• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 639
تعداد نظرات : 863
زمان آخرین مطلب : 5395روز قبل
دعا و زیارت
اختلاف اصلی بین شیعه و وهابیت

تعریف حقیقی توحید و شرک

اساس دعوت تمام پیامبران الهی بر یکتاپرستی بوده و هدف آنها مبارزه با شرک به طور مطلق و شرکت در عبادت به طور خاص بوده است.

و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت.

توحید در عبادت اصلی است که در میان مسلمانان کسی در آن شکی ندارد. ممکن است در آن اختلاف نظر باشد اما اختلاف نظر در مصادیق است و کسی در اصل توحید در عبادت شکی ندارد.
اساس اختلاف بحثی شیعه و وهابی ها تعریف از مفهوم عبادت است


 یعنی آن که آن ها هر نوع خضوع و تکریم در برابر غیر خدا را عبادت آن شخص به حساب می آورند. در حالی که شیعه بر این باور است که تکریم یک شخص یا شفیع قراردادن یک انسان صالح در پیشگاه خداوند به معنای اعتقاد به الوهیت و ربوبیت آن انسان نیست و فاعلیت آنها در طول فاعلیت خداوند تعالی قرار می گیرد و هیچ نوع شرکی بر آن مترتب نیست.



آیت الله جعفر سبحانی
چهارشنبه 21/12/1387 - 18:5
دعا و زیارت

وهابیون و هویت شیعی در عربستان


شکل گیری این هویت دوگانه شیعیان عربستان تا حد بسیار زیادی به عوامل فرهنگی، مذهبی وسیاسی وابسته است.


در عربستان سعودی معیار تعیین هویت متفاوت است، زیرا معیارهایی مانند منطقه سکونت (به عنوان مثال حجاز، عصیر، شرقیه)، دین یا فرقه (فرقه های اصلی : شیعیان، اهل تسنن و شاخه های فرعی : حنبلی وهابی، جعفری، اسماعیلی، مالکی و شافعی) و یا قبیله (عنیزه، شمار،قحطان، غمید و غیره) می توانند معیار تعیین هویت قرار گیرند، با وجوداین ممکن است هویت برخی گروهها با لحاظ همه این ویژگی ها تعیین شود، نظیر شیعیان اسماعیلیه.


به طور کلی مردم مایلند بیش از یک معیار برای تعیین هویت آنها به کار رود، از این رو ممکن است برای معرفی خود چند ویژگی اعم از قبیله،خاندان، کشور، منطقه، شهر، دین، مذهب، حزب و غیره را به کار ببرند.


همواره انتخاب معیار تعیین هویت شخص متاثر از شرایط است. گاهی شخص فقط یک ویژگی را ملاک تعیین هویت خود قرار می دهد، زیرااین ویژگی مختصات منحصر به فرد و خاص وی را کاملا بر می تاباند.وقتی دو گروه با یکدیگر روبرو می شوند، هویت اهمیت بسیاری پیدامی کند. به عنوان مثال پافشاری وهابیون در تحمیل عقاید خود به دیگران موجب شده گروه های دیگر هویت آنان را بپذیرند و از آنان پیروی کنند. در این مورد هویت شیعیان در مقابل و علیه هویت وهابیون است.


پس از انقلاب ایران فرقه گرایی در میان شیعیان عربستان تشدیدشد، زیرا در این برهه شکل گیری هویت شیعی بسیار ضروری به نظرمی رسید.


پس از دوره ای نسبتا کوتاه عناصر و شاکله های هویت شیعیان استان شرقی عربستان افزایش یافت و علاوه بر ویژگی های دینی، عوامل درونی و بیرونی نیز شکل گیری هویت شیعی را متاثر نمودند. این عوامل عبارتند از لهجه، مثل ها، افسانه ها و داستان های عامیانه، فعالیت اقتصادی، آداب و سنن شامل نوع لباس و پوشش و نحوه برگزاری جشن های عروسی و ارزش های اجتماعی و خانوادگی. بدین ترتیب همه این عوامل و عناصر، در شکل گیری هویت شیعی منشا اثرند.


اما شیعیان چگونه شعور جمعی خود را تقویت کردند؟ پاسخ به این سوال مستلزم بررسی وجوه تمایز شیعیان استان شرقی از دیگر گروههااست، لذا در ادامه این ویژگی ها بررسی می گردد.


نقش فرقه (مذهب)


تشیع دوازده امامی، ایدئولوژی شیعیان استان شرقی عربستان راتشکیل می دهد و این سنخ از تشیع در تجمع های مذهبی، نمازهای جماعت، آئین ها، مناسک و تظاهرات فرهنگی و اجتماعی دیده می شود.تشیع، دعوتی مستقیم و بی واسطه است، زیرا پیروان این مذهب می توانند پاسخ های مباحث بنیادین و اساسی مربوط به فلسفه و منشاحیات و مفهوم و معنای زندگی و سرنوشت را در آن بیابند و در واقع تشیع راه رستگاری و نجات است. (برایان. آر. ویلسون) دو ویژگی تشیع راحائز اهمیت دانسته است.


نخست اینکه رستگاری و نجات بواسطه رعایت محرمات و انجام موکدات در طی زندگی روزمره حاصل می شود. ثانیا زندگی فی النفسه بارعایت این محدوده ها و مرزها، فی النفسه رستگاری نسبی محسوب می گردد. از اینرو این مذهب هم نوید بخش رستگاری و هم نوعی تجربه رستگاری است.


جنبه مهم دیگر تشیع، احکام عملی اجتماعی و تکلیف شیعیان درقبال اجتماع است که شرکت در مراسم مذهبی، جشنها، تشیع جنازه ومشارکت در ایجاد صندوقهای قرض الحسنه و پرداخت زکات، خمس ونذورات از آن جمله اند. از آنجا که تشیع سر منشا بسیاری از هنجارها وارزش های اجتماعی است، افراد باید در قبال این هنجارها مسئولیت پذیر باشند، زیرا هنجارها و ارزشهای مذکور نمایانگر فضایی مقدس اندکه حفظ حرمت آنها برای شیعیان لازم است. در مذهب تشیع همه مولفه ها و ارکان در فضایی مقدس قرار می گیرند و همه نهادها، اعمال،عقاید، اصول دینی و حتی اسطوره ها مقدس اند.


شیعیان عربستان سعودی از نظر عقیدتی با محیط سازش نیافته ومرزها و محدوده های عقیدتی خود را نقض نکرده اند و این امر در موسم حج کاملا نمود می یابد.


در اینجا لازم است خاطر نشان گردد اگر چه وهابیون خود را سنی معرفی می کنند، شیعیان استان شرقی عربستان در مقابل وهابیون و نه اهل تسنن موضع گیری کرده اند. این امر در روابط دوستانه نخبگان وشخصیت های برجسته شیعه و سنی که در کنار یکدیگر در استان شرقی و حجاز همزیستی مسالمت آمیز دارند، به خوبی نمود یافته است. درحقیقت شیعیان بیشتر بر هویت اسلامی خود تاکید می کنند تا هویت شیعی. از منظر جامعه شناختی اقلیت ها مایلند خود را عضوی از هویت غالب جلوه دهند، زیرا بدین ترتیب احساس ضعف و آسیب پذیری نخواهند کرد. با وجود این در صورتی که فرقه های دیگر تهدیدشان کننداز مذهب خود جانبداری می نمایند. از نظر شیعیان تابعیت سعودی ووهابیت، ماهیت و موجودیت واحدی را تشکیل داده اند که تلفیقی ازعناصر دینی و منطقه ایست. در اینجا این سوال پیش می آید که آیاشیعیان با هویت دینی غالب وفق خواهند یافت؟


زیرا چنانچه تغییر هویت قومی منفعت و سودی در پی داشته باشدبسیاری از مردم عربستان به این امر مبادرت می کنند. این در حالیست که به نقل از ( والکر کنر) در عصر ملی گرایی و تبلیغ اصل خودمختاری، هیچ نشانه ای از تغییر هویت مردم عربستان مشاهده نشده است، بلکه برعکس مردم هویت جدید را نمی پذیرند، زیرا معتقدندممکن است از این طریق هویت خاص و اصلی آنها محو شود و غالبا درهویت جدید در رابطه با حقوق و وظایف گروهها عدالت رعایت نمی شود.


شیعیان مایل نیستند در هویت حکومت هضم شوند، زیرا بدین ترتیب مجبور خواهند شد دست از عقاید خود بردارند، در حالی که پذیرش هویت جدید تغییر وضعیت و جایگاه سیاسی آنان را از امتیازات اجتماعی محروم شده اند، در پی نخواهد داشت.


اگر چه شیعه بودن در عربستان سعودی بیشتر مضر است تا منفعت بخش، ولی این امر موجب نشده شیعیان هویت خود را از دست بدهند.در واقع کسانی که هویت را صرفا ابزاری برای منفعت طلبی می انگارند،جنبه های اخلاقی و روانشناختی آنرا مد نظر قرار نمی دهند، این درحالیست که بسیاری از اعضای گروهها در راه ابراز وفاداری به گروه وحفظ هویت جان خویش را فدا می کنند.


انسجام یک گروه در ابراز دیدگاههای مشترک نمود می یابد و این مفاهیم مشترک عامل تقویت انسجام گروه بشمار می روند. به عنوان مثال حسینیه فقط محل انجام فعالیت های دینی نیست، بلکه در واقع این مکان رابطه بنیادین و عمیق بین نظام معنایی شیعیان و اعضای گروه را بر می تاباند.


بنابراین آئین ها و نمادهای دینی معرف شیعیانند و تعبیر (معرف جمعی) دورکیم در مورد آنها مصداق پیدا می کند. به نقل از دورکیم، این مناسک و آئین ها پیوند مومن با خدا و فرد با جامعه را مستحکم می نماید. در سال 1927 علمای وهابی فتوایی صادر کردند که به موجب آن شیعیان ملزم می شدند اعتقاداتشان را ترک نموده و به وهابیت بگروند، پس از صدور این فتوا اقدامات خشونت آمیزی علیه شیعیان صورت گرفت و وهابیون تلاش کردند حسینیه ها و مساجد را برچینند،ولی به علت پایداری و مقاومت شیعیان تلاش وهابیون ناکام ماند.شیعیان امامیه برخلاف شیعیان اسماعیلی جنوب عربستان، در مقابل سیاست همسان سازی وهابیت مقاومت می کنند، ولی آنچه شیعیان اسماعیلی را از شیعیان امامیه متمایز می کند این است که اسماعیلیان براساس معیارهای قبیله ای نظام یافته اند. به عبارت دیگر اسماعیلیان ازعوامل قومی قبیله ای اثر پذیرفته اند و قبیله (یام) نمونه و مصداق بارزاین ویژگی است. اسماعیلیان بدون اینکه هویت قومی مذهبی خود رامخدوش نمایند به خوبی با نظام موجود تطبیق یافته اند، در نتیجه فشارحکومت و تبلیغات مداوم وهابیون تاثیر چندانی بر آنان نداشته و عده قلیلی از آنان به وهابیون پیوسته اند. در طی سالهای اخیر اسماعیلیان منطقه نجران با تاکید بر موءلفه های مذهبی، تاریخی و اجتماعی،هویت خود را تقویت کرده اند. وقایع منطقه نجران در سال 2000 نشانگرتقویت جنبش اسماعیلیه است. اسماعیلیان مصمم شدند مانند شیعیان امامیه استان شرقی عربستان مراسم سوگواری شهادت امام حسین (ع)را به طور علنی برگزار کنند که این تصمیم واکنش حکومت و وهابیون رادر پی داشت. این حرکت اسماعیلیان با تشدید فعالیت های تبلیغی وهابیون در منطقه مقارن بود. وهابیون همه توان خود را بکار گرفتند تااسماعیلیان را به کیش خود در آورند.


در حقیقت مراسم مذهبی به ابزاری برای نمایش هویت شیعیان امامیه و اسماعیلی تبدیل شد. تنوع تعاملات فرهنگی و اجتماعی موجود در بطن جامعه شیعی آنان را در مقابله با گروه غالب یاری می کند.شیعیان نیز مانند گروه های دیگر هویت متمایز خود را حفظ می نمایند.واژه عربی (الجماعه) به معنی گروهی متمایز با اعضای خاص است، شیعیان عربستان عبارت (من الجماعه) به معنای (متعلق به گروه خودی) را برای تعیین هویت و شناسایی یکدیگر بکار می برند. در عین حال تقریبا همه گروهها بدون در نظر گرفتن شاخصه های قومی ومذهبی عباراتی مشابه عبارت مذکور را برای معرفی خود بکار می برند.


گاهی مرزها و محدوده های تفکیک کننده شیعیان از اهل تسنن غیروهابی عربستان واضح و شفاف و گاهی مبهم و نامشخص اند. به عنوان مثال برگزاری جشن سالروز ولادت پیامبر (ص) و اعتقاد به شفاعت اهل بیت (ع) و توسل به ایشان وجه مشترک شیعیان و سنی های شافعی ومالکی حجاز است.


ولی در حوزه های دیگر شکاف بین فرقه های مذکور بسیار عمیق است که مباحث مربوط به امامت و عصمت امامان و اعمال اجتماعی مذهبی از آن جمله اند. پایبندی به قومیت عامل مشارکت شیعیان درفعالیت های گروهی است، بعلاوه فرقه گرایی شیعیان را به سوی ایجادمراکز و نهادهای دینی خاص خود سوق داده است (نظیر حسینیه، مسجد، انتشارات، مجلات، کلوبهای اجتماعی و مراکز فرهنگی و حتی احزاب سیاسی). آنان با سازوکار و امکانات موجود در داخل و خارج از کشور این رویه را دنبال می کنند تا هویت گروهی خود را بروز دهند.


در واقع به علت نامناسب بودن شرایط جامعه عربستان برای فعالیت گروهی و اجتماعی، شیعیان نتوانستند به طور رسمی خود را سازماندهی کنند، بنابراین علت اتخاذ این رویه نبود آزادی بیان در کشور عربستان است.


نقش علما


علما به عنوان مهمترین عامل بسیج عمومی، انسجام، همبستگی ووابستگی شیعیان به گروه محسوب می شوند. آنان نماینده مذهبی اجتماعی شیعیان عربستان به شمار می روند و ممکن است مطالبات زیادی متوجه آنان شود، هر چند که این طیف بجز در موارد پراکنده ومحدود از دخالت مستقیم در امور سیاسی خود داری کرده است. علمای شیعه عربستان قبل از انقلاب ایران از نظر سیاسی منفعل بودند ولی نقش و عملکرد سیاسی آنان در امور دینی قابل تامل است. تاکید آنان برحفظ و تداوم مناسک و آئین های اجتماعی شیعیان علیرغم محدودیت های اعمال شده از سوی حکومت سعودی و علمای وهابی، ازآن جمله است. علمای شیعه عربستان که در حقوق اسلامی و اصول عقاید صاحب نظرند، از یک سو در جهت ترویج سنتها و تعالیم شیعی همت گماردند و از سوی دیگر در جهت رفع اتهام هایی نظیر مرتد ومشرک که از سوی وهابیون به شیعیان وارد می شد تلاش نمودند. آنان همزمان همه توان خود را بکار گرفتند تا حکام سعودی را قانع کنندحقوق دینی شیعیان را به رسمیت بشناسند. همچنین علمای شیعه باجلوگیری از بروز تنشهای دینی از مضمحل شدن شیعیان جلوگیری نمودند و در واقع عملگرایی شیعی معاصر محصول تلاشهای علمای گذشته است.


در اوایل دوره حکومت سعودی علمای شیعه به طور مداوم در مقابل فشار حکومت سعودی و وهابیون مقاومت کردند و در جهت بقا و رشدنظام نمادین شیعی کوشیدند و شیعیان استان شرقی از این نظام نمادین برای ابراز هویت اجتماعی و متمایز خود بهره می برند. آنان علیرغم وجود محدودیت های شدید بر احیای مراسم جمعی دینی نظیر برگزاری مراسم ولادت یا وفات ائمه (ع) پافشاری کردند و به عنوان پایگاه دینی مردم به اموری نظیر، ازدواج، طلاق، رفع اختلافات خانوادگی، وقف وموارد مشابه دیگر که ضامن وحدت شیعیان است رسیدگی می نمودند.


با تقویت جایگاه مرجعیت در جهان تشیع نقش علمای شیعه استان شرقی اهمیت بسیاری پیدا کرد. در بدو امر نقش مرجعیت فقط به انتقال تعالیم پیامبر(ص) و ائمه (ع) محدود می شد ولی بتدریج این نقش تغییریافت و از نظر سیاسی نیز اهمیت پیدا کرد. از آنجا که شیعیان استان شرقی عربستان از مرجعیت دینی بی بهره بودند از احکام مراجع عراق وایران پیروی می کردند. مراجع دینی علاوه بر رهبری دینی در عرصه های سیاسی و قضایی نیز هدایت گر مقلدین خود می باشند، درنتیجه شیعیان در همه ابعاد زندگی به احکام فقهی مراجع رجوع می کنند. در سال 1941 (شیخ منصور المرهون) از علمای شیعه برجسته قطیف مسئله ای را از (سید ابو الحسن الاصفهانی) مرجع تقلید وقت نجد، استفتاء نمود. موضوع استفتاء از این قرار بود که آیا ترک بیعت باحکومت ابن سعود جایز است یا خیر.


مرجع مذکور در پاسخ مکتوب خود به این استفتاء این امر را جایزندانست. نامه مذکور هنگام عبور از مرز عراق و عربستان توسط مرزبانان حکومت سعودی توقیف شد. وقتی ابن سعود نامه مذکور را خواند دستوربازداشت (شیخ منصور) و فرزندش (شیخ علی) را صادر کرد و آنها را به ریاض احضار نمود. فتوای الاصفهانی موجبات رضایت و خشنودی ابن سعود را فراهم نمود، با وجود این وی (شیخ منصور) و فرزندش را تهدیدکرد در صورت تکرار این سوالات به مرگ محکوم خواهند شد. خودمحوری و انحصار طلبی مطلق ابن سعود به وی اجازه نمی داد در مقابل یک گروه مذهبی مستقل مسامحه نماید، زیرا در این صورت آنان به رقیب وی تبدیل شده و از حمایت مردم برخوردار می شدند.


عوامل منطقه ای


شیعیان استان شرقی با برخی از قبایل وابستگی خویشاوندی دارند،ولی شرایط جغرافیایی نیز در شکل گیری هویت آنان تاثیر بسزایی داشته است. آنان در مناطق متمایزی تمرکز یافته اند و با اینکه بخشی ازجمعیت استان شرقی سنی مذهبند، روستایی وجود ندارد که در آن شیعه و سنی در کنار یکدیگر بسر ببرند. شیعیان در روستاهایی متراکم و بهم پیوسته زندگی می کنند و با اهل تسنن ازدواج نمی کنند.


اکثریت جمعیت منطقه قطیف را شیعیان تشکیل می دهند و جمعیت اهل تسنن که در مناطق مشخص و مجزا نظیر مناطق (ام الصحک)،(رحیمه)، (دعرین)، (ایناک) و (الزور) تمرکز یافته اند به مراتب کمتراز شیعیان است. با وجود اینکه همواره عوامل اجتماعی اقتصادی روابطاهل تسنن و شیعیان را متشنج نموده، بعلت بهبود شرایط زندگی واستحکام حکومت سعودی آرامش در این منطقه برقرار شد، البته این به معنای پایان یافتن اختلافات نیست. علیرغم پراکندگی و تغییرات جمعیتی ناشی از گسترش شهرنشینی در منطقه احساء، تشخیص مناطق شیعه نشین از مناطق سنی نشین آسان است و مرزهای فرقه ای همچنان وجود دارد، این در حالیست که تشخیص شیعیان از اهل تسنن در منطقه قطیف دشوار است، زیرا از دیرباز این دو فرقه در کنار یکدیگرزندگی مسالمت آمیزی داشته اند. از اوایل دهه 1970 بسیاری از شیعیان احساء از روستاها به شهرهای دمام (مرکز تجاری و مرکز استان شرقی)،ریاض و مناطق دیگر مهاجرت کردند، در حالی که شیعیان قطیف درمناطق خود باقی ماندند. علت این امر را می توان در روحیه مسامحه گرای شیعیان احساء جستجو کرد، زیرا آنان مدتها با اهل تسنن همزیستی مسالمت آمیز داشته اند. شیعیان و اهل تسنن احساء بایکدیگر مبادلات تجاری دارند، بعلاوه شیعیان احساء برخلاف همکیشان خود در قطیف در عرصه های سیاسی فعال نیستند. شیعیان احساء دین را از تجارت، سیاست و حوزه های عمومی تفکیک کرده اند،در حالی که از نظر شیعیان قطیف دین با مولفه های مذکور در ارتباطتنگاتنگ است و پیوند آنها ناگسستنی است.


علمای شیعه احساء بر نمادهای شیعی نظیر پوشیدن لباس های مذهبی، عمامه بر سر گذاشتن و یا حتی ذکر شهادت (اشهد ان علیٹ ولی الله) تاکید نمی کنند و علمای قطیف در این مورد با آنان اختلاف نظردارند. این تفاوت از آنجا ناشی می شود که شیعیان احساء موارد فوق را به عنوان شاخصه ها و شاکله های اصلی هویت خود قلمداد نمی کنند، بلکه بواسطه پیروی از اصول و مبانی عقیدتی شیعی و انجام مناسک دینی واجتماعی و برگزاری مراسم های مذهبی هویتشان را بروز می دهند، درحالی که شیعیان قطیف نمادهای شیعی را به عنوان عناصر سازنده هویت اجتماعی خود تلقی می کنند. با این همه تفاوت منش شیعیان احساء و قطیف لزوما نمایانگر میزان دینداری آنها نیست.


در احساء عناصر معنوی و عرفانی زیر ساختهای اصلی دین را تشکیل می دهند، در حالی که جنبه های عقلانی و سیاسی تشیع در قطیف پررنگ تر است. در واقع مذهب تشیع در این مناطق از عوامل خارجی نظیر جنبش اسلامی عراق و مصر، انقلاب اسلامی ایران و به ویژه فرقه گرایی وهابیون اثر پذیرفته است. البته این به معنای وجود اختلاف وانشقاق عمیق شیعیان این مناطق نیست، بلکه هدف از طرح این مباحث بررسی تاثیر عوامل منطقه ای بر هویت شیعیان است. قطیف،احساء و استان شرقی عربستان فقط به مثابه محل سکونت گروهی ازمردم تلقی نمی شوند، بلکه در گستره ای وسیع تر رابطه و تعامل بین شیعیان منطقه را بر می تابانند.در این فضا شیعیان تمایز فرهنگی،انسجام اجتماعی و نارضایتی سیاسی خود را به نمایش گذاشته اند و علیه دشمن که عامل محرومیت و انزوای آنهاست متحد شده اند.


جدایی شیعیان استان شرقی از مناطق دیگر عواطف آنان را متاثرنموده، از اینرو شیعیان قطیف هرگز مایل نیستند به مناطق دیگرمهاجرت کنند. حتی شیعیان جویای کار این منطقه پیشنهاد کار درمناطق دیگر را رد می کنند، زیرا مایل نیستند از جامعه خود جدا شوند.


دانشجویان شیعه دانشگاه شاه سعود در ریاض با دانشجویان دیگر درهم نمی آمیزند و گروهی مجزا را تشکیل داده اند و بدین ترتیب با ارتباطبرقرار کردن با همکیشان خود در این گروه احساس امنیت می کنند.


 انسجام اجتماعی


 علاوه بر مذهب مشترک، وابستگی های خانوادگی، منافع، ارزشها،سنن، آداب و مشکلات مشترک در پیدایش انسجام اجتماعی موثرند. درحوزه اجتماعی، مشارکت افراد در مناسک و آئین های جمعی نظیر نمازجماعت، مناسبت های مذهبی (مانند جشن ولادت پیامبر(ص) وائمه (ع)، عاشورا و تشیع جنازه) نمایانگر انسجام و همبستگی اجتماعی شیعیان است. در واقع این مناسک، تظاهرات نمادین وحدت گروه می باشند و افراد با شرکت در آئین های مذهبی نیروی تعالی بخش جامعه را تجربه می کنند.


هنگامی که این آئین ها در محافل عمومی به منصه ظهور می رسند،ویژگی های مشترک شیعیان را به نمایش می گذارند و در واقع شیعیان بواسطه این ویژگی ها از دیگران متمایز می گردند. مفهوم گروه درمواردی نظیر ازدواج نمود می یابد و تقریبا در این مورد خروج عضو از گروه غیر ممکن است، زیرا اکثر خانواده های شیعه معتقدند فرزندانشان باید باهمکیشان خود ازدواج کنند. تقریبا همه شیعیان موارد بسیار نادر ازدواج شیعیان با اهل سنت و به ویژه وهابیون را که در دهه های اخیر رخ داده ملامت کرده اند و علیه این پدیده که آنرا ظلم نابخشودنی می دانند بسیج شده اند. بعلاوه تهدیدات مداوم طیف مذهبی حاکم علیه شیعیان موجب شده آنان حتی اصول و مبانی عقیدتی خود را بررسی نکنند، چه رسد به اینکه آنها را نقد کنند، زیرا آنان این اقدام را گامی به سوی متزلزل نمودن هویت و اتحاد خود می دانند.


پیروان هر فرقه ای در صورت مواجه شدن با تهدیدهای داخلی یاخارجی انسجام اجتماعی خود را حفظ می کنند. بر حسب عادت، پیروان فرقه های مختلف در عین اینکه بر مرزها و محدوده های مشخص عقیدتی خود تاکید می کنند، همه توان خود را برای حفظ وفاق داخلی بکار می گیرند. تحلیل و بررسی قومیت می تواند ما را در فهم بهتر این پدیده ها یاری کند. خاص گرایی دینی شیعیان به مفهوم آگاهی ازبحران های بالقوه و یا بالفعل است. در اینجا، ( بحران ( به معنای نگرانی از تبعید و ترس از جدایی، انزوا و اضمحلال است.


در مورد شیعیان عربستان سعودی، منشا اصلی بحران و انگیزه جدایی شیعیان از اکثریت غالب این است که آنان خود را خارج از حیطه اجتماع بزرگتر و غالب می پندارند و عملکرد حکومت سعودی این دیدگاه شیعیان را تقویت کرده است. در واقع این واکنش شیعیان به وضعیت کنونی جامعه عربستان به مبحث تقیه و انتظار در دوران غیبت امام عصر (عج) مربوط می شود. شیعیان مجبورند از حکام نامشروع که نه امامند و نه از سوی امام تعیین شده اند فاصله بگیرند. اگر چه این رویکردپس از احیای تشیع در عراق، ایران و کشورهای حوزه خلیج فارس کمرنگ شد ولی همچنان در عرصه های دینی استمرار یافته است.


در مجموع، شیعیان استان شرقی عربستان نوعی از خاص گرایی دینی را به نمایش گذاشته اند. می توان این خاص گرایی را به شبکه ای قومی تشبیه نمود که اعضای آن عضویت خود را از طریق مشارکت مداوم درفعالیت های اجتماعی ابراز می کنند. در واقع در شبکه مذکور موضع گیری های سیاسی شیعیان نمود مشارکت جمعی قومی است و تمایز وجدایی مناطق شیعه نشین از مناطق دیگر نمود خاص گرایی منطقه ای است.


بنابراین شیعیان در عربستان سعودی به جامعه ای بدیل و آلترنایتوتبدیل شده اند که اعضای آن علایق، دیدگاهها و عقاید خاص خود رادارا می باشند. در این جزیره مجزا، اجتماع شیعیان انسجام خود را حفظنموده و دیدگاهها و مطالبات سیاسی جمعی خود را مطرح می کنند.


 شیعیان و هویت ملی


 حکومت کنونی سعودی در منطقه ای تاسیس شد که در طول تاریخ هرگز قدرت سیاسی در آن متمرکز نشده بود. حکومت های منطقه ای،دینی و قبیله ای متعددی در شبهه جزیره عربستان حکومت کرده اند، ازاینرو کشور عربستان مجموعه ای از طوایف و گروه های مختلف قومی ودینی را در بر می گیرد که در طول ربع نخست قرن و در نتیجه استیلای (عبدالعزیز ابن سعود) با یکدیگر متحد شدند. این اتحاد سیاسی سنت های ریشه دار و عمیق آنها و احساس وابستگی به این سنت ها راتحت الشعاع قرار نداده است. جامعه چند گونه کنونی عربستان ازگروه های اجتماعی مختلف تشکیل شده و خواستگاه و ارزش های اجتماعی، رویکردهای دینی، نمادهای تاریخی، لهجه، سنت ها و آداب گروه های مذکور مشترک نیست و در واقع آنان فاقد حافظه جمعی و وفاق فرهنگی اند.


(ژاکوب گلدبرگ) معتقد است جمعیت بومی عربستان از نظر قومی ودینی همگون تر و منسجم تر از جمعیت هر کشور دیگر عربی است وجمعیت شیعیان تنها استثنای عمده از این همگونی است، همچنین ازنظر (جیمز پیسکاتوری) در عربستان تفاوت های قومی و مذهبی اهمیت زیادی نداشته و چالشی برای وحدت ملی ایجاد نکرده اند وجمعیت این کشور به استثناء جمعیت شیعیان، اجتماع همگونی از اعراب اهل تسنن است و در این مورد نیز شیعیان استثنای اصلی این اجتماع همگون محسوب می شوند. برخی معتقدند جمعیت عربستان سعودی به دو بخش تقسیم شده است ؛ قبایل سنی که اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند و اقلیت شیعه. به نقل از (جوزف کاستینر)، اکثریت جمعیت مناطق نجد، القسیم و احساء بدوی و چادر نشین بوده اند، البته این فقطیک فرض است. در این رابطه دو نکته قابل توجه است.


اولا مناطق مذکور به عنوان مناطق مرکزی و اصلی کشور تلقی نمی شدند. تا دهه 1950 مکه تنها شهر پر جمعیت عربستان بود که جمعیت آن به یکصد هزار نفر می رسید و اکثریت جمعیت آن یکجانشین و ثابت بودند، همچنین جمعیت هر یک از شهرهای ریاض و جده به هشتاد هزار نفر می رسید و بیشترین تراکم جمعیت در استان جنوبی عربستان دیده می شد.


ثانیا برخلاف ادعای (کاستینر) اکثریت جمعیت احساء در اوایل قرن بیستم چادر نشین نبوده اند. به نقل از (جی. گ. لوریمر) جمعیت ثابت وغیر کوچ نشین احساء در سال 1915 صد و یک هزار نفر بوده است، درحالی که کل جمعیت چادر نشینان 57/000 نفر بوده که اکثر آنان ازمنطقه نجد به این ناحیه مهاجرت کرده بودند. اگر چه در این رابطه آماررسمی در دست نیست، در این مورد اتفاق نظر وجود دارد که شیعیان 50درصد از کل جمعیت منطقه احساء را تشکیل می دهند.


بررسی همگونی دینی در عربستان سعودی مستلزم توجه به تفاوت های عمیق و پیچیده اجتماعی، فرهنگی و مذهبی این کشوراست. می توان همگونی مذهبی در عربستان سعودی را به همگونی جامعه مسلمین در تاریخ اسلام تشبیه نمود. از آنجا که مذهب شاخص ترین و متمایزترین ویژگی گروههای مختلف است، تفاوت ها وتمایزهای مذهبی بیش از دیگر تفاوت ها نمود می یابد، از اینرو فرض می کنیم طبقه بندی اقلیت اکثریت در مورد عربستان قابل اعمال باشد.اگر چه این طبقه بندی تا حد بسیار زیادی به درک و شناخت هر گروه ازخود وابسته است، جامعه شناسان عربستان واژه (اقلیت) را برای گروهی بکار می برند که در موسم حج از آفریقا به عربستان آمدند و احتمالا در دوشهر مقدس مکه و مدینه سکنی گزیدند. به عنوان مثال در مدینه برخی اقلیت ها در (منشیه) و (باب الکوسه) استقرار یافتند. اگر چه اکثراقلیت ها تابعیت کشور عربستان سعودی را کسب نمودند،محدودیت های فرهنگی قومی مانع از آن شد تا در جامعه سعودی ادغام شوند. این اقلیت ها در گتو یا محدوده خاص خود سنت های اجتماعی،زبان، سنن، رسوم، آداب، عادات و سابقه فرهنگی خود را حفظ نموده اند.وهابیون ستیزه جو شیعیان را اقلیت می نامند تا بدین طریق شأن ومنزلت جامعه و منطقه آنان را پائین تر از اکثریت سنی مذهب نشان دهند. البته این بدان معنا نیست که گروههای دیگر اجتماعی همگون ومنسجم اند. با توجه به وجود تباین و عدم تجانس در جوامع شیعه وسنی، طبقه بندی مذهبی شیعه سنی مناسب به نظر نمی رسد. به نقل از(سلمه) با اینکه اهل سنت اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند، اتحادو انسجام در میان آنان وجود ندارد.


 علیرغم فشار مداوم وهابیون، چهار مذهب سنی همچنان در کشور بقایافته اند. وضعیت شیعیان نیز به همین منوال است و جامعه آنان همگون نیست. شیعیان امامیه در استان شرقی و مدینه و اسماعیلیان و زیدیه درجنوب و در منطقه نجران و کیسانیات ینبوع سکنی گزیده اند. از اینروتعبیر اکثریت همگون دینی افسانه ای بیش نیست، چرا که فرقه های مختلف لزوما موجودیتی واحد را تشکیل نمی دهند، بلکه هر فرقه ویژگی های منطقه ای، اجتماعی و مذهبی خاص خود را داراست. در واقع می توان عربستان سعودی را مانند لبنان کشور اقلیت های دینی تلقی نمود که وهابیون معرف اقلیت غالب می باشند. جوامع قبیله ای و بدوی درمنطقه نجد متمرکز شده اند در حالی که جوامع شهری و ثابت در حجاز واحساء استقرار یافته اند. با اینکه این مناطق در جغرافیای سیاسی کشورادغام شده اند، از نظر فرهنگی، روانشناختی و جامعه شناختی واگرا ومتفاوتند.


شیعیان استان شرقی با مردم نجد، حجاز، عصیر و مردم مناطق دیگربیگانه اند و عکس این حالت نیز صادق است. هنگامی که یک شیعه به جده یا عصیر می رود نسبت به فضای اجتماعی، فرهنگی و بومی این منطقه احساس بیگانگی می کند. هنگامی که یک حجازی به استان شرقی می رود نیز دچار همین حالت می شود. بدیهی است کارکنان سعودی شرکت نفتی آرامکو که از مناطق دیگر به این ناحیه آمده اندترجیح می دهند با شیعیان استان شرقی ارتباط برقرار نکنند. آن دسته ازکارکنان شرکت که برای ساخت مسکن خود در مناطق شیعه نشین وام دریافت کرده اند معمولا با زیردستان خود و به ویژه شیعیان توافق مالی می کنند تا از مزایای شرکت به طور مشترک بهره ببرند. با اینکه شرکت نفتی آرامکو در سال 3 ـ 1982 نیروهای سعودی بسیاری را استخدام نمود، تغییر جمعیتی چشمگیری در مناطق شیعه نشین پدید نیامد. درواقع کارکنان اهل حجاز، نجد، عصیر و دیگر شهرها وام دریافتی ازشرکت را جهت ساخت خانه در مناطق خود هزینه کردند و بسیاری ازآنان اقامت خود را در استان شرقی، کوتاه مدت و یک استثناء تلقی می کردند. از نظر تاریخی شکاف بین مردم این مناطق بسیار عمیق است و سابقه آن به مدتها قبل از تشکیل حکومت سعودی باز می گردد.


به عنوان مثال منطقه گرایی مردم حجاز دارای ریشه تاریخی است.پس از اینکه حجاز به تصرف سپاهیان ابن سعود درآمد، شکاف منطقه ای نمودار شد، زیرا مناطق نجد و حجاز از نظر فرهنگی، اجتماعی اقتصادی و سیاسی کاملا از یکدیگر متمایز و متفاوت بودند.


به نقل از یکی از دانشمندان حجاز، هنگامی که نجد هنوز یک جامعه قبیله ای بود حجاز شهر و جامعه ای نسبتا متجدد بشمار می رفت. زمانی که ابن سعود به حجاز حمله کرد با سرزمینی دو گانه مواجه شد. از یک سوبیابان های خالی از سکنه و شهرهای عقب مانده و سزاوار حکومتی تئوکراتیک و از سوی دیگر سرزمینی مقدس که درهای آن به سوی جهان گشوده شده بود و حکومت بر آن زیرکی خاصی را می طلبید.


 (جی. بی. کیلی) در سال 1980 همین تحلیل را با عباراتی مشابه ارائه نمود. در این شرایط آلترناتیو مناسب، دنبال کردن سیاست های زیرکانه و بلند مدت برای سازش دادن دو قطب و جلب حمایت کوچ نشینان یا بدویان و شهرنشینان بود. ولی گروه اخوان کسانی را که تسلیم عقایدشان نمی شدند مشرک می پنداشتند، از این رو آلترناتیوسازشکارانه را رد کردند و آن را ضعف معصیت آمیز نامیدند. حکومت سعودی از الحاق کامل حجاز به کشور خودداری نمود، بنابراین مردم آنراحکومتی خارجی مانند عثمانیان می پنداشتند. در واقع جامعه حجازچالشی جدی برای حکومت به شمار می آمد، از اینرو در پی شکست سیاست اشرف در سال 26 1925، ابن سعود مصمم شد حجاز را به قلمرو خود منظم نماید تا بدین طریق روحیه تمایز یافتگی و احساس جدایی مردم از بین برود. از نظر ابن سعود انضمام حجاز به کشور در تغییرمرکز قدرت از مناطق ساحلی به مناطق بیابانی و مرکزی اهمیت ویژه ای داشت و از طرف دیگر هدف اصلی وی تشکیل حکومتی بود که عموم مردم به حکام آن یعنی خاندان آل سعود و اسلام وهابی وفادار باشند


ملی گرایی سعودی وهابی


پدیده نو ظهور ملی گرایی در عربستان همچنان مبحثی دشوار وپیچیده است. در کشور عربستان فرهنگ و سنت سیاسی واحد ومنسجمی که بتوان در مباحث مربوط به جنبه های نظری و عملی ملی گرایی به آن رجوع کرد وجود ندارد، از اینرو تفاسیر ارائه شده در این حوزه متاثر از قضاوتهای فردی یا گروهی است. از نظر علمای وهابی ملی گرایی معادل واژه عربی (قومیه) است. واژه عربی مزبور به مفهوم (العصبیه الجاهلیه) مربوط می شود. این اصطلاح به معنای نوعی مرز ومحدوده است که در دوره جاهلیت رایج بوده و این مرز بر اساس وابستگی های خویشاوندی، قبیله ای، خانوادگی و موارد مشابه دیگرتعیین می شده است.


بنابراین بر اساس نگرش مذکور ملی گرایی در نقطه مقابل مفهوم امت اسلامی قرار می گیرد، ولی اگر ملی گرایی را به معنای (وطنیه) یا وطن پرستی تعبیر کنیم، این مفهوم در نقطه مقابل مفهوم دولت یا حکومت قرار می گیرد و نه امت.


در هر حال ملی گرایی به معنای متعارف آن در ادبیات علوم اجتماعی،در جامعه کنونی عربستان وجود ندارد. خاندان سلطنتی آل سعود نوع خاصی از ملی گرایی را به مردم تحمیل کرده اند و آن وفاداری مردم به پادشاه و خاندان سلطنتی است. بر اساس این تفسیر پادشاه حاکم و امام است و نامش در دعاها ذکر می گردد. چالش اصلی فراروی شیعیان درمبحث ملی گرایی اینست که آنان به عنوان عامل انشقاق و تفرقه امت اسلامی و حرکتی مخالف جریان کنونی جهان اسلام تلقی می گردند.پس از انقلاب ایران این ذهنیت بیش از پیش تقویت شد، زیرا آنان اقمار شیعیان ایران در عربستان نفت خیز و تهدیدی برای انسجام ملی تلقی می شوند. البته نحوه عملکرد و رفتار شیعیان در دوره معاصر عامل ایجاد این ذهنیت نیست بلکه ریشه آنرا باید در تاریخ جستجو کرد، چراکه شیعیان همواره در مورد جانشینی پیامبر(ص) با اهل تسنن اختلاف داشته و حکومت آنان را غیر مشروع دانسته اند. تاکید وهابیون بر بکاربردن واژه رافضی (کسانی که خلافت سه خلیفه نخست یعنی ابوبکر،عثمان و عمر را مشروع نمی دانند) در مورد شیعیان جایگاه تاریخی حکام سنی و شیعیان مخالف آنان را بر می تاباند. این بدان معناست که وفاداری شیعیان به حکومت اهل تسنن همواره مورد تردید است. به علاوه چون شیعیان می توانند دین خود را مخفی کنند (تقیه) جامعه آنان به عنوان آشیانه گروههای مخالف تلقی می شود، بنابراین وهابیون نیزدر شکل گیری هویت مستقل شیعیان سهیم بوده اند، در عین حال شیعیان بواسطه برخورداری از هویت مستقل از سوی وهابیون طردشده اند.


در عین حال در مفهوم متعارف ملی گرایی و هویت ملی بر رابطه نزدیک ملی گرایی و حکومت تاکید شده است. فهم این مبحث مستلزم کالبد شناسی رابطه دیالکتیک ناسیونالیسم و مواضع و اصول حکومت سعودی است.


وهابی سازی حکومت


 دانشمندان تاریخ سیاسی سعودی نظیر (جیمز پیسکاتوری) و(غسان سلمه) کوشیده اند با ارائه یک الگو و پارادیم هویتی را که توسطخاندان سلطنتی سعودی ترویج شده کشف کنند. (پیسکاتوری) معتقداست ابن سعود با هدف مشارکت دادن قبایل در حکومت و مشروعیت بخشیدن به حاکمیت خود بر منطقه ای ناهمگرا، نیرویی فرا ملیتی خودبر منطقه و ناهمگرا را مشروعیت بخشد، ولی از نظر (سلمه) رژیم سعودی هویت فرا قبیله ای را ترویج نمود. در هر حال همه این تعبیرات به اسلام وهابی اشاره دارد و ابن سعود و جانشینانش تلاش کردند آنراعامل اتحاد مردم قرار دهند. (پیسکاتوری) در مقاله ای مربوط به شکل گیری هویت سعودی تحت عنوان (تلاش برای ایجاد نیروی فراملیتی)خاطر نشان می کند اسلام در همگون سازی قبایل و شکل گیری هویت فرا قبیله ای نقش عمده ای ایفا نمود و ارزشهای فراملیتی در مشروعیت بخشیدن به استیلای حکام سعودی بر این منطقه ناهمگرا موثر بودند.در واقع ابن سعود از اسلام به عنوان ابزاری برای (ایجاد یک هویت اولیه) و یک قدرت بزرگتر بهره برداری نمود تا بدین وسیله قبایل راتحت کنترل خود در آورد. آنچه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد نوع وسنخ اسلام بکار گرفته شده و مخاطبین آن است. شاید از نظر یک ناظرخارجی اسلام به عنوان نیرویی جادویی تلقی شود که همه مردم کشور رامتحد نمود. البته در اینجا باید بین گونه های مختلف اسلام تمایز قائل شویم و اسلام قرآن و سنت را از مکاتب فکری، فرقه ها و گرایشهای دگماتیستی و هرمنوتیکی و ایدئولوژیهای سیاسی و فقهی که در قالب اسلام نمود یافته اند، تفکیک کنیم و یا به عبارت ساده تر در شناخت اسلام بین سنت (النص) و اجتهاد تمایز قائل شویم.


اسلام از یک سو دینی مبتنی بر کتاب الهی است و از طرف دیگربرداشت مسلمین از آن متفاوت است. بعلاوه هر یک از فرقه ها خود را برحق شمرده و تفاسیر خود را درست و تفاسیر دیگران را نادرست می انگارند که این امر نقطه آغاز واگرایی و دوگانگی است.


حکومت سعودی تلاش نمود با تدوین قوانین فقهی منسجم، اسلامی واحد را ارائه دهد ولی این اقدام حکومت تشدید اختلافات وهابیون ودیگر فرقه ها اعم از شیعه و سنی را در پی داشت. از اینرو مذهب اسلام در عربستان صرفا نیرویی انسجام بخش است. البته در این رابطه بایدبین نقش مذهب در حوزه منطقه ای و ملی تمایز قائل شد. از آنجا که مذهب توانست قبایل منطقه نجد را متحد و منسجم نماید،اندیشمندان تصور کردند رویه مذکور در مناطق دیگر نیز تحقق خواهد یافت ولی برخلاف تصور آنان مذهب عامل جدایی و انشقاق این مناطق گردید،زیرا فرقه سازش ناپذیر وهابیت که در صدد بود شبهه جزیره عربستان رااز مشرکین پاکسازی نماید با مقاومت و مخالفت شدید گروههای دیگرمواجه شد.


ابن سعود تلاش کرد با تحمیل مجموعه قوانین شرعی منسجم برگرفته از فقه حنبلی رویه معیار سازی دینی را دنبال نماید، در نتیجه مانع بزرگی برای پیوستن دیگر فرقه ها به حکومت ایجاد نمود. از نظرحکومت شیعیان و تا حدی پیروان فرقه مالکی و اسماعیلیه به عنوان فرقه های نامشروع و غیرقانونی محسوب می شدند. ابن سعود با پذیرفتن موجودیت فرقه های اهل تسنن، امامیه و زیدیه پلورالیسم فرقه ای را به رسمیت شناخت، ولی با وجود این در سال 1926 با پیشنهاد کمیته قضایی که متشکل از گروهی از علمای وهابی بود موافقت نمود. پیشنهادمذکور تصریح می نمود: (تمام دادگاهها باید از قوانین شرعی برگرفته ازاحکام امام احمد بن حنبل تبعیت کنند). رویکرد نخستین ابن سعود،یعنی به رسمیت شناختن پلورالیسم فرقه ای تاکتیکی سیاسی بود تابواسطه آن آرامش را بر منطقه حجاز حکم فرما کند، چرا که از یک سوپیروان فرقه های مختلف جمعیت این ناحیه را تشکیل می دادند و ازطرف دیگر وی هنوز بطور کامل بر منطقه مسلط نشده بود. ولی به محض اینکه ابن سعود منطقه حجاز را بطور کامل تحت کنترل و تسلطخود در آورد، در اوج خودکامگی قوانین شرعی حنبلی را به مردم این منطقه تحمیل نمود که البته این اقدام وی خشنودی علمای وهابی را درپی داشت، زیرا فرقه های دیگر از نظر آنان مسلمانان واقعی نیستند.فرقه های مختلف در پاسخ به این اقدام ابن سعود برای حفظ قوانین شرعی خود شیوه های مختلفی را در پیش گرفتند. ابن سعود مانندعثمانیان دادگاههای مستقل شیعیان را به رسمیت شناخت، ولی اعتباردادگاههای مذکور رو به افول گذاشت. از منظر قضایی احکام شیعیان ازسوی تشکیلات مذهبی وهابی به رسمیت شناخته نمی شد و فاقد اعتباربود. دادگاههای شیعی به اموری نظیر ازدواج، ارث و وقف رسیدگی می کردند ولی همه احکام این دادگاهها باید به تصویب دادگاه مشروع یا(المحکمه الشرعیه) می رسید که البته دادگاه مذکور تحت تسلط علمای وهابی قرار داشت. افول اعتبار قضات شیعه مبحثی مهم و تاثیر گذار درهویت ملی است و بدون تردید تسلیم و سلب مشروعیت دیگر فرقه ها رادر پی خواهد داشت. از آنجا که وهابیت به عنوان دین رسمی و دولتی به مردم تحمیل شد، علمای وهابی در همه حوزه های دینی از استقلال عمل برخوردار شدند و حکومت فتوای آنان را ابزاری برای تکفیردشمنانش و حصول مشروعیت خود قرار داده است. علمای وهابی می کوشند تا اسلام مورد نظر خود را به دیگر فرقه ها تحمیل کنند و این مصیبت بارترین تجربه شیعیان است. در اوایل دوره حکومت سعودی،شیعیان که در جرگه مشرکین قلمداد می شدند، مجبور شدند با اسلام (وهابی) تجدید بیعت کنند و از بجای آوردن آئین های خاص خود درحسینیه منع شدند و از سوی دیگر مجبور شدند در مساجد اهل تسنن نماز بخوانند. رفتار و برخورد (متوعین) با شیعیان اهانت آمیز بود. ابن سعود علاوه بر تعقیب فتوای علمای وهابی علیه شیعیان احساء، در سال 1927 به معاونین خود در احساء و القطیف دستور داد علمای شیعه رامجبور کنند اسلام وهابی ارائه شده از سوی (ابن بشر) را بپذیرند.بنابراین بسیاری از شیعیان مجبور شدند شهادتین را در حضور (متوا)ادا کنند.


علاوه بر این در سال 1927 ابن سعود برای مساجد روستاهای احساء وقطیف امام جماعت تعیین نمود. در مقابل شیعیان به انگلیسی هامتوسل شدند تا با اعمال فشار ابن سعود را مجبور کنند از سیاستهای ظالمانه خود دست بردارد. در واقع این مرحله می تواند به عنوان نقطه آغاز مطالعه آگاهی ملی شیعیان که به نسل های بعد نیز منتقل شد درنظر گرفته شود. به نقل از (غسان سلمه) شیعیان در طول دو قرن تعصب شدید و ظلم وهابیون را تجربه کردند و این ظلم فقط حوزه دینی را تحت الشعاع قرار نمی داد، بلکه در بسیاری از موارد به قیمت جان آنان تمام می شد.


اقدامات ظالمانه آنان هرگز از حافظه تاریخی شیعیان محو نمی شود.این وضعیت غم انگیز موجب شد شیعیان عربستان رابطه خود را باشیعیان نجف، قم و بحرین که از موقعیت بهتری برخوردارند استحکام بخشند. در واقع حملات پی در پی حکومت عربستان علیه شیعیان،انسجام بیشتر شیعیان و خنثی شدن حملات سیاسی وفرهنگی وهابیون را در پی داشته است. در نتیجه نه تنها تلاش وهابیون برای همگون سازی شیعیان با هویت ملی به شکست انجامید بلکه موجب شد شیعیان بیشتر در صدد تقویت هویت خود برآیند. همچنین تبعیض علیه شیعیان در حوزه های دینی اتحاد بیشتر شیعیان را در پی داشته و جنبه دینی هویت آنان را بر جسته نمود و در واقع هویت آنان به طور کلی دینی شده است. از نظر (فولر) و (فرانکی) تبعیض علیه یکی از ابعاد هویت، موجب تقویت بعد مذکور و برتری آن نسبت به دیگر ابعادمی گردد. بدین ترتیب شکل گیری هویت شیعیان واکنشی در مقابل رفتار و رویکرد وهابیون بوده است. نظام آموزشی حکومت مهمترین عرصه ای است که در آن هویت ظهور می یابد. فرزندان شیعیان مجبورنددر مدارس دولتی اسلام وهابی را فرا بگیرند و به موازات آن خانواده وشخصیت های دینی شیعی تعالیم مذهبی را به آنان تعلیم می دهند وبدین ترتیب کودکان در مقابل آموزه های دینی وهابی که در مدارس دولتی به آنها تدریس می شود مصونیت پیدا می کنند. هدف از تعلیم موازی آموزه های شیعی به کودکان این است که آنان بتوانند در اوان کودکی به درک و شناخت صحیحی از تشیع و وهابیت دست یابند وهمچنین از قدرت تشخیص و تمییز این دو از یکدیگر برخوردار شوند.از اینرو کودکان شیعه خود را بخشی از گروه خود تلقی نموده و دیدگاه آنان نسبت به دیگر گروههای جامعه تابع دیدگاه گروه است. حکومت معاصرسعودی نظام آموزشی را به عنوان نقطه اتکاء خود برای حفظ زیرساخت های اجتماعی قرار داده، ولی این نظام در ایجاد حس وفاداری نسبت به حکومت سعودی ناکام مانده است. در نتیجه کودکان شیعه و به احتمال قریب به یقین کودکان فرقه های دیگر از اوان سنین کودکی به گونه ای تربیت می شوند که بتوانند بین اصول و مبانی عقیدتی شیعی ووهابی تمایز قائل شوند.


کودکان شیعه مواد درسی مدارس دولتی را صرفا جهت قبولی درامتحان نهایی مطالعه می کنند و به این آموزه ها اعتقاد ندارند، بدین ترتیب معضل دوگانگی آموزشی برای آنان حل شده است. از طرف دیگرفرزندان شیعیان اصول و مبانی عقیدتی شیعی و بویژه مبحث امامت یاحقانیت خلافت امیر المومنین (ع) را از والدین خود و یا بواسطه حضورمداوم در حسینیه ها و مساجد فرا می گیرند. شیعیان مذهب وهابیت را به عنوان اسلحه حکومت در مقابل گروه های مختلف تلقی می کنند و نه عنصر اصلی و زیر ساختی هویت ملی.


 نماد سازی حکومت سعودی


نخستین تلاشهای خاندان آل سعود در جهت نمادین کردن خاندان خود در سال 1927 صورت گرفت. در این دوره گروه (اخوان) مشروعیت حکومت ابن سعود را زیر سوال برد و در نتیجه منازعاتی بین حکومت وگروه مذکور در گرفت. ابن سعود دیدگاه خود در مورد حکومت را اینگونه بیان کرد : (دو اصل اساسی برای حکومت و مردم عبارتند از دین وحقوقی که میراث پدران ماست). این اظهارات زیر ساخت ایدئولوژیک حکومت سعودی و شاکله های اصلی هویت ملی را بر می تاباند و هویت گروه های دیگر الزاما باید با هویت ملی همگون می شد. حکومت آل سعود با هدف متحد کردن گروههای مختلف و همگون سازی آنان، حق حاکمیت خاندان سلطنتی را به عنوان یک اصل مسلم در سطح ملی ترویج نمود. البته در مناطق مختلف عناصر متفاوتی برای شکل دهی هویت ملی بکار گرفته می شد. به عنوان مثال ابن سعود تلاش کرد درمنطقه نجد میزان وفاداری قبایل را نسبت به خود افزایش دهد تابدینوسیله حکومت خود را استحکام بیشتری بخشد. از اینرو ابن سعودبواسطه رهبری فرا قبیله ای امنیت و رفاه قبایل را افزایش داد و در نتیجه قبایل منطقه با وی بیعت نمودند. از طرف دیگر تحمیل مالیاتهای سنگین بر شیعیان استان شرقی عربستان از سوی حکومت ابن سعودنارضایتی مردم را در پی داشت که این امر به نوبه خود بر وفاداری شیعیان نسبت به حکومت تاثیر منفی بر جای گذاشت، زیرا در آمدهای حاصل از این مالیاتها به نفع قبایل متحد با ابن سعود صرف شد. ابن سعود با هدف استحکام بخشیدن به حکومت خود در منطقه نجددرآمدی را که از مناطق دیگر بدست می آمد برای ایجاد شبکه ای متحدو همسو با حکومت خویش صرف می نمود، بنابراین درآمدهای مذکور رادر جهت رونق و آبادانی کشاورزی و صنعتی منطقه نجد، تامین منابع آب این منطقه، تامین مسکن و زمین و همچنین تامین هزینه ازدواج وموارد دیگر صرف می نمود. ابن سعود در صدد بود با دادن این امتیازات به منطقه نجد، حمایت قبایل منطقه را جلب نموده و آنان را با حکومت همگون و همسو نماید. در نتیجه قبایل منطقه نجد ابن سعود را رهبر وپیشوای بلامنازع خود می دانستند، زیرا وی مشکلات اقتصادی آنان رابر طرف نمود و جایگاه آنان را تا حد یکی از ممتازترین گروههای کشورقرار گرفتند.


    وضعیت مناطق دیگر کاملا متفاوت بود و گروههای دیگر از امتیازاتی که حکومت سعودی به مناطق مرکزی واگذار می کرد بی بهره بودند. ازاینرو بسیاری از گروهها حکومت سعودی را صرفا به عنوان حامی ومدافع منافع گروههای مناطق مرکزی کشور و مسئول حل معضلات این منطقه می دانستند. در نتیجه، اینکه خاندان سلطنتی درصدد تغییرهویت گروهها نبوده و تلاش آن در جهت جلب حمایت عمومی در حوزه دینی و اجتماعی بوده، ایده ای کاملا باطل و نادرست است. در واقع برخلاف این تصور باطل، خاندان سلطنتی در جهت محو هویت گروههای دیگر تلاش نمود و از طرف دیگر در ایجاد یک هویت ملی بدیل برای گروههای تحت تسلط خود ناکام ماند. در پی تلاشهای خاندان آل سعود برای استحکام بخشیدن به حکومت وتحمیل هویت مطلوب خود به گروههای دیگر، هویت سنتی قبایل به تدریج رنگ باخت. در این رابطه لازم است مفهوم دولت ملی مورد توجه قرار گیرد. دولت ملی حکومتی است که همه گروهها و اعضای ملت و نه فقط یک گروه خاص را در ساختار سیاسی کشور سهیم نماید، بنابراین مفهوم فوق در مورد حکومت سعودی صدق نمی کند و حکومت مذکورمشمول این تعبیر واقع نمی شود. با وجود این همه حکومت ها این تعبیررا در مورد خود بکار می برند. ولی می توان تعبیر واقع گرایانه تری از دولت ملی ارائه نمود، و آن عبارت است از حکومتی که مطالبات اکثریت ملت رابر می تاباند و اکثریت مردم در آن سهیم اند. آیا همان گونه که (جی.پیسکاتوری) خاطر نشان نموده حفظ قلمرو، حاکمیت مقتدر و مردم داری سه مولفه اصلی دولت ملی است و هر حکومتی که این مولفه ها رالحاظ کند دولت ملی بر شمرده می شود؟ اگر چنین است، چرا بسیاری ازدولتهای ملی پس از فروپاشی شوروی تجزیه شدند، در حالی که برخی دیگر نظیر آلمان شرقی و غربی و یمن شمالی و جنوبی به یکدیگرپیوستند و یک ملت واحد را تشکیل دادند؟ پاسخ این است که عناصر وعوامل مذکور ویژگی های دولت را تشکیل می دهند و نه دولت ملی. دراینجا نکته قابل توجه و مهم این است که حکومت سعودی فاقدویژگی های ملی است، بدین معنی که اگر حکومتی وجود نداشته باشدمرزهای ژئوپولیتیکی که گروهها را محصور نموده وجود نخواهد داشت. ازنظر (ارنست گیلینر) ملی گرایی فقط در محیطی ظهور می کند که دولت قبلا درآن وجود داشته است، ولی مخالفین وی معتقدند ملت خواستگاه دولت است، بنابراین دولت مطالبات کلی، ویژگی های اجتماعی وفرهنگی، میراث تاریخی و در نهایت انتظارات فعلی و آینده ملت را برمی تاباند. کشورهایی نظیر مصر، سوریه و یمن که از میراث ملی بسیارغنی برخور دارند، برای تشکیل حکومت و دولت با مشکلات جدی مواجه نشدند، هر چند که هر یک از آنها تاریخ خاص خود را داشته است،در حالی که در شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس یا GCC که تجربه سیاسی و فرهنگهای ملی آنان بسیار محدود است، حکومت ها ودولتها با توسل به نیروی نظامی و یا با حمایت های خارجی به قدرت رسیده اند.


بررسی تاریخ عمومی مردم بومی عربستان یکی از شیوه هایی است که می توان بواسطه آن از ملی بودن یا نبودن حکومت سعودی اطلاع حاصل کرد. شیعیان نیز مانند گروهها، مناطق و فرقه های مطرود دیگرخود را به عنوان بخشی از تاریخ حکومت سعودی محسوب نمی کنند،زیرا حکومت سعودی در طول تاریخ همواره کوشیده به آنان غلبه نماید وآنان را تابع خود کند و به مظاهر و ویژگی های فرهنگی آنان کاملا بی توجه بوده است. شیعیان در سمبل ها، نمادها، مراسم و آئین های حکومت هیچ جایگاهی ندارند. بغیر از ساکنین منطقه نجد، همه گروههابر این باورند که هرگز نمی توانند در فرآیند یکپارچه سازی حکومت سعودی شرکت داشته باشند مگر با نیت تظاهر و تملق، زیرا معتقدندموجودیت آنان در فرآیند یکپارچه سازی به رسمیت شناخته نمی شود ودر واقع این فرآیند مختص مردم نجد است. در این گونه مراسم ها که فرآیند یکپارچه سازی در آن متجلی می گردد فقط نمادهای سنتی مردم نجد نظیر رقص محلی، لباس سنتی، میراث فرهنگی و حتی آوازها و اشعار به نمایش گذاشته می شود. حکومت سعودی تلاش می کندهویت، نمادها، آئینها، تاریخ و تا حدی گویش و لباس مطلوب و خاص خود را به همه مناطق و گروهها تحمیل کند و خاندان سلطنتی از بدو امربر ترکیب و تلفیق این مولفه ها با ملی گرایی تاکید نموده اند.


هدف از ترویج این ارزشها برتری دادن و حاکم نمودن آنها بر جامعه عربستان است به گونه ای که به رکن و اساس هویت ملی تبدیل شوند.ولی عملا این جاه طلبی حکومت سعودی ناکام مانده است. بحران هویت حاکم بر کشور از آنجا ناشی می شود که حکومت برای ایجاد هویت ملی به ارزشهای خاص (ارزشهای فرهنگی منطقه نجد، وهابیت وخاندان آل سعود) تمسک جسته است. همچنین، رژیم سعودی در این راستا برخی از مفاهیم عمومی نظیر وطن، وفاداری یا ولایت و شهروندی را در جهت مقاصد خود تحریف نموده است. وطن در جامعه عربستان مفهومی جدید و نو ظهور تلقی می گردد. در واقع مفهوم سرسپردگی به وطن با روح اسلام در تعارض است، زیرا اسلام بر جامعه جهانی و جهان شمولی مفهوم وطن تاکید می کند و نه بر گروههای ملی.


    از این رو واژه وطن در عربستان سعودی به مفهوم به رسمیت شناختن موجودیت ژئوپولیتیکی حکومت سعودی و رژیمی است که مردم مجبورند به آن ابراز وفاداری کنند. از طرف دیگر دانشمندان علوم سیاسی و اجتماعی متفق القولند تعبیر مدنیت می تواند در مورد همه کشورها بکار رود، زیرا این مفهوم تنها رکن هویت اجتماعی و یک ویژگی عمومی است و اشکال دیگر روابط اجتماعی خصوصی، شخصی و خانوادگی اند.


    مدنیت مجموعه ای از حقوق اجتماعی و نهادهای اجتماعی ضامن آن را در بر می گیرد، این حقوق عبارتند از حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی.حقوق مدنی مجموعه حقوق مربوط به آزادی فردی را شامل می شود وحقوق سیاسی عبارت است از حق مشارکت در ساختار سیاسی و قدرت از مجرای پارلمان و نهادهای مشابه دیگر و در نهایت حقوق اجتماعی حق برخورداری از رفاه اجتماعی و استانداردهای مطلوب زندگی است.


    همانگونه که از تعاریف فوق استنباط می شود، در جامعه افراد باید ازحقوق برابر برخوردار باشند و دسترسی آنان به قدرت و منابع دیگرعادلانه بوده و در برابر قانون یکسان باشند، همچنین نباید گروههای پاریا یا دون پایه ( گروه هایی که از امتیازات اجتماعی محرومند) و یاگروههای به اصطلاح اجنبی در کشور وجود داشته باشد. چنانچه ازمنظری واقعگرایانه به این موضوع نگریسته شود صرفا ترغیب مردم به وفاداری، موجب ایجاد حس وفاداری نسبت به حکومت نمی شود، بلکه مسئولیت پذیری حکومت در قبال نیازها و علایق مردم، نحوه رفتاردولت با شهروندان و رسیدگی به شکایات آنها و مشارکت دادن افراد وگروهها در ساختار دولت ضامن تداوم وفاداری مردم نسبت به حکومت وولایتمداری حکام است. در صورتیکه دولت نتواند یا نخواهد پاسخگوی نیازهای اساسی مردم باشد، احساس تعلق مردم به حکومت از میان رفته و جدایی و تجرید این دو از یکدیگر پدید می آید. مسئله بغرنج وفاداری مردم به حکومت سعودی در همه سطوح آن مانعی برای تحقق مدنیت تلقی می گردد، هر چند که این امر تقریبا در اکثر کشورها به چشم می خورد. همه دولتها تلاش می کنند حاکمیت خود را بر جوامع ناهمگون بگسترانند، در واقع دولت می تواند با ایجاد یک فضای جامع گرا و درعین حال مکمل هویت گروه های خاص،این گروهها را در امور کشورمشارکت دهد. از نظر بسیاری از گروهها و بویژه شیعیان حکومت عربستان فقط پاسخگوی نیازها و مطالبات هویت مطلوب و مرجح یعنی هویت خاندان سلطنتی، قبایل نجد و متحدین مذهبی خود است.آیا هویت ملی از نظر حکومت وهابی سعودی امری آمرانه و اجباری است ؟ به عبارت دیگر آیا آل سعود ایجاد یک هویت جمعی، عمومی وملی را امری ضروری تلقی می کند؟ در این صورت مبحث هویت کی وکجا مطرح می شود؟ پیش از پاسخ دادن به این سوال مهم بررسی موضع گیری و جهت گیری روانشناختی حکومت وهابی سعودی در قبال مناطق، فرقه ها و قبایل دیگر لازم به نظر می رسد.


    رهبران وهابی سعودی مانند همه حکام دیگر عربستان مایل نبودندهویتی ملی را ترویج کنند که حتی در بعد نظری استلزام پذیرش اصل مشارکت مردم در حوزه های سیاسی و اقتصادی را در پی داشته باشد.این امر در ادعای ابن سعود مبنی بر موروثی بودن حق حاکمیت بخوبی نمود یافته است. بعلاوه ایجاد هویت ملی و جمعی مستلزم پذیرش اصل برابری همه شهروندان است، هر چند که این اصل با ایدوئولوژی مذهبی و سیاسی حکومت سعودی در تعارض است. در حوزه دینی،علمای وهابی خود را مظهر اسلام واقعی و موحدین حقیقی می دانند وشعار اصلی آنها پاکسازی امت اسلامی از مشرکین (شیعیان، اهل تصوف و دیگر گروهها) است، از اینرو آنان نمی توانند با مشرکین ومومنین به یک شکل رفتار کنند. در حوزه سیاسی حکام سعودی که بازور و اجبار بر شبهه جزیره عربستان استیلا یافتند تا حکومت خود را به نام سلسله سعودی تشکیل دهند، هرگز نمی توانند مردم را در ساختارسیاسی مشارکت دهند چرا که آنرا منحصر به خود می دانند. در واقع اعضای خاندان آل سعود در همه عرصه ها از جمله حوزه های حقوقی واقتصادی، خود را مافوق دیگر شهروندان و مردم نجد می دانند.


    بنابراین هویت ملی در مثلث فرقه گرایی وهابی، منطقه گرایی مردم نجد و اقتدار گرایی و قدرت طلبی حکومت سعودی نمود یافته، هر چندکه این هویت نتوانسته مردم را متقاعد کند وفاداری خود را به حکومت حفظ کنند. در نتیجه حکومت سعودی حکومتی نامتجانس باقی خواهدماند و این امر تهدید بالقوه ای برای اتحاد و یکپارچگی مردم به شمارمی رود، مگر اینکه حکومت و متحدین مذهبی آن در ایدئولوژی خودتجدید نظر نموده و آنرا تغییر دهند.


نقش مدرنیزاسیون


   بر اساس نظریه ای قدیمی، بواسطه فرآیند مدرنیزاسیون مرزهای فرهنگی، سنتی و قومی جوامع از میان برداشته می شود. نهادهای مدرن جایگزین تشکل های اجتماعی سنتی (قبایل، خانواده، فرقه ها) شده وآنها را فرا می گذارند. با وجود این به نظر می رسد پدیده مدرنیزاسیون درعربستان، در فرآیند قبیله زدایی ناکام مانده است. نقش مدرنیزاسیون درایجاد هویت ملی در عربستان، بواسطه پیچیدگی های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بسیار محدود شده است. خاندان سلطنتی تلاش نمود ازفرآیند مدرنیزاسیون در جهت تلفیق وفاداری سنتی با هویت ملی بهره برداری نماید و در این راستا تعداد زیادی از گروهها و مناطق را درحکومت مشارکت داد، ولی با وجود این منطقه گرایی، قبیله گرایی و فرقه گرایی همچنان بقوت خود باقی ماند. (جوزف مالون) در این رابطه می نویسد: (مردم همچنان بر منطقه گرایی تاکید می نمودند و خود رانجدی، حجازی یا عصیری می دانستند، در حالی که در احساء این عبارت به وفور شنیده می شد: (پس از (بن جیلاوی) (نخستین حاکم استان شرقی) (نصیر) حاکم منطقه شد، در نتیجه دولت متحد سعودی و وفاق ملی دور از دسترس می نمود. در سال 1977، (لیون ملیکیان)احساسات منطقه گرایانه دانشجویان عربستان را بررسی نمود. وی دراین رابطه می نویسد:


    (مردم سه استان نجد، حجاز و عصیر، ساکنین احساء (استان شرقی عربستان) را مردمی آشوب طلب، عقب مانده، سخت کوش و فرقه گرامی دانند، در حالی که از نظر آنان مردم حجاز (استان غربی) مردمی پیله ور، عصبی، مهمان نواز، هنرمند، اجتماعی و مترقی اند.


    همچنین ساکنین نجد (استان مرکزی) مردمی متحجر، محافظه کار،مذهبی، مهمان نواز، فرقه گرا و خسیس و مردم عصیر (استان جنوبی)،فقیر، ساده، بی سواد، صبور، سخاوتمند و عقب مانده توصیف شده اند).


    اگر چه ممکن است این کلیشه بندی و دید قالبی صحیح نباشد، ولی توصیف های ارائه شده برخی از تفاوتهای عاطفی شهروندان سعودی وناکامی دولت در جایگزین نمودن قالبهای خصوصی فرقه ای، منطقه ای و قبیله ای را با قالبهای مشابه ملی بر می تاباند. در سال 1997 یکی ازاندیشمندان حجاز در اثر خود بر تنوع قومی و تمایز فرهنگی درعربستان تاکید نموده و در این رابطه می نویسد: (نگرش منطقه ای قبایل نجد و شهرنشینان حجازی در نحوه برخورد آنها با یکدیگر نمودیافته است. به عنوان مثال بیشتر ساکنین ناهمگون حجاز غالبا (با قیدحجاج) به معنی باقیمانده گان حجاج و یا (ترش البحر) به معنی شناوریا سرگردان در دریا نامیده می شوند، در حالی که ساکنین نجد، بدوی یاشرقی نامیده می شوند.


    همچنین از نظراندیشمند مذکور، گویش های مختلف، آئین های مذهبی خاص، غذاهای متنوع، لباس های محلی و عدم ازدواج مردم مناطق مختلف با یکدیگر نمایانگر تنوع و ناهمگونی داخلی است. باوجود این باید اذعان کرد بواسطه فرآیند مدرنیزاسیون بینش های قبیله ای، فرقه ای و منطقه ای مردم تغییر یافته و مفهوم کارکردی جدیدی پیداکرده است. از نظر منطقه گرایان متجدد حجاز، منطقه گرایی به معنای حکومت خود گردان یا حکومت فدرال تعبیر می شود، در حالی که قبیله گرایی را به عنوان ابزاری برای دستیابی به شغل، بازار و مناصب مهم تلقی می کنند. در فضای موجود تشیع نیز دچار تغییرات تشکیلاتی شده و در حوزه های مختلف برداشتهای متفاوتی از آن صورت می گیرد که این امر از فرآیند مدرنیزاسیون ناشی شده است.


    در فضای مذکور تشیع سیاسی در میان نسل جوان که در معرض نظام آموزشی، فرهنگی و ارزشهای مدرن قرار گرفته گسترش یافته است. درواقع تشیع انقلابی همزمان با فرآیند مدرنیزاسیون ظهور یافت. اگر چه پیشرفت اقتصادی افزایش مشارکت مردم در حاکمیت را در پی دارد، ولی موفقیت آن تا حد بسیار زیادی به میزان مشارکت مردم وابسته است.خاندان سلطنتی سعودی فرآیند مدرنیزاسیون نسبی و بویژه توسعه شهری، توسعه صنعتی و توسعه نهادها را در پیش گرفته، ولی نسبت به جنبه های دیگر این فرایند نظیر مدرنیزاسیون و توسعه نهادهای سیاسی کاملا بی اعتنا بوده است. به نظر می رسد این رویه گزینشی حتی عملگرایان نئو سلفی را که از دانشگاههای شبه مدرن نظیر دانشگاه (امام محمدبن سعود)، (دانشگاه اسلامی) و (دانشگاه ام القری)مدینه فارغ التحصیل شده اند تحریک نموده است. این گروه جنبه های ایدئولوژیک نظیر سکولاریسم، دموکراسی و لیبرالیسم را مورد انتقادشدید قرار می دهند. عملگرایان برجسته سلفی (سلمان العوده، صفارالحوالی، ناصر العمر و دیگران) در پی بحران سال 1990 مدرنیستها راکه بر نهادهای دولتی مسلط شده اند مورد انتقاد قرار دادند. در جامعه وهابیون فرآیند مدرنیزاسیون پیدایش گروههای بسیار متعصب مذهبی را درپی داشته و این گروهها با لحنی بسیار تند مدرنیسم و مدرنیستها رامورد حمله قرار داده اند. در مقابل خاندان سلطنتی آل سعود اختیارات ویژه و ممتازی را به سلفی ها واگذار نموده تا در مقابل طیفهای لیبرال بایستند، البته محدوده اختیارات سلفی ها تا جائی است که اهداف سیاسی خاندان سلطنتی را تامین کند و نه فراتر از آن. توجیه حکومت دراین رابطه اینست که رویه مذکور برای حفظ ارزشهای دینی جامعه ضروری است. فرآیند مدرنیزاسیون تا حدی موجب استحکام حکومت شد ولی در عین حال زمینه ایجاد و گسترش تشکل های سیاسی رافراهم کرد و حکومت در مهار جریانهای سنتی و مدرن توفیق چندانی پیدا نکرد. وقایع دهه 1950 و 1960 و دو دهه اخیر که توسطگروههای جدید مذهبی، قومی و قبیله ای پدید آمد بخوبی این حقیقت را بر می تاباند. تعداد زیادی از اعضای قبیله (عتیبه) در تصرف مکه درسال 1979 شرکت داشتند و همچنین در دهه 1990 در پی افول قدرت حکومت در طی جنگ خلیج (فارس)، گروههای سنتگرا و مدرنیست مطالبات سیاسی خود را از حکومت افزایش دادند. افزایش مشارکت سیاسی، تمرکز زدایی از نظام سیاسی، برابری شهروندان بدون در نظرگرفتن ویژگی های نژادی، فرقه ای، اجتماعی و خانوادگی و اصلاح نظام قضایی، آموزشی و اطلاعاتی مطالبات اصلی این گروهها را تشکیل می داد. ولی از آنجا که حکومت مطالبات سیاسی مردم را بدون پاسخ گذاشت بحران هویت ملی عمیق تر شد. در خلال دهه گذشته، گرایشات قبیله ای، منطقه ای و فرقه ای بطور چشمگیری تشدید شده است. درمورد وضعیت قبایل و مناطق مختلف عربستان آثاری در داخل و خارج از کشور منتشر شد. در کتب مذکور وضعیت قبایل (شمار)، (بنوخالد) و(الجیلوی) و مناطق (حائل)، (حجاز) و (عصیر) و حتی شهرها وروستاهایی نظیر (عوامیه، صفوه و تاروت) بررسی شده است.گرایش های مذکور علاوه بر سیاسیون و مذهبیون، در میان تحصیلکردگان مدرنیست سعودی که در خارج از کشور زندگی می کنند،نظیر (مایی یمانی، مداوی الرشید و ثریا الترکی ( نیز دیده می شود. در اثریمانی بنام (مهد اسلام) که در سال 2004 منتشر شد ویژگی های مذهبی، فرهنگی و اجتماعی جامعه حجاز منعکس شده وتلاشهای حکومت سعودی برای محو کردن میراث فرهنگی و هویت مردم حجاز ناکام قلمداد گردیده است. الرشید در اثر خود قبیله اش یعنی قبیله (الرشید) را معرفی نموده و اثر ( الترکی ( به قبیله (عنیزه) مربوطمی شود.


    فرآیند مدرنیزاسیون تغییرات عمده ای را در حکومت سعودی ایجادنمود و ابزارها و مفاهیم جدیدی را برای گروهها فراهم کرد که می تواننداز آنها در جهت تقویت هویت خود و مقابله با انحصار گرایی حکومت بهره ببرند. در نتیجه، مدرنیزاسیون در عرصه ارتباطات، حمل و نقل ورسانه ها موجب شده نفوذ و قدرت مذهبی و فرهنگی گروه غالب (وهابیون) کاهش یابد و از طرف دیگر بواسطه فرآیند مدرنیزاسیون انزوای فرهنگی شیعیان خاتمه یافته است. آنان می توانند به عراق،ایران، سوریه و دیگر مناطق جهان سفر کنند و دانش دینی خود را عمق ببخشند و یا از طریق رسانه ها، رادیو، تلویزیون، روزنامه ها، مجلات وکتب از وضعیت جهان و کشور خود مطلع شوند. مدرنیزاسیون در خلال دهه 1960 و 1950 آگاهی سیاسی شیعیان را بشدت متاثر نمود، بطوری که گروههای شیعی به احزاب ملی گرا و سوسیالیست پیوستند، ولی رابطه شیعیان و حکومت از این فرآیند چندان اثر نپذیرفت و در حوزه دینی مواضع هیچیک از طرفین در مورد اصول و مبانی دینی تغییرنکرد.


در عربستان سعودی تشیع بیشتر جنبه دفاعی دارد و به عنوان هویت دینی شیعیان در مقابل دین دولتی یعنی وهابیت تلقی می گردد. در واقع در این کشور تشیع پاسخگوی نیازهای مادی شیعیان نیست و آنان بایدشیوه های مختلفی را برای برطرف کردن نیازهای خود جستجو کنند. ازاین رو اگر چه فرآیند مدرنیزاسیون به مشارکت اقتصادی شیعیان درعرصه های دولتی کمک کرده ولی لزوما این بدان معنی نیست که آنان ازارزشهای مذهبی و گروهی خود دست برداشته اند. فرآیند مدرنیزاسیون وتوسعه نهادها موثرترین مکانیسم برای افزایش مشارکت گروهها(شامل شیعیان استان شرقی، مدینه و نجران) در حکومت بشمار می رود.شرکت نفتی آرامکو در مشارکت تعداد زیادی از شیعیان در صنعت نفت نقش عمده ای ایفا نمود. با این حال شیعیان از تصدی مناصب اجرایی واداری شهرداریها، فرمانداریها و مراجع داخلی محروم شده اند ونمی توانند از چنین موقعیت هایی برخوردار گردند. حتی تا چندی پیش شیعیان حق نداشتند مدیریت مدارسی که اکثریت دانش آموزان آنراشیعیان تشکیل می دادند را بعهده گیرند.


    از اینرو ضعف، انزوا و نگرانی فزاینده از رفتارهای نامناسب واستراتژیهای تبعیض آمیز اقتصادی، حقوقی و سیاسی حکومت سعودی، احساس عمومی شیعیان عربستان را تشکیل می دهد. درجامعه عربستان اسلام وهابی و وفاداری به خاندان سلطنتی دو رکن اساسی هویت ملی محسوب می شوند. اگر چه این ارکان مطلوب وخوشایند متحدین ابن سعود بود، گروهها و ساکنین مناطق دیگر این امررا بی توجهی و بی اعتنایی به خود تلقی نمودند. برخی از صاحب نظران حوزه تاریخ سیاسی عربستان بدون در نظر گرفتن ناهمگونی مذهبی،اسلام را عامل اصلی وحدت و اتحاد در عربستان دانسته اند در حالی که باوجود چندگونگی دینی در جامعه کنونی عربستان اسلام فاقد چنین کارکردی است. در نتیجه اسلام به عنوان یک هویت فراملی عامل اصلی اتحاد تلقی شده و این در حالی است که اسلام مذکور به جامعه وهابی نجد محدود می شود. اگر چه گروههای موجود در عربستان در حوزه سیاسی مشارکت داده شده اند، ولی اتحاد آنها برخاسته از اراده جمعی آنان نیست بلکه محصول عوامل خارجی نظیر زور و اجبار است.


 گروههای مذکور هویت سنتی خود را حفظ کرده اند و در مقابل تلاش های گروه غالب که در جهت مضمحل نمودن هویت آنان صورت می گیرد، مقاومت نمودند. در حالی که مفهوم ملی گرایی در عربستان مصداق کامل پیدا نکرده و در مورد آن اتفاق نظر وجود ندارد، حکومت سعودی ملی گرایی را به مفهوم وفاداری مردم به خاندان سلطنتی تفسیرنماید، این بدان معنی است که حکومت سعودی پیروی محض وکورکورانه مردم از حکومت را ملی گرایی می داند.


حکومت آل سعود از ملی گرایی به عنوان ابزاری در جهت استحکام بخشیدن به حکومت خود استفاده کرد و در این مسیر به اهداف خوددست یافت، ولی حکام سعودی در ایجاد و گسترش آگاهی ملی در میان مردم بومی ناکام ماندند. بنابراین در واقع هویت ملی موجود، هویت مطلوب خاندان سلطنتی است و فرآیند مدرنیزاسیون در ملت سازی وموضع گیریهای گروههای مختلف نقش محوری ایفا نمود.


با وجود پایبندی شیعیان به اصول و مبانی خود، فرآیند مدرنیزاسیون آنان را در باز آفرینی احساس تعلق به جامعه و پیگیری مطالبات سیاسی در قالب های جدید یاری نمود.


علیرغم طرد شیعیان از عرصه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی،هویت آنان تقویت شده است. این پدیده از سیاستهای تبعیض آمیزحکومت و فشارهای عقیدتی، اجتماعی و فرهنگی ناشی شده است.عوامل مذکور موجب شده بسیاری از شیعیان سازماندهی شوند ونارضایتی خود را از مواضع انحصار گرایانه حکومت ابراز نمایند.


 





 


برگرفته از کتاب THE SHI""IS OF SAUDI ARABIA، اثر فواد ابراهیم


منبع: پگاه حوزه / مهدی بهرام شاهی

چهارشنبه 21/12/1387 - 18:4
کامپیوتر و اینترنت

كادر مكالمه Run از طریق منوی Start قابل دسترسی است .
برای اجرای برنامه ی مورد نظر از طریق كادر محاوره ای Run می بایست در نوار Open این برنامه نام دقیق درایو ، پوشه و فایل مورد نظر را تایپ كنید و یا از گزینه ی Brows استفاده كرده و فایل مورد نظر را به برنامه ی Run شناسانده سپس بر روی دكمه ی Ok كلیك كنید .
اگر فایل مورد نظر را قبلا توسط برنامه Run اجرا كرده باشید می توانید برای اجرای مجدد بر روی فلش سمت راست كادر Open كلیك كرده و نام فایل را انتخاب كنید .
 

Start up :
بر روی منوی Start كلیك كرده ، گزینه ی All programs را فعال كنید ، گزینه ی Start Up مشاهده می گردد .
در محیط Windows می توانید تعیین كنید كه هنگام راه اندازی سیستم نرم افزار یا فایل مورد دلخواهتان به اجرا در آید . برای انجام این كار لازم است از فایل دلخواه یك Short cut تهیه كنید . یعنی یك كپی از فایل مورد نظر بگیرید سپس بر روی منوی Start كلیك كرده بر روی گزینه ی All Program رفته از منوی باز شده گزینه ی Start up را انتخاب كنید . ماوس را بر روی این گزینه نگاه داشته ، كلیك سمت راست ماوس را فشار دهید و گزینه ی Open را انتخاب كنید . پنجره ای باز می شود كه در آن می توانید فایلی كه قبلا Copy كرده اید را Past كنید . حال اگر سیستم تان را Restart كنید برنامه مورد نظرتان بصورت اتوماتیك به اجرا در می آید .

نكته ای راجع به منوی Start :

در صورتیكه بخواهید پنجره ای مانند My document ، Control Panel و ... را بطور مستقیم باز نمایید كافی است بر روی منوی Start كلیك كرده و پنجره دلخواه را انتخاب كنید . لازم به ذكر است این پنجره می تواند تعدادی از آخرین نرم افزارهای استفاده شده توسط شما در محیط ویندوز را به نمایش در آورد . این تعداد قابل تنظیم توسط خود شما می باشد به این صورت كه بر روی Task Bar كلیك سمت راست كرده گزینه ی Properties انتخاب كنید سپس بر روی سر برگ Start menu رفته گزینه ی Start menu رافعال و سپس بر روی قسمت Customize كلیك كنید . در Box مربوط به Programs تعداد نرم افزارهای اجرایی در منوی Star را انتخاب نمایید و اگر بخواهید لیست نرم افزارهای اجرایی را پاك كنید گزینه ی Clear List را انتخاب كرده بر روی كلید OK كلیك كنید .

چهارشنبه 21/12/1387 - 18:2
دعا و زیارت

اناری که حقانیت شیعه را ثابت کرد


 

جمعی از موثقین نقل کردند: مدتی بحرین تحت نفوذ خارجیان بود. آن‌ها مردی از مسلمانان را حاکم بحرین کردند تا شاید به علت حکومت کردن شخصی مسلمان، آنجا آبادتر شود و به حالشان مفیدتر واقع گردد، و آن حاکم از ناصبیان(1) بود.


 

او وزیری داشت که در عداوت و دشمنی از خودش نیز شدیدتر بود و پیوسته نسبت به بحرینی‌ها، به خاطر محبتشان به اهل بیت رسالت(ع) دشمنی می‌نمود و همیشه به فکر حیله و مکر برای کشتن و ضرر رساندن به آن‌ها بود.


 

روزی وزیر بر حاکم وارد شد و اناری که در دست داشت به حاکم داد. حاکم وقتی دقت کرد، دید بر آن انار این جملات نوشته شده است: "لا اله الله محمد رسول الله و ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله"، و این نوشته بر پوست انار بود، نه آن که کسی با دست نوشته باشد.


 

حاکم از این امر تعجب کرد و به وزیر گفت: این انار نشانه‌ای روشن و دلیلی قوی بر ابطال مذهب رافضه(2) است. حال نظر تو درباره اهل بحرین چیست؟


 

وزیر گفت: اینها جمعی متعصب هستند که دلیل و براهین را انکار می‌کنند، سزاوار است ایشان را حاضر کنی و انار را به آن‌ها نشان دهی، اگر قبول کردند و از مذهب خود دست کشیدند، برای تو ثواب و اجر اخروی عظیمی خواهد داشت، و اگر از عقیده خود بازنگشتند و سرباز زدند و بر گمراهی خود باقی ماندند، یکی از این سه کار را با آن‌ها انجام بده، یا با ذلت جزیه بدهند، یا جوابی بی‌آورند، اگر چه جوابی ندارند، یا آن که مردان ایشان را بکش و زنان و اولادشان را اسیر کن و اموال آن‌ها را به غنیمت بردار.


 

حاکم نظر وزیر را تحسین نمود و به دنبال علماء و دانشمندان و نیکان شیعه فرستاد و ایشان را حاضر کرد. انار را به آن‌ها نشان داد و گفت: اگر جواب کافی در این زمینه نیآوردید، مردان شما را می‌کشم و زنان و فرزندان‌تان را اسیر می‌کنم و یا آن که باید جزیه بدهید.


 

وقتی شیعیان این مطالب را شنیدند، متحیر گشته و جوابی نداشتند، لذا رنگ چهره‌های آن‌ها تغییر کرد و بدن‌شان به لرزه درآمد، با این حال گفتند: ای امیر سه روز به ما مهلت بده، شاید جوابی بیآوریم که تو به آن راضی شوی. اگر نیآوردیم، آنچه را می‌خواهی، انجام بده.


 

حاکم هم تا سه روز ایشان را مهلت داد.


 

آن‌ها با ترس و تحیر از نزد او خارج شدند و در مجلسی جمع شدند تا شاید راه حلی پیدا کنند، در آن مجلس بر این موضوع نظر دادند که از صلحاء بحرین ده نفر را انتخاب کنند، و این کار را انجام دادند، آنگاه از بین ده نفر، سه نفر را انتخاب نمودند، بعد به یکی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به طرف صحرا برو و خدا را عبادت کن و به امام زمان حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف استغاثه نما، که او حجت خداوند عالم و امام زمان ما است، شاید آن حضرت راه چاره را به تو نشان دهند.


 

آن مرد از شهر خارج شد و تمام شب، خدا را عبادت کرد و گریه و تضرع نمود و امام را خواند و به حضرت صاحب الامر علیه السلام استغاثه نمود تا صبح شد، ولی چیزی ندید، به نزد شیعیان آمد و ایشان را خبر داد، شب دوم دیگری را فرستادند، او هم مثل نفر اول، تمام شب را دعا و تضرع نمود اما چیزی ندید و برگشت، لذا ترس و اضطراب‌شان زیادتر شد.


 

سومی را احضار کردند، او مردی پرهیزگار به نام "محمد ابن عیسی" بود. شب سوم با سر و پای برهنه به صحرا رفت. آن شب، شبی بسیار تاریک بود. ایشان به دعا و گریه مشغول و به حق تعالی متوسل گردید و درخواست کرد که آن بلا و مصیبت را از سر مؤمنین رفع کند و به حضرت صاحب الامر علیه السلام استغاثه نمود.


 

وقتی آخر شب شد، شنید که مردی با او صحبت می‌کند و می‌گوید: ای محمد ابن عیسی چرا تو را به این حال می‌بینم؟ و چرا به این بیابان آمده ای؟


 

گفت: ای مرد مرا رها کن، که برای امر عظیمی بیرون آمده‌ام و آن را جز به امام خود، نمی‌گویم و جز نزد کسی که قدرت بر رفع آن داشته باشد، شکایت نمی‌کنم.


 



 

فرمود: ای محمد بن عیسی، من صاحب الامر هستم، حاجت خود را ذکر کن.


 

محمد ابن عیسی گفت: اگر تو صاحب الامری، قصه‌ام را می‌دانی و احتیاج به گفتن من نیست.


 

فرمود: بلی، راست می‌گویی. تو به خاطر بلایی که در خصوص آن انار بر شما وارد شده است و آن تهدیداتی که حاکم نسبت به شما انجام داده، به این جا آمده‌ای.


 

محمد ابن عیسی می‌گوید: وقتی این سخنان را شنیدم، متوجه آن طرفی شدم که صدا می‌آمد. پس عرض کردم: بلی، ای مولای من. تو می‌دانی که چه بلایی به ما وارد شده است. تویی امام و پناهگاه ما و تو قدرت برطرف کردن آن بلا را داری.


 

حضرت فرمودند: ای محمد ابن عیسی، در خانه وزیر (لعنة‌الله) درخت اناری هست. وقتی که آن درخت بار گرفت، او از گِل، قالب اناری ساخت و آن را به دو نیم کرد. در میان هر یک از آن دو نیمه، بعضی از آن مطالبی که الان روی انار هست نوشت. در آن وقت انار هنوز کوچک بود، لذا همان طوری که بر درخت بود، آن را در میان قالب گِل گذاشت و بست. انار در میان قالب، بزرگ شد و اثر نوشته در آن ماند و به این صورت که الان هست درآمد. صبح که به نزد حاکم می‌روید، به او بگو من جواب را با خود آورده‌ام، ولی نمی‌گویم مگر در خانه وزیر. وقتی که وارد خانه وزیر شدی، در طرف راست خود، اتاقی خواهی دید. به حاکم بگو، جواب را جز در آن اتاق نمی‌گویم، در این جا وزیر می‌خواهد از وارد شدن تو به آن اتاق ممانعت کند، ولی تو اصرار کن که به اتاق بروی و نگذار که وزیر تنها و زودتر داخل شود، یعنی تو اول داخل شو. در آن جا طاقچه‌ای خواهی دید که کیسه سفیدی روی آن هست. کیسه را باز کن. در آن کیسه قالبی گِلی هست که آن ملعون (وزیر) نیرنگ‌ش را با آن انجام داده است. آن انار را در حضور حاکم در قالب بگذار تا حیله وزیر معلوم شود. ای محمد ابن عیسی، علامت دیگر این که، به حاکم بگو معجزه دیگر ما آن است که وقتی انار را بشکنید غیر از دود و خاکستر چیزی در آن مشاهده نخواهید کرد، و بگو اگر می‌خواهید صدق این گفته معلوم شود، به وزیر امر کنید که در حضور مردم انار را بشکند. وقتی این کار را کرد آن خاکستر و دود بر صورت وریش وزیر خواهد نشست.


 

محمد ابن عیسی وقتی این سخن را از امام مهربان و فریادرس درماندگان شنید، بسیار شاد شد و در مقابل حضرت زمین را بوسید، و با شادی و سرور به سوی شیعیان بازگشت.


 

صبح به نزد حاکم رفتند و محمد ابن عیسی آنچه را که امام علیه السلام به او امر فرموده بودند، انجام داد و آن معجزاتی که حضرت به آن‌ها خبر داده بودند، ظاهر شد.


 

حاکم رو به محمد ابن عیسی کرد و گفت: این مطالب را چه کسی به تو خبر داده است؟


 

گفت: امام زمان و حجت خدا بر ما.


 

گفت: امام شما کیست؟ او هم ائمه علیهم السلام را یکی پس از دیگری نام برد، تا آن که به حضرت صاحب الامر علیه السلام رسید.


 

حاکم گفت: دست دراز کن تا با تو بر این مذهب بیعت کنم، پس گفت: گواهی می‌دهم که نیست خدایی جز خداوند یگانه و گواهی می‌دهم که محمد صلی الله و علیه و آله و سلم بنده و رسول اوست و گواهی می‌دهم که خلیفه بلافصل آن حضرت، امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السلام است. بعد هم به هر یک از امامان دوازده گانه اقرار نمود و ایمان آورد. سپس دستور قتل وزیر را صادر کرد و از اهل بحرین عذرخواهی نمود.


 

این قضیه و قبر "محمد ابن عیسی" نزد اهل بحرین مشهور است و مردم او را زیارت می کنند.


 

ذکر شده که "محمد ابن عیسی" از حضرت صاحب الامر(عج) پرسیده بود که چرا شما که قصد کمک به ما را داشتی اینقدر آنرا به تاخیر انداختید؟ و چرا در همان شب اول به کمک ما نیامدید؟


 

حضرت فرموده بودند: این ناشی از سستی اعتقاد شماست که از حاکم سه روز مهلت خواستید و اگر ایمان داشتید که با همان اولین بار مدد خواستن از من نتیجه می‌گیرید، در همان شب اول پاسخ‌تان را می‌دادم.


 

۱- نواصب به کسانی گویند که با اهل بیت پیامبر اکرم(ص) و دوستداران خاندان رسالت دشمنی می ورزیدند.
۲- رفض در اصطلاح به معنای رها کردن وحی و بازگشت به خرافات را گویند و اهل سنت به شیعیان لقب رافضی داده‌اند.

چهارشنبه 21/12/1387 - 15:22
دعا و زیارت

«چهل حدیث» از امیر‌المؤمنین علی (ع) 
 


استخراج حدیث و کلمات قصار در بین روایات منقول از ائمه معصومین علیهم السلام در قالبهای مختلفی صورت می‌گیرد که یکی از آنها سنت چهل حدیث است.


علی علیه‌السلام فرمود: دو گروه به خاطر من هلاک شدند؛ دوستی که اندازه نگاه نداشت و دشمنی که بغض ـ مرا ـ در دل کاشت.


استخراج حدیث و کلمات قصار در بین روایات منقول از ائمه معصومین علیهم السلام در قالبهای مختلفی صورت می‌گیرد که یکی از آنها سنت چهل حدیث است، چهل حدیث زیر که از منابع صحیح روایی است به همه علاقه‌مندان امیر مؤمنان تقدیم می‌شود:


1- خیر پنهانی و کتمان گرفتاری


مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَی الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.


از گنجهای بهشت؛ نیکی کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبت‌ها و نهان کردن گرفتاری‌ها (یعنی عدم شکایت از آنها) است.


2- ویژگی‌های زاهد


أَلزّاهِدُ فِی الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.


زاهد در دنیا کسی است که حرام بر صبرش غلبه نکند، و حلال از شکرش باز ندارد.


3- تعادل در جذب و طرد افراد


«أَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسی أَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسی أَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما.»


با دوستت آرام بیا، بسا که روزی دشمنت شود، و با دشمنت آرام بیا، بسا که روزی دوستت شود.


4- بهای هر کس


قیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُ.


ارزش هر کسی آن چیزی است که نیکو انجام دهد.


5- فقیه کامل


«اَلا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقیهِ حَقَّ الْفَقیهِ؟ مَنْ لَمْ یُرَخِّصِ النّاسَ فی مَعاصِی اللّهِ وَ لَمْ یُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللّهِ وَ لَمْ یَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلی ما سِواهُ، وَ لا خَیْرَ فی عِبادَة لَیْسَ فیها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَیْرَ فی عِلْم لَیْسَ فیهِ تَفَکُّرٌ. وَ لا خَیْرَ فی قِراءَة لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ.»


آیا شما را از فقیه کامل، خبر ندهم؟ آن که به مردم اجازه نـافرمانی خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نومید نسازد، و از مکر خدایشان آسوده نکند، و از قرآن رو به چیز دیگر نکنـد، و خیـری در عبـادت بدون تفقّه نیست، و خیـری در علم بدون تفکّر نیست، و خیری در قرآن خواندن بدون تدبّر نیست.


6- خطرات آرزوی طولانی و هوای نفس


«إِنَّما أَخْشی عَلَیْکُمْ إِثْنَیْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوی، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوی فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.»


همانا بر شما از دو چیز می‌ترسم: درازی آرزو و پیروی هوای نفس. امّا درازی آرزو سبب فراموشی آخرت شود، و امّا پیروی از هوای نفس، آدمی را از حقّ باز دارد.


7-مرز دوستی


«لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدیقِکَ صَدیقًا فَتَعْدی صَدیقَکَ.»


با دشمنِ دوستت دوست مشو که [با این کار] با دوستت دشمنی می‌کنی.


8-اقسام صبر


«أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَی الْمُصیبَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَی‌الطّاعَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَی الْمَعْصِیَةِ.»


صبر بر سه گونه است: صبر بر مصیبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر [ترک] معصیت.


9- تنگدستی مقدَّر


مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فی ذاتِ یَدِهِ، فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً.
وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فی ذاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا.


هر که تنگدست شد و نپنداشت که این از لطف خدا به اوست، یک آرزو را ضایع کرده و هر که وسعت در مال یافت و نپنداشت که این یک غافلگیری از سوی خداست، در جای ترسناکی آسوده مانده است.


10- عزّت، نه ذلّت


اَلْمَنِیَّةُ وَ لاَ الدَّنِیَّةُ وَ التَّجَلُّدُ وَ لاَ التَّبَلُّدُ وَ الدَّهْرُ یَوْمانِ: فَیَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِذا کانَ لَکَ فَلا تَبْطَرْ،وَ إِذا کانَ عَلَیْکَ فَلا تَحْزَنْ فَبِکِلَیْهِما سَتُخْتَبَرُ.


مردن نه خوار شدن! و بی باکی نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزی به نفع تو، و روزی به ضرر تو! چون به سودت شد شادی مکن، و چون به زیانت گردید غم مخور، که به هر دوی آن آزمایش شوی.


11- طلب خیر


ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ.


هر که خیر جوید سرگردان نشود، و کسی که مشورت نماید پشیمان نگردد.


12- وطن دوستی


عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ.


شهرها به حبّ و دوستی وطن آباداند.


13- سه شعبه علوم لازم


أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلاَْدْیانِ، وَ الطِّبُّ لِلاَْبْدانِ،وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ.


دانش سه قسم است: فقه برای دین، و پزشکی برای تن، و نحو برای زبان.


14- سخن عالمانه


تَکَلَّمُوا فِی الْعِلْمِ تَبَیَّنَ أَقْدارُکُمْ.


عالمانه سخن گویید تا قدر شما روشن گردد.


15- منع تلقین منفی


لا تُحَدِّثْ نَفْسَکَ بِفَقْر وَ لا طُولِ عُمْر.


فقر و تنگدستی و طول عمر را به خود تلقین نکن.


16- حرمت مؤمن
سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتالُهُ کُفْرٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ.


دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگیدن با او کفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.


17- فقر جانکاه


أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَیْشِ.


فقر و نداری بزرگترین مرگ است! و عائله کم یکی از دو توانگری است، که آن نیمی از خوشی است.


18- دو پدیده خطرناک


أَهْلَکَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ.


دو چیز مردم را هلاک کرده: ترس از نداری و فخرطلبی.


19- سه ظالم


أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعینُ عَلَیْهِ وَ الرّاضِیُ بِهِ شُرَکاءُ ثَلاثَةٌ.


شخص ستمکار و کمک کننده بر ظلم و آن که راضی به ظلم است، هر سه با هم شریکاند.


20- صبر جمیل


أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصیبَةِ حَسَنٌ جَمیلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذلِکَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْکَ.


صبر بر دو قسم است: صبر بر مصیبت که نیکو و زیباست، و بهتر از آن صبر بر چیزی است که خداوند آن را حرام گردانیده است.


21- ادای امانت


أَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ إِلی قاتِلِ وُلْدِ الاَْنْبیاءِ.


امانت را بپردازید گرچه به کشنده فرزندان پیغمبران باشد.


22- پرهیز از شهرت طلبی


قالَ(علیه السلام) لِکُمَیْلِ بْنِ زِیاد:رُوَیْدَکَ لاتَشْهَرْ، وَ أَخْفِ شَخْصَکَ لا تُذْکَرْ، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ، لا عَلَیْکَ إِذا عَرَّفَکَ دینَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا یَعْرِفُونَکَ.


آرام باش، خود را شهره مساز، خود را نهان دار که شناخته نشوی، یاد گیر تا بدانی، خموش باش تا سالم بمانی.
بر تو هیچ باکی نیست، آن گاه که خدا دینش را به تو فهمانید، که نه تو مردم را بشناسی و نه مردم تو را بشناسند (یعنی، گمنام زندگی کنی).


23- عذاب شش گروه


إِنَّ اللّهَ یُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبیَّةِ وَ الدَّهاقینَ بِالْکِبْرِ وَ الاُْمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِیانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ.


خداوند شش کس را به شش خصلت عذاب کند:عرب را به تعصّب، و خان‌های ده را به تکبّر، و فرمانروایان را به جور، و فقیهان را به حسد، و تجّار را به خیانت، و روستایی را به جهالت.


24- ارکان ایمان


أَلاِْیمانُ عَلی أَرْبَعَةِ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلِ عَلَی اللّهِ، وَ التَّفْویضِ إِلَی اللّهِ وَ التَّسْلیمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.


ایمان چهارپایه دارد: توکّل بر خدا، واگذاردن کار به خدا، تسلیم به امر خدا و رضا به قضای الهی.


25- تربیت اخلاقی


«ذَلِّلُوا أَخْلاقَکُمْ بِالَْمحاسِنِ، وَ قَوِّدُوها إِلَی الْمَکارِمِ. وَ عَوِّدُوا أَنْفُسَکُمُ الْحِلْمَ.»


اخلاق خود را رامِ خوبی ها کنید و به بزرگواری هایشان بکشانید و خود را به بردباری عادت دهید.


26- آسانگیری بر مردم و دوری از کارهای پست


«لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَ عَظِّمُوا أَقْدارَکُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِیِّ مِنَ الاُْمُورِ.»


نسبت به مردم، زیاد خرده‌گیری نکنید، و قدر خود را با کناره‌گیری از کارهای پست بالا برید.


27- نگهبانان انسان


«کَفی بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ یَحْفَظُونَهُ أَنْ لا یَتَرَدّی فی بِئْر وَ لا یَقَعَ عَلَیْهِ حائِطٌ وَ لا یُصیبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَجَلِهِ.»


آدمی را همین دژ بس که کسی از مردم نیست، مگر آن که با او از طرف خدا نگهبان‌هاست که او را نگه میدارند که به چاه نیفتد، و دیوار بر سرش نریزد، و درنده‌ای آسیبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.


28- روزگار تباهی‌ها


«یَأْتی عَلَی النّاسِ زَمانٌ لا یُعْرَفُ فیهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا یُظَرَّفُ فیهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا یُؤْتَمَنُ فیهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا یُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، یَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَی النّاسِ وَ تَعَدِّیًا و ذلِکَ یَکُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبیانِ.»


زمانی بر مردم خواهد آمد که در آن ارج نیابد، مگر فرد بی‌عرضه و بی‌حاصل، و خوش طبع و زیرک دانسته نشود، مگر فاجر، و امین و مورد اعتماد قرار نگیرد، مگر خائن و به خیانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستکار و امین! در چنین روزگاری، بیت المال را بهره شخصی خود گیرند، و صدقه را زیان به حساب آورند، و صله رحم را با منّت به جای آرند، و عبادت را وسیله بزرگی فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و این وقتی است که زنان، حاکم و کنیزان، مشاور و کودکان، فرمانروا باشند!


29- زیرکی به هنگام فتنه


«کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ.»


هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش که نه پشتی دارد تا سوارش شوند و نه پستانی تا شیرش دوشند.


30- اقبال و ادبار دنیا


«إذا أَقْبَلَتِ الدُّنیا عَلی أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَیْرِهِ، وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.»


چون دنیا به کسی روی آرد، نیکویی های دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبی هایش را برباید.
31- ناتوان‌ترین مردم


«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.»


ناتوان‌ترین مردم کسی است که توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوان‌تر از او کسی است که دوستی به دست آرد و او را از دست بدهد.


32- فریاد رسی و فرح بخشیِ گرفتار


«مِنْ کَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ.»


از کفّاره گناهان بزرگ، فریاد خواه را به فریاد رسیدن، و غمگین را آسایش بخشیدن است.


33- نشانه کمال عقل


«إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ.»


چون خرد کمال گیرد، گفتار نقصان پذیرد.


34- رابطه با خدا


«مَنْ أَصْلَحَ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیاهُ. وَ مَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.»


آن که میان خود و خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح می‌کند و آن که کار آخرتِ خود را درست کند، خدا کار دنیای او را سامان دهد. و آن که او را از خود بر خویشتن واعظی است، خدا را بر او حافظی است.


35- افراط و تفریط


«هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.»


دو تن به خاطر من هلاک شدند: دوستی که اندازه نگاه نداشت و دشمنی که بغض ـ مرا ـ در دل کاشت.


36- روایت و درایت


«إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعایَة لاعَقْلَ رِوایَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ کَثیرٌ، وَ رُعاتُهُ قَلیلٌ.»


هر گاه حدیثی را شنیدید آن را با دقّت عقلی فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید! که راویان علم بسیارند و رعایت کنندگانِ آن اندک در شمار.


37- پاداش تارک گناه


«مَا الُْمجاهِدُ الشَّهیدُ فی سَبیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَکادَ الْعَفیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکًا مِنَ الْمَلائِکَةِ.»


مُزد جهادگرِ کشته در راه خدا بیشتر نیست از مرد پارسا که ـ معصیت کردن ـ تواند ـ لیکن ـ پارسا ماند و چنان است که گویی پارسا فرشته‌ای است از فرشته‌ها.


38- پایان ناگوار گناه


«أُذْکُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.»


به یاد آرید که لذّتها تمام شدنی است و پایان ناگوار آن بر جای ماندنی.


39- صفت دنیا


«فی صِفَةِ الدُّنْیا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ.»


در صفت دنیا فرموده است:می‌فریبد و زیان می‌رساند و می‌گذرد.


40- دینداران آخر الزّمان


«یَأْتی عَلَی النّاسِ زَمانٌ لا یَبْقی فیهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ یَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدی. سُکّانُ‌ها وَ عُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِی الْخَطیئَةُ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فیها.
وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَیْها.
یَقُولُ اللّهُ تَعالی «فَبی حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلی أُولئِکَ فِتْنَةً أَتْرُکَ الْحَلیمَ فیها حَیْرانَ» وَ قَدْ فَعَلَ. وَ نَحْنُ نَسْتَقیلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.»


مردم را روزگاری رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهای آنان نو و تازه ساز است و از رستگاری ویران. ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمین‌اند، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد.


آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند، و آن که از آن پس افتد به سویش برانند.
خدای تعالی فرماید: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه‌ای بگمارم که بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنین کرده است، و ما از خدا می‌خواهیم از لغزش غفلت درگذرد.نظرات بینندگان


 

چهارشنبه 21/12/1387 - 15:20
دعا و زیارت

فضیلت سوره یاسین


 در روایات شریفی که همه‌ی مفسرین از کتاب‌های معتبر اخبار نقل کرده‌اند می‌فرماید:«برای هر چیزی قلبی است و قلب قرآن سوره‌ی «یس» است».


 «انّ لکلّ شیءٍ قلب و قلب القرآن یس».(ثواب الاعمال)
در روایات شریفی که همه‌ی مفسرین از کتاب‌های معتبر اخبار نقل کرده‌اند می‌فرماید:«برای هر چیزی قلبی است و قلب قرآن سوره‌ی «یس» است».


قلب عالم وجود، محمد(ص) است و سوره‌ای هم که ویژه‌ی محمد (ص)باشد، نسبت به همه‌ی قرآن، قلب قرآن است؛چرا که خداوند فرموده است«لولاک لما خلقت الافلاک» ؛اگر به خاطر تو(حضرت محمد(ص)،نبود افلاک را نمی‌آفریدم.پس،همه‌ی موجودات به طفیل محمد (ص) موجود گردیدند.


مطالب اصلی قرآن که مربوط به مبدأ و معاد و دعوت به آن است،در سوره‌ی یس، جای دارد.هر که،در روز این سوره را بخواند تا شب،از جمله‌ی حفظ شدگان و روزی داده شدگان است،و هر که در شب بخواند،تا روز،از جمله‌ی حفظ شدگان و روزی داده شدگان است.


هر که در قبرستان،این سوره را بخواند، عذاب «اهل قبر»آن، کم می‌شود،و به تعداد مردگان،ثواب،برای قاری آن نوشته شود و بلاهای دنیا و عذاب‌های آخرت از او دفع گردد و به همین جهت این سوره را «دافعه» می‌نامند،همچنین،به آن«قاضیه» می‌گویند؛چون که همه‌ی حاجت‌های خواننده‌ی آن روا گردد.


امام صادق(ع) فرموده‌اند:«در قرآن، برای رسول خدا، پنج نام،وجود دارد:محمد، احمد، عبداللّه،یس و نون» و رسول خدا(ص)نیز،فرموده‌اند:«سوره‌ی یس در تورات،«معمّه» نامیده شده است؛یعنی نیکی هر دو جهان،شامل حال صاحب او است و از او بلاهای دنیا و عذاب‌های آخرت را دور می‌کند ».


در مورد اهمیت تعلیم قرآن،از امام صادق(ع) روایت شده:«سوره‌ی یس را به فرزندان خودبیاموزید؛«فانها ریحانة القرآن؛ زیرا که آن گل خوشبوی قرآن است».


سفیان بن سعید ثوری می‌گوید:


از حضرت امام صادق(ع) سؤال کردم:ای رسول خدا(ص)،معنای این گفته‌ی خداوند که می‌فرماید:«یس»،چیست؟ فرمود:نامی از نام‌های پیغمبر است و معنای آن،این است:ای شنونده‌ی وحی من،«و القرآن الحکیم؛قسم به قرآن حکیم».«انـّک لمن المرسلین.علی صراط مستقیم؛تو [ای حبیب من] از رسولانی و بر راه راست؛یعنی راه آشکار می‌باشی».


همچنین از رسول خدا (ص) نقل شده است:


«قرآن برتر از همه چیزـ غیر از خدا ـ می‌باشد.پس،کسی که به قرآن احترام گذارد،هر آینه،خداوند متعال را احترام و عزّت گذارده و کسی که به قرآن بی حرمتی کند، البته حق او را ناچیز شمرده است. حرمت قرآن [بر گردنت]مانند حرمت پدر،بر گردن فرزند است.خداوند ابتلاهای دنیا را از کسی که قرآن را بشنودو بلاهای آخرت را از قاری قرآن دور می‌کند و به درستی که،در کتاب خدا سوره‌ای است که «عزیز» نامیده می‌شود و قاری آن سوره «شریف» نامیده می‌شود، این سوره، در نزد خدا، مصاحبش را ـ به تعداد [افراد قبیله‌های] «ربیع» و «مضر» ـ شفاعت می‌کند. پس رسول خدا(ص) فرمودند: آن سوره «یس» است؛بعد از آن فرمودند: ای علی،سوره‌ی «یس» را بخوان؛ که در سوره‌ی«یس» ده برکت است،


1.گرسنه‌ای نمی‌خوابد،مگر اینکه سیر می‌شود.


2.و نه تشنه‌ای،مگر اینکه سیراب می‌شود.


3.و نه برهنه‌ای،مگر اینکه پوشانده می‌شود.


4.و نه مجردی، مگر اینکه ازدواج می‌کند.


5.و نه ترسانی، مگر اینکه ایمن می‌شود.


6.و نه در بندی،مگر اینکه نجات پیدا می‌کند.


7.و نه مریضی،مگر اینکه بهبودی می‌یابد.


8.و نه مسافری،مگر اینکه در سفر یاری می‌شود.


9.و نمی‌خوانید این سوره را،در نزد مرده‌ای، مگر اینکه [گناهان او را] کم می‌کند(و بر مقداری از گناهانش چشم پوشی می‌نماید).


10.و کسی که گم کرده‌ای دارد،این سوره را نمی‌خواند،مگر این که [گم شده‌اش را] پیدا خواهد کرد.


سیوطی از رسول اکرم(ص) روایت کرده است:


«کسی که در شبی، برای طلب خشنودی خدا،‌سوره‌ی یس را بخواند، آمرزیده خواهد شد».


همچنین،در حدیثی دیگر از رسول خدا(ص)روایت شده است:«من دوست می‌داشتم که سوره‌ی «یس»،در قلب هر انسانی از امّت من بود، کسی که به خاطر کم بودن غذا و کافی نبودن آن، این سوره را بخواند،[در غذای او] برکت پیدا شود، و هر گاه، بر زن سخت‌زا، آن را بخوانند، زاییدن برای او آسان خواهد شد، و هر کس این سوره را بخواند، مثل این است که قرآن را یازده مرتبه،ختم کرده است ».


ابوبکر گفت:رسول خدا(ص) فرمودند:«کسی که قبر والدینش،یا یکی از آنها را،در هر جمعه زیارت کند، سپس سوره‌ی «یس» را نزد قبر آنها بخواند،خداوند به عدد هر حرفی از آن سوره،یعنی سوره «یس»، گناهانش را می‌آمرزد.


مشرکین،بر در خانه‌ی پیغمبر(ص)اجتماع کرده بودند و بیرون آمدن آن حضرت را انتظار می‌کشیدند.بر حضرت ناگوار آمد که ناگهان جبرئیل ـ امین علیه السلام ـ نزول کرده و سوره‌ی«یس» را قرائت کرد و به حضرت، امر کرد که بیرون بیاید، پس، حضرت مشتی از خاک را برداشته، و بیرون آمدند و در حالی که سوره‌ی «یس» را قرائت می‌نمودند، خاک را بر سر آنها پاشیدند.آنها حضرت را ندیدند تا ایشان گذشتند،بعضی از آنها دست،بر سر خود،بردند، دیدند خاک آلود است،شخصی، به آنها، گفت:دیگر چرا نشسته‌اید؟ گفتند:انتظار محمد(ص) را می‌کشیم، گفت:دیدم او را داخل مسجد شد، گفتندحرکت کنید، محمد(ص) شما را سحر کرد.


رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمودند:«کسی که سوره «یس» و «الصافات» را ،در روز جمعه،بخواند،سپس،چیزی را از خداوند طلب کند، خدا، به او حاجت‌هایش را عطا می‌فرماید».
برگرفته از کتاب شریفه‌ی «فضائل القرآن و العترة»،تألیف مرحوم آیت اللّه حاج میرزا ابوالفضل نجفی قدسی اصفهانی(ره)

چهارشنبه 21/12/1387 - 15:19
دعا و زیارت

نگاهی به زندگانی کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع)   


پیشوای دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده علی (ع) با دختر گرامی پیامبر اسلام (ص) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود.


حسن بن علی ع از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگی گفت.
پس از درگذشت پیامبر (ص) تقریبا سی سال در کنار پدرش امیر مؤمنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت علی (ع) (در سال 40 هجری) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجری با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگی به شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون .گشت


## فریاد رس محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینی در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهای عمیق معنوی و رشته‏های برادری دینی که در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تامین نیازمندی‌های محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دینی ما، نه تنها سفارش‌های مؤکدی در این زمینه نموده‏اند، بلکه هر کدام در عصر خود، نمونه برجسته‏ای از انساندوستی و ضعیف نوازی به شمار می‏رفتند.
پیشوای دوم، نه تنها از نظر علم، تقوی، زهد و عبادت، مقامی برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود.
وجود گرامی آن حضرت آرام بخش دلهای دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیری از در خانه آن حضرت دست خالی برنمی‌گشت. هیچ آزرده دلی شرح پریشانی خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمی‏کرد، جز آنکه مرهمی بر دل آزرده او نهاده می‏شد. گاه پیش از آنکه مستمندی اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف می‏ساخت و اجازه نمی‏داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
«سیوطی» در تاریخ خود می‏نویسد: «حسن بن علی» دارای امتیازات اخلاقی و فضائل انسانی فراوان بود، او شخصیتی بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخی و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.


## نکته آموزنده


امام مجتبی (ع) گاهی مبالغ قابل توجهی پول را، یکجا به مستمندان می‏بخشید، به طوری که مایه شگفتی می‏شد. نکته یک چنین بخشش چشمگیری این است که حضرت مجتبی (ع) با این کار برای همیشه شخص فقیر را بی نیاز می‏ساخت و او می‏توانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگی آبرومندانه‏ای تشکیل بدهد و احیاناً سرمایه‏ای برای خود تهیه نماید. امام روا نمی‏دید مبلغ ناچیزی که خرج یک روز فقیر را بسختی تامین می‏کند، به وی داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد برای تامین روزی بخور و نمیری، هر روز دست احتیاج به سوی این و آن دراز کند.


## خاندان علم و فضیلت


روزی عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیری از او کمک مالی خواست. عثمان پنج درهم به وی داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیشتری به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبی و حسین بن علی (ع) و عبدالله جعفر، که در گوشه‏ای از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته‏اند برو و از آنها کمک بخواه.
وی پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبی (ع) فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه‏ای (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بکلی عاجز گردد، یا بدهی کمر شکن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد. آیا کدام یک از اینها برای تو پیش آمده است؟
گفت: اتفاقا گرفتاری من یکی از همین سه چیز است. حضرت مجتبی (ع) پنجاه دینار به وی داد. به پیروی از آن حضرت، حسین بن علی چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وی دادند.
فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردی؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادی، ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می‏خواهم؟ اما وقتی پیش آن سه نفر رفتم یکی از آنها (حسن بن علی) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.
عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکی و فضیلتند، نظیر آنها را کی توان یافت؟


## بخشش بی نظیر


حسن بن علی (ع) تمامی توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار می‏گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‏بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانی پرافتخار آن حضرت، بخشش بی سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بی نظیر ثبت کرده‏اند که در تاریخچه زندگانی هیچ کدام از بزرگان به چشم نمی‏خورد و نشانه دیگری از عظمت نفس و بی اعتنایی آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته‏اند:
«حضرت مجتبی (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را برای خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.»


## کمک غیر مستقیم


همت بلند و طبع عالی حضرت مجتبی اجازه نمی‏داد کسی از در خانه او ناامید برگردد و گاه که کمک مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندی‌های افراد کوشش می‏فرمود و با تدابیر خاصی گره از مشکلات گرفتاران می‏گشود. چنانکه روزی مرد فقیری به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبی پولی در دست نداشت و از طرف دیگر از اینکه فرد تهیدستی از در خانه‏اش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:
- آیا حاضری تو را به کاری راهنمایی کنم که به مقصودت برسی؟
- چه کاری؟
- امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولی هنوز کسی به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه می‏روی و با سخنانی که به تو یاد می‏دهم، به وی تسلیت می‏گویی، از این راه به هدف خود می‏رسی.
- چگونه تسلیت بگویم؟
- وقتی نزد خلیفه رسیدی بگو: «الحمدلله الذی سترها بجلوسک علی قبرها و لا هتکها بجلوسها علی قبرک.»
(حاصل مضمون آنکه: حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولی اگر خلیفه پیش از او از دنیا می‏رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر می‏شد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود.)
مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد.
این جمله‏های عاطفی در خلیفه اثر عمیقی بر جای نهاد و از حزن و اندوه وی کاست و دستور داد جایزه‏ای به وی بدهند.
آنگاه پرسید: این سخن از آن تو بود؟
گفت: نه، حسن بن علی (ع) آن را به من آموخته است.
خلیفه گفت: راست می‏گویی، او منبع سخنان فصیح و شیرین است.
بررسی علل صلح (آتش بس) امام حسن (ع)
مهمترین و حساسترین بخش زندگانی امام مجتبی، که مورد بحث و گفتگوی فراوان واقع شده و موجب خرده‏گیری دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بی اطلاع گردیده است، ماجرای صلح آن حضرت با معاویه و کناره‏گیری اجباری ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامی است.
گروهی، با مطالعه زندگانی حضرت مجتبی و حوادث آن روز، این سوالها را مطرح می‏سازند که چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) شیعیان و پیران علی با فرزندش حسن مجتبی (ع)بیعت نکرده بودند؟
آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (ع) انجام داد، امام حسن (ع) پیشتر انجام می‏داد و در برابر معاویه قیام می‏کرد، و آنگاه یا پیروز می‏شد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل می‏ساخت؟
پیش از آنکه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است مقدمتاً سه نکته را یاد آوری کنیم:
1- مبارزات حسن بن علی (ع) پیش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردی سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازی دریغ نمی‏ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.


## در جنگ جمل‏


امام مجتبی (ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه می‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی ع سبقت می‌گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی می‏کرد.
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنی چند از یاران امیرمومنان (ع) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.
او وقتی وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسی اشعری» یکی از مهره‏های حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (ع) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانی از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیری می‏کرد، با این کار حسن بن علی (ع) توانست بر رغم کار شکنیهای ابوموسی و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.


‎## در جنگ صفین


نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومی نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (ع) برای جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمی به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (ع) و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.
آمادگی او برای جانبازی در راه حق به قدری بود که امیر مومنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن علی (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (ص) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.


2- مناظرات کوبنده امام مجتبی (ع) با بنی امیه


امام حسن مجتبی هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامی معاویه انتقاد می‏کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می‏ساخت.
مناظرات و احتجاج‌های مهیج و کوبنده حضرت مجتبی (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.
حضرت مجتبی (ع) حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه‏های صلح خود و امتیازات خاندان علی را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.
پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قوای خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدی»، یکی از سران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهی دور خود گرد آورده است.
معاویه، برای تثبیت موقعیت خود و برای آنکه وانمود کند که امام مجتبی (ع) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (ع) به پیام او پاسخ داد که: من برای حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خودداری کردم) و این معنا موجب نمیشود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازم‌تر است.
در این جملات روح سلحشوری و حماسه موح می‏زند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده می‏فرماید: دست از سر تو برداشتم (فانی ترکتک لصلاح الامة).


3- قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدی بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصی دستور می‏دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد برای پیشبرد هدف مؤثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده می‏کنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگری که پیروزی را غیر ممکن می‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خودداری نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (ص) با «بنی ضمره» و «بنی اشجع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار می‏رود.
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالی‌تری که احیانا آن روز برای عده‏ای قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبی (ع) نیز، که از جانب رهبر و پیشوای دینی بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهی داشت، با درو اندیشی خاصی صلاح جامعه اسلامی را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خرده‏گیری گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (ص) تلقی شود.
اینک برای آنکه انگیزه‏ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخی بررسی کنیم:
اجمالا باید گفت: حضرت مجتبی (ع) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنی، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعی به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضروری بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره‏ای ندید، به گونه‏ای که هر کس دیگر به جای حضرت بود و در شرائط او قرار می‏گرفت، چاره‏ای جز قبول صلح نمی‏داشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجی کشور اسلامی، و هم وضع داخلی عراق و اردوی حضرت، هیچ کدام مقتضی ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسی قرار می‏دهیم:


## از نظر سیاست خارجی
از نظر سیاست خارجی آن روز، جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربت‌های سختی از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت مؤثر و تلافی جویانه‏ای بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقی رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن برای تحقق بخشیدن به هدفهای خود را به دست آورده‏اند، لذا با سپاهی عظیم عازم حمله به کشور اسلامی شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطی، شخصی مثل امام حسن (ع) که رسالت حفظ اساس اسلامی را به عهده داشت، جز این راهی داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحی و سرزنشهای دوستان کوته بین تمام شود؟
«یعقوبی»، مورخ معروف، می‏نویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وی گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگی به منظور حمله به کشور اسلامی از روم حرکت کرده است.
معاویه چون قدرت مقابله با چنین قوای بزرگی را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقی بپردازد.
این سند تاریخی نشان می‏دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامی، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامی در معرض یک خطر جدی قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهای امام حسن و معاویه در می‏گرفت، کسی که پیروز می‏شد، امپراتوری روم شرقی بود نه حسن بن علی (ع) و نه معاویه!! ولی این خطر با تدبیر و دوراندیشی و گذشت امام بر طرف شد.
امام باقر (ع) به شخصی که بر صلح امام حسن ع خرده می‏گرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمی‏کرد خطر بزرگی به دنبال داشت.


## از نظر سیاست داخلی


شک نیست که هر زمامدار و فرماندهی اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلی نیرومند و متشکل و هماهنگی برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویی، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه‏ای جز شکست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسی علل صلح امام مجتبی (ع) از نظر سیاست داخلی، مهمترین موضوعی که به چشم می‏خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلی است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبی (ع) نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگی و اتحاد.


## خستگی از جنگ


جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگ‌های توام با تلفاتی که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهای ارتش معاویه و نیروهای امیر مومنان (ع) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیاری از یاران علی یک نوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طی پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگری مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزی آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(18)مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندی درگسیل داشتن نیروها برای جنگ با گروههای مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون می‏زدند، عافیت‏طلبی و خستگی ازجنگ را نشان می‏دادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان- علیه السلام- را به جنگ صفین بکندی اجابت‏نمودند، نشانه همین خستگی بود.
دکتر«طه حسین» پس از نقل ماجرای حکمیت و پیچیده‏تر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، می‏نویسد: سپس(علی) تصمیم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازگردد تا پس از جنگ، کارهای خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگی بیشتری به سوی دشمن روی آورند. علی- علیه السلام- آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانه‏های خود رفتید و به کارهای خود سرگرم شدند و به قدری‏در کار جنگ سستی و بی رغبتی نشان دادند که علی- علیه السلام- را از خود نامید ساختند علی(ع) پیوسته‏آنها را به جهاد می‏خواند و در دعوت خویش اصرار می‏ورزید، لیکن نه می‏شنیدند و نه می‏پذیرند، تا آنجا که‏روزی در خطبه خود گفت: با نافرمانی خود، رأی مرا تباه ساختید و کار به جایی رسید که قریش گفتند: پسر ابی طالب مردی است دلیر، لیکن با جنگ آشنایی ندارد. پدرشان خوب، چه کسی علم جنگ را بهتر از من می‏داند؟!
پس از شهادت امیرمنان(ع) که حسن بن علی به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامی که امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلی بکندی آماده شدند. هنگامی که خبر حرکت سپاه معاویه به سوی کوفه به امام مجتبی(ع) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبه‏ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام(ع) با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگی مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدری اسف‏انگیز و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ اهل شام آماده گردند.
این سند تاریخی نشان می‏دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.
امام حسن مجتبی(ع) بعد از امضای قرارداد صلح از کوفه به مدینه جدش پیامبر خدا(ص) بازگشت و حدود ده سال در جوار ملکوتی پیامبر(ص) و مسجد النبی(ص) گام‏های بسیار اساسی برداشت.



منبع خبر: فارس 

چهارشنبه 21/12/1387 - 15:18
دعا و زیارت

روزه در ادیان مختلف 


اقلیتهای زرتشتی ، مسیحی وکلیمی که در اصفهان زندگی مسالمت آمیزی با مسلمانان دارند ، آئین های خود به خصوص روزه گرفتن را به راحتی برگزار می کنند .
تفاوت روزه گرفتن در میان ادیان الهی تنها در تعداد روزها و چگونگی آن است .


زرتشتیان باید در بخش های معنوی شنوایی ، اندیشه و احساس همیشه روزه باشند و برای پرهیز از خوردن گوشت زیاد حیوانات ، روزهای دوم ، دوازدهم و چهاردهم و بیست و یکم هر ماه از خوردن این ماده غذایی پرهیز می کنند .


یهودیان هم روز کیپور روزه می گیرند ، یوم کیپور تعطیلی مذهبی یهودیان در ماه سپتامبر یا اکتبر است که در این روز یهودیان از غروب آفتاب به مدت 24 ساعت روزه می گیرند .
مسیحیان نیز در زمان معینی از سال روزه می گیرند . روزه ارامنه از چهل روز مانده به عید پاک آغاز می شود و همزمان با زایش طبیعت ( نوروز) به پایان می رسد .
در آئین مقدس اسلام هم روزه از جایگاه ویژه ای برخوردار است و مسلمانان در ماه مبارک رمضان میهمان خدا هستند .



منبع خبر: واحد مرکزی خبر 



 

چهارشنبه 21/12/1387 - 15:16
دعا و زیارت

مسلم بن عقیل؛ یار وفادار حسین علیه السلام


از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر                                          یادگارى که در این گنبد دوار بماند



وصال مسلم به ملکوت، او که در عرفه شهید شد تا دعاى عرفه مولى الکونین را تفسیر کند و حماسه مسلم بودن و تسلیم نشدن را بیافریند.


در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى علیه السلام که از سخت‌ترین دوره‌‏هاى تاریخ اسلام نسبت‏ به پیروان اهل‏بیت و طرفداران حق بود، «مسلم بن عقیل‏» با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى علیه السلام که امامت ‏به حسین ‏بن على علیهماالسلام رسید تا مرگ معاویه که یک دوره ده ساله بود؛ باز «مسلم بن عقیل‏» را در کنار امام حسین علیه السلام مى‏بینیم.
به یاد روح بزرگ انسان‌هاى خودساخته و پاکی که ایثارشان در راه خدا الهام بخش تعهد و فداکارى است. عظمت انسانى چهره‌‏هاى پرفروغ تاریخ خونبار ما چون «مسلم بن عقیل‏» و «هانی بن عروه»، اسوه همه کسانى است که در زندگى به هدف‌هایى والاتر از دنیا اعتقاد دارند و ارزش‌هاى متعالى را مى‏جویند. انسان‌هاى نمونه از نظر ایمان، اخلاق، شهامت، جوانمردى و استقامت، همیشه زینت تاریخ بوده و هستند.


«مسلم بن عقیل‏» یکى از این چهره‏‌هاست. شنیدن نام این انسان والا و سرباز فداکار راه حق، یاد آور همه خوبی‌ها، رشادت‌ها و جوانمردی‌هاست؛ و خواندن زندگینامه این سردار رشید اسلام، درس‌آموز و الهام‌بخش و سازنده است. حماسه مسلم‏ بن عقیل در کوفه، پیش درآمدى بر نهضت عظیم عاشورا بود؛ و خود مسلم، پیشاهنگ نهضت‏ سیدالشهدا علیه ‏السلام و سفیر انقلاب کربلا و پیش‌مرگ حماسه تاریخ‌ساز و جاویدان عاشورا بود.


درباره «مسلم بن عقیل‏» ، چه مى‏‌توان گفت، جز بیان صداقت و رشادت و ایمانش؟ و چه مى‌‏توان نوشت، جز فداکارى و حماسه و آزادگى‌‏اش، و چه مى‌‏توان شنید جز عمل به وظیفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت. و «مسلم بن عقیل‏» کیست؟ تجسمى از ارزش‌هاى والاى مکتب؛ الگو و اسوه‌‏اى از یک جوانمرد سلحشور و انقلابى پاکباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست ‏سپرده و قدم در راه‏ حق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسیده است.


مسلم‏ بن عقیل کیست؟
در میان جوانان برومند «بنى‌هاشم‏»، «مسلم بن عقیل‏»، فرزند عقیل یکى از چهره‌‏هاى تابناک و شخصیت‌هاى بارز، به شمار مى‏رفت. «عقیل‏» برادر حضرت على علیه السلام و دومین فرزند ابوطالب بود.


معاویه، پس از بیست ‏سال سلطنت استبدادى مُرد. یزید، پس از معاویه بر سر کار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسین علیه السلام را هم به بیعت وادار کند، که سیدالشهدا نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره‌بردارى کند.
«مسلم بن عقیل‏»، برادرزاده امیرالمؤمنین و پسر عموى حسین‏ بن على بود. دودمانى که مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود و خاندانى که شخصیت انسانى و اسلامى «مسلم بن عقیل‏» در آن شکل گرفت، بهترین زمینه را براى تربیت و تکامل معنوى و حماسى مسلم فراهم کرد.


از آغاز کودکى، در میان جوانان بنى‏هاشم به خصوص در کنار امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنیان ولایت و درس‌هاى حماسه و ایثار و شجاعت را به خوبى فرا گرفت. اجداد «مسلم بن عقیل‏» کسانى، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند که در فرزندان خویش، شجاعت و ایمان و دلاورى را به ارث مى‏گذاشتند و «مسلم بن عقیل‏»، شاخه‏اى پربار از این اصل و تبار بود؛ و بنا به اصل وراثت، خصلت‌هاى برجسته را از نیاکان خود به ارث برده بود.
به نقل مورخان، در زمان حکومت آن حضرت (بین سال‌هاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصب‌هاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفین، وقتى که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) لشگر خود را صف آرایى مى‏کرد، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عبدالله‏ بن جعفر و «مسلم بن عقیل‏» را بر جناح راست ‏سپاه، مامور کرد.


شناسنامه «مسلم بن عقیل‏» را، پیش از آن که از نیاکان و سرزمین و قبیله جستجو کنیم، باید در فکر، عمل و زندگانى‏اش بیابیم؛ این بهترین معرف «مسلم بن عقیل‏» است. «مسلم بن عقیل‏»، در دوران خلافت على علیه السلام در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس ‏از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت‏ دو فرزندش، حسنین (علیهماالسلام) تجسم پیدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این آستان فدا کرد.


یزید براى حفظ سلطه و حاکمیت‏ بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن‏ زیاد» با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد. ماموریت ابن‏ زیاد آن بود که به کوفه برود و «مسلم بن عقیل‏» را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند.
در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى (علیه السلام) که از سخت‌ترین دوره‌‏هاى تاریخ اسلام نسبت‏ به پیروان اهل‏بیت و طرفداران حق بود، «مسلم بن عقیل‏» با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى (علیه السلام) که امامت ‏به حسین ‏بن على (علیهماالسلام) رسید تا مرگ معاویه که یک دوره ده ساله بود؛ باز «مسلم بن عقیل‏» را در کنار امام حسین (علیه‌السلام) مى‏بینیم. در این دوره بیست‏ ساله، یعنى از شهادت على علیه السلام تا حادثه کربلا بسیارى از کسان، یا مرعوب تهدیدها شدند یا مجذوب زر و سیم و فریفته دنیا و صحنه حق را رها کردند و یا به معاویه پیوستند و یا انزواى بى‏دردسر را برگزیدند، ولى آنان که قلبى سرشار از ایمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرایط دشوار مى‏دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداکارى در راه خدا و جهاد فى سبیل الله پرداختند.


ارزش و فضیلت پیروان حق در آن دوره، به خصوص وقتى آشکارتر مى‏شود که به شرایط دشوار دیندارى و حق‌‏پرستى در روزگار سلطه امویان آگاه باشیم.


حضرت على علیه السلام از پیامبر اسلام حدیثى را در مدح «عقیل‏» نقل مى‏کند که آن حضرت فرمودند:
«من او را (عقیل‏) به دو جهت دوست دارم: یکى، به خاطر خودش، و یکى هم به خاطر این که پدرش ابوطالب او را دوست مى‏داشت.» و در آخر، خطاب به على علیه السلام فرمود:


«فرزند او «مسلم بن عقیل‏» کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک مى‏ریزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مى‏فرستند.»


معاویه، پس از بیست ‏سال سلطنت استبدادى مُرد. یزید، پس از معاویه بر سر کار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را هم به بیعت وادار کند، که سیدالشهدا نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره‌بردارى کند.


سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسین علیه السلام در مکه و برخورد با مردم و تشکیل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از بیعت‏ با یزید، آشنا کرد؛ به خصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسین علیه السلام خوشحال و امیدوار شدند. مردم کوفه، خاطره حکومت چهار ساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیت‌هاى برجسته و چهره‌‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل‌بیت ‏بودند. از این رو نامه‌ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‌هاى معروف شیعه در کوفه و بصره به امام حسین علیه السلام نوشتند، که تعداد این نامه‌ها به هزاران مى‏رسید. کوفیان، گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‌‏هایى همراه آنان ارسال کردند.
در میان نامه‏ها و امضاها، نام شخصیت‌هاى بزرگى از کوفه همچون «شبث‏ بن ربعى‏» و «سلیمان‏ بن صرد» و «مسیب‏ بن نجبه‏» و ... به چشم مى‏خورد که از آن حضرت مى‏خواستند مردم را به بیعت‏ با خود دعوت کند و به کوفه بیاید و یزید را از خلافت‏ خلع کند.


امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوت‌هاى مکرر مردم کوفه، عکس ‏العمل نشان داده و اقدامى کند. براى ارزیابى دقیق اوضاع کوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایى و سازماندهى و تشکل نیروهاى انقلابى، ضرورى بود که کسى قبلا به کوفه رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشى دقیق از وضعیت‏ شهر و مردم، به او بدهد.


حسین ‏بن على علیهماالسلام در یکى از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید. شهادت «مسلم بن عقیل‏»، «هانى»‏ بن عروه و عبدالله یقطر، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندین بار، براى «مسلم بن عقیل‏» و «هانى» از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا براى ما و پیروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت ‏خویش جمع گردان، که تو بر هر چیز، توانایى!»


حضرت حسین‏ بن على (علیهماالسلام) مناسب‌ترین فرد براى این ماموریت محرمانه را «مسلم بن عقیل‏» دید، که هم آگاهى سیاسى و درایت کافى داشت، و هم تقوا و دیانت، و هم خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمویم «مسلم بن عقیل‏» را با شما به کوفه مى‏فرستم، اگر مردم با او بیعت کردند؛ من نیز خواهم آمد.
این که امام از «مسلم بن عقیل‏» به عنوان «برادرم‏» و «فرد مورد اعتمادم‏» نام مى‏برد، میزان اعتبار و لیاقت و کفایت مسلم‏ بن عقیل را مى‏رساند. آنگاه «مسلم بن عقیل‏» را طلبید و به او فرمود: به کوفه مى‏روى، اگر دیدى که دل و زبان مردم یکى است و آنچنان که در این نامه‌ها نوشته‌اند متحدند و مى‏توان به وسیله آنان اقدامى کرد، نظر خودت را بر من بنویس و «مسلم بن عقیل‏» را وصیت و سفارش کرد، به این که:


پرهیزکار و با تقوا باش؛ نرمش و مهربانى به کار ببر؛ فعالیت‌هاى خود را پوشیده ‏دار؛ اگر مردم، یکدل و یک جان بودند و در میانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.


اعزام «مسلم بن عقیل‏» و فرستادن این پیام به کوفه، پاسخى به همه نامه‌ها و دعوت‌ها و طومارها بود. محتواى پیام امام، در این چند محور، خلاصه مى‏شود:


1 - تایید کامل از «مسلم بن عقیل‏» به عنوان برادر، پسر عمو و نماینده‏اى مورد اطمینان.


2 - محدوده مسؤولیت «مسلم بن عقیل‏» در کوفه نسبت‏ به ارزیابى وحدت کلمه و صداقت مردم.


3 - پاسخى به دعوت‌هاى مکرر، به عنوان اتمام حجت.


4 - درخواست از مردم براى حمایت و اطاعت از «مسلم بن عقیل.‏»


«مسلم بن عقیل‏» با گرفتن دو راهنما از مکه به سوى کوفه حرکت کرد. و اینک، «مسلم بن عقیل‏»، با شهرى رو به روست، حادثه‏ خیز و پر ماجرا و با گرایش‌هاى مختلف؛ شهرى با افکار گوناگون که اگر چه به ظاهر آرام است، اما آرامش قبل از طوفان را مى‏گذراند.


شیعیان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با «مسلم بن عقیل‏» دیدار و بیعت مى‏کردند و «مسلم بن عقیل‏» هم نامه امام حسین علیه السلام را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند.


روز به روز بر تعداد هواداران امام حسین علیه السلام که با نماینده‏اش «مسلم بن عقیل‏»، بیعت مى‏کردند افزوده مى‏شد تا این که پس از چند روز، به هزاران نفر مى‏رسید.


با وجود این همه بیعت‌گران‏ جان بر کف و انقلابی‌هاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمایت ‏حسین (علیه السلام) و بر انداختن حکومت‏ یزید، «مسلم بن عقیل‏»، طى نامه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد.
اکنون «مسلم بن عقیل‏»، نگینى در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمى امیدواران است شکوه و هیبتى دارد، میان کوفیان جایى و محبوبیتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لکه‏‌هاى ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقیقت‌هاست، ز «رفتن‏»ها و «ماندن‏»‌هاست. ولى دوران آن کم بود و کم پایید، تمام شعله‌ها ناگه فرو خوابید ...


یزید براى حفظ سلطه و حاکمیت‏ بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن‏ زیاد» با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد. ماموریت ابن‏ زیاد آن بود که به کوفه برود و «مسلم بن عقیل‏» را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند.


مردمى که با «مسلم بن عقیل‏» بیعت کرده و در انتظار آمدن حسین بن على (علیهماالسلام) به کوفه بودند، با ورود ابن‏ زیاد به کوفه، وضعى دیگر پیدا کردند. فردا صبح که مردم براى نماز جماعت‏ به مسجد آمدند، ابن زیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانرواى شهر و این مرز و بوم و حاکم بر شما و بیت‏‌المال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمدیدگان، انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیکى کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار کنم. پس هر کس باید بر خویش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل ‏روشن مى‏شود؛ به آن مرد هاشمى «مسلم بن عقیل‏» هم برسانید که از خشم و غضب من بترسد.»


از این پس، مجراى بسیارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن‏ زیاد، رؤساى قبایل و محله‌ها را طلبید و برایشان صحبت‌هاى تهدیدآمیز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند، وگرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.


حزب اموى، که مى‏رفت‏ بساطش نابود و برچیده گردد، دیگر بار جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیع‏ها و فریبکاری‌ها و تبلیغ‌هاى دامنه‏دار، تاثیر خود را بخشید و والى جدید، توانست‏ با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگیرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیری‌ها و خشونت‌ها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.


«مسلم بن عقیل‏»، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که یاد شد، پیش آمد. از آن جا که ابن ‏زیاد، براى سرکوبى انقلابی‌ها به دنبال رهبر این نهضت؛ یعنى «مسلم بن عقیل‏» مى‏گشت، «مسلم بن عقیل‏» مى‏بایست جاى امن‌تر و مطمئن‌ترى انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى‏» رفت.
«هانى ‏بن عروه»، از بزرگان کوفه و چهره‌هاى معروف و پر نفوذ شیعه در این شهر بود که هواداران و نیروهاى مسلح و سواره‏اى که تعدادشان به هزاران نفر می‏رسید در اختیار داشت. «هانى»، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پیامبر را هم درک کرده بود و در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم در جنگ‌هاى جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفایى شایسته در حق اهل‏‌بیت پیامبر برخوردار بود.


اینک، بار دیگر موقعیتى پیش آمده بود که «هانى»، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبت‏ به حق نشان دهد و در این شرایط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذیراى «مسلم بن عقیل‏» گردد که در راس نیروهاى شیعى است و تحت تعقیب از سوى حاکم کوفه.
نهضت «مسلم بن عقیل‏» و هوادارانش، صورت مخفی‌ترى گرفت و ارتباط ها پنهان‌تر انجام مى‏شد. با تغییر شرایط، کوفه به کانون خطرى براى انقلابی‌هاى شیعه تبدیل شده بود که با کمترین غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پیش بیاید. سیاست کلى «ابن ‏زیاد» نابودى «مسلم بن عقیل‏» و شکست این نهضت‏ بود و براى این کار، دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:


1- جستجو و تعقیب «مسلم بن عقیل‏» و طرفدارانش.


2 - خریدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ.


براى پی ‏بردن به مخفیگاه «مسلم بن عقیل‏» و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت «مسلم بن عقیل‏»، راهى که از سوى ابن‏زیاد پیش گرفته شد، استفاده از یک عامل نفوذى بود که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت ‏برساند. این عامل نفوذى ابن‏ زیاد کسى جز «معقل‏» نبود. معقل که از سرسپردگان‏ حکومت ‏بود، با دریافت‏ سه‏ هزار درهم، مأموریت‏ یافت که به عنوان یک هوادار «مسلم بن عقیل‏» و طرفدار نهضت‏ با طرفداران «مسلم بن عقیل‏» تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابى، که می‏خواهد این پول‌ها را براى صرف در راه ‏انقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به «مسلم بن عقیل‏» تحویل دهد، کم‏ کم به پیش «مسلم بن عقیل‏» راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابن ‏زیاد خبر دهد.
به این صورت، کم ‏کم این جاسوس ابن‏ زیاد، به خانه هانى هم که پناهگاه «مسلم بن عقیل‏» بود راه پیدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پول‌ها را به او تحویل داد و به تدریج‏ خود را یکى از طرفداران نهضت، جا زد. صبح‌ها زودتر از همه می‏آمد و دیرتر از همه می‏رفت و اخبار درونى نهضت را به عبیدالله زیاد، گزارش می‏داد.


با پى بردن به مخفیگاه «مسلم بن عقیل‏» و مرکزیت نهضت و افراد مؤثر در جریان مبارزه، ابن زیاد، بیشتر احساس خطر کرد و تصمیم گرفت که هر چه زودتر دست ‏به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غیر قابل کنترلى برسد، در هم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابی‌ها را در هم شکند. این بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهره‌هاى سرشناس تشکیلات «مسلم بن عقیل‏» کشیده شد و اولین گام، دستگیرى «هانى‏» بود.


نقش «هانى‏» در نهضت، بسیار بود؛ از این رو والى کوفه به فکر دستگیرى «هانى» افتاد تا از این طریق به «مسلم بن عقیل‏» هم دسترسى پیدا کند، زیرا می‏دانست تا وقتى که «هانى»، در محل خود مستقر باشد، بازداشت «مسلم بن عقیل‏» عملى نیست و نیروهاى زیادى که در اختیار و در فرمان «هانى» هستند، مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشه‌ای پاى هانى را به «دارالاماره‏» بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بین او و «مسلم بن عقیل‏» جدایى بیفتد.
«هانى» به بهانه مریضى پیش «عبیدالله زیاد» نمی‏رفت، تا این که ابن‏ زیاد، چند نفر را در پى او فرستاد و با این بهانه که والى کوفه می‏خواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند.


ابن ‏زیاد، با جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهدیدآمیز، همراه با تطمیع، بیان می‌کرد. قساوت و خشونت از گفتارش می‏بارید. بیشترین تهدید، نسبت ‏به کسانى بود که به «مسلم بن عقیل‏» پناه دهند و مژده جایزه به کسى داد که «مسلم بن عقیل‏» را یا خبرى از او را نزد او بیاورد. «مسلم بن عقیل‏» نایب و نماینده حسین بود. نسخه‌‏اى برابر با اصل. تصمیم گرفته بود کربلایى در کوفه بر پا سازد، و حماسه‌‏اى به یاد ماندنى و درسى عظیم از قدرت رزمى و روحى یک «مؤمن‏» در تاریخ، بر جاى بگذارد. و این چنین کوفه که به خاطر نهضت ‏براى «مسلم بن عقیل‏» «وطن‏» شده بود، اینک به غربت تبدیل شده است. «مسلم بن عقیل‏» بی‌یاوری چون «هانی».


و «مسلم بن عقیل‏»، غریبى در وطن! «مسلم بن عقیل‏» براى یافتن خانه‌اى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچه‏ها غریبانه می‌گشت و نمی‏دانست‏ به کجا می‌رود.


و اما در کوفه، همه درها به روی «مسلم بن عقیل‏» بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسایش خویش را در سر داشت. تا این که پس از چند روز آوارگی در محله «بنى ‏بجیله‏» زنى به نام «طوعه‏» به مسلم پناه داد. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن ‏زیاد» بود. شب که به خانه آمد، از حرکات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غیرعادى شد. با کنجکاوى فراوان بالأخره فهمید که مهمانِ خانه‌شان کسى جز «مسلم بن عقیل‏» نیست. بسیار خوشحال شد، که اگر به والى شهر خبر دهد، جایزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد که به کسى نگوید.


سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقیل‏» و «هانی بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خویش را فداى رهبر و مولایشان سیدالشهدا علیه السلام کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق‏» و «آزادى‏» است.
و سپاهیان ابن زیاد شبانه به قصد جان «مسلم بن عقیل‏» به خانه طوعه یورش بردند. حضرت «مسلم بن عقیل‏» یک تنه در برابر انبوهى از سپاهیان ابن ‏زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ می‏کرد. هر هجومى را با شمشیر دفع می‏کرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى میزد. «مسلم بن عقیل‏»، تصمیم داشت که تا آخرین قطره خون و تا واپسین دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در یک حلقه محاصره از پشت‏ سر، نیزه‏اى بر او زده و او را به زمین افکندند و بدین گونه، اسیرش کردند. طبق برخى از نقل‌ها سر راهش گودالى کندند و «مسلم بن عقیل‏» در آن افتاد و اسیر شد. «مسلم بن عقیل‏» را گرفتند؛ آزاده‏اى که در اندیشه نجات آن اسیران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى دیگر از حماسه در پیش دیدگان تاریخ، نمودار شد.


حضرت «مسلم بن عقیل‏» با خرسندی از تقرب به مقام والای شهادت خود، دشمنان را ندا داد:


من امروز، از خُم خون، می‏چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نیست.


از این مردن سرافرازم که پیش باطل و بیداد نیاوردم فرود، این سر نکردم سجده بر دینار، نسودم لحظه‌اى پیشانی‏ام بر زر، کنون در چنگ این دشمن، شرافتمند می‏میرم که من، مردانه جنگیدم و بر مرگ دلیران و جوانمردان نمی‏بایست گرییدن.


ولى ناگاه «مسلم بن عقیل‏» را گریه فرا گرفت، و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون‏» یکى از سران سپاه ابن‏ زیاد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى این کارها باشد، بر این پیشامدها نباید گریه کند. «مسلم بن عقیل‏» گفت:


«به خدا سوگند! گریه‌ام براى خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست، بلکه گریه من براى خانواده‏ام و براى حسین بن على و خانواده اوست، که به سوى شما می‌آیند.»


در زیر برق سرنیزه‌ها، آن اسیر آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می‏اندیشید و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همین کوفه در حرکت ‏بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسین (علیه السلام) نبود. «مسلم بن عقیل‏» را به بالاى دارالاماره می‌بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می‏گفت، خدا را تسبیح می‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهى درود می‏فرستاد و می‏گفت:


خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏ باز که دست از یارى ما کشیدند، حکم کن!


شکوه و عظمت «مسلم بن عقیل‏» در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، دیدنى بود. گرچه آنان، این قهرمان اسیر و دست ‏بسته را با تحقیر و توهین براى کشتن به آن بالا برده بودند، لیکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چیز دیگرى است که دیده‏هاى بصیر و دل‌هاى آگاه، شکوهش را می‏یابند. با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و ... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سر و صداى زیادى به پا کردند.
پس از شهادت «مسلم بن عقیل‏»، به سراغ «هانى‏» رفتند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ «مسلم بن عقیل‏» را از بدن جدا کردند. در حالی که این چنین با خدای خود می‌گفت: «بازگشت‏ به سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!»


آن فرومایگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه‏ها و گذرها بر خاک کشیدند. خبر این بی‌حرمتى به همه رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن‏ زیاد بدن «هانى» و «مسلم بن عقیل‏» را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد «مسلم بن عقیل‏»، بی‏سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشید به خاک سپرده شد و در روز نهم ذیحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست.


در پى این شهادت‌ها که وضع کوفه اینگونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسین (علیه‌‌السلام) هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى این شهر می‏آمد.


حسین ‏بن على (علیهماالسلام) در یکى از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید. شهادت «مسلم بن عقیل‏»، «هانى‏ بن عروه»  و «عبدالله یقطر»، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندین بار، براى «مسلم بن عقیل‏» و «هانى» از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا براى ما و پیروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت ‏خویش جمع گردان، که تو بر هر چیز، توانایى!» آنگاه نامه‌اى را که محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بیرون آورد و براى همراهان خود، خواند و گفت: هر کس از شما می‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدى نیست...


آرامگاه حضرت «مسلم بن عقیل‏»، این شخصیت والا مقام در بیرون باروى - دیوار - مسجد کوفه و در سمت جنوب شرقى آن قرار دارد که به وسیله راهرو کوتاهى از مسجد می‏توان به درون صحن آن قدم نهاد. حرم حضرت «مسلم بن عقیل‏» علیه السلام فضاى وسیعى در شرق مسجد کوفه را در برگرفته و از گنبد طلایى بزرگ و چندین رواق و شبستان و ایوان تشکیل شده است و در برابر حرم حضرت «مسلم بن عقیل‏» و در سمت‏ شمالى‏ صحن او آرامگاه هانى بن عروه قرار دارد.


سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقیل‏» و «هانی بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خویش را فداى رهبر و مولایشان سیدالشهدا (علیه السلام) کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق‏» و «آزادى‏» است.


 


مأخذ:
تاریخ طبرى


نفس المهموم شیخ عباس قمى (رحمت الله علیه)


ارشاد شیخ مفید (رحمت الله علیه)

چهارشنبه 21/12/1387 - 15:15
دعا و زیارت

صدای پای باران می آید


هنوز چند روزی مانده است ،30 روز ، 20 روز ، 10 یا ... ، هرچه هست هوا بوی باران گرفته است.
ابرها در تکاپویند ، رکوع درختان سرو، خبر از نسیم میدهد.خیابانها چراغانی میشوند.کاغذ کادوهای رنگارنگ، جلوه گر مغازه ها شده اند.گلفروشان دسته های یاس را به مهمانی باران میفرستند.بارانی از جنس بهار و خنکایی به گرمابخشی آفتاب.
********
اینجا هم باران آمدنی است.اصلاً موسمش از اینجا آغاز راه نموده.هنوز اما، نباریده است ، آخر باید همه برسند.قافله سالار همه را فراخوانده است تا به نزد برکه، وضوی عهد بسازند.یکی پیش افتاده است و دیگری ،عقب مانده.برکه ی تشنه، به انتظار است.نسیم برایش خبر از بارش آورده.برای برکه، موعود نزدیک است.خدایش خلق نمود، که از امروزی را تا قیامت سیراب بماند و سیراب نماید.
***********
میان مردم ولوله است.سفارشهای شیرینی شروع شده.تاریخ عروسی ها به روز باران ورق میخورند.ابرها متراکم تر میشوند. برخی از 40 روز قبل امین الله میخوانند.دیگر آخرین روزهاست.سالن ها همه پر شده اند.غنچه لبخند حالی پر از شکوفایی دارد.تاریخ.... به صرف شیرینی و شام....
*******
کاروانی که عقب مانده، در حال رسیدن است، این را صدای زنگ شتران میگویند.نگاههای پرسش گر از دور پیداست.چرا باید زودتر بیاییم؟کاروانی هم که سریعتر از قافله سالار رفته بود!! با بی میلی در حال برگشتن است.برخی غرولند میکنند.برگشتن دیگر برای چه بود؟سوالشان سرشار از دانستن است.
*******
اینجا را نگاه کن ، عده ای چه ناخرسندند.نه!! باران نباید ببارد.خیس میشویم!!!نه نه، در این زمان عروسی نگیرید...بهانه ای لازم است ..آهان!!فهمیدم.... این خرج ها اصراف است. این پولها را یا خرج ظواهر کنید یا به ریاکاری صدقه ،قربانی کنید.این ما را خوشتر است.
******
قافله سالار به بالای بلندی میرود.گویا سخنی دارد.برق چشمانش فریاد حرف های گذشته رامیزند.اما رعد این برق کجا و صدای آن حرف های پیشین کجا.دیگر چیزی نمانده.زمان جشن است. نم نم باران شروع میشود.قافله سالار از حمد و ستایش خدایش آغاز میکند.بارش باران بیشتر میشود.همه هستند ، همه میشنوند.برخی تکرار میکنند.چراغهای شهر روشن میشوند.مردم در ترددند.مهمانان عروسی ها یک به یک تبریک گویان میرسند.همه میخواهند امروز را شاد باشند.قافله سالار بیشتر و بیشتر میگوید، سخنش به اینجا میرسد:
من کنت مولاه فهذا علی مولاه.هر که من مولای اویم این علی مولای اوست.
******
شد، آنچه باید برای ما میشد و آنچه نبایدبرای آنها میشد.باران بهاری، تشنگی گیاهان را رفع نمود.دیگر رنگین کمان ایمان است که بر آسمان دل روشن میشود. برکه دیگر تشنه نیست ،یکی یکی به نزدش میروند تا بعیت کنند.حتی .....
هنوز که امروز است، در این فصل، صدای پای باران می آید


چهارشنبه 21/12/1387 - 15:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته