرون ؛(11) و همسر فرعون گفت : [ این کودک] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مکشید، شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم، ولی آنها خبر نداشتند .» از یک سو ، با قاطعیت و جزم به فرعون گفت: نور چشم من و تو است و از سوی دیگر ، مأموران و جلادان را از کشتن کودک نهی کرد و فرعون را در مقابل عمل انجام شده قرار داد . به دنبال آن با استدلال های عاطفی نظر همگان را به سوی موسی جلب کرد . آنان از زیرکی این زن که با چنین برنامۀ خاصی و سخنی متین ، موسی را از مرگ نجات داد ، ناآگاه بودند. در کنار مادر موسی زن فرعون که زنی مؤمن بلکه نمونۀ کامل ایمان بود تربیت موسی(علیه السلام ) را به عهده گرفت و او را مانند فرزند پرورید تا موسای کلیم شد . چه خوش گفت امام خمینی که فرمود:« از دامن زن ، مرد به معراج می رود.» (12)همسر فرعون در کاخ طاغوت و زیر سلطۀ فرعون چنان خوب عمل کرد که خداوند نه تنها او را الگوی زنان قرار داده که الگوی همۀ مؤمنان قرار داده است: «و ضرب الله مثلاً للذین آمنوا امرأةَ فرعونَ إذ قالت ربِّ ابنِ لی عندک بیتاً فی الجنة و نجّنی مِن فرعون و عمله و نجّنی مِن القوم الظالمین؛(13)برای کسانی که ایمان آورده اند ، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده ، آنگاه که گفت: پروردگارا ، پیش خود در بهشت خانه ای برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان .»

نکته ها :

1- از آیه روشن می شود زن فرعون این جمله را زیر شکنجه گفته ، زیرا درباریان و جلادان حکومت ، به او آزارهای فراوان می رساندند و او از خداوند یاری و نجات خواست .
2- خداوند در بیان نمونۀ زنان بد ، همسر لوط و همسر نوح را کنار هم ذکر کرده : « ضرب الله مثلاً للذین کفروا امرأةَ نوحٍ و امرأةَ لوطٍ»(14)ولی در مثال زدن و نمونه آوردن از زنان مؤمن ، زن فرعون را در یک آیه مستقلاً ذکر کرده ، در آیۀ دیگری حضرت مریم را با جملۀ « و مریم ابنةَ عمران التی احصنت فرجَها»(15) بیان کرده است . مقدم داشتن زن فرعون ، احتمالاً نشان می دهد که نقش الگوگیری از او بیشتر می باشد ، زیرا در بدترین شرایط ، خطیرترین مسئولیت ها – حفظ جان موسی (علیه السلام )- را عهده دار شد ، سپس تربیت او را در حد توان انجام داد .
3- زن حضرت نوح و زن حضرت لوط با اینکه در خانۀ پیامبران الهی بودند ، مجبور به ایمان آوردن نبودند . اساساً تربیت جبری و زوری راه به جایی نمی بَرَد ومحیط خانه یا اجتماع تنها زمینه ساز می باشد . فرعون برای کافر ساختن زن خویش و همراه کردن او با خود ، از هیچ اقدامی فروگذار نکرد و او را با شیوه های گوناگون شکنجه کرد ! مردی که باید برای زن ، سرپناه و سایۀ مهر و محبت باشد ، سایۀ آتش و خون شد به گونه ای که آسیه- همسر فرعون- از خداوند می خواهد مکانی نزد خدا در بهشت برایش قرار دهد . او حتماً توجه دارد که خداوند جسم نیست و در جایی از بهشت سکونت ندارد تا مکانی در همان گوشه برای آسیه بنیان نهد بلکه می خواهد با این بیان ، اوج نیاز خود را به سرپرستی مهربان و مهرگستر بیان کند .

حضرت یوسف

حضرت یوسف، نمونۀ دیگری از جوانان است که از نظر وراثتی در خانواده ای شایسته به دنیا آمد . پدرش یعقوب ، جدش اسحاق و پدر جدش حضرت ابراهیم (علیه السلام ) بود . از نظر تربیتی هفت سال اوّل زندگی را در خانۀ پدر و نزد او بود و محبت پدر و مادر نثارش می شد . در روایات آمده است که بچه تا هفت سال نخست ، امیر و فرمانرواست: « الولد سید سبع سنین»(16)یا می فرماید: « مَن کان عنده صبّی فلیتصاب له؛(17) هر که بچه ای دارد برای او خود را بچه بگیرد» یعنی با او بازی های بچه گانه کند . در چنین دورانی یوسف درخانۀ پدر بود و پدر وظایف پدری را به بهترین نحو انجام داد ، اما هنگامی که طبق روایات ما ، باید در این دوره، کودک ادب می شد « و یؤذب سبع سنین»(18) دست حسادت ، او را از پدر جدا ساخت و در چاه کنعان انداخت و سرانجام به عنوان برده ای در مصر فروخته شد . یکی از درباریان فاسد او را خرید و دوران هفت سالۀ دوم خود را به جای ادب شدن در کانون معنویت و علم پدر بزرگوارش ، یعقوب ، در خانۀ عزیز مصر گذراند . آنان هر جور خواستند با وی رفتار کردند و هر چه خواستند به او خورانیدند . و پس از گذشت مدتی طولانی یوسف (علیه السلام ) جوانی برومند شد و به مقتضای جوانی ، دارای اوج شهوت بود ، نیز به مقتضای آرزوهای دوران جوانی ، خواهان رسیدن به مقام های اجتماعی و سیاسی بود . عزیز مصر خواست از این شرایط بهترین بهره ها را ببرد و با پرونده سازیِ فساد اخلاقی ، او را همیشه ترسان سازد تا پیوسته برای مخفی ماندن پروندۀ فساد اخلاقی تسلیم خواسته های نامشروع عزیز مصر شود ولی عزم و ارادۀ قوی حضرت یوسف و پای بندی به مبانی دینی و اخلاقی ، توطئه را خنثی کرد و یوسف پاکدامن از صحنه خارج شد . عزیز مصر، صلاح دید او را برای تأدیب ، روانۀ زندان کند . در این نمونه نیز عزم و اراده ، سخن اوّل را می گوید. شرایط محیطی اطراف یوسف (علیه السلام ) به گونه ای است که معمولاً افراد خود را می بازند و با گرفتار شدن در دام شهوت به خطا می افتند ، سپس برای سرپوش گذاشتن روی خطا ، خطاهای بعدی را مرتکب می شوند ، ولی یوسف (علیه السلام ) نشان داد که می توان بر تمامی موانع غالب شد و محیط و زورِ حکومت و شهوت جوانی و فراهم شدن زمینه های فساد ، علت تامّه نیست و بر همۀ این اوضاع می توان پیروز گشت . از آنچه بیان شد رمز تکرار آیه ای از قرآن در قصۀ موسی و یوسف( علیهما السلام ) روشن می گردد» « و لمّا بلغ أشُدَّه و استوی آتیناه حکماً و عِلماً و کذلک نَجزِی المحسنین ؛(19) چون [ موسی] به رشد و کمال خویش رسید به او حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم.» همین آیه ، بدون کلمه « واستوی» در داستان حضرت یوسف (علیه السلام ) تکرار شده است.(20) در هر دو مورد روشن است که رسیدن به مقام رشد ، قبل از رسیدن به مقام نبوت است . به هر حال مهم عزم و اراده است که این دو ، در عنفوان جوانی به آن رسیدند . تفاوت دیگر این دو با پسر حضرت نوح ، وجود مادری مؤمن و خداترس می باشد که پسر حضرت نوح از آن بی بهره بود . علامۀ طباطبایی در تفسیرالمیزان فرموده: اگر دو داستان قرآن یا دو معنا در آیه یا قسمتی مشترک بودند نشان می دهد که دارای مبدأ واحدی هستند . (21) این فرمایش نشانۀ آن است که یوسف و موسای جوان دارای شرایط واحدی بودند . هر دو از نظر اجتماعی در محیطی فاسد بودند اما توانستند با نیروی اراده بر اوضاع محیط چیره شوند و به جای تأثیرپذیری از جوّ و احساسات ، از عقل فرمان بگیرند و گِرد فساد نگردند .
اشکال : اگر نقش مادر اینقدر مهم است چرا در داستان یوسف ، همیشه از اندوه و گریۀ پدر سخن گفته می شود و تمامی تلاش قرآن بر بیان حزن و اندوه یعقوب می باشد و اسمی از مادر یوسف نبرده است ؟
جواب: اوّلاً: در سرگذشت فرزندان انبیا، چون پدر از نظر وراثتی شایسته و کامل است و از نظر تربیتی وظیفۀ خود را به خوبی انجام می دهد و پدران پیامبران همگی پاک بوده اند ، با ثابت انگاشتن آنان ، نقش مادر روشن می گردد ، نه اینکه نقش مادر از سایر عوامل تأثیرگذار بیشتر باشد یا نقش عزم و اراده مورد تردید قرار گیرد .
ثانیاً : چون یوسف خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده می کنند و آن را برای پدرش بیان کرد ، یعقوب( علیه السلام ) جنین تعبیر کرد که او شخصیت بزرگی می شود ، به همین جهت هیچ گاه دریده شدن او توسط گرگ را قبول نداشت . دیگران می خواستند به یعقوب بقبولانند یوسف مرده است ولی او اعتقاد راسخ به زنده بودن یوسف و به مقام والا رسیدن او داشت ، اما مادر ، عاطفه و عشق مادری داشت که امری روشن است و قرآن در صدد بیان آن نیست بلکه در بیان مقام علم حضوری یعقوب است ؛ آنچه که امروزه تله پاتی نام دارد.
اشکال: مواردی وجود دارد که مادر نقش چندانی نداشته است ، نظیر مریم مادر عیسی(علیه السلام ) که در کودکی به معبد سپرده شد و حضرت زکریا کفالت او را به عهده گرفت ، در حالی که سزاوار بود مریمِ خرسال تا زمان بلوغ نزد مادرش بود . همین نشان می دهد که نقش مادر آنقدر هم زیاد نیست .
جواب: اوّلاً: به این اشکال می توان جواب نقضی داد: حضرت عیسی(علیه السلام ) پیامبری بود که بدون داشتن پدر و تنها از طریق مادر به دنیا آمد اما پیامبری که دارای پدر باشد ولی مادر نداشته باشد در بین انبیا وجود ندارد .
ثانیاً: معلوم نیست مریم در کودکی تحت تربیت مادرش نبوده بلکه روشن است مادر مریم را به معبد تحویل داد و آنان قرعه کشیدند و حضرت زکریا، سرپرستی او را به عهده گرفت . رایج است که حضانت و نگه داری بچه ، با کسی است اما سرپرستی با فرد دیگر . حضرت مریم همین وضع را داشت و مادر حضانت او را به عهده داشت . اشاره ای به داستان حضرت مریم مناسب است .

حضرت مریم( علیهما السلام )

یکی دیگر از کسانی که دورۀ جوانی وی در قرآن بحث شده است ، حضرت مریم(سلام الله علیها ) می باشد . مادر مریم قبل از تولد او به گمان اینکه جنین ، پسر می باشد او را وقف خدمت به معبد کرد . بنابراین می بایست که کودک از خادمان معبد باشد . از این رو از کودکی به آنجا راه یافت و به خدمت مشغول شد . سخت گیری و آزارهای روحانیون یهود و حسادت آنان بازکریای پیامبر که آثارش در آزار و اذیت دخترک ظاهر می گشت از عزم و ارادۀ او در خدمت و خودسازی و عبادت نکاست به گونه ای که خداوند او را لایق دید از نعمت ها و رزق های مادی و معنوی به طور معجزه آسا بهره مندش سازد ، طوری که حضرت زکریا دچار شگفتی شده بود و با لحن تعجب آمیزی از وی پرسید: « اَنّی لک هذا؛ (22)این ارزاق ازکجا برایت آمده است ؟!»

نکته:

بودن حضرت مریم در سِلک خادمان و عبادان و رسیدن او به مقام قرب الهی ، به همگان نشان داد راه رسیدن به مقام های عالی ، برای همه باز است و مردان امتیاز ویژه ای ندارند ، حتی دختران در عنفوان جوانی می توانند به عالی ترین مراحل برسند به گونه ای که پیامبران را به شگفتی اندازند و زمینه ای برای دعای پیامبران فراهم سازند که از خداوند درخواست هایی داشته باشند . حضرت زکریا پس از دیدن مقام و منزلت مریم و ارزاق فوق العاده نزد او ، از خداوند تقاضای فرزند کرد . « هنالک دعا زکریا ربِّه ...؛ (23)در این هنگام زکریا پروردگارش را خواند ...» مریم الگوی مؤمنان قرار گرفت تا همه از او درس پاکدامنی بیاموزند.(24)نکتۀ اصلی در زندگی حضرت مریم این نیست که بدون تربیت و حضانت مادر ، رشد کرده و به مقاماتی رسیده زیرا آیات ، حضانت مادر را نفی نکرده و از بود و نبود آن سخنی نگفته است بلکه نکتۀ اصلی داستان ، تکامل پیدا کردن یک دختر جوان و رسیدن به درجات عالی کمال می باشد . نکتۀ مهم تر اینکه ذکر و یاد مادر مریم در آیات به چشم می خورد : « إذ قالتِ امرأة عمران ربِّ إنّی نذرتُ لک ما فی بطنی محرراً فتقبّل منّی إنّک أنت السمیعُ العلیم . فلمّا وضعتها قالت ربِّ اِنّی وضعتُها أُنثی و الله أعلمُ بما وضعت و لیس الذکر کالأُنثی ... وإنّی سمَّیتُها مریم و إنّی اُعیذُها بک و ذُرَّیَّتها مِن الشیطان الرجیم؛(25) زن عمران گفت: پروردگارا ، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزادشدۀ تو باشد ، پس از من بپذیر که شنوای دانایی . چون فرزندش را بزاد ، گفت: پروردگارا ، من دختر زاییده ام – و خدا به آنچه زاییده داناتر بود- و پسر چون دختر نیست- و نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطانِ رانده شده به تو پناه می دهم.» بیان سخنان مادر مریم و آمیخته ساختن گفته های او با سخنان خداوند در یک آیه و نقل نکردن سخنی از عمران ، پدر مریم ، نکته هایی دارد که توجه به آنها نقش مادر مریم را بیش از پیش روشن می سازد .

فرزندان حضرت آدم (علیه السلام )

جوان های دیگری که قرآن از آنان سخن به میان آورده ولی نامی از آنان نبرده است ، پسران حضرت آدم ( علیه السلام ) می باشند . در این مورد نقش عزم و اراده به طور کامل آشکار می گردد و نشان می دهد علاوه بر ژنتیک و محیط ، عامل اصلی ، اراده و عزم می باشد . آنان هر دو پسران آدم بودند و از لحاظ ژنتیک محیط زندگی ، لطف و عنایت مادر و ... در شرایطی متساوی قرار داشتند زیرا حضرت آدم (علیه السلام ) بین فرزندانش فرق نمی گذاشت . از انسان های دیگری که به یکی کمک کنند ولی دیگری را به انحراف بکشانند نیز خبری نبود . علم و تکنیک و حیله گری و تقلب و زد و بندهای سیاسی که در زمان ما موجود است ،در آن زمان خبری نبود به گونه ای که قابیل پس از کشتن برادرش نمی دانست برای مخفی کردن جنایت خویش می تواند برادر مقتول- هابیل- را زیر خاک پنهان کند تا اینکه خداوند با فرستادن کلاغی که زمین را می شکافت ، به او راه پنهان کاری را آموخت .(26) در چنین جوّی هیچ عاملی بیرونی و ژنتیکی وجود نداشت که بین دو برادر جدایی افکند . بنابراین ، تنها این تفاوت وجود دارد که یکی ، سلیم النفس ، بخشنده و خیرخواه بود و هنگام قربانی برای خدا موجود بهتر را آورد تا مقبول خداوند واقع شود ، اما دیگری ، بخیل و ناسپاس بود ، و برای قربانی به مقتضای طبعش ، شیء پست و بی مقدار را آورد که مورد قبول واقع نشد . پس از قبول شدن قربانی هابیل از سوی خداوند، و رد شدن قربانی قابیل ، حس حسادت نزد او رشد کرد و برادرش را تهدید به قتل کرد .(27)هابیل پس از تهدید شدن ، با چند جمله درصدد نصیحت و هدایت برادر ، برآمد و با اعلام گذشت و دست دراز نکردن به برادر و تصمیم بر سکوت خواست برادرش را از مسیر انحرافی نجات دهد . وی با بیان اینکه : اگر مرا بکُشی بار گناه انسان کشی به دوش تو خواهد افتاد ، خواست او را از فرو رفتن در ورطۀ خطرناک برهاند ولی او به جای دقت در نصایح برادر و درسآموزی از بزرگواری و صداقت وی ، زمینه را برای کشتن او آماده دید و نفسش نیز وی را بر این کار تحریک کرد و برادرش را به قتل رسانید.(28)

نکته ها :

وقتی اراده و عزم فردی بر راه و روشی قرار گرفت ، از تمامی عوامل و امکانات ، در مسیر خود استفاده می کند ، حتی امور و امکاناتی که در نگاه نخست در غیر این مسیر به کار بروند . صالح و سِلم بودن هابیل و گفتن جملاتی نظیر اینکه « من دست روی تو بلند نمی کنم» ، « از خداوند ، پروردگار جهانیان می ترسم »و ... اقتضا دارد دل هر سنگدلی را نرم کند و از خشونت باز دارد ولی این جملات ، قابیل را تشویق کرد از آرامش برادر ، سوء استفاده کند و او را به قتل برساند .

نتیجه

در این مقاله در تلاش بودیم با توجه به عناصر ثابت ، نقش عناصر متغیّرا را روشن سازیم . از جمله عناصر ثابت ، نقش ژنتیکی و تربیتی خوب انبیا بر فرزندان شان بود و دیگری نقش بد محیط اجتماعی که فرزندان انبیا در آنجا رشد کردند . اما مواردی که متغیّر بود ، یکی وضعیت مادران بود و دیگری قدرت عزم و ارادۀ افراد . در این مجموعه با توجه به داستان های مطرح شده در قرآن ، معلوم گشت نقش مادر آنقدر مهم است که در بین فرزندان انبیا تنها یکی بر گمراهی اصرار ورزید و به هیچ نحو نخواست راه صلاح را بپیماید و او کسی بود که مادرش – همسر نوح- در انحراف به سر می برد اما بقیۀ فرزندان انبیا، افراد خوب و از سِلک پیامبران الهی بودند یا اگر همچون فرزندان یعقوب اشتباه کردند سرانجام توبه نمودند و از صالحان گشتند. به امید اینکه جوانان قدر مادران خود را بیش از پیش بدانند و آنان را یاری نمایند و مادران نیز مسئولیت پرورش فرزند را مهم ترین مسئله بدانند و هیچ چیز دیگر را بر آن ترجیح ندهند و بانوان باید بدانند پرورش فرزند صالح ، با اهمیت تر از کارهای اجرایی و اقتصادی می باشد . متأسفانه امروزه تربیت وحضانت بچه ، کم اهمیت و بی مقدار جلوه می کند و منشی دکتر ، و تایپیست اداره شدن و ... مقام بلند جلوه می کند . آنگاه آنان که باید بزرگ ترین افتخارات را بیافرینند و بهترین جوان ها را تربیت کنند ، به کارهای کم ارزش کشیده می شوند و آنان که باید کار کنند ، به اعتیاد ، جیب بری ، کیف قاپی و ... روی می آورند! و برخی کارفرمایان خوشحالند که خانم ها را استخدام می کنند که با حقوق کمتر کار می کنند ، از نظم بهتری برخوردارند ، تخلف نمی کنند و بالاخره سود بیشتری نصیب کارفرما می کنند .

پی نوشتها:

1- مادر موسی آنقدر خوب و پاک بود که سزاوار وحی الهی شد و خداوند به امر وحی کرد که : « بچۀ خود را شیر ده و وقتی بر او ترسیدی او را در صندوقچه ای بگذار و در رودخانه بینداز.» ( سورۀ قصص ، آیۀ 7).
2- سورۀ قصص ، آیه های 12 و 13.
3- همان ، آیۀ 8.
4- سورۀ نازعات ، آیۀ 24.
5- سورۀ قصص ، آیه 38.
6- سورۀ شعراء ، آیه 29.
7- سورۀ قصص ، آیه 4.
8- همان ، آیۀ7.
9- همان ، آیۀ 12.
10- همان ، آیۀ 15.
11- همان ، آیۀ 9.
12- صحیفۀ نور ، ج6 ، ص194.
13- سورۀ تحریم ، آیۀ 11.
14- همان ، آیۀ 10.
15- همان ، آیۀ 12.
16- وسائل الشیعه ، ج15 ، ص195 ، ح7.
17- همان ، ص203، ح2 .
18- همان ، ص194 ، ح4.
19- سورۀ قصص ، آیۀ 14.
20- سورۀ یوسف ، آیۀ 22.
21- المیزان فی تفسیر القرآن ، ج1 ، ص260 : إنّ القصتین او المعنیین إذا اشترکا فی جملةٍ او نحوها ، فهما راجعان إلی مرجعٍ واحدٍ.
22- سورۀ آل عمران ، آیۀ 37.
23- همان ، آیۀ 38.
24- سورۀ تحریم ، آیۀ 12.
25- سورۀ آل عمران ، ایات 35و 36.
26- سورۀ مائده ، آیه 31.
27- همان ، آیۀ 27.
28- همان ، آیات 27، 28 ، 29 و 30.
جمعه 26/9/1389 - 13:25
قرآن

از مسائل مورد ابتلا، چگونگی برخورد با جوان برای تأثیرپذیری بیشتر می باشد. هر کسی راه و روشی پیشنهاد می کند و به گونه ای می خواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما کدام راه صحیح است و ملاک راه صحیح چیست. این گونه پرسش ها معمولاً مورد غفلت واقع می شود و اگر کسانی بخواهند راه صحیح یا بهتر را بیابند، به تجربه، آزمایش و آمارگیری متوسل می شوند. اما بی نقص بودن این گونه راهها مورد تردید می باشد و حتی گاهی می توان در درستی آنها مناقشه کرد؛ زیرا جوان مانند یک شیء بی جان آزمایشگاهی نیست و صحنة اجتماع آزمایشگاه نیست. در آزمایشگاه تمامی عناصر، ابزار و اشیای مورد آزمایش در اختیار آزمایشگر است اما اشیا اختیاری ندارند، بنابراین آزمایشگر با ثابت قرار دادن آنها به جز یکی، میزان تأثیر و تغییرات آن را اندازه گیری می کند یا سپس امر دیگری را متغیّر و بقیه را ثابت نگه می دارد و… اما در اجتماع اوّلاً شرایط و اوضاع به اختیار آزمایشگر نمی باشد؛ ثانیاً جوان از امور گوناگون اطراف خود، آن گونه که می خواهد اثر می پذیرد یا بر اطراف اثر می گذارد. نیز اراده، تصمیم، عاطفه، احساس، گذشتة خانوادگی و تاریخی، خوراک، پوشاک وی و … در تشخیص و تعیین مسیر او و چگونگی تصمیمش نقش دارد. این همه، قابل اندازه گیری، کنترل و نسبت سنجی نمی باشد. بنابراین پیدا کردن روش و قانون مناسب برای برخورد با جوان، از این راه، ناقص و حتی ناصحیح می نماید. راه دیگری که می توان پیمود و راحت تر از راه قبلی است و نتایج آن کم نقص تر می نماید، همچنین برای ما مسلمانان جاذبه دارتر است، بررسی میزان تربیت «جوان»های مطرح شده در قرآن و شاخص های تربیتی و تعیین مقدار تأثیر هر یک از آنها بر جوان می باشد. این راه برای ما راحت است زیرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعة آیات دربارة «جوان» می توان به آن رسید. مردم نیز با توجه به اعتقاداتشان، برای پذیرش این راه و روش، آمادگی بیشتری دارند. چنان که نتیجة پیمودن این راه مورد قبول مسلمانان می باشد زیرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، کتاب هدایت و تربیت است. از سوی دیگر امکانات پیمودن این راه فراهم است زیرا تفاسیر گوناگون وجود دارد و بالاخره پیمودن این راه لازم و حیاتی است چون از یک طرف، با جوانان برخورد داریم و هر فردی دوست دارد ثمرة وجودی و امید و آیندة خود را، به بهترین نحو تربیت کند. از سوی دیگر چون مسلمان و دیندار هستیم موظفیم قرآن را بشناسیم و با آن برخورد مثبت داشته باشیم. نیز چون قرآن را معجزة جاوید می دانیم و کتابی که «از پیش رو و پشت سرش باطل نمی آید»(1) و فرستندة آن خالق انسان هاست، اطمینان داریم که آن کتاب به ما بهترین راه هدایت را می نمایاند و ما را به سرمنزل مطلوب سوق می دهد. بنابراین، راه و روش قرآن ما را از راههای دیگران بی نیاز می کند و حتی قابل ارائه به دیگران برای تربیت جوانان می باشد. قرآن سرگذشت جوان های متعددی را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربیتی هر یک پرداخته است. از جوانی که گوش به فرمان پدر و مربی خویش بود و هر خواستة پدر را قبول می کرد و بر خواستة خود مقدّم می داشت تا جوانی که به هیچ نحو گوش به سخنان پدر نمی داد و حتی در سخت ترین وضع و هنگامی که آثار عذاب الهی ظاهر شده بود، باز بر راه و روش باطل خود اصرار می کرد و بالاخره به هلاکت رسید. نیز از جوانی که در بهترین محیط رشد و نمو کرد تا جوانی که در بدترین محیط از نظر اعتقادی به سر برد. از جوانی که بیشترین امکانات را در اختیار داشت و سرانجام همة آنها را از دست داد تا جوانی که هیچ امکاناتی نداشت و کم کم آنها را به دست آورد. از جوانی که … .

داستان پسر حضرت نوح (علیه السلام):

فرزند نوح از بهترین امکانات هدایتی برخوردار بود ولی به سخنان پدر گوش نداد و نصیحت ها و راهنمایی های او را به هیچ انگاشت و در نافرمانی، از همگان گوی سبقت را ربود حتی تبلیغ نهصد و پنجاه سالة پدرش سودی نبخشید. داستان او چنین است: نفرین نوح به قومش، دستور یافتن برای ساختن کشتی، سوار کردن مؤمنان بر آن، آوردن دو جفت از هر حیوانی، بارش باران های سیل آسا از آسمان، جوشیدن آب فراوان از زمین، به گونه ای که آب همه جا را فرا گرفت و موجب شد کشتی که در محلی دور از دریا قرار داشت، روی آب قرار گرفت، به گونه ای که برای هر کسی آثار غضب خداوند محسوس بود. حضرت نوح با التماس از فرزندش که متحیرانه کناری ایستاده بود، خواست که به کشتی آید و نجات یابد ولی لجبازی، تعصب و جاهلیت پسر، حتی در آن هنگام به او اجازه نداد بر کشتی سوار شود بلکه با بیان «به کوهی پناه می برم تا از آب پناهم دهد»(2)، اوج لجبازی و حق ناپذیری خود را به نمایش گذاشت. پدر دلسوخته سال ها رنج تبلیغ و نصیحت را به جان خریده بود و علاوه بر انجام وظیفة الهی، عاطفة پدری ایجاب می کرد فرزند را نصیحت کند. آن زمان نیز احساس کرد که در آخرین لحظه به او گوشزد کند امروز، روز دیگری است و هیچ چیز نمی تواند مانع عذاب الهی شود. به همین جهت به فرزندش گفت: «در برابر فرمان خدا، امروز نگهدارنده ای نیست مگر اینکه خداوند به کسی رحم کند»(3) ولی او به آخرین نصیحت پدر اعتنایی نکرد و موجی بین پدر و پسر فاصله شد و او را از پدر جدا ساخت و بالاخره غرق گردید.

نکته ها و پرسش ها:

1- حضرت نوح از پیامبران اولوالعزم است و همچون بقیة پیامبران در انجام وظایف تبلیغی کوشش کرده و راه کاستی یا خطا را نپیموده است، چنان که طولانی ترین مدت را در راه تبلیغ صرف کرده، خداوند در هیچ جا از شیوة تبلیغ یا کم کاری یا کم صبری اش انتقاد نکرده، اگرچه از عجول بودن حضرت یونس یاده کرده است.(4) این نشان می دهد که میزان و شیوة تبلیغ حضرت نوح کاملاً مورد تأیید خداوند بود. 2- پس از اطمینان یافتن حضرت نوح از اینکه قوم، خویشان و حتی زن و فرزندش به او ایمان نمی آورند و آن مردمان و حتی نسل های بعد جز پلیدکار و ناسپاس(5) نخواهند بود، تقاضای عذاب کرد ولی خداوند به سرعت آنان را عذاب نکرد و برای هدایت شدن، فرصت های زیادی در اختیارشان گذاشت. ساختن کشتی که با توجه به عدة کم مؤمنان زمان زیادی طول کشید، سوار کردن هر نوع حیوان، که وقت زیادی می طلبید، بارش تدریجی باران و جوشش آب از زمین که تا جمع شدن آنها و پر شدن نهرها و جویبارها و جاری شدن در سطح زمین و بالا آمدن زیر کشتی نیز مدت زمانی طول می کشید، همه برای این بود که اگر کمترین امکانی برای هدایت شدن کسی وجود دارد شکوفا شود و به راه راست روی آورد ولی پسر نوح و دوستان و هم مسلکانش ایمان نیاوردند بلکه به لجبازی ادامه دادند. 3- حضرت نوح به مقتضای اینکه پیامبر اولوالعزم و دلسوز فرزندش بود، حتماً او را ارشاد و نصیحت کرده و از همة شگردها برای هدایت او بهره برده بود. از سخنان آخر او می توان فهمید که در طول عمر از زبان محبت آمیز استفاده نموده و خواستار هدایت وی بوده است. چرا این همه زحمت طاقت فرسا و نصایح پدرانه و محبت آمیز، حتی دیدن نشانه های عذاب الهی، تأثیری در پسر نگذاشت و او به راه و روش پدر که روشی عقل پسند و مطابق فطرت بود متمایل نگشت؟
چند پاسخ مطرح است:
1- فرزند حضرت نوح (علیه السلام) ذاتاً فاسد بود و چون از ریشه، و از نظر ژنتیکی یا وراثتی مشکل داشت، نمی توانست راه حق را برگزیند و مسیر هدایت را بپیماید.
نطفة پاک بباید که شود قابل فیض ور نه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود
به اصطلاحِ روایات، او طینت سجّینی (جهنمی) داشته و واقع شدن او در خانة پیامبر خدا از این طینت نکاسته بود.
2- فرزند حضرت نوح دارای طینتی پاک و خوب بود ولی چون محیط زندگی او پر از فساد بود و مادر و خویشاوندان و همسایگان، همه کافر و مخالف حضرت نوح بودند، محیط زندگی بر او اثر کرد و طینت خوب او را از بین برد و وی را به عنصری نامطلوب بلکه لجوج و کافر تبدیل کرد.
3- عوامل ژنتیکی و محیطی هر دو دست به دست هم داده، عزمِ پسر بر پیمودن مسیر ضلالت، بر آنها افزون گشته، موجودی بسیار لجوج و عنود به بار آورد. به نظر ما تنها احتمال سوم، با واقع و آیات تطبیق دارد و احتمال های دیگر ناقص یا باطل است. احتمال اوّل کامل نیست زیرا حضرت نوح پیامبر الهی و دارای جسم و روحی سالم بود و هیچ یک از آبا و نیاکان پیامبران به کفر و شرک و پلیدی آلوده نبودند. چون فرزند، از صلب حضرت نوح بود نمی توانست ذاتاً پلید و منحرف باشد، چنان که بعداً معلوم خواهد شد ژن و وراثت زمینه ساز است نه مجبور ساز. می توان گفت: چون فرزندان، حامل برآیند تعامل ژن های زن و مرد هستند و زن حضرت نوح از نظر اعتقادی و روحی دارای مشکل بود، آن ویژگی های روحی مادر در فرزند، بروز بیشتری داشت. احتمال دوم، کامل نیست زیرا محیط، هر چند فاسد باشد ولی نقش و علیّت تام وکامل در انحراف انسان ندارد. انسان با هر موجود طبیعی دیگر این تفاوت را دارد که مقهور کامل شرایط، جوّ و وراثت نیست. وی می تواند در مقابل مشکلات، تصمیم مخالف بگیرد و برخلاف مسیر حرکت کند، هر چند به سختی در هم بشکند. حضرت موسی (علیه السلام) در کاخ فرعون رشد و نمو کرد(6) ولی فطرت حق خواهی، حق جویی و یاور مظلوم بودنش، از بین نرفت.(7) حضرت یوسف در خانة عزیز مصر بزرگ شد ولی خوی و روش آنان را نپذیرفت و بر راه حق اصرار ورزید. پسر نوح از مادری خوب و مؤمن بهره مند نبود. حال نقش این تفاوت در عزم و اراده و تصمیم های غلط او چقدر مؤثر بود، در ادامه روشن خواهد شد.

نیروهای مؤثر بر انسان:

دانشمندان، درمورد نیروهای تأثرگذار بر انسان نظرهای گوناگون و متفاوتی می دهند. گروهی می گویند ژنتیک، مهم ترین عامل بلکه تنها عامل سعادت یا شقاوت فرد است. همان گونه که ویژگی های جسمی والدین به فرزند منتقل می شود و به طور طبیعی فرزند راهی برای فرار از تأثر ژن ها ندارد، خصوصیات روحی نظیر شجاعت، سخاوت، حق طلبی و تجاوزگری وراثتی است و از آن، راه فراری وجود ندارد.(8) این گروه به احادیثی نظیر «السعیدُ سعیدٌ فی بطن اُمّه و الشقیُّ مَن شقی فی بطن اُمه» تمسک می کنند و همه چیز را تابع و مقهور وراثت می دانند. از این گروه پرسیده می شود: پس اولین انسان ها چگونه با هم متفاوت شدند؟! گروه دیگری در مقابل گروه اوّل قرار دارند و نقش ژنتیک را تقریباً صفر می دانند و تمامی تأثیرات را از تربیت و محیط می دانند. اینان اعلام می کنند که چند بچه را به ما بسپارید و هرچه خواستید، به شما تحویل می دهیم: دانشمند، دزد، جنایتکار و… . به نظر می رسد هر دو گروه، انسان را آن گونه که بایسته است، نشناخته اند و هریک با یک چشم به انسان نگریسته و تنها یکی از ابعاد وی را دیده اند. اگر به دقت به انسان می نگریستند، معلوم می گشت که هر دو عامل در سرنوشت انسان دخالت دارد ولی دخالت هیچ یک کامل نیست.

نقش عزم و اراده:

خیال نشود اگر با دو چشم (وراثت و محیط) به انسان نظر شود کار تمام است؛ یعنی نباید تصور شود برآیند ژنتیک و تربیت، علت تامه برای سرنوشت انسان می باشد و آدمی چون جسمی آزمایشگاهی است که دو نیرو بر آن وارد می شود و برآیند آن تغییر ایجاد می کند. باید دانست چشم قوی تر و دقیق تری نیاز است تا نقش عزم و اراده را تعیین کند زیرا عزم و اراده، در عرض و هم ردیف محیط و وراثت نیست تا مثلاً تأثیر هریک را حدود سی و سه درصد بدانیم یا نقش اراده کمی برتر از آن دو نیست تا تأثیر آن دو را شصت درصد و نقش اراده را چهل درصد بدانیم. اراده، عزم و نیّت، در طول عوامل وراثتی و محیطی است و آنها تنها نقش زمینه ساز و مددکار را بازی می کنند و انسان است که تصمیم می گیرد و راه و روشی را برمی گزیند و از آنها استفادة لازم را می برد. در امور روحانی، تربیتی، رفتاری و … تنها نیّت عزم انسان است که تمام موضوع می باشد و به امور دیگر خط و جهت می دهد. اگر گاهی دیده می شود که اراده تحت تأثیر محیط یا وراثت قرار می گیرد، در اثر بی توجهی به نیّت و کم انگاشتن تأثیر آن است، نه اینکه نیروی اراده و عزم کم باشد و مغلوب وراثت یا محیط شود. در قسمت جسمی و مادی چون عالَم ماده دارای تنگنا و مزاحم ها می باشد، وراثت مستقیماً تأثیر می کند و اراده نمی تواند از تأثیر آن بکاهد. بنابراین پدر و مادرِ دارای بیماری های جسمی، فرزند بیمار به وجود می آورند و عزم و ارادة پدر و مادر یا فرزند نمی تواند از انتقال بیماری جلوگیری کند. باز به جهت تنگناها و مزاحم ها، عوامل محیطی بر جسم اثر می گذارد و بچه ای که از سوء تغذیه رنج می برد دارای بدنی ضعیف و بیمار می باشد و نمی تواند دارای هیکلی مناسب و موزون گردد. در معنویات، عواطف و راههای سعادت و شقاوت، از آن رو که جسم و جسمیّت نقش چندانی ندارد و تنگناهای مادی موجود نیست، اراده و عزم، نقش خود را کاملاً می تواند ایفا کند. قرآن کریم مثال هایی می آورد که نشان می دهد افرادی توانسته اند بُعد شقاوت و بدبختی را تا آخرین حد بپیمایند. در بُعد سعادت نیز همین طور است. فرزند نوح زمینه های محیطی و ژنتیکی مناسب را داشت، با این حال منحرف شد، به گونه ای که قرآن به جای اینکه او را بدکار بداند، وی را مجسمة بدکاری یا اساساً کارِ بد می داند: «اِنَّه عمل غیر صالح؛(9) او عمل غیر صالح است.» پسر نوح آنقدر «بدکاره» بود که جرثومة فساد و بدکاری شد و آنقدر بدکاری را ادامه داد تا از جرثومه گذشته، خودِ «کار بد» شد، و این حکایتگر نهایت شقاوت و بدبختی انسان است.

اسماعیل فرزند ابراهیم علیه السلام:

مثال دیگر از قرآن درمورد فرزندی که کاملاً راه هدایت یافته، مطیع پدر و مادر بود و نسبت به آنان حرف شنوی داشت، حضرت اسماعیل است. خداوند وی را در پیری نصیب حضرت ابراهیم نمود،(10) وقتی پدر تا اواخر عمر فرزندی نداشته باشد و معجزه آسا بچه دار شود، طبعاً باید بچه لوس، بی تربیت، و نازپرورده باشد و در همه جا حرف و خواستة او مهم ترین چیز جلوه کند و اراده اش بر ارادة همه غلبه داشته باشد ولی چنین نبود و اسماعیل نخواست راه ناصواب یا باطل را طی کند. در دوران شیرخوارگی، پدر، مأمور شد او و مادرش را در بیابانی بدون آب و آبادانی رها سازد.(11) در دورانی که کودک بیشترین نیاز را به یاری پدر داشت، از چنین الطافی محروم شد. اما به طور معجزه آسا، در آن محیط خشک و سوزان، با جوشیدن آب زمزم، از تشنگی نجات یافت. قبیله هایی که در بیابان دنبال آب می گشتند و از نشست و برخاست پرندگان، جای آب را تشخیص می دادند، آنجا را یافتند و با دادن نان و غذا به بچه و مادرش، از آب بهره مند شدند. بدین گونه اسماعیل از گرفتاری و گرسنگی نجات یافت تا کم کم رشد کرد، اما همچون هر بچة دیگر کمبود پدر را در زندگی حس می کرد. در این هنگام پدرش حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمد و از او خواست در ساختن خانة خدا به او کمک کند. او نیز چنین کرد.(12) وقتی بزرگ تر شد و مردی گردید که می توانست همتای پدر به کار بپردازد، پدر گفت: در خواب دیده که وی را سر می بُرد! پسر به راحتی با انجام این خواب موافقت کرد و خود را برای ذبح شدن آماده ساخت و صبور و موفق بودن در این امتحان را از خداوند درخواست نمود. علاوه بر این از رؤیای پدر به «امر» تعبیر کرد و پدر را مأموری که نیرویی از غیبت به وی دستور می دهد، تلقی نمود.(13)

نکته ها و پرسش ها:

1- به حضرت ابراهیم و امتحانات سختی که خداوند از او گرفت و وی در همه موفق شد، نمی پردازیم. تنها به همین مطلب بسنده می کنیم که تصمیم به گذاشتن زن و فرزند در بیابان یا ذبحِ فرزند، از امتحاناتی بود که حضرتش به آنها دستور یافت. حضرت اسماعیل در مقابل این تصمیم ها تسلیم بود. او در کودکی که زبان اعتراض نداشت و در بزرگی که می توانست اعتراض کند، هیچ گاه به پدر اعتراض نکرد که چرا مرا در بیابانِ بدون آب و آبادانی رها ساختی! نیز به پدر اعتراض نکرد که چه خدمتی به من کرده ای که اکنون انتظار داری در ساخت خانة خدا به تو کمک کنم؛ چنان که از پدر نخواست نزد وی در مکه بماند یا نخواست همراه پدر به فلسطین، محل سکونت پدر برود. هر از چندگاهی که پدر به دیدن او و مادرش می رفت، ابراز رضایت می کردند و اعتراض نمی نمودند یا درخواستی نمی کردند.(14) این نشان از روحیة عالی، احترام به پدر و تسلیم محض بودن می نماید. 2- حضرت ابراهیم از روحیة عالی فرزند خبر داشت. به همین جهت خواب خود را با او در میان گذاشت وگرنه، باید با نقشه ای او را غافلگیر می کرد تا خواب خود را اجرا نماید. 3- حضرت اسماعیل می توانست با تشکیک در حجیّت خواب، خود را از خطر برهاند یا به پدر بگوید که تو در رشد و هدایت من نقشی نداشته ای. پس مرا به حال خود رها ساز و قصد گرفتن جانم را نکن. ولی هرگز چنین نکرد بلکه درصدد ترغیب و تشویق پدر برای انجام رسالت الهی برآمد و از رؤیای او به «امر»، تعبیر کرد و از پدر خواست مأموریتش را انجام دهد: «یا ابتِ افعل ما تؤمر؛ ای پدر، آنچه را مأموری انجام ده.»(15) در عین حال، ادب سخن را رعایت کرد و در حالی که از درد ذبح شدن آگاه بود، عزم و اراده اش را بر تسلیم در مقابل خواستِ پدر و تحمل چنین شداید و رنج هایی در راه انجام مأموریت اعلام نمود. این همه ادب، تسلیم فرمان پدر بودن و اخلاص و پاکی را، اسماعیل (علیه السلام) کِی و چگونه و از چه کسانی فراگرفت؟ اسماعیل مدت زیادی نزد پدر نبود تا از او درس دین، اخلاص، فداکاری و… بیاموزد. قبایلی که گِرد زمزم جمع شدند نیز از داشتن پیامبر یا مربی ورزیده ای برخوردار نبودند، بنابراین باید برای این امور توجیهی یافت. آری او تنها نزد مادر خویش، «هاجر» بود، که وی در خانة حضرت ابراهیم پرورش یافته بود.

مقایسه بین دو فرزند:

در مقایسه بین این فرزند و فرزند حضرت نوح که هر دو فرزند پیامبر بوده و پدران از پیامبران اولوالعزم اند و از هر گونه خطایی در تبیلغ مبرّا می باشند، می توان دریافت که از نظر ژنتیکی (تا آنجا که مرتبط به پدر بوده) بهترین موقعیت را داشته اند. اما مادران متفاوت بوده اند؛ هاجر زنی فرمانبردار و خوب، و زن نوح الگوی کافران(16) و متمردان بودند. ممکن است پرسیده شود: مادر اسماعیل، او را در بیابان و به دور از چشم مردم مشرک پرورش داد. این، یک موقعیت مناسب و خوب برای حضرت اسماعیل بود زیرا هنگامی که شهر را شرکت و کفر فراگرفته و تبلیغات پیامبر نتواند مردم را به دین حق دعوت کند، پرورش یافتن کودک در بیابان، بهتر از پرورش یافتن در چنین جامعه ای است و این عامل (محیط) در خوب شدن اسماعیل نقش داسته است. پاسخ: عوامل وراثتی و محیطی در سرنوشت فرد دخالت دارد اما نمی توان هیچ یک را ثابت دانست. در داستان پسران پیامبران، چند امر ثابت وجود دارد، از جمله اینکه انبیا از نظر جسمی و روحی سالم ترین افراد بوده اند، ثانیاً از نظر فرهنگی و تربیتی، بهترین شرایط را به وجود آورده و رعایت تمامی اموری را که در رشد فرزند نقش داشته، لحاظ می نمودند. اما وقتی دو فرزند متفاوت شدند باید به سراغ نقاط تمایز و اختلاف رفت. درمورد فرزند نوح (علیه السلام) و فرزند ابراهیم (علیه السلام)، تنها یک تفاوت اساسی وجود دارد و آن مؤمن نبودن همسرِ حضرت نوح (علیه السلام) می باشد. دور بودن حضرت اسماعیل از محیط شرک و کفر، نمی تواند نقش چندانی داشته باشد، چنان که برادرش اسحاق در محیط خانوادگی ماند و به فساد نگرایید. افراد دیگری نظیر موسی (علیه السلام) و یوسف (علیه السلام) نیز در محیط فاسد ماندند ولی فاسد نشدند. افزون بر این محیط اطراف حضرت اسماعیل خوب نبود زیرا قبیلة جُرُهم اولین گروهی بودند که کنار آب زمزم سکونت گزیدند و با دادن اجاره بهایی مختصر از آب بهره می بردند و مشرک بودند. اگر حضرت اسماعیل به دنبال جوانان منحرف و محیط آلوده ای می گشت، بین آنان پیدا می شد. خلاصه اینکه غیر از عزم و اراده که هر فرد داراست و بین افراد، اراده متفاوت می باشد، مهم ترین تفاوتی که بین فرزند نوح با فرزندان سایر انبیا وجود دارد، نقش مادر می باشد.

پی نوشتها:

1. سورة فصلت، آیة 42.
2. سورة هود، آیة 43.
3. همان.
4. سورة انبیاء، آیة 87.
5. حضرت نوح فرمود: «و لا یلدوا اِلاّ فاجراً کفّاراً؛ (سورة نوح، آیة 27) اینان جز پلیدکار ناسپاس نزایند» که نشان می دهد از نسل آنان فرد خوبی به وجود نمی آمد.
6. سورة قصص، آیة 7 تا 9.
7. همان، آیه های 15 تا 18.
8. کافی، ج8، ص81؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص 84، چاپ آل البیت.
9. سورة هود، آیی 46.
10. قرآن در این باره شکر و سپاس حضرت ابراهیم (علیه السلام) را نقل کرده است: «الحمدالله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق»، (سورة ابراهیم، آیة 39).
11. قرآن در این باره دعای حضرت ابراهیم (علیه السلام) را نقل کرده است: «ربنا اِنّی اسکنتُ مِن ذریتی بوادٍ غیر ذی زرع»، (سورة ابراهیم، آیة 37).
12. قرآن در این باره می فرماید: «و اِذ یرفع ابراهیمُ القواعد مِن البیت و اسماعیل، ربّنا تقبل منا …»، (سورة بقره، آیة 127).
13. قرآن در این باره فرمود: «فلِمّا بلغ معه السعی قال یا بُنّی اِنّی اَری فی المنام انّی اَذبحک فانظر ماذا تری قال: یا ابتِ افعل ما تُؤمر ستجدنی اِن شاءالله من الصابرین»، (سورة صافات، آیة 102).
14. از قرآن به دست می آید که حضرت ابراهیم (علیه السلام) تا زمان بزرگ شدن اسماعیل و دستور یافتن به ذبح او چندین بار به مکه سفر کرده است. در یک مرتبه آن سرزمین هنوز بیابان بوده و آثار شهر یا شهرنشینی وجود نداشته است، به همین جهت حضرت ابراهیم دعا می کند: «رب اجعل هذا بلداً آمناً؛ (سورة بقره، آیة 126)، پروردگارا، اینجا را شهر امنی قرار بده». ولی در زمان دیگری آثار شهرنشینی و وجود جمعیت را می بیند و دعا می کند: «رب اجعل هذا البلد آمناً؛ (سورة ابراهیم، آیة 35)، پروردگارا، این شهر را ایمن گردان». ذکر «بلد» به صورت نکره در مرحلة اول و با «الف»و «لام» در مرحلة دوم نشان می دهد که این دعاها در دو زمان صورت گرفته و بین دعاها فاصلة زیادی بوده تا بیابان به شهر تبدیل شده است. دعای حضرت ابراهیم در هر دو بار برای امنیت آن سرزمین، اهمیت امنیت را نشان می دهد. نیز می فهماند ماندن یک زن و کودک در بیابان وحشتناک بوده، غذا و آب و مهم تر از آن امنیت آنان مورد توجه بوده است.
15. سورة صافات، آیة 102.
16. سورة تحریم، آیة 10، «و ضرب الله مثلاً للذین کفروا امرأهَ نوحٍ وامرأهَ لوطٍ».
جمعه 26/9/1389 - 13:25
اهل بیت
روزنامه كیهان

نهضت حسینی به عنوان یك پدیده اجتماعی دارای ابعاد و جنبه های مختلفی است. به یك معنا چندماهیتی است؛ زیرا علل و عوامل مختلفی در پدیداری آن نقش ایفا می كند. علل اجتماعی نهضت حسینی را می توان با شناخت علل فاعلی و علل غایی به دست آورد. البته لازم است كه علل مادی یعنی اجزاء و عناصر تشكیل دهنده آن و همچنین علل صوری آن یعنی وضع و شكل و خصوصیتی كه در مجموع پیدا كرده است، دانسته شود. با این همه برای شناخت هر پدیده اجتماعی چون نهضت حسینی ضروری است، ابتدا علل وموجباتی كه آن را پدید آورده اند شناخته شوند. بی شناخت آن و هم چنین علل غایی و اهداف اجتماعی، نمی توان تحلیل درستی از ماهیت آن بدست آورد. بنابراین باید بدانیم كه نهضت حسینی چه هدفی داشته و عناصر و محتوای آن چیست و چه عملیات و كارهایی انجام شده و درنهایت به چه شكلی درآمده است؟ این ها موجب می شود تا تصور درستی از نهضت حسینی به دست آوریم.
در نوشتار زیر به یكی از ابعاد نهضت حسینی پرداخته شده و تلاش گردیده عنصر تبلیغی نهضت و پیام آن شناسایی و بر پایه منابع معتبر تحلیل و تبیین گردد و روش های پیام رسانی آن بازخوانی شود.

مفهوم پیام رسانی و تبلیغ

از آن جایی كه نهضت حسینی نهضتی تك معنا و تك مقصد نیست و در آن واحد مقاصد و هدف های مختلفی را در نظردارد، می بایست به همه ابعاد و مقاصد آن به دقت توجه شود و به تحلیل و تجزیه و تبیین آن پرداخت. هرچند كه ممكن است كه همه آن مقاصد و اهداف به یك هدف اصلی بازگردد ولی بازخوانی همه اهداف و مقاصد و ابعاد آن كمك می كند تا شناخت كامل وجامع تری از نهضت ارائه شود. به عنوان نمونه نهضت حسینی(ع) نهضتی است در برابر قدرت های ستمگر و نفی سلطه ستمگران، از این رو حاضر به بیعت با یزید به عنوان فردی ستمگر نمی شود و لذا ماهیتی نفی گرایانه و عدم تسلیم دربرابر تقاضاهای جابرانه دولت و قدرت ستمگر زمان پیدا می كند. ازسوی دیگر عنصر امر به معروف و نهی از منكر در آن قوی است به گونه ای كه می توان گفت عامل اصلی و ارزشی نهضت حسینی به شمار می رود. تا آنجا كه اگر عاملی دیگر وجود نداشت خود به تنهایی می توانست نهضت حسینی را پدید آورد. بنابراین اگر دولت اموی و یزیدی از وی بیعت نمی خواست و یا دیگرانی در مكه از وی دعوت نمی كردند باز نهضت شكل می گرفت. می توان در نهضت حسینی عنصری غیر از دعوت كوفیان نیز جست كه عنصر اتمام حجت است. به این معنا كه كسی مدعی نشود رهبری قیام نكرد تا ما، وی را بر سركوب سلطنت یزیدی یاری و همراهی كنیم.
یكی از جنبه های جنبش حسینی، جنبه تبلیغی آن است. به این معنا كه برای خود پیام و رسالت و ماموریتی ویژه داشت كه می بایست انجام شود. این بخش از رسالت را حضرت به شكل اصلاح در امت جد خویش و بازگشت به اصول اسلام و سیره پیامبر(ص) و پدر بزرگوار خویش(ع) بیان می كند.

مفهوم تبلیغ در قرآن

برای تبیین و تحلیل این بعد از نهضت حسینی لازم است مفهوم تبلیغ در آموزه های قرآنی و اسلامی دانسته شود. آن گونه كه از كاربردهای قرآنی برمی آید تبلیغ در آموزه های قرآنی بیان رسالت الهی و ماموریتی است كه از سوی خداوند بر دوش پیامبران و اولیای الهی نهاده شده است. واژه تبلیغ و مشتقات دیگر آن چون بلاغ و ابلاغ به معنای رساندن پیام و فكر و امور معنوی است. به این معنا كه اگر امور مادی و جسمانی به كسی رسانده شود، ایصال آن چیز گفته می شود ولی اگر فكر و اندیشه ای به دیگری رسانده شود، ابلاغ آن تفكر و اندیشه است.
رسول و مبلغ كسی است كه پیامی و رسالتی را به دیگری برساند مانند ابلاغ احساسات و عشق و محبت و سلام و یا اندیشه و فكر كه اموری معنوی می باشند و در حوزه امور مادی و جسمانی نیستند.
اگر كسی برای خود رسالتی در جامعه احساس كند و بكوشد تا آن را به اتمام برساند، او را دارای رسالت می گویند؛ زیرا پیامی دارد كه می خواهد آن را به گوش جامعه برساند و وظیفه خویش را در برابر جامعه انجام دهد. خداوند در قرآن می فرماید: الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احد الا الله؛ آنانی كه پیام ها و رسالت های الهی را به مردم می رسانند و جز از خدا از كسی بیم و هراسی ندارند. (احزاب آیه 39)
بنابراین تبلیغ و ابلاغ و بلاغ به معنای رساندن پیام به دیگری است. تبلیغ در كاربردهای قرآنی مرحله ای در حوزه شناخت و خوب رساندن پیام و رسالت به دیگری است. بر هر فرد مسلمان همچنان كه امر به معروف و نهی از منكر واجب است، شناخت پیام الهی و رساندن درست آن به دیگران هم لازم می باشد.

عوامل موفقیت یك پیام

برای این كه پیامی به درستی به مخاطب رسانده شود می بایست شرایطی داشته باشد كه می توان آن ها را عامل موفقیت پیام دانست. البته عوامل موفقیت را می توان به دو دسته: عواملی كه به ماهیت آن باز می گردد و عواملی كه به وسایل و ابزارهای آن تعلق می گیرد دسته بندی كرد.
.1 ماهیت ذاتی پیام و غنا و قدرت معنوی آن كه قرآن از آن به حقانیت پیام تعبیر می كند از مهم ترین عواملی است كه در قرآن بدان اشاره شده است. بنابراین ماهیت حقانی و عقلی بودن پیام یكی از مهم ترین و اصلی ترین شرط موفقیت پیام می باشد. به این معنا كه با حقانیت و عقلانی بودن پیام می توان به قدرت و نیرومندی محتوای آن ایمان داشت. از این رو پیام می بایست منطقی بوده و با عقل و فكر بشر سازگار باشد به گونه ای كه جاذبه عقل بشر آن را به سوی خود بكشد.
این شرط، ارتباطی به پیام رسان ندارد بلكه ماهیت پیام است كه جاذبه لازم را ایجاد می كند. در این كه حقانیت پیام خود عامل بسیار موثری در موفقیت پیام است، از نظر دانش روان شناسی علمی و منطق دینی جای تردیدی در آن نیست. قرآن در این باره بیان می كند كه حقانیت پیام می تواند خود عامل جاودانگی و بقا و تاثیرگذاری آن باشد؛ چنان كه بطلان پیامی موجب می شود تا پیام، خود عامل فنای خویش شود: انزل الله من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا... كذلك یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ماینفع الناس فیمكث فی الارض؛ خداوند از آسمان آب را فرو فرستاد پس سیلاب ها راه افتاد و هر جویی بنا به ظرفیت خود آب را دربرگرفت... خداوند
این گونه برای حق و باطل مثال می زند. پس كفی كه بر روی سیل های خروشان است از میان می رود و آن چه برای مردمان سودمند است (آب) باقی می ماند.
.2 همراهی با احساسات بشر دومین عنصر موفقیت پیام است؛ زیرا محتوای غنی و نیرومند و عقلانی پیام به تنهایی نمی تواند مخاطب خود را جذب نماید.
انسان كانونی دارد كه غیر از كانون عقل و منطق است. این كانون را كه كانون احساسات و عواطف است نمی توان با ابزارهای عقلی تحریك كرد. بنابراین سازواری و هماهنگی با احساسات بشر و تا اندازه ای اشباع آن می تواند موفقیت پیامی را تضمین كند به ویژه كه با نیازهای عملی و عینی بشر و خواسته های زندگی وی هماهنگ باشد.
اگر پیامی با احساسات و نیازهای طبیعی بشر ضدیت كند هرگز موفق نخواهد شد. این نیز عاملی است كه ارتباط تنگاتنگی با ماهیت پیام داد.
3- شخصیت پیام رسان از عوامل ابزاری موفقیت پیام است. پیام هنگامی می تواند در جامعه نفوذ كند و تأثیرگذار باشد كه از روحی بیان شود كه قوی و مؤثر است. از این رو شخصیت و خصوصیات و لیاقت و شرایط لازم پیام رسان باید به گونه ای باشد كه بتواند روح و دل مردم را جذب و تحت تأثیر روح و روحیه قوی خود قراردهد.
4- عامل دیگر موفقیت، ابزارهایی است كه پیام رسان در تبلیغ خود از آن بهره می گیرد باید ابزارهای بیانی و غیربیانی با توجه به شرایط و مقتضیات و نوع پیام، انتخاب و به كار گرفته شود.
برای رساندن هر پیامی نمی توان از هر وسیله و ابزاری بهره برد. برای رساندن پیام الهی نمی توان از ابزارهای نامشروع استفاده كرد و گفت كه الغایات تبرر المبادی؛ هدف، وسیله را توجیه می كند. برای رساندن پیامی مقدس، لازم است كه از ابزاری مشروع بهره برد.
5- عامل چهارم در موفقیت پیام را می بایست در كیفیت و روش های رساندن پیام جست. قرآن در رساندن محتوای بلند و حقانی خود از اسلوب و روش های بیانی زیبایی استفاده می كند كه می توان آن را مقوله هنر قرآنی دانست: الله نزل احسن الحدیث كتابا متشابها مثانی تقشعر جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذكر الله ذلك هدی الله یهدی به من یشاء، خداوند به تدریج بهترین سخن را كه قرآن است فرو فرستاد. كتابی كه مثانی است و آنهایی كه دارای عاطفه و احساس هستند از خشیت خداوند، دل هایشان هنگام شنیدن آیات آن به لرزه می افتد و پوست بدنشان مرتعش می شود. سپس پوست هایشان و دل هایشان با یاد كرد خدا آرام می گیرد و نرم می شود. (زمر آیه23)
برخی از مردمان با شنیدن آیات قرآن دل ها یشان می لرزد و ایمانشان فزونی می یابد (انفال آیه2) و هنگام شنیدن آن به سجده می افتند (اسراء آیه107) و اشك هایشان جاری می شود. (مائده آیه83)
این امور به بهره گیری قرآن از جاذبه و قدرت تأثیرگذاری واژگان و گزاره های قرآنی افزون بر محتوای غنی و بلند آن باز می گردد.
قرآن دارای آهنگ خاصی است. از این رو گفته شده است: تغنوا بالقران؛ با قرآن تغنی كنید (بحارالانوار ج92 ص191 و نیز جامع الاخبار فصل23 ص57) مراد از این تغنی آهنگ های خاص و متناسب با قرآن است، نه آهنگ های مناسب لهو و لعب كه حرام و نامشروع می باشد.
امام حسین(ع) در نهضت خویش روش های خاصی را به كار برده است كه ارزش تبلیغی دارد و با این روش ها توانست به هدف و مقصد خویش دست یابد. درباره ارزش روش می بایست به این نكته توجه كرد كه از زمانی كه روش های علوم، تغییر كرد و از روش نظری محض به روش تجربی تغییر یافت، پیشرفت های عظیم و بزرگی در حوزه علوم تجربی حاصل شد و جهان را دگرگون كرد. اگر گذشتگان ما از نظر توانایی و هوش و استعداد از جایگاه برتری برخوردار نبودند، دست كم در حد و اندازه اندیشمندان و دانشمندان امروزی بوده اند و تنها علت عدم پیشرفت آنان روشی بوده كه به كار می بردند.

شرایط پیام و پیام رسان

قرآن كریم روش و سبك (متد) تبلیغ را بیان داشته است. یكی از چیزهایی كه قرآن در حوزه روشی بر آن تاكید می ورزد پیام روشن و ابلاغ و تبلیغ واضح و آشكار است. (البلاغ المبین) مقصود از آن مطلوب بودن، سادگی، بی پیرایگی پیام است به گونه ای كه هر كسی در كمال سهولت و سادگی بتواند آن را درك نماید.
البته روشنی و آشكاری می بایست هم در نوع ارائه، محتوا و شكل پیام باشد و هم در طرز انتقال آن، به گونه ای كه بی پرده و بی رو دربایستی پیام گفته و رسانده شود.
مساله دیگر آن است كه پیام، ناصح باشد. نصح با معنای خالص در برابر غش است و نه به معنای خیرخواهی. به این معنا كه پیام می بایست خالص باشد و پیام رسان نیز در آن مراعات خلوص را نماید و در گفتن پیام خویش هیچ هدف و غرضی جز رساندن پیام كه خیر شنونده پیام است، نداشته باشد. قرآن در بیان این شرط می فرماید: ما اسئلكم علیه من اجر؛ من از شما برای پیام رسانی مزدی نمی خواهم (ص آیه 86)
از دیگر شرایط آن است كه خود را به تكلف نیندازد و از الفاظ دور از ذهن كه شیوایی و گویایی و زیبایی سخن و پیام را از میان می برد پرهیز كند. خداوند از زبان پیامبر در زمینه تبلیغ بیان می كند: ما انا من المتكلفین؛ یعنی چیزی را كه نمی دانم و بر خودم ثابت نیست نمی گویم و در برابر مردم تظاهر به دانایی نمی كنم. (ص آیه 86) آن حضرت می فرماید یكی از علم ها این است كه بداند كه نمی داند: فان من العلم ان یقول لما لا یعلم الله اعلم؛ یكی از علوم این است كه درباره چیزی كه نمی داند، بگوید خداوند بدان داناست و یا داناتر است. (مجمع البیان ج 8 ص 486)
از شرایط پیام رسان آن است كه تواضع و فروتنی داشته باشد و از استكبار و غرور پرهیز كند. خود را همانند مردم بداند و بزرگی و فخر نفروشد. (سوره كهف آیه 110 و نیز اعراف آیه 61) در برابر مردم نرمی داشته باشد و از خشونت پرهیز كند: فقولا له قولا لینا لعله یتذكر او یخشی؛ شما دو نفر (موسی و هارون) با فرعون سخنی نرم بگویید شاید به یاد خدا افتد و یا از خدا هراسان شود. (طه آیه 44) و درباره پیامبر(ص) می فرماید: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك؛ به سبب رحمتی از خدا با ایشان نرم رفتار كردی و اگر خشونت می ورزیدی و سخت دل می بودی از پیرامونت پراكنده می شدند. (آل عمران آیه 159)
شهامت و شجاعت را می توان از شرایط پیام رسان و كیفیت های تبلیغ دانست. از این رو مبلغ نمی بایست جز از خدا از كسی بهراسد. (احزاب آیه 39)
از دیگر روش های تبلیغ كه در موفقیت آن نقش بسزایی دارد، عدم تفاوت گذاری میان مخاطبان و مردم است. (شعراء آیه 114 و انعام آیه 52)
استقامت و صبر از دیگر ویژگی های مبلغ و از روش های موثر در آن است كه در آیات بسیاری بدان اشاره شده است. (نون آیه 48 و احقاف آیه 35 و نیز هود آیه 112)

ویژگی پیام نهضت حسینی

امام حسین(ع) در نهضت خویش همه این امور و شرایط را مراعات كرد و توانست به مقصد برسد. پیام وی دارای محتوای عالی و بلندی است و آن بازگشت به اسلام قرآنی و سیره نبوی و امر به معروف و نهی از منكر و بركنار كردن حاكمان ستمگر و ظالمان می باشد.
او این پیام را به خون خویش رنگ آمیزی كرد تا جاودانه بماند. از همه ابزارهای تبلیغی به درستی بهره گرفت و توانست دشمن را مغلوب سازد. برای تحریك افكار عمومی پس از سه روز از مخالفت با بیعت، آشكارا از جاده اصلی مدینه به مكه حركت می كند و مخالفت خود را با بیعت یزیدی علنی و آشكار می سازد. هدف قیام و مخالفت خویش را در سخنرانی ها و نامه ها و وصیت ها و رجزها بیان می كند. در مكه زمان عمره و حج، اهداف قیام و نهضت خویش را برای همگان بازگو می كند تا همه جهان اسلام از علل مهاجرت و مخالفت وی آگاه شوند.
برای آیندگان، زمانی هل من ناصر ینصرنی می فرماید كه دیگر كسی همراه و یار و یاور او نیست. دشمن را با احساسات و منطق قوی و عقلی خویش خوار و پست می گرداند. این گونه است كه ارتش پیروز میدان، شكست خورده، حكومت را از دست می دهد و تلاش هایش برای تداوم حكومت و سركوب نهضت مدینه و مكه بی نتیجه می ماند. فرزند یزید، معاویه دوم، به دلیل بطلان خلافت اموی و باورمندی به حقانیت علوی و حسینی از خلافت دست می كشد و كناره گیری می كند و به جرم همین محبت به زهری كشته و مسموم می شود.
پیام رسانان دیگر نهضت نیز راه آن حضرت را ادامه می دهند و شور و شرری در جهان به پا می كنند و نظام جبرگرایانه و ستمگرانه یزیدی و اموی را فرومی پاشانند. این، چیزی جز بهره گیری درست از عناصر تبلیغ نیست كه از قرآن آموخته و در میدان عمل تجسم واقعی بخشیده اند.

جمعه 26/9/1389 - 13:22
قرآن

در مقدمه كتاب خزائن الاسرار (علوم غریبه) آمده است:
«اما بعد چون كافه ما از خواص و عوام در تحصیل عزت و سعادت و دولت و حصول مراد و قضاء حوائج و انجام مطالب و ادای قرض و شفای مرضی و رفع هموم و غموم و پریشانی و برآمدن حاجات كلیه و حصول مرادات مهمه و سایر مطالب مشروعه، محتاج بودند به علم و اطلاع بر بعضی از مجربه از آیات متواتره قرآنی و اسماء جلاله سبحانی و برخی از اوراد و اذكار و ختوم دعوات مستجابه ربانی و آگاهی به رمل (علم پیش گویی) و اسطرلاب (كشف بعضی از مسائل و احكام مربوط به نجوم) و … اسم اعظم و بر چند اقوال و انجام دادن آن و علوم جفر جامع كه علم حروف و اعداد است تسخیر ارواح و ملائكه و اجنه و بعضی ازعلوم غرائب كثیر الفوائد می باشد.
لذا بنده… برخود لازم دانسته كه این مجموعه كه به نام خزائن الأسرار، تألیف از كتب معتبره و نفیسه با كمال دقت و با ملاحظه اسانید نموده ام، الحق، اعظم اند و بعضی از آنها را به حقیر به تجربه رسانیده ام».12
نیازمند بودن مردم از یك سو و… یك كتاب و این همه كارگشایی! عزت، سعادت، دولت، حصول مراد، قضاء حوائج، انجام مطالب، ادای قروض و شفای مرضی و… در خور توجه است. و چنین كتابی طبعاً بسیار ارزشمند خواهد بود!
دراین كتاب برای هر بیماری و هر مشكل فردی و اجتماعی راه حلی وجود دارد. مثلاً برای خوب زندگی كردن در خانواده برای زن یا شوهر مهم نیست كه چقدر یكدیگر را دوست داشته باشند یا درك كنند، مهم آن لوحی است كه باید تهیه شود و برای ایجاد دوستی یا دشمنی از آن استفاده شود… برای رونق اقتصادی لازم نیست كاری صورت پذیرد، یا توسل و دعایی در نزد خداوند انجام شود، كافی است طلسمی را كه این كتاب پیشنهاد می كند مورد استفاده قرار گیرد. و گاه چنان مراجعه كننده با زیركی خام می شود كه گویی این طلسم دعا است و شرع هم آن را تأیید كرده است.

بیماری و شفا

بیماری دوگونه است؛ بیماری جسم، و بیماری روح، كه هر دو نیاز به درمان دارد. شفا در قرآن به هر دو معنای بازیافتن سلامتی جسمی و روحی به كار رفته است. در مورد شفای جسمی، از قول حضرت ابراهیم(ع) نقل شده است كه فرمود:
«و إذا مرضت فهو یشفین» شعراء/80
و هنگامی كه بیمار شوم، (او) شفایم می دهد.
و درباره زنبور عسل می فرماید:
«یخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فیه شفاء للناس» نحل/69
از درون شكم آنها (زنبور عسل) نوشیدنی (عسل) با رنگ های مختلف خارج می شود كه در آن برای مردم شفاست.
در مورد شفای معنوی و روحی نیز فرموده است:
«یا أیها الناس قد جائكم موعظة من ربّكم و شفاء لما فی الصدور» یونس/57
ای مردم! بی تردید موعظه و اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما رسیده كه در آن شفای (بیماری هایی است كه) در سینه های شما است.
و درمورد دیگر می فرماید:
«و لوجعلناه قرآناً أعجمیاً لقالوا لولا فصّلت آیاته ءأعجمی و عربی قل هو للّذین آمنوا هدی و شفاء و الذین لایؤمنون فی آذانهم وقر و هو علیهم عمی أولئك ینادون من مكان بعید» فصلت/44
اگر آن را قرآن عجمی قرار می دادیم حتماً می گفتند: چرا آیاتش روشن نیست؟! قرآن، عجمی از پیامبری عربی؟! بگو: این (كتاب) برای كسانی كه ایمان آورده اند هدایت و شفاء است، ولی كسانی كه ایمان نمی آورند، در گوش هاشان سنگینی است و گویی نابینا هستند، و آن را نمی بینند؛ آنها (گویی) از راه دور صدا را می شنوند!
در این آیه اگر چه «شفاء» مطلق است و می تواند شامل شفای جسمی نیز باشد، اما به دلیل قرینه هدایت، مراد از آن شفای روحی است، بویژه كه در مقابل، دل های بیمار كسانی مطرح است كه ایمان نمی آورند، كه در مورد كفار، بیماری دل و روح مطرح است، و گرنه از نظر جسمی ممكن است بیماری نداشته باشند.
«و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین إلاّ خساراً» اسراء/82
از قرآن آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان نازل می كنیم، و ستمگران را جز زیان نمی افزاید.
در اینجا نیز، به قرینه ایمان، منظور از شفا، شفای روحی و معنوی است، اگر چه ممكن است شفای جسمی نیز منظور باشد، اما برای حمل این واژه بر شفای جسمی دلیل لازم است. شفای روحی و معنوی، هم رسالت قرآن است و هم قرآن برای آن آمده است، اما آیا قرآن برای این نیز آمده كه به جای دارو عمل كند و سرما خوردگی ما را شفا بدهد؟
بی هیچ تردیدی قرآن مقدس است و متبرّك، و بی هیچ شكی دعا و توسل به مقدسات برای برآورده شدن نیازها مورد تأیید و تأكید دین است، اما آیا قرآن برای این نازل شده است كه آیات آن را تعویذ درست كنند؟ شفای جسمی دانستن بركت قرآن، نوعی محدود كردن هدف اصلی قرآن نیز هست. علاوه، به فرض آنكه شفای جسمی منظور باشد، باید چند و چون استشفا نیز از خود قرآن، پیامبرگرامی اسلام، یا امامان معصوم برسد، اما آنچه به عنوان دعانویسی انجام می شود هیچ سند معتبری ندارد.

درمان بیماران و فال بینی

بیماری برای اشخاص و بستگان آنان نگران كننده است، گاه بیماران یا كسان آنها نزد فال بین می روند. فال بین از «روش های احوال مرضی و تجارب حكما» استفاده می كند و به جای اینكه بپرسد مریض زن است یا مرد، چند سال دارد، عوارض بیماری و آثار آن چیست؛ از او می پرسد: نام مادر مریض چیست؟ در كدام روز هفته بیمار شده؟ نام مادر مریض را به حساب جمل حساب می كند، سه تا سه تا طرح می كند (یعنی كنار می گذارد) تا در آخر چند عدد بماند. اگر چنانچه در روز شنبه بیمار شده، اگر یكی بماند، می میرد، دو بماند، طول كشد، سه ماند، به شود. اگر روز یكشنبه بیمار شده، اگر یكی بماند زود به شود، دو ماند طول كشد، سه ماند بمیرد و…
این مهم نیست كه بیمار چه بیماری دارد، بلكه مهم این است كه در چه روزی مریض شده و نام مادرش چیست. مثلاً اگر دو نفر در روز سه شنبه مریض شده باشند و به طور اتفاقی، نام مادر هر دو زهره باشد، هر دو در یك زمان مشخصی شفا خواهند یافت یا خواهند مرد، مهم این نیست كه سرطان دارد یا سرما خورده، مهم نام مادرشان و روزی است كه در آن بیمار شده اند.
این روش حكما است. اما از كدام دسته از این حكیمان نقل شده است؟ طبیبان كه در گذشته نیز به جای نام و نام مادر مریض، نبض او را گرفته و زبان و چشمان و… بیمار را نگاه كرده و درد او را تشخیص می دادند. پس این روش از كجاست؟
حكیم به معنای فیلسوف كه اصلاً كارش این نیست، بلكه درباره وجود، ماهیت، جوهر و عرض و امثال آن بحث می كند. پس این روش، روش حكما نیست، و آوردن نام حكیم برای معتبر جلوه دادن این مطالب نامربوط است.

طیره (فال بدزدن)

«طیرة» مصدر است، از ریشه طیر، مانند خیرة، و به نظر سید شریف جرجانی كه در دانش صرف زبان عربی از بزرگ ترین صاحب نظران است، بر این وزن غیر از همین دو مصدر، یعنی طیره و خیره نیامده است.13
علامه تهانوی درباره طیره نوشته است:
«طیره، فال بد است. سید شریف در شرح مشكاة نوشته است: گفته شده كه فال عام است، در هر چیزی كه خوب باشد و سبب شادی، یا بد باشد، اما طیره خاص است و فقط در آنچه كه بد است استعمال می شود. در اصل، طیره به انواع پرندگان و حیوانات بوده، گویا آنان می پنداشته اند كه این امور در جلب منفعت یا دفع شرور و زیان ها مؤثر هستند؛ اما پیامبر آنان را از این كار باز داشت.
قاضی گفته است: عیافه به معنای زجر است، و آن تفأّل به نام پرندگان است، مثلاً درباره عقاب به عقوبت، و درباره غراب (كلاغ) به غربت، و درباره هدهد به هدی (هدایت) تفأل می زدند. تفاوت عیافه و طیره در این است كه اولی گاه در مورد فال بد است و گاه در مورد فال نیك، اما طیره فقط در فال بد به كار می رود. طیره در مورد نحس پنداشتن پرندگان است، كه گاهی برای تشاؤم در غیرپرندگان نیز به كار می رود.14
در زبان فارسی كهن، طیره را به معنای آزردگی و شرمندگی و آزرده و شرمسار نیز گفته اند،15 كه آن معانی در اینجا مورد نظر نیست.
علامه ابن منظور نوشته است: عرب ها طیور (پرندگان) را نگه می داشتند و با آنان تطیر (تفأل) می زدند، و به همین جهت شومی و نحوست را طیر، طائر و طیره می گفتند. چون به انواع طیور فال بد می زدند. خداوند به زبان پیامبر خویش(ص) به آنان اطلاع داد كه این گونه كارها بیهوده و باطل است. و به همین دلیل رسول خدا فرمود: «لاعدوی و لاطیرة و لاهامة».
تطیر، به فال بد گرفتن و نحس دانستن چیزی است. در اصل به معنای سخن، فعل یا چیزی دیدنی است كه مورد پسند نباشد، عرب ها با به پرواز درآوردن برخی از انواع پرندگان یا برخی حیوانات دیگر، فال می زدند، اگر پرندگانی كه به پرواز در می آوردند به سمت راست می رفتند، آن را مبارك تلقی می كردند، به سفر مورد نظر خویش می رفتند و كارهای مورد نظر خویش را انجام می دادند، اما اگر آن پرنده یا حیوان به سمت چپ می رفت، از آن سفر صرف نظر می كردند و كار مورد نظر را انجام نمی دادند و آن را شوم می پنداشتند.
این عمل در بیشتر اوقات، آنان را از كارها و برنامه های مهم زندگی شان باز می داشت، به همین سبب شرع آن را ابطال كرده و از آن نهی كرد و طیره را ممنوع قرار داد؛ و گفت این چیزها هیچ سود یا زیانی ایجاد نمی رساند. و این منظور سخن پیامبر(ص) است كه فرمود: لاطیرة، یعنی نحوست و شوم گرفتن (فال بد زدن) واقعیت ندارد.
و در حدیث دیگر فرمود: الطیرة شرك، یعنی اعتقاد به سود و زیان رساندن طیره و عمل به مقتضای آن شرك است، زیرا برای آن در جهان فعل و ایجاد اثر قائل شده است.16

طیره در قرآن

پیش از هر چیز باید دانست كه پدیده طیره دیرینه بسیار دارد و یادگار روزگاران كهن است؛ روزگارانی كه درك روابط علّی ـ معلولی بین پدیده ها به شكل واضحی شناخته نشده بود، و یا به دلیل باورهای نادرست جهان شناختی، پدیده های اجتماعی و طبیعی را به عوامل موهوم نسبت می دادند.
امروز كه هم شناخت ما از روابط طبیعی بین پدیده های اثر گذار و اثرپذیر بهتر شده وهم پا به پای تكامل درك بشر، آیین توحیدی نیز دقیق ترین آموزه های خویش را درباره جهان، انسان و روابط بین پدیده های هستی در اختیار بشریت گذاشته است، واقعاً وجود خرافاتی از این دست هرگز توجیه پذیر نیست.
«راست آمد و نیامد» دانستن برخی از كارها برای افراد یا خانواده ها یكی از عجیب ترین سنت های خرافی است كه در میان ملل و اقوام گوناگون وجود دارد، همان گونه كه شومی و نحوست برخی از اشیاء، اعداد و روزها نیز چنین است.
اگرچه طیره یا فال بد زدن، یكی از صورت های خرافات است، اما برخی خرافه را طوری تعریف كرده اند كه مهم ترین مصداق آن طیره خواهد بود. مثلاً آنان كه در تعریف خرافه ترس ازعوامل موهوم را عمده می دانند، در واقع باید مهم ترین مصادیق آن را همین فال بد زدن بدانند.
تاریخ پیدایش این پدیده نیز، هم قدیمی است و هم شرك آمیز، چرا كه قرآن این پدیده را به اقوام گذشته در رویایی با انبیا(ع) نسبت می دهد. آنان به انبیا فال بد می زدند و بسیاری از مصائبی را كه به هر دلیلی دچار آن بودند، به علت حضور و شومی پیامبران الهی درمیان شان می پنداشتند، یا دست كم برخی از دشمنان زیرك رسولان الهی كه نان و نامشان به خطر می افتاد این عقیده را بر سر زبان ها می انداختند:
«قالوا إنّا تطیرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنّكم و لیمسّنّكم منّا عذاب ألیم. قالوا طائركم معكم أئن ذكرتم بل أنتم قوم مسرقون» یس/19ـ18
كافران در رویارویی با حضرت صالح (ع) می گفتند:«قالوا اطیرنا بك و بمن معك قال طائركم عندالله بل أنتم قوم تفتنون» نمل/47
و در مواجهه با حضرت موسی(ع) نیز چنین بودند:
«فإذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و إن تصبهم سیئة یطّیروا بموسی و من معه ألا إنّما طائرهم عندالله و لكن أكثرهم لایعلمون» اعراف/131
دشمنان پیامبران یا نمی دانستند و شومی حوادث را به پیامبران الهی نسبت می دادند و یا آگاهانه و برای تحریك افكار عمومی. اما ازنظر قرآن «طائر» هر شخصی همان نامه اعمال اوست:
«و كلّ إنسان ألزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة كتاباً یلقاه منشوراً. اقرأ كتابك كفی بنفسك الیوم علیك حسیباً» اسراء/14ـ13
معنای این سخن این است كه هر كس شومی عمل خویش را به گردن دارد، این اعمال شخص است كه یا شوم است و یا برعكس، سبب خوشبختی و سعادت.
این آیات از سویی قدمت طیره را می رساند، كه یكی از شایع ترین انواع خرافات است و از سویی می رساند كه پیامبران در برابر خرافه و خرافه پرستی ایستاده بودند.

طیره در روایات

در روایت معروفی از رسول اكرم(ص) طیرة نفی شده، اما فال، به معنای فال نیك زدن نهی نشده است، زیرا اسلام نمی خواهد مردم به بهانه های سست ازانجام كارها، سفرهای ضروری و مصالح و منافع خویش محروم شوند، بلكه دوست دارد آنچه كه به مردم روحیه داده و آنان را به انجام تلاش و رسیدن به مصالح شان تشویق می كند مورد توجه مردم قرار گیرد، به همین سبب فال بد كه مانع كار و تلاش است، ناروا، حرام و نكوهیده است، اما فال نیك، كه شوق برانگیز و سبب تلاش و امیدواری است، ستایش شده است. این روایت در منابع روایی و فقهی شیعه وسنی نقل شده و برای تمام مسلمانان حجت و سند است و لازم الاتباع:
ابوهریره از پیامبر روایت كرده كه آن حضرت فرمود:
«لاطیرة و خیرها الفال، قالوا یا رسول الله و ما الفال، قال الكلمة الصالحة یسمعها أحدكم».17
انس از پیامبرنقل كرده كه فرمود:
«لاعدوی و لا طیرة و یعجبنی الفال الكلمة الطیبة و الكلمة الصالحة.»18
سرایت و فال بد حقیقت ندارد، اما فال نیك، یعنی سخن زیبا و دل انگیز و سخن شایسته مرا شگفت زده و خوشحال می كند.
در روایت دیگری كسی طیره را نزد پیامبر مطرح می كند. حضرت در پاسخ می فرماید:
«أحسنها الفال، و لاتردّ مسلماً، فإذا رأی أحدكم ما یكره فلیقل: ا للّهمّ لایأتی بالحسنات إلا أنت، و لایدفع السیئات إلاّ أنت، و لا حول و لا قوّة إلاّ بك».19
روایات بسیار دیگری نیز در این زمینه مطرح است كه نزدیك به همین مضامین در آنها دیده می شود.20

طیره شرك است!

شاید این تعبیر شدید ترین تعبیری باشد كه ما را به دوری و خودداری از طیره فرا می خواند، زیرا دوری از طیره مساوی توحید است و گرایش به طیره از مصادیق شرك.
از رسول خدا روایت شده كه فرموده:
«الطیرة شرك».21
فال بد زدن با پرندگان (و امثال آن) شرك است.
«من ردته الطیرة عن حاجته فقد أشرك».22
كسی كه فال بد زدن او را از رفتن به دنبال نیازهایش باز بدارد، شرك ورزیده است.
«من خرج یرید سفراً فرجع من طیر فقد كفر بما أنزل علی محمّد».23
كسی كه از منزل خویش به قصد سفر بیرون برود، و به سبب طیره (از سفر منصرف شده و) برگردد، به آنچه كه بر محمد نازل شده(یعنی به قرآ) كفر ورزیده است.
در روایات اهل بیت(ع) نیز بر نكوهش طیره و مخالفت با آن تأكید شده و بابی از روایات با این عنوان گشوده شده است:
«باب استحباب ترك التطیر و الخروج یوم الأربعاء و نحوه خلافاً علی أهل الطیرة، و توكّلاً علی الله».24
در تحف العقول از پیامبر(ص) نقل شده كه فرمود: هنگامی كه فال بد زدی (آن را نادیده انگاشته و) بگذر، و هنگامی كه گمان كردی، بر اساس آن داوری مكن.
از موسی بن جعفر(ع) روایت شده كه فرمود: آنچه كه (به زعم عرب جاهلی و اهل طیره) برای مسافر شوم می باشد، پنج چیز است: كلاغی كه از سمت راست قار قار كند، و سگی كه دم خویش را تكان دهد، گرگی كه بر روی دم نشسته و به سمت مسافر زوزه كشد و سپس از جایش بلند شود و دوباره بنشیند و سه مرتبه این كار را تكرار كند. و آهویی كه از سمت راست به سمت چپ برود، و جغدی كه فریاد بزند… كسی كه از این امور چیزی به دل خویش راه بدهد، باید بگوید: «ای پروردگار من از شرّ آنچه كه در ذهن خویش می یابم به تو پناه می برم، پس مرا نگاهدار!» پس از شرّ این امور مصون خواهد ماند.25

توكّل؛ راه حل مسأله

عقل و شرع به بی اثربودن طیره حكم می كند، اما عده ای با فال بد زدن ها چیزهای حلال و پاكیزه را برای خویش حرام می كنند كه به شدت در شرع منع شده است، اما چنان كه در روایات آمده، مردم به هر حال آسوده از فال بد نیستند، برخی ازامور به اصطلاح دل آنها را می لرزاند:
از پیامبر (ص) روایت شده:
«ثلاثة لایسلم منهنّ أحد: الطیرة و الظنّ و الحسد. فإذا تطیرت فلاترجع، و إذا حسدت فلاتبغ، و إذا ظننت فلاتحقق».26
هیچ كس از طیره، گمان، وحسد خالی نیست، هرگاه فال بد زدی برای فال بد از سفر (و كاری كه داری) بازمگرد، هنگامی كه حسد ورزیدی ستم مكن، و هنگامی كه گمان كردی بر اساس گمان عمل مكن.
از سویی، به دلیل حكم شرع می خواهند به این فال بد توجه نكنند، راه جمع بین این حالت روانی و حكم شرع، توكل به خدا است كه همه امور در دست قدرت اوست:
بر اساس روایت دیگری پیامبر (ص) فرمود:
«كفاره طیره توكل است».27
در حدیثی دیگر آمده است كه خداوند اثر آن را با توكل از میان می برد. 28
طیره یا فال بد زدن و كلاً خرافات، جدا از فشار فرهنگی، نوعی حالت روانی نیز هست؛ یعنی هر قدر كه شخص بیشتر به فال بد زدن ها و نحوست ها توجه و اعتقاد داشته باشد، بیشتر منتظر عواقب آن است، یا دست كم، از امور زیادی پرهیز می كند و برای خویش محرومیت به بار می آورد. بنابراین، خود شخص است كه با جدی گرفتن فال بدها، زندگی را بر خویش دشوار كند، یا بر عكس، با بی توجهی به آن زندگی آسان و مورد پسند خدا و پیامبر داشته باشد. شاید منظور امام صادق(ع) كه به نقل از پیامبر فرمود: كفاره طیره توكل است، همین معنی باشد.
در روایت دیگری می خوانیم كه امام صادق(ع) فرمود:
«الطیرة علی ما تجعلها، إن هوّنتها تهوّنت، و إن شدّدتها تشدّدت، و إن لم تجعلها شیئاً لم تكن شیئاً».29
اثر فال بد به دست شما است؛ اگر آن را سست گرفتی سست است، و اگر سخت گرفتی سخت است و اگر كاملاً بی توجهی كرده و برای آن اثری قائل نشدی كاملاً بی اثر است.
شاید معنای این حدیث نبوی هم همین باشد:
«لاطیرة، و الطیرة علی من تطیر».30
فال بد واقعیت ندارد، فال بد بر كسی است كه فال بد بزند.

شانس

در موارد بسیاری رویدادهای شگفت رخ می دهد كه از آنها با عنوان خوش شانسی یا بد شانسی یاد می شود. مثلاً در یك خانواده سفره پهن است، همه اعضای خانواده بر سر سفره نشسته اند، پسر كوچك خانواده از جای خود برمی خیزد، برادر بزرگ تر به دنبال او، پدر كنجكاو نگران می شود كه چرا این دو پسر از سر سفره بلند شدند؟ او هم بیرون می رود، مادر نگران می شود، مبادا پدر عصبانی شده و بچه ها را تنبیه كند؟ او نیز بیرون می رود، دختر خانواده نیز نگران و كنجكاو بیرون می رود، درست هنگامی كه همه اعضای خانواده بیرون رفته اند، سقف اتاق فرو می ریزد.
این یك حادثه واقعی است، اما چگونه قابل توجیه است؟ هیچ یك از اعضای خانواده آسیب ندیده، و جالب اینجاست كه بیرون رفتن پسر كوچك خانواده در آن زمان، هیچ دلیل خاصی نداشته است…
اولین كلمه كه به ذهن مردم عادی برای توجیه این كار می رسد این است كه آن را شانس و طالع خوب بنامند.طبیعی این بودكه در این حادثه همه یا بیشتر اعضای خانواده كشته یا زخمی شوند، اما گویی دستی ازغیب آمده و تمامی آنها را نجات داده است.
عكس این نیز در كتاب های تاریخی آمده است، داستان های واقعی و شگفتی كه خواننده را به تعجب و تأثر اما همراه با خنده فرو می برد:
مردی از راه می گذشت، شخصی از بام فرو افتاد، از قضا درست روی سر راهگذر! گردن راهگذر شكست؛ اما مردی كه از بام فرو افتاده بود صدمه جدی ندید.
این داستان دو رو دارد، برای كسی كه از بام افتاده طالع سعد و شانس به حساب آورده می شود و برای راهگذر، بدشانسی یا طالع نحس.
گاه در اثر یك حادثه یا یك برخورد، زندگی یك فرد زیر و رو شده سبب پیشرفت یا بدبختی او می شود. مثلاً شخصی در سفر به طور اتفاقی با كسی روبرو می شود و همین دیدار نقطه آغاز موفقیت های بسیار و پیداكردن شغل، شكوفا شدن زندگی و تشكیل خانواده و به دست آوردن ثروت و امكانات و… می شود.
یا مثلاً كسی كه كالایی خاص تولید می كند، در اثر یك سوء تفاهم، اجناس فروخته شده اش پس داده می شود، و سپس در آستانه ورشكستگی و نگرانی و مشكلات بعدی، به دلیل نایابی و چند برابر شدن قیمت كالای انبار شده او، ناگهان سرمایه اش چند برابر می شود.
آیا این گونه رویدادها را می توان طالع سعد و نحس شمرد، یا باید همانند فلاسفه طالع سعد و نحس را موهوم دانست و منكر شد.31
واقعیت این است كه در مواردی حوادث چنان پیش نمی روند كه ما می خواهیم. یعنی ما را به سویی می برند كه نمی خواهیم برویم. اما در نهایت متوجه می شویم كه خوب آمده ایم. گاه برعكس حوادث به دلخواه و اراده ما می چرخد، كاری را با ابرام و اصرار به انجام می رسانیم، اما ناگهان متوجه می شویم كه به بیراهه رفته ایم و از آنچه به صلاح ماست فاصله گرفته ایم.
علت این مطلب نیز به خوبی روشن است، پیش بینی حوادث آینده گاهی دشوار، بیشتر محال است. و از سوی دیگر در هنگام برنامه ریزی ما غالباً عناصر بسیار مهمی را فراموش می كنیم. برای همین حوادث در ظاهر به دلخواه ما می توانند به شدت به ما آسیب برسانند، یا بر عكس:
«عسی أن تكرهوا شیئاً و هو خیر لكم» بقره/216
«فعسی أن تكرهوا شیئاً و یجعل الله فیه خیراً كثیراً» نساء/19
علاوه بر اینكه اراده و تلاش های ما برای انجام یك كار ثمرات طبیعی خویش را دارند، زمان، مكان و سایر عملكردهای ما نیز می تواند بر روند فعالیت های ما اثر بگذارند، از همه مهم تر، اراده ای هست كه فوق همه اراده هاست:
«و ما تشاؤون إلاّ أن یشاء الله ربّ العالمین» تكویر/29
جهان بر اساس اندازه گیری معینی اداره می شود. خداوند برای هر معلول، علّتی، و برای هر علّتی معلولی قرار داده است. هر قدر اعتقاد و شناخت ما نسبت به این عوامل كامل تر باشد، در تدبیر زندگی و كنار آمدن با دشواری های آن موفق تر خواهیم بود. اما نگاه روزمرگی به مسائل اساسی زندگی نگاه از بالا را برای ما دشوار یا گاه ناممكن می سازد. ما حتّی مسائل بسیار روشن را نادیده می گیریم، مانند اینكه فسق و فجور سبب بی بركتی مال می شود، . دانسته ها و یا تلاش های ما به تنهایی تمام آنچه را كه اتفاق می افتد نمی سازند، چیزهای بسیاری هستند كه اراده الهی آن را رقم می زند، اما بی تردید خود ما نیز در مقدمات آن اثر گذاریم. صله رحم از چیزهایی است كه عمر را دراز و قطع رحم عمر را كوتاه می كند.
تلاش های ارادی و آگاهانه، فراهم كردن زمینه های لازم، مدیریت صحیح، استفاده از منابع مالی و نیروهای انسانی، كسب مهارت های علمی و تجربی در موفقیت و پیروزی تأثیرگذار است كه نباید به حساب شانس گذاشته شود. اما همان گونه كه گذشت درعین حال اموری هستند كه از جهان فرامادی برنامه ریزی می شوند؛ دراین گونه امور، اعمال، نیات و شخصیت ما مؤثر است، اما تأثیرگذار و برنامه ریز اصلی دیگری است:
«و ما تشاؤون إلاّ أن یشاء الله ربّ العالمین» تكویر/29
درك نكردن واقعیت و افتادن در دام این باور كه «هر چه بدبختی است از بخت بد من است» می تواند فرد را چنان در كام انحطاط فرو برد كه نجات او ممكن نباشد. جدی گرفتن زیاد این مسأله و بدگمانی و بدباوری موجب از دست دادن فرصت ها و تیره و تار شدن فضای زندگی می شود و به تعبیر یكی از روان شناسان، «وقتی بترسیم كه چیزی را از دست بدهیم، اشیایی كه ما مالك آن هستیم، مالك ما می شوند…»32

پی نوشت ها

1. ولتر، فرهنگ فلسفی، به نقل: روان شناسی خرافات، ص1فحه.
2. همان،4.
3. همان، 5.
4. همان.
5. همان، 60.
6. همان، 37. در فصل دوم این كتاب آمار و اطلاعات دیگری درباره رواج و گسترش خرافات در اروپا وجود دارد.
7. همان، 63.
8. هدایت، صادق، فرهنگ عامیانه مردم ایران، تهران، نشر چشمه، 1378، 22.
9. روان شناسی خرافات، 67.
10. همان، 72.
11. همان، 4.
12. صادقی نژاد، میرزا ایوب، خزائن الأسرار، میراث ماندگار، قم، 1381.
13. جرجانی، میر سید شریف، التعریفات، مصر، المطبعة الخیریة، 1306ق، 61.
14. تهـانوی، محمدعلی، كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، لبنـان، مكتبة نـاشرون، 1996م، 2/1143.
15. ابن منظور، لسان العرب، 4/512.
16. نووی، شرح صحیح مسلم، 14/219ـ218.
17. مسند احمد بن حنبل، 2/406.
18. همان، 2/420.
19. همان، 3/251؛ صحیح بخاری، 7/16 و 27؛ سنن ابن ماجه، 1/34.
20. ازجمله ر.ك: عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، 10/180.
21. متقی هندی، كنز العمال، حدیث 28556.
22. همان.
23. همان، حدیث 28570.
24. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 8/262 ـ 263.
25. همان.
26. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، 10/180.
27. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 15/584، باب 35.
28. سجستانی، ابی داود، سنن ابی داود، 2/231.
29. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 19/79؛ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 8/262 و 263 و 15/584.
30. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، 10/180.
31. طباطبایی، محمدحسین، بدایة الحكمة، 120؛ نهایة الحكمة، 240.
32. راشل نائومی ریمن، سخت خوب، ترجمه مهدی مجرد زاده كرمانی، مجله روان شناسی جامعه، شماره 4 و 5.
جمعه 26/9/1389 - 13:21
قرآن

در این مقاله پس پیشنهاد تعریفی برای خرافات، به گستردگی آن در میان كشورها و اقشار تحصیل كرده و بی سواد و نیز برخی از نظریات درباره منشأ خرافات اشاره شده است . سپس برداشتی قرآنی درباره منشأ خرافات مطرح گردیده است. آن گاه نمونه‏هاى خرافات از قبیل: طیره، شانس، طالع بینى مورد بررسى قرار گرفته و بر این نكته تأكید شده است كه طیره (فال بد زدن) و نحس دانستن برخى از اشیاء و اعداد و یا زمان‏ها و تحریم برخى از طیبات الهى جزء خرافات است و از نظر شرع تحریم و تقبیح شده است. در پایان، در سخنی كوتاه آگاهى، تعقل، ایمان و توكّل بر خداوند به عنوان راه حل‏هاى برون رفت از خرافه گرایى و خرافه باورى معرفى شده است.

كلید واژه‏ها: خرافه/ طیره/ فال بد زدن / طالع بینى/ شرع / عقل.

خرافه چیست و چه كسی خرافاتی است؟

پاسخ آحاد انسان ها به این پرسش بر اساس گرایش دینی، سطح سواد و نوع فرهنگ و برخی از جزئیات دیگر متفاوت خواهد بود؛ هیچ تعریفی نمی توان برای این مفهوم یافت كه مورد وفاق تمام مردم، با ادیان و فرهنگ های متفاوت باشد. بی دینان، دینداران را خرافاتی می دانند؛ در حالی كه دینداران یقین دارند كه بی دینان با كوته فكری كه دارند از دیدن حقایق بسیار مهمی در جهان هستی ناتوان مانده اند. در میان خود دینداران و بی دینان نیز اتهام به خرافی بودن گروه های رقیب مسأله ای بی سابقه نیست. دلیل اینكه از تعبیرهای خرافه و خرافاتی برضدّ دیگران استفاده می شود نامعقول جلوه دادن آنهاست؛ برای بر كرسی نشاندن سخن خود.
«تعیین مرز خرافات كار دشواری است. مسافر فرانسوی در ایتالیا همه چیز را خرافی می یابد و حق هم دارد. اسقف كانتربری مدعی است كه اسقف پاریس یك فرد خرافاتی است، پیروان كلیسای پرسبیتر نیز همان بر چسب را به عالیجناب اسقف كانتربری می زنند، در حالی كه خود آنها را كویكرها افرادی خرافی می دانند، و كویكرها هم به نوبه خود از نظر مسیحیان خرافی ترین آدم ها به حساب می آیند».1
این سخن می رساند كه تعیین مرز خرافات یا تعریف آن كاری چندان آسان نیست، و در واقع یكی از مهم ترین نقاط اختلاف مذاهب و ادیان در همین زمینه است.
«در تعریف دیگری از كلمه «خرافات» كه در واژه نامه ها آمده چنین می خوانیم: «هر نوع عقیده یا عمل دینی نامعقول». همین جا فوراً این سؤال پیش می آید كه چه كسی تعیین می كند یك عقیده بخصوص، نامعقول است یا معقول. مشكل اینجاست كه دین این یكی، از دیدگاه آن یكی، «خرافات» محسوب می شود…».2
در واقع این تعریف لغوی خرافه چندان راه گشا نیست، و اگر خرافه را به این معنی بگیریم در نهایت به این نتیجه می رسیم كه این دین یا مذهب آن دین یا مذهب را باطل و تمام یا قسمتی از معارف و احكام آن را غیر منطقی می داند. با این وصف، بر می گردیم به همان حق و باطل قملداد كردن مذاهب از سوی یكدیگر. با این نگاه، به جای بحث خرافه، كه به گونه ای در میان تمام و ملل وجود دارد، ناگزیر از بررسی مكاتب و مذاهب خواهیم بود، اما این آن چیزی نیست كه ما به دنبال آن هستیم.
آنچه در اینجا باید در پی آن باشیم، تعریفی از خرافه است كه به گونه ای مورد قبول تمام ادیان، مكاتب و انسان های تحصیل كرده و عاقل باشد. اما می دانیم كه چنان تعریفی دست نیافتنی است. اما به هر حال می شود گام هایی برای رسیدن به این مقصود برداشت.
مثلاً این تعریف خرافه را ممكن است تمامی ادیان بپذیرند كه: «خرافه ترس بیهوده از عوامل و مرتبط دانستن پدیده های نامربوط به یكدیگر است كه رابطه بین آنها نه از نظر علم و عقل ثابت شده و نه از سوی دین تأیید شده است».
با این تعریف، یك فرد مسلمان می تواند موافق باشد؛ همان گونه كه یك مسیحی یا زرتشتی؛ زیرا اگر نه عقل و نه خود این دین چیزی را تأیید نكرد خرافه بودن آن به یقین از سوی این دین امضا شده است.
مثلاً با این دید، یك مسلمان، شیعه یا سنی، می تواند بگوید نحوست عدد سیزده یك خرافه است، زیرا نه عقل و دانش و نه دین چنین مطلبی را تأیید نكرده است.
در تعریف دیگری خرافه این گونه معرفی شده است:
«وحشت غیرمنطقی یا ترس از یك چیز ناشناخته، مرموز، و خیالی؛ یك عقیده، تردید، یا عادت و امثال آن كه پایه آن ترس یا جهل است».3
گوستاو جاهودا پس از آوردن این تعریف می نویسد:
«به نظر می رسد كه در اینجا به اصل مطلب نزدیك تر شده ایم و نخستین چیزی كه توجه ما را به خود جلب می كند اشاره به عنصرهیجان است. این یكی از ویژگی های اساسی هر آن چیزی است كه خرافات می نامیم، و الا اثری در رفتار ما نخواهد داشت و چیز چندان جالبی هم نخواهد بود. باورهای بسیار زیادی هستند كه مردم آنها را به طور اتفاقی و بدون كوچك ترین پیوند هیجانی فرا می گیرند، مثلاً بعضی ها ممكن است بر این باور باشند كه «بلادر» (آكاژر) یك میوه درختی است كه (تصادفاً درست است)، و برخی ممكن است از طریق بی بی سی یاد گرفته باشند كه اسپاگتی یك میوه بوته ای است (كه تصادفاً درست نیست) هیچ یك از اینها احتمالاً اثر قابل توجهی در رفتار ندارد. منظور این نیست كه عنصر هیجانی باید شدید و قوی باشد، بلكه باید قابل مشاهده باشد و یا بتوان به نحوی استنباط كرد كه به میزان خاصی وجود دارد».4
جاهودا كه تلاش می كند تعریفی پذیرفتنی از خرافه ارائه كند اعتراف می كند در واقع دست یابی به چنان تعریفی ناممكن است؛ اما به هر حال وقتی كه از موضوعی بحث می كنیم باید تصویری كلی از آن داشته باشیم.
در هنگام بحث ازخرافه نیز، اگر بتوانیم تعریفی برای خرافه پیدا كنیم كه این مفهوم را روشن كند و از ابهام آن بكاهد، اظهار نظر درباره خرافی بودن یا نبودن برخی از باورها و رفتارها آسان تر خواهد شد.
به نظر می رسد تعیین هدف در بررسی خرافات، كار شناخت خرافات را آسان تر خواهد كرد. مثلاً، اگر ما به عنوان مسلمان، برای پیدایش عقاید، فرهنگ و اجتماع خویش از خرافات درباره خرافات تحقیق كنیم، برای ما بسیار آسان خواهد بود كه خرافی بودن یك عقیده مانند باور به قربانی شدن مسیح، یا یك سنت یا یك عنصر فرهنگی را شناسایی كنیم و درباره آن اظهار نظر كنیم. تعریف خرافه نیز با این نقطه نظر آسان تر خواهد بود، با اینكه همان باور ممكن است در مسیحیت خرافه پنداشته نشود. در اینجا منظور از خرافی بودن آن این است كه چنین باوری نه در فرهنگ تشیع جا دارد، و نه معقول است كه كسی كه بی گناه است قربانی جنایات دیگران شود، او رنج و عذاب ببیند كه دیگران بخشوده شوند. «ولاتزر وازرة وزر أخری» درچنین بررسی در واقع هدف این خواهد بود كه این باور در مذهب تشیع و منطق قرآنی نمی گنجد.
با این نگاه به راحتی می توان گفت چه چیزی خرافی است و چه چیزی خرافی نیست.
جاهودا كه در پی تحلیل روان شناختی خرافه است، و قصد دارد منشأ خرافه، علل گسترش آن و راه های جلوگیری از آن را بررسی كند، می تواند به یك تعریف اجتمالی از خرافه بسنده كرده آن گاه ماهیت كلی آن را بیان نماید و سپس به بررسی روان شناختی،جامعه شناختی و تاریخی آن بپردازد. به همین دلیل او پس از بحث های فراوان می گوید: اما پذیرش آن برای كسانی كه به آن خرافات خو كرده و دل بسته اند بسیار دشوار خواهد بود؛ واكنش تند و شدید در این زمینه چندان شگفت نیست.
بنابراین خرافه به چیزی گفته می شود كه توجیهی عقلانی نداشته باشد؛ روابط علِّی معلولی بین دو چیزی برقرار كند كه هیچ گونه ربطی به هم ندارند، مثلاً ساختن خانه نو با شكستن كلنگ، بد یمن نمی شود، بلكه سفتی زمین یا وجود سنگ و عدم مقاومت لازم كلنگ را می توان علت شكستن آن دانست. چرا؟ برای اینكه نه عقلاً و نه شرعاً چنین حادثه ای به معنای بدیمن بودن آن خانه نیست، اما اگر كسی آمد و برای شما حكایت كرد:
«این خانه نو، سایه شومی بر زندگی من انداخت كه تمام زندگی ام را از من گرفت، با آمدن در این خانه پدر، برادر، همسر و عمویم در طول سه سال فوت كردند، مغازه ام نیز از دستم رفت و ورشكست شدم. البته تقصیر خود من است؛ زیرا در همان آغاز كار، در همان روزاول كار، كلنگ در هنگام كندن زمین شكست، اما من غافل به آن توجه نداشتم، حالا چششم باز شده است».
واكنش و تحلیل شما چه خواهد بود؟ آیا در پاسخ با او همدردی كرده و تأسف می خورید كه او نشانه ای به این روشنی را نادیده گرفته است و از ساختن آن خانه صرف نظر نكرده، یا بر خرافی بودن او تأسف می خورید كه چرا چیزهایی را كه با هم ربط ندارند به هم ربط داده؟ عامل مرگ پدر، سرطان بوده، عامل مرگ برادر بی احتیاطی در موتورسواری بوده، همسرش نیز در یك تصادف جان باخته، و عموی هشتاد ساله اش نیز به دلیل كهولت و از دست دادن كلیه ها درگذشته است، از دست دادن مغازه نیز به علت سرمایه گذاری نادرست درباره كالایی بوده كه تقاضای اندك و رقابت فراوان داشته، و دیگران در زمینه مربوطه تخصص و بازاریابی بیشتری داشته اند. از نظر شرعی نیز این خانه مشكلی نداشته، نه بر روی قبرستان مسلمانان ساخته شده و نه غصبی است، و نه مال یتیم و نه موقوفه ای كه به نا حق تصرف شده باشد، پس چرا باید ساختن این خانه برای آن شخص ممنوع بوده باشد و كیفری چنین سنگین برای آن تعیین شده باشد؟
بنابر این هر چیزی كه علت برای چیز دیگری دانسته می شود، برای فرد مسلمان باید از یكی از دو راه ثابت شده باشد؛ عقل (دانش، تجربه و استدلال) و شرع.عقل می گوید خود را از بام نیندازید كه گردن شما خواهد شكست.
شرع می گوید انفاق، سبب گشایش در روزی و طول عمر می شود، دروغ گویی حرام و دارای كیفر اخروی و آثار منفی اجتماعی است. این مطالب برای ما پذیرفتنی است، زیرا اگر حكم عقل و شرع ثابت شود، ما روابط علّی و معلولی را بین دو چیزی برقرار كرده ایم كه عقل یا شرع رابطه آنها را پذیرفته است.
بنابر آنچه گذشت شاید بتوانیم خرافه را این گونه تعریف كنیم:
«هر چیزی كه علم، عقل و دین آن را تأیید نكند، و مردم به آن معتقد بوده و طبق آن عمل كنند و از مخالفت با آن هراس داشته باشند، خرافه است».
اساس تعریف خرافه به نظر می رسد در همین نكته است: رابطه علّی و معلولی برقرار كردن میان چیزهایی كه با هم ربط ندارند، حكم به موجود بودن چیزی كه وجود ندارد و یا نفی چیزی كه وجود دارد، همراه با ترس از مخالفت با آن.

گستره خرافه

برخی بر این نظرند كه خرافات مربوط به قشر یا طبقه خاصی نیست، چنان كه به نژاد خاصی محدود نمی شود. همه به گونه ای گرفتار خرافات هستند.
«مردمان جهان را نمی توان به دو گروه خرافاتی و روشنفكر تقسیم كرد، بلكه می توان گفت كه آنها به طور كلی بیشتر یا كمتر خرافاتی هستند. نظری به تاریخ گذشته نیز مؤید همین نكته است».5
همان گونه كه خرافه فقط در سرزمین های خاص نیست، تمام كشورهای امروز با پدیده های خرافی سروكار دارند. كشورهای پیشرفته در صنعت و كشورهای عقب نگه داشته شده در این زمینه ها، همه به نوعی آلوده به خرافات هستند، جالب اینجاست كه بیشتر خرافات با آنكه شكل و ساختاری خاص و متفاوت با بقیه دارند اما واقعیت این است كه محتوا و حتی شكل مشابهی دارند.
مردم اروپا نیز مانند آسیا و افریقا از آسیب خرافات در امان نیستند، و گسترش آن نیز در این كشورها بسیار در خور توجه است. در اروپای امروز در عصر كامپیوتر و فضا، شاهد رونق چشمگیر طالع بینی و فالگیری هستیم. برآوردی حاكی است كه امروزه در بریتانیا شاید حدود دوهزار نفر فالگیر حرفه ای وجود دارند كه همه درآمد كلانی دارند؛ بگذریم از «ستاره ها» كه درآمدشان سر به میلیون ها می زند. شمار مشتریان دایمی اینان را حدود یك میلیون نفر تخمین زده اند. روش ها متنوع است؛ از فال ورق و فال فنجان چایی تا بلوربینی و طالع بینی. در این حرفه اخیر هر چیزی، از كارت های چاپی (كه مورد تأیید طالع بینان جدی نیست) گرفته تا محاسبه طالع فردی به مراجعان عرضه می شود. طالع بینان و غیبگوهای مشهور، مورد توجه مطبوعات قرار می گیرند و بر صفحه تلویزیون ظاهر می شوند.
در آمریكا در اوایل دهه 60 بیش از هزارنشریه، با نزدیك به بیست میلیون خواننده، ستون های طالع بینی داشتند. در انگلستان چندین مجله پاسخگوی سلیقه های مختلف در حوزه پیشگویی و غیب دانی هستند. یكی از این نشریه ها هر ماه در 50000نسخه منتشر می شود و تیراژ بقیه جزو اسرار است. ناشران كتاب های جلد كاغذی نیز سراغ ستاره ها رفته اند و گفته می شود كه یكی از آنها چاپ اول مجموعه ای از كتاب های طالع بینی را در 750000 نسخه انتشار داده است.
نوع دیگری از خرافات كه در اروپا رواج دارد، اعتقاد به افسونگری و جادوگری است كه گاه در آلمان، فرانسه، و بویژه در جنوب ایتالیا به نمونه هایی از آن بر می خوریم.6
شاید این ادعا كه هیچ قشر و طبقه ای پیراسته از خرافات نیست، و هیچ كشوری نیز وجود ندارد كه خرافات در آن راه نیافته باشد، مبالغه آمیز باشد، اما گوستاو جاهودا برای این مطلب دلایلی می آورد، از جمله اینكه خرافه علاوه بر اقشار و اصناف و نژادها، تمام سرزمین ها را نیز در بر گرفته است. دلیل چنین داوری یی تعریف خاص او از خرافات است. اما اگر در تعریف خرافات دقت بیشتری كنیم می توان مدعی شد همه خرافاتی نیستند، بلكه برخی با منطق خرد و دین، زندگی خویش را به گونه ای سامان بخشیده اند كه خرافه ای در آن راه نمی یابد. وجود اشتباه غیر از وجود خرافه در برنامه زندگی انسان ها است. مگر آنكه مقصود این باشد كه در همه ادیان، فرهنگ ها و آیین ها و نیز در همه كشورها اموری راه یافته اند كه اصالت ندارند و جزو خرافات هستند.

خاستگاه خرافات

درباره سرچشمه و خاستگاه خرافات، دیدگاه های بسیار متنوعی وجود دارد؛ دیدگاه هایی كه هر یك می تواند موضوع كتابی جداگانه باشد، از جمله كسانی كه بسیار درباره خرافات سخن گفته اند روان شناسان هستند، برخی از آنها براین نظرند كه منشأ خرافات اشتباهات است، و برخی دیگر ناهشیار یا ناخودآگاه را منشأ خرافات می پندارند، و برخی دیگر پاسخ های شرطی را خاستگاه آن می دانند. اما تحلیل های جامعه شناختی نیز جایگاه خاص خود را دارد، برخی خرافات را پدیده های اجتماعی می دانند. نرسیدن به تصمیم قاطع از راه های معمولی، در زمان های حساس، یا در امور مهم یا نسبتاً مهم نیز زمینه می شود كه برای رسیدن به «قطعیت» به خرافات پناهنده شوند.
البته شكی نیست كه شیوه تفكر نیز می تواند خاستگاه مهمی برای پدیدآیی خرافات باشد.
«قوم شناس بزرگ، سرادوارد تایلور… اصولاً خرافات را نوعی كاستی فكری می داند. در بحث از دلایل روان شناختی این پدیده نیز (كودنی و محافظه كاری غیرعملی) را از ویژگی های آدمی به طور اعم و (انسان وحشی) به طور اخص قلمداد می كند».7
فیلسوف سرشناس، ارنست هگل، درخصوص پیدایش خرافات و افسانه ها نزد اقوام اولیه بشر معتقد است كه مبدأ و اصول آنها هم از یك نیاز طبیعی ناشی می شود كه به صورت اصل علت و معلول در قوانین عقلانی بروز كرده و به خصوص این خرافات در اثر حوادث طبیعی مانند زمین لرزه، خسوف و كسوف و دیگر پدیده ها كه تولید ترس یا تهدید خطری را می نماید، ایجاد می شود….8
یكی از نمادهای ناآگاهی از علل در پدیدآیی خرافات، نداشتن درك درستی از علیت است؛ ویلهلم وونت می نویسد:
«علیت به معنایی كه ما در نظر داریم برای انسان ابتدایی مطرح نیست، اما اگر در هر حال بخواهیم از علیت در محدوده تجارب او گفت وگو كنیم تنها چیزی كه می توان گفت این است كه وی زیر سلطه جادویی قرار دارد، و این نیز خود بر نیروهای عاطفی استوار است نه بر قوانین حاكم بر ارتباط اندیشه ها. علیت اساطیری و جادوی عاطفی را همان قدر می توان بی تغییر و ثابت فرض كرد كه علیت منطقی متكی بر توالی نظام دار ادراك ها و اندیشه ها را پرنوسان و بی نظم بدانیم».9
لیمان نیز بر آن است كه خرافات، گونه ای از اشتباه است:«تمام باورهای خرافی كه در این نوشته سعی كردیم بافت طبیعی آنها را توضیح دهیم، در آغاز فقط تفسیرهای غلطی از پدیده هایی بودند كه با دقت كافی مورد مشاهده قرار نگرفته بودند».10
لرد چسترفیلد، در یكی از نامه های خود به فرزند خویش یادآور می شود كه این خرافات ناشی از نادانی یا سفاهت است.11
پرداختن به هر یك از نظریات و نقد و بررسی آنها در مجال یك مقاله نیست، بویژه كه برخی از دیدگاه ها از اساس قابل نقد هستند و برخی دیگر بر پیش فرض های نادرست بنا شده اند، و برخی از این نظریات نیز اگر چه در كلیات می توانند بخشی از حقیقت باشند، اما در مثال ها و بیان نمونه ها به بیراهه رفته اند. اما واقعیت این است كه هر كدام از این تلاش ها مسئله را از زاویه ای خاص نگریسته و درباره آن سخن گفته اند، و به همین دلیل نمی توان گفت یكی از این نظریات، درست ترین و جامع ترین است و بقیه نادرست، اما شاید به جرأت عكس قضیه را بتوان گفت؛ یعنی اینكه هیچ كدام از این نظریات كامل نیستند، مانند داستان فیل در تاریكی كه مولانا جلال الدین بلخی آن را در مثنوی آورده است.
خرافات در روان افراد جوانه می زنند، در جامعه شكل می گیرند و گسترش می یابند و به صورت عناصری از فرهنگ، رفتار اجتماعی را شكل می دهند و روان و تفكر انسان با آنها درگیر می شود. آسان كردن كار تفكر و تحلیل عامیانه پدیده ها و علت تراشی ها به جای علت یابی درباره پدیده های طبیعی و فوق طبیعی، سبب اعتقاد به اموری می شود كه برتمام گستره باورها و برنامه های زندگی برخی انسان ها سایه می افكند. از نظر قرآن، جهل، تقلید كوركورانه، تفكر نكردن، و پیروی از خواسته های نفس از عوامل جدی خرافات است.
اما باید پذیرفت كه هیچ بذری در زمین نامساعد نخواهد رویید. فطرت، طبیعت و امور شبه غریزی در انسان، زمینه اصلی ظهور خرافات است. شاید خواننده عزیز چهره درهم كشد كه فطرت چرا؟ فطرت به عنوان سرچشمه ناب ترین و اصیل ترین باورها، نمی تواند و نباید زمینه رشد آلایش ها و ویروس های خرافات باشد.
اما همین سرچشمه نیز ممكن است گل آلوده شده جان انسان را به آلودگی شرك آمیزترین و خرافی ترین باورها مبتلا كند. مثلاً فطرت انسان او را به سمت پرستش نیرویی برتر راهنمایی می كند كه یكتا و مدیر و مدبّر است، و قدرتی فراتر از آن وجود ندارد. اگر همین سرچشمه نیاز به پرستش نبود، در طول تاریخ یك انسان پرستش گر نیز پیدا نمی شد، ولی همین احساس نیاز جدی به پرستش زمینه آن شد كه برخی از انسان هاو اجتماعات، ماه، خورشید، دریا و یا انسان های فانی یا برخی از پدیده های مصنوع دست خود انسان را به عنوان معبود جا بزنند. مانند كودكی كه به طور غریزی پستان پرشیر را می مكد، اما نیاز به مكیدن، او را دچار فریبی به نام پستانك می سازد. فطرت خداجویی انسان نیز او را به سوی پرستش بر می انگیزاند، اما انحراف اجتماعی و راهنمایان نادان یا متجاهل، به جای اینكه پستان حقیقت را به دهان او بگذارند، پستانك خرافات را در دهان او نهاده او را «ساكت» می كنند.
این باورهای غلط نیز از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود، همان گونه كه اعتقادات درست نیز می تواند از نسلی به نسل دیگر منتقل شود.
قرآن گرفتن باورهای خرافی را از نسل گذشته تقبیح می كند. یكی از نمونه های آشكار خرافات این است كه چیزهایی را كه نه در عقل و نه شرع، منعی از خوردن و استفاده كردن از آن وجود ندارد، بر خویش تحریم كنیم، خداوند در این زمینه هشدار می دهد كه حلال ها را بر خویش تحریم نكنید. بدی و بدكاری نیز از چیزهایی است كه شیطان انسان را به آن فرا می خواند، تا انسان چیزهایی را كه دستور خدا نیست، به عنوان سخن خدا و فرمان دین بپذیرد؛ چیزهایی كه هیچ دلیل و علمی برای شرعی بودن آن وجود ندارد.
هنگامی كه پیامبران و عالمان ربانی با چنین خرافاتی به رویارویی برخیزند و مردم را از این خرافات برحذر بدارند، پاسخ جاهلانه ای دریافت می كنند: پدران ما چنین كردند، ما نیز همان را انجام می دهیم! آیا این توجیه منطقی است؟ حتی اگر پدران آنان از ترازوی خرد استفاده نكرده و راه راست را نیافته باشند:
«یا أیها الناس كلوا ممّا فی الأرض حلالاً طیباً و لاتتّبعوا خطوات الشیطان إنّه لكم عدوّ مبین. إنّما یأمركم بالسوء و الفحشاء و أن تقولوا علی الله مالاتعلمون… و إذا قیل لهم اتّبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه آباءنا أولوكان آباؤهم لایعقلون شیئاً و لایهتدون. و مثل الّذین كفروا كمثل الّذی ینعق بما لایسمع إلاّ دعاء و نداء صمّ بكم عمی فهم لایعقلون» بقره/168ـ171
«و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا و الله أمرنا بها قل إنّ الله لایأمر بالفحشاء أتقولون علی الله ما لاتعلمون. قل أمر ربّی بالقسط و أقیموا وجوهكم عند كلّ مسجد و ادعوه مخلصین له الدین كما بدأكم تعودون» اعراف/28و29
آنچه در این آیات قابل توجه است این است كه قرآ ن این باورها را تنها به این دلیل كه از پدران آنها برای ایشان به میراث مانده نقد و نفی نمی كند، بلكه آن دسته از باورهایی را كه پدران شان بدون خردورزی داشته اند و به ارث گذاشته اند مورد نقد قرار می دهد، به بیان دیگر قرآن سنت های فرهنگی را تنها به این دلیل كه سنت و امری فرهنگی به جا مانده از نسل گذشته است ناپسند و ناروا نمی شمارد، زیرا نسل امروز می تواند از خوبی ها و روشن بینی های نسل گذشته بهره برده كجی و كاستی های آن را راست و تكیمل كند. آنجا كه میراث فرهنگی گذشته معقول، پذیرفتنی و خردمندانه و فطرت پسندی باشد، هیچ نكوهشی بر آن نیست:
«أم كنتم شهداء إذ حضر یعقوب الموت إذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد إلهك و إله آبائك إبراهیم و إسماعیل و إسحاق إلهاً واحداً و نحن له مسلمون» بقره/133
اعتقاد توحیدی نیز می تواند از پدران موحد به فرزندان منتقل شود، با این فرق كه چنین اعتقادی هم خود بر اساس خرد و فطرت استوار است و هم پدران موحّد این باورها را بر اساس تعقل و فطرت پذیرفته و به فرزندان خویش آموزش داده اند؛ همان كاری كه همه پیامبران انجام می دادند، یعنی پیروی از خودشان را فقط با وجود بصیرت روا می شمردند؛ زیرا ملاك درستی باورها و برنامه ها این است كه بر اساس آگاهی و بصیرت باشد، و گرنه از شرك در امان نخواهد ماند: «قل هذه سبیلی أدعو إلی الله علی بصیرة أنا و من اتّبعنی و سبحان الله و ما أنا من المشركین» یوسف/108

طالع بینی

بازار طالع بینی امروزه بسیار گرم است، چاپ ده ها كتاب تازه و كهن با عناوین طالع بینی چینی، هندی، ژاپنی و كتاب های فراوان تعویذ نویسی، نشان از وجود علاقه فراوان مردم دارد. با اینكه این چیزها هیچ انسان فرهیخته و تحصیل كرده ای را نمی تواند قانع كند، اما تعداد فراوان افراد باسواد، بویژه زنان، كه به این امور رو می آورند تأسف آور است. در فرهنگ اسلامی نیز كهانت، سحر و طیره (فال بد زدن) به شدت ممنوع شده است. جادو بی تردید حرام، و ساحر و كاهن كافر خوانده شده است.
برخی از مردم نیز برای درمان بیماران شان یا یافتن گمشدگان یا جلب محبت دیگران و… به جای مراجعه به پزشك و دعا به درگاه خداوند، به طالع بینی و تعویذ رو می آورند كه هیچ منطق و آگاهی در این مراجعات به چشم نمی خورد و مراجعه به فال بین، تعویذ نویس و یا جادوگر، هنوز، اگر چه نه به شدت گذشته، امری رایج و معمول است.

فال بینی، از نظر روان شناسی دست كم دو نكته را در بردارد:

1. احساس نیاز به اطلاع از پشت پرده؛ پشت پرده زمان یا مكان! بویژه برای كسانی كه «حال» مطمئن ندارند، و گذشته هاشان با امید و آرامش لازم سپری نشده است، می خواهند بدانند فردا چه می شود؟ شغل همسر، فرزند، یا موقعیت اجتماعی شان چگونه خواهد بود؟ نیاز به آرامش كه فقط در سایه مبهم و اجمالی از آینده میسر است.
2. انسان كه فال می بیند، یعنی به فال بین مراجعه می كند، تلویحاً پذیرفته است كه اطلاع از پس پرده زمان و مكان برای برخی ممكن است، و نه تنها ممكن، بلكه واقعیتی است كه اتفاق نیز می افتد. هر یك از انواع فال ها، از ابزاری استفاده می كند، اما گاه ابزار ملموس و محسوس است، مانند قهوه و یا كتاب حافظ یا كف دست و قیافه، و گاه نامحسوس است، اما قابل شناخت اعتباری، مانند ایام و شهور. متولد كدام روز از كدام ماه هستید؟ و در كدام سال متولد شده اید؟ سال مار؟ نهنگ؟ سگ، یا موش؟ شما در این زمینه به من اطلاعاتی بدهید تا من به شما بگویم كه شما كه هستید، چه هستید، و رشد و ترقی شما در چه كاری است، خطرات برای شما در كدام سال عمر و در چه كارهایی است؟
برای روشن شدن اینكه هر روش چه اندازه به حقیقت نزدیك است باید هر یك را جداگانه بررسی كرد:
ادامه دارد/

جمعه 26/9/1389 - 13:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته