• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4129روز قبل
داستان و حکایت

پیش از آغاز قیام شهادت طلبانه‏ى توابین، مختار در کوفه مردم و شیعیان را به سوی خود فرا می خواند. او رقیب سلیمان بن صرد و توابین بود. کوفه کانون شورش و انقلاب به شمار می آمد. و گروهی زیر پرچم سلیمان جمع شده بودند جماعتی گرد مختار. او آنان را از شکست حتمی خبر داده، مردم را از کشته شدن در همراهی سلیمان انذار می داد.
مختار سران توابین را به عدم درک سیاسی و عدم تجربه نظامی متهم می کرد و خویشتن را با کفایت تر معرفی می نمود. از طرفی، او خود را نماینده محمد بن حنفیه خوانده و مردم را به پیروی از خویش فرا می خواند. مختار با حضور چند تن از رقبای قدر خویش چون سلیمان و دیگران، نتوانست موقعیت ویژه ای به دست آورد، اما پس از شکست توابین، یکه تاز بلا منازع کوفه بود و پس از جذب ابراهیم بن اشتر، به حرکت خویش سرعت بخشید و کوفه را تصرف کرد و عاملان و شرکت کنندگان در کشتار کربلا را به سختی مجازات کرد.
ویژگی های مختار را در زیرکی و سیاستمداری او که چهره ای سیاسی - مذهبی بود می توان دید و افزون بر آن، تقوا و نیز محبت شدید به اهل بیت(ع) از دیگر ویژگی های او به شمار می آید.

مختار کیست؟

مختار در سال اول هجری در طائف به دنیا آمد.(6) پدرش ابوعبید ثقفی، در زمان عمر در مدینه حضور داشت و از طرف خلیفه به فرماندهی سپاه منصوب شد. او و فرزندانش وهب، مالک و جبر در نبرد قس الناطف به شهادت رسیدند.(7) مختار که در این زمان سیزده ساله بود،(8) تحت سرپرستی عمویش سعد بن مسعود که از صحابیان بود(9) رشد و نمو کرد. از دوران جوانی او اطلاعات زیادی در دست نیست.
در جریان جنگهای جمل، صفین و نهروان حضور نداشت و هنگامی که عمویش سعد در تعقیب خوارج عزیمت کرد، مختار در مداین جانشین وی بود. در جریان گفتگوی صلح امام حسن(ع) که در مداین صورت گرفت، گزارش دقیقی از فعالیت او در اختیار نیست. در جریان قیام امام حسین(ع)، مختار میزبان مسلم بن عقیل در کوفه بود و ابن زیاد او را روانه‏ى زندان کرد و پس از نهضت عاشورا، با میانجیگری عبدالله بن عمر آزاد شد و از عراق به حجاز رفت.(10) تاریخ نگاران درباره‏ى نقش مختار در جریانهای داغ سیاسی و نبردهای مهم دوران حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) تا قیام کربلا سخنی به میان نیاورده اند؛ با اینکه او در عراق بوده و مدتی نیز در مدائن نزد عمویش سعد بن مسعود بود. در سالهای بعد از آن نیز از اوضاع و احوال زندگی، افکار، عقاید و گرایشهای سیاسی وی اطلاعی در دست نیست. شهرت وی از آنجا بود که خانه‏ى وی پناهگاه، مسلم گردید و عبیدالله که از نفوذ وی آگاهی داشت، در طول مدتی که اوضاع نابسامان بود، در بند گرفتارش کرد.(11)
ابن زبیر در سال 61 ق ، با طرح مسألة شهادت امام حسین(ع)، جنایتهای امویان، مفاسد یزید، و نیز با اعلان عدم صلاحیت سیاسی و اخلاقی یزید برای خلافت، او را خلع کرد و اصحابش مخفیانه با خود او بیعت کردند. مختار به حجاز وارد شد و همواره در آنجا بود تا در کنار ابن زبیر در جبهه‏ى ضد اموی شرکت کرد و به علت لیاقت، شایستگی و توانمندی های نظامی و سیاسی اش پرآوازه شد. پس از مرگ یزید و شکسته شدن محاصره مکه، مختار پنج ماه و چند روز در آنجا ماند،(12) اما از آنجا که به لحاظ عقیدتی با زبیران هم فکر نبود، عبدالله بن زبیر توجه چندانی به او نکرد مسئولیتی برعهده اش ننهاد. تنها دشمن مشترک آنان ، یعنی امویان سبب ائتلاف آن دو شده بود. دیری نپایید که مختار از زبیریان گسسته و به کوفه رفت تا بتواند از جو مناسب آنجا به سود خود بهره گیری کند. ورود او به کوفه با فعالیتهای سیاسی توابین هم زمان بود.
مختار در روز جمعه نیمه ماه رمضان و شش ماه بعد از وفات یزید، در سال 64 ق، وارد کوفه شد.(13) حرکت توابین ، شور و هیجان زاید الوصفی در کوفه ایجاد کرده بود، اما مختار با ایشان همراه نشد و رهبران آن قیام را فاقد بینش صحیح سیاسی و تجربه نظامی دانست.(14) پس از شکست توابین، مختار با جمع آوری توبه گزاران شکست خورده و طرح شعار خون خواهی سالار شهیدان و مبارزه با قاتلان کربلا، خود را به عنوان نماینده‏ى محمد بن حنفیه معرفی کرد و رهبری شیعیان عراق را به دست گرفت و توانست بزرگانی چون ابراهیم پسر مالک اشتر را که در شجاعت همچون پدرش بود، با خویش همراه کند. مختار به زودی با بیرون راندن عبدالله بن مطیع(15) والی ابن زبیر از کوفه، بر شهر حاکم و مسلط شد(16) و با ورود به دارالاماره ، بیعت همه مردم را از آن خود کرد. او در سال 66 ق، بر کوفه غلبه یافت.(17) مختار با شعار انجام اصلاحات ریشه ای، توانست موالی، بردگان و مستضعفان را به خود نزدیک کند. او در فییء به تساوی میان مردم از اشراف و بردگان رفتار کرد و این، موجب نارضایتی اشراف کوفه بود که پنهانی به ابن زبیر علاقه داشتند و از موقعیت اعطایی مختار به بردگان در شخصیت سیاسی و اجتماعی سخت ناراحت بودند و چنین می گفتند: «این مرد(مختار) بدون رضایت ما بر ما فرمان می راند، بردگان ما را به خود نزدیک ساخته و آنان را بر چارپایان نشانیده و سهم فییء ما را به آنان بخشیده و خورانده است و دیگر بردگانمان از ما فرمان نمی برند».(18) اشراف احساس خطر کردند و هیئتی نزد محمد بن حنفیه روانه کردند تا درباره‏ى نمایندگی او تحقیق کنند.
از جمله اقدامات مختار، انتقام از قاتلان شهدای کربلا و کسانی بود که در کربلا حضور داشتند. ابراهیم به همراهی سپاهی، با عبیدالله درگیر شد و او را کشت. مختار سر عبیدالله را به مدینه نزد امام سجاد(ع) فرستاد و موجب تسلای دل بنی هاشم گردید. او همچنین، سپاهی به مکه فرستاد و ابن حنفیه را که در زندان ابن زبیر بود، رهانید.(19) ابن زبیر، مصعب را برای سرکوبی مختار به عراق فرستاد و به این ترتیب، ستاره‏ى مختار افول کرد و طومار بلند آوازه‏ى یکی دیگر از ثقفیان که حدود سه سال عراق و امویان را به خود مشغول کرده بود، بسته شد. زمان وفاتش را در سالهای 67(68 و 69) ق، در کوفه(20) گفته اند.(21)
قیام مختار یک قیام شیعی است و ارتباط او با اهل بیت(ع) سابقه دیرینه دارد. در دوران معاویه، برخلاف آنکه ثقفیان از مقربان درگاه اموی بودند، او مورد بی مهری قرار گرفت و هیچ پست و منصبی نداشت. این پیشینه‏ى شیعه گری مختار و علاقه وافر او به اهل بیت(ع) و اندیشه ظلم ستیزی و انتقام جویی از قاتلان سیدالشهدا(ع)، مختار را به ارتباط نزدیک تر با اهل بیت(ع) می کشاند.

( راسخون )

پنج شنبه 23/9/1391 - 14:11
اهل بیت

 

با وجود جو خفقان و اختناق، انتظار ارتباط علنی میان امام و مختار بی مورد است. امام شخصا از رهبری قیام سرباز زد، اما به عمویش محمد بن حنفیه ولایت داد که رهبری و پشتیبانی معنوی قیام را به عهده بگیرد و مختار مردم را به بیعت با محمد بن حنفیه فرا می خواند. از آثار و فواید این کار، ایجاد امنیت برای امام، مشغول کردن ذهن دشمن و جاسوسان آن به غیر امام، و مصونیت آن حضرت(ع) از خطر را می توان نام برد.
امام، مردم و انقلابی ها را به همراهی با مختار تشویق و ترغیب می کرد و به عمویش می فرمود: یا عم ، لو عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الامر فاصنع ما شئت، فخرجوا و قد سمعوا کلامه و هم یقولون أذن لنا زین العابدین و محمد بن الحنفیة(22) ای عمو! اگر برده سیاهی برای ما اهل البیت قیام کند، بر مردم است که او را یاری رسانند و من تو را بر این امر گماردم. پس هر چه خواهی کن. آنگاه آنان پس از شنیدن کلام امام خارج شدند، در حالی که می گفتند: زین العابدین و محمد بن حنفیه به ما اجازه دادند.
امام با پذیرفتن هدایایی که مختار برای حضرت فرستاده بود، در واقع او را تأیید می کرد. در چند مورد گزارش شده که امام در حق مختار دعا کرده است.(23) و همه این موارد، حاکی از موضع گیری مثبت امام سجاد(ع) در مورد قیام مختار است. افزون بر آنچه گفته شد، نظر آیت الله خویی این است که از ظاهر روایات استفاده می شود که قیام مختار به اذن خاص از طرف امام بوده است.(24) نیز، پس از بازگشت آن هیئت به کوفه، مختار از ایشان در مورد ملاقات و گفتگوها پرسید، گفتند: قد أمرنا بنصرتک(25)
با توجه به تحلیلها و ارزیابی مثتبی که از اقدامات امام سجاد(ع) وجود دارد، این سؤال مطرح می گردد که:

علل عدم قیام امام سجاد(ع)

این سؤال همواره درباره امام سجاد(ع) و برخی از امامان نیز مطرح بوده که چرا قیام نکردند و شخصا رهبری قیامی را به عهده نگرفتند. اهمیت سؤال و پاسخی که به آن داده می شود، تبیین کننده اصلی مهم و اساسی در تاریخ تشیع خواهد بود و به تبع آن، پرسشها و فرضیه های متعددی طرح خواهد گردید.
- آیا امامان به دنبال تشکیل حکومت بودند یا خیر؟
- آیا تشکیل حکومت اسلامی، بر اساس تعلیم صحیح اسلام به رهبری امامی معصوم، یک تکلیف بوده است یا خیر؟
- در منظر امامان شیعه(ع) مبارزات سیاسی اولویت داشته است یا فعالیتهای علمی و فرهنگی؟
- اساسا ملاکهای تعیین کننده‏ى نوع فعالیتهای سیاسی یا فرهنگی چیست؟
- چه موانعی مجوز عبور از حوزه ای به حوزه دیگر است؟
- آیا کم رنگ شدن فعالیت سیاسی امامان، دلیل کم اهمیت بودن آن است؟
- آیا تفاوتی که در عملکرد برخی از امامان با یکدیگر مشاهده می شود، توجیه پذیر است یا خیر؟ چگونه؟
- ایا از منظر تاریخی، تاریخ تشیع آن قدر شفاف و روشن است که شیعیان بتوانند راه مبارزه را بجویند و الگوی خویش را در انتخاب هر یک از فعالیتهای سیاسی یا فرهنگی بیابند؟ و از این دست سؤالها.
برای پاسخ به سؤال اصلی در مورد علت عدم قیام امام سجاد(ع) به مواردی اشاره می کنیم که نتیجه گیری و دستیابی به پاسخ، برای برخی از پرسشهای بالا را تسهیل می کند.
1. شرایط سیاسی برای حضرت فراهم نبود. سایه رعب، وحشت و ترس از کشته شدن بر مردم حاکم بود و مردم آمادگی مبارزه را از دست داده بودند.
2. امام مردم را با اهداف قیام امام حسین(ع) آشنا و ابعاد آن را روشن کرده و از مشروعیت قیام امام حسین(ع) و حقانیت آن دفاع می کرد.
3. حفظ شیعیان و پیروان از مرگ و هلاکت، و پرهیز از داخل کردن آنان در فتنه هایی که نامعلوم بود، هم چنانکه امام حسن(ع) حفظ جان و شیعیان را علت اصلی صلح بیان کرد.
4. حرکت انتحاری بی ثمر، کار پسندیده ای نبود و امام رویکرد جدیدی به فعالیتهای فرهنگی نشان داد تا مبانی دینی را از انحراف و تزلزل رهایی بخشد.
5. حرکت علمی، بهترین جایگزین برای حرکت سیاسی محکوم به شکست بود.
6. امام که آگاه ترین مردم به مصالح عمومی است، با توجه به عواقب امور موضع گیری می کند و امام سجاد(ع) چنان کرد و مطابق شرایط و مقتضیات زمان عمل کرد.
7. تصمیم گیری های امام عقلانی بود نه نفسانی. تحرکات احساسی موقتی و محکوم به شکست است و امام از آن نوع تصمیمها پرهیز می کرد.
8. قیامها و انقلابهایی که به دگرگونی سیاسی می انجامد، به دنبال دگرگونی اجتماعی و به تبع آن حرکتی که هر دو تغییر سیاسی و اجتماعی را باعث شود، موفق است.
اوضاع اجتماعی به سختی رو به پستی و انحطاط گذاشته، هرگونه انقلابی بی ثمر بود. از این رو، امام با حرکت فرهنگی و انقلاب علمی، به دنبال تغییرات اجتماعی و تأسیس جامعه اسلامی با اجرای امر به معروف و نهی از منکر ، دعوت مردم به راه خدا با بیان حکمت و شیوه‏ى موعظه نیکو بود، تا مردم را با خدا آشتی دهد و ضمیر خفته جامعه را بیدار کند. با توجه به شرایط و اوضاعی که پیشتر تبیین شد، زمینه های بروز انقلاب و شعله ور شدن آتش قیام، غیر قابل اعتنا می نمود.
گواه روح مبارزه طلبی امامان آن است که مردم را به مبارزه تشویق می کردند و تکلیف شیعیان را در طول تاریخ تشیع روشن کرده اند و اگر این مبارزات به ثمر می رسید، میوه این درختی که با خون شیعیان و حق جویان بارور شده بود، همان حکومت اسلامی مطلوب امامان شیعه به شمار می آمد.
( راسخون )

پنج شنبه 23/9/1391 - 14:8
فلسفه و عرفان

 

علل و عوامل قیام
بعد از شهادت امام حسین علیه‏السلام ، شیعیان کوفه به خاطر بی‏وفایی و پیمان شکنی که نسبت به آن حضرت از خود نشان داده بودند، به شدّت پشیمان بودند. آنها به امام حسین علیه‏السلام نامه نوشتند و عاجزانه اصرار کردند تا آنها را از ظلم و جور امویان نجات دهد. اگرچه امام حسین علیه‏السلام باید براساس رسالت الهی خویش اقدام به امر به معروف و نهی از منکر می‏کرد و در مقابل ظالمان موضع می‏گرفت، حتی اگر کوفیان از او دعوت نمی‏کردند؛ ولی دعوت آنها نیز یکی از علل قیام امام و حرکت او به طرف کوفه بود. با این وجود، آنها بعد از دعوت امام حسین علیه‏السلام او را تنها گذاشتند و یاری‏اش نکردند!
کوفیان برای سومین بار، در حادثه کربلا طعم تلخ شکست و زبونی را در مقابل شامی‏ها چشیده بودند. آنها تنها راه جبران گناه عظیم کشته شدن امام و شکست‏های تحقیر کننده خویش را، قیام و خونخواهی امام حسین علیه‏السلام می‏دانستند و می‏گفتند: ما مثل بنی‏اسرائیل شده‏ایم که حضرت موسی برای جبران نافرمانی و برگشت از گوساله پرستی آنها، دستور داد یکدیگر را بکشند. تنها راه توبه ما نیز قیام و کشتن دشمنان است...«انّکم ظلمتم انفسکم باتّخاذکم العجل فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیرلکم عند بارئکم فتاب علیکم...»۱
آنان به دلیل پشیمانی از اعمال گذشته خود، در تاریخ اسلام به «توّابین» شهرت یافتند.۲
اوّلین جلسه مشورتی
در سال ۶۱ ه .ق. نخستین گردهمایی توّابین در منزل سلیمان بن صُرَد خزاعی، از اصحاب پیامبر و بزرگان شیعیان کوفه، تشکیل شد. شرکت کنندگان حدود صد نفر از دلیران و بزرگان شیعه بودند و همگی متجاوز از شصت سال داشتند که این عامل سِنّی، دلیل بلوغِ تفکّر مذهبی و پختگی رفتار آنها بود.
رهبران نهضت
نهضت توّابین تحت رهبری پنج نفر از قدیمی‏ترین و معتمدترین یاران حضرت علی انجام گرفت که عبارتند از: سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه فرازی، عبداللّه بن سعد بن نفیل ازدی، عبداللّه بن والی تیمی و رفاعه بن شدّاد بجلی.۳
سلیمان از اصحاب پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و حضرت علی علیه‏السلام بود و در جنگ جمل و صفین حضور داشت. بعد از هلاکت معاویه، شیعیان در خانه سلیمان جمع شدند و به امام حسین علیه‏السلام نامه نوشتند و او را دعوت به قیام نمودند. چهار نفر دیگر، از تابعین به شمار می‏رفتند و همیشه در صف مقدم فعالیت‏های شیعیان کوفه قرار داشتند و به خاطر خلوص نیت و فداکاری در راه اهل‏بیت، مورد احترام شیعیان بودند.
نتیجه اوّلین گردهمایی
در نخستین جلسه توّابین، سلیمان به عنوان رهبر نهضت انتخاب شد. او در همان جلسه معیارهای بسیار دقیق و سختی را برای عضوگیری بیان نمود.۴ و خطوط سیاسی، نظامی و پشتوانه مالی نهضت را ترسیم نمود.
شیعیان در طول سال‏های ۶۱ ـ ۶۴ ه .ق. مشغول جمع آوری اسلحه و عضوگیری بودند.
مرگ یزید و سقوط کوفه
وقتی خبر مرگ یزید (۶۴ ه .ق.) به کوفه رسید، مردم کوفه شورش کردند و عمربن حریث، حاکم کوفه را از قصرش بیرون نمودند و با عبداللّه بن زبیر که در حجاز مدعی خلافت بود، بیعت نمودند.۵ عبداللّه بن زبیر نیز عبداللّه بن یزید را به فرمانروایی کوفه تعیین کرد و به این وسیله کوفه در اختیار ابن زبیر قرار گرفت. سلیمان بن صرد به شهرهای بصره و مدائن نامه نوشت و از رهبران شیعیان آن شهرها جهت شرکت در خونخواهی سیدالشهداء علیه‏السلام دعوت نمود. آنها نیز استقبال کردند.۶ قرار شد «جنبش» به صورت پنهانی فعالیت، تبلیغ و جذب نیرو نماید. عده‏ای را نیز مسؤول جمع آوری اموال و هدایا از جانب شیعیان نمودند تا اسلحه و تجهیزات جنگی را فراهم سازند. زمان شروع نهضت، آغاز ربیع الثانی سال ۶۵ ه .ق. معیّن شد. محلّ تجمع آنها «نخیله» و شعارشان «یالثارات الحسین» بود.۷
ورود مختار به کوفه و تبلیغات او
مختار یکی از پیروان اهل‏بیت بود که با توّابین در قیام علیه بنی‏امیه و خونخواهی سیّدالشهداء علیه‏السلام هم عقیده بود. ولی او معتقد بود که سلیمان بن صرد صلاحیت نظامی و تجربه کافی برای فرماندهی و رهبری قیام را ندارد. مختار خود را به عنوان نماینده محمد بن حنفیه، سزاوارتر به رهبری می‏دانست؛ به همین دلیل به تبلیغات علیه سلیمان بن صرد پرداخت. او می‏گفت: «سلیمان فقط می‏خواهد قیام کند، هم خودش را به کشتن می‏دهد، هم شما را. او بصیرت و دانش جنگی کافی ندارد.»
مختار سعی در متفرق کردن یاران سلیمان نمود. اگرچه توّابین به سلیمان بیشتر از مختار اعتماد داشتند، ولی تحت تأثیر سخنان مختار قرار گرفتند. حدود دو هزار نفر از توّابین جذب مختار شدند، در بقیه افراد نیز سستی ایجاد شد؛ به طوری که از ۱۶ هزار نفری که در لیست توّابین ثبت نام کرده بودند، فقط چهار هزار نفر در روز موعود حضور یافتند و علی‏رغم سه روز توقف توّابین در نخیله، فقط هزار نفر به جمع آنها افزوده شد. از مدائن و بصره نیز فقط ۵۰۰ نفر در قیام شرکت کردند.
پیشنهاد رد شده
قبل از حرکت از اردوگاه نخیله، عبداللّه بن سعد بن نفیل که یکی از رهبران نهضت بود، به سلیمان گفت: حالا که ما به خونخواهی حسین علیه‏السلام بیرون آمده‏ایم و قاتلان حسین همگی در کوفه هستند ـ از جمله عمربن سعد ـ پس اینها را بکشیم.۸
بقیه یاران سلیمان نیز رأی او را تأیید نمودند و گفتند: اگر ما به سوی شام برویم فقط به عبیداللّه بن زیاد دست خواهیم یافت، در حالی که بیشتر افراد مورد نظر و قاتلان سیّدالشهداء در کوفه هستند. سلیمان با آنها مخالفت نمود و گفت: لازمه جنگیدن با کوفیان، جنگیدن با اقوام و خویشان است و قاتل اصلی هم ابن زیاد است.۹
سپاه توّابین به طرف شام به حرکت درآمد. توّابین در مسیر راه، یک شبانه روز در کنار قبر سیدالشهداء علیه‏السلام توقف نمودند و بسیار گریه کردند.۱۰ سپس بی‏وقفه بیابان‏ها را درنَوَردیدند تا به «عین الورده» رسیدند و درآن جا با سپاه شام به فرماندهی عبیداللّه بن زیاد ـ که تعداد آنها حدود سی‏هزار نفر بود ـ وارد جنگ شدند. سپاه شام به طور وحشتناکی بر آنها حمله ور شد. توّابین نیز از خود دلاوری و صلابت وصف‏ناپذیری نشان دادند. نبرد، سه روز طول کشید. رهبران توّابین، یکی بعد از دیگری به شهادت رسیدند. تنها یکی از آنها (رفاعه بن شداد) باقی ماند که دستور عقب‏نشینی به طرف کوفه را صادر نمود.
نتیجه قیام

ثمره قیام توّابین عبارت بود از:
۱. ایجاد رعب و وحشت بر قلوب جنایتکاران اموی؛ چون قیام آنها شدیدترین نهضتی بود که تا آن موقع به وقوع پیوست.۱۱
۲. زمینه سازی سیاسی و نظامی برای قیام مهم تری که توسط مختار به وقوع پیوست. در واقع، قیام توّابین «تشیّع» را قدمی دیگر به طرف وجودی مستقل به پیش برد.
۳. این قیام سبب شد تا خاکستر از روی آتش تشیّع برداشته بود و آتش دل‏های داغدیده آنها فروزان‏تر شود و در نهایت، منجر به نابودی حکومت امویان گردد.۱۲

 

_________________________________
۱. بقره / ۵۴.
۲. انساب الاشراف، بلاذری، ج ۵، ص ۲۰۴ و تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۱۷.
۳. الاجابه، ج ۲، ص ۱۲۷.
۴.تاریخ‏طبری،ج۲،ص۴۹۹وانساب‏الاشراف،ج۵،ص۲۰۵.
۵. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۵۵.
۶. تاریخ طبری، ج ۴، جزء ۷، ص ۴۹ و ۴۸ والکامل فی‏التاریخ، ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۳۴.
۷. التنبیه و الاشراف، ص ۳۱۱.
۸. تاریخ طبری، ج ۴، جزء ۷، ص ۶۷ و بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۵۹.
۹. تاریخ طبری، ج ۴، جزء ۷، ص ۶۷.

۱۰. همان، ص ۷۰.
۱۱ و ۱۲. حیاه الشعر فی الکوفه، ص ۷۳.

پنج شنبه 23/9/1391 - 14:6
اهل بیت

 

شرایط سیاسی، اجتماعی امام سجاد علیه‏السلام
اگر بخواهیم به طور دقیق‏تر موضع امام سجاد علیه‏السلام در قبال قیام‏های معاصرش و ارتباط آن حضرت با این نهضت‏ها را بررسی کنیم، لازم است شرایط سیاسی و اجتماعی، رفتار حکّام، موقعیّت شخصی و خانوادگی امام، وضعیت فکری، سیاسی و عقیدتی مردم و حوادث آن دوران را ترسیم نماییم.
امام سجاد علیه‏السلام در شرایطی عهده‏دار «امامت» شد که سنگین‏ترین غم‏ها و جراحت‏های روحی و عاطفی بر قلبش وارد شده بود، مثل شهادت مظلومانه پدر، برادران و اقوام بی‏سرپرست شدن ده‏ها زن و کودک داغدیده؛ آوارگی و اسارت از کربلا به کوفه و شام و مدینه؛ نداشتن مدافعان و حامیان صادق؛ کنترل شدید حکومت مستبد و خونریز که حتی در ریختن خون فرزندان پیامبراکرم و انجام زشت‏ترین و خشن‏ترین اعمال، باکی نداشتند و با رفتاری وحشیانه نفس‏ها را در سینه‏ها حبس و جرأت اعتراض و انتقاد را از هر معترضی سلب نموده بودند؛ به طوری که به خاطر مخالفت، سهمیه بیت المال و عطایای یک شهر را قطع می‏کردند.۱۳
عنصر مهمّ دیگری که می‏توانست در موضع‏گیری امام سجاد علیه‏السلام در قیام‏ها تأثیر بگذارد، مردم بودند. امام سجاد علیه‏السلام چگونه می‏توانست به آن مردم اعتماد نماید و به پشتوانه آنها در صحنه سیاسی، اجتماعی حضور پیدا کند و یا موضع مثبت خودش را اظهار نماید؟ در حالی که سستی‏ها و بی‏وفایی‏های مردم کوفه را نسبت به جدّ بزرگوارش، امیرمؤمنان علیه‏السلام و عمویش، امام حسن علیه‏السلام و پدرش، امام حسین علیه‏السلام دیده بود و شاهد بود که چگونه این مردم بارها در صحنه‏های حسّاس سیاسی و نظامی، امام و رهبر خود را نه تنها رها نمودند، بلکه در مقابلش شمشیر کشیدند و در بحران‏های سیاسی و احساس خطرهای جدّی، سکوت و انزوا را پیشه خود ساختند و آن را بر قیام و جهاد و شهادت ترجیح دادند و یا نامردانه به صفوف دشمنان پیوستند، مثل دوران امام حسین علیه‏السلام !
خطبه‏ای که امام سجاد علیه‏السلام در جمع مردم کوفه خواند، بیانگر شناخت دقیق امام از مردم کوفه و نشانه وضعیت فردی و اجتماعی خود و خانواده‏اش و بهترین دلیل برای سکوت امام و انزوای سیاسی اوست. بعد از سخنرانی امام سجاد علیه‏السلام ، مردم به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند و یکصدا فریاد زدند: ای فرزند رسول خدا! ما گوش به فرمان و پاسدار حقِّ شما هستیم. اکنون فرمان بده تا اطاعت کنیم!۱۴
امام سجاد علیه‏السلام فرمود: هرگز، هرگز تحت تأثیر شعارهای شما قرار نخواهیم گرفت و به شما اعتماد نخواهم کرد. ای جنایتکاران مکّار! میان شما و آرمان‏هایی که اظهار می‏دارید، فاصله‏ها و موانع بسیاری است.
آیا می‏خواهید همان جفا و پیمان شکنی که با پدران من داشتید، دوباره درباره من روا دارید؟ نه، نه! به خدا سوگند! هنوز جراحت‏های گذشته‏ای که از شما بر تن داریم، التیام نیافته است. همین دیروز بود که پدرم به شهادت رسید، در حالی که خانواده‏اش در کنار او بودند.
داغ‏های برجای مانده از فقدان رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، پدرم و فرزندانش و جدّم، امیرمؤمنان علی علیه‏السلام فراموش نشده است. طعم تلخ مصیبت‏ها هنوز در کامم هست و غم‏ها در گستره سینه‏ام موج می‏زند. تنها از شما می‏خواهم که نه به یاری ما بیایید و نه به دشمنی و ستیز ما برخیزید!
موضع امام سجاد علیه‏السلام در قیام توّابین
نهضت توّابین و قیام مردم کوفه، نتایج نسبتاً خوبی برای مسلمانان حق طلب به دنبال داشت و زمینه را برای قیام‏های بعدی فراهم نمود و بیم و ترس را در دل امویان انداخت. هدف توّابین نیز مقدّس بود؛ ریشه‏کن نمودن ظلم و فساد و دفاع از دین و سپردن حکومت به دست صالحان و فرزندان رسول خدا. چون قیام توّابین حرکتی بی‏موقع، نسنجیده، خودسرانه و محدود بود، طبعاً امام سجاد علیه‏السلام نمی‏توانست موضع صریحی در حمایت از آنها داشته باشد؛ ولو این که از لابه‏لای سخنرانی‏های آنها می‏شود فهمید که توّابین، امام سجاد علیه‏السلام را به عنوان رهبر دینی و امام قبول داشتند و مصممّ بودند قبل از پیروزی کامل، از ذکر نام او به عنوان امام و رهبر خویش خودداری کنند؛ ولی در طول مبارزات، اشارات مبهم و مخصوصی به امامت آن حضرت می‏نمودند که نمونه آن را در اشعاری که «عبداللّه بن الاحمر» سروده و در آن، از یک منادی که معروف همه است و دعوت کننده به خیر و رستگاری است، نام برده۱۵ که مسلّم آن منادی، امام سجاد علیه‏السلام است؛ زیرا محمد بن حنفیه سه سال بعد از قیام توّابین نامش به امامت برده شد. توّابین می‏خواستند حکومت را به اهل‏بیت علیهم‏السلام واگذار کنند.۱۶
توّابین وقتی با لشکر شام مواجه شدند، در مقابل پیشنهاد آنها برای رها کردن جنگ، خواسته‏هایی را عنوان نمودند، از جمله: تحویل دادن عبیداللّه بن زیاد (فرمانده لشکر شام) به آنها و برکنار نمودن عبدالملک بن مروان (خلیفه وقت)، تا توّابین بتوانند حکومت و رهبری جامعه را به اهل‏بیت پیامبراکرم واگذار نمایند.۱۷
موارد ذکر شده فقط می‏تواند به قیام توّابین جهت بدهد و هدف و انگیزه آنها را روشن نماید. شاید بتوان گفت که قیام آنها با اذن غیر مستقیم امام عصر بوده است؛ یعنی امام سجاد علیه‏السلام اگرچه هیچ موضع صریحی که دلالت بر تأیید یا ردّ توّابین باشد، اتخاذ ننمود ـ به خاطر موانعی که ذکر شد و به خاطر قبول نداشتن شیوه مبارزه آنها ـ با اصل قیام که نهضتی ضدّ ظلم و برای اجرای عدالت بود، موافق بود.
ائمه معصومین نهضت‏های عصر خویش را نه به طور مطلق ردّ کردند و نه پذیرفتند، بلکه آنها را که در چهارچوب اهداف امامت و بر اساس حق محوری حرکت کردند، تأیید و بقیه را ردّ نمودند. قیام توّابین چون در معیار حق می‏گنجید، تاریخ هیچ گونه ردّی را در مورد آن به امام سجاد علیه‏السلام نسبت نداده است. دلیلی هم برای مخالفت وجود نداشت، چون این قیام‏ها فوایدی داشت که قبلاً ذکر شد.
چرا توّابین بدون اجازه امام دست به جهاد و قیام زدند؟
میرزا ابوالحسن شعرانی در ترجمه کتاب نفس المهموم، پاسخ را چنین بیان نموده است: «در جواب می‏گوییم امام سجاد علیه‏السلام از مردم کناره‏گیری کرده بود و حال او مانند حال امام زمان در عصر ما است. همان طوری که در زمان ما نمی‏شود در اجرای احکام ضروری دین منتظر ظهور امام زمان علیه‏السلام شد؛ مثل رسیدگی به ایتام و محجورین، قصاص، دفاع، حدود و... چون ترک اینها موجب فتنه‏ها و تسلّط اشرار می‏شود، با این که اینها از وظایف امام زمان علیه‏السلام است؛ توّابین نیز وظیفه مجاهدت و توبه کردن داشتند با کشتن قاتلین سیدالشهداء علیه‏السلام . اگرچه امام سجاد علیه‏السلام در قیام حضور نداشت و مصلحت در اقدام او نبود ولی نهی نیز نفرمود و توّابین نیز تمسّک به آیه قرآن نمودند و اگر کسی حکم خدا را به وسیله قرآن یا اجماع یا عقل بداند، مثل این است که از لفظ [و زبان [امام شنیده باشد.»
سکوت نخبگان و عواقب آن
اگر چه توّابین جان و مال خویش را در راه هدفی مقدّس ـ که رضای خداوند، انتقام خون شهدای کربلا، ریشه کن نمودن کانون فتنه اموی و سپردن امور جامعه به دست اهل‏بیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بودـ نهادند؛ اما آن همه خسارت و کشته، یک هزارم اثر حادثه کربلا را از خود برجای نگذاشت؛ چون اگر رهبران توّابین و برجستگان قیام که خود از دعوت کنندگان حسین بن علی علیهماالسلام بودند، آن حضرت را یاری می‏کردند، حادثه کربلا به گونه‏ای دیگر رقم می‏خورد.

پنج شنبه 23/9/1391 - 14:5
داستان و حکایت

 

اسارت و شهادت طفلان حضرت مسلم

 

 

واقعة شهادت آنها بعد از یك سال از قتل مسلم واقع شده شیخ صدوق به سند خود روایت كرده از یكی از شیوخ اهل كوفه كه گفت چون امام حسین علیه السلام به درجه رفیعة شهادت رسید اسیر كرده شد از لشكرگاه آن حضرت دو طفل كوچك از جناب مسلم بن عقیل و آوردند ایشان را نزد ابن زیاد آن معلون طلبید زندانبان خود را و امر كرد او را كه این دو طفل را در زندان كن و برایشان تنگ بگیر و غذای لذیذ و آب سرد به ایشان مده آن مرد نیز چنین كرده و آن كودكان را در تنگنای زندان بسر می‌بردند و روزها روزه‌ می‌داشتند، و چون شب می‌شد دو قرص نان جوین با كوزة آبی برای ایشان پیرمرد زندانی می‌آورد و به آن افطار می‌كردند تا مدت یك سال حبس ایشان به طول انجامید، پس از این مدت طویل یكی از آن دو برادر دیگری را گفت كه ای برادر مدت حبس ما به طول انجامید و نزدیك شد كه عمر ما فانی و بدنهای ما پوسیده وبالی شود پس هرگاه این پیرمرد زندانبان بیاید حال ما را برای او نقل كن و نسبت ما را به پیغمبمر صلی الله علیه و آله به او بگو تا آنكه شاید بر ما توسعه دهد پس گاهی كه شب داخل شد آن پیرمرد به حسب عادت هر شب آب و نان آن كودكان را آورد، برادر كوچك او را فرمود كه ای شیخ محمد صلی الله علیه و آله را می‌شناسی؟ گفت بلی چگونه نشناسم و حال آنكه آن جناب پیغمبر من است. گفت: جعفربن ابیطالب را می‌شناسی؟ گفت بلی جعفر همان كسی است كه حق تعالی دو بال به او عطا خواهد كرد در بهشت با ملائكه طیران كند. آن طفل فرمود كه علی بن ابیطالب را می‌شناسی؟ گفت: چگونه نشنااسم او پسرعم و برادر پیغمبر من است. آنگاه فرمود ای شیخ ما از عترت پیغمبر تو می‌باشیم، ما دو طفل مسلم بن عقیلیم اینك در دست تو گرفتاریم اینقدر سختی بر ما روا مدار و پاسخ حرمت نبوی را در حق ما نگه دار، شیخ چون این سخنان را بشنید بر روی پاهای ایشان افتاد و می‌بوسید و می‌گفت جان من فدای جان شما ای عترت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله این در زندانست گشاده بر روی شما بهر جا كه خواهید تشریف ببرید.

پس چون تاریكی شب دنیا را فرا گرفت آن پیرمرد آن دو قرص جوین را با كوزه آب به ایشان داد و ایشان را ببرد تا سر راه و گفت ای نور دیدگان شما را دشمن بسیار است از دشمنان ایمن مباشید پس شب را سیر كنید و روز را پنهان شوید تا آن كه حق تعالی برای شما فرجی كرامت فرماید. پس آن دو كودك نورس در آن تاریكی شب راه می‌پیمودند تا گاهی به منزل پیرزنی رسیدند پیرزن را دیدند نزد در ایستاده از كثرت خستگی دیدار او را غنیمت شمرده نزدیك او شتابیدد و فرمودند ای زن ما دو طفل صغیر و غریبیم و راه به جائی نمی‌بریم چه شود بر ما منت نهی و ما را در این تاریكی شب در منزل خود پناه دهی چون صبح شود از منزلت بیرون شویم و به طریق خود رویم. پیرزن گفت ای دو نور دیدگان شما كیستید كه من بوی عطر از شما می‌شنوم كه پاكیزه‌تر از آن بوئی به مشامم نرسیده؟ گفتند: ما از عترت پیغمبر تو می‌باشیم كه از زندان ابن زیاد گریخته‌ایم آن زن گفت ای نور دیدگان من مرا دامادی است فاسق و خبیث كه در واقعه كربلا حضور داشته می‌ترسم كه امشب به خانه من آید و شما را در اینجا ببیند و شما را آسیبی رساند. گفتند شب است و تاریكیست و امید می‌رود كه آن مرد امشب اینجا نیاید ما هم بامداد از اینجا بیرون می‌شویم پس زن ایشان را به خانه درآورد و طعامی برای ایشان حاضر نمود و كودكان طعام تناول كردند و در بستر خواب بخفتند. و موافق روایت دیگر گفتند ما را به طعام حاجتی نیست از برای ما جا نمازی حاضر كن كه قضای فوائت خویش كنیم پس لختی نماز بگذاشتند و بعد از فراغ به خوابگاه خویش آرمیدند.

طفل كوچك برادر بزرگ را گفت كه ای برادر چنین امید می‌رود كه امشب راحت و ایمنی ما باشد بیا دست به گردن هم كنیم و استشمام رایحه یكدیگر نمائیم پیش از آنكه مرگ مابین ما جدائی افكند. پس دست به گردن هم درآوردند و بخفتند چون پاسی از شب گذشت از قضا داماد آن عجوزه نیز به جانب منزل آن عجوزه آمد و در خانه را كوبید. زن گفت كیست؟ آن خبیث گفت منم زن پرسید كه این ساعت كجا بودی گفت در باز كن كه نزدیكست از خستگی هلاك شوم، پرسید مگر ترا چه روی داده گفت دو طفل كوچگ از زندان عبیدالله فرار كرده‌اند و منادی امیر ندا كرد كه هر كس یك تن از آن دو طفل بیاورد هزار درهم جایزه بگیرد و اگر هر دو تن را بكشد دو هزار درهم عطای او باشد و من به طمع جایزه تا به حال اراضی كوفه را می‌گردیدم و بجز تعب و خستگی اثری از آن دو كودك ندیدم. زن او را پند داد كه ای مرد این خیال بگذر و بپرهیز از آنكه پیغمبر (ص) خصم تو باشد، نصایح آن پیرزن در قلب آن ملعون مانند آب در پرویزن می‌نمود بلكه از این كلمات برآشفت و گفت تو حمایت از آن دو طفل می‌نمائی شاید نزد تو خبری باشد برخیز برویم نزد امیر همانا امیر ترا خواسته عجوزة مسكین گفت امیر را با من چكار است و حال آنكه من پیرزنی هستم در این بیابان بسر می‌برم، مرد گفت در را باز كن تا داخل شوم و فی الجمله استراحتی كنم تا صبح شود به طلب كودكان برایم، پس آن زن در را باز كرد و قدری طعام و شراب برای او حاضر كرد، چون مرد از كار خوردن بپرداخت به بستر خواب رفت یك وقت از شب نفیر خواب آن دو طفل را در میان خانه بشنید مثل شتر مست برآشفت و مانند گاو بانگ می‌كرد و در تاریكی به جهت پیدا كردن آن دو طفل دست بر دیوار و زمین می‌مالید تا گاهی كه دست نحسش به پهلوی طفل صغیر رسید آن كودك مظلوم گفت تو كیستی,؟ گفت: من صاحب منزلم شما كیستید؟ پس آن كودك برادر بزرگتر را بیدار كرد كه برخیز ای حبیب من، از آنچه می‌ترسیدیم در همان واقع شدیم.

پس گفتند ای شیخ اگر ما راست گوئیم كه كیستیم در امانیم؟ گفت: بلی، گفتند در امان خدا و پیغمبر؟ گفت بلی، خدا و رسول شاهد و وكیل است برای امان گفت بلی، بعد از آنكه امان مغلظ از او گرفتند. گفتند ای شیخ ما از عترت پیغمبر تو محمد صلی الله علیه و آله می‌باشیم كه از زندان عبیدالله فرار كرده‌ایم گفت از مرگ فرار كرده‌اید و به گیر مرگ افتاده‌اید و حمد خدای را كه مرا بر شما ظفر داد.

پس آن ملعون بیرحم در همان شب دو كتف ایشان را محكم ببست و آن كودكان مظلوم به همان حالت كه آن شب را به صبح آوردند، همین كه شب به پایان رسید آن ملعون غلام خود را فرمان داد كه آن دو طفل را ببرد در كنار نهر فرات و گردن بزند غلام حسب الامر مولای خویش ایشان را برد به نزد فرات چون مطلع شد كه ایشان از عترت پیغمبر می‌باشند اقدام در قتل ایشان ننمود و خود را در فرات افكند و از طرف دیگر بیرون رفت آن مرد این امر را به فرزند خویش ارجاع نمود آن جوان نیز مخالفت حرف پدر كرده و طریق غلام را پیش داشت، آن مرد كه چنین دید شمشیر بركشید به جهت كشتن آن دو مظلوم به نزد ایشان شد كودكان مسلم كه شمشیر كشیده دیده اشگ از چشمشان جاری گشت و گفتند ای شیخ دست ما را بگیر و ببر بازار و ما را بفروش و به قیمت ما انتفاع ببر و ما را مكش كه پیغمبر دشمن تو باشد گفت چاره نیست جز آنكه شما را بكشم و سر شما را برای عبیدالله ببرم و دو هزار درهم جایزه بگیرم، گفتند ای شیخ: قرابت و خویشی ما را با پیغمبر خدا (ص) ملاحظه نما، گفت:‌شما را با آن حضرت هیچ قرابت نیست، گفتند پس ما را زنده ببر به نزد ابن زیاد تا هر چه خواهد در حق ما حكم كند، گفت من باید بریختن خون شما در نزد او تقرب جویم. گفتند پس بر صغر سن و كودكی ما رحم كن. گفت: خدا در دل من رحم قرار نداده. گفتند: الحال كه چنین است، ولابد ما را می‌كشی پس ما را مهلت بده كه چند ركعت نماز كنیم، گفت هر چه خواهید نماز كنید اگر شما را نفع بخشد، پس كودكان مسلم چهار ركعت نماز گذاردند پس از آن سر به جانب آسمان بلند نمودند و با حق تعالی عرض كردند:

یا حَیُّ یا قَیُّومُ یا حَلیمُ یا اَحْكَمَ الْحاكمینَ اُحْكُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ بِالْحَقّ.

آنگاه آن ظالم شمشیر به جانب برادر بزرگ كشید و آن كودك مظلوم را گردن زد و سر او را در توبره نهاد طفل كوچك كه چنین دید خود را در خون برادر افكند و می‌گفت به خون برادر خویش خضاب می‌كنم تا به این حال رسول خدا (ص) را ملاقات كنم، آن ملعون گفت الحال ترا نیز به برادرت ملحق می‌سازم پس آن كودك مظلوم را نیز گردن زد و سر از تنش برداشت و در توبره گذاشت و بدن هر دو تن را به آب افكند و سرهای مبارك ایشان را برای ابن زیاد برد. چون به درالاماره رسید و سرها را نزد عبیدالله بن زیاد نهاد، آن ملعون بالای كرسی نشسته بود و قضیبی بر دست داشت چون نگاهش به آن سرهای مانند قمر افتاد بی‌اختیار سه دفعه از جای خود برخاست و نشست و آنگاه قاتل ایشان را خطاب كرد كه وای بر تو در كجا ایشان را یافتی؟ گفت در خانه پیرزنی از ما ایشان مهمان بودند، ابن زیاد را این مطلب ناگوار آمد گفت حق ضیافت ایشان را مراعات نكردی؟ گفت بلی مراعات ایشان نكردم، گفت وقتی كه می‌خواستی ایشان را بكشی با تو چه گفتند؟ آن ملعون یك یك سخنان آن كودكان را برای ابن زیاد نقل كرد تا آنكه گفت آخر كلام ایشان این بود كه مهلت خواستند نماز خواندند پس از نماز دست نیاز به درگاه الهی برداشتند و گفتند:

یا حُیّ یا عَلُیم یا حَلیمُ یا اَحْكَمَ الْحاكِمینَ اُحْكُمْ بَیْنَا وَ بَیْنَهُ بِالْحقّ.

عبیدالله گفت احكم الحاكمین حكم كرد. كیست كه برخیزد و این فاسق را بدرك فرستد؟ مردی از اهل شام گفت ای امیر این كار را به من حوالت كن، عبیدالله گفت كه این فاسق را ببر در همان مكانی كه این كودكان در آنجا كشته شده‌اند گردن بزن و مگذار كه خون نحس او به خون ایشان مخلوط شود و سرش را زود به نزد من بیاور. آن مرد نیز چنین كرده و سر آن ملعون را بر نیزه زده و به جانب عبیدالله كوچ می‌داد، كودكان كوفه سر آن ملعون را هدف تیر دستان خویش كرده و می‌گفتد این سر قاتل ذریة پیغمبر صلی الله علیه و آله است.

مؤلف گوید: كه شهادت این دو طفل به این كیفیت نزد من مستبعد است لكن چون شیخ صدوق كه رئیس محدثین شیعه و مروج اخبار و علوم ائمه علیهم السلام است آنرا نقل فرموده و در سند آن جمله‌ای از علماء و اجلاء اصحاب ما واقع است لاجرم ما نیز متابعت ایشان كردیم و این قضیه را ایراد نمودیم. والله تعالی العالم.

 

 

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

 

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:57
داستان و حکایت

 

ورود اهلبیت علیهم السلام به مدینه طیبه

 

چون اهلبیت علیهم السلام از شام بیرون شدند طی مراحل و منازل نمودند تا نزدیك به مدینه شدند، بشیر بن جذلم كه از ملازمین ركاب بود گفت چون نزدیك مدینه رسیدیم حضرت علی بن الحسین علیه السلام محلی را كه سزاوار دانست فرود آمد و خیمه‌ها برافراخت و فرمود ای بشیر خدا رحمت كند پدر ترا او مردی شاعر بود آیا تو بهره‌ای از صنعت پدر داری؟ عرض كردم بلی یابن رسول الله من نیز شاعرم. فرمود پس برو داخل مدینه شو و شعری در مرثیه ابوعبدالله علیه السلام بخوان و مردم مدینه را از شهادت او و آمدن ما آگاه كن.

قٌلْتُ وَ یُناسِبٌ اَنْ اَذْكُرَ فی هذَا الْمَقامِ هِذهِ الاَبیاتِ:

 

بِصَرْخَهٍ تَمْلاءُ الدُّنْیا بِها جَزَعاً
لَبَّوْهُ قَبْلَ صَدیً مِنْ صَوْتِهِ رَجَعا
قامَتْ دَعائمُ دینِ اللهِ وَ ارْتَفَعا
مالَتْ بِاَرجآءِ طَوْدِ الْعِزّ فَانْصَدعَا

 

عُجْ بِالْمَدینهِ وَاصْرَحْ فی شَوارعِها
نادی الَّذینَ اِذانادَی الصَّریخُ بِهِمْ
قُلْ یا بَنی شَیْبَهِ‌ الْحَمْدِ الَّذی بِهٍمُ
قُومُوا فَقَدْ عَصَفَتْ بالطَّفّ عاصِفَهٌ

 

بشیر گفت حسب الامر حضرت سوار بر اسب شدم و به سوی مدینه تاختم تا داخل مدینه شدم، چون به مسجد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسیدم صدا به گریه و زاری بلند كردم و این دو شعر گفتم:

قُتِلَ الْحُسَیْن فَاَدْمُعی مِدْرارٌ
وَالرَّأسُ مِنْهُ عَلَی الْقَناهِ یُدارُ

 

یا اَهْلَ یَثْربَ لامُقامَ لَكْمْ بِها
اَلجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاء مُضَرَّجٌ

 

یعنی ای اهل مدینه دیگر در مدینه اقامت نكنید كه حسین علیه السلام شهید شد و به این سبب سیلاب اشك از چشم من روان است، بدن شریفش در كربلا در میان خاك و خون افتاده و سر مقدسش را بر سر نیزه‌ها در شهرها می‌گردانند، آن وقت فریاد برآوردم كه ای مردم اینك علی بن الحسین علیهماالسلام با عمه‌ها و خواهرها به نزدیك شما رسیده‌اند و در ظاهر شهر شما رحل خویش فرود آورده‌اند و من پیك ایشانم به سوی شما و شما را به حضرت او دلالت می‌كنم.

بشیر گفت جاریه‌ای را دیدم كه اشعاری در مرثیه حضرت سیدالشهداء علیه السلام خواند آنگاه گفت ای ناعی، تازه كردی حزن و اندوه ما را و بخراشیدی جراحت قلوبی را كه هنوز بهبودی نپذیرفته بود، اكنون بگو چه كسی و از كجا می‌رسی گفتم من بشیر بن جَذلمم كه مولایم علی بن الحسین علیه السلام مرا به سوی شما فرستاده و خود آن حضرت با عیالات ابی عبدالله علیه السلام در فلان موضع نزدیك مدینه فرود آمده، بشیر گفت مردم مرا بگذاشتند و به سوی اهلبیت علیهم السلام بشتافتند من نیز عجله كرده و اسب بتاختم وقتی رسیدم دیدم اطراف خیمه سید سجاد علیه السلام چنان جمعیت بود كه راه رفتن نبود از اسب پیاده شدم و راه عبور نیافتم لاجرم پای بر دوش مردمان گذاشته تا خود را به نزدیك خیمه آن حضرت رسانیدم دیدم آن حضرت از خیمه بیرون تشریف آورد در حالتی كه دستمالی بر دست مباركش گرفته و اشگ چشم خویش را پاك می‌كند و خادمی نیز كرسی حاضر كرد و حضرت بر او نشست، لكن گریه چنان او را فرو گرفته كه خودداری نمی‌تواند نماید و صدای مردم به گریه و ناله بلند است، و از هر سو آن حضرت را تعزیت و تسلیت می‌گفتند و آن بقعه زمین از صداهای مردم ضجة واحده گشته، پس حضرت ایشان را به دست مبارك اشاره فرمود كه لختی ساكت باشید چون ساكت شدند آغاز خطبه فرمود كه حاصل و خلاصه آن به فارسی چنین است:

حمد خداوندی را كه رب العالمین و رحمن و رحیم فرمان گذار روز جزا و خالق جمیع خلائق است و آن خداوندی كه از ادراك عقلها دور است و رازهای پنهان نزد او آشكار است، سپاس می‌گذارم خدا را به ملاقاتهای خطبهای عظیم و مصائب بزرگ و نوائب غم اندوز و المهای صبر سوز و مصیبتی سخت و سنگین. ایهاالناس حمد خدای را كه ما را ممتحن و مبتلا ساخت به مصیبتهای بزرگ و برخنه بزرگی كه در اسلام واقع شد.

قُتِلَ اَبوعَبْداللهِ الْحُسَیْنُ عَلیْه السِّلام وَ‌ عِتْرَتُهُ وَ سُبِیَ نِسآؤُهُ وَ صِبْیَتُهُ وَ دَاروُا بِرِاْسِهِ فِی الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقِ عامِلِ السّنانِ.

همانا كشته شد ابوعبدالله علیه السلام و عترت او و اسیر شدند زنان و فرزندان او و سر مباركش را بر سر نیزه كردند و در شهرها بگردانیدند و این مصیبتی است كه مثل و شبیه ندارد. ایهاالناس كدام مردانند از شماها كه بعد از این مصیبت دل شاد باشند، و كدام چشم است كه پس از دیدار این واقعه اشك بار نباشد و اشك خود را حبس نماید همانا آسمانهای هفتگانه برای قتل حسین علیه السلام گریستند و دریاها با موجهای خود سرشك ریختند و اركان آسمانها به خروش آمدند و اطراف زمین بنالیدند و شاخهای درختان آتش از نهاد خود برآوردند و ماهیان دریاها و لجه‌های بحار و ملائكه مقربین و اهل آسمانها جمیعاً در این مصیبت همدست و همداستان شدند.

ایهاالناس كدام دلی است كه از قتل حسین علیه السلام شكافته نشد و كدام قلبی است كه مایل به سوی او نشد، و كدام گوشی است كه این مصیبت را كه به اسلام رسید بتواند شنید؟

ایهاالناس ما را طرد كردند و دفع دادند و پراكنده نمودند و از دیار خود دور افكندند، با ما چنان رفتار كردند كه با اسیران ترك و كابل كنند بدون آنكه مرتكب جرم و جریرتی شده باشیم به خدا سوگند اگر به جای آن سفارشها كه در حق حرمت و حمایت ما فرمود به قتل و غارت و ظلم بر ما فرمان می‌داد از آنچه كردند زیادتر نمی‌كردند فَاِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. این مصیبت ما چه قدر بزرگ و دردناك و سوزنده و سخت و تلخ و دشوار بود از حق تعالی خواهانیم كه در مقابل این مصائب به ما رحمت و اجر عطا كند و از دشمنان ما انتقام كشد و داد ما مظلومان را از ستمكاران باز جوید. چون كلام آن حضرت به نهایت رسید صوحان بن صعصعه بن صوحان برخاست و عذر خواست كه یابن رسول الله من از پا افتاده و زمین گیر شده بودم و باین سبب نصرت شما را نتوانستم حضرت عذر او را قبول فرمود و بر پدر او صعصعه رحمت فرستاد.

پس با اهلبیت علیهم السلام آهنگ مدینه كردند چون نظرشان بر مرقد منور و ضریح مطهر حضرت رسالت صلی الله علیه و آله افتاد فریاد بر كشیدند كه واجداه وامحمداه حسین ترا با لب تشنه شهید كردند و اهلبیت محترم را اسیر كردند بدون آنكه رحم بر صغیر و كبیر كرده باشند. پس بار دیگر خروش از اهل مدینه برخاست و صدای ناله و گریه از در و دیوار بلند شد، و نقل شده كه حضرت زینب سلام الله علیها چون بدر مسجد حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسید دو بازوی در را برگرفت و ندا كرد كه یا جَدّاهِ اِنّی ناعِیَهٌ اِلَیْكَ اَخِی الحُسَین عَلَیه السلام ای جد بزرگوار همانا برادرم حسین علیه السلام را كشتند و من خبر شهادت او را برای تو آورده‌ام.

از دختر ستمزده حال پسر بپرس
من بوده‌ام حكایتشان سر بسر بپرس
یك قصه ناشنیده حدیت دگر بپرس
پیمودن منازل و رنج سفر بپرس
حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرس
كردیم چون به سوی شهیدان گذر بپرس
برخیز حال طائر بشكسته پر بپرس

 

برخیز حال زینب خونین جگر بپرس
با كشتگان به دشت بلاگر نبوده‌ای
از ماجرای كوفه و از سرگذشت شام
از كودكانت از سفر كوفه و دمشق
دارد سكینه از تن صد پاره‌اش خبر
از چشم اشكبار و دل بیقرار ما
بال و پرم ز سنگ حوادث بهم شكشت

 

و پیوسته آن مخدره مشغول گریه بود و اشگ چشمش خشك نمی‌شد، و هرگاه نظر می‌كرد به سوی علی بن الحسین (ع) تازه می‌شد حزن او و زیاد می‌شد غصة او.

و طبری از حضرت باقر علیه السلام روایت كرده كه چون داخل مدینه شدند زنی بیرون آمد از آل عبدالمطلب به استقبال ایشان در حالتی كه مو پریشان كرده بود و آستین خود را برگذاشته بود و می‌گریست و می‌گفت:

ماذا فَعَلْتُمْ وَ اَنْتُمْ اخِرُ الاُمَمِ
مِنْهُمْ اُساری وَ مِنْهُمْ ضُرّجوابِدَم
اَنْ تَخْلُفُونی بِسُوء‌فی ذَوی رَحِمٍ

 

ماذا تَقُولُونَ اِنْ قالَ النَّبِیُّ لَكُمْ
بِعْتِرَتی وَ بِاَهْلی بَعْدَ مُفْتَقَدی
ما كان هذا جَرائی اِذْ نَصَحْتُ لَكُم

 

 

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:57
داستان و حکایت

 

فرستاده پادشاه روم در مجلس یزید

 

سید ابن طاوس (ره) از حضرت سید سجاد علیه السلام روایت كرده است كه از زمانی كه سر مطهر امام حسین علیه السلام را برای یزید آوردند یزید (لعین) مجالس شراب فراهم می‌كرد و آن سر مطهر را حاضر می‌ساخت و در پیش خویش می‌نهاد و شرب خمر می‌كرد. روزی رسول سلطان روم كه از اشراف و بزرگان فرنگ بود در مجلس آن می‌شوم حاضر بود از یزید (پلید) پرسید كه ای پادشاه عرب این سر كیست؟ یزید (خبیث) گفت ترا با این سر حاجت چیست؟ گفت چون من به نزد ملك خویش باز شوم از هر كم و بیش از من پرسش می‌كند می‌خواهم تا قصه این سر را بدانم و به عرض پادشاه برسانم تا شاد شود و با شادی تو شریك گردد. یزید (ولدالزنا) گفت این سر حسین بن علی بن ابیطالب است. گفت مادرش كیست؟ گفت فاطمه دختر رسول خدا (ص)، نصرانی گفت اف بر تو و بر دین تو، دین من از دین شما بهتر است چه آنكه پدر من از نژاد داود پیغمبر است و میان من و داود پدران بسیار است و مردم نصاری مرا با این سبب تعظیم می‌كنند و خاك مقدم مرا به جهت تبرك برمی‌دارند و شما فرزند دختر پیغمبر خود را كه با پیغمبر یك مادر بیشتر واسطه ندارد به قتل می‌رسانید! پس این چه دین است كه شما دارید پس برای یزید (لعین) حدیث كنیسه جافر را نقل كرد. یزید (ملعون) فرمان داد كه این مرد نصاری را بكشید كه در مملكت خویش مرا رسوا نسازد. نصرانی چون این بدانست گفت ای یزید (پلید) آیا می‌خواهی مرا بكشی گفت بلی، گفت بدانكه من در شب گذشته پیغمبر شما را در خواب دیدم مرا بشارت بهشت داد من در عجب شدم اكنون از سر آن آگاه شدم، پس كلمه شهادت گفت و مسلمان شد پس برجست و آن سر مبارك را برداشت و بر سینه چسبانید و می‌بوسید و می‌گریست تا او را شهید كردند.

و در كامل بهائی است كه در مجلس یزید (ملعون) ملك التجاره روم كه عبدالشمس نام داشت حاضر بود گفت یا امیر قریب شصت سال باشد كه من تجارت می‌كردم، از قسطنطنیه به مدینه رفتم و ده برد یمنی و ده نافه مشك و دو من عنبر داشتم به خدمت حضرت رسول (ص) رفتم او در خانه‌ام سلمه بود، انس بن مالك اجازت خواست من به خدمت او رفتم و این هدایا را كه مذكور شد نزد او بنهادم از من قبول كرد و من مسلمان شدم، مرا عبدالوهاب نام كرد لیكن اسلام را پنهان دارم از خوف ملك روم، و در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودم كه حسن و حسین علیهماالسلام درآمدند و حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان را ببوسد و بر ران خود نشانید، امروز تو سر ایشان را از تن جدا كرده‌ای قضیب به ثنایای حسین علیه السلام كه بوسه گاه رسول خدا (ص) است می‌زنی! در دیار ما دریائی است و در آن دریا جزیره‌ای و در آن جزیره صومعه‌ای و در آن صومعه چهار سم خر است كه گویند عیسی علیه السلام روزی بر آن سوار شده بود آنرا بزر گرفته در صندوق نهاده سلاطین و امرای روم و عامه مردم هر سال آنجا به حج روند و طواف آن صومعه كنند و حریر آن سمها را تازه كنند و آن كهنه را پاره پاره كرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود این می‌كنید. یزید (ملعون) گفت بر ما تباه كرد، گفت تا عبدالوهاب را گردن زنند. عبدالوهاب زبان بر گشود به كلمه شهادت و اقرار به نبوت حضرت محمد (ص) و امامت حسین (ع) كرد و لعنت كرد بر یزید (پلید) و آباء و اجداد (علیهم اللعنه) و بعد از آن او را شهید كردند.

برگرفته از کتاب منتهی الآمال

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:56
داستان و حکایت

 

مجلس یزید مقابل یزید (ل)

امام سجاد(ع) فرمودند: در مسجد اموی دمشق در حضور یزید (ل) در زنجیر بودم به او گفتم به من اجازه دهید سخن گویم. گفت: بگو، ولی ناهنجار نگو. حضرت فرمودند: من در خاندانی هستم كه ناهنجار نگویم، بلكه می خواهم بگویم كه اگر رسول الله (ص) مرا در زنجیر می دید به نظرت چه حالی داشت و چه كار می كرد؟ تمام مجلس گریه كردند همان لحظه یزید دستور داد كه او را آزاد كنند. یزید به امام گفت:در كربلا چه دیدی؟ امام سجاد (ع) فرمودند: خداوند قبل از خلقت آسمانها و زمین همه چیز را مقدر نموده بود. یزید با مشاوران خود مشورت نمود و همگی به كشتن امام سجاد(ع) رای دادند. امام پنجم (امام محمد باقر(ع)) كه آنموقع چهار سال و اندی سن داشتند خداوند را ثنا و حمد كردند و فرمودند: ای یزید، مشاورانت بر خلاف مشاوران فرعون رای دادند، وقتی درباره موسی(ع) و هارون با هم مشورت كردند، گفتند آنها را مهلت بدهید ولی مشاوران تو رای دادند كه ما را بكشی و این علتی دارد؟ یزید گفت: علت چیست؟ امام محمد باقر (ع)فرمودند:آنها همگی زنازادگان هستند زیرا پیغمبران و اولادشان را جز زنازادگان نكشند. یزید هم سر به زیر انداخت و به امام سجاد(ع) گفت: واعجبا، بر پدرت كه نام علی را بر روی فرزندانش گذاشته است. امام سجاد(ع) فرمودند: پدرم، پدرش را دوست می داشت لذا چند بار نام فرزندانش را علی نامید.

وقتی خانم زینب(س) دید كه یزید اینگونه به امام بی احترامی می كند و با چوب خیزران عصای خود به دندان مبارك امام حسین (ع) می زند برخاست و خطبه خود را خواند؛
بعد از حمد خداوند و درود بر پیامبر(ص) و خاندانش فرمود: ثم كان عاقبه الذین اساوالسوای ان كذَّبوا بایات الله و كانو بها یستهزون (سوره روم،آیه دهم) ؛ سرانجام آنانكه بد كرداری كردند، این شد كه به حق كافر شده و آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. سپس فرمود: ای یزید، به گمانت اكنون كه راههای زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی و مانند اسیران ما را راندی، پیش خدا خوار شدیم و تو گرامی شدی و برای این است كه پیش خداوند منزلتی داری و بینی بالا گرفتی و با گوشه چشم نگاه می كنی و خرم و شادی كه دنیا به تو رو آورده و اكنون سلطنت ما برای تو مصفا گردیده، گفته های خداوند عزوجل را فراموش كردی كه فرموده است ولا یحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انَّما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین یعنی آنانكه به راه كفر رفتند گمان نكنند كه مهلتی كه ما به آنها می دهیم به حال آنها بهتر خواهد بود بلكه به آنها مهلت می دهیم برای امتحان تا به ثروت و سركشی خود بیفزایند و آنان را عذابی دردناك خواهد بود. سپس فرمودند: این رسم عدالت است كه زنان و كنیزان خود را پشت پرده نشانی و دختران رسول الله(ص) را اسیروار نگهداری؟ پرده از ما برگیری و ما را آشكارا نمایش می دهی و ما را از شهری به شهری می بری؟ خودی و بیگانه در پی دیدار ما باشند؟ و از خود كسی را نداشته باشیم كه حمایتمان كند، چه امیدی به كسیكه جگر پارگان را درآورده و گوشتش از خون شهیدان روئیده، كسیكه از روی كبر و كینه به ما می نگرد چگونه در كینه ورزی كوتاهی كند؟

ای یزید بر دندانهای ابی عبدالله(ع) سید جوانان اهل بهشت می زنی و با ریختن خون ذریه پیامبر(ص) و ستارگان زمین از آل عبدالمطلب ریشه را كندی، بزودی به سرانجامی دچار خواهی شد كه آرزو می كنی ای كاش افلیج و گنگ بودی و این گفتار و كردار را نداشتی. بار خدایا، حق ما را بگیر و بر كسی كه خون ما را ریخت و حامیان ما را كشت خشم كن. ای یزید، به خدا پوست خود را دریدی و گوشت خود را بریدی و با بار سنگین خونریزی به محشر وارد خواهی شد و خدا حق آنها را بگیرد. سپس فرمود ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون (سوره ال عمران،آیه صد و شصت ونهم) یعنی گمان مبرید آنانكه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.
خانم بعد از قرائت این آیه فرمود: ای یزید، خدا را بس است كه حاكم بر تو و پیغمبر(ص) خصم تو باشد،
و جبرئیل (ع) پشتیبان او. به زودی پدرت كه برای تو سلطنت آراست و تو را به گردن مسلمانان سوار كرد، بداند كه ستمكاران چه بد جایی دارند.
اگر چه پیشامدهای ناگوار مرا به گفتگوی با تو كشانید، من مقام تو را كوچك می دانم و سرزنش تو را بزرگ می شمارم ولی دیده ها اشكبار است و ستبرها آتش بار .... همینطور ادامه می دهد سپس می فرماید: به خدا شكوه می برم و بر او توكل می كنم، هر دامی داری پهن كن، هر گامی دارای بردار و هر تلاشی داری بكن ولی به خدا نتوانی ذكر ما را محو كنی و نمی توانی ننگ این حادثه را بشوئی. ای یزید، رایت غلط است و روزگارت كوتاه و جمعیت تو متلاشی خواهد شد. روزی كه منادی جار كشد الا لعنه الله علی الظالمین حمد خدا كه برای اول ما سعادت با مغفرت و برای آخر ما شهادت را نصیب كرد با رحمت. حسبنا الله و نعم الوكیل.

اگر چه همه این نطق خانم در برابر یزید ـ امپراطور نصف دنیای اسلام ـ است ولی مهمتر از همه، قسمت آخر گفتار ایشان راجع به بقاء اسلام است؛ روش حق امامت، بر باد شدن دستگاه حكومت یزید و متلاشی شدن این كشور پهناور اموی كه در آن روز فرمانروای نصف جهان بود (از مرزهای چین تا اواسط آفریقا زیر پرچم خود اداره می كرد.)

در كتاب لهوف اثر ابن شهر آشوب آمده است كه بعد از خطبه خانم زینب(س)، یزید دستور داد منبری تهیه نمودند و خطیب آوردند تا از علی(ع) و حسین(ع) نكوهش كند؛ خطیب بالای منبر رفت و حمد خدا نمود و بسیار از علی(ع) و حسین(ع) بد گفت و در مدح معاویه و یزید طولانی سخنرانی كرد تا اینكه امام سجاد(ع) بر او بانگ زد و فرمود: ای خطیب، وای بر تو كه رضای خلق را به عذاب خالق خریدی، جایت دوزخ است سپس رو به یزید كرد و گفت: اجازه می دهی من هم سخنی گویم كه پسند خدا باشد و برای این حضار موجب اجر گردد؟ یزید قبول نكرد، مردم گفتند به او اجازه بده بالای منبر رود شاید ما از او چیزی بشنویم.یزید گفت: اگر بالای منبر رود مرا و آل ابوسفیان را رسوا كند سپس به زیر آید، به او گفتند او بیمار است و قادر نمی باشد. یزید گفت: او از خاندانی است كه علم را از كودكی با شیر مكیده اند به او اصرار كردند تا اینكه اجازه داد. (این كرامت است كه خود یزید در بین آن همه جمعیت و سفیران خارجی اعتراف به علم امام نماید.) امام سجاد(ع) فرمود:

 

ای مردم، منم پسر مكه، منم پسر زمزم و صفا و منم پسر آنكه حجرالاسود را به اطراف تكان داد، منم پسر بهترین طواف و سعی كنندگان ، منم پسر كسیكه تا مسجدالاقصی او را شبانه بردند ، منم پسر.... منم پسر آنكه به او وحی شد. انا ابن الحسین (ع) القتیل بكربلا، انا ابن علی المرتضی انا ابن محمدالمصطفی ان ابن فاطمه الزهرا (س) ، انا ابن سوره المنتهی، انا ابن شجره طوبی؛ منم پسر آنكه در خاك و خون غلطیدكه بر او نوحه گرند و منم پسر آنكه پرندگان هوا بر او شیون كنند. چون سخنش به اینجا رسید فریاد مردم به گریه بلند شد و یزید ترسید كه آشوب شود به موذن گفت برای نماز اذان بگو. موذن برخاست و گفت: الله اكبر، الله اكبر. امام فرمود: آری، الله اكبر و اعلی واجلّ و اكرم مما اخاف واحذر. وچون گفت: اشهدان لا اله الا الله. امام فرمود: آری، من هم با هو شاهد، شهادت دهم و بر هو منكری حمله برم كه لا الا غیره و لا رب سواه. و چون گفت: اشهد انّ محمدرسول الله(ص)، عمامه خود را از سرش برداشت و به موذن گفت: تو را به همین محمد لحظه ای ساكت باش، سپس رو به یزید كرد و فرمود: ای یزید این پیامبر جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد تو است همه عالم می دانند دروغ می گویی و اگر بگوئی جد من است ، چرا از از روی ستم پدرم را كشتی و اهل بیتش را اسیر كردی؟ این را گفت و دست برد و گریبان خود را چاك زد و گریست و گفت: بخدا در این دنیا جز من كسی نیست كه جدش رسول خدا(ص) باشد، چرا این مرد به ستم پدرم را كشت و ما را چون رومیان اسیر كرد. سپس فرمود: ای یزید، ابتكار می كنی و می گویی محمد رسول خدا(ص) است و رو به قبله می ایستی؟ وای بر تو كه در روز قیامت، دشمن تو ، جدم و پدرم خواهند بود. سپس مردم بینشان همهمه شد و بیشتر مردم پراكنده گشتند.
آنگاه حضرت زینب(س) نزد یزید رفت و خواست كه برای حسین(ع) عزاداری كنند، یزید اجازه داد و آنها را در دارالحجاره منزل داد و هفت روز در آنجا مجلس سوگواری برپا نمودند و هر روز تعداد زنان شامی در شركت در این مجلس بیشتر می شد. جمعیت بحدی رسید كه مردم شام قصد كردند بر خانه یزید هجوم ببرند و او را بكشند كه مروان حكم كه آنموقع در شام حضور داشت از این توطئه مطلع شد و به یزید گفت كه مصلحت نیست كه اهل بیت امام حسین (ع) را در شام نگهداری، آنها را به حجاز بفرست،
یزید هم وسائل سفر را آماده كرد و آنها را به مدینه فرستاد.

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:55
اهل بیت

 

خطبه على بن الحسین (علیه السلام) در شام

 

حساس ترین سخنان امام سجاد (علیه السلام ) كه در طول اقامت در شام ایراد شده است و تحولى عظیم در محیط سیاسى شام و بینش مردم نسبت به دستگاه اموى ایجاد كرد

و معادلات یزید را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بیت كاملا تغییر داد، خطبه اى است كه آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسى و دینى شام ایراد كرد.

 

از كتاب هاى تاریخى چنین استفاده مى شود كه این خطبه در مسجد جامع دمشق ایراد شده و از حوادثى كه در كاخ یزید رخ داده و سخنانى كه در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست .

 

این خطبه را باید اوج موفقیت امام سجاد (علیه السلام ) در رسالت تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان كربلا دانست . اگر این خطبه ایراد نشده بود، چه بسا ماهیت نهضت حسینى براى سالیان دراز و یا براى همیشه بر اهل اسلام مخفى مى ماند .

 

در شام یزید براى استفاده بیشتر از شهادت حسین بن على (علیه السلام ) و اسارت خاندان وى در جهت تحكیم پایه هاى حكومتش تصمیم گرفت تا از سخنوران دربارش در مذمت خاندان على و توجیه فجایعى كه صورت داده بود، بهره جوید. یزید از خطیب دربار خواست تا بر منبر رود و نقش خویش را در آن جمع حساس ایفا كند. خطیب در بلندى جاى گرفت و زبان به هتّاكى و بى حرمتى به اهل بیت گشود. امام سجاد از گستاخى و زشتگویى خطیب برآشفت و فرمود:

خداوند جایگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.

وقتى سخنان خطیب دربار پایان یافت ، امویان خود را فاتح مى دیدند و مسایل راحل شده مى پنداشتند. اما على بن الحسین - تنها مرد جوان قافله اسیران - با اندامى كه آثار رنج و اسارت از آن پیدا بود از جاى برخاست و به یزید گفت : خطیب شما آن چه خواست به ما نسبت داد و با مردم گفت ، آیا اجازه مى دهى من هم با مردم سخن بگویم ؟

یزید رضایت نمى داد، اما اطرافیان و حاضران مجلس و یكى از فرزندان خلیفه اصرار ورزیدند تا یزید پیشنهاد على بن الحسین (علیه السلام ) را پذیرد. زیرا در وضع و حال او نمى دیدند كه بتواند سخنى هم پاى سخنور گزیده دربار بگوید!

یزید ناگزیر اجازه داد. امام سجاد (علیه السلام ) از پلكان منبر بالا رفت . در برابر چشمان مردم قرار گرفت وآنچه تا آن روز بر مردم شام پوشیده مانده بود، افشا شد.

حساس ترین سخنان امام سجاد (علیه السلام ) كه در طول اقامت در شام ایراد شده است و تحولى عظیم در محیط سیاسى شام و بینش مردم نسبت به دستگاه اموى ایجاد كرد و معادلات یزید را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بیت كاملا تغییر داد، خطبه اى است كه آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسى و دینى شام ایراد كرد.

امام زین العابدین (علیه السلام ) نخست سپاس خداى گفت و خطبه را آغاز كرد.

سخنان آغازین خطبه آن چنان تحول آفرین بود كه اشك چشمان مردم را فرو ریخت و عواطف آنان را بشدت تحت تاءثیر قرار داد. در ادامه آن سخنان ، امام فرمود:

اى مردم ! شش نعمت به ما عطا گردیده و هفت فضیلت از سوى خدا به ما داده شده است .

ما از علم ، حلم ، بزرگوارى و بخشش ، فصاحت ، شجاعت و محبوبیت اجتماعى درمیان مؤ منان ، برخورداریم . فضیلت ها و شرافت هاى ما عبارتند از این كه : پیامبر خاتم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) از ما خاندان است و على بن ابى طالب - صادق ترین یار پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) - جعفر طیار، حمزه - شیر شجاع خدا و رسول - و حسن و حسین - دو سبط این امت - نیز از خاندان ما هستند.

آنان كه مرا مى شناسند، از توضیح بى نیازند ولى آنان كه مرا نمى شناسند گوش فرا دهند تا خویش را به ایشان بشناسانم .

اى مردم ! من فرزند مكه و منایم ،

من فرزند زمزم و صفایم .

من فرزند آنم كه حامل ركن است .

من فرزند بهترین انسانى هستم كه بر كره خاك جامه وجود پوشیده است .

من فرزند برترین موحدى هستم كه برگرد كعبه طواف كرده و گام در مسیر صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداى را لبیك گفته است . من فرزند آن پیامبرم كه بر مركب آسمانى - براق - سوار گشت و جبرئیل او را به بلند جایگاه هستى - سدرة المنتهى - رسانید. به قرب خدا رسید؛ آنجا كه فاصله قاب قوسین و یا كمتر بود!

من فرزند آنم كه فرشتگان آسمان با او نمازگزاردند و به او اقتدا كردند.

من فرزند دریافت كننده وحی ام . فرزند محمد مصطفایم .

من فرزند على مرتضایم . آن كسى كه بر صورت مستكبران نواخت تا ایمان آوردند - در برابر شعار ((لااله الا الله )) و پیام توحید سر فرود آورند و دست از عناد بردارند .-

من فرزند آن كسى هستم كه پیشاپیش رسول خدا، با دو شمشیر و دو نیزه مى جنگید.

دو هجرت كرد، دو بار با پیامبر بیعت نمود، در بدر و حنین رزمنده بود و حتى یك لحظه - یك چشم برهم زدن - به خداوند كفر ورزید.

من فرزند صالح ترین مؤ منان ، وارث پیامبران ، نابودگر ملحدان ، پیشواى مسلمان ، نور جهانگران ، زینت عبادت كنندگان ، سرآمد گریه كنندگان - از خوف خدا اشتیاق به لقاى حق - شكیباترین شكیبایان ، برترین قیام كنندگان خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ).

من فرزند كسى هستم كه از سوى جبرئیل و میكائیل مورد تاءیید و یارى بود. - على (علیه السلام ) - حمایتگر از حریم مسلمانان ، كشنده مارقین و ناكثین و قاسطین ((طاغیان صفین و نهروان و جمل ))، ستیزنده با دشمنان لجوج .

- على (علیه السلام ) پرافتخارترین مرد از میان تمامى قریش ، اولین كسى به خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) پاسخ مثبت گفت و ایمان آورد. پیشتاز پیشتازان راه دین ، شكننده متجاوزان ، نابود كننده مشركان ، تیرى از تیرهاى خدا بر منافقان ، زبان گویاى حكمت نیایشگران ، یاور دین خدا، ولى سرپرست امر الهى - حافظ و مجرى قوانین پروردگار...

آرى او جدم ((على بن ابى طالب )) است .

سپس امام چنین ادامه داد:

من فرزند فاطمه زهرایم .

من فرزند سرور زنان عالمم .

اى یزید این ((محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ))) كه هم اكنون نامش را مؤ ذن بر زبان آورد و به پیامبرى او گواهى داد، آیا جد توست یا جد من است !

اگر بگویى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جد توست دروغ گفته اى و كفر ورزیده اى !

و اگر باور دارى كه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جد من است پس ‍ چرا و به چه جرمى خاندان او را كشتى !

امام همچنان به معرفى خویش ادامه داد، تا آن جا كه صداى مردم به گریه بلند شد، و یزید از تاءثیر سخنان امام (علیه السلام ) در قلب مردم سخت بیمناك گردید.

هراس یزید از این بود كه مردم در همان محفل علیه او بشورند! از این رو براى قطع كردن سخنان امام سجاد (علیه السلام ) به مؤ ذن دستور داد اذان بگوید!مؤ ذن از جاى برخاست و با صدایى كه به همه مى رسید گفت :

الله اكبر، الله اكبر.

امام (علیه السلام ) در ادامه سخنان پیشین خود و براى همنوایى با نداى اذان فرمود:

آرى هیچ چیز بزرگتر و ارجمندتر از خدا نیست .

مؤ ذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله .

امام فرمود:

تمامى وجودم - پوست و خون و گوشتم - به یگانگى خدا شهادت مى دهند.

مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ).

امام كه هنوز بر بالاى منبر قرار داشت در این هنگام چهره اش را از مردم به سوى یزید برگرداند و فرمود:

اى یزید این ((محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ))) كه هم اكنون نامش را مؤ ذن بر زبان آورد و به پیامبرى او گواهى داد، آیا جد توست یا جد من است !

اگر بگویى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جد توست دروغ گفته اى و كفر ورزیده اى !

و اگر باور دارى كه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جد من است پس ‍ چرا و به چه جرمى خاندان او را كشتى !

امام سجاد (علیه السلام ) تا بدین جا رسالت خویش را به شایستگى ایفا كرد و آن مجلس با وضعى آشفته و نگران كننده براى یزید پایان یافت.(1)

پی نوشت ها:

 

سخنان امام سجاد(علیه السلام) در مجلس یزید

هر چه زمان مى گذرد، شرایط جسمى و روحى اهل بیت (علیه السلام ) دشوارتر مى شود. سختی هاى راه ، سختگیری هاى ماءموران ، شماتت هاى مردم و گذشتن از میان بازارهاى شلوغ شام ، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بیت در معرض نگاه بیگانگان و اكنون ورود به مجلس جشن یزید!

این كه آیا در شام دو مجلس برگزار شده است ، یكى در مسجد جامع دمشق و دیگرى در كاخ یزید و یا این كه تمامى رخدادهاى اسف انگیز شام و سخنان حضرت زینب و امام سجاد (علیه السلام ) در یك مجلس اظهار شده ، دلایل قطعى در دست نیست و البته تعیین این موضوع تاءثیر مهمى در اصل بررسى آن حوادث ندارد.

آن چه مورخان درباره ورود اهل بیت (علیه السلام ) به مجلس یزید نوشته اند، مفصل و جان كاه است . هنگام ورود به مجلس یزید على بن الحسین (علیه السلام) فرمود:

انشدك الله یا یزید ما ظنك برسول الله لورا ناعلى هذه الحالة .

یعنى ؛ سوگند به خدا، اى یزید، چه گمان دارى به رسول خدا اگر ما را بر این حال مشاهده كند.

امام با كوتاه ترین جمله ها، پیامدارترین مفاهیم را به شنودگان منتقل مى كند. زیرا به او اجازه سخنرانى نخواهند داد. هنوز بسیارى از شامیان او را بدرستى نمى شناسند، تنها نقطه مشترك میان او و جمع پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است . آن جمع اگر هیچ چیز از معارف دین و تاریخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را شنیده اند و _هر چند به شكلى صورى_ به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) علاقمند هستند.

شخص یزید اجرى براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) قایل نیست ، چنان كه در شعارش بعدها به آن اشاره كرد. اما مردم ناآگاه شام ، به عنوان خلیفه رسول الله به یزید نگاه مى كنند و براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) احترام قایلند.

هر چه زمان مى گذرد، شرایط جسمى و روحى اهل بیت (علیه السلام ) دشوارتر مى شود. سختی هاى راه ، سختگیری هاى ماءموران ، شماتت هاى مردم و گذشتن از میان بازارهاى شلوغ شام ، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بیت در معرض نگاه بیگانگان و اكنون ورود به مجلس جشن یزید!

وقتى امام سجاد (علیه السلام ) نام رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به میان مى آورد، همه از خود مى پرسند: مگر میان این كاروان اسیران با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نسبتى هست ؟

این پرسش به قدرى جدى است كه یزید نمى تواند خود را بى تفاوت نشان دهد. ناگزیر مى شود: زنجیرها را از على بن الحسین (علیه السلام ) بردارد! یزید با این كار، مى خواهد رحمت و عطوفت خود را به حاضران بنمایاند. غافل از این كه پذیرش اعتراض امام سجاد (علیه السلام ) آغاز افشا شدن ماهیت زشت حكومت اوست و فرو افتادن غل و زنجیرها از اندام على بن الحسین (علیه السلام ) به معناى فرو شكستن نخستین حصارهایى است كه او - یزید - خود را در پشت آنها مخفى داشته است .

اهل بیت در مجلس یزید جاى مى گیرند و ماءموران سر مقدس سید الشهدا را پیش مى آورند و در مقابل یزید مى گذارند.

یزید شعر مى خواند:

یفلقن هاما من رجال اعزة علینا و هم كانوا اعق واظلما

یعنى ؛ شمشیرها، سرمردانى را مى شكافند كه نزد ما گرامى هستند ولى چه مى توان كرد كه آنان در دشمنى و ستم پیشدستى كرده اند!

على بن الحسین (علیه السلام ) كه در میان اسیران قرار داشت ، فرمود:

اى یزید! بهتر است به جاى شعرى كه خواندى ، این آیه از قرآن را بشنوى كه خداوند مى فرماید:

ما اصابكم من مصبیة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها ان ذلك على الله یسیر. لكیلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم والله لا یحب كل مختال فخور. (3)

یعنى ؛ هیچ مصیبتى در زمین و یا در بدن متوجه شما نمى شود مگر این كه قبل از آن ، از سوى ما«خداوند» در كتابى پیش بینى شده و رقم خورده باشد، و این بر خدا آسان است . تا بر آنچه از دست مى دهید اندوهگین نباشید و به آنچه به دست مى آورید شادمانى نكنید و خداوند هیچ متكبر خودستایى را دوست ندارد.

آنچه امام سجاد (علیه السلام ) از این آیه مى جوید این است كه به یزید یادآورى كند اگر ما عزیزانى را از دست دادده ایم ، جاى شماتت و ملامت ندارد و اگر تو احساس مى كنى چیزى به دست آورده اى ، مجال خوشى و سرمستى نخواهد داشت . و تو با این فخر فروشى و بزرگ نمایى منفور درگاه خدا هستى .

یزید كه منظور امام و پیام آیه را دریافته بود، بشدت خشمگین شد و گفت :

آیه دیگرى هم در قرآن هست كه آن آیه درباره شما مناسبتر است :و ما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم و یعفوا عن كثیر. (4) یعنى ؛ هر بلا و مصیبتى كه به شما مى رسد، نتیجه دستاوردهاى خود شماست .

آن جمع اگر هیچ چیز از معارف دین و تاریخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را شنیده اند و _هر چند به شكلى صورى_ به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) علاقمند هستند.

 

یزید با این آیه مى خواهد بگوید كه اگر شما در برابر خلافت من سر تسلیم و سازش فرود مى آورید، با این حوادث روبرو نمى شدید. پس این شما هستید كه قدم در این راه گذاشته اید.(5) اما امام سجاد (علیه السلام ) به او مى گوید:

 

لا تطعموا ان تهینونا و نكرمكم و ان نكف الاذى عنكم و تؤ ذونا

فالله یعلم انا لا نحبكم و لا نلومكم ان لم تحبونا

 

یعنى ؛ شما انتظار دارید كه ما را مورد اهانت قرار دهید ولى ما شما را اكرام كنیم ! ما را مورد آزار و شكنجه قرار دهید ولى ما دست از شما برداریم ! خدا مى داند كه ما هرگز شما را دوست نمى داریم و البته شما را ملامت نخواهیم كرد بر این كه دوست دار ما نیستید.

یزید مى گوید: در این جا حق با شماست ولى اصولا پدر و جد تو - پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) - تلاش كردند تا قدرت را به كف آورند و امیر باشند و با ما به نزاع و درگیرى پرداختند…

 

على بن الحسین (علیه السلام ) در پاسخ او فرمود:

اى پسر معاویه و هند! قبل از این كه تو به دنیا بیایى ، پیامبرى و حكومت از آن جد و نیاكان من بوده است . روز بدر، احد و احزاب پرچم پیروزمند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در دست پدر من - على بن ابى طالب (علیه السلام –( بود در حالى كه پدر و جد تو پرچم كفر را در دست داشتند!

سخن كه به این جا انجامید، چنان یزید به بن بست رسیده بود كه چاره اى جز سكوت نداشت . البته اگر این سخنان در محفلى خصوصى رد و بدل شده بود چه بسا یزید، بیش از این ها ناشكیبایى مى كرد و امام على بن الحسین (علیه السلام ) را خاموش مى كرد و مى كشت .اما یزید در آن محفل عمومى گام در میدان مناظره و اثبات حقانیت خویش ‍ گذارده و اكنون مجلس در وضعیتى قرار گرفته است كه او ناچار به ادامه آن وضع است .

امام سجاد (علیه السلام ) كه شرایط دگرگون شده مجلس را شاهد بود و نفوذ سخنانش را در حاضران احساس مى نمود، آهنگ سخن را از شیوه استدلالى به روش عاطفى تغییر داد. نه براى متاءثر ساختن یزید! بلكه براى بیدار ساختن وجدان ها و عواطفى كه اكنون با سخنان و استدلال هاى او شعورشان رو به بیدارى نهاده است . امام فرمود:

اى یزید! اگر درك مى كردى و مى دانستى كه چه كرده اى و با پدر و برادر و عموزاده ها و خاندان ما چه رفتارى داشته اى و اگر براستى قادر بودى عمق این فاجعه را بشناسى به كوه ها مى گریختى بر ریگها مى خفتى و آرام نمى گرفت.

امام نگاهى هم به مردم دارد، به حاضران مجلس یزید! و مى فرماید:

 

ماذا تقولون اذ قال النبى لكم ماذا فعتلتم و انتم آخر الامم

بعترتى و باهل بعد مفتقدى منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم (6)

 

یعنى ؛ چه پاسخ خواهید داشت آن گاه كه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به شما بگوید: شمایان كه سرآمد امت ها هستید، با عترت من و خاندان ، بعد از رحلت من چه كردید! برخى را به اسارت كشاندید و گروهى را به خون شان آغشته ساختید! (7)

پی نوشت ها:

1- ترجمه مقتل ابى مخنف 193-196؛ مقاتل الطالبین 2/121؛ احتجاج طبرسى 2/310-311؛ مقتل خوارزمى 2/69؛ احقاق الحق 2/126-128؛ مثیر الاحزان 54؛ بحارالنوار 138-139؛ نفس ‍ امهموم 242؛ مقتل الحسین 352.

2- امام سجاد(ع)- احمد ترابی

3- حدید 23-22

4- شورى /30

5- تاریخ طبرى 7/376

6- بحار الانوار 45/131

7- امام سجاد(ع)، احمد ترابی

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:53
اهل بیت

 

ورود اهل بیت (ع) به مجلس یزید پلید


 

یزید ملعون چون از ورود اهلبیت طاهره علیهم السلام به شام آگهی یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت خویش نشست و ملاعین اهل شام را حاضر كرد، از آن سوی اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را با سرهای شهداء علیهم السلام در باب دالاماره حاضر كردند در طلب رخصت باز ایستادند. نخستین زحر بن قیس (لعنه) كه مأمور بردن سر حضرت حسین علیه السلام بود رخصت حاصل كرده بر یزید (پلید) داخل شد، یزید (لعنه) از او پرسید كه وای بر تو خبر چیست؟

گفت یا امیرالمؤمنین بشارت باد ترا كه خدایت فتح و نصرت داد همانا حسین بن علی با هیجده تن از اهلبیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند ما بر او عرضه كردیم كه جانب صلح و صلاح را فرو گذارد و سر به فرمان عبیدالله بن زیاد فرود آورد و اگرنه مهیای قتال شود ایشان اطاعت عبیدالله بن زیاد را قبول نكردند و جانب قتال را اختیار نمودند. پس بامدادان كه آفتاب طلوع كرد با لشكر برایشان بیرون شدیم و از هر ناحیه و جانب ایشان را احاطه كردیم و حمله گران افكندیم و با شمشیر تاخته بر ایشان بتاختیم و سرهای ایشان را موضع آن شمشیرها ساختیم، آن جماعت را هول و هرب پراكنده ساخت چنانكه بهر پستی و بلندی پناهنده گشتند بدانسان كه كبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند با خدا یا امیرالمؤمنین به اندك زمانی كه ناقه را نحر كنند یا چشم خوابیده به خواب آشنا گردد تمام آنها را با تیغ درگذراندیم و اول تا آخر ایشان را مقتول و مذبوح ساختیم. اینك جسدهای ایشان در آن بیابان برهنه و عریان افتاده با بدنهای خون آلوده و صورتهای بر خاك نهاده همی خورشید بر ایشان می‌تابد، و باد خاك و غبار برایشان می‌انگیزاند و آن بدنها را عقابها و مرغان هوا همی زیارت كنند در بیابان دور.

چون آن ملعون سخن به پای آورد یزید (ملعون) لختی سر فرو داشت و سخن نكرد پس سر برآورد و گفت اگر حسین را نمی‌كشتید من از كردار شما بهتر خوشنود می‌شدم و اگر من حاضر بودم حسین را معفو می‌داشتم و او را عرصه هلاك و دمار نمی‌گذاشتم.

بعضی گفته‌اند كه چون زحر (لعین) واقعه را برای یزید (پلید) نقل كرد آن ملعون بسیار متوحش شد و گفت ابن زیاد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم كشت و عطائی به زحر نداد و او را نزد خود بیرون كرد.

و این معجزه بود از حضرت سیدالشهداء علیه السلام چه آنكه در اثناء آمدن به كربلا به زهیر بن قین خبر داد كه زحر بن قیس سر مرا برای یزید خواهد برد به امید عطا و عطائی به وی نخواهد كرد، چنانچه محمد بن جریر طبری نقل كرده.

پس مخف ربن ثعلبه كه مأمور به كوچ دادن اهلبیت علیهم السلام بود از در دارالامارة درآمد و ندا در داد و گفت: هذا مَحْفَر بْن ثَعْلَبَه اَتی اَمیرَالْمُؤمِنینَ بالِلئامِ الْفَجَره.

 

 

 

یعنی من مخفر بن ثعلبه هستم كه لئام فجره را به درگاه امیرالمؤمنین یزید (پلید) آورده‌ام. حضرت سید سجاد علیه السلام فرمود آنچه مادر مخفر زائیده شریرتر و لئیم‌تر است. و به روایت شیخ ابن نما این كلمه را یزید جواب مخفر داد و شاید این اولی باشد چه آنكه حضرت امام زین العابدین علیه السلام با این كافران كه از راه عناد بودند كمتر سخن می‌كرد.

شیخ مفید (ره) فرموده در بین راه شام با احدی از آن كافران كه همراه سر مقدس بودند تكلم نكرد، و گفتن یزید این نوع كلمات را گاهی شاید از بهر آن باشد كه مردم را بفهماند كه من قتل حسین را نفرمودم و راضی به آن نبودم و جمله از اهل تاریخ گفته‌اند كه در هنگامی كه خبر ورود اهلبیت علیهم السلام به یزید رسید آن ملعون در قصر جیرون و منظر آنجا بود و همینكه از دور نگاهش به سرهای مبارك بر سر نیزه‌ها افتاد از روی طرب و نشاط این دو بیت انشاد كرد:

 

تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلی رُبی جَیْروُنٍ
فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ الَْغریمِ دُیُونی

 

لَمّا بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ وَ اَشْرَقَتْ
نَعْبَ الْغُرابِ قُلْتَ صِحْ اَوْلا تَصِحْ

 

مراد آن ملحد اظهار كفر و زندقه و كیفر خواستن از رسول اكرم صلی الله علیه و آله بوده یعنی رسول خدا (ص) پدران و عشیرة مرا در جنگ بدر كشت من خونخواهی از اولاد او نمودم، چنانچه صریحاً این مطلب كفرآمیز را در اشعاری كه بر اشعار ابن زبعری افزود در مجلس ورود اهلبیت علیهم السلام خوانده:

 

وَعَدَ لْنا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

 

قَد‎ْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ‌ ساداتِهِمْ

 

(الخ)

بالجمله چون سرهای مقدس را وارد آن مجلس شوم كردند سر مبارك حضرت امام حسین علیه السلام را در طشتی از زر به نزد یزید (لعین) نهادند و یزید (پلید) كه مدام عمرش به شرب مدام می‌پرداخت این وقت از شرب خمر نیك سكران بود و از نظارة سر دشمن خود شاد و فرحان گشت، و این اشعار را گفت:

 

یَلْمَعُ فی طَستٍ مِنَ اللّجَیْنٍ
كَیْفَ رَاَیْتَ الضَّرْبَ یا حُسَیْنُ
یا لَیْتَ مَنْ شاهَدَ فیِ الْحُنَیْنِ

 

یا حُسْنُهُ یَلْمَعُ بِالْیَدَیْنِ
كاَنَّما حُفّ بِوَرْ دَنَیْنِ
شَفَیْتُ غِلّی مِنْ‌دَمِ الْحُسَیْنِ

 

یَرَوْنَ فِعْلِی الْیَوْمَ بِالْحُسَیْنِ

و شیخ مفید (ره) فرمود كه چون سر مطهر حضرت را با سایر سرهای مقدس در نزد او گذاشتند یزید ملعون این شعر گفت:

 

عَلَیْنا وَهُمْ كانُوا اَعَقَّ وَاَظْلَما

 

نُفَلّقُ هاماً مِنْ رِجالِ اَعِزَّهٍ

 

یحیی بن حكم كه برادر مروان بود و با یزید در مجلس نشسته بود این دو شعر قرائت كرد:

 

مِن ابْنِ زیادِ الْعَبْدِ ذی النَّسَبِ الْوَغْل
وَ بِنْتُ رَسُول اللهِ لَیْسَتْ بِذی نَسْلٍ

 

لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَذْنی قِرابَهً
سُمیَّه اَمْسی نَسْلُها عَدَدَ الْحَصی

 

یزید (پلید) دست بر سینه‌ او زد و گفت ساكت شو یعنی در چنین مجلس جماعت آل زیاد را شناعت می كنی و بر قلت آل مصطفی دریغ می‌خوری.

 

بالجمله چون سرهای مبارك را بر یزید (ملعون) وارد كردند، اهلبیت علیهم السلام را نیز درآوردند در حالتی كه ایشان را به یك رشته بسته بودند و حضرت علی بن الحسین علیه السلام در غل جامعه بود و چون یزید (ملعون) ایشان را به آن هیئت دید گفت خدا قبیح و زشت كند پسر مرجانه را اگر بین شما و او قرابت و خویشی بود ملاحظه شماها را می‌نمود و این نحو بدرفتاری با شما نمی‌نمود و به این هئیت و حال شما را برای من روانه نمی‌كرد.

و به روایت ابن نما از حضرت سجاد علیه السلام دوازده تن ذكور بودند كه در زنجیر و غل بودند، چون نزد یزید (خبیث) ایستادند، حضرت سید سجاد علیه السلام رو كرد به یزید و فرمود آیا رخصت می‌دهی مرا تا سخن گویم؟ گفت بگو ولكن هذیان مگو. فرمود من در موقفی می‌باشم كه سزاوار نیست از مانند من كسی كه هذیان سخن گوید، آنگاه فرمود ای یزید ترا به خدا سوگند می‌دهم چه گمان می‌بری با رسول خدا صلی الله علیه و آله اگر ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سیدالشهداء فرمود ای یزید دختران رسول خدا (ص) را كسی اسیر می‌كند! اهل مجلس و اهل خانه یزید از استماع این كلمات گریستند چندانكه صداهای گریه و شیون بلند شد، پس یزید (لعین) حكم كرد كه ریسمانها را بریدند و غلها را برداشتند.

شیخ جلیل علی بن ابراهیم القمی از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه چون سر مبارك حضرت سیدالشهداء را با حضرت علی بن الحسین و اسرای اهلبیت علیهم السلام بر یزید (لعین) وارد كردند علی بن الحسین علیه السلام را غل در گردن بود یزید (ملعون) با او گفت ای علی بن الحسین حمد مرخدائی را كه كشت پدرت را حضرت فرمود كه لعنت خدا بر كسی باد كه كشت پدر مرا. یزید (پلید) چون این بشنید در غضب شد و فرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود هرگاه بكشی مرا پس دختران رسول خدا (ص) را كه برگرداند به سوی منزلگاهشان و حال آنكه محرمی جز من ندارند یزید (ملعون) گفت تو بر می‌گردانی ایشان را به جایگاه خودشان. پس یزید (پلید) سوهانی طلبید و شروع كرد به سوهان كردن غل جامعه كه بر گردن آن حضرت بود، پس از آن گفت ای علی بن الحسین آیا می‌دانی چه اراده كردم بدین كار؟ فرمود بلی، خواستی كه دیگری را بر من منت و نیكی نباشد، یزید (لعین) گفت این بود به خدا قسم آنچه اراده كرده بودم. پس یزید (خبیث) این آیه را خواند:

ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فبما كَسَبَتْ اَیْدیكُمْ وَ یَعْفُوعَنْ كَثیرٍ.

حاصل ترجمه آنست كه گرفتاری ها كه به مردم می ‌رسد به سبب كارهای خودشان است و خدا در گذشت كند از بسیاری. حضرت فرمودند چنین است كه تو گمان كرده‌ای این آیه درباره ما فرود نیامده بلكه آنچه درباره ما نازل شده این است:

ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الاَرْضِ وَلا فی اَنْفُسِكُمْ اِلاَّ فی كتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرِاَها الایه.

مضمون آیه آنكه نرسد مصیبتی به كسی در زمین و نه در جانهای شما آدمیان مگر آنكه در نوشته آسمانی است پیش از آنكه خلق كنیم او را تا افسوس نخورید بر آنچه از دست شما رفته و شاد نشوید برای آنچه شما را آمده. پس حضرت مائیم كسانی كه چنین هستند.

بالجمله یزید (ملعون) فرمان داد تا آن سر مبارك را در طشتی در پیش روی او نهادند و اهلبیت علیهم السلام را در پشت سر او نشانیدند تا بسر حسین (ع) نگاه نكنند، سید سجاد علیه السلام را چون چشم مبارك بر آن سر مقدس افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود، و چون نظر حضرت زینب سلام الله علیها بر آن سر مقدس افتاد بی‌طاقت شد و دست برد گریبان خود را چاك كرد و با صدای حزینی كه دلها را مجروح می‌كرد ندبه آغاز نمود و می‌گفت یا حسینا وای حبیب رسول خدا وای فرزند مكه و منی، ای فرزند دلبند فاطمه زهراء و سیدة نساء، ای فرزند دختر مصطفی. اهل مجلس آن لعین به گریه درآمدند و یزید خبیث پلید ساكت بود.

 

وَ یَتْرُكُ زَنْدَ الْغَیْظِ فیِ الصَّدر واریا
بِحالٍ بِها تَشْجینَ حَتَّی الاَعادِیا

 

وَ مِمّا یُزیلُ الْقَلْبَ عَنْ مُمْتَقِرّها
وُقوُفُ بَناتِ الْوَحیِ عِنْدَ طَلیقِها

پس صدای زنی هاشمیه كه در خانه یزید (پلید) بود به نوحه و ندبه بلند شد و می‌گفت: یا حبیباه یا سید اهلبیتاه یان محمداه، ای فریادرس بیوه زنان و پناه یتیمان، ای كشته تیغ اولاد زناكاران. بار دگر حاضران كه آن ندبه را شنیدند گریستند و یزید (پلید) بی‌حیا هیچ از این كلمات متأثر نشد و چوب خیزرانی طلبید و به دست گرفت و بر دندانهای مبارك آن حضرت می‌كوفت و اشعاری می گفت كه حاصل بعضی از آنها آنكه ای كاش اشیاخ بنی امیه كه در جنگ بدر كشته شدند حاضر می‌بودند و می‌دیدند كه من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان كشیدم و خوشحال می‌شدند و می‌گفتند ای یزید (ولدالزنا) دستت شل نشود كه نیك انتقام كشیدی.

 

 

 

چون ابوبرزة‌ اسلمی كه حاضر مجلس بود و از پیش یكی از صحابه حضرت رسول (ص) بوده نگریست كه یزید (خبیث) چون بر دهان مبارك حضرت حسین علیه السلام می‌زند گفت ای یزید (لعین) وای بر تو آیا دندان حسین را به چوب خیزران می‌كوبی گواهی می‌دهم كه من دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دندانهای او را و برادر او حسن (علیه السلام) را می‌بوسید و می‌مكید و می‌فرمود شما دو سید جوانان اهل بهشتید، خدا بكشد كشنده شما را و لعنت كند قاتل شما را و ساخته كند از برای او جهنم را. یزید (ملعون) از این كلمات در غضب شد و فرمان داد تا او را بر زمین كشیدند و از مجلس بیرون بردند. این وقت جناب زینب دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام برخاست و خطبه خواند كه خلاصة آن به فارسی چنین می‌آید:

حمد و ستایش مختص یزدان پاك است كه پروردگار عالمیان است و درود و صلوات از برای خواجه لولاك رسول او محمد و آل او صلوات الله علیهم اجمعین است. هر آینه خداوند راست فرموده هنگامی كه فرمود:

ثُمَّ كانَ عاقِبَه الّذیَ اَساؤُ السُّوی اَنْ كَذَّبْوا بِایاتِ اللهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهزِؤُنَ.

حضرت زینب سلام الله علیها از این آیه مباركه اشاره فرمود كه یزید و اتباع او (لعنهم الله) كه سر از فرمان خدای برتافتند و آیات خدا را انكار كردند بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آنگاه روی با یزید (پلید) آورد و فرمود:

هان ای یزید (لعین) آیا گمان می كنی كه چون زمین و آسمان را بر ما تنگ كردی و ما را شهر تا شهر مانند اسیران كوچ دادی از منزلت و مكانت ما كاستی و بر حشمت و كرامت خود افزودی و قربت خود را در حضرت یزدان به زیادت كردی كه از این جهت آغاز تكبر و تنمر نمودی و بر خویشتن بینی بیفزودی و یك باره شاد و فرحان شدی كه مملكت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافی گشت، نه چنین است ای یزید (لعین) عنان بازكش و لختی به خود باش مگر فراموش كردی فرمایش خدا را كه فرموده: البته گمان نكنند آنانكه كفر ورزیدند كه مهلت دادن ما ایشان را بهتر است از برای ایشان همانا مهلت دادیم ایشان را تا بر گناه خود بیفزایند و از برای ایشانست عذابی مهین. آیا از طریق عدالت است ای پسر طلقا كه زنان و كنیزان خود را در پس پرده‌داری و دختران رسول خدا (ص) را چون اسیران شهر به شهر بگردانی همانا پردة حشمت و حرمت ایشان را هتك كردی و ایشان را از پرده برآوردی و در منازل و مناهل به همراهی دشمنان كوچ دادی و مطمح نظر هر نزدیك و دور و ضیع و شریف ساختی در حالتی كه از مردان و پرستاران ایشان كسی با ایشان نبود و چگونه امید می‌رود كه نگاهبانی ما كند كسی كه جگر آزادگان را بخاید و از دهان بیفكند و گوشتش به خون شهیدان بروید و نمو كند، كنایه از آنكه از فرزند هند جگرخواره چه توقع باید داشت و چه بهر توان یافت و چگونه درنگ خواهد كرد در دشمنی ما اهلبیت كسی كه بغض و كینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه به نظر دشمنی ما را نظر كرده پس بدون آنكه جرم و جریرتی بر خود دانی و بی‌آنكه امری عظیم شماری شعری بدین شناعت می‌خوانی:

 

ثُمَّ قالوُا یا یَزیُد لاتَشَلْ

 

لاَ هَلّووُا وَ اسْتَهَلّوُا فَرِحاً


 

و با چوبی كه در دست داری بر دندانهای ابوعبدالله علیه السلام سید جوانان بهشت می‌زنی و چرا این بیت را نخوانی و حال آنكه دلهای ما را مجروح و زخمناك كردی و اصل و بیخ ما را بریدی از این جهت كه خون ذریه پیغمبر (ص) را ریختی و سلسلة آل عبدالمطلب را كه ستارگان روی زمینند گسیختی و مشایخ خود را ندا می‌كنی و گمان داری كه ندای تو را می‌شنوند، و البته زود باشد كه به ایشان ملحق شوی و آرزو كنی كه شل بودی و گنگ بودی و نمی‌گفتی آنچه را كه گفتی و نمی‌كردی آنچه را كه كردی، لكن آرزو سودی نكند آنگاه حق تعالی را خطاب نمود و عرض كرد بار الها بگیر حق ما را و انتقام بكش از هر كه با ما ستم كرد و نازل گردان غضب خود را بر هر كه خون ما ریخت و حامیان ما را كشت.

پس فرمود: هان ای یزید (پلید) قسم به خدا كه نشكافتی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را، و زود باشد كه بر رسول خدا وارد شوی در حالتی كه متحمل باشی وزر ریختن خون ذریه او را و هتك حرمت عترت او را در هنگامی كه حق تعالی جمع می‌كند پراكندگی ایشان را و می‌گیرد حق ایشان و گمان مبر البته آنان را كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه ایشان زنده و در راه پروردگار خود روزی می‌خورند و كافی است ترا خداوند از جهت داوری، و كافی است محمد صلی الله علیه و آله ترا برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت و زود باشد كه بداند آن كسی كه تو را دستیار شد و بر گردن مسلمانان سوار كرد و خلافت باطل برای تو مستقر گردانید و چه نكوهیده بدلی برای ظالمین هست و خواهید دانست كه كدام یك از شما مكان او بدتر و یاور او ضعیفتر است و اگر دوراهی روزگار مرا بازداشت كه با تو مخاطبه و تكلم كنم همانا من قدر ترا كم می‌دانم و سرزنش ترا عظیم و توبیخ ترا كثیر می‌شمارم چه اینها در تو اثر نمی‌كند و سودی نمی‌بخشد، لكن چشمها گریان و سینه‌ها بریان است چه امری عجیب و عظیم است نجیبانی كه لشكر خداوندند به دست طلقاء كه لشكر شیطانند كشته گردند و خون ما از دستهای ایشان بریزد و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد و آن جسدهای پاك و پاكیزه را گرگهای بیابان به نوبت زیارت كنند و آن تنهای مبارك را مادران بچه كفتارها بر خاك بمالند. ای یزید (لعین) اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود بادشد كه این غنیمت موجب غرامت تو گردد در هنگامی كه نیابی مگر آنچه را كه پیش فرستادی و نیست خداوند بر بندگان ستم كننده و در حضرت او است شكایت ما و اعتماد ما اكنون هر كید و مكری كه توانی بكن و هر سعی كه خواهی به عمل آور و در عداوت ما كوشش فرو مگذار و با این همه به خدا سوگند كه ذكر ما را نتوانی محو كرد و وحی ما را نتوانی دور كرد، و با زندانی فرجام ما را و درك نخواهی كرد غایت و نهایت ما را و عار كردار خود را از خویش نتوانی دور كرد و رأی تو كذب و علیل و ایام سلطنت تو قلیل و جمع تو پراكنده و روز تو گذرنده است كه منادی حق ندا كند كه لعنت خدا بر ستمكاران است. سپاس و ستایش خداوندی را كه ختم كرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از خدا سوال می‌كنم كه ثواب شهدای ما را تكمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و در میان ما خلیفه ایشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد كه اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود، و كافی است در هر امری و نیكو وكیل است.

یزید (پلید) را موافق نمی ‌افتاد كه جناب زینب (ع) را بدین سخنان درشت و كلمات شتم آمیز مورد غضب و سخط دارد، خواست كه عذری بتراشد كه زنان نوائح بیهشانه سخن كنند، و این قسم سخنان از جگر سوختگان پسندیده است لاجرم این شعر را بگفت:

 

ما اَهْوَنَ الْمَوْتُ عَلیَ الّوائِح

 

یا صَیْحَه تُحْمَدُ مِنْ صَوائح

آنگاه یزید (ملعون) با حاضرین اهل شام مشورت كرد كه با این جماعت چه عمل نمایم آن خبیثان كلام زشتی گفتند كه معنی آن مناسب ذكر نیست و مرادشان آن بود كه تمام را با تیغ در گذران. نعمان بن بشیر كه حاضر مجلس بود گفت ای یزید ببین تا رسول خدا (ص) با ایشان چه صنعت داشت آن كن كه رسول خدا (ص) كرد.

 

 

 

و مسعودی نقل كرده: وقتی كه اهل مجلس یزید (پلید) این كلام را گفتند حضرت باقر علیه السلام شروع كرد به سخن، و در آن وقت دو سال و چند ماه از سن مباركش گذشته بود پس حمد و ثنا گفت خدای را پس رو كرد بیزید (لعین) و فرمود اهل مجلس تو در مشورت تو رأی دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در مشورت كردن فرعون با ایشان در امر موسی و هرون چه آنها گفتند ارجه و اخاه و این جماعت رأی دادند بكشتن ما و برای این سببی است. یزید (پلید) پرسید كه سببش چیست؟ فرمود اهل مجلس فرعون اولاد حلال بودند و این جماعت اولاد حلال نیستند و نمی‌كشد انبیاء و اولاد ایشان را مگر اولادهای زنا، پس یزید (لعین) از كلام باز ایستاد و خاموش گردید.

این هنگام به روایت سید و مفید از مردم شام مردی سرخ رو نظر كرد به جناب فاطمه دختر حضرت امام حسین علیه السلام پس رو كرد به یزید (ولدالزنا) و گفت یا امیرالمؤمنین هب لی هذه الجاریه یعنی این دخترك را به من ببخش جناب فاطمه علیهاالسلام فرمود چون این سخن بشنیدم بر خود بلرزیدم و گمان كردم كه این مطلب از برای ایشان جایز است. پس به جامة عمه‌ام جناب زینب (ع) چسبیدم و گفتم عمه یتیم شدم اكنون باید كنیز مردم شوم ! جناب زینب (ع) روی با شامی كرد و فرمود دروغ گفتی والله و ملامت كرده شدی، به خدا قسم این كار برای تو و یزید صورت نبندد و هیچیك اختیار چنین امری ندارید. یزید (ملعون) در خشم شد و گفت سوگند با خدای دروغ گفتی این امر برای من روا است و اگر خواهم بكنم می‌كنم.

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود نه چنین است به خدا سوگند حق تعالی این امر را برای تو روا نداشته و نتوانی كرد مگر آنكه از ملت ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار كنی. یزید (لعین) از این سخن خشمش زیادتر شد و گفت در پیش روی من چنین سخن می‌گوئی همانا پدر و برادر تو از دین بیرون شدند (نعوذبالله).

جناب زینب علیهاالسلام فرمود به دین خدا و دین پدر و برادر من، تو و پدر و جدت هدایت یافتند اگر مسلمان باشی. یزید (پلید) گفت دروغ گفتی ای دشمن خدا.

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود ای یزید اكنون تو امیر و پادشاهی و هر چه می‌خواهی از روی ستم فحش و دشنام می‌دهی و ما را مقهور می‌داری. یزید (پلید) گویا شرم كرد و ساكت شد، آن مرد شامی دیگرباره سخن خود را اعاده كرد، یزید گفت دور شو خدا مرگت دهد، آن مرد شامی از یزید پرسید ایشان كیستند؟

یزید (پلید) گفت: آیا فاطمه دختر حسین و آن زن دختر علی است، شامی گفت حسین پسر فاطمه و علی پسر ابوطالب؟ یزید گفت بلی، آن مرد شامی گفت لعنت كند خداوند ترا ای یزید (پلید) عترت پیغمبر خود را می‌كشی و ذریه او را اسیر می‌كنی به خدا سوگند كه من گمان نمی‌كردم ایشان را جز اسیران روم، یزید (لعین) گفت به خدا سوگند ترا نیز بایشان می‌رسانم و امر كرد كه او را گردن زدند ره.

شیخ مفید (ره) فرمود پس یزید (خبیث) امر كرد تا اهلبیت را با علی بن الحسین علیهم السلام در خانه علیحده كه متصل به خانه خودش بود جای دادند و به قولی ایشان را در موضع خرابی حبس كردند كه نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما چنانكه صورتهای مباركشان پوست انداخت، و در این مدتی كه در شام بودند نوحه و زاری بر حضرت امام حسین علیه السلام می‌كردند.

و روایت شده كه در این ایام در ارض بیت المقدس هر سنگی كه از زمین برمی‌داشتند از زیرش خون تازه می‌جوشید. و جمعی نقل كرده‌اند كه یزید (لعین) امر كرد سر مطهر امام علیه السلام را بر در قصر شوم او نصب كردند و اهلبیت (ع) را امر كرد كه داخل خانه او شوند، چون مخدرات اهلبیت عصمت جلالت علیهم السلام داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابوسفیان زیورهای خود را كندند و لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند كردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبدالله بن عامر كه در آن وقت زن یزید بود و پیشتر در حباله حضرت امام حسین علیه السلام بود پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن لعین آمد در وقتی كه مجمع عام بود گفت ای یزید سر مبارك فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر در خانه من نصب كرده‌ای! یزید (ملعون) برجست و جامه بر سر او افكند و او را برگردانید و گفت ای هند نوحه و زاری كن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش كه پسر زیاد لعین در امر او تعجیل كرد و من به كشتن او راضی نبودم.

علامة‌ مجلسی (ره) در جلاء العیون پس از آنكه حكایت مرد سرخ روی شامی را نقل كرده فرموده پس یزید (لعین) امر كرد كه اهلبیت رسالت علیهم السلام را به زندان بردند، حضرت امام زین العابدین علیه السلام را با خود به مسجد برد و خطیبی را طلبید و بر منبر بالا كرد، آن خطیب (ملعون) ناسزای بسیار به حضرت امیرالمؤمنین و امام حسین علیهماالسلام گفت و یزید و معاویه علیهمااللعنه را مدح بسیار كرد، حضرت امام زین العابدین علیه السلام ندا كرد او را كه:

وَیْلَكَ اَیُّهَا الْخاطِبُ اشتریت مَرْضاه الْمَخْلوُقِ بِسَخطِ الخالِقِ فَتَبَّوء مَقْعَدُكَ مِنَ النّار.

یعنی وای بر تو ای خطیب كه برای خوشنودی مخلوق خدا را به خشم آوردی جای خود را در جهنم مهیا بدان.

پس حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمود كه ای یزید مرا رخصت ده كه بر منبر بروم و كلمه چند بگویم كه موجب خوشنودی خداوند عالمیان و اجر حاضران گردد، یزید (لعین) قبول نكرد، اهل مجلس التماس كردند كه او را رخصت بده كه ما می‌خواهیم سخن او را بشنویم، یزید گفت اگر بر منبر برآید مرا و آل ابوسفیان را رسوا می كند، حاضران گفتند از این كودك چه برمی‌آید، یزید (لعین) گفت او از اهل بیتی است كه در شیرخوارگی به علم و كمال آراسته‌اند. چون اهل شام بسیار مبالغه كردند یزید (لعین) رخصت داد تا حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی ادا كرد و صلوات بر حضرت رسالت پناهی و اهلبیت او فرستاد و خطبه‌ای در نهایت فصاحت و بلاغت ادا كرد كه دیده‌های حاضران را گریان و دلهای ایشان را بریان كرد.

قُلْتُ اِنّی اُحِبُّ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ اَتَمَثَّلَ بِهذهِ الاَبْیاتِ الَّتی لایَسْتَحِقُّ اَنْ یُمْدَحَ بِها اِلاّ هذَا الاِمامُ عَلَیْه السَّلام.

 

ذاكَ الدُّجی وَ انْجابَ ذاك الْعَثیرُ
یُؤُمی اِلَیْكَ بِها وَ عَیْنٌ تَنْظُرُ
مِنْ اَنْعُمِ الله الَّتی لاتُكفرُوا
لِلّهِ لایُزْهی وَلایَتَكَبَّرُ
فی وُسْعِه لَمَشی اِلَیْكَ الْمِنْبَرُ
تُنْبی عَنِ الْحَقّ الْمُبینٍ وَ تُخْبِرُ

 

حَتّی اَنَرْتَ بِضَوْءِ وَجْهِكَ فَانْجَلی
فَافْتَنَّ فیكَ النّاظِروُنَ فَاَصْبَعٌ
یَجدُونَ رُؤْیَتَكَ الَّتی فازُوابِها
فَمَشَیْتَ مَشْیَهَ خاضِع مُتَواضِع
فَلَوْ اَنَّ مُشْتاقاً تَكَلَّفَ فَوْقَ ما
اَبْدَیْتَ مِنْ فَصِلْ الْخِطابِ بِحِكْمَهٍ

 

 

پس فرمود كه
ایها الناس حق تعالی ما اهلبیت رسالت را شش خصلت عطا كرده است و به هفت فضیلت ما را بر سایر خلق زیادتی داده، عطا كرده است به ما علم و بردباری و جوانمردی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مومنان. و فضیلت داده است ما را به آنكه از ما است نبی مختار محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، و از ما است صدیق اعظم علی مرتضی علیه السلام، و از ما است جعفر طیار كه با دو بال خویش در بهشت با ملائكه پرواز می‌كند، و از ما است حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا (ص)، و از ما است دو سبط این امت حسن و حسین علیهماالسلام كه دو سید جوانان اهل بهشتند. هر كه مرا شناسد شناسد و هر كه مرا نشناسد من خبر می‌دهم او را به حسب و نسب خود.

ایها الناس: منم فرزند مكه و منی، منم فرزند زمزم و صفا و پیوسته مفاخر خویش و مدائح آباء و اجداد خود را ذكر كرد تا آنكه فرمود: منم فرزند فاطمه زهراء علیهاالسلام،‌ منم فرزند سیدة نساء، منم فرزند خدیجه كبری، منم فرزند امام مقتول به تیغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحرای كربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آنكه بر او نوحه كردند جنیان زمین و مرغان هوا، منم فرزند آنكه سرش را بر نیزه كردند و گردانیدند در شهرها، منم فرزند آنكه حرم او را اسیر كردند اولاد زِنا، مائیم اهلبیت محنت و بلا، مائیم محل نزول ملائكه سماء و مهبط علوم حق تعالی.

پس چندان مدائح اجداد گرام و مفاخر آباء عظام خود را یاد كرد كه خروش از مردم برخاست و یزید (ملعون) ترسید كه مردم از او برگردند مؤذن را اشاره كرد كه اذان بگو، چون مؤذن الله اكبر گفت، حضرت فرمود از خدا چیزی بزرگتر نیست چون مؤذن گفت اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاًّ اللهُ حضرت فرمود كه شهادت می‌دهند به این كلمه پوست و گوشت و خون من، چون مؤذن گفت اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ حضرت فرمود كه ای یزید (لعنه الله) بگو این محمد (ص) كه نامش را به رفعت مذكور می‌‌سازی جد من است یا جد تو، اگر می‌گوئی جد تست دروغ گفته باشی و كافر می‌شوی، و اگر می‌گوئی جد من است پس چرا عترت او را كشتی و فرزندان او را اسیر كردی؟ آن ملعون جواب نگفت و به نماز ایستاد.

مؤلف گوید كه: آنچه از مقاتل و حكایات رفته یزید (خبیث) با اهلبیت علیهم السلام ظاهر می‌شود آن است كه یزید از انگیزش فتنه بیمناك شد و از شماتت و شناعت اهلبیت خوی بگردانید و فی الجمله به طریق رفق و مدارا با اهلبیت رفتار می‌كرد و حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهلبیت علیهم السلام برداشت و ایشان را در حركت و سكون به اختیار خودشان گذاشت و گاهگاهی حضرت سید سجاد علیه السلام را در مجلس خویش می‌طلبید و قتل امام حسین علیه السلام را بابن زیاد نسبت می‌داد و او را لعنت می‌كرد بر اینكار و اظهار ندامت می‌كرد و این همه به جهت جلب قلوب عامه و حفظ ملك و سلطنت بود نه اینكه در واقع پشیمان و بدحال شده باشد. زیرا كه مورخین نقل كرده‌اند كه یزید (لعین) مكرر بعد از قتل حضرت سیدالشهداء علیه آلاف التحیه و الثناء موافق بعضی مقاتل در هر چاشت و شام سر مقدس آن سرور را بر سر خوان خود می‌طلبید و گفته‌اند كه مكرر یزید (ملعون) بر بساط شراب بنشست و مغنیان را احضار كرد و ابن زیاد (لعین) را به جانب دست راست خود بنشانید و روی به ساقی نمود و این شعر را قرائت كرد:

 

ثُمَّ مِلّ فَاْسقِ مَثْلَها ابْنَ زیادٍ
وَ لِتسَریدِ مَغنَمی وَ جَهادی
وَ مُبیدَ الاعْداءِ وَ الحُسّادِ

 

اَسقِنی شَرْبَه نُزَوّی مُشا شی
صاحِبَ السِرّ وَ الاَمانَهِ عِندی
قاتِلَ الخارِجِی اَعْنی حُسَیناً

برگرفته از کتاب منتهی الآمال

پنج شنبه 23/9/1391 - 13:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته