• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 860
تعداد نظرات : 184
زمان آخرین مطلب : 4723روز قبل
داستان و حکایت
گرگ گرسنه‌ای برای تهیة غذا به شکار رفت.
در کلبه‌ای در حاشیة دهکده پسر کوچکی داشت گریه می‌کرد و گرگ صدای پیرزنی را شنید که داشت به او می‌گفت: «اگر دست از گریه و زاری برنداری تو را به گرگ می‌دهم.»

گرگ از آن‌جا رفت و ....

نشست و منتظر ماند تا پسر کوچولو را به او بدهند.
شب فرا رسید و او هنوز انتظار می‌کشید.
ناگهان صدای پیرزن را شنید که می‌گوید: «کوچولو گریه نکن، من تو را به گرگ نمی‌دهم. بگذار همین که گرگ پیر بیاید او را می‌کشیم.»

گرگ با خود گفت: «انگار این‌جا آدم‌هایی پیدا می‌شوند که چیزی می‌گویند اما کار دیگری می‌کنند.»
و بلند شد و روستا را ترک گفت.
پنج شنبه 15/7/1389 - 8:40
موفقیت و مدیریت

 هیچ وقت از ریسک کردن نهراسیم، چرا که به ما این فرصت را خواهد داد تا شجاعت را یاد بگیریم.
 مدیراجرائی اسبق در شرکت کوکاکولا /

فرض کنید زندگی همچون یک بازی است .
قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید
جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند.
پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین ، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد ،
اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.

او در ادامه میگوید :
آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از
 خانواده  ،  سلامتی  ،  دوستان  و  روح خودتان
و توپ لاستیکی همان
 کارتان  است.

پنج شنبه 15/7/1389 - 8:40
آلبوم تصاویر
پنج شنبه 15/7/1389 - 8:39
آلبوم تصاویر

...

.

.

.

.

.

.

 

http://www.redlink1.com/mydocs/group/71/14.jpg
http://www.redlink1.com/mydocs/group/71/15.jpg

پنج شنبه 15/7/1389 - 8:39
آلبوم تصاویر
پنج شنبه 15/7/1389 - 8:38
طنز و سرگرمی
1. درس نخوانید. هیچکس از درس خواندن به جایی نرسیده به جز علی دایی

2. از کودکی معاملات زمین و مسکن را جدی بگیرید، همه که قرار نیست از دزدی به جایی برسند

3. یک پدر پولدار برای خود دست و پا کنید. از همان روز اول در بیمارستان با تطمیع پرستار و یک جابجا کردن ساده ی دستبندهایتان یک عمر آسوده باشید، بگذارید برای یک بار هم که شده یک بچه مایه دار دنبال معنویت بدود

4. اگر پدرِ پولدار نشد لااقل یک زن یا شوهر مایه دار برای خود دست و پا کنید. یادتان باشد فیلم های هندی و آبگوشتی را برای شما ساخته اند و هنوز که هنوز است فلاسفه بر سر مفهوم عشق و زیبایی با هم دست به یقه اند اما بر سر مفهوم پول کسی شک ندارد

5. حتی اگر خال زشتی هم روی صورتتان دارید با «محمد رضا شریفی نیا» طرح دوستی بریزید. هر ماه، پنج فیلم از شما اکران می شود و یک شبه از الافِ محله «قازقُل آباد» تبدیل به سوپراستار دست نیافتنی می شوید

۶. اگر حتی توی بیابان های جاده ی قم یا در اعماق کویر نمک یک تکه زمین دارید دیگر لازم نیست کاری بکنید ، ثروت و موفقیت در چنگال شماست

۷. لازم نیست پدربزرگ خیلی پولداری برای خود تهیه کنید. كافیست فقط یک خانه ی کلنگی حوالی شاسكول آباد داشته باشد، بسِ تان است. اول پدربزرگ مهربان را به خانه ی آخرت راهنمایی کنید. سپس خانه را بکوبید و با چند فرغون بتُن، پی ریزی کنید و چند تا ستون لاغرتر از گردن مرتاض های هندو را هم عَلَم کنید و تیغه بزنید و آن را متری (قیمت پایه) یک میلیون و سیصد معامله کنید. همیشه به خاطر داشته باشید در زلزله تهران خشک و تر با هم می سوزند و هرچه بسازید« کُن فیَکون » خواهد شد پس خرج بیخود نکنید

۸. تولیدی «خنزر پنزر» بزنید. مثلا زیر کفش بسازید نه خود کفش. کفش را چینی ها می سازند

۹. در یک شرکت دولتی استخدام شوید. از هرکس به دستتان رسید پله ای بسازید و پله پله بالا، بالاتر و به ملاقات خدا بروید به آنجا که رسیدید یادتان نرود روی ماه خدا را ببوسید. در ضمن به یاد داشته باشید کسی که نخواهد بالا برود غیرمستقیم قبول کرده نردبان این و آن باشد

۱۰. در مسابقات فوتبال سالنی جام رمضان شرکت کنید و هرچیز و هرکس را که دیدید «دریبل» بزنید. توجه داشته باشید که برای کار تیمی به کسی پول نمی دهند. برای مطالعه بیشتر در این خصوص فیلمهای علی کریمی را ببینید

۱۱. اگر هیچ هوش و استعدادی ندارید لااقل کُشتی بگیرید. برای فتیله پیچ کردن یا اجرای «سَگَک دوبل» که نباید استعداد خدادادی داشت. یکی دو سال کشتی بگیرید بعد کاندیدای شورای شهر بشوید

12. در خیابان استاد نجات اللهی، مغازه ی فروش کارت تبریک های ژیگولی و عروسک پشمالو بزنید. از فروش قبل از روز «‌وَلِنتاین» به نان و نوایی می رسید

13. آرم طرح ترافیک دولتی جعل کنید و دانه ای پانصد تومان آزاد بفروشید. وقتی هم گند قضیه درآمد راست راست برای خودتان در اداره راه بروید و به چشم همکارانتان زُل بزنید، آنقدر زل بزنید که آنها به خودشان شک کرده و در پایان وقت اداری خود را به اولین پاسگاه کلانتری معرفی نمایند
چهارشنبه 14/7/1389 - 9:7
آلبوم تصاویر
چهارشنبه 14/7/1389 - 8:58
آلبوم تصاویر

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010032057522468.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010032057522232.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010032057523535.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010032057524497.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010032057524818.jpg

سه شنبه 13/7/1389 - 8:27
طنز و سرگرمی
چرا تو خونه 40 متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟

 چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع ها به هم رحم نمیکنن؟

 چرا تو شهروند چشم میدوزن به سبد همدیگه؟

 چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟

 چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟

 چرا وقتی می رن شلوار بخرن مغازه های کفش فروشی رو هم نگاه می کنن؟

چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟

 چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟

 چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟

 چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟

 چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟

 چرا زنها نمیتونن ماشین پارک کنن؟

چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟

چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟

 چرا سه تار سه تا تار نداره؟

چرا اکثر ماشینها تو ایران یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟

 چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟

 چرا داماد باید برقصه ؟

چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟

چرا وقتی یه چیزی خوبه میخایم صاحبش بشیم؟

چرا وقتی خانومها به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟

 چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟

چرا تو اتوبان دست انداز میذارن؟

 چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟

 چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟

 چرا با اینکه همه فضولند از فضولی بدشون میاد؟

چرا مردها ترجیح میدن گم شن اما آدرس نپرسن؟

 چرا با پیتزا دوغ نمیخورن؟

چرا آخه ؟!!
سه شنبه 13/7/1389 - 8:9
داستان و حکایت

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.

************ ********* ********* ********* **
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

************ ********* ********* ******
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه
بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

************ ********* ********* ********* ********
بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید
بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست

سه شنبه 13/7/1389 - 8:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته