• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5408روز قبل
دعا و زیارت

برای عرفان حقیقی که اولیای حق هستند، و اصحاب هدایت یافته آنان، بسیار غریب است که در این روزگار لفظ «عرفان» و صفت«عرفانی»، نه تنها بدون تناسب با معانی حقیقی آنها استعمال می شوند، که اصلا اطلاق این الفاظ اصطلاحا بر اموری است که صراحتا با کفر و بی دینی و الحاد ملازمند.

به راستی در میان این جماعت کسی نیست که حتی معنای عرفان را در فرهنگ لغات دیده باشد؟…

و یا آنکه این جماعت از شدت عرفان (!) به معنای بلندی دست یافته اند که عقل عرفای حقیقی بدان نمی رسد؟ اگر وضع اولیهً لفظ عرفان برای دلالت بر معنای معرفت حق است، پس چه رخ داده که این لفظ در روزگار ما با هر کفر و شرک و الحادی جمع می شود جز معرفت حق؟… و این مجامع هنری لفظ عرفان را با معنای حقیقی آن به کار برد، باید یقه اش را گرفت و پرسید:

« مگر تو از پشت کوه آمده ای که نمی دانی دیگر سال های سال است که کسی لفظ عرفان را با این معنی به کار نمی برد؟ »


به راستی این کدام عرفان است که خروش سازهای سنتی را بدان نسبت می دهند؟

این کدام عرفان است که فقط با خرامیدنی کبک وار و غمزه های بصری (!) و کرشمه های روشنفکر مآبانه و مختصری ریای خالصانه (!) می توان به آن دست یافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب  عبادت، که پای بساط دود و دم و پیاله های پی در پی بگذراند و کپه مرگ را هنگامی بگذارد که خروس ها سبّوحٌ قدّوس می گویند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل دیو خرناسه بکشد و… چه می گویم؟ این کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع می شود که اصلا با اعتقاد به خداوند و معاد باطل می گردد؟

 

این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسان هاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ – علم، آزادی، عقل، سیاست و… - از معنا تهی کردند و در پوسته ظاهری آن هر آنچه خواستند ریختند و کسی هم نتوانست دم بر آورد… و چیزی نگذشت که دیدیم دجّال به لباس حق در آمد و سامری خود را در پسِ نقاب موسی پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنه شیطانی جمع شد.

و البته دامن کبریای حق از این گَردها مبرا بود و عرفانی حقیقی در تنهایی و تاریکیِ حجره ها معارج سلوک را با قدم صدق پیمودند و بار دیگر روح خدا از شمس وجود یک عارف راستین تجلی یافت و بساط فرعون را در هم پیچید و نقاب از چهره سامری باز گرفت و…

انعکاس اشعه نورش در آینه فطرت های پاک، آسمان دنیا را ستاره باران کرد و در مصاف با شیطان، جبهه های جهاد فی سبیل الله، مَجلای تلألوانسان هایی شد که آبروی عرفان را باز خریدند و شأن حقیقیش را بدان باز گرداندند. عرفای دروغین به سوراخ های دود آکنده خویش خزیدند و میدان را به اهلش واگذاشتند و دیگر در طول هشت سال جنگ سخنی از آنان و دروغ بافی ها و شعبده پردازی ها یشان در میان نیامد.

… اما چه شد که هنوز خون قربانی بر مسلخ قطعنامه 598 نخشکیده، بار دیگر خروش عارفانه نی عرفان هندی (!) به صدا در آمد و مارهای هفت رنگ سر از هفت سوراخِ سبدهای ده ساله در آوردند و خمیازه کشان صحنه های تئاتر و شعر و ادبیات ژورنالیستی را از رقص های عارفانه انباشتند؟ چه شد که هنوز بسیجی های عارف از جبهه های عشق باز نگشته و جام زهر از گلوی نازنین آن زین العرفا پایین نرفته، بار دیگر لفظ عرفان به همان معنای فراموش شده خویش بازگشت و یک بار دیگر درِ باغ عرفان دروغین به روی عقده های تل انبار شده باز شد و…؟

کسانی که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گرده صبر و قناعت و تقوا و عشق و عرفان خویش کشیده بودند، لاجرم دل آزرده به نخلستان های غربت حق پناه آوردند و راز دل های خویش را در چاه های تنهایی زمزمه کردند و ملائک نیز با آنان هم صدا شدند؛ ملائکی که از شرمِ سر بریده سَید العرفا و الشهدا هزار و سیصد و پنجاه سال است سر در گریبان نهفته اند. و چرا اینچنین نشود وقتی غرب زدگی همچون وساوس شیطان، با خون در رگ های ما جاری است؟

تسویل و تزویر از اصول خصایصی است که شیطان و شیطان زدگان با آن مشخص می شوند. پس عجیب نیست اگر عرفان که، بنا بر تعریف، ساحت مقدسی است که جز اهل دین را نمی پذیرد، در این روزگار عرصه ای شود که هر کس و ناکس خود را بدان منتسب دارد و «عرفانی»، صفتی که هر خز عبلی را بدان متصف دارند.

« رنه گنون » در کتاب « سیطره کمیت و علائم آخر زمان » می گوید:

شاید بتوان گفت که « وارونگی »... مرتبه آخر سیر تکامل انحراف است، به عبارت دیگر، انحراف تام دست آخر « وارونگی » را با خود می آورد؛ در وضع کنونی امور هر چند نمی توان گفت که « وارونگی » به آخرین حد رسیده است، لکن از هم اکنون در همه اموری که « تزویر » یا « تقلید مضحک » به شمار می رود... علائمی از آن کاملاً نمایان است... کلمه « شیطانی » در حقیقت دقیقاً به همه اموری که شامل انکار و وارونه ساختن نظم است اطلاق می شود و این بدون کم ترین تردید درست آن چیزی است که ما آثار آن را در پیرامون خود مشاهده می کنیم.

آیا عالم جدید در مجموع، انکار مطلق هر حقیقت سنّتی نیست؟ در عین حال، این روح انکار نیز به یک اعتبار و به حکم ضرورت روحی دروغین است؛ این روح همه گونه نقاب حتی نامأنوس ترین آن را به چهره می زند تا آنچنانکه هست شناخته نشود و حتی خود را عکس آنچه هست بنمایاند و درست در این حالت است که « تزویر » پیش می آید؛ در اینجا یاد آوری اینکه می گویند « شیطان بوزینه یا مقلد مضحک خداست » و « به شکل فرشته روشنایی در می آید » کاملاً بجاست.

اصولاً مثل این است که، بگوییم که شیطان به شیوه خاص خود تقلید می کند، یعنی هر چیز، حتی آن چیزی را که مایل است با آن به مقابله برخیزد طوری دگرگون و قلب می کند که بتواند آن را به خدمت اهداف خود در آورد...

با این ترتیب، شیطان در برابر تمامی اموری که به ساحت قدس باز می گردد و با روحانیت و عرفان سرو کار دارد، معادلی دروغین می سازد و آن را در پسِ نقاب تزویر و تقلید پنهان می دارد. پس در برابر نظام حقیقی عالم دنیای وارونه ای نیز پدید می آید که با نظام حق « تناظر معکوس » دارد و بر این اساس باید توقع داشت که در برابر همه مظاهر حق، مظاهری شیطانی نیز به صورت وارونه و معکوس وجود داشته باشد: ساحران در برابر انبیا، سامری در برابر موسی (ع)، دجال در برابر حضرت حجت (ع)، اسلام آمریکایی در برابر اسلام ناب محمدی (ص) و بالأخره روحانیت و عرفانِ معکوس در برابر روحانیت و عرفان حقیقی.

عرفان حقیقی با وصول به حق و فنای در او تحقق می یابد و عارف حقیقی با فنا کردن خود در خدا به بی خودی می رسد و « اناالحق » بیان این بی خودی است، که البته اهل ولایت مأذون به افشای آن نیستند. عرفان دروغین با تقرب به شیطان حاصل می آید و اهل آن خود را یکسره به فتنه و سحر شیطان می سپارند و به نوعی بی خودی یا روحانیت قلابی دست می یابند که در حقیقت جز اثبات نفس و استغراق و استهلاک در پایین ترین مراتب نفس، که نفس اماره باشد، هیچ نیست.

عارف حقیقی واله و شیدای حق است و عارف دروغین مفتون شیطان؛ عارف حقیقی مست می اَلَست است و عارف دروغین مست می پلشت آب انگور. هر دو، عقل از کف نهاده و بی اختیار هستند، اما اولی اراده اش را در ارادت حق فانی کرده است و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن دیگری طوق ارادت شیطان بر گردن گرفته؛ او نیز به دیوانگی رسیده است، اما دیوانگی اش نه جنون عشق که جن زدگی است.

آنچه که این جن زدگان به نام عرفان می خوانند، هیچ نیست جز سخت ترین مراتب اغوای شیطان و سفری نفسانی تا آسمانِ دروغین وارونه ای که از انعکا س آمال موهوم در سرابِ سحر و فتنه شیطان معنا گرفته است. اینان مصداق اتَمّ این آیات هستند که در آخر سوره « شعرا » آمده است:

آیا خبرتان کنم که شیاطین بر که فرود می آیند؟ بر هر دروغ پرداز گناهکار. (شیاطین) گوش به انبای غیب می سپارند، اما بیش تر دروغ می بافند. و از شعرا جز اغواشدگان تبعیت نمی کنند، آیا نمی نگری که چگونه در هر برهوتی سرگردانند و می گویند آنچه را که بدان عمل نمی کنند؟

اگر آینده ای در کار باشد و مشیت الهی نیز با آنچه ما می خواهیم همراه شود، این مبحث – عارف نمایی و عرفان دروغین – از اساسی ترین مباحثی است که باید با فرصت بیشتر، و نه اینچنین شتابزده، مورد تحقیق قرار گیرد.

مراد از تقریر شتابزده آنچه خواندید بیش تر آن بود که تا هنوز رایحه عرفان حقیقی شهدای راه حق از جای جای شهرها و کوچه و خیابانهای این دیار به مشام می رسد، این پرسش درد آمیخته را به گوش ها برسانیم که هنوز یاد آن کربلای پُر بلا از خاطره ها نرفته و خون سرخ آن ذبح عظیم بر مقتل فنای فی الله نخشکیده، در برابر همه سرباختگانی که سرخویش را به بهای معراج داده اند و خون خود را، تا همسفر سیدالعرفا، حسین بن علی (ع) باشند، در پیش چشم همه آن بسیجیانی که ملازم معراج عرفانی عشاق تا سدرة المنتهی بوده اند و رموز عشق را از سرچشمه حقیقی آن آموخته اند...

آیا انصاف است که باز اجازه دهیم تا اولیای شیطان با شیطنت، ساحت مقدس عارف و عرفان را به لوث این خز عبلات دروغین و رجس آن فتنه گری ها و نفس پرستی ها بیالایند؟

به راستی اگر هشت سال تجربه دشوار جنگ است که پاکان را از آلودگان تمیز بخشیده و راه عرفان حقیقی را که راه سیدالشهدا است، بر جهانیان روشن داشته، پس این کدام عرفان است که در این بازار جلوه فروشی ها و شهرت طلبی ها و نفس پرستی ها از آن سخن می رود؟


خوش بود گــر محک تجربه آید به میـان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
 

يکشنبه 25/12/1387 - 11:43
دعا و زیارت
سیّد محمدحسن طباطبائی میرجهانی(2)      

سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى به نقل از : عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب -محمد رضا بافقى اصفهانى - نصایح قم - چاپ اول 1379 - ص 71و 72. مرحوم سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى جریان ملاقاتش با حضرت ولى عصر(علیه السلام) را این گونه بیان مى كند:
«در عصر ریاست و مرجعیّت مرحوم آیت اللَّه سیدابوالحسن اصفهانى (قدس سره)، این جانب مورد وثوق و توجّه معظم له بودم. روزى ایشان پول زیادى به من دادند و امر فرمودند كه به سامراء بروم و پولها را بین طلاب سامراء و خدّام حرم عسكریین (علیهماالسلام) تقسیم كنم. این جانب به سامرا رفتم و فرمان ایشان را امتثال كردم و پولها تقسیم شد.
خدّام حرم عسكریین (علیهماالسلام) احترام زیادى برایم قائل بودن و من از این احترام استفاده كردم؛ از كلیددار حرم خواستم تا اجازه دهد من شبها به تنهائى در حرم بیتوته كنم؛ كلیددار نیز موافقت كرد. ده شب تا صبح در كنار قبر آن دو امام معصوم (علیهماالسلام) شب زنده دارى و تضرّع كردم. قبل از طلوع فجر روز دهم كه شب جمعه بود، كلیددار در را برایم گشود و شمع ها را روشن كرد. در آن هنگام با شوقى زیاد به سرداب مقدّس مشرّف شدم و از پله ها پائین رفتم؛ با تعجّب دیدم فضاى سرداب كاملاً روشن است و شمع ها گویا در آفتاب روشن شده اند.
سیّد بزرگوارى به قیافه مرحوم سیّد العراقین اصفهانى به حالت تشهد نشسته و مشغول ذكر و عبادت بودند. چون سلام كردن به نمازگزار مكروه است، سلام نكردم و از مقابل ایشان گذشتم و نزد دَرِ «صُفِّه» ایستادم و زیارت حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف) را خواندم.
سپس آمدم و در جلوى آن سیّد بزرگوار ایستادم و به نماز مشغول شدم و پس از نماز، مشغول «دعاى ندبه» شدم و با سوز و حال، جملات آن را زمزمه كردم. هنگامى كه به جمله «و عرجت بروُحِهِ الى سمائك» رسیدم، آن بزرگوار از پشت سرم فرمودند: «و عرجتَ به الى سمائك»، معراج پیامبر جسمانى بوده است، «بروحه» از ما اهل البیت نرسیده است و چرا وظیفه خود را رعایت نمى كنید و جلوتر از امام نماز مى خوانید؟!
من با دیدن و شنیدن این نشانه ها باز هم در غفلت بودم! دیگر حال دعا از دست رفته بود. دعاى ندبه را به سرعت تمام كردم و سپس به سجده رفتم. ناگهان در سجده به خود آمدم و با خود گفتم: این آقا كیست؟ مى فرماید: «بروحه» از ما اهل البیت نرسیده است! مى فرماید: چرا جلوتر از امام نماز مى خوانید! آن نور خیره كننده اى كه سرداب را روشن كرده و نور شمع ها را تحت الشعاع قرار داده است، از كجاست؟
بسیار ترسناك شدم و سر از سجده برداشتم تا دامن او را بگیرم؛ اما دیدم سرداب تاریك است و هیچ كس در آنجا نیست...».(1)

يکشنبه 25/12/1387 - 11:43
دعا و زیارت

نفس های انسان گام هایی است که به سوی مرگ برمی دارد. حضرت علی (ع) سخنانی از این دست که مالامال از مرگ آگاهی باشد بسیار دارند.

مرگ آگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان می دارد. تا آنجا که هر که مقرب تر است مرگ آگاه تر است. و بر این قیاس باید چنین گفت که حضور علی علیه السلام در عالم ،عین مر گ آگاهی است. مرگ آگاهی یعنی که انسان همواره نسبت به این معنا که مرگی محتوم را پیش رو دارد آگاه باشد و با این آگاهی زیست کند و هرگز از آن غفلت نیابد.

مردمان این روزگار سخت از مرگ می ترسند و بنابراین شنیدن این سخنان برایشان دشوار است. اما حقیقت آن است که زندگ انسان با مرگ در آمیخته است و بقایش با فنا. پیش از ما میلیاردها نفر بر روی این کره ی خاکی زیسته اند و پس از ما نیز.

اگر مولا علی علیه السلام می فرماید: « والله ابن ابی طالب با مرگ انسی آن چنان دارد که طفلی به پستان مادرش.» این انس که مولای ما از آن سخن میگوید چیزی فراتر از مرگ آگاهی است؛ طلب مرگ است. طلب مرگ نه همچون پایانی بر زندگی. مرگ پایان زندگی نیست.

مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ در آمیخته نیست. حیاتی بی مرگ و مطلق. زندگی این عالم در میان دو عدم معنا می گیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم فرصت زیستن دارد. زندگی دنیا با مرگ در آمیخته است؛ روشنایی هایش با تاریکی، شادی هایش با رنج، خنده هایش با گریه، پیروزی هایش با شکست، زیبایی هایش با زشتی، جوانی اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم.حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده اند:

« خلقتم للبقا لا للفناء واسمعو دعوة الموت آذانکم قبل ان یدعی بکم»؛ دعوت مرگ را به گوش گیرید، پیش از آنکه مرگ شما را فرا خواند.

و همه ی این سخنان از سر مرگ آکاهی است و راستش، لذت زندگی مرگ اگاهانه را جز اولیای خدا کس نمی داند؛ این لذتی نیست که به هر کس عطا کنند. تنگ نظری است اگر به مقتضای تفکر رایج به این سخن پشت کنیم و بگوییم :

« تا کجا از مرگ می گویید؟ کمی هم در وصف زندگی بسرایید! دل بستن در دنیا دل بستن در فناست و مرگ بر ما سایه افکنده است.»

این علی است که چنین می فرماید. همانکه راه های آسمان را بهتر از راه های زمین میشناسد. سخنان او سروده هایی شاد و مفرح در وصف زندگی است. آن زندگی که با زهر فنا و مرگ در نیامیخته است. منتهی غفلت زدگان بیشتر می پسندند که با غفلت از مرگ، به سراب شادی های آمیخته با غصه دل خوش کنند. بگذار چنین باشد. اما اگر اولیای خدا در جستجوی فنای فی الله هستند، بقای حقیقی را طلب کرده اند. بودنی را که از دسترس مرگ و فنا و رنج و غصه و شکست دور باشد.

به سخن علی علیه السلام گوش بسپاریم:

«دلهاتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدن های شما را از آن بیرون ببرند. »

 

يکشنبه 25/12/1387 - 11:41
دعا و زیارت
سیّد محمدحسن طباطبائی میرجهانی(1)      

سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى به نقل از: محمد رضا بافقى اصفهانى - عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب - نصایح قم - چاپ اول 1379 - ص 184و 185. دانشمند فرزانه، علامه میرجهانى (قدس سره الشریف)، بعد از مدتى اقامت در نجف اشرف به اصرار پدرش به اصفهان بازگشت و به نشر معارف و فضائل اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و السلام) پرداخت و بعد از فوت پدر بزرگوارش به مشهد مقدّس مشرّف گردید و در آنجا ساكن شد. در این بین مدتى به كسالت نقرس، سیاتیك و عرق النساء، مبتلا شده بود و چندین سال در اصفهان و تهران و خراسان معالجه نمود؛ ولى اصلاً بهبودى حاصل نشده بود، تا اینكه خود ایشان مى فرمود: «بعضى از دوستان آمدند و مرا به شیروان بردند و در مراجعت، در قوچان توقف كردیم. روزى به زیارت امامزاده اى كه در خارج شهر قوچان و معروف به «امامزاده ابراهیم» است رفتیم و چون هواى لطیف و منظره جالبى داشت، رفقا گفتند: «ناهار را در اینجا بمانیم، خیلى خوب است.» گفتم: «عیبى ندارد.»
پس آنها مشغول تهیه غذا شدند و من گفتم: براى تطهیر به رودخانه مى روم. گفتند: راه قدرى دور است و براى درد پاى شما، مشكل است. گفتم: «آهسته آهسته مى روم» و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم و در كنار رودخانه نشستم و به مناظر طبیعى نگاه مى كردم. ناگهان دیدم شخصى كه لباس نمدى چوپانى در بَر داشت آمد و سلام كرد و گفت: آقاى میرجهانى! شما با اینكه اهل دعا و دوا هستى، هنوز پاى خود را معالجه نكرده اى؟!
گفتم: تاكنون كه نشده است. گفت: آیا دوست دارى (یا مایل هستى) من درد پایت را علاج كنم؟ گفتم: البتّه!
پس آمد و كنار من نشست و از جیب خود چاقوى كوچكى در آورد و اسم مادر مرا پرسید (یا بُرد) و سر چاقو را به موضع درد گذاشت و به پائین كشید، تا به پشت پا آورد و فشارى داد كه بسیار متألم شدم. آخ گفتم. چاقو را برداشت و گفت: برخیز خوب شدى. خواستم مانند همیشه با كمك عصا برخیزم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است؛ برخاستم ایستادم و دیگر ابداً پایم درد نداشت.
به او گفتم: شما كجا هستید؟ فرمود: من در همین قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: من كجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهى داشت؛ ولى من منزل شما را مى دانم و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضى باشد، خودم نزد تو خواهم آمد و رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصا كو؟ گفتم: آقا را دریابید! هر چه تفحص كردند، اثرى از او نیافتند.»

يکشنبه 25/12/1387 - 11:40
دعا و زیارت
سیدبن طاووس رحمه الله      

از میان علماى عصر غیبت كبرى، كمتر عالمى از لحاظ جلالت قدر و عظمت مقامات معنوى به پایه سیدبن طاووس قدس سره مى رسد كه واسطه او با امام عصر خویش بسیار خصوصى و داراى اسرار بسیارى بوده است(1) ؛ شخصیتى كه آنقدر به امام عصرعلیه السلام خویش قرب روحى و معنوى پیدا كرد كه امام زمان علیه السلام او را فرزند خویش نامید.(2) وى داراى مكاشفات، مشاهدات و رؤیاهاى صادقه و تشرفات بسیارى بوده كه هر یك از آنها بازگو كننده مقام معنوى آن عالم بزرگوار است كه به وضوح مى توان عنایات امام عصر ارواحنافداه را به این شخصیت معنوى مشاهده نمود؛ از آن جمله قضیه زیر است كه خود صداى دلرباى امام عصر خویش را شنیده است كه آن عزیز دست به دعا بلند كرده و براى شیعیان به درگاه خداى تعالى دعا نموده است ؛ خود در این باره مى گوید:


در یك سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب الامرارواحنافداه این مناجات را شنیدم كه مى فرمود: خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق كرده اى ؛ آنها گناهان بسیارى با اتكا بر محبت ما و ولایت ما كرده اند ؛ اگر گناهان آنها گناهانى است كه در ارتباط با تو است، از آنها درگذر كه ما را راضى كرده اى و آنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بین آنها را اصلاح كن و از خمسى كه حق ما است به آنها بده تا راضى شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.(3)


آن عارف كامل در فرازى از كتاب ارجمند مهج الدعوات، پیرامون لطفى دیگر از امام عصر خویش مى فرماید:


در شب چهارشنبه، سیزدهم ذى قعده، سال 638 در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرین امام معصوم، حضرت قائم علیه السلام را شنیدم كه براى دوستانش دعا مى كرد و عرضه مى داشت:... خداوندا، آنها را در روزگار سرافرازى، سلطنت و چیرگى دولت ما، به زندگى بازگردان .(4)




...................................................


پی نوشتها :


1) محدث نورى در مستدرك الوسائل در این باره یم گوید:«از برخى فرازهاى كتاب ابن طاووس خصوصاً كشف المحجه ایشان ظاهر مى شود كه باب ملاقات وى با حضرت ولى عصرصلوات الله علیه باز بوده»؛ مستدرك، ج 3، ص 499.


2) تشرف «اسماعیل هرقلى»؛ بحارالانوار، ج 52، صص 61-64.


3) نجم الثاقب، ص 296.


4) مهج الدعوات، ص 368.

يکشنبه 25/12/1387 - 11:39
دعا و زیارت

 

بهاران، از کجاست که روح روییدن و سبز شدن ناگاه در تن خاک مرده پدید می آید؟ و از کجاست که روح شکفتن ناگاه از تنِ چوب خشک چندین برگ های سبز و شکوفه های سفید و آبی و زرد و سرخ برمی آورد؟

بهاران رازدار رستاخیز پس از مرگ است و قبرستان ها مزارعی هستند که در آنها بذر مردگان افشانده اند و جسم تا نمیرد، کجا رستاخیز پذیرد؟

این بار انقلاب ربیع و انقلاب صیام به هم برافتاده اند تا آن یکی هسته ی جسم را بشکافد و این یکی هسته ی جان را، و زندگان از بطن مردگان سربرآورند.

با بهاران روزی نو می رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو. اکنون که جهان و جهانیان مرده اند، آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد؟ و یحی الارضَ بعد مَوتِها... .

 

يکشنبه 25/12/1387 - 11:38
دعا و زیارت

حاج شیخ عبدالحسین بغدادى فرمود: سـیـد حمودبن سید حسون بغدادى، از اخیار و رفقاى ایشان و در كمال تدین و عفت نفس و بلند نـظـر، بـود و بـا آن كـه مـبتلا به شعار صالحین، یعنى فقر بود، با این حال جهت تشرف به خدمت حـضرت ولى عصر ارواحنا فداه تصمیم گرفت كه چهل شب جمعه به زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام از بغداد به كربلا برود.

به همین جهت حیوانى را براى این امر خریدارى نموده و متحمل مخارج آن گردیده بود و خیلى وقـتهـا مىشد كه بیشتر از یك قمرى نداشته، ولى به زاد توكل و توشه توسل بیرون مىآمد.

حق تـعـالى چنان محبت آن بزرگوار را در قلوب مردم انداخته بود كه اهل محمودیه، كه اغلب ایشان اهل سنت و جماعتند، همیشه به انتظار آمدن ایشان بوده، و دیده به راه، به مجرد ورودش، گرد او جمع مىشدند و وى را تكریم نموده، آب و غذا براى خودش و علوفه براى مركبش مهیا مىكردند.

اهل اسكندریه كه همگى، سنیان متعصب مىباشند هم به این شكل با ایشان، برخورد مىكردند.

زمـانـى كه یك چله آن بزرگوار به اتمام رسید، در آخر، مردد شد كه این شب، شب چهلم است یا شب سى و نهم، و آن شب مصادف با زیارت مخصوصه امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

وارد نـجف اشرف شده و شب چهارشنبه با جمعى از رفقا به مسجد سهله مشرف گردید، تا آن كه روز چهارشنبه به سمت كربلا روانه شود.

اعمال مسجد سهله را بجا آورده با جماعتى به مسجد صعصعه مشرف شدند. در آن جا دو ركعت نماز گذاردند و مشغول خواندن دعاى نوشته شده بر تابلو شدند. رفقاى او به سجده رفتند و سید دعاى سجده را براى ایشان خواند.

بعد هم خودش به سجده رفـت و بـه رفقا گفت: شما دعاى سجده را براى من بخوانید.

آنها چون سواد نداشتند و خط روى سنگ هم ناخوانا بود، نتوانستند درست بخوانند.

جناب سید كه قدرى تند مزاج بود، برآشفت و به رفقا تندى كرد و گفت: این چه وضعى است؟ نـاگـهـان شعاع انوار كبریایى و لمعات جمال الهى در و دیوار مسجد را چون وادى مقدس طور و ذى طـوى پر نور و ضیاء كرد.

نداى روح افزاى امام، چون نداى رب رحیم با موسى كلیم، به گوش سـیـد و رفـقایش رسید كه فرمود: ولدى حمود انا اتمم لك الدعاء (فرزندم حمود من دعا را برایت مـىخـوانـم) و شروع به قرائت دعاى سجده نمود.

در آن حال در و دیوار مسجد به همراه او قرائت مـىكـردنـد و تـمام مؤمنین حاضر این انوار و اسرار و قرائت اذكار را مىشنیدند ولكن، شخص را نمىدیدند.

سـیـد بزرگوار مىخواست سر از سجده بردارد و به دامان آن مسجود ملائكه دست توسل برآورد، ولـى عـقـل او را منع كرد و فرمایش امام را، كه تمام كردن دعا بود، به خاطر آورد.

خلاصه به هزار آرزو و انـتـظـار، سر از سجده بلند كرد.

در این وقت جمال دل آراى آن امام مهربان را دید كه تمام مسجد را مثل چراغى كه نورش به آسمان مىرفت، نور افشانى مىكند.

آن حضرت، با زبان گهربار خـود به سید فرمود: شكر اللّه سعیك؛ (خدا قبول كند).

اشاره به این كه، این عمل عظیم و مداومت بر زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام از تو قبول باد و به مقصود خود نایل گشتى .

این مطلب را فرمود و غایب شد و آن نور هم ناپدید گشت .

افـرادى كـه هـمـراه سـید بودند، دوان دوان به اطراف و اكناف رفتند، ولى هر جاى صحرا را نگاه كردند هیچ اثرى نیافتند.

عدهاى در مسجد سهله بودند، از جمله شیخ محمدحسین كاظمى(ره)، مصنف كتاب هدایة الانام ایشان همان جا انوارى را از مسجد صعصعه دیدند.

همگى بیرون دویدند و دیدند كه مؤمنین سراسیمه به دنبال آن ماه تابان مىدوند، لذا لباسهاى سید را براى تبرك قطعه قطعه كردند و بردند، مگر قباى ایشان كه بجاى ماند.

به همین جهت، سیدحمود زیارت شب جمعه كربلا را ترك نكرد و بر آن مواظبت داشت . تا زمانی که وفات یافت.

منبع:

كتاب العبقرى الحسان که داراى پنج بخش است كه جلد اول آن سه بخش و جلد دوم دو بخش است. مطالب ارائه شده مربوط به جلد اول، بخش دوم (المسك الاذفر) و جـلـد دوم، بـخـش اول (الـیـاقوت الاحمر) مىباشد.

يکشنبه 25/12/1387 - 11:37
دعا و زیارت
سردار محمدعلم خان      

ابوالقاسم قندهارى مى گوید: در سال 1266 ه در شهر قندهار نزد ملاعبدالرحیم رفتم. در منزل او جمعى از علما و قضات و خوانین افغانى نشسته بودند. سردار محمد علم خان و یك عالم عرب مصرى نیز بودند، من و پزشك اختصاصى سردار محمدعلم خان هم كه شیعه بودیم در آن مجلس بودیم. سخن در مذمّت و نكوهش مذهب تشیع بود و این مذمّت تا به این حد ادامه پیدا كرد كه قاضى القضات گفت: از خرافات شیعه آن است كه مى گویند: مهدى«علیه السّلام» فرزند (امام) حسن عسكرى«علیه السّلام» در سال 255 هجرى در سامرا متولد شده و در سال 260 هجرى در سرداب خانه خود غایب گردیده و تا زمان ما هنوز زنده است و نظام عالم بسته به وجود اوست. سپس همه ى اهل مجلس در سرزنش و ناسزاگفتن به عقاید شیعه هم زبان شدند مگر عالم مصرى كه قبل از این سخن قاضى القضات از همه بیشتر، شیعه را سرزنش مى كرد. فقط او ساكت بود. وقتى سخن قاضى القضات تمام شد، آن عالم مصرى گفت: چند سال پیش در مسجد جامع طولون به كلاس حدیث مى رفتم. فلان فقیه، حدیث مى گفت. سخن از شمائل (حضرت) مهدى«علیه السّلام» به میان آمد. بحث و اختلاف نظر بالا گرفت. ناگهان همه ساكت شدند. زیرا جوانى را به همان شكل و شمایل در حال ایستاده دیدند در حالى كه قدرت نگاه كردن به او را نداشتند.
وقتى سخن آن عالم عرب مصرى به اینجا رسید، ساكت شد. من دیدم اهل مجلس همگى ساكت شده اند و چشم ها به زمین دوخته شده و عرق از پیشانى ها جارى است. ازدیدن این وضع تعجب كردم. ناگهان جوانى را دیدم كه رو به قبله در میان مجلس نشسته است. به مجرد دیدن ایشان حالم دگرگون شد. توان دیدن چهره مبارك ایشان را نداشتم. مانند دیگر حاضرین در جلسه بى حس و بى حركت شدم. حدود پانزده دقیقه همه در همین حال بودیم و بعد كم كم به خود آمدیم. هر كس زودتر به حال طبیعى برمى گشت بلند مى شد و مى رفت. تا آنكه همه ى جمعیت به تدریج و بدون خداحافظى رفتند. من آن شب تا صبح هم شاد بودم و هم غمگین، شاد بودم براى آنكه امام زمانم را ملاقات كرده بودم و غمگین بودم به خاطر آنكه نتوانستم یك بار دیگر بر آن جمال نورانى نگاه كنم و چهره مباركش را دقیق به ذهن بسپارم. فرداى آن روز به كلاس درس رفتم. ملاعبدالرحیم مرا به كتابخانه خود خواست و در آنجا تنها نشستیم. ایشان گفت دیدى دیروز چه شد؟ حضرت قائم آل محمد«صلى اللَّه علیه و آله» تشریف آوردند و چنان تصرفى در اهل مجلس نمودند كه قدرت سخن گفتن و نگاه كردن را از آنها گرفته و همگى شرمنده و پریشان شدند و بدون خداحافظى رفتند.
روز بعد پزشك مخصوص سردار محمدعلم خان را دیدم. او نیز گفت: چشم ما از این كرامت روشن باد! سردار محمدعلم خان هم از مذهب خود سست شده و چیزى نمانده كه او را شیعه كنم!
چند روز بعد پسر قاضى القضات را دیدم. او به من گفت كه پدرم تو را مى خواهد. هر چه عذر آوردم كه نروم، نپذیرفت ناچار با او نزد قاضى القضات رفتم. در مجلس او جمعى از علماى اهل سنت و همان عالم مصرى و افرادى دیگر حضور داشتند. بعد از سلام واحوال پرسى با قاضى القضات او در باره مجلس چند روز پیش از من پرسید . من تقیه كردم و گفتم: من چیزى ندیده ام. غیر از سكوت اهل مجلس و پراكنده شدن بدون خداحافظى اهل مجلس متوجه مطلب دیگرى نشدم. آنهایى كه در آنجا بودند گفتند: این مرد دروغ مى گوید چطور مى شود كه در یك مجلس در روز روشن همه حاضرین ببینند و این آقا نبیند؟ قاضى القضات گفت: دروغ نمى گوید، شاید آن حضرت فقط خود را براى منكرین وجودش جلوه گر ساخته باشد تا موجب رفع انكار آنها شود و چون مردم فارسى زبان این نواحى (از جمله این مرد) پدرانشان شیعه بوده اند و از عقاید شیعه اعتقاد كمى به وجود امام عصر«علیه السّلام» براى آنها باقى مانده است، این مرد هم ندیده باشد. اهل مجلس نیز با اكراه و سختى و بعضى بدون اكراه سخن قاضى القضات را تصدیق كردند و حتى بعضى مطلب او را تحسین نمودند.(1)


..............................................................


1) اقتباس از بركات حضرت ولى عصر (ع)، ص 73، به نقل از عبقرى الحسان، ج 2، ص 76

يکشنبه 25/12/1387 - 11:36
دعا و زیارت

در ایام تحصیل علوم دینى و فقه اهل بیت علیهم السلام، در نجف اشرف، شوق زیادى جهت دیدارجمال مولایمان بقیة الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه داشتم با خود عهد كردم چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم، به این نیت كه جمال آقا صاحب الامرعلیه السلام را زیارت كنم و به این فوز بزرگ نایل شوم.

تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم. تصادفا در یك شب چهارشنبه ، رفتنم از نجف به تاخیر افتاد و هوا ابرى و بارانى بود. نزدیك شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت مخصوصا از زیادى قطاع الطریق و دزدها، ناگهان صداى پایى را از پشت سر شنیدم كه بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربى را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیك من آمد و با زبان فصیح گفت: اى سید! سلام علیكم.

ترس و وحشت به كلى از وجودم رفت و اطمینان و سكون نفس پیدا كردم . تعجب آور بود كه چگونه این شخص در تاریكى شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن مى گفتیم و مى رفتیم . سید عرب از من سؤال كرد: قصد كجا دارى؟

گفتم: مسجد سهله.

فرمود: به چه جهت؟

گفتم: به قصد تشرف و زیارت ولى عصرعلیه السلام.

مقدارى كه رفتیم ، به مسجد زید بن صوحان كه مسجد كوچكى است نزدیك مسجد سهله رسیدیم داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایى كه سید خواند كه، مثل آن بود كه دیوار و سنگها با ایشان آن دعا را مى خواندند، احساس انقلابى عجیب در خود نمودم كه از وصف آن عاجزم.

بعد از دعا سید فرمود: سید تو گرسنه اى، خوب است شام بخورى.

پس سفره اى را كه زیر عبا داشت بیرون آورد و درآن سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. مثل این كه تازه از باغ چیده شده بود . و آن وقت چله زمستان وفصل سرماى شدید بود و من متوجه نشدم كه این آقا این خیارهای تازه سبز را در این فصل زمستان از كجا آورده؟ به هر حال طبق دستور آقا شام خوردم.

سپس فرمود: بلند شو تا به مسجد سهله برویم.

داخل مسجد شدیم ، آقا مشغول اعمال وارده درمقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه مى كردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشاء را به آقا اقتدا كردم و متوجه نبودم كه این آقا كیست؟

بعد از آن كه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود:

اى سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد كوفه مى روى یا در همین جا مى مانى؟

گفتم: مى مانم و سپس در وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستیم.

به سید گفتم: آیا چاى یا قهوه یا دخانیات میل دارى آماده كنم؟

در جواب، كلام جامعى را فرمود: این امور از زواید زندگى است كه ما از آن دوریم.

این كلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوى كه هرگاه یادم مى آید اركان وجودم مى لرزد. به هر حال مجلس نزدیك دو ساعت طول كشید و در این مدت مطالبى رد و بدل شد كه به بعضى از آنها اشاره مى كنم.

1. در رابطه با استخاره سخن به میان آمد. سید عرب فرمود:

اى سید با تسبیح به چه نحو استخاره مى كنى؟

گفتم: سه مرتبه صلوات مى فرستم و سه مرتبه مى گویم: «استخیر الله برحمتة خیرة فى عافیة » پس قبضه اى از تسبیح را گرفته مى شمارم، اگر دو تا بماند بد است و اگر یكى ماند خوب است.

فرمود: این استخاره، دنباله ای دارد كه به شما نرسیده و آن این است كه هرگاه یكى باقى ماند فورا حكم به خوبى استخاره ندهید بلكه دوباره بر ترك عمل، استخاره كنید اگر زوج آمد كشف مى شود استخاره اول خوب است اما اگر یكى آمد كشف مى شود كه استخاره اول میانه است.

به حسب قواعد علمیه مى بایست دلیل بخواهیم و آقا جواب دهد به جاى دقیق و باریكى رسیدیم پس به مجرد این قول تسلیم شدم و در عین حال متوجه نبودم كه این آقا كیست.

2. از جمله مطالب در این جلسه تاكید سید عرب بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهاى واجب بود. بعد ازنماز صبح سوره یاسین و بعد از نماز ظهر سوره نباء بعد از نمازعصر سوره نوح و بعد از مغرب سوره واقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملك.

3. دیگر این كه تاكید فرمودند: بر دو ركعت نماز بین مغرب و عشاء كه در ركعت اول بعد از حمد هر سوره اى خواستى مى خوانى و در ركعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را مى خوانى و فرمود: این نماز كفایت مى كند از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانكه گذشت.

4. تاكید فرمود كه: بعد از نمازهاى پنجگانه این دعا رابخوان:

«اللهم سرحنى عن الهموم و الغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشیطان برحمتك یا ارحم الراحمین ».

5. و دیگر بر خواندن این دعا بعد از ذكر ركوع درنمازهاى یومیه خصوصا ركعت آخر تاكید كردند:

«اللهم صل على محمد و آل محمد و ترحم على عجزنا و اغثنا بحقهم ».

6. در تعریف و تمجید از شرایع الاسلام مرحوم محقق حلى فرمود:

تمام آن مطابق با واقع است مگر كمى از مسایل آن.

7. تاكید بر خواندن قرآن و هدیه كردن ثواب آن، براى شیعیانى كه وارثى ندارند یا دارند ، ولكن یادی از آنها نمى كنند.

8. تحت الحنك را از زیر حنك دور دادن و سر آن را درعمامه قرار دادن چنانكه علماى عرب به همین نحو عمل مى كنند و فرمود: در شرع این چنین رسیده است.

9. تاكید بر زیارت سید الشهدا علیه السلام.

10. دعا در حق من و فرمود: قرار دهد خدا تو را از خدمتگزاران شرع.

11. پرسیدم: نمى دانم آیا عاقبت كارم خیر است و آیا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم؟

فرمود: عاقبت تو خیر و سعیت مشكور و روسفیدى.

گفتم: نمى دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوى الحقوق از من راضى هستند یا نه؟

فرمود: تمام آنها از تو راضى اند و درباره ات دعا مى كنند.

استدعاى دعا كردم براى خودم كه موفق باشم براى تالیف و تصنیف.

دعا فرمودند.

پس از این گفتگو به خاطرحاجتى خواستم از مسجد بیرون روم ، آمدم كنار حوض كه در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد ، به ذهنم رسید چه شبى بود واین سید عرب كیست كه این همه با فضیلت است؟ شاید همان مقصود و معشوقم باشد تا به ذهنم این فكر خطور كرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را ندیدم و كسى هم در مسجد نبود. یقین پیدا كردم كه آقا را زیارت كردم و غافل بودم، مشغول گریه شدم و همچون دیوانه اطراف مسجد گریه مى كردم تا صبح شد، چون عاشقى كه بعد از وصال مبتلا به هجران شود.

این بود اجمالى از تفصیل، كه هر وقت آن شب یادم مى آید بهت زده مى شوم.

يکشنبه 25/12/1387 - 11:35
دعا و زیارت
دیدیم که می شناسیمش ……..و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم. دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را…… و نه حتی آن سان که خود را. چه کسی از خود آشناتر ؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نبشناسد؟

دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود … تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را …… و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستر دیم و شب که می رسید به او می پیوستیم.

آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟ می دیدیم که چشمانش فانی است ، اما نگاهش باقی، می دیدیم که لبانش فانی است ، اما کلامش با قی. چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش... چه بگویم ؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید .

پهندشت «حدوث» افقی بود تا «طلعت ازلی» او را اظهار کند و «زمان فانی»، آینه ای که آن «صورت سرمدی را دیدیم که می شناسیمش، و او همان است ، که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده ایم، در خورشید آنگاه می تابد، در ابر آنگاه که می بارد،در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها برمی آید ،در شفقت صبح ،در صراحت ظهر درحجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شکافتن دانه ها و در شکفتن غنچه ها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع.

دیدیم که می شناسیمش و آن «عهد» تازه شد. شمع میمرد و پروانه می سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال های ما بسته است .دیدیم که می شناسیمش و دوستش داریم ،آن همه که آفتابگردان آفتاب را ، آن همه که دریا ماه را... و او نیز ما را دوست میدارد ، آن همه که معنا لفظ را.

دیدیم که می شناسیمش ،از آن جاذبه ای که بالها را بسوی او می گشود ،از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود، از آنکه می سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو میریخت و فانی می شد در نوری سرمدی ، همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن. آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است . چشمانش بسته شد،اما نگاهش باقی ماند ، دهانش بسته شد ،اما کلامش باقی ماند.

زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم .پروانه ای دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد . رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صیح نینجا مید .در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و درخود ما ندیم و یتیمانه گریستیم.

دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند.

عزیز ما ، ای وصی امام عشق ! آنان که معنای «ولایت» را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند ، اما شما خوب می دانید که سر چشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست. خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن که روز به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم .

ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم . لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست . سر ما و قدمتان ، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان (ع).

 

يکشنبه 25/12/1387 - 11:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته