دعا و زیارت
ویژگىهاى تبلیغى پیامبر اسلام(ص) در قرآن
سعید عطاران
قرآن ماندگارترین اثر آسمانى و جاودانهترین كتابى است كه خداوند به منظور هدایت بشر بر قلب شریفترین بندهاش محمد بن عبداللّه (ص) نازل فرمود.
جاودانگى این كتاب بزرگ آسمانى، اقتضاى این را دارد كه دربردارنده عمیقترین و سودمندترین و جذابترین نسخههاى هدایت باشد.
قرآن ناطق امام على بن ابى طالب (ع) در وصف قرآن چنین مىفرماید:
«ثم أنزل علیه الكتاب نوراً لاتطفأ مصابیحه و سراجاً لایخبوتوقده و بحراً لایدرك قعره و منهاجاً لایضلّ نهجه و شعاعاً لایظلم ضوؤه و فرقاناً لایخمد برهانه و تبیاناً لاتهدم أركانه و شفاءً لاتخشى اسقامه...»(1)
سپس قرآن را بر او نازل فرمود. قرآن نورى است كه خاموشى ندارد، چراغى است كه درخشندگى آن زوال نپذیرد، دریایى است كه ژرفاى آن درك نشود، راهى است كه رونده آن گمراه نگردد، شعلهاى است كه نور آن تاریك نشود، جدا كننده حق و باطلى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایى است كه ستونهاى آن خراب نشود، شفا دهندهاى است كه بیمارىهاى وحشتانگیز را بزداید.
بى شك هدایتگرى این چنین، شایستگى اطاعت و پیروى را دارد و بر هر انسان هوشمند و صاحب نظرى فرض است كه پیروى از برترین راهنما نموده و حیاتبخشترین پیامها را دریافت كرده و در قلم و علم و عمل بالاترین بهرهها را كسب نماید.
در این نوشتار كوشیدهایم تا با استمداد از این اثر جاودانه آسمانى و آخرین سروش هدایت و رحمت الهى، مقوله تبلیغ دین را با محوریت ویژگىهاى تبلیغى رسول مكرم اسلام(ص) و از رهنمودهاى قرآن در این زمینه بهرهمند گردیم.
تبلیغ، یكى از موضوعاتى است كه در جاى جاى قرآن به آن اشاره شده است. موضوعاتى نظیر جایگاه و اهمیت تبلیغ دین، ویژگیهاى تبلیغ دینى، شیوههاى تبلیغ دینى، سوژههاى تبلیغ دینى، صفات مبلّغ و دهها موضوع دیگر از عناوینى است كه قرآن به آنها پرداخته است و هر كدام از آنها شایسته تأمل و دقت است وبر هر مبلغى لازم و ضرورى است پیش از اقدام به تبلیغ از سخن و رأى قرآن دراین باره آگاهى یافته تا تبلیغ او به نیكوترین وجهى انجام گرفته و به نتایج سودمندى دست یابد.
از آنجا كه آخرین سفیر الهى خود، نخستین مبلغ فرامین انسان ساز و حیات آفرین قرآن است و آن یگانه همه دورانها در این راه با همه سرمایه بذل جهد فرمود، بى شك آن حبیب اللّه تمام عیار مبلّغ بود و آنچه كه انجام داد، اجراى دقیق فرمان الهى بود و سزاوار است كه به او كه امام مبلغان و مقتداى رسولان است اقتداء كرده و آنچه را كه او در صحنه عمل به انجام آن اهتمام ورزیده، نصب العین خویش قرار داده و در مكتب او به تعلیم آداب تبلیغ بپردازیم.
در سراسر قرآن، آیات بسیارى به چشم مىخورد كه چگونگى تبلیغ پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت ختمى مرتبت را باز فرموده و فراز و نشیبهاى این امر خطیر را به آنحضرت ارائه فرموده است.
و از آنجا كه در قرآن وظیفه دعوت به خداوند، به رسول مكرمش و هركه به تبعیّت از او این وظیفه را برعهده مىگیرد، نسبت داده است، بر آن شدیم تا اشارهاى به فضایل و سجایا و مكارم اخلاقى آن بزرگوار در راستاى امر تبلیغ با محوریت قرآن داشته باشیم.
در قرآن خطاب به رسول خدا(ص) مىفرماید:
«قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیرةٍ انا و من اتبعنى».(2)
بگو (اى رسول ما) این راه من است و من بر اساس بصیرت و هر كسى كه از من تبعیت مىكند بسوى خداوند دعوت مىكنیم.
علامه طباطبایى در ذیل این آیه شریفه مىفرمایند:
مراد از «أنا و من اتبعنى» این است كه بار این دعوت تنها به دوش من نیست بلكه بدوش كسانى هم كه مرا پیروى كردهاند هست. پس با این جمله دعوت را توسعه و تعمیم داده و مىفهماند با اینكه راه راه رسول خدا(ص) است لیكن بار دعوت به آن تنها بدوش آن جناب نیست.(3)
و نیز در ذیل آیه شریفه «واشركه فى امرى»(4) به این نكته اشاره فرمودهاند كه منظور از شریك در اینجا شریك در امر تبلیغ دین است كه این امر وظیفه تمام كسانى است كه به نبى ایمان آورده و چیزى از دین یاد گرفته و بر هر عالمى تبلیغ جاهل واجب است.(5)
با توجه به این تفسیر و برداشت، هم مىتوان خطیر بودن و اهمیت فوق العاده امر تبلیغ و دعوت به سوى خداوند را فهمید چرا كه آنان كه این وظیفه را به عهده گرفتهاند بى شك وظیفه رسول خدا(ص) را بعهده گرفتهاند و بر آنان است كه خود را از هر جهت به آن بزرگوار شبیه ساخته و در این راستا از شیوه و سیره آن حضرت پیروى نمایند و هم اینكه مهمترین ویژگى یك مبلغ را بصیرت و آگاهى در دین و دعوت و تبلیغ بر مبناى بصیرت قرار داده است.
1- بصیرت
خداوند دعوت رسولش را به سوى خود یك دعوت مبتنى بر آگاهى و بصیرت معرفى فرموده است به این معنا كه یك دعوت كننده خود باید به راه و هدفى كه دیگران را به سوى آن فرا مىخواند، آگاهى و اطلاع كامل داشته باشد.
اگر یك مبلغ خود را به زینت دانش با پشتوانه قوى عمل بیاراید، بى شك در انجام این رسالت موفق گردیده و الّا تبلیغ از سر بىاطلاعى و یا كم اطلاعى چه بسا مضرّات و آسیبهاى غیر قابل جبرانى داشته باشد، اما آنچه كه از واژه «بصیرت» مراد است، چیزى است فراتر از آگاهى و علم بطوریكه در معناى واژه «بصیرة» گفتهاند: بصیرت معرفتى است كه بوسیله آن بین حق و باطل در دین و دنیا تمیز داده شود.(6) و از آنجا كه این معنا یعنى تمیز بین حق و باطل در قرآن از آثار تقوى به شمار آمده: ان تتقوا اللّه یجعل لكم فرقاناً(7) ضرورى بنظر مىرسد براى دست یابى به این ویژگى یك مبلغ باید از تقواى لازم در این زمینه برخوردار باشد.
پس آنچه براى یك مبلغ لازم و ضرورى است علاوه بر علم و آگاهى، بصیرت داشتن است یعنى داراى یك ویژگى باشد كه به آن حق را از باطل تشخیص داده و در دعوتش راه بیراهه طى ننماید و باطل را بجاى حق نگرفته باشد.
اگرچه بصیرت به معناى دیدن با چشم سر هم آمده ولى بین نگاه كردن با چشم سر و نگاه عمیق با چشم دل تفاوتى است كه رسول خدا به آن اشاره فرموده است:
«لیس الاعمى من یعمى بصره، انما الأعمى من تعمى بصیرته.»(8) نابیناى واقعى كسى است كه چشم دل او نابینا باشد.
امام على(ع) نیز دراین باره فرمودهاند:
«نظر البصر لایجدى اذا عمى البصیرة.»(9)
اگر چشم دل كور شد، بینایى چشم سرفایدهاى ندارد.
پس مهم این است كه چشم دل باز باشد و انسان با چراغ معرفت راه را از بیراهه تشخیص دهد چرا كه: فاقد البصیرة سىء النظر.(10) انسان بىبهره از بصیرت نظرات و گرایشات نیكویى ندارد.
از امام صادق(ع) روایت شده است كه فرمود:
عمویم عباس داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محكم و پایدار بود. با توجه به معناى بصیرت و احادیث ذكر شده مىتوان سرّ توصیف امام صادق(ع) حضرت عباس را به داشتن بصیرت نافذ فهمید چرا كه تمام حركات و سكنات حضرت ابوالفضل حاكى از وجود این وصف در حد اعلى در آن بزرگوار است و اوج این بصیرت را در ردّ امان نامه شاهدیم.
رسول مكرم اسلام نه تنها در دوران بیست و سه سال رسالتش همواره برخوردار از این فضیلت بودند بطوریكه در تمامى فراز و نشیبهاى این دوران پرماجرا و پرتلاطم نمادهاى آشكارى از بصیرت آن بزرگوار را مىبینیم، در جنگ و صلح، در امور داخلى و بین المللى، در برخوردهاى فردى و اجتماعى، در ارتباط با گروههاى مختلف دشمنان چه مشركین و چه كفار و چه منافقین رفتار آن بزرگوار توأم با بصیرت و از سر بصیرت است، آن بزرگوار در دوران قبل از رسالتش نیز از این ویژگى بهرهمند هستند، در وقایع و حوادث مختلف چون قرار دادن حجر الأسود بر جاى آن، كه با بصیرت و نیك اندیشى از یك جنگ بزرگ و خونریزى جلوگیرى فرمود.
2- شرح صدر
شرح صدر در میان صفات رسول خدا از برجستگى خاصى برخوردار است بگونهاى كه مىتوان این صفت را منشأ بسیارى از صفات دیگر دانست و مىتوان ریشه استقامت و پایدارى در هدف اخلاق نیكو و مهربانى و عطوفت، تواضع و فروتنى، مردمدارى و...هم را در این ویژگى مهم دانست.
شرح صدر به معناى گشادگى سینه و داشتن ظرفیت وسیع و تحمل و حوصله فراوان داشتن است و كسى كه برخوردار از این صفت است دلتنگى و دلگیرى از او بر طرف شده داراى تحمل و با حوصله مىشود، ضیق صدر موجب كم ظرفیتى و تحیّر در تصمیم و درماندگى در كار مىشود. آن كه سینهاش تنگ است توان اداى حق را ندارد چه از امیرمؤمنان نقل شده است كه آن حضرت فرمود:
من ضاق صدره لم یصبر على اداء الحق(11)
كسى كه سینهاش تنگ شد بر اداى حق تاب نیاورد.(12)
آنگونه كه از بررسى آیات بدست مىآید این است كه شرح صدر از اصلىترین اركان انجام رسالت است. در جریان حضرت موسى هنگامى كه خداوند به او مىفرماید تا به نزد فرعون رفته و او را از ظلمت خارج كرده و به راه رستگارى و فلاح دعوت نماید در مقابل، حضرت موسى از خداوند درخواست شرح صدر مىكند «قال رب اشرح لى صدرى،(13) خدایا به من گشادگى سینه عطاكن» كه گویى اعطاى شرح صدر همان و توفیق در كار همان است پس از آیه فوق اینگونه از زبان حضرت موسى نقل شده است و «یسّر لى امرى.»(14)
و شاید به همین دلیل باشد كه رسول مكرم اسلام بخاطر اهمّیت فوق العاده وظیفه رسالتش پیشتر از اینكه این موضوع را از خداوند تقاضا نماید خداوند آن را به او ارزانى داشته و او را به این نعمت متنعم فرموده بود: «الم نشرح لك صدرك، آیا ما سینه تو را گشاده قرار ندادیم.»
و در این باره حدیثى رسیده است كه ابن عباس از پیامبر نقل مىكند كه پیامبر(ص) فرمود:
من تقاضایى از پروردگارم كردم و دوست مىداشتم این تقاضا را نمىكردم عرض كردم خداوندا پیامبران قبل از من بعضى جریان باد در اختیارشان قرار دادى، و بعضى مردگان را زنده مىكردند، خداوند به من فرمود: آیا تو یتیم نبودى پناهت دادم؟ گفتم آرى، فرمود:
آیا گمشده نبودى هدایتت كردم؟ عرض كردم: آرى، اى پروردگار! فرمود:
آیا سینه تو را گشاده و پشتت سبكبار نكردم؟ عرض كردم: آرى اى پروردگار!(15)
این نشان مىدهد كه نعمت «شرح صدر» ما فوق معجزات انبیاء است و بى شك اعجاز این امر در مطالعه زندگى پیامبر اكرم(ص) از هنگام بعثت تا پایان زندگى پرافتخار و مباركش آشكار مىگردد و این میزان شرح صدر در برابر آن مشكلات و فراز و نشیبها جز به تأیید الهى امكانپذیر نیست.
از نقطههاى بسیار درخشان زندگى پیامبر اسلام این است كه بر خلاف برخى از انبیاء كه در موقعیتهایى چند كه سختیهاى بار رسالت بر دوش آنان سنگینى مىنمود و توان مقاومت بیش از آن نداشتند بر امت خویش خشم گرفته از خداوند طلب نزول عذاب بر آنان را مىكردند، او، آن سایه رحمت و...الهى هیچگاه این تقاضا را نكرد و هیچ در عذاب خواهى كوشش نكرد و این نبود مگر به خاطر داشتن شرح صدر كه خداوند از سر امتنان به او ارزانى داشته بود. و با شرح صدر، امر خطیر رسالت الهى بر او آسان گشت و به فرموده خودش با شرح صدر نورى در وجود او قرار داده شد.(16) كه تا افقهاى دور دست را هموار و آشكار مىدید.
از «الم نشرح» و چشمش سرمه یافت
دید آنچه جبرئیل آن بر نتافت(17)
3- اخلاق پسندیده
پیامبر اسلام در قرآن كریم به عنوان انسانى كه داراى اخلاقى عظیم است ستوده شده: «انك لعلى خلق عظیم،(18) تو اى پیامبر، سجایاى اخلاقى عظیمى دارى.»
راغب مىگوید: خلق چه با فتحه و چه با ضمه خاء به یك معناست. ولى استعمال بیشتر به این صورت است كه با فتحه به معناى صورت ظاهر و قیافه و هیئت است كه با چشم (و بصر) دیده مىشود. و با ضمه به معناى قوا و سجایاى اخلاقى است كه با بصیرت احساس مىشود و مراد از «خلق» در آیه شریفه، اخلاق و سجایاى اخلاقى پیامبر عظیم الشأن اسلام است.
این آیه هرچند به خودى خود حسن خلق رسول خدا(ص) را مىستاید و آن را بزرگ مىشمارد لیكن با در نظر گرفتن سیاق آیه، اخلاق پسندیده اجتماعیش را بخصوص مورد نظر دارد. اخلاقى كه مربوط به معاشرت است از قبیل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاكاریهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اینها.
خداوند پیامبر را به چنین صفاتى ستوده است و این صفات را پیامبر در ارتباط با مردم برخوردار است یعنى از جایگاه شخصى كه رساننده پیام الهى و دعوت كننده به سوى خداوند است باید داراى این صفات باشد پس هر كس این وظیفه را به عهده مىگیرد نیز باید داراى این صفات باشد یعنى در معاشرت با مردم داراى اخلاقى نیكو و در مقابل كجرویها، بر حق پافشارى نمودن و در مقابل آزار مردم صبر كردن و از خطاها چشم پوشى نمودن و سخاوتمند بودن و مدارا كردن و متواضع بودن و...
اینها بخشى از مجموعه فضائل و محاسن اخلاقى رسول بزرگوار اسلام (ص) است كه از او شخصیتى این چنین برجسته ساخته كه عنصر اخلاق نیكوى او از اركان موفقیت او در این راه سخت و دشوار است. پس اگر جامعهاى چون جامعه پیامبر در بدو دعوت وجود داشته باشد كه بخشى از رذائل چنان رسوخ و نفوذى در شخصیت انسانها پیدا كرده بود كه تصور زائل شدن آنها امرى بعید و بلكه محال مىنمود(19) ولى هنگامى كه انسانى بزرگ چون محمد بن عبداللّه (ص) در برخورد با آن جامعه داراى آن صفات پسندیده است مىتواند در زمانى نه چندان طولانى صفات برجسته انسانى را جایگزین رذائل اخلاقى نماید و جامعه نمونه و قابل عرضه به جهان بسازد پس باید از او آموخت كه چگونه با برخوردارى از اخلاقى عظیم در این راه ثابت قدم و استوار بسوى هدف متعالى حركت كرد و هیچ مانعى از صدها مانع كه دشمنان بر سر راه دعوت و تبلیغ او قرار داده بودند، او را از هدف باز نداشت.
4- نرم خوئى و ملاطفت
از دیگر صفات كه پیامبر در قرآن به آن هم وصف و هم توصیه شده است، نرم خوئى و مهربانى و دورى از تندخویى است.
«فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم.»(20)
(اى رسول) رحمت خدا تو را با خلق مهربان و خوشخوى گردانید و اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از گرد تو متفرق مىشدند. پس از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش كن، در جامعهاى با انسانهائى تندخو و داراى اخلاقى درشت كه هیچ نشانى از رحمت و ملاطفت و گذشت دیده نمىشود پیامبر اسلام مأمور به داشتن اخلاقى نرم و صبر بر بدخوئى و گذشت از ناسپاسىها مىشود. چرا كه اگر پیامبر و هر شخصى كه وظیفه هدایت و جذب انسانها به سوى طریق الى اللّه را به عهده دارد، درشت گو و سخت دل باشد زمینه هدایت كه حلقه زدن به گرد شمع وجود او و بهرهمندى از راهنمائیها و نصایح اوست مهیا نشده و آنانى كه در اطراف او هستند با مشاهده چنین صفاتى از اطراف او دور مىشوند.
به نقل مفسرین این آیات پس از حادثه «احد» نازل شد كه حوادث تلخى چون فرار مسلمانان و تنها گذاشتن پیامبر در میدان جنگ و مقاومت شخص پیامبر به همراه عده معدودى و مجروح شدن وجود مقدس رسول خدا (ص) روى داد و برسختىهایى كه در این حادثه بر پیامبر و یاران نزدیكش رسید، اشاره شده است. در چنین موقعیتى،هنگامى كه خطاكاران خدمت پیامبر رسیدند و از آن پیامبر رحمت و مغفرت عذرخواهى نمودند، پیامبر امر شدند به اینكه از آنها درگذرد و براى آنان طلب مغفرت نماید. چرا كه اگر تو با آنان به نرمى رفتار نكنى و در سخنانت به آنان تند و خشن باشى و یا اینكه نسبت به آنان سخت دل و بیرحم باشى، آنان از اطراف تو پراكنده شده و زمینه براى هدایت آنان فراهم نمىشود و غرض و هدف بعثت هر آینه نقض گردیده و انسانهایى كه باید به سوى تو آمده و گوش جان به سخنان حیات بخش تو دهند از اطراف تو پراكنده گردیده و تو از هدف باز مىمانى.
هنگامى كه در حادثهاى سخت چون «احد» كه خسارات فراوانى به لشكر اسلام و شخص پیامبر از ناحیه دشمنانش و بخاطر كوتاهى دوستانش وارد شد و در عین حال پیامبر مأمور به داشتن اخلاقى اینگونه است بى شك تحمل سختىها و مدارا و ملاطفت با مردم در حوادث دیگر، از مهمترین و ضرورىترین وظایف یك مبلّغ است.
آیات دیگر نیز در قرآن هست كه به این ویژگى پیامبر اشاره دارد كه ذكر برخى از آنها خالى از بهره و لطف نیست.
در آخرین آیات سوره توبه مىفرماید:
«لقد جاءكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیكم بالمؤمنین رئوف رحیم.»(21)
در این آیه كلمات و عباراتى بكار رفته است كه شدت علاقه پیامبر به مردم و نهایت دلسوزى او را نسبت به تمام انسانها اعم از كافر و مؤمن بیان مىكند.
اگر از عبارت «من انفسكم» كه در بردارنده معانى لطیفى در این باره است، بگذریم و توضیح آنرا به بخش «مردمى بودن» رسول خدا(ص) موكول كنیم، اما عبارات دیگر حاوى معانى عاطفى و اخلاقى بلندى است، عزیز علیه... هرگونه ناراحتى و زیان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است یعنى او نه تنها از ناراحتى شما خشنود نمىشود بلكه بىتفاوت هم نخواهد بود. او به شدت از رنجهاى شما رنج مىبرد و حریص علیكم(حرص) در لغت به معنى شدت علاقه به چیزى است، و جالب اینكه در آیه مورد بحث به طور مطلق مىفرماید:
بر شما حریص است نه سخنى از هدایت به میان مىآورد و نه از چیز دیگر، اشاره به اینكه به هرگونه خیر و سعادت شما و به هرگونه پیشرفت و ترقى و خوشبختیتان عشق مىورزد.(22)
در دو عبارت «عزیز علیه ما عنتّم» و «حریص علیكم» از آنجا كه هیچگونه قیدى در كار نیست این معنا فهمیده مىشود كه سخت بودن مشكلات افراد بر شخص رسول اللّه و اینكه نسبت به آنان حریص است و بدنبال سعادت آنهاست، اختصاصى به افراد مؤمن ندارد و دلیل دیگر این است كه پس از این جملات مىفرماید بالمؤمنین رئوف رحیم، یعنى آن عبارات سابق درباره تمام افراد بود و این عبارت در خصوص مؤمنین است.
پس مستفاد از این آیه این است كه پیامبر اسلام در مقام دلسوزى و مهربانى نسبت به تمام انسانها اینگونهاند همانگونه كه آیه «و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمین»(23) اشاره به این معنا دارد. گرچه نسبت به مؤمنین و افرادى كه به حق ایمان آورده و تسلیم اوامر الهى شدهاند رأفت خاصى دارند.
از آیات دیگر كه بر این معنا دلالت دارد آیه سوم سوره شعراء است: رسول خدا آنقدر به حال انسانها دلسوزى مىفرمودند و براى سعادت و هدایت آنان تلاش مىفرمودند كه در این آیه اینگونه خطاب شدند: شاید تو از اینكه (مشركان) ایمان نمىآورند، جان خود را تباه سازى: «لعلّك باخع نفسك الّا یكونوا مؤمنین»(24)
بى شك دلسوزى و به رنج آمدن از سختى و رنج دیگران در رسول خدا(ص) در حدّ و اندازهاى معمولى نبوده كه خداوند اینگونه خطاب به او مىفرماید. پس مىتوان نتیجه گرفت كه هدایت و دعوت انسانها به راه حق و سعادت یك وظیفه صرف نیست بلكه عاشقانهترین كار براى كسى است كه در این وادى گام مىنهد و حقیقتاً باید به این معنا اینگونه نگریست كه هدایت و به راه كشاندن یك فرد، مساوى با زنده نمودن اوست سخن از حیات یك شخص و یك جمع است، انسان به آن میزان كه نسبت به نجات یك غریق و گرفتارى كه جسم او در معرض خطر و هلاكت است مكث و درنگ را روا نمىداند باید نسبت به دعوت او به راه حق سر از پاى نشناخته و در این راه تمام توان و تلاش خود را صرف نماید. چرا كه حیات واقعى در هدایت به راه سعادت و موفقیت در این راه است: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا للّه وللرسول اذا دعاكم لما یحییكم.»(25)
دعوت رسول خدا و هر دعوت كنندهاى به سوى خداوند، دعوت به حیات و زندگى و دورى از مهالك است. و البته شایسته خواهد بود در این راه هیچ مانعى شخص دعوت كننده را از هدفش باز ندارد.
روایات بسیارى در وصف نرم خوئى رسول مكرم اسلام(ص) رسیده است. در اینجا به ذكر روایتى در اینباره مىپردازیم: از امیرالمؤمنین نقل شده است كه فرد یهودیى چندین دینار از رسول خدا مطالبه كرده بود و پیامبر در جواب او فرمودند: اكنون چیزى ندارم تا به تو بدهم. یهودى در جواب گفت: من تو را رها نمىكنم تا طلب مرا به من بازپس گردانى. این شخص پیامبر را در مكانى محبوس كرده و مجبور نموده تا در همانجا بماند. پیامبر نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را در همان جا بجاى آورد ولى آن شخص او را رها نكرد. اصحاب رسول خدا(ص) مرد یهودى را تهدید كرده و وعده مجازات دادند. ولى رسول خدا(ص) آنان را از این كار منع فرمود و آنان در جواب گفتند: این مرد اینگونه شما را حبس كرده است. پیامبر(ص) در جواب فرمود: خداوند مرا مبعوث نكرده است تا اینكه كسى را كه در ذمّه اسلام است و غیر او را ظلمى كنم. این یهودى در لحظات اولیه روز مسلمان شد و شهادتین بر زبان جارى كرد.(26)
انس مىگوید: من مدت ده سال در خدمت رسول خدا(ص) بودم. در طول این مدت هیچگاه پیامبر به من كوچكترین توهینى نكرد و هیچگاه به من درباره كارى كه انجام داده بودم نفرمود چرا انجام دادى و درباره امرى كه آن را ترك كرده بودم نفرمود: چرا ترك نمودى.(27)
5 - فروتنى و تواضع
در قرآن خطاب به پیامبر مىفرماید:
اى پیامبر براى پیروان مؤمن خود، بال مهربانى و فروتنى را بگستران. «واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنین»(28) و یا مىفرماید:
«ولا تحزن علیهم واخفض جناحك للمؤمنین.»(29)
پیامبر عزیز ما در زمانى مخاطب این امر است كه مىتوان گفت هیچ انسانى به میزان او شرافت و عظمت و شأن نزد خداوند ندارد و در عین حال مأمور به تواضع نسبت به دیگران است. چرا كه این امر باعث خواهد شد تا مخاطبین از صمیم قلب به پیامبر(ص) عشق ورزیده و اوامر و نواهى او را با جان و دل پذیرا گردند.
نمونههاى بسیارى از تواضع آن بزرگوار نقل شده است كه ذكر برخى از آنها ما را با ابعاد این ویژگى در وجود آن حضرت آشنا مىكند:
درباره آن حضرت نقل شده است كه؛ كفش خود را پینه مىزد و لباس خودرا وصله مىزد، شیر مىدوشید و در خدمت كردن به اهل منزل كوتاهى نمىفرمود. فقرا و مساكین را دوست مىداشت و با آنان همنشینى مىكرد و مریضان آنان را عیادت مىكرد و به تشییع جنازه آنان مىرفت و هیچ فقیرى را كوچك نمىشمرد و تحقیر نمىكرد. معذرت خواهى را مىپذیرفت. كسى كه به او بدى كرده بود مقابله به مثل نمىكرد. مركب او مركب خاصى نبود؛ گاه بر شتر و گاه بر اسب و گاهى بر قاطر یا الاغ سوار مىشد.
ابتداء به سلام مىفرمود... با اصحاب شوخى مىكردند و با بچهها به بازى مىپرداختند. دعوت اشخاص را صرف نظر از اینكه عبد بودند یا نبودند مىپذیرفتند.(30)
ابن امامه مىگوید: پیامبر در حالى كه بر عصا تكیه داده بودند تشریف آوردند و ما به احترام او از جاى برخاستیم. او فرمود این كار را نكنید. انس مىگوید بعد از آن ما بخاطر اینكه پیامبر این كار را نمىپسندیدند در جلو او از جاى بلند نمىشدیم.
پیامبر هرگاه وارد مجلسى مىشدند در قسمت پایین آن مىنشستند. بر زمین مىنشست و بر روى زمین غذا مىخوردند و مىفرمودند: من بندهاى هستم كه همانند بندگان غذا خورده و مانند آنان مىنشینم.(31)
امام صادق(ع) مىفرماید:
ما اكل رسول اللّه متكأً منذ بعثه اللّه عزوجل نبیاً حتى قبضه اللّه متواضعاً للّه عزوجل.(32) رسول خدا(ص) به جهت تواضع در برابر خداوند از زمان بعثت هیچگاه تكیه داده غذا میل نفرمودند.
پیامبر فرمودهاند:
پنج چیز را تا هنگام مردن ترك نمىكنم: غذا خوردن با بردگان، بر روى زمین، سوار شدن بر الاغ بى پالان، دوشیدن بز با دست خود، پوشیدن پشم زبر، سلام گفتن به كودكان، تا اینها بعد از من سنت باشند.(33)
6- استقامت
از بارزترین خصوصیاتى كه پیامبر اسلام(ص) در دوران رسالتش پیوسته از آن برخوردار بود. استقامت بود. دراین باره قرآن خطاب به پیامبر اكرم(ص) مىفرماید:
«فاستقم كما امرت و من تاب معك؛(34)
پس همانگونه كه فرمان یافتهاى، استقامت كن و همچنین كسانى كه با تو به استقامت در مقابل انسانهاى عنود و لجباز كه حاضر به تسلیم شدن در مقابل دین خدا نبودند.»
استقامت در مقابل انواع دشمنان، از كفار و مشركین تا منافقین، استقامت در مقابل انسانهاى جاهل و اذیت و آزار آنان، استقامت و پایدارى در مقابل انواع تهمتها و استهزاءها و استقامت در مقابل تمامى ناملایمات و رنجهاى طاقت فرسایى كه پیامبر اسلام در راه ابلاغ پیام الهى همه را به جان خرید و با استقامت و پایمردى در مقابل آنها، وظیفه هدایت را به نحو احسن به انجام رسانید. نخستین روزى كه رسول خدا(ص) براى دعوت به اسلام و نجات جهان از گمراهى مأمور گشت یكه و تنها بود، حتى یك نفر از خویشان و دوستانش با وى هم صدا نبودند ولى بواسطه استقامت آهنین خود كه با عاقلانهترین روش توأم بود، روز بروز بر مسلمانان و یاران آن حضرت افزوده مىشد، دعوت خود را با برنامه منظم آغاز كرد، قدم بقدم جلو رفت آن نقشه منظم و دقیق را بقدرى خوب اجرا نمود كه در هیچ موقعى عقب نشینى نفرمود، عجله و شتاب زدگى بخرج نمىداد به این صورت كه ابتدا نزدیكترین كسان و خویشان خود را دعوت فرمود:
«و انذر عشیرتك الاقربین»(35)
در این قدم كه موفقیت پیدا كرد، عموم خویشان خود را به اسلام دعوت فرمود و سپس پارا فراتر نهاد، اهل مكه را بطور مخفى دعوت كرد، پس از اندى دعوتش را در مكه آشكار و در مجالس قریش آنان را به راه خدا مىخواند، آنگاه پا را بالاتر گذارد تمام عرب را به راه راست دعوت فرمود، در این مراحل كه موفقیت یافت همه جهانیان را براه حق و حقیقت دعوت نمود و آنقدر كوشید تا توانست عالىترین قوانین اصلاحى و اجتماعى كه آسایش بشر را در دنیا و آخرت تأمین مىنمود و از طرف خداى تعالى اسلام نامیده شده بود به جهان بشناساند.
موارد بى شمارى از پایمردى و اصرار ورزى آن حضرت به انجام رسالتش در منابع معتبر تاریخ و سیره آمده است كه میزان استقامت آن حضرت در این راه را بیان مىكند، به گوشهاى از این موارد اشاره مىشود:
وقتى در مكه در میان اجتماعات و بازارها مىگفت:
اى مردم بگوئید، لا اله الّا اللّه تا رستگار شوید دو نفر او را دنبال مىكردند و بر او خاك مىپاشیدندو مىگفتند: اى مردم! باور نكنید، دروغ مىگوید. این دو تن یكى عمویش ابولهب بود و دیگرى ابوجهل.(36)
طارق محاربى گفت در بازار ذىالمجاز پیغمبر را دیدم مردم را دعوت مىكرد و مىگفت: بگوئید لااله الّا اللّه تا رستگار شوید و ابولهب به دنبال او بود و به او سنگ مىزد تا ساقهاى پیغمبر خونین شد و مىگفت: اى مردم دروغگوست اطاعتش نكنید.(37)
عربى از پشت سرچنان عباى پیغمبر را كشید كه برگردنش اثر گذارد و گفت: اى محمد! بگو از مال خدا كه نزد تو است به من بدهند، پیغبر(ص) رو به او كرد و تبسم نمود و فرمود تا به او عطا كنند.(38)
7- حكمت و موعظه و جدال احسن
قرآن دعوت را به سه گونه مطرح كرده: یكى حكمت و دیگر موعظه حسن و سوم مجادله بطرز احسن «ادع الى سبیل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(39) (اى رسول ما) خلق را به حكمت و برهان و موعظه نیكو به راه خدا دعوت كن و با بهترین طریق (با اهل جدل) مناظره كن.
مراد از حكمت، برهان است كه هم اقناعى است و هم الزامى. برهان به كسانى كه داراى مرتبه عالى از تحصیل و فهم و ادراك هستند، اختصاص دارد. هر كسى شایستگى ندارد كه با او به برهان سخن گفته شود.
مراد از موعظه حسن، خطابه است كه براى دعوت طبقات دیگر مردم بكار برده مىشود و گاهى مطالب برهانى به صورت خطابه بیان مىشوند. این قسم عالىترین اقسام دعوت است قرآن خود داراى اینگونه دعوت بسیار است. داستان ابراهیم كه ستارگان را دید، فرض گرفت خداست و آنگاه كه افول كردند گفت اینها خدا نیستند و آیه شریفه لوكان فیهما الهةٌ الا اللّه لفسدتا(40) از این قبیل است.
مراد از مجادله احسن، جدل است كه فقط الزامى است، جدل براى رفع شبهات معاندین و كسانى كه مىخواهند ایجاد شك و تردید در اندیشه مسلمانان نمایند. بكار برده مىشود.
نكته شایان ذكر این است كه در محیط و جامعهاى آنچنان كه شناخته و در تاریخ خواندهایم كه جز با خشونت و جهالت و خوى وحشىگرى، تبعیض و بردگى و امتیازات كثیف طبقاتى و... با چیزى مسامحت و مؤانست نداشت رسول خدا(ص) مأمور گشت دعوتش را بر اساس حكمت و موعظه حسن و جدال احسن پیریزى نماید و شعار و طرحى نوین ارائه فرمود كه در آن هم انسانها و هم نژادها و هم طبقات یكسان و برابر و برادر بودند و شعار انما المؤمنون اخوة(41) و «لافخر لعربى على عجمى» او را هم شنیدند.
8 - اخلاص
اخلاص داشتن در دعوت به سوى خداوند از امورى است كه در موارد متعددى در قرآن به آن دستور داده شده است.
اخلاص در عمل رمز موفقیت است چرا كه مؤثر واقعى خداوند متعال است و اگر تبلیغ به خاطر خدا انجام گیرد بر دلها اثر خواهد گذاشت.
قیام براى خدا، شیوه تمامى رسولان الهى همچون حضرت نوح، هود، صالح، لوط، شعیب(ع) و... و خاتم رسولان حضرت محمد(ص) بوده است كه همه مىگفتهاند:
«و ما اسئلكم علیه من اجران اجرى الّا على رب العالمین.(42)
اگر شعار یك مبلغ «و ما اسئلكم علیه من اجر» و یا «لانرید منكم جزاءً و لاشكورا»(43) باشد. بى توجهى مردم براى او بسیار سخت و جانكاه نخواهد بود و ناسپاسى مردم به هیچ وجه بر وى اثر نخواهد گذاشت و چون به خاطر خدا تبلیغ مىكند نباید در مقابل زحماتش بر مردم و بلكه بر خدا منت گذارد.
9- مردمى بودن
در قرآن تعابیر متعددى به چشم مىخورد كه گویاى این هستند كه رسولان الهى از میان قوم خود برگزیده مىشدند تعابیرى چون «رسول من انفسكم»(44)، «ارسلنا فیهم رسولاً منهم»(45)، «ارسلنا فیكم رسولاً منكم»(46) «قل انما انا بشرٌ مثلكم»(47) و «ما ارسلنا من رسولٍ الّا بلسان قومه»(48) و «ارسلنا نوحاً الى قومه»(49) و نظایر اینها همه دلالت بر این معنا دارند كه یك مبلغ باید از این ویژگى برخوردار باشد كه از مردم و در مردم و مثل مردم باشد تا سخن و عمل او، سخن و عملى باشد در خور و در حدّ فهم و درك مردم.
رسول مكرم اسلام(ص) در چندین مورد بعنوان رسولى كه از خود مردم است و مانند مردم است معرفى شدهاند.
مردمى بودن مبلغ لازمه توفیق اوست بطوریكه خداوند مىفرماید اگر فرشتهاى نیز به رسالت بفرستیم او را بصورت بشرى در مىآوریم و همان لباسى را بر او مىپوشانیم كه مردم مىپوشند:
ولو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً و للبنسا علیهم مایلبسون.(50)
10- خدا ترسى و نهراسیدن از غیر خدا
در قرآن در وصف مبلغان دین خدا مىفرماید:
الذین یبلغون رسالات اللّه و یخشونه و لایخشون احداً الا اللّه و كفى باللّه حسیباً(51).
شرط اساسى براى پیروزى در تبلیغ عدم وحشت از هیچكس جز خداست. اگر خشیت از خدا در جان كسى جاى گرفت جایى براى ترس از دیگران و مكر و حیله و تلاش آنان وجود ندارد. كارهاى بزرگى كه رسولخدا در طول دوران رسالتش به آنها اقدام كرده كارهایى بود كه هیچكس قبل از او به آن اقدام نكرده بود و این نبود جز اینكه خشیت الهى در قلب پیامبر عظیم الشأن اسلام جاى هر ترس و واهمه از غیر خدا را گرفته بود و این قلب پر از خشیت الهى از یك سو و از سوى دیگر پر از امید به لطف و كمك خداوندى موجبات موفقیت او را در انجام وظیفه الهى فراهم كرده بود.
یك مبلغ تا برخوردار از این ویژگى نباشد و تا خشیت الهى ملكه نفسانى او نگردیده باشد به دواعى مختلف و در موقعیتهاى گوناگون كه قدرتى سلطه جو و یا سنتى غلط او را از انجام وظیفهاش باز مىدارد، در رسیدن به هدفش ناكام خواهد ماند و آنها كه در برابر فرمانهاى الهى خواستههاى این و آن و تمایلات بى رویه گروهها و جمعیتها را در نظر مىگیرند و با توجیهاتى، حق و عدالت را تحت الشعاع آن قرار مىدهند هرگز نتیجه اساسى نخواهند گرفت.
در تبلیغ و دعوت به سوى خداوند موقعیتهایى خطرناك پیش مىآید كه یك مبلغ با اتكا به قدرت الهى و با امید به لطف و عنایت او باید تصمیمهاى قاطعى بگیرد و چنانچه ترس و واهمه او را از امر تصمیمگیرى بازدارد قطعاً در انجام وظیفه كوتاهى كرده و به اهداف خود دست نخواهد یافت. از نمونههاى بارز و ملموس در عصر حاضر، حركت اعجاب برانگیز امام خمینى(ره) بر علیه تمامى قدرتهایى است كه از برقرارى حكومت اسلامى جلوگیرى نمودند ولى امام با شجاعت كامل و با اتكا به قدرت لایزال الهى و ایمان راسخ به هدفش در مقابل تمامى آنان ایستادگى و بسیارى از امورى كه در ظاهر ناممكن مىنمود در مقابل چشمان ناباوران عملى ساخت و تصمیمات بزرگ را همیشه پس از خلوت با خداوند و اظهار خشیت به درگاه الهى و اعتماد به استمداد الهى مىگرفت و عمل مىنمود.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 198.
2. سوره یوسف، آیه 108.
3. المیزان، ج 11، ص 277.
4. سوره طه، آیه 32.
5. المیزان، ج 14، ص 147.
6. التبیان، ج 6، ص 205.
7. سوره انفال، آیه 29.
8. كنزالعمال، ح 1220 به نقل از میزان الحكمة.
9. غررالحكم.
10. غررالحكم.
11. كنزالفوائد، ج 1، ص 278.
12. سیره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، دفتر سوم، ص 149.
13. سوره طه، آیه 25.
14. همان، آیه 26.
15. المیزان، ج 20، ص 314.
16. هنگامى كه آیه الم نشرح نازل شد از پیامبر پرسیدند شرح صدر چیست پیامبر فرمود: نورٌ یقذفه اللّه فى قلب من یشاء فینشرح له صدره و ینفسح، نورى است كه خدا در قلب هر كس بخواهد مىافكند و در پرتو آن...قلب او وسیع و گشاده مىشود.
17. مثنوى معنوى، دفتر ششم، بیت 2863.
18. سوره قلم، آیه 4.
19. وصف جامعه قبل از بعثت در كلمات امیرالمؤمنین به وضوح آمده، دراین باره رجوع كنید به: نهج البلاغه، خطبه اول و دوم.
20. سوره آل عمران، آیه 159.
21. سوره توبه، آیه 128.
22. نمونه، ج 8، ص 207 و 206.
23. سوره انبیاء، آیه 107.
24. سوره شعراء، آیه 3.
25. سوره انفال، آیه 24.
26. كحل البصر فى سیرة سید البشر، ص 67.
27. همان.
28. سوره شعراء، آیه 215.
29. كحل البصر فى سیرة سید البشر، ص 58.
30. سوره حجر، آیه 88.
31. بحارالانوار، ج 16، ص 229.
32. كحل البصر فى سیرة سیدالبشر، ص 73.
33. بحارالانوار، ج 16، ص 215.
34. سوره هود، آیه 112.
35. سوره شعراء، آیه 214.
36. سیره شامى، ج 1، ص 461 به نقل از خاتم النبیین، كمالى دزفولى.
37. همان، ص 60.
38. همان، ج 3، ص 83.
39. سوره نحل، آیه 125.
40. سوره انبیاء، آیه 22.
41. سوره حجرات، آیه 10.
42. سوره شعراء، آیه 214.
43. سوره شعراء، 109 و 127 و 164 و 180 و هود، 51 و فرقان، 57 و ص 86 با اندكى تفاوت.
44. سوره دهر، آیه 9.
45. سوره توبه، آیه 128.
46. سوره مؤمنون، آیه 32.
47. سوره بقره، آیه 151.
48. سوره فصلت، آیه 6.
49. سوره ابراهیم، آیه 4.
50. سوره هود، آیه 25.
51. سوره انعام، آیه 9.
52. سوره احزاب، آیه 39.
جمعه 22/9/1387 - 10:45
دعا و زیارت
ویژگى هاى پیامبراکرم صلوات الله علیه
" بعثت براى این است كه اخلاق مردم، نفوس مردم، ارواح و اجسام مردم را، تمام اینها را از ظلمت ها نجات بدهد." امام خمینى (ره)
پیامبر در قرآن
خداى متعال در قرآن كریم پیامبر خود را با چهار صفت بسیار مهم به مردم معرفى مى كند:
" لقد جائَكم رَسولٌ مِن انفسِكم عَزیزٌ عَلیهِ مَا عَنِتمْ حَرِیصٌ عَلیكم بالمُؤمِنِین رَوُفٌ ر َحیم." ( توبه/ 128)
- مردمى است:
چون از مردم است به همه دردها و مشكلات آنان آشنا است؛ " مِنْ اَنفُسِكم" - دلسوز است:از هر گونه ناراحتى و رنج و زیان مردم سخت ناراحت مى شود؛ "عَزیزعلیه مَا عَنتم"
- علاقه زیادى به مردم دارد: عشق بسیار به خیر و سعادت و پیشرفت و بزرگى و مجد و هدایت مردم دارد؛ "حَریصٌ عَلیكم"
مهربان و رئوف است: نسبت به مؤمنین مهربانى و رأ فت خاصى دارد؛
" بِالمُؤمِنینَ رَؤفٌ رَحیم"
پیامبراز زبان خودش
قالَ رَسُولُ الله صلى الله علیه و آله : ما خَلقَ الله خَلقاً اَفضلَ مِنّی، ولا اَكرَمَ عَلَیه مِنی؛ خداوند كسى را برتر از من وهمچنین عزیزتر از من خلق نكرده است. (1)
طبق بیان قرآن و روایاتِ منقول از ائمه معصومین پیامبراكرم صلوات الله علیه داراى ویژگى هاى اخلاقى زیر است، اخلاق برجسته و عظیم، امین، عادل، شجاع، رحیم، حلیم، متواضع، متوكل، باحیا، صبور و شكیبا، زاهد و عابد، فاقد خشم و غضب شخصی.
قال رسول الله صلى الله علیه و آله : " بعثتُ لِلحِلمِ مَركَزا وَ لِلعِلمِ مَعْدنا وَ لِلصَّبر مَسكَناً"؛ برانگیخته شدم كه، مركز حلم و معدن علم و مسكن صبر باشم. (2)
پیامبراکرم صلوات الله علیه هدف از بعثت خود را این گونه بیان مى نماید:
"بعثت لا تمم مکارم الاخلاق"؛ من براى کامل کردن فضایل اخلاقى مبعوث شده ام.(3)
پیامبر در بیان امیرالمؤمنین علیه السلام
امیرالمؤمنین، پـیامبراكـرم صلى الله علیه و آله را بـا اوصاف بسیار زیبایى به مردم معرفى مى كند:
" طبِیبٌ دَوّارٌ بِطبّهِ، قَد اَحكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ اَحْمَى مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذَلِكَ حَیْثُ الحَاجَة اِلَیه، مِن قـلوبٍ عُمْى وَ اذانٍ صُمّ وَ اَلسِنةٍ بُكمٍ، مَتتبعٌ بِـدَ وَائِهِ مَـوَاضِعَ الغـفلَةِ وَ مَواطِنَ الحَیرَة."(4)
امیرالمؤمنین فرمود: پیامبر؛
پزشک سیّاراست: او براى درمان بیمارانش حركت مى كند و خود به سراغ آنان مى رود.
- متخصص و درد شناس است:دردهـا را بـه خـوبى تشخیص مى دهد، حتى بیمارى هاى روحى و روانى را مى شناسد.
نسخه هاى شفابخش دارد: نسخه هاى او تمام بیمارى ها، حتى قـلب هاى كـور و گـوش هاى سنگین و زبان هاى لال را شفا مى دهد و با داروى خود به دنبال بیماران غافل و سرگردان است.
اعمال شب و روز مبعث
شب مبعث، بسیار مبارك مى باشد، در روایات آمده كه اجر عبادت شیعیان در این شب برابر است با اعمال شصت سال.
اما روز بیست وهفتم رجب روزى است كه حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله در غار حرا به رسالت مبعوث شد و براى این روز چند عمل است:
ـ غسل.
ـ روزه:
كه برابرى مى كند با روزه هفتاد سال و یكى از چهار روزى است كه در تمام سال براى روزه گرفتن امتیاز دارد.
ـ بسیار صلوات فرستادن بر پیامبر و آل ایشان.
ـ زیارت حضرت رسول و امیرالمؤمنین علیهماالسلام.
پى نوشت ها:
1- عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 262. ِ
2- سنن النبی، ص 63، ح 19.
3- بحارالانوار، ج70، ص 372.
4- نهج البلاغه، خطبه 108.
جمعه 22/9/1387 - 10:44
دعا و زیارت
نقش پیامبر در تمدن انسان
معصومه نجف پور
تمدن چیزى جز تشکیل هیأت اجتماعیه با معتقدات و مقررات حکومتى و آداب مربوطه نیست.
اینک به بررسى نکاتى در مورد تمدن مى پردازیم:
1- تمدن و اجتماع بشرى از قدیمى ترین مراحل خود زاییده مذهب و تحت تأثیر شدید آن بوده است.
2- اداره هیأت اجتماعیه یا تمدن از یک طرف و مذهب از طرف دیگر پا به پاى هم پیش رفته اند.
3- توسعه، تمدن و هیأت اجتماعیه ناگزیر احتیاج به معتقدات مذهبى مشترک و متکامل دارد.
4- در سایه اشتراک در عقیده و توحید در پرستش است که رفع دشمنى و ایجاد ائتلاف و اتحاد در طریق تأسیس دولتى که تمام افراد بشر بتواند در سایه آن زیست کند امکان پذیر مى باشد.
5- با ظهور دین مسیح عاملى که میان ملتها دشمنى و جدایى انداخته و سد بزرگى که مانع تأسیس دولت واحد جهانى
امیر المؤمنین علی(علیه السلام) درباره پیامبران مى فرماید:
«فبعث فیهم رسله لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیرولهم دفائن العقول ویردهم الآیات المقدره.»1
پس خداوند، پیامبران خود را بین مردمان برانگیخت تا پیمان خدا را از آنها بخواهند و نعمت فراموش شده حق را یادآورى کنند و از راه تبلیغ با آنان سخن گویند و خردهاى پنهان شده را برانگیزند و به کار اندازند و شانه هاى قدرت را به آنان بنمایانند.
پس وظیفه پیامبران برانگیختن خردها و روشنگرى اندیشه هاست در پرتو پیوستگى عقول به مبدأ حکمت الهى و دریدن پرده هاى جهل و خرافه و گسستن زنجیرهاى بردگى و همین است رمز اوج فکرى انسان و چرخش مولد خرد آدمى که موجب بروز دانشها و ایجاد تمدنها و اخلاقیات و فرهنگهاست.
اساس دعوت محمد(صلى الله علیه واله)
پیامبر اسلام براى بنیانگذارى یک جامعه جاوید و امت واحد به عنوان بزرگترین و مقدس ترین معمار کاخ اجتماع به پى افکنى بناى برومند و استوارى پرداخت که در سایه آن روشن ترین، اصیل ترین و جاوید ترین تمد نها به وجود آمد و بشر را از همه مزایاى یک تمدن عالى انسانى که هرگز دستخوش توفان روزگار نخواهد گردید، برخوردار ساخت و اساس چنین دعوت جاوید را برچنین مبانى مقدس و عالى استوار کرد:
1. وحدت بشریت
عقیده وحدت بشریت یکى از کمکهاى بى مانندى است که پیامبر اسلام در راه تمدن بشر انجام داد و این وحدت در حقیقت یکى از ثمرات طبیعى اعتقاد به یگانگى خداوند است که اساس تعلیمات اسلامى است.
قرآن مجید از بیان پروردگار چنین مى فرماید:
«شما مردمى یگانه اید و من خداى یکتاى شمایم؛ پس از نافرمانى من بپرهیزید.»
وحدت بشریت یک امر عملى واقعى بود که با تمام شئونش در مراتب علمى و عملى وحى و رفتار پیامبر مورد عنایت قرار گرفت. بنابراین افراد بشر در هر کشورى زندگى کنند و با هرزبانى سخن بگویند و هر رنگى که داشته باشند همه آنها یک خانواده شناخته شده اند چنانکه خداوند فرمود:
«اى مردم از نافرمانى خدایى که شما را از یک پدر آفرید، بپرهیزید.»
زندگى بر اساس این افکار قیافه جدیدى به خود گرفت و نتیجه طبیعی، آن شد که بردگان سیاه و شریف ترین مردان قریش در جامعه اسلامى در یک رتبه شناخته مى شدند و این بزرگ ترین قدم اساسى بود که در راه ایجاد وحدت بشریت و پى ریزى اساسى ترین مراحل تمدن بشر برداشته شده است.
2. پیمان از زندگى انسان
دیگر گام بلندى که از سوى پیامبر به جهت تمدن بشر برداشته شده است اندیشه بزرگى و شرافت انسان بود و آن نیز یکى از نتایج طبیعى اعتقاد به یگانگى مبدأ آفرینش است که پیامبر اسلام در تعلیمات خود اهمیت فراوانى به آن مى داد و بر حسب گفته اش انسان اشرف آفریدگان خداست و جز خدا هیچکس شایسته پرستش او نیست.2
در دعوت حضرت محمد صلى الله علیه واله ، انسان به چنان پایگاهى از رفعت و عظمت رسیده که فرشتگان بر او سجده مى کنند.3 خورشید وماه و ستارگان براى خدمتگذارى او آفریده شده اند و آنچه در آسمان و زمین است به فرمان خداوند مسخر انسان شده و او جانشین خدا در زمین است. 4
3. خدمت گذارى بشر
براى تشکیل جامعه واحد و متمدن، بایستى همه افراد جامعه به یکدیگر بپیوندند توانایان به ناتوانان خدمت کنند و همگى حلقه هاى کبیر به هم پیوسته و گسست ناپذیرى را تشکیل دهند و همین همگامى و حس همکارى است که تحت عنوان زکات یکى از بزرگ ترین فرامین اسلامى را تشکیل مى دهد و همه جا مرادف فریضه صلوه که رمز بقاء و رقاء روحى بشر است قرار مى گیرد و در این صورت حلقه برادرى دینى به وجود مى آید.
«اگر توبه آوردند و نماز کردند و زکات دادند در این دین برادران شمایند.»5
بشردوستى و مهرورزى در جان و طبیعت پیامبر جاى داشت. او نه تنها براى دردهاى مادى و نیازهاى دنیا یى مردم نگران بود، بلکه براى فسادهاى اخلاقى و انحرافهاى روحى بشرى بیشتر نگران بود. تا آن جا که خداوند به او فرمود: «شاید از غصه ایمان نیاوردن آنان خود را هلاک کنی.»
پیامبر (ص) مى فرمایند:
«افراد مسلمان در دلسوزى و مهربانى با یکدیگر مانند اندامهاى یک پیکرند که هرگاه عضوى به درد آید دیگر عضوها نیز دردناک مى شوند.» و این بهترین دستورالعمل حیات، مدلى براى ایجاد یک ملت زنده، بیدار، پیشرو و متمدن است.
از دیگر امور مهم که پیامبر در آن نقش داشتند مى توان به موارد زیر اشاره نمود:
1- بنیانگذار کاخ اخلاق
2- پى ریزى حکومت جهانى
3- بسط و گسترش فرهنگ اسلامى
4- ایجاد کتابخانه هاى اسلامى و ...
بیان کردن سهم پیامبر در مدنیت انسان و موارد گوناگون به بحث گسترده اى نیاز دارد و ما گوشه اى از خدمات این انسان وارسته را بر روى کاغذ گنجاندیم.
پى نوشت :
1. نهج البلاغه
2. افکار جاوید محمد(ص)
3. سوره بقره، 2- 34
4. سوره بقره، آل عمران، نساء
5. سوره توبه، آیه11
جمعه 22/9/1387 - 10:42
دعا و زیارت
معراج، سفرى اعجازآمیز
عسکرى اسلام پور
یکى از رخدادهاى شگرف و شگفتانگیز که در صدر اسلام و براى شخص پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد، سفر اعجازآمیز «معراج» است که یکى از بزرگترین معجزههاى رسول اکرم (ص) بوده و عقول بشرى از درک حقیقت آن عاجز است. این معجزه الهى در سایه عبودیت و بندگى خالص نبوى (ص) حاصل شده است و آیات و روایات بسیارى، از آن با عظمت و شکوه یاد کرده است.
در حقیقت معراج، سفر رسول اکرم (ص) از زمین به سوى عرش بود. در این باره اختلافها زیاد است، بعضى معتقدند که این سفر جسمانى بود و عدهاى بر این باورند که سفرى روحانى بود.
در این نوشتار مختصر بر آنیم تا با مطالعه در آیات الهى و روایات اسلامى ضمن بیان عظمت این سفر اعجازآمیز، به برخى از ابهاماتى که درباره این موضوع مهم اسلامى وجود دارد، پاسخ دهیم.
مفهوم معراج
عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى که دعا بالا رود لیلة المعراج گویند؛(1) و نیز حرکت (با جسم) در زمین و بر روى زمین را گویند،(2) و «اسار و اسراء» به معناى راندن است، یا سیر در شب را گویند،(3) و معناى روح و جسم هم روشن است. راغب اصفهانى، روح را به معناى نفس گرفته است.(4) بنابراین، حقیقت معراج، سیر در زمین و جهانهاى بالا و دوردست است.
نکته درخور توجه در اینجا این است که داستان معراج پیامبر اکرم(ص) مرکب از دو قسمت بوده، قسمت نخست آن سفر با مرکب فضاپیمایى به نام «براق»(5) از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى بود که آن حضرت در مدت کوتاهى در آن نقطه پایین آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و «بیت اللحم» که زادگاه حضرت عیسى (ع) است و منازل انبیاء و آثار و جایگاه آنها دیدن کرد؛ و در برخى از منازل دو رکعت نماز گزارد. البته ناگفته نماند آن حضرت این مسیر را در یکى از شبها در دوران رسالت در مکه از طریق اعجاز طى کرده است، که این قسمت را اصطلاحاً در کتابها و تواریخ «إسراء» مىنامند و قسمت دوم داستان معراج، سیر آن حضرت از مسجدالاقصى به آسمانها انجام شده و «ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده کرد؛ و با ارواح پیامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراکز رحمت و عذاب (بهشت و دوزخ) بازدیدى به عمل آورد؛ درجات بهشتیان و اشباح دوزخیان را از نزدیک مشاهد فرمود.»(6)
این قسمت سفر اعجازآمیز آسمانى را اصطلاحاً «معراج» مىنامند.
رسول اکرم (ص) در این سیر آسمانى (معراج) با رموز هستى و اسرار شگفتانگیز دستگاه عظیم آفرینش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بىپایان خداوند کاملاً آگاه گشت. سپس به سیر خود ادامه داد، و به «سدرة المنتهى»(7) رسید، و آن را سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. در این هنگام برنامه سفر اعجازآمیز وى پایان یافت، سپس مأمور شد از همان راهى که پرواز نموده بود بازگشت نماید. در برگشت نیز در «بیتالمقدس» فرود آمد، و روانه مکه و وطنش گردید.
معراج در آینه آیات و روایات
هر موضوعى را که قرآنکریم بدان اشاره فرموده است از ضروریات دین در میان مسلمان مىباشد. داستان نیز این چنین است. یعنى، معراج اجمالاً یکى از ضروریات دین و صریح قرآن و جمله مسلمات در میان تمام فرق اسلام است؛ پس انکار آن، انکار ضرورى دین و موجب ارتداد است؛ بنابراین، هر فرد مسلمان که معتقد به قرآن و روایات اسلامى و اتفاق مسلمانان باشد، نمىتواند آن را انکار نماید؛ زیرا، معراج ریشه قرآنى دارد و در دو سوره از قرآنکریم به سرگذشت این سیر جسمانى و روحانى تصریح شده است.
اول: سوره اسراء، که شروع این سفر اعجازآمیز را متذکر است:
«سبحان الذى اسراى بعبده لیلاً من المسجدالحرام الى المسجدالاقصى الذى بارکنا حوله لنریه من آیاتنا إنه هو السمیع البصیر»(8)
پاک و منزه است آن خدایى که بندهاش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى که در سرزمین مبارک و مقدسى واقع شده برد، تا آیات و نشانههاى (عظمت) ما را ببیند، او شنوا و بینا است.
دوم: سوره «النجم» که به قسمتهایى از این سفر آسمانى اشاره دارد که در ضمن 6 آیه، از آیه 13 تا 18 قسمت دوم معراج، یعنى سیر آسمانى را بیان مىکند. آنجا که مىفرماید:
«و لقد رءاه نزلة اُخرى، عند سدرة المنتهى، عندها جنة المأوى، اذ یغشى السدرة ما یغشى، مازاغ البصر و ما طغى، لقد رأى من آیات ربّه الکبرى» آیا با او درباره آنچه (با چشم خود) دیده مجادله مىکنید؟! و بار دیگر نیز او را مشاهده کرد، نزد «سدرة المنتهى»، که «جنت المأوى» در آنجاست. در آن هنگام که چیزى (نور خیره کنندهاى) سدرة المنتهى را پوشانده بود، چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید واقعیت بود). او پارهاى از آیات و نشانههاى بزرگ پروردگارش را دید.
غالب مفسران، آیات سوره «النجم» را هم در ارتباط با قضیه معراج پیامبر (ص) دانستهاند.(9)
همچنین در آیه دیگرى از قرآنکریم به صورت اشاره، برخى از تماسهاى پیامبر(ص) را در شب معراج تأیید مىکند و آن آیه 45 سوره «زخرف» است:
«و سئلْ مَن ارسلنا مِن قبلک من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن ءالهةً یُعبدون؛
اى پیامبر! از پیامبرانى که قبل از تو فرستادیم بپرس: آیا ما براى آنها معبودانى غیر از خداى رحمان براى پرستش قرار داده بودیم؟!»
آیا پرسش پیامبر اکرم (ص) از انبیاى گذشته به جز با رویارویى با آنها ممکن است؟ و در کدام مجمعى غیر از آن شب معهود این امر مواجهه میسر شد؟
روایتى هم از امام باقر (ع) در تفسیر این آیه شریفه به همین معنا وارد شده است و نیز علامه مجلسى در «جلد 18 بحارالانوار، باب اثبات المعراج» این آیه شریفه را در زمره آیات معراج مطرح نموده است.
ناگفته پیداست که با امعاننظر در مطالب یاد شده، بدون مراجعه به روایات تفسیرى معراج، تنها از تأمل در آیات سوره «اسرا» و «النجم» به تصویر نسبتاً روشنى از این سفر مبارک اعجازآمیز رسول خدا (ص) دست مىیابیم.
در منابع روایى اسلام روایات زیادى درباره معراج وارد شده که بسیارى از علماى اسلام، تواتر یا شهرت آن را تصدیق کردهاند،(10) که به عنوان نمونه و رعایت اختصار به دو روایت و آن هم از طریق فریقین اشاره مىکنیم:
1- امام باقر (ع)در ضمن روایتى که طولانى است فرمود:
«و لکنّه اسرى به... و اشار بیده الى السماء؛
و لکن پیامبر را از مسجدالحرام تا آسمانها سیر داد.»(11)
2- زمخشرى حدیثى را نقل نموده است که در قسمتى از آن چنین آمده است:
«و قد عرج به الى السماء فى تلک اللیله... و انه لقى الانبیاء و بلغ البیتالمأمور و سدرةالمنتهى؛
در حالى که سیر داده شده بود بسوى آسمان در این شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبیاء را ملاقات نموده بود و تا بیتالمأمور و سدرةالنتهى سیر نمود.»(12) در این حدیث «عرج به»، به معراج جسمانى اشاره دارد؛ از اینجا معلوم مىشود روایاتى که فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن کریم است، قابل اعتماد نیست.
سخن از این که آیا تنها روح بزرگ پیامبر (ص) در خواب و مکاشفه در این سفر همراه جبرئیل بوده و یا آن حضرت با این بدن خاکى دعوت به عالم بالا شده است، مورد اختلاف است. با این که صریح قرآن و روایات اسلامى گواهى قطعى بر جسمانى بودن آن مىدهد؛ چنان که فقیه و مفسر بزرگ شیعه، مرحوم طبرسى، در تفسیر «مجمع البیان» اتفاق علماء را بر جسمانى بودن معراج نقل مىکند.(13)
همچنین محدث عالیقدر شیعه، علامه مجلسى (ره)، و مفسر معروف اهل سنت، فخررازى، معتقدند که اهل تحقیق بر این باورند که به مقتضاى دلالت قرآنکریم و روایات متواتر شیعه و سنى، خداى متعال روح و جسد پیامبر اسلام (ص) را از مکه به مسجدالاقصى و سپس از آنجا به آسمانها برد و انکار این مطلب، یا تأویل آن به عروج روحانى، یا وقوع آن در خواب، ناشى از کمى تتبع یا سستى دین و ضعف یقین است.(14)
براى اثبات این موضوع دلائل و شواهدى وجود دارد که:
1- کلمه «عبد» نشان مىدهد،(15) که این سفر در بیدارى و این سیر، جسمانى بوده است؛ چون وقتى گفته مىشود: فلان شخص را به فلان نقطه بردم، یعنى خودش را با همان جسم و روح، نه این که در عالم خواب و خیال برده؛ مگر قرینهاى برخلاف باشد. بنابراین، از باب آن که قرآن خود مفسر خود است مىبینیم در سوره «جن» آیه 19 مىفرماید: «و انّه لمّا قام عبدالله یدعوه» و در سوره «علق» آیه 10 مىفرماید: «عبداً اذا صلى» از عبد اراده مجموع روح و جسم شده است. یعنى پیامبر اسلام (ص) با تن و جسم خود به عالم بالا عروج کرده است و این سیر جسمانى و روحانى بوده است، نه روحانى تنها، و معلوم است چنین سیرى، از مسجدالحرام تا بیتالمقدس (حدود یکصد فرسخ) در صورتى یک ارزش و معجزه حساب مىشود که با جسم بوده باشد.
همچنین در تأیید و تقویت بیشتر این نظر (جسمانى بودن معراج) آیت ا... سبحانى مىفرماید:
«قریش از شنیدن این که پیامبر ادعا نمود من در ظرف یک شب همه این اماکن (سیر به مسجدالاقصى و عروج به آسمانها) را سیر نمودهام، سخت ناراحت شدند، و جداً به تکذیب او برخاستند؛ به طورى که جریان معراج وى در همه محافل قریش موضوع روز شد؛ هرگاه سیر این عوالم به صورت یک رؤیا بود، معنا نداشت که قریش به تکذیب حضرت برخیزند، و جنجالى راه بیندازند؛ زیرا گفتن این که من در شبى از شبها در هنگام خواب، چنین خوابى را دیدهام، هرگز موجب نزاع و اختلاف نمىگردد، چون سرانجام هر جه هست خواب است، و تمام امور محال و غیر ممکن و به دور از ذهن، در خواب به صورت ممکن درمىاید.»
ایشان مىافزاید:
«این نظر (معراج در خواب و عالم مکاشفه بود) آن قدر ارزش ندارد، که ما آن را دنبال کنیم؛ ولى افسوس اینجاست که برخى از دانشمندان مصرى، مانند «فرید وجدى»(16) این نظر را پسندیده و با سخنان بىاساس، به تحکیم آن پرداخته است. با این همه، بهتر آن است که از این مطلب بگذریم.»(17)
شیخ طوسى (ره) در تفسیر «التبیان»، ذیل این آیه شریفه مىفرماید: «علماى شیعه معتقدند که خداوند در همان شبى که پیامبرش را از مکه به بیتالمقدس برد، او را به سوى آسمانها عروج داد، و آیات عظمت خویش را در آسمانها به او ارائه فرمود؛ و این در بیدارى بود، نه در خواب.»
2- لفظ «سبحان» که در ابتداى سوره اسراء آمده حکایت از اعجازگونه بودن این جریان مهم دارد که خداوند متعال براى رفع استبعاد مردم، خود را از هرگونه عیب و نقص و ناتوانى تنزیه مىکند و گرنه سیر روح منهاى جسد که از محدویتهاى عالم مادى رها باشد، این تعبیر را نمىطلبد.
3- آنکه در سوره «النجم» ماده «رؤیت» بکار رفته: «ما زاغ البصر و ماطغى، لقد رأى من آیات ربه الکبرى»؛ چشم پیامبر(ص) دچار خطا و انحراف نشد. او نشانههاى بزرگ خداى خود را مشاهده کرد. این دو آیه شریفه به روشنى مىرساند که این رؤیت با همین و حالت بیدارى پیامبر(ص) رخ داده، نه در حالت خواب و عالم مکاشفه.
سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که بر اساس تناسب بین رائى و مرئى (بیننده و دیده شده)، این چشم مادى تنها آنچه را که از جنس خود باشد را مىبیند نه روح مجرد را و فرشتگانى که در ذات وجوشان طبیعت مادى راه ندارد. بنابراین، دیدارهاى پیامبر(ص) با انبیاى گذشته و برپا شدن نماز جماعت در بیتالمقدس که آن تمامى انبیاء و رسل به خاتم خود (پیامبر اسلام) اقتداء کردند و حجت با فرشتگان و رؤیت اهل بهشت و جهنم که شرحش در اخبار آمده، چگونه صورت گرفته است؟
پاسخ آن است که:
این امر با تمثل ارواح در ابدان مناسب خود، و مفارقت نوریه در قالبهاى مثالى، شدنى است؛ چنان که جبرئیل(ع) در برابر حضرت مریم به صورت مردى ظاهر گشت. ناگفته نماند که ما این برخوردها را در نقل روایاتى که در اینباره رسیده، تا جایى مىپذیریم که برهان عقلى آن را مردود نداند و بر این اصل، آن قسمتهایى که در پارهاى از روایات، مراحل نهایى و اوج صعود حضرت را بازگو مىکند که ملاقات با پروردگار است و چگونگى آن که ملازم است با جسمیت خداى متعال، به هیچ وجه پذیرفته نیست؛ به عنوان نمونه: ابن هوازن قشیرى (متوفى 465) در کتاب معراجش روایت مىکند که پیامبر (ص)، پروردگارش را با همین چشم سر دید، یا آن که از پیامبر نقل کرده است که: خداى خود را دیدم در حالى که دو کفش از طل در پاى وى بود و در نوشتههاى برخى از خاورشناسان آمده است: در آخرین آسمان، پیامبر (ص) به خداوند به اندازهاى نزدیک شد که صداى قلم خدا را مىشنید و مىفهمید که خدا مشغول نگاهدارى حساب افراد مىباشد.(18)
متأسفانه جریان معراج پیامبر (ص) مانند بسیارى دیگر از جریانهاى صحیح تاریخى، از روى غرضورزى یا سادهلوحى و اعمال سلیقههاى شخصى در طول تاریخ آمیخته با خرافات عجیب و غریبى شده است که قیافه اصلى آن را از نظر کسانى که مطالعه کافى در این قسمت ندارند، ناپسند نشان داده است.
درباره مطالب مزبور (دیدن خداوند و...) مىگوییم:
لازمه رؤیت با چشم، محدود بودن مرئى است و هر محدودى، محدودکنندهاى باید، پس او نمىتواند واجب الوجود باشد و آیا نشنیدهاید این کلام امام على (ع) را که در جواب «ذعلب یمانى» فرمود: «لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان...»(19) و فرازى دیگر از کلام 182 مىفرماید: او مکان ندارد و با حواس ظاهرى ادراک نگردد و با مردمان مقایسه نشود. او با موسى سخن گفت و آیات خویش را به او نمایاند، بدون آن که از اعضا و جوارح و ابزارى همانند بشر استفاده کرده باشد.
آخرین ابهام و یا سؤالى که در باره معراج مطرح مىشود این است: آیا معراج پیامبر(ص) به عنوان یک بشر، از نظر علوم طبیعى امکانپذیر است؟
در پاسخ، مقدمه ذکر مىکنیم: اساساً اعتقاد ما بر آن است که شریعت حیاتبخش اسلام و قوانین نورانى آن از طرف خالق هستىبخش حکیم، تنظیم و توسط بهترینها که انبیا، و ائمه معصومین (ع) هستند به بشر ابلاغ شده است. ازاینرو، آنچه که جنبه خرافى داشته و با عقل و علم و حکمت منافى باشد در آن راه ندارد. ما پیرو مذهبى هستیم که علوم روز آن را تأیید مىکند، بلکه این مذهب پویا خود، دانشهایى را پایهگذارى کرده است، ولى باید متوجه بود که منظور از علوم تنها آن دسته از مسائلى است که صد در صد جنبه قطعى به خود گرفته، نه هر آنچه که به عنوان علم مطرح شود؛ زیرا ممکن است در پرتو اکتشافات دیگرى دیر یا زود دگرگون شود و این دسته در میان علوم کم نیستند.
کوتاه سخن آن که ما مىگویى میان عقائد مسلمان مذهبى و مسائل قطعى علوم، رابطه تنگاتنگ وجود دارد و هر کدام دیگرى را تقویت مىکند.
از این مقدمه نتیجه مىگیریم که بسیارى از موانع سفر انسان به فضا با اختراعات و اکتشافات علم روز از میان بر داشته شده است و امورى که زمانى غیرمعقول انگاشته مىشد با پیشرفت بشر در عرصههاى علمم و صنعت و فناورى به امرى ممکن و معقول مبدل شد و انسان در این عصر تسخیر فضا و ... توانست بر مشکل جاذبه زمین، پرتوهاى خطرناک شهابهاى آسمان، فقدان اکسیژن، مشکل بى وزنى فائق آید.
ولى سخن در این است: آیا تنها این موجود ضعیف (بشر) که سراپا فقر و نیاز است، و پس از گذشت قرنها تلاش و کوشش طاقتفرسا با تجهیزات کذائى، توان سفر به کرات آسمانى را دارد؟ و آیا خالق قادر متعال او از ابداع وسیلهاى که بهتر از سفینههاى فضایى مدرن، این مأموریت را انجام دهد، عاجز است؟!
روى سخن با مسلمانان است آیا هیچ فرد خداپرستى که ایمان به قدرت لایزال و بىپایان الهى دارد. (ان الله على کل شىء قدیر) مىتواند انکار کند؟ آیا براى خداى متعال مانعى دارد که وسیله مرموزى که از فکر محدود بشر بیرون است در اختیار پیامبرش بگذارد تا بتواند در آسمانها سیر کند و عجائب آیات پروردگارش مشاهده نماید؟ جواب البته منفى است. چه مانعى در مقابل عظمت و قدرت خداى متعال مىتواند ابراز وجود کند!
جایى که بشر با این فکر محدود در پرتو صنعت و تکنولوژى، همه موانع را برطرف کرد و توانست فضانوردانى را در قمر (کرات آسمانى) پیاده کند و در ماوراء جوّ به حرکت درآورد، به یقین پیامبران الهى مىتوانند با عنایت خداوند بزرگ که قدرت او مافوق قدرتها است و خالق تمام موجودات و قدرتهاست بدون اسباب ظاهرى و خارجى ایجاد کنند.
پیامبر اسلام (ص) با عنایت خداوند بزرگ به معراج رفته است. هرگاه برنامه سیر تاریخى پیامبر، در پرتو عنایت الهى انجام گرفته باشد، به طور مسلم تمام این قوانین طبیعى در برابر اراده قاهره وى تسلیمند، و هر آنى در قبضه قدرت او هستند؛ از این رو، چه اشکالى دارد: خدایى که به زمین جاذبه داده است و به اجرام آسمانى اشعه کیهانى بخشیده، بنده برگزیدهاش را به وسیله قدرت نامتناهى خویش، بدون اسباب ظاهرى و خارجى از مرکز جاذبه خارج نماید، و اشعههاى خطرناکى که در ماوراء جو وجود دارد، مانند اشعه ماوراءبنفش، اشعهایکس و اشعه کیهانى، مصون بدارد.
پىنوشتها:
1. حسین راغب اصفهانى، المفردات، دفتر نشر الکتاب، دوم 1404ق، ص 329.
2. همان، ص 247.
3. احمد سیاح، فرهنگ جامع ، تهران: کتاب فروشى اسلام، 1354، ج 1- 2،ص 690.
4. مفردات راغب، ص 205.
5. براق نام مرکوبى است که بنا بر روایات، حضرت رسول(ص) شب معراج برپشت او آسمانها را درنوردید.
6. طبرسى، مجمع البیان، سوره اسراء،ج 3، ص 395.
7. سدره یا سدرة المنتهى، نام درخت کُنار بزرگى است که بنابر روایات اسلامى بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد و برگش مانند گوش فیل و میوه اش مانند کوزه است. علم ملائکه و سایر مخلوقات به آن منتهى شود و از آن درنمى گذرد. هیچ موجودی، بجز پیامبر اسلام (ص) در شبِ معراج از آن درنگذشته است و آنچه وراى آن است جز خداى نداند. از پاى این درخت رودهایى از آب صاف روشن و شیر تازه و باده خوشگوار، براى نوشندگان روان مى گردد. دربارة آن گفته اند که اسب سوار، در سایه اش هفتاد سال راه مى پیماید و یک برگ از آن روى تمام مردم سایه مى افکند.(جعفر یاحقّى، دکتر جعفر محمّد: فرهنگ اساطیر و اشارات در ابیّات فارسى، ص 241 - 242.)
8. سوره اسراء، آیه 1.
9. ر.ک: محمود زمخشرى، الکشاف، دارالکتاب العربى، بیروت، چ سوم، 407 ق، ج4، ص 419.
10. تفسیر نمونه، ج 12، ص 12.
11. محسن فیض کاشانى، تفسیر صافى، بیروت: مؤسسة الاعلمى مطبوعات، ج 3، ص 166-171.
12. الکشاف، ج 2، ص 647.
13. مجمع البیان، ج7، ص 395.
14. بحارالانوار، چاپ مؤسسه الوفاء، بیروت، ج 18، ص 289 فخررازى، مفاتیح الغیب، ج 5، ص 540 - 546.
15. تفسیر نمونه، ج 12، ص 9.
16. دایرة المعارف، ج 7، ص 329، ماده «عرج».
17. آیت اللّه جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم چاپ نهم، 1373، ج1، ص 386.
18. «محمد پیامبرى که از نو باید شناخت»، ص 125.
19. نهج البلاغه صبحى صالح، کلام 179.
جمعه 22/9/1387 - 10:40
دعا و زیارت
معجزات و كرامات پیامبر اعظم « صلى الله علیه وآله »
مصطفى كریمى
چكیده
كارهاى خارق العاده بسیارى به دست پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) یا براى تأیید آن حضرت رخ داده كه برخى از آنها معجزه اصطلاحى و براى اثبات نبوّت حضرت بوده است; مانند: قرآن كریم، شقّ القمر، شهادت حیوانات به نبوّت ایشان، تسبیح سنگ ریزه در دست حضرت و خبر از مسموم بودن غذا با علم غیب. برخى دیگر از این امور نه براى اثبات نبوّت، بلكه به عنوان كرامات حضرت رخ داده است; مانند:
معراج، تصرف در ادراك دیگران، انداختن رعب در دل دشمنان و آرامش در دل مؤمنان، یارى شدن با سپاه غیبی، فزونى بخشیدن به غذا، چاق و پر شیر كردن گوسفند، شفا دادن امراض، اخبار از غیب، آگاهى از ضمیر افراد و اسامى و اوصاف اشیا بدون دیدن آنها، خبر از گم شدگان و آگاهى به زبان و حالات حیوانات. قسم سوم كارهاى خارق العاده پیش از بعثت ایشان و براى ایجاد زمینه براى بعثت بوده كه «ارهاص» نام دارد; مانند: حركت ابر بالاى سر حضرت براى سایه افكندن بر ایشان. این مقال نیم نگاهى به معجزات و كرامات آن حضرت دارد.
مقدّمه
توجه و مطالعه در زوایاى گوناگون شخصیت، اعمال، رفتار و زندگى پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله)براى ما مسلمانان از اهمیت بسزایى برخوردار است و آثار علمى و عملى فراوان دارد. یكى از مسائل مهم درباره آن حضرت، كارهاى خارق العاده و معجزاتى است كه به دست آن حضرت و یا براى تأیید ایشان انجام گرفته است. در این باره، نخست چند نكته به عنوان پیش نیاز بحث یادآورى مى گردد:
1. توجه به معجزه، به زمان صدور معجزات به دست پیامبران الهی
(علیهم السلام) باز مى گردد. طبق بیان قرآن كریم، مردم از مدعیان
نبوّت، نشانه خدایى مى خواستند:
گفتند: شما جز بشرى مثل ما نیستید. مى خواهید ما را از آنچه پدرانمان مى پرستیدند، باز دارید؟ پس براى ما حجتى بیاورید. (ابراهیم: 10)
دانشمندان علوم ادیان الهى نیز از دیرباز، با نگاه هاى گوناگون، در باب معجزه تحقیق داشته اند.1
2. «معجزه» اسم فاعلِ باب افعال از «عجز» (ضعف و ناتوانی)2 به معناى ناتوان كننده، در سه اصطلاح به كار مى رود:
الف. در اصطلاح عام، هر كار خارق العاده اى است كه به اتّكاى قدرت خداوند انجام گیرد.
ب. در اصطلاح خاص، هر كار خارق العاده اى است كه به اتّكاى قدرت خداوند و براى اثبات مقامى الهى (نبوّت یا امامت) انجام گیرد.3
ج. در اصطلاح اخص، چیزى است كه پیامبر به عنوان دلیل نبوّت خود ارائه مى دهد4 كه عبارت است از: كار خارق العاده اى كه با عنایت ویژه خداوند5 به دست مدعى نبوّت، براى اثبات صدق مدعاى خویش انجام مى گیرد و همراه با تحدّی6 و مطابق مدعاى مدّعى نبوّت است.
3. قرآن كریم واژه «معجزه» را به كار نبرده است7 و از معجزات پیامبران با واژگان دیگر یاد مى كند كه بر خلاف واژه «معجزه» داراى ارزش معرفتى اند; مانند: «آیه»،8 «بینه»،9 «برهان»،10 «سلطان».11
4. «معجزه» اصطلاحى با سایر امور خارق العاده متفاوت است:
الف. فرق «معجزه» با «كرامت» در این است كه كرامت به رغم خارق العاده و به اذن الهى بودنش، همراه با ادّعاى نبوّت نیست.
ب. فرق «معجزه» با «ارهاص»12 در این است كه ارهاص پیش از بعثت، براى فراهم كردن زمینه نبوّت انجام مى گیرد.13
ج. فرق معجزه با كارهاى خارق العاده مدعیان دروغین نبوّت این است كه كارهاى آنها بر خلاف ادعاهایشان رخ مى دهد; مثلا، مسیلمه كذّاب مدعى شد آب دهانش چاه كم آب را پر آب مى سازد، ولى بر خلاف ادعایش، آب دهان او چاه را كاملا خشك كرد.14
د. فرق معجزه با سحر و عمل مرتاضان این است كه بر خلاف معجزه، اولا كار ساحران و مرتاضان محدود است. علاوه بر این، هر كدام از آنها فقط بر انجام كار خاصى قادرند. ثانیاً، كار آنها قابل تعلیم و تعلّم است و براى هر كسى میسّر است. ثالثاً، سحر و عمل مرتاضان مغلوب عامل ماوراى طبیعى و یا عامل طبیعى دیگر واقع مى شود.
5. معجزه علت مادى ناشناخته یا علت معنوى دارد15 كه با موهبت الهى در نفس پیامبر محقق مى شود. بنابراین، بدون توجیه طبیعى آن16 یا مستثنا دانستن آن از قانون علّیت17 یا تفسیر قانون علّیت به توالى اشیا،18 مى توان وقوع معجزه را پذیرفت. قرآن كریم تمام جنّیان و انسان ها را به هماوردى دعوت مى كند و شاهدى زنده بر امكان و وقوع معجزه است.
6. شناخت پیامبران ـ فى الجمله ـ مبتنى بر معجزه است و آگاهى از مجموعه قراین مربوط به شخصیت، پیروان و محتواى دعوت و بشارت پیامبر پیشین یا هم عصر نسبت به تمام انبیا و همه مردم عمومیت ندارد و یقین آور نیست; زیرا اولا، در مواردى مانند حضرت عیسی(علیه السلام) به خاطر كمى سن، زمینه بروز و شناخت شخصیت وى فراهم نخواهد شد. ثانیاً، مردم نمى توانند ویژگى هاى پیامبران الهى و پیروان ایشان را به طور دقیق تشخیص دهند. ثالثاً، همه مردم توان درك موافقت محتواى دعوت انبیا را با عقل و فطرت ندارند. رابعاً، بشارت پیامبر پیشین در مورد اولین پیامبر قابل تصور نیست; ولى معجزه نسبت به تمام انبیا و همه مردم عمومیت دارد و حجت را بر آنان تمام مى كند. بدین روی، مردم به رغم شناخت پیامبران، از آنان نشانه الهى مى خواستند.19
7. از كاربردهاى قرآنى درباره معجزه مانند آیه، بینه، برهان و سلطان و روایات ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)20 استفاده مى شود كه اگر معجزه به دست مدّعى نبوّت همراه با دعوت دیگران به هماوردى واقع شود، دلالتش بر صدق مدّعا و نبوّتِ آورنده آن عقلی21 و برهانى است;22 زیرا اولا، خداوند حكیم است. ثانیاً، حكمت خداوند اقتضا دارد كه پیامبرانى را براى هدایت انسان ها بفرستد. ثالثاً، مردم به گونه اى آفریده شده اند كه ادعاى نبوّت را از كسى كه معجزه مى آورد، سوء سابقه ندارد و بر خلاف عقل سخن نمى گوید، مى پذیرند. رابعاً، با توجه به مقدّمات بیان شده، اگر سخن مدّعى نبوت، كه معجزه آورده است، دروغ باشد، چون موجب گم راهى مردم مى شود، باید خداوند رسوایش كند، وگرنه مردم به گم راهى مى افتند و این خلاف حكمت الهى است. نتیجه آنكه چون مدّعى نبوّت معجزه آورده است و خداوند رسوایش نمى كند، پس در مدعایش راستگوست.
8. علاوه بر اثبات نبوّت آورنده، امور متعدد دیگرى نیز جزو قلمرو دلالت معجزه23 است; مانند تعیین مصداق واقعى خدا،24 توحید، علم و قدرت فوق العاده خداوند، نبوّت عامّه، علم یا قدرت فوق العاده پیامبر و صدق گفتار پیامبر.
9. قرآن كریم و روایات نقل شده از طریق شیعه25 و اهل تسنّن26 كارهاى خارق العاده بسیارى براى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)برشمرده اند. طبق سند صحیح، امام موسى كاظم(علیه السلام) قریب به سى كار خارق العاده براى حضرت بیان مى نماید.27 طبق آنچه درباره اصطلاح «معجزه» گذشت، این امور خارق العاده تحت سه عنوان «معجزات» و «كرامات» و «ارهاص» بیان مى گردد:
معجزات حضرت پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)
امور خارق العاده اى كه خداوند مستقیم و یا به دست پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى اثبات نبوّت آن حضرت انجام داده عبارت است از:
1. قرآن كریم
قرآن كریم معجزه جاویدى است كه خداوند بر امّت آخرالزّمان منّت گذاشته و آن را بر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرو فرستاد تا همیشه راهنماى بشر به نیك بختى باشد. قرآن بزرگ ترین و روشن ترین معجزه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از حیث دلالت بر نبوّت آن حضرت است; زیرا خود همان وحى ادعا شده و نیز معجزه است و گواه آن در خودش بوده و دلیل و مدلول در آن جمع شده است.28 با عنایت به اینكه مباحث مربوط به اعجاز قرآن كریم بحث مفصلى مى طلبد، كه خارج از حوصله این نوشته است، در اینجا تنها به بیان چند مطلب كلى بسنده مى شود:
1. قرآن كریم معجزه بودن خود را با تحدّى ثابت مى كند; زیرا از همگان مى خواهد اگر در الهى بودن آن شك دارند، با همكارى فكرى و معنوى با همدیگر، همانند قرآن،29 ده سوره30 و یا یك سوره مانند سوره هاى آن بیاورند. اعلام مى دارد: اگر تمام انسان ها و جنّیان به یارى هم برخیزند، نمى توانند مانند قرآن بیاورند.31 و در نهایت، مى خواهد اگر در الهى بودن قرآن شك دارند، از هر كسى جز خدا یارى بطلبند و همانند آن یك سوره بیاورند; ولى هرگز نخواهند توانست:32
وَ إِن كُنتُمْ فِى رَیب مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَة مِن مِثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ فَإِن لَمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِینَ ؛ بقره: 23ـ24
و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ایم شك دارید، پس اگر راست مى گویید سوره اى همانند آن بیاورید و گواهان خود را از غیر خدا فراخوانید. پس اگر نكردید و هرگز نمى توانید كرد، از آتشى كه سوختش مردمان و سنگ هایند و براى كافران آماده شده است، بپرهیزید.
از آیه شریفه استفاده مى شود كه راه آزمایش و پى بردن به معجزه بودن قرآن، همواره باز است و انسان ها در هر دوره اى مى توانند از راه آزمایش بدان برسند.
طبق شواهد تاریخی، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به قرآن با عنوان یك امر خارق العاده الهى براى اثبات نبوّت خویش تحدّى كرده و مخاطبان آن حضرت، به ویژه ادباى فصیح و بلیغ، براى همانندآورى آن تلاش فراوان كرده اند، ولى به این امر موفق نشده اند. بنابراین، ثابت مى شود كه قرآن كریم معجزه الهى است.
2. قرآن كریم از وجوه گوناگون معجزه است كه مهم ترین آن عبارت است از:
الف. فصاحت و بلاغت: پیامبران براى اثبات رسالت الهى خود، متناسب با شرایط زمان و توانایى علمى و عملى مردم عصر خویش، معجزه مى آوردند. قرآن هنگامى در میان مردم عرب نازل شد كه فصاحت و بلاغت رواج فراوان داشت و آنان در این زمینه سرآمد دوران بودند. امام رضا(علیه السلام) ضمن بیان راز تنوّع معجزات پیامبران مى فرمایند:
خداوند آنگاه محمّد(صلى الله علیه وآله) را برنگیخت كه سخنورى و خطابه میان مردم رواج داشت. پس او از جانب خدا پندها و حكمت هایى آورد و كلام آنان را باطل نمود.33
قرآن كریم از فصاحت و بلاغت اعجازى برخوردار است و كلماتى شیوا و تلفّظى روان و آهنگى دلنشین و سخنى رسا و گویا دارد. این ویژگى قرآن كریم از همان روزهاى نخست نزول مورد توجه ادیبان فصیح و بلیغ بوده است. براى نمونه، ولید هنگام شنیدن آیاتى از قرآن كریم گفت:
به خدا سوگند، سخنى از محمّد شنیدم كه از كلام آدمیان و پریان نیست. به راستی، براى آن شیرینى ویژه اى است و شادابى خاص، شاخصارش پرثمر، و ریشه هایش پر بركت. به راستى كه آن كلام همواره برترى مى یابد و كلامى بر آن برترى نمى یابد.34
ب. هماهنگى و عدم اختلاف: آیه ذیل دلالت دارد بر اینكه در قرآن كریم، هیچ گونه اختلاف نیست، و حال آنكه 23 سال نازل شده است، و اگر غیر الهى بود حتماً در آن اختلاف یافت مى شد:
(أَفَلاَ یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیرِاللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفاً كَثِیراً) (نساء: 82);
آیا در [معانی] قرآن نمى اندیشند و اگر از جانب غیر خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسیارى مى یافتند.
ج. امّى بودن آورنده آن: آیات 23 و 24 سوره بقره ـ كه بیانش گذشت ـ طبق این احتمال، كه ضمیر «مثله» به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)بازگردد، بر معجزه بودن قرآن كریم از حیث آورنده آن دلالت دارند. در روایتى از امام سجاد(علیه السلام)آمده است كه مراد از «مِن مثله»، «من مثل محمّد» است كه هیچ گاه آموزش ندید و چیزى ننوشت.35 و نیز آیه ذیل بر این مطلب دلالت دارد:
(قُل لَوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ)(یونس: 16);
بگو: اگر خدا مى خواست آن را بر شما نمى خواندم و [خدا] شما را بدان آگاه نمى گردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن روزگارى در میان شما به سر برده ام، آیا فكر نمى كنید؟
د. خبرهاى غیبى و پیشگویى ها: نمونه روشن پیش گویى قرآن كریم، خبر از شكست ایران به دست لشكر روم است. خداوند در قرآن مى فرماید:
(الم. غُلِبَتِ الرُّومُ) (روم: 1و2);
روم مغلوب شد.
در سبب نزول این آیه شریفه، آمده است كه امپراتور ایران لشكرى به فرماندهى شهریران به سوى رومیان فرستاد و بر آنها پیروز شدند. این خبر به پیامبر و یاران او، كه در مكّه بودند، رسید و بر آنان بسیار گران آمد; زیرا پیامبر دوست نداشت كه مجوس بر رومیان، كه اهل كتاب بودند، پیروز شوند. بر خلاف پیامبر، كفّار مكّه شادمان گشتند و هر زمان، یاران پیامبر را مشاهده مى كردند، به آنان دشنام مى دادند و مى گفتند: شما اهل كتاب هستید و رومیان هم اهل كتابند. ما «امیون» هستیم و فارسیان هم «امّیون»اند. همان گونه كه اهل فارس بر رومیان پیروز شدند، اگر ما هم با شما بستیزیم، بر شما چیره خواهیم شد. خداوند این آیه را فروفرستاد: (الم غُلِبَتِ الرُّومُ... .) در این آیه، خداوند از پیروزى رومیان بر فارسیان در آینده نزدیك خبر داده است. این پیش گویى چند سال بعد (همزمان با جنگ بدر)36 به وقوع پیوست و ایرانیان شكست سختى از رومیان خوردند.
هـ. گستردگى قلمرو: آیات تحدّى با دلالت التزامی، بر گسترگى قلمرو قرآن دلالت دارند; زیرا از هر جهت، هماورد مى خوانند كه لازمه اش آن است كه قرآن كریم از تمام جهات، از جمله «گستردگى قلمرو» معجزه باشد. علاوه بر آیات تحدّی، آیات دیگر نیز بر گستردگى محتواى قرآن كریم دلالت دارند; ازجمله مى فرماید:
(وَ یوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّة شَهِیداً عَلَیهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِیداً عَلَى هَـؤُلاء وَ نَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ تِبْیاناً لِكُلِّ شَیء وَهُدى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ)(نحل: 89);
و به یاد آور روزى را كه در هر امّتى گواهى از خودشان برایشان برانگیختیم و تو را هم بر این امّت گواه آوردیم و این كتاب را، كه روشنگر هر چیزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگر است، بر تو نازل كردیم.
مراد از «الكتاب» قرآن عربى نازل شده موجود در دست مسلمانان است، و «تبیان»، حالت مبالغه دارد و به معناى بیان بلیغ است.37 از این عبارت استفاده مى شود كه خود قرآن به طور مستقیم بیانگر است; زیرا بیانگرى غیرمستقیم با مبالغه سازگارى ندارد. بنابراین، درست نیست بیان قرآن نسبت به «كل شیء» را بیان اجمالى بدانیم.38
البته جامعیت تام قرآن كریم، كه این آیات بیانگر آن هستند، ویژه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) است; زیرا به نظر مى رسد كه «واو» عاطفه بوده و صدر و ذیل آیه با هم مرتبط است. قسمت نخست آیه وجود گواه در هر امّت و گواه بودن پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بر همه گواهان یا تمام انسان ها را مطرح مى كند و چون به علت زیادى انسان ها و كثرت اعمال آنان، این پرسش پیش مى آید كه چگونه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى تواند به این همه اعمال آگاه شود و در قیامت بدان ها شهادت دهد؟ قسمت دوم آیه جامعیت قرآن را مطرح مى كند تا بفهماند همه آنچه پیامبر مى خواهد بدان شهادت بدهد، در قرآن كریم آمده است; چون بیانگر همه چیز است.
در روایات نیز به جامعیت قرآن كریم اشاره شده است.39 حمّاد نقل مى كند كه امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
به خدا سوگند، ما آنچه در آسمان و زمین و بهشت و جهنم و آنچه را بین آنهاست، مى دانیم. من با بهت به حضرت نگاه كردم، سپس فرمود: یا حمّاد! اینها در كتاب خداست ـ سه مرتبه ـ سپس آیه (نَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ تِبْیاناً لِكُلِّ شَیء...); را تلاوت نمود.40
نیز طبق نقل موثّق،41 امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
من به كتاب خدا آگاهم و آغاز آفرینش و آنچه تا روز قیامت واقع مى شود و خبر آسمان و خبر زمین و خبر بهشت و جهنم و خبر آنچه بوده است و آنچه را خواهد بود در آن هست. من این را همانند كف دست خود مى دانم. خداوند مى فرماید: در قرآن بیان همه چیز هست.42
دسته دیگرى از روایات، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)را صاحب این دانش گسترده قرآن مى داند;43 مثلا، با سند صحیح44 از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:
«كتاب الله فیه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم و فصل ما بینكم و نحن نعلمه»;45
خبر پیش از شما و خبر پس از شما و داور بین شما در قرآن كریم هست و ما آن را مى دانیم.
بنابراین، چنان كه علّامه طباطبائى اشاره دارد، قرآن براى فرد بلیغ در بلاغت و فصاحتش و براى حكیم در حكمتش و براى دانشمند در دانشش و براى عالم اجتماعى در مسائل اجتماعى و براى قانونگذار در قانون گذارى و براى سیاست مداران در سیاستشان و براى حاكمان در حكم رانى شان و براى همه عالمیان در حقایقى مانند امور غیبى و اختلاف در حكم و علم و بیان، كه راهى براى كشف آن ندارند، معجزه است.46
برخى از قرآن پژوهان نیز، یكى از وجوه اعجاز قرآن را اعجاز در محتوا و اشتمال آن بر علوم فراوان دانسته و در این باره، به آیه 49 قصص استناد كرده اند47 كه تحدّى به همانندآورى در باب هدایت مى كند:
(قُلْ فَأْتُوا بِكِتَاب مِنْ عِندِاللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ) (قصص: 49);
بگو: پس اگر راست مى گویید، كتابى از جانب خدا بیاورید كه از این دو هدایت كننده تر باشد تا پیروى اش كنم.
دلالت این آیه بر جامعیت محتوایى قرآن كریم از این جهت است كه از مردم مى خواهد: كتابى بیاورند كه بهتر و بیشتر از قرآن كریم هدایتگر باشد و آنچه در هدایت نقش دارد محتواومعارف است.
2. شقّ القمر
یكى دیگر از معجزاتى كه قرآن كریم براى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)بیان مى كند، دو پاره شدن ماه به دست آن حضرت است:
(اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِن یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَ یقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ وَ كَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ وَكُلُّ أَمْر مُسْتَقِرٌّ);
قیامت نزدیك شد و ماه دو پاره گردید. و اگر كافران معجزه اى ببینند، روى بگردانند و گویند: جادویى دایم است. و دروغ شمردند و هوس هاى خویش را دنبال كردند. و هر كارى را قرارى است.
آیه شریفه اشاره به معجزه «شقّ القمر» دارد كه خداوند به دست حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) پیش از هجرت، به درخواست مشركان مكّه انجام دادند،48 ولى مشركان آن را جادو خواندند و به خاطر پیروى از هوا و هوس هاى خود، آن حضرت را دروغگو شمرده، نبوّتش را نپذیرفتند.
در روایات فراوانى از شیعه و اهل سنّت آمده است: شب چهاردهم ماه ذى الحجه، هنگامى كه ماه تازه طلوع كرده بود، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اشاره كردند و ماه به دو نیم تقسیم شد و لحظاتى به همان حال باقى بود، سپس به هم چسبید و به شكل اولش درآمد.49
بنابراین، بدون شك، مراد از «انشّق القمر» همان شقّ القمرى است كه به دست پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) انجام گرفت.
پاسخ به چند شبهه: درباره دلالت این آیه بر «شق القمر» و نیز اصل مسئله «شق القمر» از سوى ناباوران به خوارق عادات، شبهاتى مطرح شده است كه در ذیل به برخى از آنها اشاره مى شود:50
1. این آیه (قمر: 1) مربوط به قیامت است51 و دلالت دارد بر اینكه ماه در قیامت دو تكّه مى شود; و چون حتماً واقع مى شود، با لفظ ماضى آمده است. ذكر «اقتربت السّاعة» پیش از آن، شاهد بر این مطلب است.
پاسخ این است كه ظاهر آیه با این سخن سازگار نیست; زیرا اولا، آیه شریفه درباره قیامت مى فرماید: (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ)، ولى درباره دو تكّه شدن ماه مى فرماید (وَ انشَقَّ الْقَمَرُ)، كه از امر واقع شده حكایت مى كند و نفرموده است: «اِقْتَربَ اِنشِقاقُ الْقَمر» یا «اقتربت السّاعة و انشقاق القَمر.» گرچه قرآن كریم آثارى براى قیامت بیان مى كند كه روایات آنها را «اَشْرَاط السَاعَة»52 نامیده است، اما اینها معمولا با كلمه «اذا» بیان مى شود; مانند: (اِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ) (انفطار: 1) و (اِذَا السَّمَاء انشَقَّتْ.)(انشقاق: 1)
ثانیاً، آیه بعدى كه اشاره دارد: آنها هر آیه دیگرى را نیز ببینند حمل بر سحر مى كنند، شاهد بر این است كه دو پاره شدن ماه نشانه اى الهى و معجزه اى بود كه مردم آن را دیدند، ولى سحرش خواندند. مضمون این آیه با وقوع «انشقاق القمر» در قیامت تناسب ندارد; زیرا قیامت عالم ظهور حقایق است و كسى نمى تواند حقایق را انكار كند و هر نشانه الهى را كه دید، سحرش بخواند.
2. آیه به این حقیقت علمى اشاره دارد كه ماه از زمین جدا شده است. یكى از نظریه هاى كیهان شناسى این است كه زمین از خورشید جدا شده و ماه نیز از زمین. از این روست كه ماه به دور زمین مى چرخد و قمر زمین است.53
این سخن نیز درست نیست; زیرا اولا، همانند دیدگاه پیشین، خلاف ظاهر آیه است; چون این واقعه به عنوان نشانه الهى و معجزه بوده، نه به عنوان یك امر طبیعى تكوینی. ثانیاً، واژه (انشّق) بر جدا شدن ماه از زمین دلالت ندارد; زیرا (انشّق)به معناى «پاره شد، از هم جدا شد و شكافت» است. اگر خداوند مى خواست جدا شدن ماه از زمین را بیان نماید، باید مى فرمود: «اِشتَقَّ القمرُ» یا «اِنفَصَلَ القمرُ».
3. اگر واقعاً چنین حادثه مهمى رخ مى داد و ماه در آسمان به دو نیم تقسیم مى شد، مى بایست مردم دیگر سرزمین ها نیز مى دیدند و تاریخ نویسان آن را ثبت مى كردند و دانشمندان نجوم نیز به آن توجه مى كردند و در كتاب هاى علمى خود مى آوردند، و حال آنكه نه در كتاب هاى تاریخى موجود خبرى از آن هست و نه در كتاب هاى علم نجوم.
پاسخ این است كه اولا، معجزه دو نیم شدن ماه یك حادثه غیرمنتظره بود و مردم نیز همواره چشم به آسمان نبودند تا حتماً دو نیم شدن ماه را در صورت وقوع دیده باشند. چه بسیار حوادث جوّى كه رخ داده است و یا رخ مى دهد، ولى مردم از آن آگاه نشده اند. ثانیاً، این حادثه در ابتداى زمان طلوع ماه و به مدت زمان اندكى رخ داده است كه با توجه به اختلاف افق ها، هنوز ماه در بسیارى از مناطق طلوع نكرده بود. بنابراین، رؤیت نشدن آن در مناطق دیگر دلیل بر عدم وقوع آن نیست. ثالثاً، در آن زمان، وضع بدین صورت نبود كه تمام حوادث و وقایع ضبط شده، به همه خبر داده شود; زیرا وسایل ارتباط جمعى وجود نداشت.54
4. دو نیم شدن ماه و به هم چسبیدن آن ممكن نیست; زیرا ماه در صورتى مى تواند دو نیم شود كه جاذبه میان دو نیمه از بین برود، و اگر جاذبه میان دو نیمه از بین رود، ممكن نیست دوباره به هم بچسبد. بنابراین، اگر ماه دو نیم شده باشد، باید تا ابد به همان صورت بماند.
پاسخ این است كه دو نیم شدن و چسبیدن دو باره ماه محال عقلى ندارد، گرچه ممكن است با توجه به قوانین حاكم بر آن، محال عادى باشد. و معجزه ـ چنان كه گذشت ـ یك امر غیر عادى است، نه محال.55
3. شهادت حیوانات و نباتات به رسالت حضرت
برخى از مشركان به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) گفتند: اگر واقعاً پیامبر خدا هستی، از آن درختى كه وسط بیابان است بخواه جلو بیاید و به رسالت تو شهادت دهد. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)اشاره كردند، درخت پیش آمد و به رسالت ایشان شهادت داد.56
نیز امام صادق(علیه السلام) فرمودند: گرگى به رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)شهادت داده است.57
4. تسبیح سنگ ریزه ها در دست حضرت
در روایت است كه برخى از كفّاربه آن حضرت گفتند:اگرواقعاًپیامبرخدا هستى سنگ ریزه ها در دستت سخن بگویند. حضرت سنگ ریزه ها را در دست گرفتند و صداى تسبیح از آنها بلند شد.58
5. خبر از مسموم بودن غذا
فردى نزد حضرت غذاى مسموم آورد به این نیت كه اگر ایشان پیامبر باشد خداوند وى را به آن آگاه خواهد ساخت. حضرت به علم الهی، از مسموم بودن آگاه شدند و از آن نخوردند.59
كرامات پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)
قرآن كریم و روایات از امور خارق العاده دیگرى نیز براى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)یاد مى كنند كه براى اثبات نبوّت آن حضرت نبوده، بلكه براى ایشان كرامت به شمار مى آید; مانند اتفاقات خارق العاده اى كه به دست پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)رخ داده و كمك هاى غیبى الهى به آن حضرت و امّت اسلامى به بركت وجود ایشان. بعضى از این امور خارق العاده عبارت است از:60
1. معراج
از شواهد و دلایل قطعی، استفاده مى شود كه حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)معراج داشته اند. معراج حضرت دو مرحله داشت: یكى سیر غیر عادى حضرت از مكّه به بیت المقدس و دیگرى سیر از بیت مقدس به آسمان ها و ملكوت. قرآن كریم تنها به سیر پیامبر اكرم از مكّه به بیت المقدس تصریح دارد:
(سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیهُ مِنْ آیاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ)(اسراء: 1);
منزّه است آن [خدایی] كه بنده اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى كه پیرامون آن را بركت داده ایم، سیر داد تا از نشانه هاى خود به او بنمایانیم كه او همان شنواى بیناست.
«اسری» فعل ماضى از مصدر «الاسراء» به معناى سیر شبانه است.61 مرجع ضمیر «ه» در (عبده) حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)است. و از (لَیلا)، كه مفعول فیه است، استفاده مى شود، این سیر در شب بوده است.62 مراد از «مسجدالاقصی» به قرینه (الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ)بیت المقدس است و بدین روی، نسبت به «مسجدالحرام»، كه براى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) در مكان دورترى قرار داشت، به این نام خوانده شده است.63 از عبارت (لِنُرِیهُ مِنْ آیاتِنَا)استفاده مى شود كه هدف از این سیر، نشان دادن آیات الهى به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) است.
این آیه شریفه دلالت دارد بر اینكه خداوند پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)را در یك شب، براى نشان دادن آیات و نشانه هاى خود، از مسجدالحرام تا بیت المقدس سیر داد. با توجه به فاصله بین آن دو مكان، معلوم مى شود كه این انتقال غیر عادى و به صورت خارق العاده بوده است.
گرچه قرآن كریم به مرحله دوم و اصل معراج تصریح ندارد، ولى با كمك روایات، مى توان آن را از آیات ذیل استفاده كرد:64
(ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى أَفَتَُمارُونَهُ عَلَى مَا یرَى وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَی)(نجم: 8ـ15);
سپس نزدیك آمد و نزدیك تر شد تا [فاصله اش] به قدر [طول] دو [انتهای] كمان یا نزدیك تر گشت. آنگاه به بنده اش آنچه را باید وحى كند، وحى نمود. آنچه را دل دید انكار[ش] نكرد. آیا در آنچه دیده است، با او جدال مى كنید؟ و قطعاً بار دیگرى هم او را دیده است; نزدیك سدرة المنتهی، در همان جا كه جنة الماوى است.
البته این برداشت ـ طبق احتمالى است كه فاعل (دَنَا فَتَدَلَّی)حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) و فاعل (اَوْحی) خداوند باشد.65 روایات نیز ـ كه برخى از آنها صحیح است ـ این تفسیر را تأیید مى كنند;66 از جمله طبق نقل صحیح،67 امام جواد(علیه السلام)فرمودند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به آسمان هفتم و نزد سدرة المنتهی68 رسید. [به حضرت] گفت: آفریده اى پیش از تو بر من نگذشته بود. سپس [رسول خدا] نزدیك آمد و نزدیك تر شد، تا [فاصله اش از خداوند] به قدر [طول] دو [انتهای] كمان یا نزدیك تر گردید. آنگاه [خداوند] به بنده اش آنچه را باید وحى كند، وحى نمود. (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَی.)سپس كتاب أصحاب الیمین و كتاب أصحاب الشمال را به ایشان داد. رسول خدا كتاب أصحاب الیمین را با دست راست گرفت، باز كرد و در آن اسامى اهل بهشت، پدران و خویشاوندان آنان را دید. و در كتاب أصحاب الشمال نگاه كرد و در آن اسامى اهل آتش و پدران و خویشاوندان آنان را دید. سپس فرود آمد و آن دو كتاب را با خود آورد و به على بن أبى طالب [(علیه السلام)] داد.69
نیز طبق نقل صحیح از امام صادق(علیه السلام)، آیات 285ـ286 سوره بقره و آیه 89 سوره زخرف در شب معراج طى گفتوگوى خداوند با حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) بیان شده است.70
امام صادق(علیه السلام) از حضرت علی(علیه السلام) نقل مى نماید: آیات (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَی) ردّ كسى است كه معراج را انكار مى كند.71
معراج گرچه غیر عادى است، ولى همانند معجزات دیگر، از نظر عقلى امكان دارد72 و علاوه بر آیات و روایات بیان شده، روایات متعددى از طریق اهل سنّت73 و شیعه74 نقل گردیده كه بر وقوع آن دلالت مى كنند. از این روایات استفاده مى شود كه حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) با جسم و روح75 در حالت بیدارى به معراج رفتند.76
در روایتى صحیح، على بن ابراهیم قمى از پدرش از محمّدبن ابى عمیر، از هشام بن سالم از امام صادق(علیه السلام) نقل مى كند كه در واقعه معراج، جبرئیل و اسرافیل و میكائیل سواره فضایى به نام «براق» آوردند و حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) بر آن سوار شدند و به بیت المقدس و از آنجا به آسمان اول رفتند و تا آسمان هفتم سیر كردند و با انبیاى الهى دیدار نمودند و بسیارى از آیات بزرگ الهى را مشاهده كردند.77
طبق نقل على بن ابراهیم از امام صادق(علیه السلام)، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرداى شب معراج براى مردم بیان نمودند: خداوند دیشب مرا به بیت المقدس برد و آثار جایگاه پیامبران را به من نشان داد و در بازگشت، به كاروانى برخوردم كه شترى از آنها گم شده بود و در ظرفى آبى داشتند كه مقدارى از آن را نوشیدم و بقیه را زمین ریختم و آن كاروان فردا هنگام طلوع صبح، به شهر مكّه مى رسد، در حالى كه شتر نر و سرخ مویى پیشاپیش آن حركت مى كند. فرداى آن روز مردم دیدند كه هنگام طلوع خورشید، كاروانى با همان نشانى كه حضرت بیان نموده بودند، رسید. كاروانیان به ماجراى گم شدن شتر و ریختن آب نیز شهادت دادند.78
2. تصّرف در ادراك مردم
خداوند در جنگ بدر، كه بین مسلمانان و مشركان مكّه رخ داد،79 در ادراك مسلمانان و مشركان تصرّف كرد، به گونه اى كه جمعیتى را كم و یا زیاد مى دیدند و این امر موجب پیروزى مسلمانان شد. در دو آیه شریفه، به این موضوع اشاره شده است:
(قَدْ كَانَ لَكُمْ آیةٌ فِى فِئَتَینِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِى سَبِیلِ اللّهِ وَ أُخْرَى كَافِرَةٌ یرَوْنَهُم مِثْلَیهِمْ رَأْى الْعَینِ وَاللّهُ یؤَیدُ بِنَصْرِهِ مَن یشَاء إِنَّ فِى ذَلِكَ لَعِبْرَةً لَأُوْلِى الأَبْصَارِ)(آل عمران: 13);
قطعاً در آن دو گروه، كه به هم رسیدند، براى شما نشانه اى [و درس عبرتی] بود: گروهى در راه خدا مى جنگیدند و دیگر [گروه] كافر بودند كه آنان [مؤمنان] را به چشم دو برابر خود مى دیدند و خدا هر كه را بخواهد به یارى خود تأیید مى كند. یقیناً در این [ماجرا]، براى صاحبان بینش عبرتى است.
درباره فاعل (یرَوْنَهُم) و مرجع ضمیر «هم» در آن و «هم» در (مِثْلَیهِمْ) وجوه گوناگونى مطرح شده كه عبارت است از:
1. فاعل (یرَوْنَ) و و مرجع ضمیر در آن و در (مِثْلَیهِمْ)همه مؤمنان هستند. مسلمانان در مقابل، تعداد قریب هزار نفرى كفّار، تنها 313 نفر بودند. خداوند مؤمنان را در چشمان خودشان دو برابر نشان داد تا به پیروزى امیدوار باشند.
2. فاعل (یرَوْنَ) مؤمنان است و ضمیر اول به كفّار و ضمیر دوم به مؤمنان برمى گردد; یعنى مسلمانان كافران را دو برابر خودشان و 726 نفر مى دیدند.80
3. فاعل (یرَوْنَ) كفّار است، ولى دو ضمیر (هُمْ) به مسلمانان برمى گردد. در نتیجه، تصرف الهى در ادراك كفّار، آنان مؤمنان را دو برابر مى دیدند.81
4. فاعل (یرَوْنَ) كفّار است و ضمیر در (مِثْلَیهِمْ) به كفّار برمى گردد; یعنى در اثر تصرف خداوند در ادراك كفّار، مؤمنان را دو برابر خودشان و قریب دو هزار نفر مى دیدند.
قول چهارم به واقع نزدیك تر است; زیرا به رغم اندك بودن مسلمانان، در صورتى در دل كافران ترس ایجاد مى شد كه مسلمانان را بیشتر از خود مى دیدند كه فقط طبق این قول چنین است. هر كدام از این سه وجه درست باشد، آیه در صدد بیان این نكته است كه خداوند در ادراك گروهى به صورت غیر عادى تصرف كرد و در نتیجه، جمعیتى را دو برابر مى دیدند و این در پیروزى مؤمنان مؤثر بود. این امر كرامتى براى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)به شمار مى آید.
(وَ إِذْ یرِیكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیتُمْ فِى أَعْینِكُمْ قَلِیلا وَ یقَلِّلُكُمْ فِى أَعْینِهِمْ لِیقْضِى اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (انفال: 44);
و [یاد آور] آنگاه كه چون به هم رسیدید آنان را در دیدگان شما اندك جلوه داد و شما را [نیز] در دیدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود، تحقق بخشد و كارهابه سوى خدا بازگردانده مى شود.
این آیه شریفه نیز مربوط به جنگ بدر است،82 و دلالت دارد بر اینكه مشركان و مسلمانان همدیگر را كم مى دیدند و این امر موجب پیروزى مسلمان بر مشركان شد. اگر مؤمنان از ابتدا جمعیت كفار را به تعداد واقعى شان مى دیدند، مى ترسیدند و بر جنگ جرئت نمى كردند. خدا كفّار را در نظر آنان كم جلوه داد كه نترسند. و حكمت اینكه خداوند مؤمنان را در چشم كافران كم نشان داد این است كه اگر آنها مؤمنان را از ابتدا زیاد مى دیدند، فرار مى كردند و این جنگ واقع نمى شد، و مسلمانان پیروز نمى گردیدند.
جمع این آیه شریفه با آیه پیشین به این است كه دو واقعه كم دیدن همدیگر و زیاد دیدن كفّار مسلمانان را در یك لحظه نبوده است، بلكه خداوند ابتدا مؤمنان و كافران را در چشم همدیگر كم نشان داد تا هر دو جرئت به جنگ پیدا كنند و جنگ واقع شود: (لِیقْضِى اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا.) اما وقتى درگیر شدند و جاى فرار نبود، خداوند مسلمانان را در چشم كافران دو برابر نشان داد، در نتیجه، كافران ترسیدند و شكست خوردند.
3. وحشت انداختن در دل كافران
از جمله كرامات حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) این است كه خداوند به یمن وجود ایشان، در موارد متعددى به نفع مسلمانان و براى پیروزى آنان، در دل دشمنان وحشت انداخته است. در روایات نیز آمده است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)یارى شده با وحشت (مَنصُورٌ بِالرُّعبِ) بودند.83 با حمله مؤمنان به كفّار، به طور خارق العاده ترس در دل آنان مى افتاد كه موجب شكستشان مى شد. قرآن كریم درباره مشركان مى فرماید:84
(إِذْ یوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ) (انفال:12);
هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم، پس كسانى را كه ایمان آورده اند، ثابت قدم بدارید، به زودى در دل كافران وحشت خواهم افكند.
درباره ایجاد وحشت در دل اهل كتاب آمده است:85
(وَ أَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَیاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً)(احزاب: 26);
و [خداوند] كسانى از اهل كتاب را كه از [مشركان] حمایت كرده بودند از دژهایشان به زیر آورد و در دل هایشان هراس افكند; گروهى را مى كشتید و گروهى را اسیر مى كردید.
4. افتادن انداختن بر دل پیامبر و مؤمنان
خداوند براى پیروزى دین اسلام و سپاه مسلمانان، علاوه بر ایجاد وحشت در دل دشمنان، در دل پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان نیز آرامش مى انداخت. آیات متعددى به این موضوع اشاره دارد; از جمله:
(ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ عذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُواْ وَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِینَ) (توبه: 26);
آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهیانى فرو فرستاد كه آنها را نمى دیدید و كسانى را كه كفر ورزیدند عذاب كرد و سزاى كافران همین بود.86
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) هنگام مهاجرت از مكّه به مدینه در غار «ثور» توقّف نمودند. خداوند براى استوار ساختن دین اسلام و یارى پیامبر خود، در دل آن حضرت آرامش افكند:
(فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِى الْعُلْیا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ)(توبه: 40);
پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانى كه آنها را نمى دیدید، تأیید كرد و كلمه كسانى را كه كفر ورزیدند پست تر گردانید و كلمه خداست كه برتر است و خدا شكست ناپذیر حكیم است.
برخى آیات فرود آمدن آرامش بر دل مؤمنان را نیز بیان مى نماید.87
(لَقَدْ رَضِى اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یبَایعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِینَةَ عَلَیهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً) (فتح: 18);
به راستی، خدا هنگامى كه مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت مى كردند از آنان خشنود شد و آنچه را در دل هایشان بود، بازشناخت و بر آنان آرامش فروفرستاد و پیروزى نزدیكى را به آنها پاداش داد.
5. یارى شدن با سپاه غیبى و باد
كرامات دیگر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این بود كه در مواردی، حضرت و مسلمانان با سپاهیان غیبى و باد یارى شده اند. چنان كه ملاحظه شد، ذیل بیشتر آیات مربوط به فروفرستادن آرامش بر قلب پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان، به این نكته اشاره دارد كه خداوند براى یارى آنان، سپاهیانى از آسمان فروفرستاد كه مردم آنها را نمى دیدند; از جمله مى فرماید:88
(ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا.)(توبه: 26)
در بعضى از این آیات، علاوه بر «جنود»، «ریح» نیز ذكر شده است; یعنى خدا بادى را فرستاده كه این باد موجب پیروزى مسلمانان و شكست كفّار شده است:
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً)(احزاب: 9);
اى كسانى كه ایمان آورده اید; نعمت خدا را بر خود به یاد آرید آنگاه كه لشكرهایى به سوى شما [در] آمدند. پس بر سرشان بادى و لشكرهایى كه آنها را نمى دیدید، فرستادیم و خدا به آنچه مى كنید، همواره بیناست.
احتمالا این سپاهیان فرشتگان بوده اند; زیرا برخى آیات تصریح دارد كه خداوند فرشتگان را براى یارى مسلمانان فروفرستاد، گرچه ذكرى از دیدن یا ندیدن آنها نیست:
(وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ89 فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یكْفِیكُمْ أَن یمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَف مِنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِینَ)(آل عمران: 123ـ124);
و یقیناً خدا شما را در [جنگ] بدر، با آنكه ناتوان بودید، یارى كرد. پس از خدا پروا كنید. باشد كه سپاس گزارى نمایید. آنگاه كه به مؤمنان مى گفتی: آیا شما را بس نیست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرودآمده، یارى كند؟
مؤمنان در دل خود احساس ضعف مى كردند كه با این عدّه كم در مقابل این انبوه كفّار و این همه ساز و برگ جنگی، چگونه مى توان مقاومت كرد؟ قرآن كریم با اشاره به دو عنصر اساسى صبر و تقوا، مى فرماید:
(بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوكُم مِن فَوْرِهِمْ هَـذَا یمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلاف مِنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِینَ)(آل عمران: 125);
آری، اگر شكیبایى ورزید و پرهیزگارى نمایید و آنان [دشمن] با همین خشم و شتاب بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار یارى خواهد كرد.
در این آیه، وعده اى است كه خدا فرشتگان را به كمك شما مى فرستد. اما آیا خداوند فرشتگان را فرستاد یا نه، آیه دلالتى ندارد، و از آیه دیگر استفاده مى شود كه خداوند فرشتگان را به یارى مؤمنان فرستاد:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُم بِأَلْف مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِینَ) (انفال: 9);
[به یاد آورید] زمانى را كه پروردگار خود را به فریاد مى طلبیدید. پس دعاى شما را اجابت كرد كه من شما را با هزار فرشته پیاپى یارى خواهم كرد.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان در جنگ بدر دست به دعا برداشتند و از خدا كمك خواستند. خدا دعاى آنان را مستجاب كرد. استجابت دعا به این بود كه خدا فرمود: «من هزار ملك به كمك شما نازل خواهم كرد.»90 این هزار فرشته مقدّمه بودند; زیرا قرآن آنها را با واژه «مردِفین» توصیف مى نماید. «مردف» یعنی: كسى كه در جلو برود و دیگرى را به دنبال خود بیاورد.91 نخست این هزار فرشته فرود آمدند كه دو هزار فرشته دیگر را به دنبال خود مى آوردند. پس همان سه هزار فرشته فرود آمدند كه آیه 124 سوره آل عمران بدان اشاره دارد. اما فرود آمدن پنج هزار فرشته، كه در آیه 125 بیان گردیده، منوط به پایدارى و پرهیزگارى مؤمنان شده بود.
از قرآن كریم استفاده مى شود كه وظیفه فرشتگان در جنگ بدر، تنها تقویت روحیه مؤمنان و تأییدات معنوى آنان بود; زیرا مى فرماید:
(إِذْ یوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ)(انفال: 12);
هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم. پس كسانى را كه ایمان آورده اند، پایدارشان بدارید.
در روایات نیز آمده است: فرشتگانى كه براى یارى مؤمنان فرود آمدند، كسى را نكشتند. بیشتر كشتگان در جنگ بدر، به دست حضرت علی(علیه السلام)و بعضى دیگر از اصحاب كشته شدند.92
6. فزونى بخشیدن به غذا
از جمله كرامات حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) این بود كه در موارد متعدد، به غذا و نوشیدنی، به صورت خارق العاده فزونى بخشیدند;93 از جمله، در نخستین ایام رسالت، چهل نفر از قریش را، كه براى ابلاغ رسالت دعوت نموده بودند، با غذاى سه نفر سیر كردند و ابوجهل با دیدن این منظره، حضرت را به افسونگرى متهم كرد.94نیز مانند اطعام صدها نفر با غذاى اندكى كه جابربن عبداللّه تهیه دیده بود.95
7. چاق و پر شیر شدن گوسفند به دعاى حضرت
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در هجرت از مكّه به مدینه، بر روى گوسفند پیرزن فقیرى كه در بیابان زندگى مى كرد، دست كشیدند; آن چاق و شیردار شد.96
8. شفاى امراض
حضرت مكرر با دعا، مریضانى را شفا دادند;97 از جمله چشم درد حضرت علی(علیه السلام) در جنگ خیبر با دعاى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)شفا یافت.98 نیز در سفرى كه شتر یكى از اصحاب مریض شده بود، حضرت بر ظرف آبى دعا كردند و آن را مضمضه نمودند، سپس دستور دادند آن را در دهان و سر آن شتر ریختند، شفا یافت.
9. اخبار از غیب
طبق نقل على بن ابراهیم از امام صادق(علیه السلام)، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرداى شب معراج، براى مردم فرمودند: خداوند دیشب مرا به بیت المقدّس برد و آثار جایگاه پیامبران را به من نشان داد و در بازگشت، به كاروانى برخوردم كه شترى از آنها گم شده بود و ظرفى آبى داشتند كه مقدارى از آن را نوشیدم و بقیه را بر زمین ریختم و آن كاروان فردا هنگام طلوع صبح به شهر مكّه مى رسد، در حالى كه شترى نر و سرخ موى پیشاپیش آن حركت مى كند. فرداى آن روز مردم دیدند كه هنگام طلوع خورشید، كاروانى با همان نشانى كه حضرت بیان نموده بود، رسید. كاروانیان به ماجراى گم شدن شتر و ریختن آب نیز شهادت دادند.99
10. خبر دادن از ضمیر افراد
گاه حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) از نهان و نیت افراد خبر مى دادند; مثلا، به تعدادى از یهودیان كه نزدشان آمده بودند، فرمودند: در مورد ذوالقرنین سؤال دارید و سپس فرمودند: ذوالقرنین جوانى از اهل روم بود كه شرق و غرب زمین را تصرف كرد.100 نیز از نیت وابصة بن معبدالاسدی، كه براى پرسش از نیكى و گناه نزد حضرت آمده بود، خبر دادند و در جواب فرمودند: نیكى آن است كه دلت بدان اطمینان دارد و گناه شك در دلت است.101
11. خبر از اسامى و اوصاف اشیا بدون دیدن آنها
گروهى از «عبدالقیس» نزد حضرت آمدند كه همراه خود، از انواع خرما آورده بودند. حضرت اسامى انواع آن خرماها و سرزمین آنها را برایشان وصف نمودند. آنها با تعجب پرسیدند: آیا به آن منطقه آمده اید؟ حضرت فرمودند: خیر.102
12. خبر دادن از گم شدگان
طبق سند صحیح، امام صادق(علیه السلام) فرمودند: در سفری، شتر یكى از اصحاب گم شد. صاحب آن گفت: اگر حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)پیامبر بود، از محل آن خبر داشت. این سخن به گوش حضرت رسید. حضرت فرمودند: غیب را جز خدا كسى نمى داند، سپس به صاحب شتر فرمودند: برو فلان جا، آنجا زمام شترت به درختى بسته شده است. او رفت و شترش را آنجا یافت.103
13. آگاهى به زبان و حالات حیوانات
از امام صادق(علیه السلام) با سند صحیح نقل شده است كه حضرت از كنار شترى كه بر زمین افتاده بود، گذشتند و فرمودند: این حیوان از بدرفتارى سرپرستى صاحبش شكوه دارد. به صاحبش گفتند: آن را بفروش و از ملك خود خارج كن. شتر بلند شد و در پى حضرت رفت. حضرت فرمود: از من مى خواهد كه آن را سرپرستى كنم. سپس آن را براى حضرت علی(علیه السلام) خریدند و تا جنگ صفّین با آن حضرت بود.104 نیز شترى به مسجد حضرت آمد و سرش را بر دامان حضرت گذاشت و خرخر كرد. حضرت فرمودند: این حیوان مى داند كه صاحبش مى خواهد آن را براى ولیمه فرزندش قربانى كند. كسى گفت: این شتر فلانى است كه مى خواهد چنین كند. حضرت فردى را نزد صاحب شتر فرستادند و از وى خواستند كه آن را قربانى نكند و او پذیرفت.105
ارهاص حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)
چنان كه گذشت، برخى از كارهاى خارق العاده پیامبران(علیهم السلام)پیش از بعثت و مرتبط با آن، براى ایجاد زمینه نبوّت رخ مى داد كه «ارهاص» نام دارد.106 روایات از این نوع كارهاى خارق العاده براى حضرت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز سخن گفته اند; از جمله با سند صحیح، روایت شده است كه در سفرى كه حضرت پیش از بعثت با گروهى از قریش به شام داشتند، هنگامى كه نزدیك دیر بحیر راهب فرود آمدند، او، كه عالم به تورات بود و در آن، گذر حضرت را از آنجا در تورات خوانده بود، آنان را براى غذا دعوت كرد. صفت پیامبر موعود را در افرادى كه نزدش آمده بودند نیافت. گفت: آیا از كاروان شما كسى باقى مانده است؟ گفتند: بله، جوانى یتیم. بحیر برخاست و دنبال حضرت رفت و دید حضرت خوابیده و ابرى بر سر حضرت سایه افكنده است. از افراد كاروان خواست كه از ایشان بخواهند كه تشریف بیاورد. حضرت آمدند، در حالى كه ابر بالاى سرشان حركت مى كرد. بحیر حضرت را شناخت و به افراد كاروان گفت: وى به زودى در میان شما به پیامبرى برانگیخته مى شود.107
از مجموع آنچه بیان شد این نتیجه حاصل مى شود كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)علاوه بر قرآن كریم معجزات متعدد و كرامات بسیار داشته اند و حتى پیش از بعثت خداوند براى فراهم شدن زمینه بعثت با كار خارق العاده شرایط را براى نبوّتش آماده فرموده است.
پىنوشتها:
1ـ متكلّمان مسلمان در مبحث «دلایل نبوّت خاصّه» و مفسّران در مقدّمه تفسیر یا ذیل آیات تحدّى و آیات مربوط به معجزه، از دلالت معجزه بحث كرده اند. دانشمندان یهود معجزه را به عنوان دلیلى بر نبوّت خاصه و برگزیده بودن قوم خویش و اندیشمندان مسیحى آن را به مثابه دلیلى بر وجود خداوند (به گمان خودشان، الوهیت حضرت عیسى(علیه السلام)) و حقّانیت دین مسیح مورد بررسى و تحقیق قرار داده اند. فیلسوفان دین تحت عنوان «دلالت حوادث طبیعى بر وجود خداوند» از دلالت معجزه بحث كرده اند. (ر.ك: جان هیك، فلسفه دین، ترجمه بهرام رادهدى، تهران، الهدى، 1372، ص 70 / جان هاسپرز، فلسفه دین (نقد براهین اثبات وجود خدا به روش تحلیل فلسفى)، ترجمه گروه ترجمه و ویراستارى مركز مطالعات و تحقیقات اسلامى دفتر تبلیغات اسلامى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ص 84.)
2ـ اسماعیل بن حمّاد جوهرى، الصحاح، بیروت، دارالعلم للملایین، 1376 ق، ج 3، ص 884ـ885.
3ـ ر. ك. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1412 ق، ج 17، ص 222.
4ـ تعریف هاى متعدد و متفاوتى از «معجزه» به این معنا ارائه شده است. ر. ك. على بن محمّد جرجانى، شرح المواقف (للقاضى عضدالدین عبدالرحمن الایجى) قم، منشورات الشریف الرضى، 1325 ق، ص 223.
5ـ مانند: (وَ مَا كَانَ لِرَسُول أَنْ یأْتِىَ بِآیة إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه) (غافر: 78) و نیز ر.ك. ابراهیم: 11.
6ـ جوهرى مى نویسد: «تحدیت فلاناً، اذا باریته فى فعل و نازعته الغلبة» (اسماعیل بن حمّاد جوهرى، پیشین، ج 6، ص 2310.)
7ـ گرچه برخى از مشتقّات ماده «عجز» از جمله واژه «معجز» در چند آیه آمده، اما به معناى موردنظر نیست، بلكه در معناى لغوى به كار رفته است; مانند: (فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَیرُ مُعْجِزِى اللّهِ)(توبه: 3) و نیز توبه: 2 / انعام: 134 / یونس: 53 / هود: 20 و 33 / نحل: 46.
8ـ درباره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ر. ك. بقره: 99 و 252 / آل عمران: 108 / یونس: 20 / حج: 16 / نور: 1 / عنكبوت: 49 / حدید: 9 و مجادله: 6. درباره معجزه حضرت صالح(علیه السلام) نیز ر.ك. شعراء: 153ـ155. براى معجزات حضرت عیسى(علیه السلام) هم ر.ك. آل عمران: 49.
9ـ نیز ر. ك. اعراف: 73، 105 و 110.
10ـ مانند: اعراف: 107 و 108 / قصص: 31 و 32.
11ـ مانند: نساء: 153 / هود: 95 / مؤمنون: 45 / فاطر: 23 / ذاریات: 38 / دخان: 18 و 19.
12ـ «ارهاص» از ماده «رهص» به معناى تأسیس است. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «رهص».)
13ـ ر. ك. سعدالدین تفتازانى، پیشین، ج 5، ص 12ـ13 / علّامه حلّى، كشف المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، تعلیقه حسن حسن زاده آملى، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1407 ق، ص 352.
14ـ موارد مشابه دیگرى نیز از او در تاریخ آمده است. ر. ك. محمّدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1418 ق، ج 3، ص 134. نیز درباره كار نمرود، ر.ك. علّامه حلّى، پیشین، ص 353.
15ـ ر. ك. محمّدتقى مصباح، معارف قرآن (4و5) راه شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1376، ص 61ـ67.
16ـ ر. ك. احمدخان هندى، تفسیرالقرآن و هو الهدى و الفرقان، ترجمه سید محمّدتقى فخر داعى گیلانى، تهران، علمى، 1315، مقدّمه، ص طا و بخش 1، ص 110ـ132 / ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهى، تهران، نشر دانشگاهى، 1374، ص 450.
17ـ ر. ك. محمّد رشیدرضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالمعرفه، ج 1، ص 315.
18ـ اشاعره بر این باورند كه آنچه را ما علت مى پنداریم، توالى دو شىء است كه عادت خداوند بر آن تعلّق گرفته كه با آمدن یكى، دیگرى هم مى آید. در مواردى مانند معجزات، كارى بر خلاف عادت خدا انجام شده و خلاف عادت هم محال نیست. (ر. ك. محمّد غزالى، تهافت الفلاسفه، ترجمه على اصغر حلبى، بیروت، دارالفكر، 1393 م، ص 236ـ237.) در میان دانشمندان غربى، باركلى نیز معتقد بود: روابط ضرورى؟ وجود ندارد. (ر. ك. فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه جلال الدین امیر اعلم، تهران، علمى و فرهنگى، 1370، ج 5، ص 253. براى نقد این دیدگاه ر. ك. هنرى اوسترین، فلسفه علم كلام، ترجمه احمد آرام، تهران، هدى، 1368، ص 555ـ621.
19ـ ر.ك. ابراهیم: 10.
20ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 9، ص 273 و 274 و نیز ر.ك. همان، ج 11، ص 71.
21ـ این دلالت از رابطه ذاتى بین دو چیز حاصل مى شود و در آن عقل با درك دال به مدلول منتقل مى شود. ر. ك. محمّدرضا مظفّر، المنطق، بیروت، دارالتعارف، 1400 ق، ص 37ـ38.
22ـ ر. ك. سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، مؤسة النشرالاسلامى، ج 1، ص 84 و 85 / علّامه حلّى، پیشین، ص 350.
23ـ درباره قلمرو دلالت معجزه، ر. ك. نگارنده، «قلمرو دلالت معجزه»، مجله معرفت، ش 26 (پاییز 1377)، سال هفتم، ص 54ـ62.
24ـ ر.ك. جان هیك، پیشین، ص 70 / جان هاسپرز، پیشین، ص 89.
25ـ براى مطالعه روایات شیعه در این باب، ر. ك. محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 17، ص 159ـ421 و ج 18،ص 1ـ147.
26ـ ر. ك. مسلم بن حجّاج قشیرى نیشابورى، صحیح مسلم، ج 5، كتاب «الفضائل»، باب (3) فى معجزات النبى(صلى الله علیه وآله)، ص 461ـ465.
27ـ عبداللّه بن جعفر حمیرى، قرب الاسناد، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء الثراث، 1412 ق، ص 132ـ140. حمیرى خود ثقه و امامى است. (ر. ك. احمدبن على بن احمدبن عبّاس نجاشى، رجال النجاشى، ص 220) این حدیث را از حسن بن ظرف بیان مى كند كه او نیز ثقه و امامى است. (همان، ص 61) و دومین فرد در این سند یعنى معمّربن خلّاد نیز ثقه و امامى است. (همان، ص 142.)
28ـ درباره اعجاز قرآن ر. ك. جلال الدین سیوطى، معترك الاقتران فى اعجازالقرآن، بیروت، المكتبة العلمیه، 1408 ق / محمّدهادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن، قم، مركز مدیریت حوزه علمیه، 1366، ج 4.
29ـ ر.ك. طور: 33 و 34.
30ـ ر. ك. هود: 13.
31ـ اسراء: 88.
32ـ ر. ك. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 58.
33ـ محمّدبن یعقوب كلینى، الكافى، ج 1، كتاب «عقل و جهل»، ح 20.
34ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1379، ج 5، ص 378.
35ـ سیدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسیرالقرآن، تهران، مركز الطباعة و النشر فى مؤسسة البعثة، 1417 ق، ج 1، ص 68.
36ـ ابى الحسن على بن احمد واحدى، اسباب النزول، بیروت، دارالفكر، 1414 ق، ص 97.
37ـ ر.ك. محمود زمخشرى، الكشّاف عن حقایق التنزیل، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1417 ق، ج 2، ص 589.
38ـ همان، ج 2، ص 481 و 516.
39ـ ر. ك. محمّدبن حسن صفّار قمى، بصائرالدرجات، ص 128، جز سوم، باب ششم، ح 2 تا 7 / محمّدبن یعقوب كلینى، پیشین، ج 1، كتاب «الحجه»، باب «وجوب الرد الى الكتاب و السنه».
40ـ محمّدبن حسن صفّار قمى، پیشین، ص 128، جزء سوم، باب ششم، ح 4. این حدیث را برخى كتاب هاى دیگر نیز آورده اند; از عبدعلى جمعه عروسى حویزى، تفسیر نورالثقلین، قم، اسماعلیان، 1373، ج 3، ص 73 / محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 89، ص 102.
41ـ تمام راویان این روایت جز ابن فضال امامى و ثقه هستند. ابن فضال فطحى مذهب بوده، ولى ثقه است.
42ـ محمّدبن یعقوب كلینى، پیشین، ج 1، ص 61.
43ـ ر.ك. همان، ج 1، ص 61 / عبدعلى جمعه عروسى حویزى، پیشین، ج 3، ص 75 و 77، ح 179، 183 و 189.
44ـ ر. ك. محمّدباقر مجلسى، مرآة العقول، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1370، ج 1، ص 209. در سند این روایت، نام احمدبن محمّدبن عیسى، على بن نعمان و إسماعیل بن جابر آمده است كه همگى امامى و ثقه هستند.
45ـ محمّدبن یعقوب كلینى، پیشین، ج 1، ص 61 / عبدعلى جمعه عروسى حویزى، پیشین، ج 3، ص 75، ح 183.
46ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 61 و نیز ر.ك. همان، ج 1، ص 61.
47ـ ر. ك. جلال الدین سیوطى، پیشین، ص 12ـ16 / عبداللّه جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن كریم (قرآن در قرآن)، ج 1، ص 137.
48ـ این قول از افراد متعددى از صحابه نقل شده و اهل حدیث و مفسّران آن را قبول كرده اند. (ر.ك. محمّدبن حسن طوسى، پیشین، ج 9، ص 442 / سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 55 و 60.)
49ـ ر.ك. جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور فى التفسیر المأثور، بیروت، دارالفكر، 1414 ق، ج 7، ص 670ـ673.
50ـ در این باره ر.ك. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 61ـ65.
51ـ این دیدگاه به حسن بصرى، عطا و بلخى نسبت داده شده است. (ر.ك. محمّدبن حسن طوسى، پیشین، ج 9، ص 442 / سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 55.)
52ـ درباره این روایات، ر.ك. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 295ـ316. كتاب «عدل و معاد»، ابواب «معاد»، باب «أشراط الساعة.»
53ـ ر.ك. طنطاوى جوهرى، الجواهر فى تفسیرالقرآن، بیروت، دارالفكر، ج 12، جزء 23، ص 241.
54ـ شواهد تاریخى و علمى نیز وقوع این حادثه را تأیید مى كند; مثلا، به گزارش خبرگزارى قرآنى ایران، به نقل از پایگاه خبرى Kuwait chatفضانوردان آمریكایى در آخرین تحقیقات زمین شناسى خود، به این نتیجه رسیده اند كه كره ماه در گذشته اى دور، به دو نیم تقسیم شده و سپس در یك فعل و انفعال دوباره به هم پیوند خورده است. شنیدن این نكته، كه قرآن كریم از چنین واقعه اى خبر داده، بسیارى از مردم اروپا و آمریكا را به تحقیق درباره اسلام و قرآن مشتاق كرده است. ر. ك. روزنامه كیهان، ش 17876 (سه شنبه 14 بهمن 1382)، سال شصت و دوم، ص 3. این موضوع در صورت صحّت، مى تواند تأییدى بر این باشد كه آیه شریفه بر دو پاره شدن ماه به دست حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)اشاره دارد.
55ـ درباره این اشكال ها جواب ها، ر.ك. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 61ـ65.
56ـ نهج البلاغه، خ 192.
57ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 225.
58ـ ر.ك. همان، ج 17، ص 337، باب 4، ح 42 و ص 379، باب 2، ح 48 و 49.
59ـ همان، ص ج 17، ص 225.
60ـ در این باره، ر. ك. محمّدتقى مصباح، پیشین، ص 133ـ147.
61ـ ر. ك. احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، بیروت، دارالجیل، 1411 ق، ج 3، ص 154.
62ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 13، ص 7.
63ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 5ـ6، ص 611.
64ـ ر. ك. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 2، ص 312.
65ـ احتمال دیگر در آیه شریفه این است كه فاعل در (دنا فتدلى) و (اوحى الى عبده) جبرئیل باشد. ر.ك. فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 9، ص 172 / محمود زمخشرى، پیشین، ج 4، ص 28ـ29.
66ـ محمّدبن حسین بن فروخ صفّار قمى، پیشین، ص 192، جزء 5، باب «فى الائمّه(علیهم السلام) عندهم الصحیفة فیها اسماء الجنة و ...» / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 124ـ125.
67ـ راویان این حدیث كه عبارتند از: محمّدبن حسین بن فروخ صفّار قمى، محمّد بن عیسى [بن عبداللّه الاشعرى] و عبدالصمد بن بشیر [العرامى العبدى] همه امامى و ثقه اند.
68ـ علّامه طباطبائى مى نویسد: سدر به معناى جنس درخت سدر، و كلمه (سدره) به معناى یك درخت سدر است و كلمه (منتهى) گویا نام مكانى است و شاید مراد از آن، منتهاى آسمان ها باشد... چون روایات هم تفسیر شده به درختى كه فوق آسمان هفتم قرار دارد و اعمال بندگان تا آنجا بالا مى رود. (سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 31.)
69ـ محمّدبن حسین بن فروخ صفّار قمى، پیشین، ص 192 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 126ـ127.
70ـ محمّدبن حسین بن فروخ صفّار قمى، پیشین، ص 192، جزء 5، باب فى الائمّة(علیهم السلام) عندهم الصحیفة فیها اسماء الجنة و ...» / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 124ـ125.
71ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 291ـ292.
72ـ ر.ك. محمّدبن جریر طبرى، تفسیر الطبرى، ج 8، ص 1ـ16.
73ـ براى مشاهده روایات اهل سنّت در این باره، ر. ك. جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور فى التفسیرالمأثور، ج 5، ص 182ـ236.
74ـ علّامه مجلسى در بحارالانوار (ج 18، ص 282ـ409) براى اثبات معراج و توصیف آن 122 روایت ذكر كرده است.
75ـ واژه (عبد) در آیه شریفه نیز شامل جسم و روح هر دو مى شود.
76ـ برخى معتقدند: معراج در رؤیا بوده است. (ر.ك. محمّدبن جریر طبرى، تفسیر الطبرى، ج 8، ص 16) اما این سخن درست نیست.
77ـ على بن ابراهیم قمى، پیشین، ج 2، ص 1ـ12 / سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 4، ص 497ـ505.
78ـ همان، ج 4، ص 505ـ506.
79ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 1ـ2، ص 709.
80ـ همان، ج 1ـ2، ص 709.
81ـ علّامه طباطبائى این احتمال را تأیید مى كند. (ر.ك. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 96.)
82ـ ر.ك. فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 3ـ4، ص 839.
83ـ امام صادق(علیه السلام)فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَعْطَى مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله) شَرَائِعَ نُوح وَ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى وَ نَصَرَهُ بِالرُّعْبِ.» (محمّدبن یعقوب كلینى، پیشین، ج 2، ص 17.)
84ـ (سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ) (آل عمران: 151.)
85ـ نیز ر.ك. حشر: 2.
86ـ نیز مى فرماید: (فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ.)(احزاب: 26)
87ـ نیز مى فرماید: (هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِینَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ) (فتح: 4)
88ـ نیز ر.ك. توبه: 40.
89ـ درباره اینكه چرا خدا مؤمنان را در این آیه «ذلیل» مى خواند با اینكه فرموده است: (وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ)(منافقون: 8)، دو احتمال وجود دارد: یكى اینكه گرچه مؤمنان عزّت واقعى دارند، در این آیه مراد ذلّت به حسب ظاهر حال مؤمنان در مقابل كفّار است كه تعدادشان نسبت به كفار بسیار كم بود و از نظر ساز و برگ جنگى نیز ضعیف بودند; زیرا شش زره و چند شمشیر بیشتر نداشتند، در حالى كه كفّار كاملا مجهّز بودند. دیگر اینكه این آیه شریفه اشاره دارد به اینكه انسان و هر موجود دیگرى بدون عزّت الهى ـ فى حدّ نفسه ـ ذلیل است; مانند اینكه به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: (وَ وَجَدَكَ ضالا فَهَدی)(ضحى: 7); یعنى: تو اى پیامبر! بدون هدایت الهى، گم راه بودى.
90ـ ابن عباسمى گوید: این شریفه پس از درخواست یارى مؤمنان از خداوند در جنگ بدر نازل شد. (فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 3ـ4، ص 807.)
91ـ «ردف» به معناى پیروى و دنباله روى كردن است. (ر. ك. احمدبن فارس، پیشین، ج 2، ص 503)
92ـ در جنگ بدر، سپاه اسلام تنها 7 نفر اسیر داد، ولى از سپاه مشركان 0 نفر اسیر و 70 نفر كشته شدند كه 27 نفر از آنان را حضرت على(علیه السلام) كشت. (ر.ك. على بن ابراهیم قمى، پیشین، ص 269.)
93ـ علّامه مجلسى در باب هفتم با نام «فیه ما ظهر من اعجازه(صلى الله علیه وآله) فى بركة اعضائه الشریفه و تكثیر الطعام و الشراب» 31 روایت جمع كرده است كه براى آن حضرت چنین معجزاتى بیان مى كند. (محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 23ـ45.)
94ـ عبداللّه حمیرى، پیشین، ص 325.
95ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 233.
96ـ همان، ج 18، ص 43، باب هفتم، ح 30.
97ـ علّامه مجلسى در باب ششم از ج 18 بحارالانوار، ص 1ـ23، پنجاه روایت در این باب آورده است.
98ـ همان، ج 18، ص 13، باب 6، ح 36.
99ـ سیدهاشم بحرانى، پیشین، ج 4، ص 505ـ506.
100ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 228.
101ـ همان.
102ـ همان، ج 17، ص 229.
103ـ همان.
104ـ عبداللّه حمیرى، پیشین، ص 323.
105ـ همان، ص 323 و 324.
106ـ ر. ك. سعدالدین تفتازانى، پیشین، ج 5، ص 12ـ13 / علّامه حلّى، پیشین، ص 325.
107ـ ر.ك. عبداللّه حمیرى، پیشین، ص 323.
جمعه 22/9/1387 - 10:39
دعا و زیارت
مشورت در سیره پیامبر (صلى الله علیه وآله)
محمد جواد حیدرى خراسانی
در این مقاله بر آنیم تا مباحث زیر را مطرح كنیم:
1- سیره در لغت و اصطلاح
2- مشورت در لغت و اصطلاح
3- نگاهى به اسرار و اهداف مشاوره در سیره معصومان(ع).
4- اسرار مشورت از دیدگاه مولوى
5- اهمیت و ضرورت مشورت در قرآن و حدیث
6- نمونههایى از مشاوره نبى اكرم(ص):
الف- مشاوره در امور نظامى و مسائل جنگى
ب- مشاوره در امور غیر نظامى و مسائل فردى، خانوادگى و...
واژه سیره در لغت و اصطلاح
واژه سیره در لغت از كلمه سیر به معناى رفتن و جریان داشتناست. سیره در اصطلاح منطق عملى و اصول عملى است كه همچونقوانین ریاضى قابل تغییر نیست و راهنماى زندگى انسان است.
راغب اصفهانى مىنویسد: سیر یعنى حركت در روى زمین، در زمینراه رفتن و گذشتن و عبور كردن. «سیره» یعنى حالت و روشى كهانسان دارد، نوع خاص حركت انسان نوع رفتار و كردار و عملكردانسان را «سیره» گویند. مورخانى كه در باره پیامبر اكرم(ص) و روش زندگى او كتاب نوشتهاند، تاریخ خود را «سیرهالنبى» نامیدهاند. سیرهشناسى به معناى سبكشناسى و رفتارشناسى است.
واژه مشورت و شورا در لغت و اصطلاح
مشورت و شورا در لغت از «شارالعسل» گرفته شده و به معناى بیرون آوردن عسل از كندوبه دست آوردن عسل ناب است. این لغت در اصطلاح به معناى به دستآوردن راه درست و متقن از طریق نظر خواهى از عقلا و خردمندان است. وجه تسمیه مشورت و مشاوره این است كه به بهترین اندیشه ومحكمترین راى از طریق نظر خواهى و گفتگو با دیگران همچون عسلناب استخراج شده از كند و به دست مىآید و هدایت و صلاح و خیرهاو خوبیها در پرتو آن تحصیل و موجب پیروزى مىگردد. این پرسشها اهمیت و ضرورت بحث مشاوره و شورا را تبیین مىكند. شكى نیست كه عمل به شورا، از اصول مسلم سیره عملى پیامبر اكرم(ص) و اولیاى الهى به شمار مىآید.
نگاهى به اسرار و اهداف مشاوره در سیره معصومان(ع)
رسول خدا (ص) و جانشینان آن حضرت با آنكه معصوم بودند و حتىبا قطع نظر از وحى و مقام والاى الهى از نظر فكر و بینش و منشاز مشورت بى نیاز بودند، با مشورت كردن دو نكته را تعقیبمىكردند:
1 اهمیت مشورت و شورا را به مسلمانان یاد آورى كنند و اینروحیه را در عرصههاى مختلف جامعه اسلامى، ایجاد و تقویتنمایند.
2 ضمن آموزش عملى به مسلمانان بیاموزند كه چگونه به این سیرهعمل كنند و از ثمرات درخشان آن برخور دار شوند; پس از آنحضرت، این سنت الهى را به نیكى استمرار بخشند و زندگى را براساس مشورت بنیاد نهند.
3 نگاهى به اسرار و اهداف مشاوره در سیره معصومان(ع) یكى ازمسائل اساسى در سیره و منطق عملى پیشوایان معصوم(ع) مسالهمشورت و مشاوره است. در سیره پیامبر اكرم(ص) و اهل بیت(ع)مىخوانیم كه با اصحاب خود بسیار مشورت مىكردند، به طورى كه ازبرخى از اصحاب رسول اكرم(ص) و عایشه چنین نقل شده است: هیچ كسرا ندیدیم كه با اصحاب خود بیشتر از رسول خدا با اصحابش مشورتكند. در اینجا این پرسشها به ذهن مىرسد: چرا رسول اكرم(ص) واهل بیت(ع) آنقدر مشورت مىكردند؟ آیا آنان به مشورت نیازداشنتد؟ مگر اندیشه و قواى ذهنى آنان چنان كامل و نیرومندنبود كه حتى با قطع نظر از وحى و مقام خلیفهاللهى، باز ازمشورت بى نیاز بودند؟
آنان چه ضرورتى در این اصل احساس مىكردند؟
آیا آنچه براى آنان اهمیت داشت، پرورش روحیه مشورت در عرصههاىمختلف فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، نظامى و... بود یادستاوردهاى آن؟
آنان با چه كسانى مشورت مىكردند و چه كسانى با ایشان بهرایزنى مىپرداختند؟ آنان در نهایت چگونه تصمیم مىگرفتند؟
شورا مایه انس و صفا و الفت اجتماعى، پیوند مردم، ارزش یافتنآنان، استفاده از دیدگاهها و مواضع فكرى و علوم و آگاهىدیگران، پرهیز از استبداد راى و پىآمدهاى وخیم خود رایى،مشخص شدن قدر و جایگاه انسانها در امور اجتماعى و عرصههاىفكرى و فرهنگى مىگردد.
اهل حدیث و مفسران و مورخان، در بیان سر مشورت آن حضرت مطالبمبسوطى را آوردهاند كه نشان مىدهد یكى از اهداف آن حضرت وجانشینان او در مشورت كردن با امت پرورش این روحیه در مردم وارزش یافتن آنان نزد یكدیگر بوده است.
ابو جعفر محمد بن جریر طبرى، ضمن مباحث مبسوطى در این زمینه،مىنویسد: «لیتبعه المومنون بعده... و یستنوا بسنته فى ذلك.»
امام فخر رازى از حسن و سفیان بن عیینه چنین آورده است:
«لیقتدى به غیره فى المشاوره و یصیرسنه فى امته.»
آلوسىبغدادى مىنویسد:
«ان تكون سنه بعده لامته.» گروهى از مفسرانشیعه هدف حضرت را اقتداى امتبه این سنت نیك دانسته، چنینتعبیر كردهاند:
«لتقتدى به امته فى المشاوره» ابو الفتوح رازى مىگوید:
«خواست تا مردمان به او اقتدا كنند از پس او .»
شریف لاهیجىنیز در تفسیرش مىنویسد: آنكه این سنتحسنه مشورت در امت آنحضرت باقى بماند و بدون مشورت كارى نكنند.»
دوران حكومتاسلامى نبى اكرم(ص) و زندگى آن حضرت بخوبى نشان داد كه یكى ازعوامل موفقیت پیامبر اكرم (ص) در پیشبرد هدفهاى اسلامى، همینمساله مشورت بوده است. آن حضرت نشان داد كه با مشورت و رعایتاصول و مبانى مدیریت مىتوان جامعه را در موقعیتهاى بحرانى بهسلامت اداره كرد و خود رایى و خود سرى را، كه از بزرگترینآفتهاى فرهنگى و اجتماعى است، از ساحت اجتماع دور ساخت. آنحضرت به همگان آموخت كه همه انسانها، حتى آنها كه از فكر قوىبر خوردارند و صاحب بهترین افكار و اندیشهاند، به مشورتنیازمندند و اگر خود را از مشاوره با دیگران بى نیاز بینند،خوى استبداد و استكبار مىیابند. اما اگر با مردم مشاوره ورایزنى داشته باشند و شخصیت، دیدگاههاى آنان را نادیده نگیرندو از استعدادهاى آنان بهره برند، نه تنها از خطر فرو رفتن دراستبداد دور مىگردند; بلكه به آرا و اندیشههاى محكم و متقندست مىیابند. تجارب تایخى نشان داده است كه بهترین افراد ومحكمترین نظامها در صورت فرو رفتن در استبداد به هلاكت مىرسند،جنبه مردمى خود را از دست مىدهند و در مسیر انحطاط مىافتند.
امیرمومنان على (ع) مىفرماید:
«من استبد برایه هلك.» هركس استبداد راى ورزد، هلاك مىشود.
«لاظهیر او ثق من المشاوره.»
هیچ پشتیبانى مطمئنتر از مشورتنیست. در مكتب اسلام مشورت كردن عین هدایت است; گرد آوردنخوبیها و خیرها در پرتو این سنتحسنه به دست مىآید و هركه باخردمندان مشورت كند، از انوار خردهاى آنان فروغ مىگیرد; «منالمشاور ذوى العقول استضاء بانوار العقول.» یكى از راههاىاساسى مشاركت در عقل و علم و دانش صاحبان اندیشه و فرهنگ وخرد، مشورت كردن است.
«و من شاور الرجال یشاركها فىعقولها.» به همین جهتباید گفت:
آیه «وشاورهم فى الامر» به منظور لطف به امت و كرامتبه آنهاو فروغ بخشیدن به عقول آنان وارد شده است.
اسرار و اهداف مشورت از دیدگاه مولوى
مولوى در این باره مىگوید:
امر شاورهم پیامبر را رسید گرچه رایى نیست رایش را ندید در ترازو جور ضیق زرشدست نى از آنك جو چو زر گوهر شدست روح، قالب را كنون همره شدست مدتى سگ حارس درگه شدست مشورت كن با گروه صالحان بر پیمبر امر شاورهم بدان امر هم شورى براى این بود كز تشاور سهو و كژ كمتر رود این خردها چون مصابیح انور است بیست مصباح از یكى روشنتر ست، بنا بر این، سركلام حضرت امیرمومنان (ع) روشن مىگردد كهمىفرماید: براى در امان ماندن از لغزشها و پشیمانیها باصاحبان خرد مشورت كن.
«شاور ذوى العقول تامن الزلل والنوم»
اهمیت و ضرورت مشورت در قرآن و حدیث
اخلاق رسول خدا(ص) قرآنبود و عمل او مشورت. مساله شورى در قرآن در كنار نماز وانفاق، به عنوان یكى از ویژگیهاى اساسى انسان رشد یافته، مطرحشده است: «... والذین استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهمشورى بینهم و مما رزقناهم ینفقون والذین اذا اصابهم البغى همینتصرون.» و آنچه نزد خداستبهتر و پایدارتر استبراى كسانىكه ایمان آوردند... و دعوت پروردگارشان را اجابت كردند و نمازرا به پا داشتند و كارشان میانشان به مشورت است و از آنچه بهآنان روزى دادیم انفاق مىكنند و كسانى كه چون تجاوز مسلحانهاىبه آنان شود یكدیگر را در انتفام كشیدن یارى مىدهند.
علامه طباطبایى در باره این آیه مىگوید:
در جمله «و امر هم شورى بینهم» به ویژگى مهم و بنیادىمومنان اهل رشد و عمل اشاره شده، بدین صورت كه آنان در به دستآوردن اندیشه صحیح و دیدگاه جامع و متقن به صاحبان عقل واندیشه و خرد مراجعه مىكنند و ضمن جمع آورى كلیه دیدگاههابهترین آنها را گزینش و تبعیت مىكنند و در واقع این آیه بهنظر من با آیه «والذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» نزدیكاست: و راه رسیدن به بهترین راههاى موجود در هر عرصهاى براىدستیابى به واقعیت مشورت است؛ چرا كه «و ماتشاور قوم الاوفقوا الاحسن ما فى ضمیرهم» هیچ قومى در كارهایشان با یكدیگرمشورت نكردند مگر آنكه به بهترین راههاى موجود دستیافتند. از دیدگاه پیامبر اسلام(ص)، جامعهاى كه فاقد سنت مشورت است ورهبران مستبد و خود سر و توانگران تنگ نظر دارد، حق حیاتندارد. چرا كه فقدان سنت مشورت در جامعه شخصیت افراد را مىكشد و رشد فرهنگ و اندیشهها را متوقف مىسازد. این حقیقت در حدیث نبوى چنین آمده است:
«اذا كان امراكم خیاركم و اغنیاءكم سمحاءكم و امركم شورىبینكم فظهر الارض خیرلكم من بطنها و اذا كان امراءكم شراركم واغنیاءكم بخلا كم ولم یكن امر كم شورى بینكم فبطن الارض خیرلكممن ظهرها.»
هرگاه زمامداران شما نیكان و توانگران شماسخاوتمندانتان باشد و كارهایتان به مشورت انجام شود، در اینموقع روى زمین از زیر زمین براى شما بهتر است (و شایسته حیاتو بقا هستید); ولى اگر زمامدارانتان بدان و توانگرانتان بخیلانباشند و كارها با مشورت برگزار نشود، در این صورت زیر زمین ازروى آن براى شما بهتر است.
مشورت ادراك و هشیارى دهد عقلها مر عقل را یارى دهد مشورت در كارها واجب شود تا پشیمانى در آخر كم شود
نبى اكرم (ص) در امور مختلف مشورت مىكرد و سپس تصمیم مىگرفت وعمل مىكرد.
چنانچه امام رضا(ع) فرمود:
«ان رسول الله(ص) كانیستشیر اصحابه ثم یعزم على ما یرید.» البته مشورت نبىاكرم(ص) در امور مربوط به خدا و رسولش كه حكم صریح داشت و بهعنوان نص ارائه مىشد، صورت نمىگرفت، بلكه مشورتها در امورمربوط به امت تحقق مىیافت. ضمیر «هم» در آیه «و امر همشورى بینهم» به این نكته اشاره دارد; زیرا اجتهاد در مقابلنص جایز نیست. و آیات متعددى از قرآن آن را باطل مىداند.
«فلاو ربك لایومنون حتى یحكموك فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فىانفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما.»
نه به خدایتسوگند،ایمان نمىآورند تا تو را در اختلافهاى خویش حاكم كنند; سپس دردلهاى خود از آنچه حكم كردهاى، ملالى نیابند و كاملا تسلیمگردند.
نمونههایى از مشاوره نبى اكرم(ص)
در اینجا نمونههایى ازمشاورههاى نبى اكرم (ص) و جانشینانش را نقل مىكنیم:
الف مشاوره در امور فرهنگى و مسائل نظامى
1- از نمونههاى برجسته سیره مشاوره پیامبر (ص) جنگ بدر است كهدر باره اصل جنگ، تعیین مكان نبرد و اسیران جنگ با یاران خودمشورت كرد و فرمود:
«اشیروا اعلى ایهاالناس.» اى مردم آراءخود را برایم بگوئید.
جنگ بدر در سال دوم هجرى روى داد. به پیامبر گزارش رسید كهكاروانى از قریش اموال فراوان به طرف شام مىبرد.
حضرت به منظور مقابله به مثل از مدینه خارج شد، به تعقیبكاروان پرداخت و به آن دست نیافت. كاروان قریش به شام رفت، پساز مدتى گزارش دادند كه كاروان قریش در حال باز گشت است.
پیامبر(ص) با313 تن در ماه مبارك سال دوم براى مصادره اموالقریش، در مقابل اموال مصادره شده مسلمانان ; از مدینه خارجشد، نیروى كمكى مكه با تجهیزات كامل براى كمك با كاروان قریشحركت كرد. پیامبر(ص) اصحاب خود را گرد آورد و در مورد اینكهآیا دشمن را تعقیب كنند یا با گروه نظامى قریش رو به رو شوندو یا به مدینه باز گردند، با آنان مشورت كرد: «فاستشار الناسو اخبرهم عن قریش.» در این جریان نخست ابوبكر بر خاست و نظرخویش را مبنى بر جنگ با دشمن اعلام كرد. سپس عمر نظرى مشابهنظر او داد. آنگاه مقداد برخاست و گفت: «اى رسول خدا، آنچهخداوند برایت مقرر فرموده عمل كن; ما با تو هستیم. به خداسوگند، ما آنچه را كه بنى اسرائیل به موسى گفتند به تونمىگوئیم كه «فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون»; توبا پروردگارت بروید و خودتان جنگ كنید كه ما اینجا نشسته ومنتظریم. ما مىگوییم: تو و پروردگارت بروید و بجنگید و ما همبه امر شما جنگ مىكنیم.
رسول خدا(ص) مقداد را ستود، در حقش دعا كرد و باز فرمود:
«اشیروا على ایهاالناس.»
و مقصود حضرت، انصار بودند زیرا ازطرف آنان، اكثریتبودند و از طرفى در عقبه با پیامبر(ص) پیماندفاعى بسته بودند. پیامبر(ص) مىخواست نظر آنان را در این خصوصبداند. سعد ابن معاذ برخاست نظر خویش را مبنى بر حركت رسولخدا(ص) و اطاعت مطلق از وى است و جنگ با دشمن اعلام كرد.
سخنان سعد، انبساطى در رسول خدا(ص) ایجاد كرد و او را خشنودساخت. پس فرمود: «به راه افتید و بشارت باد شما را كه خداوند(پیروزى بر) یكى از این دو گروه را به من وعده داده است. (یاتصاحب كاروان و یا پیروزى بر قریش) سوگند به خدا، گویا هماكنون جاى كشته شدنشان را پیش روى خود مىبینم.» رسول خدا (ص)با به كارگیرى این جلسه مشورتى از منزل «ذفران» حركت كرد;از گردنهاى كه موسوم به «اصافر» بود، گذشت; به سوى قریهاىكه در پایین گردنه قرار داشت، سرا زیر شد; نزدیك بدر فرود آمدو به كسب اطلاعات پرداخت. در دشت بدر آبهاى مختلفى بوسیلهچاههایى كه در آن حفر شده بود، وجود داشت و به همین جهت محلتوقف كاروانهابود، مسلمانها زودتر از قریش كنار چاهها فرودآمده بودند، واقدى مىگوید:
پس از فرود آمدن در كنار اولین چاه، پیامبر(ص) از اصحاب خودمشورتى خواست و فرمود:
«اشیروا على فى المنزل»
نظر مشورتىشما در باره این مكان چیست؟
حباب بن منذر بر خاست و نظر خویشرا مبنى بر عدم مناسبت این مكان براى نبرد با دشمن اعلام كرد وگفت: «اكنون كه فرمان خاص در مورد این مكان نرسیده و صرفاتدبیر جنگى است، دستور دهید تا آخرین چاه، كه به دشمن نزدیكاست، پیشروى كنیم و در آنجا اردو بزنیم. رسول خدا(ص) فرمود:
«راى صواب همان است كه گفتى. در این داستان به مشاوره اصحابنیز با نبىاكرم (ص) اشاره شده است. بدین ترتیب، با استفاده ازیكى از اصول و مبانى مدیریت و رهبرى حكیمانه و عمل به اصلاساس مشورت و بهرهگیرى از روشهاى نظامى بجا و روح ایمان،مسلمانان با وجود نیروى كم در مقابل نیروى بسیار دشمن بهپیروزى چشمگیرى دستیافتند و اسیران بسیار گرفتند.
پیامبراسلام(ص) در باره اسیران و امور دیگر مربوط به جنگ نیزبارها با اصحاب خود مشورت فرمود. مشاوره شیوه عملى رسولخدا(ص) در جنگهاى مختلف بود كه به نمونههاى دیگرى اشارهمىكنیم.
2- در نبرد احزاب یا خندق نیز همین شیوه به كار رفت. و حضرترسول (ص) با اصحاب خود، جلسه مشورتى تشكیل داد.
3- در پیكار بنى قریظه، در مورد كیفیت و كمیت جنگ با یهودیانمدینه، مشورت كرد.
4- در پیكار نبى نضیر، در بر خورد با یهودیان مدینه، نیز چنینكرد.
5- در روز حدیبیه نیز در موضوعهاى مختلفى به مشورت پرداخت.
6- در فتح مكه، هنگامى كه آمدن ابوسفیان به حضرت گزارش شد،مشورت كرد.
7- در غزوه طائف، پس از محاصره آنها، پیامبر اسلام (ص) بااصحاب خود مشاوره كرد و سپس تصمیم گرفت.
8- در غزوه تبوك، در امور مختلف، با اصحاب خود به مشورتپرداخت; «اشیروا على» فرمود و نظرهاى صائب و آراى صحیح ونوین اصحاب را مورد ستایش قرار داد.
9- در جنگ احد در باره اینكه سپاه اسلام در مدینه مستقر شود یابیرون رود; با اصحاب مشورت كرد و با اینكه خود موافق نبود نظراصحاب را پذیرفت.
این نمونهها و دهها نمونه دیگر، حاكى از مشاوره نبى اكرم(ص)در امور جنگ بود.
ب- مشاوره در امور غیر نظامى و مسایل غیر جنگى
مورخان دههانمونه دیگر از مشورتهاى نبى اكرم(ص) در امور غیرنظامى و مصالحغیر جنگى در عرصههاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سیاسى، اجتماعى وامور فردى و خانوادگى و غیره نقل كردهاند. این موارد بیانگرآن است كه شورا و مشورت به عنوان یك امر اساسى در مسائلمدیریت و حكومت و فرماندهى منحصر نیست; بلكه در همه شئون مربوط به امت راه دارد و ثمرات درخشانى در پى خواهد داشت.
برخى از این موارد عبارت است از:
1- پیامبر (ص) در باره كسانى كه به عایشه تهمت زدند، با اصحابخود مشورت كرد و نظر آنها را خواست. مورخانى چون ابن اسحاق،واقدى، بخارى، مسلم، احمد بن حنبل، ترمذى، بیهقى و دیگران اینجریان را به طور مبسوط آوردهاند و ضمن اشاره به امور جلساتمشورتى نبى اكرم(ص) با اصحاب، تاكید كردهاند كه نبى اكرم(ص)در این حادثه با حضرت على بن ابیطالب (ع) و اسامه بن زید بهطور ویژه مشورت كرد. مفسران اهل سنت نیز در ذیل آیات 11 تا16سوره نور كه مربوط به «افك» (تهمت عظیم) است، مطالب مبسوطىدر باره تهمتبه عایشه آوردهاند و به مواردى از مشورت نبىاكرم(ص) با اصحاب و مشورت اصحاب با حضرت اشاره كردهاند كه جاىنقد و بررسى دارد و مفسران شیعى به نقادى مطالب مفسران اهلسنت پرداختهاند.
2- پیامبر(ص) در مورد اعزام افراد براى تبلیغ و اداره امور یكمنطقه و اعطاى مسئوولیتبه افراد به منظور فرماندارى واستاندارى و مدیریت و حكومتبخشى از مناطق تحت اداره خویش بااصحاب مشورت مىكرد.
اصحاب آن حضرت نیز، با پیروى از این سنت نیكو، نه تنها بارسولاكرم(ص) در امور مختلف به مشورت مىپرداختند; بلكه باهمدیگر نیز مشورت مىكردند. پژوهشى در باره روششناسى مشاورهنبىاكرم(ص) با اصحاب و بالعكس و همین طور مشاروههاى مسلماناندر صدر اسلام نیازمند مقاله مستقل و جامعى است.
آنچه گذشت، بخوبى نشان مىدهد كه پیامبر اسلام(ص) با وجود آنكهمعصوم بود و از نظر فكر و تدبیر و تصمیمگیرى به مشورت نیازنداشت، براى احیاى این سنت و آموزش و پرورش امت، پیوسته بااصحاب خویش مشورت مىكرد.
جمعه 22/9/1387 - 10:37
دعا و زیارت
مبعث پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله وسلم)
حکمت الهى و تفاوت معجزات پیامبران
بدان دلیل که مردم در معلومات، اخلاق و آنچه بدان خو گرفته ان ، مختلف هستند، معجزات نیز مختلف و متنوع میباشند. از این رو ممکن است معجزه اى از نظر گروهى کارى خارق العاده جلوه کرده و از عنایات الهى محسوب گردد و همین معجزه در نظر عده اى دیگر، مورد تردید و شک قرار گیرد.
مثلاً در زمان حضرت موسى (علیه السلام) سحر و جادو در میان مصریان به طورى رایج بود که امرى عادى تلقى میشد و مورد تعلیم و تعلم قرار میگرفت. مردم مصر نیز فنون و پیچ و خمهاى آنرا شناخته و آنچه را که خارج از توان یک انسان معمولى بود، تمیز میدادند. از این رو حکمت اقتضا مى کرد که آن حضرت با معجزه عصا بر آنان استدلال کند؛ عصائى که در برابر دیدگان آنان به فرمان خداوند به مار تبدیل میشد و عصاها و ریسمانهاى آنان را میبلعید و دوباره به حالت اول بر میگشت و دیگر از عصاى ساحران اثرى باقى نمیماند. مردم آن عصر به خوبى میدانستند که قضیه عصاى حضرت موسى (علیه السلام) از حدود قدرت و توان آنان خارج است و همین امر باعث شد که ساحران با دیدن آن ایمان آورند و یقین کنند که کار حضرت موسى (علیه السلام) از امر پروردگار است.
و نیز در عصر حضرت مسیح (علیه السلام) که فلسطین و سوریه از مستعمرات یونان به شمار میرفت، دانشمندان بسیارى از یونان در آن کشورها بودند که علم طب در میان آنان رواج کامل داشت؛ تا آنجا که در تورات فعلى در «سـِفر لاویان» در فصل 13 و 14، دستور مبسوطى در علاج کچلی، بََرَص(1) و بریون (2) وجود دارد؛ به گونه اى که این معالجه از وظایف کاهنان به شمار میرفت و عامه مردم بر این باور بودند که بهبودى از این امراض و علاج آن به برکت وجود کاهنان و از آثار معنوى ایشان است. به خاطر همین شیوع و رواج علم طب، معجزه حضرت مسیح (علیه السلام)، شفاى بیماران مبتلا به بَرَص و نابینائى و کورى مادر زاد بود؛ زیرا مردم آن عصر آنچه را که خارج از قدرت و توان انسان معمولى و کاهنان بود، شناخته و در نتیجه کارهاى خارق العاده را در این زمینه که تنها به قدرت خداوند متعال امکان داشت، تشخیص میدادند.
اعراب که دعوت اسلام براى اصلاح انسان از میان آنان آغاز شد، اطلاعات و معلوماتشان در زبان بومى خودشان خلاصه میشد و از سایر علوم و صنایع که قابل تعلیم و تعلم بود، بى خبر بودند و هر عملى را بجز ادبیات خودشان، به محض شنیدن یا رؤیت، سحر مى پنداشتند و یا از مهارت ساکنان اقطار دور دست و پیشرفت آنان در علوم و فنون محسوب میداشتند.
اما آنان در ادبیات عرب در سطح عالى بودند و در علم بلاغت (3)، پیشرفت چشمگیرى داشتند و بخصوص در عصر دعوت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، ثمرات درخت بلاغت به بار نشسته و باغها و بوستانهایش از میوه پر شده بود تا آنجا که براى بزرگداشت آن همه اوج وعظمت، محفلها و جشنها برقرار میکردند تا به عظمت بلاغت خود افتخار و مباهات کنند.
پس فن بلاغت و فصاحت در میان آنان به اوج رسیده بود و اعراب نیز بر قواعد آن به خوبى احاطه داشتند و سطوح معمولى و بشرى آن را دقیقا مى شناختند؛ به طورى که یک فرد به خوبى میتوانست تشخیص بدهد که بلاغت، در چه حدى در قدرت و توان یک انسان معمولى است و در چه میزان، خارج از حیطه قدرت اوست و متعلق به عنایت خاص الهى و حکمت ربانى است.
با این زمینه، حکمت الهى اقتضاء میکرد که قرآن کریم محور تمامى معجزات و اساس و پایه رسالت پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) –که برگزیده فرستادگان الهى است– باشد؛ زیرا قرآن کریم به خاطر اعجاز در بلاغت، بهترین دلیل براى اعراب بود؛ چرا که از آوردن مثل آن و یا حتى سوره اى از آن ناتوان بودند و در نتیجه در عین آنکه در علم بلاغت خبره بودند، تسلیم اعجاز قرآن شدند و غیر عرب نیز آنرا معجزه شناختند، زیرا هنگامى که اعراب -که خبره علم بلاغت بودند- در برابر اعجاز قرآن سر تسلیم فرود آرند، غیر عرب یقیناً و به مرتبه اولى از آوردن نظیر قرآن ناتوان خواهد بود.
لذا مى بینیم که قرآن کریم از حکمت معجزه بر خوردار است و بدین ترتیب دعوت آن از میان عرب آغاز شد و سیر طبیعى خود را پیمود و بدیگر ملتها رسید و بدین وسیله فایده و حکمت اعجاز با نزول قرآن کامل گشت.
منابع: مقدمه تفسیر شریف آلاء الرحمن، تألیف مرحوم شیخ محمد جواد بلاغى
جمعه 22/9/1387 - 10:33
دعا و زیارت
کاملترین الگو براى بشریت
سید جواد حسینى
شرف و جلال پیمبران بود از جلال محمّدى
سبب وجود جهانیان، همه از کمال محمّدى
نرسد خرد به کمال او نه بشر به کنه جلال او
شرف و صبر و یقین و رضا نَمى از خصال محمّدى
بهترین اُسوه
اصل «محاکات» و همرنگ شدن با دیگران مخصوصاً افراد پر نفوذ و با شخصیت و انسانهایى که از صفات کمالى و معنوى والایى برخورداراند یکى از اصول مسلّم روانى است. مطابق این اصل انسان کششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با دیگران، مخصوصاً با قهرمانان و پاکان، احساس مىکند و به همین علّت به سوى اعمال و صفات آنان جذب مىشود و تلاش مىکند در رفتار و اوصاف، همرنگ آنان گردد. این کشش روانى اگر همراه با محبوبیّت و مجذوبیّت شود در رساندن انسان به صفات عالى انسانى سخت مؤثر است و در مدّت کمى مىتواند از مِس وجود انسان عادى طلاى ناب بسازد.
قرآن با توجه به این نکته ا ست که در هر بخش انسانهاى نمونه را معرّفى نموده است و در هر زمان اسوههایى را معرّفى نموده است. امّا آن اسوه و الگوى که براى ابد مىتواند (همچون دین و شریعت اسلامى) به عنوان الگو مطرح بماند و تمام بشریت را به سوى خود جذب نماید، عصاره هستى، و برترین انسان در عالم وجود یعنى حضرت محمّد بن عبداللّه(ص)، خاتم پیامبران و جامع کمالات انسانى است، به این جهت قرآن کریم مىفرماید:
«ولکم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة لمن کان یرجوا اللّه و الیوم الآخر؛(1)
مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود،براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند.»
آیه فوق بخوبى نشان مىدهد که هر کس در پى سعادت ابدى در تمام جهات و رفتارهاست، پیغمبراکرم(ص) بهترین الگو مىتواند باشد. آنچه پیش رو دارید، حرکتى است در این مسیر، که نشان دهد پیامبر اکرم(ص) بهترین الگوى براى تمامى بشریت است در تمام ابعاد.
الف: الگو در اخلاق نیک
اخلاق نیکو از برترین صفات کمالى انسان است چه در سطح جامعه و چه در سطح خانواده، لذا شدیداً احساس نیاز مىشود که فردى داراى اخلاق جامع باشد تا مردم به پیروى از او دنیا و آخرت خویش را با نشاط و آرامش تأمین نماید. قرآن کریم در این بخش پیامبر اکرم(ص) را به عنوان الگو معرّفى نموده، مىفرماید: «و انّک لعلى خلق عظیم؛(2) و یقیناً تو داراى اخلاق عظیم و برجستهاى هستى.»
على(ع) درباره اخلاق نیک مىفرماید: «پیغمبر سخىترین مردم از نظر انفاق، شجاعترین مردم، راستگوترین مردم، وفا کنندهترین آنان به وعده، و نرمترین آنها از نظر خوى و بزرگوارترین آنها از نظر برخورد بود، هر کس در ابتدا او را مىدید، ابهتش او را مىگرفت، و کسى که با او برخورد داشت و او را مىشناخت به او عشق مىورزید، «لم ار قبله و لابعده مثله؛(3) هرگز مانند او را قبل و بعد از او ندیدم.»
برخى افراد در جامعه از اخلاق خوبى برخورداراند ولى در درون منزل و با اهل و عیال خویش اخلاق نیکو ندارند، امّا حضرت ختمى مرتبت در همه جا داراى اخلاق نیک و رفتار انسانى بود. از عایشه سؤال شد که اخلاق پیامبر در خانه (و با خانواده چگونه بود) در جواب گفت:
«کان احسن النّاس خلقاً، لم یکن فاحشاً...؛(4)نیکوترین مردم از نظر اخلاق (در خانواده) بود هرگز بد زبانى نمىکرد»
در جاى دیگر جواب داد:
«کان الین النّاس و اکرم النّاس و کان رجلاً من رجالکم الّا انّه کان ضحّاکاً بسّاماً؛(5)پیغمبر نرمخوترین مردم و بزرگوارترین مرم بود، و او (مانند) مردى از مردان شما جز آن که او بسیار خنده رو و متبسّم بود.»
به این نکته توجّه شود که این پاسخ از طرف کسى است که آزار و اذیت کمى نسبت به پیامبر اکرم(ص) نداشته، و قطعاً جا داشته که حضرت با او در مواردى تند برخورد کند، ولى خلق نیک او اجازه چنین کارى را نداده است.
عبداللّه بن حارث نیز مىگوید:
«ما رأیت احداً اکثر تبسّماً من رسول اللّه(ص)؛(6) هیچ کسى را مانند رسول خدا متبسّم ندیدم.»
پیامبر اکرم(ص) نه تنها خود داراى اخلاق ستوده و کامل بود که اساساً بر این باور بود که فلسفه اصلى بعثت او براى تکمیل اخلاق است و مىفرمود:
«انّما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق؛(7) همانا من براى به سامان رساندن فضائل اخلاقى مبعوثشدهام.»
در میان اخلاقیات آن حضرت برخى از آنها خیلى برجسته است که قرآن نیز روى آن تکیه کرده است:
1- نرمخویى راز موفقیّت آن حضرت
از شاخصترین صفات اخلاقى آن حضرت نرمخویى و «الین» بودن آن حضرت بود تا آنجا که قرآن کریم رمز و راز موفقیّت آن حضرت را در هدایت جامعه آن روز همین امر مىداند، لذا فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم ولو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک؛(8) به برکت رحمت الهى در برخورد با مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مىشدند.»
2- دلسوزى براى هدایت مردم
رهبران و عالمانى که درد و سوز هدایت مردم را دارند، دلسوزانه مردم را به سوى حق و حقیقت دعوت مىکنند و براى تحقق این مسئله از هیچ تلاشى فروگذار نمىکنند، و هیچ مانعى هم نمىتواند آنها را از این تلاشها باز دارد. پیامبر خاتم از جمله رهبرانى است که این صفت را در حد کمالش داراست، قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«لقد جاءکم رسولٌ من انفسکم عزیزٌ علیه ما عنتّم حریصٌ علیکم بالمؤمنین رؤفٌ رحیم؛(9) همانا فرستادهاى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت و راهنمایى شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»
دلسوزى حضرت ختمى مرتبت به حدّى بود که گاهى از شدّت غصّه خود را در معرض خطر قرار مىداد، و غصّه او اختصاص به انحرافات مسلمانان نداشت بلکه بر گمراهى کافران نیز غصّه مىخورد، قرآن در اینباره مىفرماید:
«فلعلّک باخعٌ نفسک على آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً؛(10) گویى مىخواهى به خاطر اعمال (نارواى) آنان اگر به این گفتار ایمان نیاورند، خود را هلاک کنى.»
حضرت مردم مکّه و اطراف آنرا به سوى توحید و خداپرستى و ترک بت پرستى دعوت مىکرد، گاه آن مردم نادان او را سنگ باران مىکردند، حضرت مجبور مىشد که مکّه راترک گوید، خدیجه به دنبال حضرت، وقتى او را مىیافت زخمهاى پاى او را پانسمان مىکرد ولى حضرت در همان حال در حق قومش دعا مىکرد، و هرگز نفرین نمىنمود، و عرضه مىداشت:
«اللهم اغفر لقومى فانّهم لایعلمون؛(11) خدایا قومم را ببخش زیرا آنها نادانند (و از مقامم و منزلت من آگاهى ندارند.»
3- امانت دارى
امانتدارى حضرت به حدّى معروف بود که در زمان قبل از بعثت در بین مشرکین مکّه معروف به محمّد «امین» بود. خود آن بزرگوار درباره امانتدارى خود مىفرماید: «اما واللّه انّى لامینٌ فى السّماء و امینٌ فى الارض؛(12) بخدا سوگند به حقیقت من در آسمان و زمین امانتدارم.»
ابن اسحاق در این باره مىگوید: «قریش رسول خدا(ص) را قبل از نزول وحى "امین" نامیدند.» بخاطر همین امانت دارى او بود که خدیجه بنت خویلد وقتى متوجّه راستگویى و امانتدارى او شد فردى را دنبال او فرستاد و از او خواست که کاروان تجارتى او رابه سوى شام همراهى کند، حضرت قبول فرمود: و بعد از برگشت طبق گزارش همراهان امانتدارى او بیشتر براى خدیجه ظاهر گشت(13) و همین امر نیز در انتخاب آن حضرت به عنوان همسر دخیل بود.
حتى بعد از بعثت، مشرکان مکّه با همه دشمنىهایى که با پیامبر اکرم(ص) داشتند امانتهاى خویش را نزد او مىگذاردند، به این جهت و برخى موراد دیگر على(ع) را هنگام مهاجرت نماینده خویش قرار داد تا علاوه بر انجام کارهاى دیگر امانات را به صاحبان آنها برگرداند. از همه اینها بالاتر امانتدارى اودر حفظ و تبلیغ وحى از بارزترین نشانههاى امانتدارى آن حضرت بود.
4- زهد و بى رغبتى به دنیا
بر حصیرى مىخوابید که اثر او در پهلوانش آشکار بود، به او گفته شد بهتر نیست فرشى بهتر براى خود انتخاب کنى؟ فرمود:
«مالى وللدّنیا؟! ما مثلى و مثل الدنیا الّا کراکب سار فى یومٍ سائف فاستظلّ تحت شجرةٍ ساعةً من نهارٍ ثمّ راح و ترکها؛(14)
مرا به دنیا چه کار؟ مَثَلِ من نسبت به دنیا مَثَلِ سوارى است که در روز صاف حرکت مىکند، پس (براى فرار از گرما) ساعتى را زیر سایه درخت استراحت مىکند و بعد آنجا را ترک مىکند (حالت من نسبت به دنیا نیز چنین است).» امام باقر(ع) درباره زهد و بى اعتنایى پیامبر اکرم(ص) نسبت به دنیا و ما فیها فرمود:
«انّ رسول اللّه لم یورّث دیناراً ولا درهماً و لاعبدا ولا ولیدةً و لاشاة و لا بعیراً، و لقد قبض و انّ درعه مرهونة عند یهودىٍ من یهود المدینة بعشرین صاعاً من شعیر استلفها نفقةً لاهله؛(15) براستى رسول خدا(ص) نه درهم و دینارى و نه بنده و کنیزى و نه گوسفند و شترى به ارث نگذاشت، در حالى قبض روح شد که زرهاش در نزد یهودى از یهودیان مدینه در مقابل بیست من جو که به عنوان معامله سلف براى نفقه خانواده گرفته بود گرو بود.»
ابن خولى مىگوید:
ظرفى از شیر و عسل براى پیامبر اکرم(ص) بردم، امتناع کرد که بنوشد، پس فرمود: دو نوشیدنى با هم و دو ظرف(غذا) در یک ظرف؟ لذا از نوشیدن امتناع کرد و فرمود: من آن را حرام نمىدانم(براى مردم حلال است) ولکن فخر فروشى(از این که چنین غذایى خوردم) و حساب پس دادن در مقابل مازاد (بر ضرورت) دنیا را فردا(ى قیامت) مکروه و ناپسند مىدانم. و دوست مىدارم فروتنى در مقابل خداوند را، براستى کسى که براى خدا فروتنى کند خدا او را بالا مىبرد.»(16) این زهد براى همه مخصوصاً مسؤولان مىتواند الگو قرار گیرد.
5 - غضب براى خدا
از آنجا که پیامبر خاتم (ص) کاملترین انسان هستى است و تمام کارها و فعالیتهاى او بر محور رضایت الهى بود، حتّى غضبش نیز براى خدا بود.
ابن شهر آشوب نقل نموده که: «کان النبى...یغضب لربّه و لا یغضب لنفسه؛(17) همیشه این گونه بود که پیامبر براى خدا غضب مىکرد و(هرگز) براى نفس خود غضب نمىکرد.»
عایشه مىگوید: هرگز رسول خدا(ص) چیزى را با دستش نزد، و همین طور زن و خادمى را نزد مگر (زدنى که براى خدا بود) لذا در راه خدا جهاد مىکرد.
6- با حیا
از دیگر صفات اخلاقى آن حضرت حیاء بود، در نهایت دلاورى و شجاعت از بالاترین درجه حیاء برخوردار بود. ابو سعید خدرى درباره حیاى آن حضرت مىگوید: «کان اشدّ حیاءً من العذراء فى خدرها؛(18) حیاى او(پیامبر) از دختران پشت پرده، بیشتر و شدیدتر بود.»
و نیز از ابوسعید خدرى نقل شده که: «حضرت آن قدر حیاء داشت که چیزى از او درخواست نمىشد مگر این که عنایت مىکرد.»(19)
7- متواضع و فروتن
خود آن بزرگوار فرمود:
«خمس لاادعهن حتى الممات: الاکل على الحضیض مع العبید، و رکوبى الحمار مؤکفاً و حلبى العنز بیدى، و لبس الصّوف و التسلیم على الصبیان لتکون سنّةً من بعدى؛ پنج چیز را تا دم مرگ رها نمىکنم: (20)
1- خوردن بر روى زمین با بردگان
2- سوار شدن الاغ در حالى که فقط عرق گیر داشت
3- دوشیدن شیر بز با دستان خویش
4- پوشیدن جامه پشمى
5- سلام نمودن بر کودکان، تا بعد از من سنّت و رسم شود
ابو مسعود مىگوید:
مردى خدمت پیامبر اکرم(ص) رسید، هنگام سخن گفتن بدنش مىلرزید. حضرت فرمود:
آرام باش من شاه نیستم من فرزند زنى هستم که قدید (گوشت خشک شده) مىخورد.(21)
حمزة بن عبداللّه بن عتبه مىگوید:
در پیامبر اکرم(ص) خصلت هایى بود که در جبّاران نیست.
1- همیشه این گونه بود که سرخ پوست و سیاه پوست او را مىخواند اجابت مىکرد، خرمایى که در مسیر راه افتاده بود برمىداشت و مىخورد، و همیشه الاغ را برهنه سوار مىشد.»(22)
امام باقر(ع) درباره تواضع و انتخاب آن از طرف پیامبر فرمود:
«و لقد اتاه جبرئیل بمفاتیح خزائن الارض ثلاث مرّاتٍ یخیّره من غیر ان ینقصه اللّه تبارک و تعالى ممّا اعدّ اللّه له یوم القیامة شیئاً فیختار التّواضع لربّه جلّ و عزّ؛(23) جبرئیل سه نوبت کلیدهاى خزانههاى زمین را در اختیار او (پیامبر) قرار داد که انتخاب کند، بدون آن که از (مقامات آخرتى او و) آنچه براى او در قیامت آماده کرده است خداى تبارک و تعالى کم کند، پس او (پیامبر(ص)) فروتنى در مقابل پروردگار عزیز و جلیل را انتخاب نمود.»
8 - شجاعت و دلیرى
شجاعت و دلاورى آن حضرت نیز زبانزد خاص و عام بود، آن حضرت این گونه نبوده که دیگران را به شجاعت و جنگ و جهاد تشویق کند ولى خود در صحنه حضور نداشته باشد، بلکه او در جنگها همیشه در خط مقدّم حضور داشت و هیچگاه در جنگ عقب نشینى نکرد، از شجاعت اوست که با تمام قدرت نامههاى دعوت به اسلام به تمام سران و ابرقدرتهاى دوران خویش آنهم، همزمان فرستاد، از ابرقدرت روم و ایران گرفته تا شاه حبشه و یمن. و هیچ واهمه به خود راه نداد. امیرمؤمنان على(ع) درباره شجاعت آن حضرت چنین مىفرماید: «کنّا اذا احمرّ البأس ولقى القوم القوم اتّقینا برسول اللّه فما یکون احداً اقرب الى العدوّ منه؛(24) همیشه این گونه بود که وقتى تنور جنگ داغ مىشد و سختى به نقطه اوج خود مىرسید، و گروه (مسلمانان) با گروه (کفار) مقابل هم قرار مىگرفتند و درگیرى آغاز مىشد ما به رسول خدا پناه مىبردیم هیچ کس مانند او به دشمن نزدیکتر نبود.»
براءبن عاذب مىگوید:
هرگاه تنور جنگ داغ مىشدو درگیرى شدت مىگرفت ما خود را با وجود رسول خدا محافظت مىکردیم، و شجاع و دلیر فرد کسى به حساب مىآمد که (در جنگ و درگیرى) محاذى و در کنار رسول خدا قرار داشت.»(25)
و انس بن مالک مىگوید:
پیغمبر اکرم(ص) زیباترین، سختىترین آنها، و شجاعترین مردم بود (از نشانه شجاعت او این است که) مردم مدینه شبى از صداى وحشتناکى ترسیدند، عدّهاى به سوى آن صدا حرکت کردند در حالى که پیامبر اکرم(ص) بر همه پیشى گرفت و زودتر از همه به آن صوت رسیده بود، وقتى برگشت با جمعیّت برخورد نمود در حالى که بر اسب برهنهاى ابى طلحه سوار بود و شمشیر بر گردنش (حمایل) بود.»(26)
9- صبر و بردبارى
از دیگر اوصاف آن حضرت که واقعاً مىتواند به عنوان الگوى زندگى قرار گیرد صبر و بردبارى آن حضرت است، او در مقابل رنجهاى بىشمارى چون کوه استقامت ورزید، در مقابل تهمتهاى فراوان، جنگهاى متعدد، محاصره اقتصادى، رنج و زحمت هجرت، از دست دادن فرزندان و...چون کوه استقامت ورزید، و خود آن بزرگوار فرمود: «ما اوذى احدٌ مثل ما اوذیت فى اللّه؛(27)هیچ فردى همانند من در راه خدامورد اذیت قرار نگرفت.»
و در جاى دیگر فرمود:
«براستى در راه خدا آنقدر اذیت شدم که هیچ کس مانند من اذیت نشد و در راه خدا آن قدر مورد خوف و ترس قرار گرفتم که احدى آنچنان نترسید، گاهى مىشد که سىشبانه روز مىگذشت من و بلال اصلاً غذایى نداشتیم که بخوریم...»(28)
اسماعیل بن عبّاش نقل کرده که:
«کان رسول اللّه اصبر النّاس على اوزارالنّاس؛(29) رسول خدا(ص) بردبارترین مردم در مقابل آزار مردم بود».
استاد مطهرى در زمینه صبر آن حضرت مىگوید:
«اراده و استقامتش بى نظیر بود دوره 23 سال بعثتش یکسره درس اراده و استقامت است، او در تاریخ زندگىاش مکرر در شرایطى قرار گرفت که امیدها از هر جا قطع مىشد، ولى او یک لحظه تصوّر شکست را در مخیّلهاش راه نداد ایمان نیرومندش به موفقیّت، یک لحظه متزلزل نشد.»(30)
راز این مسئله هم این بود که حضرت بخوبى مىدانست پیروزى در درون همان صبرها و استقامتها قرار دارد، و گشایش همراه با رنجهاست.
آن حضرت فرمود:
«انّ النّصر مع الصّبر، و الفرج مع الکرب، انّ مع العسر یسراً؛
پیروزى در صبر است و گشایش همراه سختى و رنج، و براستى با سختى و آسانى است.» و حقاً باید گفت که پیامبر اکرم(ص) و برخى یارانش مصداق حقیقى این آیه بود که خداوند مىفرماید: «چه بسیار پیامبرانى که مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ کردند. آنها هیچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مىرسید، سست و ناتوان نشدند(و تن به تسیلم ندادند) و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد.»(31)
و خداوند متعال نیز براى تقویت روحیه صبر و استقامت پیامبرش با او سخن مىگفت و مىفرمود: «فاصبر کما صبر اولواالعزم من الرّسل؛(32) پس صبر و بردبارى پیشه کن آنچنان که پیامبران اولواالعزم صبر کردند.»
و با همین استقامتها بود که پیروزى نهایى را بدست آورد، و بر دشمنان خویش چیره گشت، امیرمؤمنان(ع) آن استقامت و نتایج آن را این گونه ستود: «اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله دعا الى طاعته و قاهر اعداءه جهاداً عن دینه. لایثنبه عن ذلک اجتماعٌ على تکذیبه و التماسٌ لاطفاء نوره؛(33) گواهى مىدهم که محمد بنده و فرستاده اوست، (انسانها را) به عبادت خداوند دعوت نمود و با دشمنان خدا در راه دین او پیکار نموده و مغلوبشان کرد. هرگز همداستانى و دشمنان که او را دروغگو خواندند، او را از آن (دعوت به حق و تلاش در راه دین) باز نداشت و تلاش آنان براى خاموش کردن نور رسالت نتیجه نداد.»
بر پیروان پیامبر اکرم(ص) است که در سختى و گرفتاریها، رنجها و زحمتها، در عین تلاش و کوشش از صبر و بردبارى بهره گیرند، امام صادق(ع) با توجّه به این نکته است که فرمود: «علیک بالصّبر فى جمیع امورک فانّ اللّه عزّ و جلّ بعث محمداً(ص) فامره بالصّبر و الرفق...؛(34) باید در تمام کارهاى خود صبر کنى، زیرا خداى عزیز، محمد(ص) را که به پیامبرى مبعوث نمود، به او دستور داد که صبر و مدارا را پیشه خود سازد.»
ب: الگو در بندگى و عبادت
پیامبر اکرم(ص) خود آورنده قرآن براى جامعه بشرى بود، و قرآن با صدایى به بلنداى ابدیت هدف از آفرینش و خلقت انسان را رسیدن به قلّه کمال بندگى مىداند آنجا که مىفرماید:
«ما خلقت الجنّ و الانس الّا لیعبدون؛(35) من جن و انس را نیافریدم جز براى این که عبادت کنند.»
و از زبان على(ع) نقل شده است که فرمود: «فبعث اللّه محمّداً صلى اللّه علیه و آله بالحق لیخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته ؛(36) براستى خداوند محمد را مبعوث کرد تا بندگان را از پرستش بتها بیرون آورده به بندگى خداوند درآورد»
کسى که آن هدف را براى آفرینش ترسیم نموده و هدف بعثت خویش را هماهنگ با هدف خلقت دعوت به سوى بندگى خدا مىداند، هرگز نمىتواند آرام باشد و براى رسیدن به آن هدف تلاش نکند، او حتى قبل از بعثت اهل عبادت و بندگى بود، و تلاش مىکرد جاى خلوتى براى عبادت خویش بجوید.
چون مکّه کفر اندود بود هم درون کعبه شرک آلود
مصطفى بیرون شدى از آن مکان رو سوى غار حرا درآن زمان
لذا غار «حِرا» را به عنوان عبادتگاه خویش انتخاب نمود. او شبها و روزهاى پیش از بعثت و رسالت را در آنجا سپرى مىکرد و این نقطه دور از غوغاى زمان و زمانه را به عنوان عبادتگاه خویش انتخاب کرده بود. تمام ماه رمضانها را در این نقطه مىگذراند و در غیر این ماه نیز ایّامى را در آنجا سپرى مىکرد و حتّى همسر عزیزش مىدانست هرگاه حضرت به خانه نیاید، به طور قطع در غار «حرا» مشغول عبادت است. و هر موقع کسانى را دنبال او مىفرستاد، او را در آن نقطه در حال تفکّر و عبادت پیدا مىکردند و آن عبادتها و شب نشینیهاى غار حِرا بود که حضرت را به مدال ختم رسالت رساند.
اربعینها گریه و زارى کند بهر آنکه روح را صافى کند
نیمه شبها با خدایش راز کرد خود رها از دست نفس و آز کرد
و با رسیدن به بعثت، عبادت و بندگى او شدّت بیشترى گرفت چرا که از یک طرف خداوند نماز شب و عبادت در آن را بر او لازم نمود چنان که فرمود: «یا ایها المزّمّل قم اللیل الّا قلیلا، نصفه او انقص منه قلیلاً، اوزد علیه و رتّل القرآن ترتیلاً؛(37) اى جامه به خود پیچیده! شب را جز کمى به پاخیز! نیمى از شب را یا کمى از آن کم کن یا بر نصف آن بیفزا و قرآن را با تامّل بخوان!»
اى مزمل خیز در آناى لیل بهر راز و ذکر همگام سهیل
نیمه شبها با خدایت راز کن درب رحمتها به سویت بازکن
و آنگاه آثار و راز نیاز شب را براى او بیان مىدارد «(چرا که) ما به زودى سخنى سنگین را بر تو القاء مىکنیم، مسلّماً برنامه (عبادت) شبانه پابرجاتر و با استقامتتر است و تو در روز تلاش مستمر و طولانى خواهى داشت.»(38) و براى نجات امّت و رهایى از مشکلات سخت به نماز شب و عبادتهاى شبانه نیازمندى، از آن بالاتر رسیدن به مقام محمود و شفاعت کبرى در گروى نمازهاى شبانه است که فرمود: «و من اللیل فتهجّد به نافلةً لک عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً؛(39) و (پاسى) از شب را (از خواب برخیز) و تهجّد و نماز شب داشته باش! این یک وظیفه اضافى براى توست تا پروردگارت تو را به مقامى در خور ستایش برانگیزد»
گر مقام محمودت در دل بود با عبادات و دعا حاصل بود
عبادت مستمر و مداوم
عبادت پیامبراکرم(ص) فصلى و مخصوص به دوران خاصى نبود بلکه در طول عمرش لحظهاى از عبادت و بندگى خسته نشد و آنى از آن دست برنداشت. ام سلمه مىگوید: رسول اکرم(ص) در نیمه شبها همیشه این چهار دعا را مىخواند و ناله مىکرد:
«اللّهم لاتنزع صالح ما اعطیتنى ابداً،اللّهم لاتشمت بى عدوّاً ولاحاسداً ابداً، اللّهم لاتردّنى فى سوءٍ استنقذتنى اللّهم لاتکلنى الى نفسى طرفة عین ابداً؛(40)
خدایا! آنچه از امور صالحه به من دادهاى، باز پس نگیر! بار خدایا! هیچگاه دشمن را و آنهایى را که نسبت به من حسد مىورزند، شاد نکن! خدایا! از آن بدى که نجاتم دادهاى، دوباره به آن برم نگردان! خدایا! یک چشم به هم زدن مرا به خودم وامگذار.»
گاه برخى از همسران پیامبر به آن حضرت اعتراض مىکردند، که چرا این همه ناله و عبادت و شب زنده دارى مىکنى در حالى که قرآن درباره شما فرموده است:
«لیغفر لک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر؛(41) تا خداوند گناهان گذشته و آیندهات را (که به تو نسبت مىدادند) ببخشد.»
یعنى این که شما عذاب و عقاب ندارى، حضرت مىفرمود:
مگر همه عبادتها و شب زنده داریها براى نجات از عذاب است، «افلا اکون عبداً شکوراً؛(42) آیا نباید من یک بنده شکرگزار باشم.»
آن حضرت نه تنها در دورانهاى عادى و آرام، اهل مناجات و نماز شب و عبادت بود، بلکه در سختترین لحظه و درگیریها نیز مناجات و عبادت شبانه را ترک نمىکرد.
از على بن ابىطالب(ع) نقل شده است که فرمود:
«شبى که فرداى آن، واقعه بدر رخ داد، باران بارید و ما در زیر درخت و سپرهاى خود پناه گرفتیم و رسول خدا(ص) شب را بیتوته کرد و نماز مىخواند و مردم را بر قتال دعوت مىکرد و در میان ما تنها مقداد اسب سوار بود. در آن شب به هرکس نگاه کردم، خفته بود، مگر رسول خدا(ص) که در زیر درخت نماز مىگزارد و گریه مىکرد تا این که صبح شد.»
ابن کثیر مىگوید: «شب جنگ بدر، شب جمعه و شب هفدهم ماه مبارک رمضان سال دوم هجرت بود و رسول خدا(ص) آن شب را در کنار درختى نماز مىگزارد و در سجده و ذکر «یا حىّ یا قیّوم» را مىگفت و تکرار مىکرد.»(43)
و قرآن کریم نیز مقام عبودیت و بندگى او را امضاء کرد لذا خداوند در موارد متعددى او را به جاى «رسول اللّه» و «خاتم النبیین» بنده خویش خوانده است از جمله فرمود:
1- «و ان کنتم فى ریبٍ ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورةٍ من مثله؛(44)
و اگر در آنچه که به بنده خودمان نازل کردهایم شک دارید، یک سوره همانند آن را بیاورید.»
2- «تبارک الّذى نزّل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیراً؛(45)
بزرگوار و پر برکت است آن خداوند که قرآن را بر بنده(خاص) خود نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.»
3- «فاوحى الى عبده ما اوحى؛(46)
آنچه را که وحى کردنى بود (در شب معراج) به بندهاش وحى نمود.»
بر پیروان آن پیامبرعظیم الشأن است که در حد قدرت و توان خویش به او اقتدا نمایند و عبادت و شب زندهدارى را در درون زندگى خویش جا داده، و آن را با نور عبادت روشن و با نشاط نمایند، حضرت امام صادق(ع) به شیعیان این چنین سفارش فرمود:
«علیکم بصلاة اللّیل فانّها سنّة نبیّکم؛(47) بر شما باد به نماز شب، زیرا نماز شب سنّت پیامبر شماست.»
ج: الگو در عدالت خواهى
اسلام و پیامبر اکرم(ص) اوّلین تأثیرى که بر مردم گذاشت، تأثیر دو اندیشه و تفکرات بود به این معنى که ارزشها را بالا، پایین آورد، ارزشهایى که در حد صفر بود، مانند تقوا در درجه اَعلى قرار داد و بهاى فوق العاده سنگینى براى آنها تعیین کرد و ارزشهاى خیلى بالا را از قبیل قوم و قبیله و نژاد و زبان و ثروتمندى و غیر آن را پایین آورد و تا سر حد صفر تنزّل داد.
عدالت یکى از مسائلى است که به وسیله اسلام و تعلیمات پیامبر اکرم(ص)حیات و زندگى را از سر گرفت و ارزش و عظمت فوق العاده یافت، خوب است این مطلب را از زبان بزرگترین شاگرد مکتب وحیانى پیامبر اکرم(ص) و تربیت شده در دامن او، یعنى امیرمؤمنان على(ع) بشنویم. شخصى باهوش و نکته سنج از آن حضرت پرسید:
«العدل افضل ام الجود؛
آیا عدالت برتر است یا جود و بخشندگى»
اگر انسان با معیارهاى اخلاقى و فردى قضیّه را بسنجد به راحتى مىتواند پاسخ دهد که جود و بخشندگى بالاتر است، زیرا عدالت رعایت حقوق دیگران است و جود نثار حقوق مسلّم خویش به دیگران، جود بیش از عدالت معرّف و نشانه کمال نفس و ترقى و رشد روح است. امّا شاگرد مکتب پیامبر اکرم(ص) بر عکس فرمود:
به دو دلیل عدل از جود بهتر است:
1- «العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها؛ عدل جریانها را در مجراى طبیعى خود قرار مىدهد، ولى جود جریانها را از مجراى طبیعى خارج مىسازد»
2- «العدل سائس عامٌ و الجود عارضٌ خاصٌ؛ عدالت یک تدبیر (و قانون) عمومى است (که همه اجتماع را زیر بال مىگیرد)امّا بخشش (یک حالت استثنائى و غیر کلّى است که) گروه خاصى را شامل مىشود» بعد از این دو دلیل نتیجه مىگیرد که؛
«فالعدل اشرفها و افضلها؛(48)پس عدالت شریفتر و برتر آن دو مىباشد.»
و در جاى دیگر فرمود:
«فانّ فى العدل سعةٌ و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق؛(49) پس راستى در عدالت (گنجایشى خاص است که) فراگیرى و عمومیت دارد، و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمّل ستم براى او سختتر است.»
پیامبر اکرم(ص) براى ایجاد چنان بینش و اندیشه و اجراى عدالت از طریق قرآن کریم و کلمات خود که برگرفته از وحى بود چند امر را تبیین فرمود:
1- عدالت خواهى یکى از مهمترین اهداف بعثت پیامبران است.
چنان که قرآن کریم مىفرماید:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط؛(50) ما فرستادگان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب (آسمانى) و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند.»
نکته قابل ذکر در آیه این است که هرچند همه پیامبران براى برپایى عدالت آمدهاند، ولى اجراى آن با اجبار و زور امکان ندارد، بلکه باید اندیشه و تفکر مردم را عوض کرد تا خود براى قسط و عدالت قیام کنند و زمینه را براى عدالت فراگیر و عمومى فراهم نمایند.
2- مأموریت ویژه من براى اجراى عدالت
علاوه بر این که رسالت عمومى پیامبران اندیشه سازى براى ایجاد عدالت بود، پیامبر خاتم، مأموریت ویژه داشت که عدالت را عملاً بین مردم اجرا نماید، لذا قرآن از زبان آن حضرت چنین مىفرماید: «و امرت لاعدل بینکم؛(51) من براى اجراى عدالت در میان شما (به مأموریت ویژهاى) مأمور شدهام».
3- عدالت مرز نژاد را به رسمیّت نمىشناسد.
پیامبر عدالت را در محور انسانیّت و بشریت مطرح کرد نه در محدوده قومیّت و نژاد و زبان، روزى یکى از اصحاب عرب حضرت، سلمان فارسى را بخاطر غیر عرب بودن تحقیر کرد حضرت در سخنان حکیمانه و عدالت ساز خود فرمود:
«انّ النّاس من عهد آدم الى یومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود الّا بالتّقوى؛(52) مردم از زمان حضرت آدم تا به امروز همانند دانههاى شانه (مساوى و برابر) هستند عرب بر عجم و سرخ بر سیاه برترى ندارد مگر به تقوا.»
در جاى دیگر فرمود:
«اى مردم! بدانید که خداى شما یکى است و پدرتان یکى است، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سیاه پوست بر گندم گون و نه گندم گون بر سیاه پوست مگر به تقوا (آنگاه فرمود) آیا من دستور الهى را ابلاغ کردم؟ همه گفتند: آرى. فرمود: حاضران این سخن را به غایبان برسانند.»(53)
4- عدالت حتّى نسبت به خویشاوندان
پیامبراکرم(ص) مأمور به اجراى عدالت بود، هرگز در زندگى خویش در تقسیم غنائم و یا آزادى اسرا خلاف عدالت و قانون الهى رفتار نکرد اگر افرادى چنان تقاضایى مىکردند سخت حضرت آزرده خاطر مىشد. چنان که نقل شده برخى از همسران آن حضرت بعد از جنگ احزاب (خندق) در مورد تقسیم غنائم جنگى از آن بزرگوار درخواست سهم بیشتر نمودند، حضرت نه تنها زیر بار این درخواست ناعادلانه نرفت که به شدت ناراحت شد و 29 روز از تمامى آنان فاصله گرفت،(54) خداوند آیاتى را در این زمینه نازل فرموده از جمله فرمود: «یا ایّها النّبى قل لازواجک ان کنتنّ تردن الحیوة الدّنیا و زینتها فتعالین امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحاً جمیلاً؛(55) اى پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مىخواهید بیایید(به هدیهاى) شما را بهرهمند سازم و شما را بطرز نیکویى رها سازم.»
5 - توسعه عدالت در حیطه سخن
یکى از کارهاى رسول اکرم(ص) در حیطه اندیشه سازى عدالت این بود که مفهوم آن را در تمام زوایاى زندگى انسان نفوذ داد و گستره آن را به گفتار و رفتار و روابط انسانها، معاملات، خانواده، دوستان و فرزندان کشاند، لذا قرآن کریم مىفرماید: «و اذا قلتم فاعدلوا؛(56) و هنگامى که سخنى مىگویید، عدالت را رعایت نمایید.» و خود آن حضرت فرمود:
«کسى که با مردم معامله کند و ظلم نورزد، و با آنها سخن بگوید پس دروغ نگوید، و آنها را وعده دهد، وعده خلافى نکند، این فرد کسى است که مروتش کامل شده، و عدالتش ظاهر و آشکار گشته است...»(57)
پیامبر اکرم(ص) آنچنان به مسئله عدالت اهمیت مىداد که حتى در نگاه کردن به دیگران عدالت را رعایت مىکرد، امام صادق(ع) فرمود:
«کان رسول اللّه یقسّم لحظاته بین اصحابه فینظر الى ذا و ینظر الى ذا بالسّویّة؛(58)
رسول خدا نگاه خود را در میان اصحاب بطور مساوى تقسیم مىکرد، گاهى به این و گاهى به آن دیگرى به طور مساوى نگاه مىکرد.»
این گونه برخوردها بود که دلهاى همه را مجذوب او کرد، بر پیروان آن حضرت مخصوصاً مسئولان و بزرگان و رهبران جامعه است که چنین روشى را پیشه خود سازند، و چنین عدالتى را در حق مردم روا دارند تا مردم صادقانه به دور آنان حلقه زنند، و امر همه اصلاح شود.
پى نوشت :
1- سوره احزاب، آیه 21.
2- سوره قلم، آیه 4.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 231.
4- طبقات، ج 1، ص 365.
5- همان.
6- طبقات، همان، ص 372؛ و منتخب میزان الحکمه، همان، ص 497 روایت 6053.
7- همان، ص 170، حدیث 1948 ؛ مکارم الاخلاق، ص 8 فتح البارى، ج 6، ص 419.
8- سوره آل عمران، آیه 159.
9- سوره توبه، آیه 128.
10- سوره کهف، آیه 6.
11- منتخب میزان الحکمه، همان، ص 499، حدیث 6074.
12- کنزالعمّال، حدیث 32147 و منتخب میزان الحکمه، ص 497.
13- سیره ابن هشام، ج 1، ص 199.
14- منتخب میزان الحکمه، ص 499؛ مکارم الاخلاق، ج 1، ص 64، حدیث 65.
15- بحارالانوار، ج 16، ص 219 و قرب الاسناد، ص 91، حدیث 304.
16- مکارم الاخلاق، ج 1، ص 79 و 124.
17- المناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 145 - 146.
18- کنزالعمّال، حدیث 17817.
19- الطبقات الکبرى، ج 1، ص 370 به نقل از منتخب میزان الحکمه، ص 498.
20- امالى شیخ صدوق، ص 68، حدیث 2.
21- سنن ابن ماجه، حدیث 3312.
22- الطبقات الکبرى، ج 1، ص 370.
23- الکافى، ج 8، ص 130، حدیث 100 و منتخب میزان الحکمه، ص 498.
24- کنزالعمّال، حدیث 35347.
25- صحیح مسلم، حدیث 2307 به نقل از منتخب میزان الحکمه، همان، ص 498.
26- مکارم الاخلاق، ج 1، ص 55، حدیث 34.
27- همان، ص 499 و کنزالعمّال روایت: 16678، کشف الغمّه، ج 2، ص537.
28- منتخب میزان الحکمه، ص 499.
29- همان، و الطبقات الکبرى، ج 1، ص 378.
30- مرتضى مطهرى، مقدمّهاى بر جهان بینى اسلامى، وحى و نبوت، ج 3، ص 137.
31- سوره آل عمران، آیه 146.
32- سوره احقاف، آیه 35.
33- نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 190، ص 372.
34- جامع السعادات، ج 3، ص 234.
35- سوره ذاریات، آیه 56.
36- نهج البلاغه، خطبه 147.
37- سوره مزمل، آیه 1 - 4.
38- سوره مزمل، آیه 5 - 8.
39- سوره اسراء، آیه 79.
40- تفسیر سوره نجم، دستغیب شیرازى، ص 100.
41- سوره فتح، آیه 2.
42- کحل البصر، ص 78.
43- البدایة و النهایه، ابن کثیر، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج 3، ص 326.
44- سوره بقره، آیه 23.
45- سوره فرقان، آیه 1.
46- سوره النجم، آیه 10.
47- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 472.
48- نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 734، حکمت 437 و سیرى در نهج البلاغه، ص 110 - 112.
49- همان، ص 58، خطبه 15 و سیرى در نهج البلاغه، ص 114.
50- سوره حدید، آیه 25.
51- سوره شورى، آیه 15.
52- میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 89.
53- تفسیر قرطبى، ج 9، ص 61 - 62 به نقل از تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، ج 22، ص 201.
54- تفسیر الصافى، فیض کاشانى،مؤسسه الاعلمى، ج 4، ص 185.
55- سوره احزاب، آیه 28.
56- سوره انعام، آیه 152.
57- منتخب میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ص 330، روایت 4020و خصال صدوق، ص 308، روایت 28.
58- بحارالانوار، ج 16، ص 260، الکافى، ج 8، ص 268 و منتخب میزان الحکمه، همان، ص 497.
جمعه 22/9/1387 - 10:31
دعا و زیارت
عصمت پیامبر (ص) پیش از بعثت؛پنج دستاویز مخالفان عصمت
آیت الله جعفر سبحانى
بحثهایى عمیق و گستردهاى كه پیرامون عصمت پیامبر (ص) پس از بعثت انجام گرفت، پیراستگى او را از خلاف و گناه كاملاً ثابت نمود.
گروهى از بداندیشان كه در صفحه زندگى پیامبر خاتم، نقطه سیاهى نجستهاند، به فكر افتادهاند كه براى او پیش از بعثت نقطه ضعفى جستجو كنند تا شاید بتوانندعصمت او را در تمام دوران عمر متزلزل سازند.
و در این مورد، آیات پنجگانهاى را دستاویز خود قرار داده و به مرام خود استدلال نمودهاند كه ما در این جلد مجموع آیات مربوط به عصمت پیامبر را مورد بررسى قرار دادیم، ولى شایسته است براى تكمیل بحث این پنج آیه را نیز كه همگى مربوط به زندگى وى پس از بعثت است مطرح نموده و مخالف را خلع سلاح كنیم اینك مجموع این آیات به ترتیب مطرح مىگردند:
آیه یكم:
«و وجدك ضالا فهدى» (الضحى - 6).
قرآن در سوره «الضحى» پیامبر (ص) را به عنوان یك فرد «ضال» معرفى مىكند و این معرفى مربوط به دوران كودكى و جوانى او است، آنجا كه مىفرماید:
«الم یجدك یتیماً فاوى و وجدك ضالا فهدى و وجدك عایلا فاغنى» (الضحى آیههاى 6 - 8): «آیا ترا یتیم نیافت و پناه داد وضال یافت و هدایت كرد تهى دست یافت و توانگر نمود.»
پیش داوران، لفظ «ضال» را به معنى گمراه در امور دینى تفسیر كرده و آن را معادل «كفر»، «شرك»، و... مىدانند و مىگویند: پیامبر در مرحلهاى از عمر بر همین حالت بوده ولى در پرتو نعمت الهى، هدایت یافت و بر هدایت مردم گمارده شد.
پاسخ:
ما در توضیح آیه از احتمالات متعددى كه فخر رازى در تفسیر خود یاد كرده صرف نظر كرده و به توضیح آیه مىپردازیم.
لفظ «ضال» در لغت عرب در موارد سه گانه به كار مىرود:
1- گمراه 2- گمشده 3- گمنام. و آیه را به هر یك از سه اختمال تفسیر كنیم، خدشهاى بر ساحت مقدس و عصمت پیامبر وارد نمىشود، مشروط براینكه در تفسیر آیه، صبر و حوصله به خرج دهیم تا به حقیقت برسیم:
الف: «ضال» به معنى گمراه:
گمراهى در انسان به دو صورت متصور است:
1- انسان پاسى از عمر خود را در شرك و كفر، یا گناه و نافرنانى بگذارند و آئینه روح او كاملاً تاریك و تیره گردد و در آیه «غیر المغضوب علیهم ولا الضالین» لفظ «ضال» در همین معنى به كار رفته است. در این مورد، ضلالت یك حالت وجودى و سایه و تاریكى است كه بر روح و روان انسان حاكم مىگردد و تیرگى برروشنى عقل و خرد، چیره مىشود.
2- انسانى كه هنوز چند صباحى از عمر او نگذرد ولى در مسیر شكوفایى نیروى فكرى و عقلى قرار گیرد، یعنى انسانى كه دوران صباوت و كودكى خود را مىگذراند، به یك معنى «ضال» یعنى فاقد هدایت است در این مورد ضلالت یك حالت وجودى و یك وصف ثبوتى در روح و روان او نیست، بلكه كاملاً جنبه عدمى دارد و مقصود این است كه فعلاً فاقد هدایت است و اگر وضع به همین منوال پیش رود، به ضلالت به معنى نخست كه حالت تیرگى در روح است، منجر مىگردد.
هرگاه مقصود از «ضال» در آیه، «گمراه» باشد، مقصود یك چنین ضلالت است، ضلالتى كه بازگشت آن به فقدان هدایت است، نه حالت تیرگى و سیاهى دل وناپاكى روح و روان.
گواه بر این سخن، این است كه آیه در مقام بیان نعمتهایى است كه خداوند جهان در دوران كودكى به پیامبر خود ارزانى داشته است، یكى از آن نعمتها این است كه او در رحم مادر بود كه پدر را از دست داد، در سن شش سالگى بود كه مادرش درگذشت، در این شرایط سخت خداوند به او پناه داد و با كمال عزت در آغوش گرم جد بزرگوار خود «عبدالمطلب «و عموى گرامیش ابوطالب بزرگ شد.
او در آغاز زندگى «فاقد هدایت» بود زیرا هیچ موجودى بالذات داراى كمال نیست و هر كس و هر چیز، هر چه دارد از خداوند بزرگ دریافت كرده است، و اگر لطف او نبود، هیچ انسانى راه به مقصد نمىبرد، موسى بن عمران خداى جهان را به فرعون چنین توصیف مىكند: «ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» (طه - 50)
خداى ما، خدایى است كه آفرینش هر موجود را به او عطا كرده سپس او را هدایت نموده است .
بنابراین، آیه به حكم گفتگو پیرامون نخستین دوران زندگى پیامبر (ص) است و ناظر به فقدان هدایتهاى ذاتى است و هدایت هر موجودى حتى پیامبر گرامى از جانب او است و یك چنین ضلالت نمىتواند معادل با شركت باشد، بلكه به معنى فقدان كمال است كه بالذات واجد آن نبود و خدا به او لطف فرمود و این فقدان از نخستین لحظه پیدایش انسان در رحم، آغاز مىگردد و به تدریج هدایت الهى جاى آن را مىگیرد و هر چه انسان روبه رشد رود هدایت الهى نیز با او همگام مىگردد، و پیامبر گرامى نیز از این اصل «مستثنى» نبود، و از لحظهاى كه شایسته دریافت هدایت الهى شد از درون و برون در پوشش آن قرار گرفت .
از سخنان على (ع) كاملاً استفاده مىشود كه آغاز این هدایت از لحظهاى بود كه وى از شیر گرفته شد آنجا كه مىفرماید:
« ولقد قرن الله به من لدن ان كان فطیما اعظم ملك من ملائكته یسلك به طریق المكارم و محاسن اخلاق العالم لیلا و نهاراً » 1
خداوند از روزى كه پیامبر، از شیر گرفته شد، بزرگترین فرشته را با او همراه ساخت تا راه بزرگواریها و خویهاى نیكو را به او بنمایاند».
خلاصه: هدایتى كه در آیه «و وجدك ضلا فهدى» آمده، همان هدایتى است كه در گفتگوى موسى با فرعون، آمده است كه فرمود:
«اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» هدایت و راهیابى هر انسانى افاضهاى است و همگى از جانب خدا مىباشد و افاضه چنین هدایتها گواه بر كفر و شرك و نافرمانى از فرمان نیست، و ضلالتى هم كه از كلمه «ضال» استفاده مىشود همان زمینههاى «خسرانى است كه همه انسانها را شامل است و همگى محكوم به آن مىباشند، ولى گستردگى این «خسران» مانع از آن نیست كه هدایت الهى از لحظاتى كه به انسان درك و فهم مىدهد آن را بى اثر سازد چنان كه مىفرماید: «ان الانسان لفى خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات»
(العصر - 1 و 2):
«همه انسانها در ضرر و زیانند مگر كسانى كه ایمان آورند و عمل صالح كنند».
زمینه خسران در همه انسانها وجود دارد، و اگر پذیراى هدایت الهى شد اثر آن خنثى مىگردد و در غیر این صورت قوه خسران و زمینههاى آن حالت فعلیت به خود مىگیرد همچنان كه زمینههاى ضلالت در همگان وجود دارد و هدایت الهى، اثر آن را از بین مىبرد، ولى متمردان، به آن فِعْلیت و تحقق و ثبات مىبخشند چنان كه مىفرماید: «فمنهم من هدى الله و منهم من حقت علیه الضلالة» (نحل آیه 36).
«خداوند گروهى را هدایت كرد، و براى برخى دیگر ضلالت، لازم و ثابت شد.
و در آیه دیگر مىفرماید:
«فریقاً هدى و فریقاً حق علیهم الضلالة» (اعراف - 30).
«گروهى را هدایت ولى گروهى به خاطر عدم بهرهبردارى از هدایتهاى الهى، ضلالت و گمراهى دامنگیرشان شد.
بنابراین، در سیر معنوى انسان هدایت و ضلالت به این صورت تجلى مىكند.
نخست، ضلالت و خسران ذاتى است كه بازگشت آن به فقدان كمال است، و این حكم بر سراسر «عالم امكان» حاكم است .
آنگاه هدایت و راهنمایى الهى است كه از مجارى گوناگون سراسر وجود بندگان و اشیا را فرا مىگیرد.
مردم در برابر این هدایت بر دو نوعند، پذیراى لطف الهى، وناپذیر، گروه نخست زمینههاى ضلالتهاى ذاتى و خسران طبیعى را از بین مىبرند، ولى گروه دوم، بر آن ثبات و استوارى مىبخشد.
و در آیه مورد بحث، مقصود از ضلالت در كلمه «ضالاً» همان ضلالت نخست، و مقصود از هدایت در كلمه «فهدى» همان هدایتهاى تكوینى و تشریعى است ولى مقصود از «ضلالت» در «حقت علیه الضلالة» همان حالتى است كه براى انسان پس از رد هدایت الهى دست مىدهد و تیرگى و تاریكى فضاى روح را فرا مىگیرد.
ضلالت نخست لازمه وجود امكانى است و هیچ موجود ممكن نمىتواند پا از آن فراتر نهد، در حالى كه دومى عیب و مایه نكوهش و موجب مجازات است و انسان در قبول و عدم آن كاملاً مختار و آزاد است .
ب - ضال به معنى گمشده
در لغت عربى گاهى این واژه به معنى شخص و یا متاع گمشده به كار مىرود و این یك معنى رایجى است كه در فقه و حدیث براى آن شاهد فراوان است .
در فقه اسلامى بابى است به نام «جُعاله» كه در آن باب مىگویند شخصى كه كالاى او گمشده مىتواند به صورت كلى - نه با فرد مشخص - قرارداد ببندد و بگوید:
«من رد ضالى فله كذا» :
«هر كس شىء گمشده مرا پیدا كند و به من باز گرداند، براى او چنین پاداشى است».
در این عبارت «ضاله» به معنى گمشده است، عرب به شتران سرگردان در بیابانها «ضوال الابل» مى گویند، گویا گمشده و صاحب آن از پى اطلاع است؛ ابن منظور در لسان العرب مىنویسد: عرب كلمات حكیمانه را «ضاله» مىگوید و در حدیث آمده است :
«الكلمة الحكیمة ضالة المؤمن».
«سخنان حكیمانه گمشده مؤمن است زیرا انسان پىگمشدهاى مىرود كه گرانبها و ارزنده باشد و اگر چیز بى ارزشى از او گم شود آن را تعقیب نمىكند.
بنابراین هیچ بعید نیست كه آیه ناظر به تاریخ دوران صباوت پیامبر (ص) باشد كه در «شعاب مكه » گم شده بود و اگر رحمت الهى شامل حال او نگشته بود ، جان خود را از دست مى داد، و تاریخ حیات او بر چنین وضعى گواهى مىدهد2
ج - ضال به معنى گمنام
این واژه در لغت عرب به معنى گمنام و مخفى وپنهان به كار مىرود، در زبان عرب مىگویند «ضل الشىء ، اى خفى و غاب» در قرآن از زبان مشركان منكر معاد نقل مىكند: «أ اذا ضللنا فى الارض أَ اِنّا لفى خلق جدید» (سجده - 10).
«آیا آن روز كه در زمین مخفى و پنهان شدیم باز در آفرینش جدیدى خواهیم بود؟».
ابن منظور در «لسان العرب» بر وجود این معنى در لغت عرب شواهدى را نقل مىكند . در این صورت احتمال دارد كه مقصود از «ضال» گمنامى و ناشناختگى او باشد كه به وسیله فیض نبوت ونزول وحى «بلند آوازه شده»، و آیه «ورفعنا لك ذكرك» كه در سوره بعد آمده است گواه بر این معنى مىباشد و این دو سوره از نظر مشامین كاملاً به هم مربوط مىباشند و سوره دوم ، به تعلیل مطالبى كه در سوره نخست آمده است مىپردازد.
هرگاه مقصود از لفظ «ضال» گمنامى و ناشناختگى باشد در این صورت مقصود از «فهدى» هدایت پیامبر نیست ، بلكه هدایت مردم به سوى پیامبر است و در حقیقت تركیب آیه چنین است : «فهدى الناس الیك = مردم را به سوى تو هدایت نمود» و تفسیر سوم از برخى از پیشوایان معصوم نقل شده است 3
با توجه به هر سه تفسیر مى توان گفت در آیه كوچكترین اشارهاى به نظریه پیشداوران درباره عصمت پیامبر (ص) نیست، و كسانى كه از آن برداشت نادرست مىكنند، جهتى جز شتابزدگى در تفسیر آیه ندارد و اگر با صبر و حوصله پیش روند ، مشكلات آیات برطرف مىگردد.
آیه: دوم:
«فالرجز فاهجر» (مدثر - 5).
قرآن به پیامبر در سوره «مدثر» دستور مىدهد كه از «رجز» اجتناب ورزد، اگر مقصود از آن «بت» باشد، خطاب دورى از آن، چه معنى مىدهد؟ چنان كه مىفرماید:
«یا ایها المدثر قم فانذر و ربك فكبر و ثیابك فطهر و الرجز فاهجر ولا تمنن تستكثر و لربك فاصبر» (مدثر - 1 - 7).
«اى جامه به خود پیچیده! برخیز، بیم ده، خداى خود را بزرگ شمار، و جامه خود را پاك كن، و از «رجز» دورى جوى، منت مگذار تا فزونى جویى و براى خدا صبر و شكیبائى پیشگیر.
پاسخ :
لفظ «رجز» در زبان عرب در موارد سه گانه زیر كه شاید همگى از جزئیات یك معنى وسیع و كلى باشند، به كار مىرود:
1- عذاب 2- آلودگى 3- بت.
اكنون هر سه احتمال را در تفسیر آیه یادآور مىشویم تا روشن شود كه در هیچ كدام گواهى بروجود لغزش فكرى در پیامبر (ص)، قبل از بعثت نبوده است .
الف - «رجز» به معنى عذاب
توضیح اینكه «رجز» به كسر «را» نه بار در قرآن وارد شده و در مجموع، مقصود از آن «عذاب» است جز یك مورد، و موارد آنها را فهرستوار یادآور مىشویم:
بقره /59، اعراف /134، و 135 و 162، انفال /11، سبأ /5، جاثیه /11 عنكبوت /29.
ولى همین لفظ به ضم «را» فقط یك بار وارد شده، است و آن همان آیه سوره «مدثر» است كه هم اكنون به توضیح آن مىپردازیم و هر سه احتمال را مطرح مىنماییم:
الف: «رجز» به معنى عذاب: اگر مقصود ازآن «عذاب» باشد هدف دورى از اعمالى است كه مایه عذاب مىگردد و این نوع خطاب نشانه وجود زمینههاى نزدیكى به وسایل عذاب در پیامبر نیست تا با عصمت او سازگار نباشد، زیرا خطابات قرآن جنبه عمومى دارد و آنجا كه به شخص پیامبر خطاب مىنماید، مقصود تعلیم دیگران و تفهیم عموم ملت است مانند قول معروف «ایاك اعنى واسمعى یا جارة = به تو مىگویم، بشنواى «جاره» (نام زنى است).
این نوع سخن گفتن، از بلاغت خاصى برخوردار است و هر نوع تبعیض را از میان بر مىدارد و همه مردم مىگویند جایى كه عزیزترین انسان داراى چنین خطاب و تكلیف باشد، حساب ما پاك است .
شما از این طریق مىتوانید بر هدف بسیارى از خطابهاى قرآن كه در آغاز نظر، با عصمت او سازگار نیست، دست یابید از باب نمونه قرآن درباره «مضرات شرك» و اینكه مایه تباهى كلیه اعمال نیك مىگردد، پیامبر را مورد خطاب قرار مىدهد تا تمام مشركان جهان حساب خود را ببرند و مىفرماید: «لین اشركت لیحبطن عملك» (زمر - 65).
اگر شرك ورزى همه اعمال نیك تو تباه مىگردد».
این خطاب به پیامبر (ص) است ولى مقصود امت و هدف، تربیت كلیه انسانهاست.
ب: رجز به معنى آلودگى ظاهرى
اگر مقصود از این واژه آلودگى ظاهرى باشد جز یك دستورالعمل چیز دیگرى نخواهد بود، - مثل اینكه به پیامبر دستور دهد كه نماز بگزار - و برخى مىگویند: مقصود از آیه همین معنى است به گواه اینكه از ابن مسعود نقل شده كه مىگوید: ما با پیامبر در مسجدالحرام بودیم، ابوجهل وارد شد و گفت آیا در میان شماكسى هست كه این چیز آلوده را بر محمد پرتاب كند فوراً مردى برخاست و آن را گرفت و به سوى پیامبر (ص) پرتاب كرد. 4
و اگر مقصود آلودگى روحى و اخلاقى باشد كه از صفات زشت دورى جوید، مفاد آن همان است كه در معنى نخست: (عذاب)، یادآور شدیم و این خطابها جنب تعلیمى دارد.
ج: رجز به معنى بت و صنم: فرض كنیم كه مقصود از آن «بت» است هر چند ثابت نیست كه یكى از معانى آن بت باشد، بلكه ظاهر این است كه این لفظ معنى گستردهاى دارد به معنى «آلوده» كه بت نیز یكى از جزئیات آن است مانند قمار و ادوات و آلات آن كه قرآن از آنها و شراب به لفظ «رجس» تعبیر آورده است آنجا كه مىفرماید: «انمإ؛ّّ الخمر و المیسر و الانصاب والا زلام رجس من عمل الشیطان» (مائده - 90).
«شراب و قمار و بت پرستى و «ازلام» (یك نوع بخت آزمایى) پلیدى است و از كارهاى شیطان به شمار مىرود».
همان طور كه «رجس» با معنى وسیع خود بر همه اطلاق مىگردد همین «رجز» نیز این حالت را دارد.
حالا ما فرض كنیم كه «بت» از معانى مستقیم این لفظ است و مقصود از آن در آیه همین است ولى دستور به دورى از بت، شاهد بروجود بتپرستى در مخاطب كه خطاب به او جنبه كلى و قانونى و جهانى دارد، نیست؛ زیرا همان طور كه یادآور شدیم خطابهاى قرآن همگى از مقوله: «ایاك اعنى واسمعى یا جارة» است .
شاهد این گفتار این است كه در ظرف نزول این آیه نه تنها پیامبر بت را نمىپرستید (و هیچ گاه به دور بت نگشته است) بلكه در آن زمان كمر همت بر بت شكنى بسته و در اوج مبارزه با مشركان و بتپرستان بوده است .
آیه سوم:
«و كذلك او حینا الیك رَوحاً مِنْ امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الایمان ولكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا وانك لتهدى الى صراط مستقیم» (شورى - 52).
«بر تو نیز بسان گذشتگان از پیامبران، روحى را به فرمان خود وحى كردیم و تو پیش از آن نمىدانستى كه كتاب و ایمان چیست؟ ولى آن نورى را قرار دادیم كه هر كس از بندگان خود را بخواهیم با آن هدایت مىكنیم، تو نیز به راه راست هدایت مىنمایى».
مخالفان عصمت جمله «ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الایمان» را شاهد بر آن گرفته كه پیامبر (ص) پیش از وحى، فاقد ایمان بود، و در سایه وحى ایمان آورد، و حال فاقد ایمان، از نظر عصمت، روشن است .
این گونه افراد، پیشداورانى هستند كه قبلاً مدعا را مىسازند سپس به دنبال دلیل آن مىروند وگرنه با اندكى دقت در مفاد آیه با توجه به آیات مشابه، مىتوان به هدف آیه پى برد، و از جدال و ستیز با رجال وحى و آموزگاران الهى یعنى زبدهترین انسانهاى جهان، دست برداشت اینك قبلاً نكاتى را یادآور مىشویم:
نكته اول:
از «روح» كه به پیامبر وحى شده است همان قرآن است و اگر خدا قرآن را روح مىخواند براى این است كه قرآن مایه حیات اخروى انسان است، همان طور كه روح در این جهان مایه حیات دنیوى است و قرائن موجود در خود آیه و ما قبل آن، این معنى را كاملاً تأیید مىكنند.
زیرا مهمترین محور بحث در سوره شورى همان مسأله «وحى الهى» است كه به صورت یك فیض معنوى از آغاز آفرینش انسان تا زمان پیامبر خاتم (ص)، جریان داشته است. 5
گذشته براین، در آیه ما قبل، طرق سه گانه سخن گفتن خدا با پیامبران مطرح گردیده چنان كه مىفرماید:
«و ما كان لبشر ان یكلمه الله الا وحیاً او من وراء حجاب او یرسل رسولاً فیوحى باذنه مایشاء انه علىّ حكیم» (شورى - 51)
«در شأن خدا نیست كه با بشرى سخن بگوید مگر از طریق وحى (القاء به قلب) یا از پشت حجاب (همان گونه كه با موسى در طور سخن گفت) و یا رسولى (مانند جبرئیل) مىفرستد كه به اذن او (خدا) آنچه را بخواهد وحى مىكند او بلند مقام و حكیم است».
علاوه بر این آیه «وحى كردن روح را» بر پیامبر، بر وحى روح بر سایر پیامبران عطف مىكند و مىفرماید: «و كذلك او حینا روحاً من امرنا»: یعنى همچنان كه بر پیامبران پیشین وحى كردیم بر تو نیز به فرمان خود وحى نمودیم. از اینكه وضع پیامبر را بر وضع پیامبران پیشین عطف مىكند و مىفرماید: بر تو نیز مانند گذشتگان «روحى» وحى كردیم، مىتوان به خوبى حدس زد كه مقصود از «روح» سخن خدا و كلام او است؛ در پیامبر اسلام به صورت قرآن و در پیامبران دیگر به صورت صحف و تورات و انجیل و زبور.
خلاصه با توجه به سه مطلب مىتوان فهمید كه مقصود از روح، وحى الهى است
1- محور اساسى بحث در سوره، مسأله وحى است .
2- آیه ما قبل، طرق سخن گفتن خدا را با بشر، توضیح مىدهد.
3- آیه مورد بحث گفتار خود را با جمله «و كذلك» آغاز مىكند و وضع پیامبر را با
وضع پیامبران پیشین یكسان معرفى مىكند. در این صورت به طور اطمینان مىتوان گفت: «روحى» كه به پیامبر وحى شده است همان قرآن و معجزه جاودان او است .
در برخى از روایات «روحا» به «روح القدس» تفسیر شده است ولى این تفسیر با ظاهر آیه مطابق نیست زیرا آیه مىگوید: «ما به تو روحى را وحى كردیم» و روح، در آیه به حكم اینكه مفعول «اوحینا» است چیزى است كه وحى شده است در حالى كه روح القدس وحى كننده و پیام رسان نه وحى شده 6.
جمله: «ما كنت» و یا «ماكان» در زبان عرب غالباً درجایى به كار مىروند كه گوینده بخواهد امكان و توان، و یا شأن و شایستگى را از چیزى نفى كند و قرآن نیز این نوع جملهها رادر همین مقوله به كار برده است كه نمونههایى را یادآور مىشویم:
الف: «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله» (آل عمران - 145).
«ممكن نیست نفسى بمیرد مگر به اذن خدا».
ب: «ما كان لنبى ان یَغُلّ» «آل عمران 161).
«در شأن پیامبر نیست كه خیانت ورزد».
ج: «و ما كان للمشركین ان یعمروا مساجد الله» (توبه - 17).
«بر مشركان نیست كه مسجدهاى خدا را تعمیر كنند».
د: «ما كنت قاطعة امراً حتى تشهدون» (النمل - 32).
«بر من شایسته نیست كه بدون حضور شما (در چنین امر خطیرى) تصمیم بگیرم.
با توجه به این اصل، معنى جمله «ما كنت تدرى ما الكتاب ولا ایمان» این است كه اگر ما به تو وحى نمىكردیم در تو اى پیامبر، امكان آگاهى از كتاب، و دستیابى برایمان نبود.
نكته سوم:
ظاهر آیه این است كه پیامبر پیش از وحى قرآن، نسبت به كتاب و ایمان، فاقد درایت و آگاهى بود و پس از نزول آن، بر علم و آگاهى دست یافت اكنون باید دید آن كدام نوع آگاهى از كتاب و ایمان است كه فقط در گروه نزول وحى است و شأن پیامبر و هیچ انسانى نیست كه بدون كمك وحى بر آن دست یابد و آگاهى از آن فقط و فقط در گروه نزول وحى امكانپذیر مىباشد. دراین جا دو احتمال وجود دارد:
الف: آگاهى مربوط به اصل نزول كتاب و اصل ایمان به خداى یكتا.
ب: آگاهى مربوط به مضامین و محتویات قرآن اعم از عقاید، معارف، قصص و داستان، احكام و وظایف، و ایمان به مطالب گسترده آن.
احتمال نخست چیزى نیست كه آگاهى از آن در گروه نزول وحى بر پیامبر باشد، زیرا اهل كتاب از نبوت و رسالت او آگاه بودند و شخص پیامبر نبوت و رسالت خود را ازنیاكانش شنیده بود و خدا و یكتایى او چیزى نیست كه عقل بر آن حاكم نباشدو حنیفان زمان پیامبر بدون اینكه وحى بر آنها نازل شود، همگى موحد بودند، طبعاً مقصود همان قسم دوم است كه هیچ انسانى بدون اتكاء به وحى نمىتواند از چنین اصول و معارف احكام و وظایف حتى قصص و سرگذشت صحیح پیامبران مطلع گردد و آگاه باشد، و بر آنها ایمان بیاورد.
شكى نیست كه پیامبر گرامى پیش ازنزول وحى از تفاصیل معارف الهى و سنن تشریعى آگاه نبود و او در سایه وحى الهى از آنها آگاه شد و بر آن ایمان آورد و این غیر از این است كه بگوییم كه پیامبر از هیچ چیز حتى از ایمان به خدا و یكتایى او آگاه نبود.
شما مىتوانید مفاد آیه مورد بحث را هم در مورد «ما كنت تدرى ما الكتاب» و هم در مورد «ولا الایمان» به كمك دو آیه دیگر به دست بیاورید.
الف: «تلك مِن انباء الغیب نوحیها الیك ما كنت تعلمها انت ولا قومك من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقین» (هود - 49).
«این (سرگذشت پیامبران) از خبرهاى غیبى است كه به تو وحى مىكنیم تو و نه قوم تو قبلاً از آن آگاه نبودید، بردبار باش، سرانجام از آن پرهیزگاران است .
جمله «ما كنت تعلمها» در این آیه معادل جمله «ما كنت تدرى ما الكتاب» در آیه مورد بحث است و مقصود از هر دو، آگاهى از تفاصیل مضامین كتاب الهى است.
ب: «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لانفرق بین احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا والیك المصیر»(بقره /285).
«پیامبر به آنچه كه از پروردگار وى به او نازل شده، ایمان آورد، و همچنین افراد با ایمان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و پیامبران او ایمان آوردند، (مىگویند) ما میان پیامبران او (از این نظر كه همگى از جانب خدإ؛ّّ آمدهاند) فرق نمىگذاریم، مىگویند شنیدیم و اطاعت نمودیم خدایا ما را ببخش و بازگشت به سوى تو است».
شكى نیست ایمانى كه پیامبر با آن در جمله (آمن الرسول) توصیف شده است، ایمان پس از نزول وحى است، ولى متعلق آن، ایمان به اصل كتاب و یا ایمان به وجود خدا نیست، بلكه متعلق آن ایمان به چیزى است كه بر او نازل شده است «بما انزل» و آنچه بر او نازل شده همان اصول و معارف و قصص و سرگذشت و احكام و وظایف است، و یك چنین ایمان، پس از نزول وحى، به پیامبر دست داده است، زیرا ایمان متفرع به علم و آگاهى است، و چون چنین آگاهى بعد از نزول وحى بوده طبعاً ایمان هم پس از آن بوده است .
بنابراین متعلق ایمان در جمله «و لا الایمان» با متعلق ایمان در آیه «آمن الرسول» یكى است و آن عبارت است از ایمان «بما انزل الیه من ربه»:
«آنچه از خدا بر او نازل شده است» ؛ ولى علت اینكه در آیه مورد بحث ایمان نفى شده و در آیه دیگر اثبات شده است این است كه در آیه مورد بحث موضوع سخن حال پیامبر پیش از بعثت است و در آیه دیگر موضوع بحث حال او پس از بعثت است .
با توجه به این قرائن و توضیحات هر نوع اندیشه ناروا درباره پیامبر (ص) نسبت به قبل از بعثت كاملاً منفى است و بزرگان از مفسران اجمال گفتار ما را در كتابهاى خود آوردهاند شما مىتوانید به مدارك یاد شده در زیر مراجعه فرمایید: 7
آیه چهارم:
«قل لوشاء الله ماتلوته علیكم ولا ادریكم به فقد لبثت فیكم عمراً من قبله افلا تعقلون» (یونس /16)
«بگو اگر خدا مىخواست من قرآن را بر شما تلاوت نمىكردم و از آن آگاهتان نمىنمودم من مدتها در میان شما پیش از آن زندگى كردهام، چرا نمىاندیشید؟!
هدف آیه باتوجه به ما قبل آن كاملاً روشن مىگردد، در آیه ما قبل دو پیشنهاد از جانب مشركان مطرح شده و این آیه پاسخ از پیشنهاد نخست آنها است اینك آیه ما قبل:
«و اذا تتلى علیهم آیاتنا بینات قال الذین لا یرجون لقائنا انت بقران غیر هذا او بد له قل ما یكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما یوحى الى انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم» (یونس /15).
«هر موقع آیات روشن پیامبر بر آنها تلاوت مىشود، كسانى كه به لقاء ما (روز رستاخیز) امید ندارند مىگویند قرآنى غیر این بیاور، و یا آن را عوض كن؛ بگو من حق ندارم آن را از پیش خود تبدیل كنم، من از آنچه كه بر من وحى مىشود، پیروى مىنمایم من اگر مخالفت پروردگارم را بكنم از عذاب روز بزرگ مىترسم.
در این آیه كافران كه نبوت و آسمانى بودن كتاب او را منكر بودند دو پیشنهاد به پیامبر كردند.
1- قرآنى جز این (با همان فصاحت و بلاغت) بیاور.
2- برخى از آیات قرآن مربوط به نكوهش بتان را تغییر بده.
اتفاقاً پاسخ هر دو پیشنهاد در ضمن هر دو آیه آمده است و ماهیت جوابها مختلف و گوناگون است. در انتقاد از پیشنهاد دوم، سخن از امكان و عدم امكان آن به میان نیامده فقط یادآور مىشود كه من تابع و پیرو وحى الهى هستم و حق دگرگون كردن آن را ندارم و از هر نوع مخالفت ومعصیت و سرپیچى از وحى، مىترسم زیرا مخالفت، در روز قیامت كیفر به دنبال دارد: «قل ما یكون لى ان ابدله تلقاء نفسى...».
در حالى كه در انتقاد از پیشنهاد نخست مسأله ممكن نبودن آن را یادآور مىشود و مىفرماید:
قرآن ساخته و پرداخته من نیست و مرا یا راى تنظیم و تدوین و انشاء آیات و سور آن نیست كه تا یكى را ببرم و دیگرى بیاورم هر چه هست از آن خدا است و او همین را در اختیار من نهاده است و به فرمان او آن را بر شما مىخوانم و آموزش مىدهم و اگر او نمىخواست، نه، مىخواندم و نه، مىآموختم.
گواه این سخن كه قرآن چكیده فكر و اندیشه من نیست این است كه سالهاى دراز در میان شما بودم و با شما زندگى كردهام و در این مدت، سخنى مشابه آیات و صور آن از من نشنیدهاید و اگر از من بود لااقل در این مدت سخنى شبیه قرآن از من مىشنیدید، چرا نمىفهمید؟!
در نتیجه، این آیه مانند آیه قبلى فقط ناظر به این است كه قرآن از جانب خدا است و او به من آموخته است و من تا قبل از نزول وحى از آن آگاه نبودم. و این حقیقتى است كه همه مسلمانان بر آن اعتقاد دارند و این مطلب با ایمان و توحید رسول گرامى قبل از بعثت منافاتى ندارد و مسلماً وضع پیامبر پس از نزول وحى با وضع او قبل از نزول آن فرق داشته است، و آن، اطلاع تفصیلى از اصول و احكام و معارف و سنن و قصص و سرگذشتها بوده است .
آیه پنجم:
«و ما كنت ترجوا ان یلقى الیك الكتاب الا رحمة من ربك فلا تكونن ظهیراً للكافرین (قصص /86).
: «تو هرگز امید آن نداشتى كه كتاب بر تو نازل گردد مگر از طریق رحمت پروردگارت (به پاس این نعمت) پشتیبان كافران مباش».
در آغاز آیه، امیدوارى پیامبر را بر نزول كتاب بر او نفى مىكند، ولى در ذیل، استثنایى به صورت «الارحمة من ربك» وارد شده كه باید درباره آن دقت كرد و مفهوم آن را به دست آورد و ذیل آیه توان آن را دارد كه ثابت كند كه رسول گرامى قبل از بعثت به نوعى امید به القاء كتاب بر خود داشت؛ و به عبارت دیگر، از یك نظر فاقد امید بود، ولى از طریق دیگر به نزول آن امید داشت. اینك توضیح جمله .
در مورد این استثنا سه احتمال وجود دارد كه استوارترین آنها احتمال سوم است
1- لفظ «الا» در جمله «الا رحمة من ربك» به معنى استثنا نیست كه از جمله قبل، چیزى را «منها» كند، بلكه به معنى «لكن» است كه در مقام استدراك از گفتار قبل به كار مىرود، و معنى جمله چنین است: تو امید نداشتى كه كتاب برتو القاء گردد لیكن با این نومیدى رحمت پروردگار ایجاب كرد كه چنین نعمتى شامل تو شود. این نظر از «قراء» كه از ادباى زبان عربى است نقل شده است. 8
در این فرض چیزى از جمله پیشین استثنا و به اصطلاح «منها» نشده است و جمله قبل به حالت نفى مطلق باقى مانده است و آن اینكه پیامبر هیچ نوع امیدى به نزول كتاب نداشت؛و در حقیقت مفاد آیه مثل این است كه فردى به یك نفر كمك مادى كند در مقام توضیح كار خود بگوید من به فلانى بدهكار نبودم، لیكن به خاطر پیوند خویشاوندى به وى كمك كردم .
البته یك چنین تفسیر با امكان حمل «الا» بر «استثنا»، نه «استدراك» بر خلاف ظاهر است و در سخنان افراد بلیغ وجود آن كاملاً نادر مىباشد.
2- لفظ «الا رحمة» به معنى استثنا و خارج كردن چیزى از جمله پیشین است، نه به معنى استدراك، ولى جملهاى كه «الا رحمة» متوجه آن مىباشد و از آن استثنا مىكند از مفاد آیه استفاده مىشود و در تقدیر است گویا خدا چنین مىفرماید: «و ما القى علیك الكتاب بسبب من الاسبباب الارحمة» قرآن به هیچ جهتى بر تو فرود نیامد، مگر از جهت رحمت حق و این نظریه را زمخشرى در كشاف نقل كرده است.
ناگفته پیدا است كه تقدیر جمله برخلاف قاعده است و تا ضرورتى ایجاب نكند، نباید سراغ آن رفت .
3- لفظ «الا رحمة» استثنا از جمله موجود در خود آیه است. و معنى آیه این است: تو امیدى به نزول قرآن برخود نداشتى، مگر از یك طریق و آن اینكه رحمت و كرم حق شامل حال تو گردد و چنین افتخارى نصیب حال تو شود.
و به دیگر سخن، امید به نزول قرآن به دو صورت متصور بود:
الف: پیامبر از طریق مجارى عادى به نزول آن بر خود امیدوار شود، كه آیه وجود چنین امید را نفى مىكند زیرا هیچ نوع جریان عادى بر نزول آن گواهى نمىداد.
ب: فضل و كرم خدا شامل حال پاكترین بنده او شود و او را با چنین نعمت بپوشاند، امید از این طریق منفى نبود و پیامبر مطمئن بود كه روزى رحمت حق شامل او مىگردد و كتاب هدایت را در اختیار او مىگذارد.
تفسیر سوم، كاملاً با ظاهر آیه تطبیق مىكند و با آنچه كه از زندگانى پیامبر قبل از بعثت آگاهى داریم سازگار مىباشد و در میان مفسران، فخررازى به صورت روشن این نظر را بیان كرده و از سخنان مرحوم علامه طباطبائى 9 نیز به گونهاى استفاده مىشود.
گروه پیشداوران بدون دقت در مفاد این آیات، آنها را دستاویز خود قرار دادهاند.
پى نوشتها:
1- نهج البلاغه عبده خطبه 187.
2- لسان العرب ج 11، ص 392، بحارالانوار ج 16، ص 137.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 142.
4- عیون الاثر، ج 1، ص 103.
5- البته مقصود «وحى تشریعى» است كه مایههاى نبوت را تشكیل مىدهد نه هر وحى، و ما تفصیل آن را در كتاب «مفاهیم القرآن»، ج 3، ص 244 - 259 آوردهایم .
6- و به اصطلاح، روح القدس مُوحى است نه موحا و برخى از روایاتى كه روح را به «روح القدس» تفسیر كردهاند باید به نوعى توجیه شوند.
7- تفسیر كشاف، ج 3، ص 88 - .89 مجمع البیان، ج 5، ص 37، تفسیر رازى، ج 27، ص 190، روح البیان، ج 8، ص 347 روح المعانى، ج 25، ص .58 المیزان، ج 18، ص 80.
9- مجمع الییان، ج 4، ص .269 و تفسیر رازى، ج 6، ص .498 در این فرض مفاد جمله چنین است «ولیكن رحمة من ربك القى الیك (یا) لكن ربك رحمتك و انعم به علیك».
10- تفسیر فخر رازى، ج 6، ص 486، و المیزان، ج 1، ص 91.
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:33
دعا و زیارت
سیماى پیامبر (صلى الله علیه وآله) در قرآن
1
- جمال محمد (ص) در نگاه قرآن
قرآن تجلى خداوند است با تمام اسماء و صفات (1) و در عظمت و والائى رسول خدا (ص) همان بس كه قلب قدسى شان چنین كتابى را در خود نشانده است . قلبى به عظمت هستى و در اوج طهارت و قداست كه توانسته است این كتاب را مساس كند ، چون خود قرآن فرمود :
جز پاكان آن را نمى یابند « انه لقرآن كریم فى كتاب مكنون لا یمسه الا المطهرون » (2)
ترجمه : « این قرآنى است كه گرامى و ارجمند ، در كتابى پوشیده و نگاه داشته ، كه جز پاك شدگان و پاكیزگان به آن دست نمى رسانند »
و تنها قلب ملكوتى اوست كه آن را تلقى كرده است .
« نزل به الروح الامین على قلبك لتكون من المنذرین » (3)
ترجمه : « قرآن را جبرئیل بر قلب تو فرود آورد ، فرستادیم تا ( براى جهانیان ) هشدار دهنده باشى »
قلبى كه میهماندار فرشتگان گردیده و با مقام عصمت و نورانیتش ، سنخیت یافته اند .
ترسیم قرآن از جمال حضرت (ص) از یك سو زیبا و دلرباست و از سوى دیگر در اوج عظمت و شكوه به گونه اى كه انسان را خیره كرده و سپس او را به خضوع فرا مى خواند .
ترسیمى حكیمانه و از سر صدق نه بى مبنا و گزاف گونه « چون قرآن كتابى است حكیم و استوار » « یس و القرآن الحكیم »
ترسیمى جاودانه و مصون از هر نوع تحریف و تغییر « چون خود قرآن جاودانه و مصون است » ترسیمى از آینة جمال پروردگار كه چنین گوهر تابناكى را آفرید و بدون واسطه او را پروراند .
و ترسیمى از ...
نگاه به جمال قدسى حضرت محمد (ص) از این آینه بالاتر از آن است كه در تصویرگریهاى خام نگارنده بنشیند .
افزون بر آن حجم نوشتار و كمى وقت هم اجازه نمى دهد تا دست كم از تراوشات اندیشه هاى فرزانگان و نكته پردازیهاى حكیمان و مفسران قرآن در این زمینه بهره جوئیم ، بدینسان ناچاریم به برخى از آیات « در حد فهرست كوتاه » بسنده كنیم ، امید است این عذر تقصیرى باشد به پیشگاه ملكوتى رحمه للعالمین « و ما أرسلناك إلا رحمه للعالمین » (4)
1– اشاره است به كلام امیرالمؤمنین در نهج البلاغه خطبه 147 « فتجلى سبحانه فى كتاب »
2– سوره الواقعه آیه 77
3– شعراء آیه 194
4– انبیاء آیه 107
2- بشارت و مژده
طبق نظر قرآن كریم ، پیغمبران گذشته و كتابهاى پیشین به رسالت حضرت ختمى مرتبت (ص) مژده داده اند :
« الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مكتوبا عندهم فى التوریه و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنكر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال ... » (1)
ترجمه : « آنانكه پیروى كنند آن فرستاده پیامبر امى را كه در « نام و نشانه هاى » او را در تورات و انجیل نوشته مى یابند آنان را به نیكى فرمان دهد و از بدى باز مى دارد و چیزهاى پاكیزه را برایشان حلال و پلیدیها را حرام مى كند و بار گرانشان و بند و زنجیرهایشان را از آنان فرو مى نهد »
و در سوره « الصف » نیز مى فرماید :
« و اذ قال عیسى ابن مریم یبنى اسرائیل انى رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدى من التوریه و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد » (2)
ترجمه: « آنگاه كه عیسى فرزند مریم گفت اى بنى اسرائیل من فرستاده خدا به سوى شمایم و مژده دهنده ام به پیامبرى كه پس از من مى آید و نامش احمد است » بنا به این آیات « و آیات دیگر » مژده به رسالت رسول خدا (ص) در عهدین « تورات و انجیل » بصورت مكتوب موجود بوده است . آنهم با نشانه هاى كامل تا هیچ شك و شبهه اى باقى نماند گزارشى از این نشانه را در آیه اول ملاحظه مى فرمائید :
« انسانى كه به معروفها امر و از زشتیها جلوگیرى مى نماید ، طیبات را حلال و خبائث را ممنوع مى كند و ... »
این بشارت به صورت شفاهى از عیسى بن مریم (ع) هم به همه بنى اسرائیل بطور عام و هم به حواریون « یاران خاص حضرت عیسى » بطور خاص و مكرر ابلاغ شده است آن هم با ویژگیهایى همچون ، رسالت ، تصدیق كننده تورات و .. و نه تنها با این اوصاف بلكه با نام مشخص « احمد (ص) » آن بزرگوار را معرفى كرده است تا آنجا كه با وقوع بعثت ، حضرت را همچون فرزندانشان ، به طور روشن شناختند كه او همان رسول موعود است ولى از سر عناد ، كفر ورزیدند .
در بین این اوصاف « امى » بودن حضرت محمد (ص) جلب توجه مى كند ، قرآن در چندین آیه به این ویژگى اشاره كرده و آنرا عنوانى بر آن حضرت مى شناسد .
« فامنوا بالله و رسوله النبى الامى الذى یؤمن بالله و كلماته و اتبعوه لعلكم تهتدون » (3)
امی؛ به كسى گویند كه خواندن و نوشتن نمى داند و اگر حضرتش چنین نبودند ، باطل گرایان در نبوت شان به شك و تردید مى افتادند .
« و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لاتخطه بیمینك اذا لارتاب المبطلون » (4)
ترجمه : و تو « اى پیامبر » پیش از این نمى توانستى بخوانى و نه خطى بنویسى تا مبادا در نبوت تو شك كنند .
از اینرو هر چند عده اى نبوت حضرت را انكار مى كردند اما هرگز امى بودنشان را منكر نبودند آرى قلب قدسى همین نگار به مكتب نرفته مهبط وحى و گنجینه علوم الهى و معارف ربانى شد و چشمه هاى جوشان حكمت و دانش سیل گون از اطراف آن جوشید و مدرس هزاران هزار ، فرزانه و عالم ، تا ابد گردید .
1– اعراف آیه 157
2– صف آیه 6
3– اعراف آیه 158
4– عنكبوت آیه 48
3- الطاف بیكران و عنایات ویژه پروردگار بر حضرت
الف– سلاله پاك و نظارت مستقیم
و توكل على العزیز الرحیم الذى یریك حین تقوم و تقلبك فى الساجدین.
ترجمه : و (1) توكل بر آن خداى مقتدر و مهربان كن آن خدائى كه از شوقش به نماز برخیزى تو را مى نگرد .
از این آیه چنین استنباط مى شود كه پروردگار عزیز و رحیم ، حضرت محمد (ص) را تحت نظر ویژه خود داشته است و این نظارت در انتقال حضرت از اصلاب به ارحام ، همچنان پا بر جا بوده تا آن كه وجود پاك و طاهرش قدم در این عرصه خاكى نهاد ؛ بنابراین حضرت نه قبل از ولادت سجده كرد و نه بعد از آن و هر چند قومشان بت پرست بودند اما ایشان هرگز بتى را پرستش ننمودند در این زمینه نیز سخن خود حضرت چنین است :
« من از اصلاب پاك به رحمهاى پاك منتقل مى شدم تا آنكه به این جهان پاى گذاشتم بدون آنكه نجاست جاهلیت مرا آلوده كرده باشد »
قرآن تداوم نظارت ویژه پروردگار نسبت به حضرت را در تمام زوایاى زندگى و فراز و نشیب هاى رسالت و تبلیغ ، گزارش داده است .
به طور نمونه این آیه شریفه « و اصبرلحكم ربك فانك باعیننا ... » (2)
ترجمه : بر حكم خدا صبر كن كه تو منظور نظر مائى
1– شعراء آیه 217
2– طور آیه 48
ب – پروراندن بدون واسطه
«الم یجدك یتیما فاوى و وجدك ضالا فهداى و وجدك عائلا فاغنى ...»(1)
ترجمه : آیا خدا تو را یتیمى نیافت كه در پناه خود جاى داد و از شر دشمنانت نگهدارى كرد و تو را در بیابان مكه ره گم كرده و حیران یافت پس راهنمائى كرد و باز ترا فقیر « الى الله » یافت « به دولت نبوت » توانگر كرد .
حضرت یتیم متولد شدند و دیرى نپایید كه از مهر مادر نیز محروم گردیدند ، هر چند جد بزرگوار و عموى عزیزشان ایشان را به بهترین وجه اداره كردند و بر خود و فرزندانشان مقدم مى داشتند ، اما برتر از اینها عنایت ویژه مستقیم پروردگار بود كه حضرت را در پناه خود گرفت « ... فاوى » و ایشان را به قدرت و حكمت خویش به عالیترین شكل ممكن پروراند هدایت خاص نصیبشان كرد ، محرومیتهایشان را زدود و بى نیازشان كرد ، و این الطاف همچنان ادامه یافت ، « سینه اى فراخ »،« برداشتن بار كمرشكن »،« بلند آوازگى نام » به ایشان ارزانى شد كه در سوره انشراح به آن اشاره شده است :
« الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك الذى انقض ظهرك و رفعنا لك ذكرك » (2)
اگر موسى (ع) از خدا شرح صدر مى طلبد (3) ، اما خدا به پیامبر عزیزش محمد (ص) بدون درخواست ارزانى مى كند تا در برابر آزار و اذیت هاى بى حد و حصر ، پایدار و شكیبا باشند ، شرح صدرى كه از بیكرانگى روح ایشان خبر مى دهد ، سنگینى هاى كمرشكن را كه گوئى همان ، گمراهى مردم ، اصرارشان بر كفر ، عنادشان با حق و ... « در برابر فراخوانى به توحید و ترك عبادت بتها است ، از دوش ایشان برمى دارد و بالاخره یاد و نام عزیزش را فرازمند و بلند آوازه مى كند ، و از همین روست كه قبل از رسالت ، به صدق ، امانت ، كرامت عزت و ... زبان زد مى شوند و بعد از رسالت هم در كنار شهادت به یگانگى خدا « در اذان و تشهد » قرار مى گیرند این در عالم ملك ، اما در عالم ملكوت ، فرشتگان و قدسیان در نام مبارك او تبرك مى جویند .
آنچه به این جامعة نو بنیاد ، روح و وحدت ونشاط داده بود دو چیز بود :
قرآن كریم كه همواره تلاوت مى شد و الهام مى بخشید و دیگر شخصیت عظیم و نافذ رسول اكرم كه خاطرها را به خود مشغول و شیفته نگه میداشت .
1– ضحى آیه 4
2– انشراح آیه 4–1
3– طه آیه 25
پ– تعلیمى ربوبى و فضلى عظیم
قرآن مى فرماید :
« و انزل الله علیك الكتب و الحكمه و علمك مالم تكن تعلم و كان فضل الله علیك عظیما » (1)
ترجمه :« ... و خدا كتاب و حكمت بر تو فرستاد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت كه خدا را با تو لطف و عنایت بى اندازه است .
خداوند بر حضرت كتاب و حكمت فرو فرستاد و مقام معلمى را هم به ایشان سپرد (2) و آنچه كه به آن بزرگوار بدون واسطه آموخت ، علمى است كه از عهده بشر عادى با فراهم آوردن همه امكانات و شرایط بیرون است . « و علمك مالم تكن تعلم ... » چون فرمود به تو آموختیم ، آنچه را كه توان آن نداشتى كه بتوانى « با راهنماى طبیعى » به آن دست یابى و در ادامه آیه از فضل و لطف خود بر ایشان چنین گزارش داد :
« و كان فضل الله علیك عظیما »
و چون در عطا و فضل پروردگار منع و بخلى نیست.
« و ما كان عطاء ربك محظورا » (3)
در عطاى پروردگار تو منعى نیست . از این سمت هر چه شایستگى بیشتر و ظرفیت وجودى فراختر باشد ، زمینه جذب فضل الهى فراهم تر خواهد بود و چه كسى شایستگى اش برتر و ظرف روحش عظیم تر از خاتم الانبیاء (ص) است ؟
آرى فضل الهى برایشان بزرگ و مناسب با روح سترگ و ملكوتى اوست و نزول قرآن بر قلب ایشان خود بهترین گواه بر این عظمت و شایستگى است .
1– نساء آیه 113
2– نحل آیه 44 « ... لیبین الناس ما نزل الیهم »
3– اسراء آیه 20
ت – درودهاى خاص و بیكران
قرآن مى فرماید :
« ان الله و ملائكته یصلوت على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما » (1)
ترجمه : « هر آینه خداوند و فرشتگانش بر پیامبر (ص) درود مى فرستند اى مومنان شما هم بر او صلوات و سلام فرستید . »
الطاف خاص پروردگار بر بنده محبوب خود محمد (ص) در اشكال گوناگون متجلى است . جلوه اى از این عنایت و لطف ، صلوات خداوند و فرشتگان بر وجود اقدس اوست كه نه تنها در زمان حیات حضرت بوده بلكه تا قیامت پیوسته و متصل ادامه خواهد داشت تا دما دم درجه اى بر درجات قرب ایشان افزوده شود .
خداوند مومنان را هم بر چنین صلوات و سلامى فرا خواند تا آنان نیز مجراى چنین لطفى شوند ،پس در واقع همه پاكان « خداوند ، فرشتگان ، مومنان » در این امر همساز و همراهند .
خداوند خود پذیراى درود بر بنده برگزیده اش است و نام محبوبش « محمد (ص) » را گرامى مى دارد ، از اینرو به ما سفارش شده در موقع دعا خواسته هایمان را با صلوات بر پیامبر خدا (ص) و « آل طاهر او » قرین نمائیم تا همراه با صلوات كه قطعاً درگاه خدا پذیرفته مى شود ، دعاهاى ما هم به اجابت رسد .
« چون خداوند بسى بزرگوارتر از آن است كه یك خواسته صلوات بر حضرت را بپذیرد و دیگرى را فرو نهد » (2)
1– احزاب – آیه 56
2– بر گرفته از فرمایش امیرمؤمنان على (ع) در نهج البلاغه
ث– اهداى كوثر و اتمام نعمت
كوثر یعنى وجود اقدس صدیقه كبرى فاطمه زهرا – سلام الله علیها – هدیه اى بسیار گرانبها و نعمتى عظیم و بى حد ، همان كه خداوند در میان تمام انبیاء و اولیاء تنها و تنها آن را مخصوص ختمى مرتبت (ص) گردانیده چون هیچ پیامبرى به این شرف نائل نشد كه دخترش سرور زنان جهانیان باشد .
« فاطمه سیده نساء العالمین » فرزندى كه دختر رسالت ، همسر ولایت و مادر امامت بود .
« انا اعطیناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر » (1)
ترجمه : « ما به تو كوثر بخشیدیم پس تو « به شكرانه این هدیه » براى پروردگارت به نماز و قربانى بپرداز ، هر آینه دشمن بدگوى تو مقطوع النسل است »
این بخششها و انعامها همچنان ادامه مى یابد ، خداوند كه نعمتها را براى همه بندگانش قرار داد (2) و افزون بر آن نعمتهایى را خاص امتها گردانید (3) و انسانهاى شایسته خود را از نعمتهاى دیگرى نیز برخ (4) وردار كرد تا مى رسد بر پیامبرانش و بویژه خاتم الانبیاء صلوات الله علیه و على اله الطیبین الطاهرین كه همه نعمتها را یكجا و باز با نوعى از نعمتهاى ویژه مخصوص گردانید ، (5) تا آنكه درباره حبیب خود محمد (ص) سخن از اتمام نعمت به میان آورد هم براى شخص ایشان كه چنین فرمود :
« ... و یتم نعمته علیك و یهدیك صراطاً مستقیما » (6)
ترجمه : ... تا نعمتش را بر تو تمام كند و ترا به راه راست هدایت نماید »
و هم براى امتشان « به بركت وجود حضرت » كه در سوره بقره آنرا وعده داد :
« فلا تخشوهم و اخشونى و لاتم نعمتى علیكم و لعلكم تهتدون » (7)
ترجمه : « پس از آنان نترسید و از « نافرمانى » من بترسید تا نعمت خود را براى شما به حد كمال برسانم باشد كه هدایت شوید »
و سپس در سوره مائده ، اتمام آنرا « با ولایت » چنین اعلام كرد :
« الیوم اكملت دینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دینا » (8)
ترجمه : « امروز دین شما را كامل كردم و بر شما نعمتم را تمام نمودم و اسلام را براى شما به عنوان آئین برگزیدم »
1– كوثر
2- فاطر آیه 3 ، ابراهیم آیه 34
3– بقره آیه 231 – ابراهیم – 6
4– نساء آیه 69 ، مریم آیه 58
5– طور آیه 29
6– فتح آیه 2
7– بقره آیه 150
8– مائده آیه 3
4- شایستگى هاى فرازمند
محمد مصطفى (ص) در چه مقام و منزلتى است كه خداوند به جان او سوگند خورده است ؟
« لعمرك انهم لفى سكرتهم یعمهون » (1)
ترجمه : « به جان تو قسم ، آنان در مستى خود حیران و سرگردانند »
او در چه بلندائى است كه حرمت مكه به وجود مقدس اوست .
« لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد » (2)
ترجمه : « من به این شهر سوگند نمى خورم و حال آنكه تو در این شهر سكونت دارى » او چه عزیزى است نزد پروردگار خود كه افزون بر آن رحمت عامه جهان شمولى و جاودانه اش ، تا در قید حیات بودند خداوند به بركت وجودشان امت را از عذاب ایمنى بخشید .
« و ما كان الله لیعذبهم و انت فیهم و ... » (3)
ترجمه : « خداوند آنان را تا مادامى كه در بین آنها هستى عذاب نمى كند و ... »
او چه آبرومندى است كه خداوند به بركت دعاهاى او از لغزشهاى امت در مى گذرد « ... و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفرلهم الرسول لوجدوالله توابا رحیما » (4)
ترجمه : « اگر آنان كه بر خود ستم روا داشتند ، نزد تو آیند و از خدا طلب
بخشش كنند و پیامبر اكرم (ص) هم براى آنان درخواست بخشش نماید ، خداوند را توبه پذیر و مهربان مى یابند »
ایشان را چه نفسى ملكوتى است صلواتشان براى مومنان ، مایه تسكین دل خواهد بود .
« ... وصل علیهم ان صلواتك سكن لهم » (5)
ترجمه:« بر ایشان صلوات فرست كه به درود تو مایه تسكین آنان است »
ایشان چه مقام و شخصیتى دارند كه حفظ حرمتشان نشانه ایمان دل و بى احترامى به ایشان « حتى » در صدا زدن و سخن بلند كردن در محضرشان موجب حبط و نابودى اعمال نیك است .
« یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون ، ان الذین یغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذین امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفره و اجر عظیم. » (6)
ترجمه:« اى اهل ایمان صدایتان را بالاتر از صداى پیغمبر بلند نكنید كه اعمال نیكتان محو و باطل شود و شما فهم نكنید آنان كه نزد رسول خدا به صداى آرام و آهسته سخن بگویند آنان را در حقیقت خدا دلهایشان را براى مقام رفیع تقوى آزموده و آمرزش و اجر عظیم نصیب فرموده است .
اگر خداوند « یكى از » علل غائى آفرینش را آزمون بندگانش قرار داد تا مشخص شود كدام یك نیكوترین عمل را نمایش مى گذارند .
«الذى خلق الموت و الحیوه لیبلوكم ایكم احسن عملا و هو العزیز الغفور »
ترجمه : « (7) خدایى كه مرگ و زندگى آفرید تا شما بندگان را بیازماید كه كدام یك عملش نیكوتر است و او خدائى مقتدر و آمرزنده است »
و از سوى دیگر مصداق اتم « احسن عمل » در آیه شریفه نیز همان كسى است كه خود قرآن او را معرفى كرده یعنى همان شخصیت عظیمى كه بر بلنداى « خلق عظیم » ایستاده است پس هستى به خاطر وجود او آفریده شده و او هم كسى جز حضرت ختمى مرتبت (ص) بنده شایسته و رسول جهانى او نیست ، آرى اگر نبود آفرینش نمى بود « لولاك ما خلقت الافلاك »
1– حجر آیه 72
2– بلد آیه 1 – 2
3– انفال آیه 33
4– نساء آیه 64
5– توبه آیه 64
6– حجرات آیه 2
7– ملك آیه 2
5- مقامات پیامبر (ص)
الف – مقام صالحان
قل ان ولى الله الذى نزل الكتاب و هو یتولى الصالحین » (1)
ظاهر آیه آنست كه پیامبر خدا (ص به مقام رفیع « صالحان » بازیافته اند .
مقامى بس ارجمند و والا به گونه اى كه ابراهیم خلیل (ع ) با آنكه نبى ، رسول ، خلیل و امام بوده اند با وجود این درخواست ایشان براى ملحق شدن به صالحان است و خداوند به ابراهیم وعده چنین الحاقى را در قیامت داده است یعنى پیوستن به محمد (ص) و « آل اطهر او » آن هم در قیامت نه در دنیا .
« و اتیناه فى الدنیا حسنه و انه فى الاخره لمن الصالحین » (2)
ترجمه : « در دنیا به ابراهیم حسنه دادیم و او در آخرت از صالحین خواهد بود »
1 – اعراف – آیه 196
2 – نحل – آیه 122
ب – مقام ولایت
ولایتى كه اولیاء خدا دارند و در راس همه آنان رسول اكرم (ص) از آن برخوردارند ولایتى است كه آن را مظهر ولایت خداوندى خوانند یعنى ولایت تشریعى و یا تكوینى هر ولى اى در حقیقت مظهر ولایت حق است
دسته اى از آیات از ولایت تشریعى رسول خدا (ص) خبر مى دهد ولایت در تبیین معارف (1) ، ولایت در تبلیغ و دعوت به دین (2) ، تربیت امت انجام حكومت (3) ، اجراى داورى و قضاوت را از شئون و مناصب رسالت ایشان مى شناسد مانند آیه كریمه :
« النبى اولى بالمومنین من انفسهم ... » (4)
ترجمه : « پیامبر اولى تر به مؤمنان است از خود آنها »
این الویت كه به طور مطلق ذكر شده تدبیر همه امور مومنان را شامل مى شود .
1– نمل آیه 44
2– مائده آیه 67
3– مائده آیه 55
4– احزاب آیه 6 ترجمه الهى قمشه اى
پ– مقام اصطفاء « گزینش از میان بندگان »
«اصطفاء» به معناى بر گرفتن ناب هر چیز جدا كردن آن از غیرش مى باشد و این معنا به حسب مقامات كمال ، بر مقامى اطلاق مى شود كه عبد در بندگى و سر سپردگى ناب و خالص شود یعنى بنده در این مقام خود را براى خدا ناب و خالص كرده و خداوند هم او را براى خود ، گزینش كرده است . قرآن مى فرماید :
« قل الحمدالله و سلام على عباده الذین اصطفى الله خیر اما یشركون » (1)
ترجمه: « بگو ستایش مخصوص خداست و سلام خاص بر بندگان برگزیده او باد ، آیا خداوند را پرستشى سزاوارتر است یا شریكانى كه براى او گرفته اید »
سلامى كه خدا بر بندگان برگزیده اش مى فرستد از زبان پاك رسول خدا (ص) ابلاغ مى شود كه در واقع سلامى است بر خود و بر همه آنان و درسى به مؤمنان كه چنین مى گویند :
سلام بر بندگان برگزیده خدا بویژه محمد (ص) حبیب و بنده او
1 - نمل آیه 59
ت – مقام رسالت :
« محمد رسول الله و الذین آمنوا معه اشداء على الكفار رحماء بینهم ... » (1)
ترجمه : « محمد فرستاده خداست و مومنان با او بر كافران سخت دل ، و بر یكدیگر مشفق و مهربانند »
آیات متعددى در قرآن از رسالت ختمى مرتبت گزارش داده رسالتى جهانى و مدام تا قیامت و هیچ پیامبرى رسالتش چنین گسترده و ابدى نبوده است .
1– فتح آیه 29
ث - مقام شهادت
« فكیف إذا جئنا من كل امه بشهید و جئنا بك على هؤلاء شهیدا » (1)
ترجمه : « چگونه است آنگاه كه از هر طایفه اى گواهى آوردیم و ترا بر این امت گواه خواهیم »
هر امتى را در قیامت شهیدى است كه گواه آنان خواهد بود و رسول مكرم اسلام (ص) شهیدى بر این امت ، ولى برخى از مفسران از این آیه چنین استنباط كرده اند كه مقام شهادت حضرت بسى والاست به گونه اى كه ایشان :
« شهید شهدا است یعنى شهادت همه انبیاء به گواهى اوست
« و جئنا بك على هولاء شهیدا »
و در سوره « البروج » به شاهد و مشهود سوگند یاد كرد « و شاهد و مشهود » (2) تا عظمت و اهمیت والاى آنرا بیان فرماید .
مقامات دیگرى نیز براى حضرت در قرآن مطرح است كه به دلیل اختصار از آنها صرفنظر مى شود مانند :
مقام بندگى حضرت « آن هم با لطافتهایى كه قرآن در ترسیم آنها دارد ، مثلاً عبد را به ضمیر اضافه كرده است و فرموده « عبدنا » بندة ما (3) تا درجه اكمل و اتم بندگى حضرت را نشان دهد . »
1 – نساء آیه 41
2 – بروج آیه 3
3 – بقره آیه 22
6- محمد (ص) – وساطت فیض
پیامبر خدا (ص) در قوس صعود واسطه فیض اند و هم در قوس نزول از « فیض وحى » ، « فیض هدایت » گرفته تا « وساطت ملك و ملكوت » ، « محب و محبوب » « شفاعت » قلب نورانى ایشان وحى را تلقى مى كند آن هم از منبع آن قلبى كه مى تواند با آن ارتباط برقرار كند .
« و انك لتلقى القرآن من لدن حكیم علیم » (1) و سپس هدایت نفوس را به عهده مى گیرد و تا به سر منزل مقصود بار یابند و این هدایت نه تنها ارائه طریق است كه از شئون رسالت مى باشد .
« انك لتهدى الى صراط مستقیم » (2)
ترجمه : « همانا تو خلق را هدایت خواهى كرد براه راست بلكه ایصال الى المطلوب نیز مى باشد كه با تصرف تكوینى در دلهاى آماده بوقوع مى پیوندد « هدایت بامر » و این تنها از ولى خدا ساخته است :
« و جعلنا منهم أئمه یهدون بامرنا لما صبروا و كانوا بایاتنا یوقنون » (3)
ترجمه:« و برخى از آنان را امام و پیشوایانى كه خلق را به امر ما هدایت كنند قرار دادم براى آنكه در راه حق صبرى كردند و در آیات ما به مقام یقین رسیدند . »
و حضرت رسول اكرم (ص) در مقام امامت و ولایت از چنین قوه ربانى و تصرفى ملكوتى برخوردارند و از همین روى ایشان واسطه بین ملك و ملكوت اند و این وساطت به لحاظه قصور در ناحیه فیاض مطلق نیست بلكه بلحاظ بعد و قصور در جانب ممكنات مى باشد .
هر بنده اى كه به مقام « محب » راه یافت و خدا به دوستى گرفت براى ارتقاى مقام تا بدانجا كه « محبوب » خدا شود « ملاحظه كنید بنده به جائى مى رسد كه محبوب خالقش مى گردد » تنها یك راه دارد و آن پیروى از رسول خدا (ص) و ورود به آستان اوست كه در عمل شخص تبلور مى كند و غفران الهى را هم بدنبال خود مى آورد ، قرآن مى فرماید :
« قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى یحببكم الله و یغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحیم » (4)
ترجمه : « بگو اگر خدا را دوست دارید پیرو من باشید تا خدا شما را دوست بدارد « محبوب خدا شوید » و گناهانتان را بیامرزد كه خدا آمرزنده مهربان است. »
مقام معظم رهبرى دام ظله :
اگر دولتها و ملتهاى مسلمان به قرآن تمسك كنند قدرتهاى استكبارى نمى توانند بر آنها مسلط شوند .
« شفاعت » حضرت باز فیض دیگرى است از وجود پر بركت و ملكوتى ایشان .
هر چند در عرف متدینین شفاعت بمعناى واسطه گرى براى نجات گناهكاران در قیامت است .
اما نه اختصاص به عاصیان دارد و نه منحصر در قیامت است چرا كه گسترة شفاعتگرى در همه مراتب كمال بروز دارد لكن باندازه نورانیت و طهارت قدسى شفیع و زمینه مساعد براى جذب از جانب مشفوع له « كسى كه براى او شفاعت مى شود » ، اما ما در این جا به شفاعت حضرت در روز جزا اشاره خواهیم كرد ، شفاعتى مأذون و پذیرفته شده از جانب رب العالمین .
قرآن مى فرماید :
كسانى مالك « مقام » شفاعتند كه « شهید » باشند « شهید در اینجا ، شهادت اعمال است نه مقتول در معركه جنگ »
« و لا یملك الذین یدعون من دونه الشفاعه الا من شهید بالحق » (5)
و شهید و شاهد بر اعمال مقربان خواهند بود .
« و ما ادریك ما علیون كتاب مرقوم یهشده المقربون » (6)
ترجمه : « و تو چگونه بر حقیقت علیین آگاه توانى شد . كتابیست نوشته شده و مقربان درگاه حق به مشاهده آن مقام نائل شوند . »
این كریمه از شهادت مقربان بر علییون كه امر مكتوب و محتومى است خبر مى دهد چه كسى مقرب تر از رسول اكرم (ص) پس او شهید است ، « كه قبلاً هم درباره مقام شهادت ایشان بحث شد » و در عالیترین مرتبه شهیدان ، پس مالك شفاعتند آن هم در پهنه اى بسیار وسیع ، در خور مقام قدسى و نورانیت و طهارت ایشان و هیچكس در مرتبه ایشان نخواهد بود .
« خداوندا قبول فرما و شفاعت حضرت را نصیبمان بفرما » آمین رب العالمین .
1– نمل آیه 6
2– شوری آیه 52
3– سجده 24
4– آل عمران 31
5– زخرف آیه 86
6– مطففین آیه 19 الى 21
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:32